عبارات مورد جستجو در ۴۴۱۰ گوهر پیدا شد:
غزالی : رکن سوم - رکن مهلکات
بخش ۶۳ - اصل هفتم
بدان که بیشتر خلق که هلاک شده اند اندر جاه و حشمت و نام نیکو و ثنای خلق شده اند و بدین سبب اندر منافست و عداوت و معصیتها بسیار افتاده اند و چون شهوت غالب شده راه دین بریده شد و دل به نفاق و خبایث اخلاق آلوده شد . رسول (ص) گفت، «جاه و مال نفاق اندر دل چنان رویاند که آب تیره رو ماند» و گفت، «دو گرگ گرسنه اندر رمه آن تباهی نکند که دوستی جاه و مال اندر دل مسلمانی کند». و با علی (ع) گفت که خلق را دو چیز هلاک کرد. فرا شدن از پی هوا و دوست داشتن ثنا و از این آفت خلاص کسی یابد که نام نیک نجوید و به خمول قناعت کند، چه حق تعالی همی گوید، «تلک الدار الاخره نجعلها للذین لایریدون علوا فی الارض.. الآیه» گفت، «اهل بهشت کسانی اند خاک آلود بشولیده موی شوخگن جامه که کسی ایشان را وزن ننهد. اگر در سرای امیران دستوری خواهند، درنگذارند و اگر طلب نکاح کنند کس دختر به ایشان ندهد. و اگر سخن گویند کس سخن ایشان نشنود و آرزوهای ایشان در سینه موج همی زند و جوش. اگر نور ایشان در همه خلق قسمت کنند فراهمه رسد». و گفتف «بسا خاک آلوده و خلقان جامه که اگر سوگند به خدای دهد و بهشت خواهد به وی دهد و اگر دنیا خواهد به وی ندهد».
و گفت، «بسیار کس است از امت من که اگر از شما دیناری یا درمی یا حبه ای خواهد به وی ندهید و اگر از حق تعالی بهشت خواهد به وی دهد و اگر دنیا خواهد ندهد و از خواری وی باشد که دنیا به وی ندهد». عمر رضی الله عنه اندر مسجد شد. معاذ را دید که همی گریست. گفت، «چرا همی گریی؟» گفت، «از رسول (ص) شنیدم که اندکی از ریا شرک است و حق تعالی دوست دارد پرهیزگاران پوشیده نام را که اگر غایب شدند کسی ایشان را نجوید و اگر حاضر آیند کسی ایشان را بنشناسد. دلهای ایشان چراغهای هدی باشد و از همه شبهت ها و ظلمت ها رسته باشند».
و ابراهیم ادهم رحمهم الله گوید، «هرکه شهوت و نام نیکو دوست دارد، وی اندر دین خدا صادق نیست». و ایوب (ع) گفت، «نشان صدق آن بود که نخواهد که هیچ کس وی را شناسد». و قومی از پی ابی بن کعب فرا می شدند. از شاگردان وی عمر رضی الله عنه وی را به دره بزد. گفت، «بنگر یا امیرالمومنین تا چه می کنی؟» گفت، «این مذلت باشد بر پسر و فتنه باشد بر پیشرو». و حسن بصری رحمهم الله می گوید، «هر احمقی که تو همی بینی از پس وی فرا شوند، به هیچ حال دل وی بر جای بنماند». و ایوب به سفری همی شد. قومی از پس وی فرا شدند. گفت، «اگر نه آنستی که حق تعالی از من همی داند که من این را کاره ام، از مقت خدا ترسیدم».
و سفیان ثوری همی گوید، «سلف کراهیت داشته اند اندر جامه ای که انگشت نمای خلق بود یا اندر کهنه ای یا اندر نوئی، بلکه چنان باید که حدیث آن نکنند». و بشر حافی گوید که هیچ کس نباشد که دوست دارد که مردمان وی را بشناسند که نه دین وی تباه شود و رسوا گردد. والله اعلم.
غزالی : رکن سوم - رکن مهلکات
بخش ۶۶ - فصل (قدر کفایت از جاه مذموم نیست)
بدان که جاه چون مال است و چنان که مال همه مذموم نیست، بلکه قدر کفایت از آن زاد آخرت است و بسیاری از آن چون دل مستغرق شود قاطع راه آخرت است، جاه نیز همچنین است که آدمی را چاره نیست از کسی که خدمت کند و از رفیقی که معاونت کند و از سلطانی که شر ظالمان از وی بازدارد، لابد وی را باید که اندر دل این قوم قدری باشد، طلب جاه اندر دل این قوم بدان مقدار که این مقصود حاصل آید روا باشد. چنان که یوسف (ع) گفت که انی حفیظ علیم، همچنین تا وی را قدری نباشد اندر دل استاد وی را تعلیم نکند و تا اندر دل شاگرد نبود از وی تعلیم نکند، پس طلب قدر کفایت از جاه مباح است چون طلب قدر کفایت از مال.
ولیکن جاه به چهار طریق طلب توان کرد. دو حرام است و دو مباح، اما آن دو که حرام است یکی بود که به اظهار عبادت طلب جاه کند و این حرام بود و ریا باشد که عبادت باید که خالص خدای را بود، چون جاه بدان طلب کند حرام بود. دوم آن که تلبیس کند و خویشتن به صفتی فرانماید که نبود. مثلا گوید که من علوی ام یا از فلان پیشه دانم و نداند و این همچنان باشد که مالی به تلبیس طلب کند و اما آن دو که مباح است آن بود که به چیزی طلب کند که اندر آن تلبیس نباشد و عبادتی نبود و دیگر بدان که عیب خویش بپوشد که اگر فاسق بود و معصیت خویش پوشیده دارد تا وی را به نزدیک سلطان جاهی بود، نه برای آن که تا پندارد که پارساست، آن نیز رخصت است.
