عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
رودکی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۲۸
چهار چیز مر آزاده را زغم بخرد:
تن درست و خوی نیک و نام نیک و خرد
هر آن که ایزدش این چهار روزی کرد
سزد که شاد زید جاودان و غم نخورد
رودکی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۲۹
از دوست بهر چیز چرا بایدت آزرد؟
کین عیش چنین باشد گه شادی و گه درد
گر خوار کند مهتر، خواری نکند عیب
چون بازنوازد، شود آن داغ جفا سرد
صد نیک به یک بد نتوان کرد فراموش
گر خار بر اندیشی خرمانتوان خورد
او خشم همی گیرد، تو عذر همی خواه
هر روز به نو یار دگر می‌نتوان کرد
رودکی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۳۷ - دیر زیاد آن بزرگوار خداوند
دیر زیاد! آن بزرگوار خداوند
جان گرامی به جانش اندر پیوند
دایم بر جان او بلرزم، زیراک
مادر آزادگان کم آرد فرزند
از ملکان کس چنو نبود جوانی
راد و سخندان و شیرمرد و خردمند
کس نشناسد همی که: کوشش او چون؟
خلق نداند همی که بخشش او چند
دست و زبان زر و در پراگند او را
نام به گیتی نه از گزاف پراگند
در دل ما شاخ مهربانی به نشاست
دل نه به بازی ز مهر خواسته برکند
همچو معماست فخر و همت او شرح
همچو ابستاست فضل و سیرت اوزند
گر چه بکوشند شاعران زمانه
مدح کسی را کسی نگوید مانند
سیرت او تخم کشت و نعمت او آب
خاطر مداح او زمین برومند
سیرت او بود وحی نامه به کسری
چون که به آیینش پندنامه بیاگند
سیرت آن شاه پندنامهٔ اصلیست
ز آن که همی روزگار گیرد از او پند
هر که سر از پند شهریار بپیچید
پای طرب را به دام گرم درافکند
کیست به گیتی خمیر مایهٔ ادبار؟
آن که به اقبال او نباشد خرسند
هر که نخواهد همی گشایش کارش
گو: بشو و دست روزگار فروبند
ای ملک، از حال دوستانش همی ناز
ای فلک، از حال دشمنانش همی خند
آخر شعر آن کنم که اول گفتم:
دیر زیاد! آن بزرگوار خداوند
رودکی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۳۹
نیز ابا نیکوان نمایدت جنگ فند
لشکر فریادنی، خواسته‌نی سودمند
قند جداکن از وی، دور شو از زهر دند
هر چه به آخر بهست جان ترا آن پسند
رودکی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۴۱
مهتران جهان همه مردند
مرگ را سر همه فرو کردند
زیر خاک اندرون شدند آنان
که همه کوشک‌ها برآوردند
از هزاران هزار نعمت و ناز
نه به آخر به جز کفن بردند؟
بود از نعمت آن چه پوشیدند
و آن چه دادند و آن چه را خوردند
رودکی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۴۳
تا کی گویی که: اهل گیتی
در هستی و نیستی لئیمند؟
چون تو طمع از جهان بریدی
دانی که همه جهان کریمند
رودکی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۴۶
می آرد شرف مردمی پدید
آزاده نژاد از درم خرید
می آزاده پدید آرد از بداصل
فراوان هنرست اندرین نبید
هرآن گه که خوری می خوش آن گه است
خاصه چو گل و یاسمن دمید
بسا حصن بلندا، که می گشاد
بسا کرهٔ نوزین، که بشکنید
بسا دون بخیلا، که می بخورد
کریمی به جهان در پراگنید
رودکی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۵۸
گر شود بحر کف همت تو موج زنان
ور شود ابر سر رایت تو توفان بار
بر موالیت بپاشد همه در و گوهر
بر اعادیت ببارد همه شخکاسه و خار
رودکی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۵۹
ای خواجه، این همه که تو بر می‌دهی شمار
بادام ترّ و سیکی و بهمان و باستار
مار است این جهان و جهانجوی مارگیر
از مارگیر مار برآرد همی دمار
رودکی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۶۵
همی بکشتی تا در عدو نماند شجاع
همی بدادی تا در ولی نماند فقیر
بسا کسا که بره‌ست و فرخشه بر خوانش
بسا کسا که جوین نان همی نیابد سیر
مبادرت کن و خامش مباش چندینا
اگرت بدره رساند همی به بدر منیر
رودکی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۶۹
زمانه اسب و تو رایض، به رای خویشت تاز
زمانه گوی و تو چوگان به رای خویشت باز
اگرچه چنگ نوازان لطیف دست بوند
فدای دست قلم باد دست چنگ نواز
تویی، که جور و بخیلی به تو گرفت نشیب
چنانکه داد و سخاوت به تو گرفت فراز
رودکی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۷۴ - در رثای شهید بلخی
کاروان شهید رفت از پیش
وآن ما رفته گیر و می‌اندیش
از شمار دو چشم یک تن کم
وز شمار خرد هزاران بیش
توشهٔ جان خویش ازو بربای
پیش کایدت مرگ پای آگیش
آن چه با رنج یافتیش و به ذل
تو به آسانی از گزافه مدیش
خویش بیگانه گردد از پی سود
خواهی آن روز؟ مزد کمتر دیش
گرگ را کی رسد ملامت شاة
باز را کی رسد نهیب شخیش
رودکی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۷۵
رهی سوار و جوان و توانگر از ره دور
به خدمت آمد، نیکو سگال و نیک اندیش
پسند باشد مر خواجه را پس از ده سال
که: باز گردد پیر و پیاده و درویش؟
رودکی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۸۱
دریغم آید خواندن گزاف وار دو نام
بزرگوار دو نام از گزاف خواندن عام
یکی که خوبان را یکسره نکو خوانند
دگر که: عاشق گویند عاشقان را نام
دریغم آید چون مر تو را نکو خوانند
دریغم آید چون بر رهیت عاشق نام
مرا دلیست که از غمگنی چو دور شود
به غمگنان شود و غم فراز گیرد وام
رودکی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۸۳
اگر امیر جهاندار داد من ندهد
چهار ساله نوید مرا که هست خرام
همه نیوشهٔ خواجه به نیکویی و به صلح
همه نیوشهٔ نادان به جنگ و کار نغام
رودکی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۸۶
بیا، دل و جان را به خداوند سپاریم
اندوه درم و غم دینار نداریم
جان را ز پی دین و دیانت بفروشیم
وین عمر فنا را بره غزو گزاریم
رودکی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۰۲
با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین
با هر که نیست عاشق کم گوی و کم نشین
باشد که در وصال تو بینند روی دوست
تو نیز در میانهٔ ایشان نه ای، ببین
رودکی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۱۵
این جهان را نگر به چشم خرد
نی بدان چشم کاندر او نگری
همچو دریاست وز نکوکاری
کشتیی ساز، تا بدان گذری
رودکی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۱۶
مار را، هر چند بهتر پروری
چون یکی خشم آورد کیفر بری
سفله طبع مار دارد، بی خلاف
جهد کن تا روی سفله ننگری
رودکی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۱۹
ای غافل از شمار! چه پنداری؟
کت خالق آفرید پی کاری؟!
عمری که مر توراست سرمایه
وید است و کارهات به این زاری!