غزالی : رکن سوم - رکن مهلکات
بخش ۶۹ - پیدا کردن درجات مردا اندر مدح و ذم
بدان که مردمان اندر شنیدن مدح و ذم خویش بر چهار درجه اند:
درجه اول عموم خلق اند که به مدح شاد شوند و شکر گویند و به مذمت خشم گیرند و به مکافات مشغول شوند و این بدترین درجات است.
درجه دوم آن پارسایان بود که به مدح شاد شوند و به ذم خشمگین شوند ولیکن به معاملت اظهار نکنند و هردو راه به ظاهر برابر دارند ولیکن به دل یکی را دوست دارند و یکی را دشمن.
درجه سیم درجه متقیان است که هردو برابر دارند هم به دل و هم به زبان و از مذمت هیچ خشم اندر دل نگیرند و مادح را قبول نکنند زیادت که دل ایشان نه به مدح التفات کند و نه به ذم و این درجه ای بزرگ است. گروهی عابدان پندارند که بدین رسیده اند و خطا کنند و نشان آن بود که اگر ذم گویی نزدیک وی بیشتر نشیند بر دل وی گرانتر از مادح نباشد و اگر در کاری از وی معاونت خواهد بر وی دشوار تر نبود از معاونت مادح و اگر به زیارت کمتر رسد طلب و تقاضای دل وی را کمتر از تقاضای مادح نبود و اگر بمیرد اندوه به مرگ وی کمتر از دیگر نبود که بمیرد و اگر کسی وی را برنجاند همچنان رنجور شود که مادح را و اگر مادح زلتی کند بر دل وی باید که سبکتر نشود و این سخت دشوار بود و بود که عابد خود را غرور دهد و گوید که خشم من با وی از آن است که وی بدین مذمت که کرد عاصی است و این تلبیس شیطان است که اندر حال بسیار کس است که کبایر همی کند و دیگران را نیز مذمت همی کند، چرا آن کراهیت نباید و در خویشتن که در حق دیگران؟ که آن خشم نفس است نه خشم دین و عابد که جاهل بود به چنین دقایق بیشتر رنج وی ضایع باشد.
درجه چهارم درجه صدیقان است که مادح را دشمن گیرند و نکوهنده را دوست دارند که از وی سه فایده گرفتند. یکی عیب خود را از وی بشنیدند، دیگر آن که وی حسنات خود به هدیه به ایشان فرستاد و ایشان را حریص کرد بر آن که طلب پاکی کنند از آن عیب و از آنچه مانند آن است. و اندر خبر است که رسول (ص) گفت، «وای بر روزه دار و بر آن که نماز شب کند و بر آن صوف پوشد، مگر آن که درون وی از دنیا گسسته باشد و مدح را دشمن دارد و مذمت را دوست دارد». و این حدیث اگر درست است کاری صعب است که با چنین درجه رسیدن سخت متعذر است بلکه به درجه دوم رسیدن که به ظاهر فرق نکند اگرچه به دل فرق کند هم دشوار است که غالب آن بود که کاری بیفتد و به جانب مرید و مادح میل کند و به معاملت نیز و نرسد بدین درجه بازپسین الا کسی که وی چندان عداوت ورزیده بود با نفس خویش که مالیده شده باشد. چون از کسی عیب وی شنود شاد شود و زیرکی و عقل آن کس اعتقاد کند چنان که از کسی عیب دشمن خویش بشنود که بدان شاد گردد و این نادر بود، بلکه اگر کسی همه عمر خویش جهد کند تا مادح و ذم به نزدیک وی برابر شوند هنوز بدین دشوار توان رسید. و بدان که وجه خطر اندر این آن است که چون فرق پدید آید میان مدح و مذمت، طلب مدح بر دل غالب گردد و حیلت آن ساختن کند و باشد که به عبادت ریاکردن گیرد و اگر به معصیت بدان تواند رسید بکند و این که گفت رسول (ص) که وای بر روزه دار و نماز کن، از این گفته باشد که چون بیخ این از دل کنده نشود زود به معصیت افتد. اما کاره بودن مذمت و دوست داشتن مدح را اندر نفس خویش حرام نیست چون به فسادی ادا نکند و سخت بعید بود که ادا نکند که بیشتر معاصی خلق از حب مدح و بغض ذم است. همیشه اندیشه خلق به این آمده است که هرچه کنند به رو و ریای خلق کنند و چون این غالب شد به کارها ادا کند که آن ناشایست بود وگرنه دل خلق نگاه داشتن و بدان التفات کردن که نه بر سبیل ریا باشد حرام نیست.
غزالی : رکن سوم - رکن مهلکات
بخش ۷۰ - اصل هشتم
بدان که ریا کردن به طاعتهای حق تعالی از کبایر است و به شرک نزدیک است و هیچ بیماری بر دل پارسایان غالبتر از این نیست که چون عبادتی کنند خواهند که مردمان از آن خبر یابند و بر جمله ایشان را پارسا اعتقاد کنند. و چون مقصود از عبادت اعتقاد مردمان بود خود عبادت نبود که پرستیدن خلق بود و اگر آن نیز مقصود باشد با پرستیدن حق تعالی شرک بود و دیگری را با حق تعالی شریک کرده باشد اندر عبادت خویش و حق تعالی همی گوید، «فمن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا و لا یشرک بعباده ربه احدا. و هرکه به دیدار حق تعالی امید دارد گو اندر عبادت حق تعالی هیچ شرک میفگن» و خدای تعالی همی گوید، «فویل للمصلین، الذین هم عن صلوتهم ساهون، الذین هم یراون و یمنعون الماعون. وای بر کسانی که ایشان نماز با شهوت و ریا کنند».
و یکی پرسید از رسول (ص) که رستگاری اندر چیست؟ گفت، «اندر آن که طاعت خدای تعالی داری و ریای مردمان نکنی». و گفت «روز قیامت یکی را بیاورند و گویند، «چه طاعت داری؟» گوید، «جان خود اندر راه حق تعالی فدا کرده ام تا اندر غزا مرا بکشتند». گویند، «دروغ گوئی. برای آن کردی تا گویند فلان مرد مردانه است بگیرید وی را و به دوزخ برید». و دیگری را بیاورند و گویند، «چه طاعت داری؟» گوید، «هرچه داشتم به صدقه بدادم». گوید، «دروغ گویی. برای آن بکردی تا گویند فلان مردی سخی است. بگیرید وی را به دوزخ برید». دیگری را بیاورند و گویند، «چه طاعت داری؟» گوید، «علم و قرآن بیاموختم و رنج بسیار بردم». گویند، «دروغ گویی. برای آن آموختی تا گویند فلان مرد عالم است، بگیرید وی را و به دوزخ برید».
و رسول (ص) گفت، «از امت خویش از هیچ چیز چنان نترسم که از شرک کهین». گفتند، «آن چیست یا رسول الله!» گفت، «ریا». و گفت، «روز قیامت حق تعالی گوید یا مرائیان! نزدیک آن کسانی شوید که عبادت برای ایشان کردید و جزای خود طلب کنید.
و گفت، «به حق تعالی پناه کنیم از حب الحزن یعنی غار اندوه». گفتند، «یا رسول الله! حب الحزن چیست؟» گفت، «وادیی است اندر دوزخ ساخته برای قرای مرایی» و گفت حق عزوجل همی گوید، «هرکه عبادتی کرد و دیگری را با من شرکت داد من از شریک بی نیازم جمله بدان همباز دادم.
رسول (ص) گفت، «خدای نپذیرد کرداری که اندر وی یک ذره ریا بود». معاذ همی گریست. عمر گفت، «چرا همی گریی؟» گفت از رسول (ص) شنیدم که اندک ریا شرک است. و گفت، «مرایی را روز قیامت ندا کنند و آواز دهند: یا مرایی یا نابکار یا غدّار، کردارت ضایع شد و مزدت باطل شد، برو و مزد از آن کس طلب کن که کار برای وی کرده ای».
شداد بن اوس گوید که رسول (ص) را دیدم که همی گریست. گفتم، «یا رسول الله! چرا همی گریی؟» گفت، «همی ترسم که امت من شرک آوردند نه آن که بت پرستند یا ماه و آفتاب، لیکن عبادت به رو و ریا کنند». و گفت، «اندر ظل عرش، آن روز که هیچ ظل نباشد، جز آن مردی نخواهد بودن که به دست راست صدقه بداد و خواست که از دست چپ پنهان دارد»، و گفت، «چون حق تعالی زمین را بیافرید بلرزید. کوه را بیافرید تا وی را فرو گرفت. ملایکه گفتند هیچ هیچ چیز نیافرید حق تعالی قویتر از کوه، پس آهن را بیافرید تا کوه را ببرید. گفتند آهن قویتر است. آتش را بیافرید تا آهن را بگداخت. پس آب را بیافرید تا آتش را بکشت. پس باد را بفرمود تا آب را بر جای بداشت. پس ملایکه خلاف کردند و گفتند بپرسیم از حق تعالی که چیست از آفریده های تو که هیچ چیز از آن قوی تر نیست. گفت آدمی که صدقه بدهد به دست راست که دست چپ وی خبر ندارد. هیچ آفریده قویتر از وی نیست و نیافریده ام.
و معاذ همی گوید که رسول (ص) گفت که حق عزوجل هفت فرشته پیش از آفریدن آسمانها بیافرید، پس از آن آسمانها بیافرید و هریکی را کرد موکل بر آسمانی و دربانی آن آسمان به وی داد، چون فرشتگان زمین که کردار خلق نویسند و آنان حفظه اند. عمل که از بامداد تا شب کرده باشد رفع کنند تا آسمان اول برند و بر طاعت وی ثنای بسیار گویند و چندان عبدات کرده باشد که نور وی چون نور آفتاب بود. آن فرشته که موکل بود بر آسمان اول گوید این طاعت ببرید و بر وی باز زنید که من نگاهبان اهل غیبتم. مرا حق تعالی فرموده است که هر که غیبت کند مگذار که عمل وی بر تو بگذرد. پس عمل دیگری رفع کنند که غیبت نکرده باشد تا به آسمان دوم. آن فرشته گویند ببرید و بر روی وی باز زنید که این برای دنیا کرده است و اندر مجالس بر مردمان فخر کرده است و مرا فرموده اند که عمل وی را منع کنم. پس عمل دیگری رفع کنند که اندر وی صدقه باشد و روزه و نماز و حفظه عجب بمانده باشند از نور وی.
و چون به آسمان سیم رسد آن فرشته گوید که من موکلم بر کبر. که من عمل متکبران را منع کنم و وی بر مردمان تکبر کردی. پس عمل دیگری رفع کنند تا به آسمان چهارم. آن فرشته گوید که من موکل عُجبم و عمل وی بی عجب نبودی. نگذارم که عمل وی از من درگذرد. پس عمل دیگری رفع کنند و آن عمل چون عروسی بود که به شوهر تسلیم خواهند کرد تا به آسمان پنجم برند. آن فرشته گوید که آن عمل بر روی وی باززنید و بر گردن وی نهید که من موکل حسدم. هرکه در علم و عمل به درجه وی رسیدی او را حسد کردی. پس عمل دیگری رفع کنند و هیچ منع نبود تا به آسمان ششم. آن فرشته گوید که این عمل ببرید و بر روی وی باز زنید که وی بر هیچ کس که وی را بلایی و رنجی رسیدی رحمت نکردی بلکه شادی کردی و من فرشته رحمت ام. مرا فرموده اند تا عمل بیرحم منع کنم.
پس عمل دیگری رفع کنند که نور وی چون نور آفتاب بود و بانگ آن در آسمانها افتاده باشد و هیچ کس منع نتواند کرد. چون به آسمان هفتم رسد آن فرشته گوید این عمل بر روی وی باز زنید که وی بدین عمل خدای را نخواست، بلکه مقصود وی حشمت بود نزدیک علما و نام و بانگ بود اندر شهرها و هرچه چنین بود ریا باشد و خدای تعالی عمل مرایی نپذیرد. پس عمل دیگری رفع کنند و از آسمان هفتم برگذرانند و اندر وی همه خلق نیکو بود و ذکر و تسبیح و همه فرشتگان آسمان گواهی دهند که این عمل پاک است و با اخلاص است، حق تعالی گوید شما نگاهبان عملید و من نگاهبان دل. وی این عمل نه برای من کرده است و اندر دل نیت دیگر داشت. لعنت من که خدایم بر وی باد. فرشتگان همه لعنت گویند و گویند لعنت تو و لعنت ما بر وی باد. و آسمانها گویند لعنت ما بر وی باد. هفت آسمان و هرچه اندر هفت آسمان است بر وی لعنت کنند و امثال این اندر ریا بسیار آمده است.
آثار: عمر رضی الله عنه مردی را دید سر در پیش افکنده یعنی که من پارسایم. گفت ای خداوند گردن کژ راست باز کن که خشوع اندر دل بود نه اندر گردن. بوامامه یکی را دید که در مسجد همی گریست اندر سجود. گفت چون تو که بودی اگر این که اندر مسجد همی کنی اندر خانه کردی؟ علی (ع) گوید که مرایی را دو نشان است. چون تنها بود کاهل بود و چون مردمان را بیند به نشاط بود و چون بر وی ثنا گویند اندر عمل افزاید و چون نکوهند کمتر کند.
یکی سعید مسیب را گفت، «یکی که مالی بدهد برای مزد حق تعالی و برای ثنای خلق چه گویی؟» گفت، «همی خواهد که حق تعالی وی را دشمن گیرد؟» گفت، «نه»، گفت، «پس چون کاری کند جز برای حق تعالی نباید کرد». عمر رضی الله عنه یکی را به دره ای برد. پس گفت، «بیا و قصاص کن و مرا باز زن». گفت، «به تو و به خدای تو بخشیدم»، گفت، «به کاری نیاید. یا من به بخش تا حق آن بشناسم و یا به خدای بخش بی شرکت». فضیل گوید، «وقتی بدانچه همی کردند ریا همی کردند و اکنون بدانچه نمی کنند ریا می کنند». قتاده گوید، «چون بنده ریا کند خدای تعالی گوید بنگرید که بنده من مرا چگونه استهزا می کند؟»
غزالی : رکن سوم - رکن مهلکات
بخش ۷۱ - پیدا کردن کارها که بدان ریا کنند
بدان که حقیقت ریا آن بود که خویشتن به پارسائی فرا مردمان نماید یا خویشتن به نزدیک خلق آراسته کند و اندر دل مردمان قبول گیرد تا وی را حرمت دارند و تعظیم کنند و به وی به چشم نیکو نگرند و این بدان بود که چیزی که دلیل پارسائی و بزرگی است اندر دین برایشان عرضه می کند و همی فرانماید و این پنج جنس است:
جنس اول
صورت تن است چنان که روی زرد کند تا پندارند که به شب نخسبد و خویشتن نزار همی کند تا پندارند که مجاهدتی کند و روی گرفته دارد تا پندارد ک از اندوه دین چنان است و موی به شانه نکند تا پندارند که خود فراغت آن ندارد و از خود یاد نیاورد و سخن آهسته گوید تا پندارند که اثر دل وی وقار دین است و لب هواسیده دارد تا پندارند که روزه دارد و چون این به سبب پندار مردمان کند نفس را اندر اظهار این شرب و لذت بود. و بدین گفت عیسی (ع)، «چون کسی روزه دارد باید که موی به شانه کند و سرمه اندر چشم و لب به روغن آلوده کند تا کس نداند که روزه دار است».
جنس دوم
ریا باشد به جامه چنان که صوف پوشد و جامه درشت و کوتاه و شوخگین و دریده دارد تا پندارد که زاهد است و جامه کبود و سجاده و مرقّع صوفیان تا پندارند که صوفی است. باز آن که از معنی صوفیان با وی چیزی نباشد و یا ازار به سر دستار اندر گیرد و جوراب ادیم دارد تا پندارند که اندر طهارت محتاط است و نباشد و یا درّاعه و طیلسان دارد تا پندارد که دانشمند است و نباشد. و مراییان اندر دو جامه دو گروه باشند: گروهی که قبول نزدیک عامیان جویند و همیشه جامه دریده و کهنه پوشند و اگر کسی ایشان را الزام کند تا جامه توزی و خز که حلال بود اندر پوشند، از جان کندنشان سخت تر آید که آنگاه مردمان گویند از زاهدی پشیمان شد. و گروهی که قبول هم نزدیک عوام جویند و هم نزدیک سلطان و غیر ایشان، کسی که از این طبقه باشد اگر جامه کهنه پوشد اندر چشم سلطان حقیر نماید و اگر تجمل کند اندر چشم عوام حقیر نماید، پس جهد کند تا صوفهای باریک و فوطه های به نقش به دست آورد، چنان که رنگ جامه اهل صلاح بود تا عوام بدان نگرند و قیمت جامه به قیمت جامه توانگران باشد تا سلطانان به حقارت ننگرند. و اگر یکی را از این قوم گویند که جامه خز و یا توزی اندر پوش، اگرچه به قیمت کمتر از فوطه وی باشد، برابر سختی جان کندن بود بر وی، و در جمله جامه ای اندر پوش که مردمان پندارند که وی پشیمان شد از زاهدی، طاقت آن ندارد و آن ابله چون اندر خویشتن همی بیند که جامه ای که حلال باشد و اهل دین آن داشته اند، اندر نتواند پوشید. این مقدار نداند که بدین خلق را همی پرستد و باشد که داند ولیکن باک ندارد.
جنس سیم
ریا به گفتار بود، چنان که لب همی جنباند تا پندارند که از ذکر هیچ نمی آساید و باشد که وی ذکر همی کند، ولیکن اگر خواهد که به دل کند و لب نجنباند نتواند. ترسد که مردمان ندانند که وی ذکر همی کند. و چنان که حسبت کند بر مردمان و اندر خلوت مثل آن همی کند. یا طامات و عبادات صوفیان یاد گیرد و همی گوید تا پندارند که علم تصوف نیک داند. یا هر زمان سر فرو برد و بجنباند تا پندارند که اندر وجد است. یا باد سرد همی کشد یا اندوه همی فرانماید به سبب غفلت مردمان از مسلمانی یا اخبار و حکایات یاد گیرد و همی گوید تا گویند که علم او بسیار است و پیران را بسیار دیده است و سفر بسیار کرده است.
جنس چهارم
ریا بود به طاعت، چنان که کسی از دور آید نماز نیکوتر کند و سر اندر پیش افکند و اندر رکوع و سجود بیشتر مقام کند و اندر هر سوی ننگرد و صدقه اندر پیش مردمان دهد و امثال این و جون فرا رود آهسته رود و سر اندر پیش افکند و اگر تنها رود به شتاب رود و از هر سو نگرد و چون کسی از دور آید به آهستگی شود.
جنس پنجم
آن که فرانماید که وی را مرید بسیار است و شاگرد بسیار دارد و خواجگان و امیران به سلام وی همی آیند و به وی تبرک همی کنند و مشایخ وی را حرمت همی دارند و به وی نیکو نگرسته اند و باشد که این معانی بر زبان ظاهر کند تا چون با کسی خصومت کند گوید تو که ای و مریدت و شیخت کیست؟ و من چندین پیر دیده ام و چندین سال اندر پیش فلان پیر بوده ام و تو که را دیده ای و امثال این، و به این سبب رنجها بر خویشتن نهد و اندر شرب ریا آن همه آسان بود که راهب باشد که خویشتن را با مقدار نخودی آورده باشد از طعام و به شرب آن که مردمان همی دانند و ثنای وی همی گویند. و جمله این حرام است چون به عبادات بود و برای اظهار پارسایی بود که پارسایی برای حق تعالی باید که باشد. اما اگر قبول و جاه جوید به چیزی که نه عبادت بود روا بود باشد، چه هرکه بیرون شود و جامه نیکوتر درپوشد و آراسته بود این مباح است بلکه سنت است که بدین جمال و مروت خویش اظهار کند نه پارسائی. بلکه اگر فضل خویش اظهار کند به علم لغت و نحو و حساب و طب و چیزی که نه علم دین بود و نه برای طاعت بود این ریا مباح بود، چه ریا طلب جاه است و گفتیم که طلب جاه چون از حد بشنود مباح بود، اما نه به طاعت و عبادت.
و رسول (ص) یک روز بیرون خواست شدن که اصحاب گرد آمده بودند. اندر خُنب آب نگریست و عمّامه و موی وی راست بکرد، عایشه رضی الله عنه گفت، «یا رسول الله! این چنین همی کنی؟» گفت، «آری خدای تعالی دوست دارد بنده خود را که چون برادران خویش را خواهد دید برای ایشان تجمل کند و خویشتن را بیاراید». و چون این فعل از رسول (ص) بود، هم اصل دین باشد که وی مأمور بود بدان که خود را اندر دل و چشم ایشان آراسته دارد تا به وی میل زیادت کنند و اقتدا به وی دارند، ولیکن اگر کسی نیز برای تجمل کند روا باشد بلکه سنت بود. و یکی از فواید این آن باشد که چون خویشتن بشولیده دارد و مروت نگاه ندارند غیبت کنند و نفرت گیرند از وی و وی سبب آن بوده باشد.
اما ریا چون به عبادت بود حرام باشد به دو سبب: یکی آن که تلبیس کرده باشد که فرامردمان همی نماید که مخلص است اندر این عبادت و چون دل به وی خلق می نگرد مفلس بود و مخلص نیست و اگر مردمان بدانند که برای ایشان همی کند وی را دشمن گیرند و قبول نکنند. دیگر آن که نماز و روزه و عبادت حق راست عزوجل، چون برای مخلوق کند استهزا کرده باشد و بنده عاجز و ضعیف را مقصود داشته باشد، اندر کاری که مقصود آن حق تعالی باشد. و مثل وی چون کسی بود که اندر پیش ملکی برپا ایستد اندر صورت خدمت و غرض وی آن بود که اندر غلامی یا اندر کنیزکی همی نگرد و فراملک همی نماید که به خدمت ایستاده است و مقصود چیزی دیگر این استخفاف و استهزا بود به ملک، چه غرض دیگری به نزدیک وی مهمتر شده است از خدمت ملک.
همچنین هرکه نماز به ریا کند، به حقیقت رکوع و سجود برای دیگری همی کند و اگر به سجود تعظیم آدمی مقصود بودی، شرک ظاهر بودی، ولیکن تعظیم آدمی بر آن وجه است که قبول وی مقصود شده است تا بدان که خدای تعالی را سجود همی کند، قبول وی نیز حاصل همی کند، بدین سبب این ریا شرک خفی است نه جلی.
غزالی : رکن سوم - رکن مهلکات
بخش ۷۲ - پیدا کردن درجات ریا
بدان که درجات ریا متفاوت است و بعضی عظیم تر است و تفاوت آن از سه اصل خیزد:
اصل اول
آن که قصد ریا بی قصد ثواب باشد. چنان که نماز کند و روزه دارد و اگر تنها بودی نکردی و این سخت عظیم بود و عقاب این بزرگ باشد. اما اگر قصد ثواب دارد نیز ولیکن اگر تنها بودی نکردی این نیز به درجه اول نزدیک بود و این قصد ضعیف وی را از خشم حق تعالی بیرون نیاورد. اما اگر قصد ثواب غالب بود و اگر تنها بودی بکردی ولیکن چون کسی همی بیند اندر نشاط بیفزاید و بر وی آسانتر بود، چنین امید داریم که عبادت بدین باطل نشود و ثواب حبطه نشود، اما بدان قدر که شرب ریا بوده است وی را عقوبت کنند یا بدان قدر از ثواب وی کمتر کنند، اما اگر هر دو برابر بود چنان که یکی غالبتر نباشد این شرک بوده و ظاهر اخبار آن است که از این به سلامت و سر به سر نجهد بلکه معاقب باشد.
اصل دوم
تفاوت آنچه ریا به وی کنند و آن طاعت است و آن بر سه درجه است:
درجه اول ریا باشد به اصل ایمان و این ایمان منافق بود. و کار وی صعبتر بود از کافرکه وی نیز به باطن کافر است و به ظاهر تلبیس همی کند و چنین اندر ابتدای اسلام بسیار بوده اند و اکنون کمتر باشد، اما اباحتیان و کسانی که ملحد شده اند و به شریعت و آخرت ایمان ندارند و به ظاهر خلاف آن همی نمایند، از جمله این منافقان باشند که جاوید به دوزخ باشند.
درجه دوم ریا بود به اصل عبادات، چون کسی که نماز کند بی طهارت پیش مردمان و یا روزه دارد و اگر تنها بودی نکردی. و این نیز عظیم است ولیکن نه چون ریا بود به اصل ایمان. و بر جمله چون منزلت نزدیک خلق دوست تر می دارد از آن که به نزدیک حق تعالی، ایمان وی ضعیف بود، اگرچه کافر نیست، ولیکن اندر وقت مرگ اندر خطر کفر باشد اگر نه توبه کند.
درجه سوم آن که ریا به اصل ایمان و فرایض نکند، ولیکن به سنت کند چنان که نماز شب کند و صدقه دهد و به جماعت شود و روز عرفه و عاشورا و دوشنبه و پنجشنبه روزه دارد برای آن که تا وی را مذمت نکنند یا بر وی ثنا گویند و باشد که گوید: همان انگارم که نکردم که این بر من واجب نبود اکنون ثوابی نمی بیوسم باید که عقابی نباشد. نه چنین است که این عبادتها برای حق تعالی است و خلق را در آن نصیبی نیست و چون برای خلق کند خلق را فراپیش داشته باشد اندر چیزی که آن جز حق تعالی را نیست و این استهزا بود و سبب عقاب باشد، اگرچه بدان صعبی نباشد که اندر فرایض بود. و نزدیک باشد بدین آن ریا که به سنتها کنند که صفات عبادات بود، چنان که چون کسی را بیند رکوع و سجود نیکوتر کند و التفات نکند به هیچ چیز و قرائت زیادت بکشد و طلب جماعت کند و تنها نکند وصف پیشین گیرد و اندر زکوه آن دهد که بهتر باشد و اندر روزه زبان نگاه دارد و به خلوت بنشیند.
اصل سوم
تفاوت مقصود مرایی بود که لابد مرایی را غرضی باشد از ریا و آن بر سه درجه است: درجه اول مقصود وی جاهی باشد تا از آن به فسقی و معصیتی رسد، چنان که امانت و تقوی و حذر از شبهات از خود فرا نماید تا ولایت اوقاف و قضا و وصایا و ودیعت و مال یتیم فراوی دهند تا اندر آن خیانت کند، یا مال فراوی دهند تا به زکوه و صدقه دهد و به مستحق رساند یا در راه حج بر درویشان نفقه کند یا اندر خانقاه صوفیان خرج کند یا بر مسجد و رباط و عمارت آن صرف کند و یا مجلس کند و خود را به پارسایی فرانماید و چشم بر زنی افگنده باشد که خواهد آن زن اندر وی رغبت کند یا به فساد با وی بنشیند یا به مجلس شود، مقصود وی آن باشد که اندر زنی یا امردی نگرد و امثال این صعبترین مقصودها بود که عبادت حق را راهی ساخته تا بدان به معصیت وی رسد. و همچنین باشد که کسی به مالی یا به زنی وی را تهمت کند. مال به صدقه بدهد و پرهیز فرانماید تا آن تهمت را از خویش بیفکند تا گویند کسی که مال خویش بدهد مال دیگران چون به حلال دارد.
درجه دوم آن که غرض وی مباحی بود، چون مُذَّکِر که خویشتن را پارسا نماید تا وی را چیزی دهند یا زنی اندر نکاح وی رغبت کند. و این نیز اندر سخط حق تعالی است، اگر چه کار وی بدان صعبی نیست که آن پیشین بود، چه این نیز طاعت حق تعالی را راهی ساخت به متاع دنیا و طاعت راه تقرب به حضرت حق تعالی و یافت سعادت آخرت بود. چون راه دنیا ساخت خیانت وی بزرگ باشد.
درجه سوم آن که چیزی طلب نمی کند، ولیکن حذر همی کند که وی را به چشم حرمت ننگرند چنان که زاهدان را و صالحان را نگرند، چنان که زود رود و چون کسی را بیند آهسته رود و سر اندر پیش افکند و شیخ وار رفتن گیرد تا نگویند که وی از اهل غفلت است و پندارند که وی نیز اندر میان کار دین است. و یا خواهد که بخندد فرو گیرد تا نگویند هزل بر وی غالب است یا باد سردی بکشد و رنجی فرانماید یا پاره ای سر اندر پیش کشد و استغفار کند و گوید، «سبحان الله از این غفلت آدمی! ما را چه جای غفلت با آن که ما را فراپیش است» و حق تعالی از دل وی داند که اگر تنها بودی آن تاسف و آن استغفار نبودی و یا اندر پیش وی کسی غیبت کند گوید، «مردم را از این مهم تر کار هست. به غیبت و عیب خود مشغول شدن اولیتر». تا گویند که وی غیبت نمی کند. یا قومی را همی بیند که نماز همی کنند از تراویح یا نماز شب یا روز پنجشنبه و دوشنبه روزه همی دارند و اگر وی ندارد کاهلش شمرند از بیم این موافقت کند. و یا اندر عرفه و عاشورا روزه ندارد و تشنه شود، آب نخورد تا پندارند که روزه دار است و یا کسی گوید طعام خور گوید مرا عذری است یعنی روزه دارم و ندارد و بدین دو پلیدی جمع کند، یکی نفاق که خود روزه ندارد و دیگر آن که فرانماید که من صریح همی نگویم که روزه دارم و عبادت خویش همی پوشم که همی گویم عذری هست. نمی گویم که روزه دارم. همی خواهد که خویشتن مخلص نماید و باشد که آب بخورد و صبرش نبود و عذری گفتن گیرد که «دوش رنجور بودم و امروز روزه نتوانستم داشتن» و یا «فلان کس مرا روزه بگشاد» و باشد که اندر وقت نگوید که آنگاه بدانند که ریاست. ساعتی صبر کند و آنگاه سخنی از جایی دیگر فراز آورد و گوید، «این دل مادر سخت ضعیف باشد و پندارد که اگر فرزند وی روزه دارد هلاک شود». یعنی که برای دل مادر روزه نمی دارم و یا گوید، «چون مردم روزه همی دارد به شب زود خواب همی گیرد و احیای شب نمی توانند کرد» و امثال این شیطان بر زبان راندن گیرد. چون پلیدی این ریا در باطن باشد و قرای مسکین از این غافل که نداند که اصل و بیخ خویش همی کند و عبادت به ریا همی دهد. این خود سهل است که از ریا بعضی هست که از آواز رفتن مورچه پوشیده تر است که زیرکان و علما از اندر یافتن آن عاجز آیند تا آنگاه به عابدان ابله چه رسد.
غزالی : رکن سوم - رکن مهلکات
بخش ۷۳ - پیداکردن ریایی که از رفتن مورچه پوشیده تر است
بدان که ریا بعضی ظاهرتر است چنان که کسی اندر میان مردمان نماز شب کند و اگر تنها باشد نکند و پوشیده تر از این آن باشد که هر شب عادت دارد نماز کردن ولکن چون کسی حاضر بود به نشاط تر باشد و سبکتر بود بر وی. و این نیز هم ظاهر است و دیب النمل نیست که آن را نتوان شناخت بلکه از این پوشیده تر باشد، چنان که اندر نشاط نیفزاید و سبکتر نشود و چنان بود که هر شبی نماز کند و در حال هیچ علامت ظاهر نباشد ولیکن ریا اندر میان دل بود چون آتشی اندر آهن. ولیکن اثر این اندر وقت آن پدید آید که چون مردمان بدانند که وی بدین صفت است شاد شود و اندر خویشتن گشادگی بیند. و این شادی و گشادگی دلیل آن است که ریا اندر باطن پوشیده است و اگر این شادی را به انکار و کراهیت متقابله نکند، بیم که این رگ پوشیده بر خویشتن فراجنبد و تقاضای ریای خفی کند تا سببی فراسازد که مردمان آگاه شوند.
و اگر صریح بنگوید تعریضی بگوید، و اگر تعریض نگوید، به شمایل فرانماید و خویشتن شکسته و فرو شده دارد تا بدانند که شب بیدار بوده است. و باشد که از این پوشیده تر بود و چنان باشد که شاد نشود به اطلاع خلق و بر وی نشاط زیادت نگردد که خلق حاضر بود، اما ریا از باطن خالی نباشد. و این چنان بود که کسی فرا وی برسد و ابتدا به سلام نکند اندر باطن خود تعجبی بیند و اگر کسی حرمت وی فرو نهد یا به نشاط به حاجت او قیام نکند و اندر خرید و فروخت با وی هیچ مسامحت نکند یا وی را جای نیکوتر و مسلم ندارد که بنشیند، اندر باطن خود تعجبی بیند و انکاری که اگر آن عبادت پوشیده نکردی این تعجب نبودی و گویی نفس وی بر آن عبادت پوشیده تقاضای خدمت همی کند. و اندر جمله چون نابودن آن عبادت و بودن آن نزدیک وی برابر نبود، هنوز باطن وی از ریای خفی خالی نیست، چه اگر وی هزار دینار فرا کسی دهد تا چیزی که صد هزار دینار ارزد از وی بستاند هیچ منت بر کسی ننهد و هیچ حرمت نبیوسد و کرد و ناکرد وی اندر دل وی برابر بود اندر حق مردمان، چون خدای را تعالی عبادت کند تا به سعادت ابدی اندر رسد اندر مقابله آن چرا باید که از کسی حرمتی چشم دارد؟ پس ریای خفی ترین این است.
علی(ع) همی گوید که روز قیامت همی گویند که نه کالا را بر شما ارزانتر فروختند؟ نه اندر حاجتهای شما قیام کردند؟ نه ابتدا بر شما سلام کردند؟ یعنی این همه جزای عمل خود است که بازستدید و خالص بنگذاشتید و یکی از کسانی که بگریخته است و به عبادت مشغول شده، همی گوید ما از فتنه بگریختیم و بیم آن است که فتنه اندر این کار به ما راه یابد که چون کسی را همی بینیم خواهیم که ما را حرمت دارد و حق ما بجوید و بدین سبب است که مخلصان جهد کرده اند تا عبادت خویش چنان پنهان دارند که فواحش و معاصی، چه بشناخته اند که جز خالص نخواهد پذیرفت اندر قیامت. و مثل ایشان چون کسی است که به حج شود و داند بادیه جز زر خالص فراستاند و آنجا خطر جان بود. زر خالص مغربی به دست می آورد و هرچه غش دارد همی اندازد و روز حاجت را نگاه می دارد، و هیچ روز نخواهد بود که خلق درمانده تر خواهد بود از روز قیامت.
هرکه امروز عمل خالص به دست نیاورد اندر آن روز ضایع ماند و هیچ کس وی را دست نگیرد و تا فرق همی کند که عبادت وی ستوری بیند یا مردی، از ریا خالی نیست. رسول (ص) می گوید، «اندک ترین و پوشیده ترین ریا شرک است». یعنی اندر عبادت حق تعالی شرک افکند و همبازی، چون به علم خدای تعالی کفایت نکند علم دیگری به عبادت وی اندر اثر کند.
غزالی : رکن سوم - رکن مهلکات
بخش ۷۵ - پیدا کردن ریایی که عمل را باطل کند
بدان که خطر ریا اندر اول عبادت بود یا پس از فراغ یا اندر میان عبادت. آن که اندر اول عبادت بود و آن عبادت را باطل کند، چه اخلاص اندر نیّت شرط است، اخلاص بدین باطل شود. اما اگر ریا نه اندر اصل عبادت بود، چنان که مبادرت کند اندر نماز اندر اول وقت به سبب ریا و اگر تنها بودی اندر اصل نماز تقصیر نکردی، ثواب اول و وقت باطل شود، اما اصل نماز باید که باطل نشود و درست بود که نیت وی اندر اصل نماز به سبب دیانت محض است، همچنان که کسی اندر سرای غضب نماز کند فریضه گزارده آید، اگرچه عاصی است، لیکن عاصی به نفس نماز نیست. اینجا نیز مرائی به نفس نماز نیست بلکه به وقت است و اما اگر نماز به اخلاص تمام بکند پس خاطر ریا اندر آید و اظهار کند، نماز گذشته باطل نشود ولیکن بدین معاقب بود.
روایت کرده اند که یکی گفت دوش القبره برخوانده ام ابن مسعود رحمهم الله گفت، «نصیب وی از عبادت این بود». یعنی این اظهار که کرد. و یکی فرا رسول (ص) گفت، «روزه پیوسته دارم». گفت، «به روزه ای و نه به روزه ای» و گفته اند معنی آن است که چون بگفت عبادت باطل شد. و ظاهر نزدیک ما آن است که رسول (ص) و ابن مسعود از آن گفته اند که بدین بدانسته اند که اندر وقت عبادت از ریا خالی نبوده است، اما چون خالی بود بعید بود عبادتی که درست آمد و تمام شد، پس از آن باطل شود.
و نیز اندر معنی این حدیث گفته اند. از آن گفت که اندر روزه پیوسته نهی آمده است.
اما آنچه اندر میان عبادت اندر آید اگر اصل نیت عبدات را معدوم کند، نماز باطل شود. چنان که نظاره ای فرار سد و یا چیز گم کرده باشد یا پاداش آید و اگر مردمان نبودندی نماز ببریدی، از شرم نماز بکرد، این نماز باطل بود که نیّت عبادت هزیمت کرد. و این ایستادن برای مردمان است، اما اگر اصل نیّت بر جای باشد، لیکن از نظر مردمان نشاطی پدید آید و نماز نیکو کردن گیرد، نزدیک ما آن است که نماز باطل نشود اگرچه بدین ریا عاصی است، اما اگر کسی عبادت وی را بیند روی شاد شود بدان، حارث محاسبی گوید خلاف است که نماز وی باطل شود یا نه. و او می گوید من متوقّف بودم در این و اکنون غالب ظنّ من آن است که باطل شود. پس گفت اگر کسی گوید که مردی از رسول (ص) پرسید که من عمل پنهان دارم ولیکن چون پیدا گردد شاد شوم، رسول (ص) گفت، «تو را دو مزد حاصل شود یکی مزد سرّ و یکی مزد علانیّت» جواب وی آن است که این خبر مرسل است و اسناد وی متصّل نیست و باشد که بدین آن خواسته باشد که پس از فراغ ظاهر گردد و یا آن خواسته باشد که شاد به فضل حق تعالی شود اندر اظهار طاعت، چنان که پیش از این گفتیم، به دلیل آن که هیچ کس نگوید که شاد شدن به اطلاع مردمان سبب آن باشد که مزد زیادت شود، اگرچه سبب معصیت نبود. این است سخن حارث محاسبی و ظاهرترین نزدیک ما آن است که بدین قدر که شاد شود چون اندر عمل چیزی نیفزاید و اصل نیت بر جای بود و عمل به حکم آن نیت همی کند، بدین نماز باطل نشود.
غزالی : رکن سوم - رکن مهلکات
بخش ۷۷ - فصل (راه از بین بردن وسوسه ریا)
چون متقاضی شهوت ریا را خلاف کردی و به دل آن را کاره بودی، اگر اندر طبع شهوت و وسوسه آن بماند تو بدان ماخوذ نباشی که آن طبع آدمی است و تو را نفرموده اند که طبع خویش را باطل کن، بلکه فرموده اند که وی را مغلوب و مقهور و زیردست بکن تا تو را اندر هاویه نیفکند. چون قدرت آن یافتی که آنچه فرمود نکردی دلیل است که وی مقهور و زیر دست است. این کفایت باشد اندر گزاردن حق تکلیف و کراهیت و مخالفت تو. آن شهوت را کفارت آن شهوت است، به دلیل آن که صحابه رسول (ص) را گفتند که ما را خاطرها همی اندر آید که اگر ما را از آسمان بیندازند بر ما آسانتر بود از آن و ما آن را کاره ایم. رسول (ص) گفت، «هان یافتید این حال؟» گفتند، «آری»، گفت، «آن صریح ایمان است و آن خاطرها اندر حق تعالی بوده است و صریح ایمان کراهیت آن است نه آن. چون کراهیت آن را کفارت می بود پس آنچه به وسواس خلق تعلق دارد اولیتر که به کراهیت محو افتد»، اما شیطان که کسی را بیند که قوت مخالفت نفس یافت و مخالفت شیطان اندر وسوسه. شیطان وی را حسد کند و به وی نماید که صلاح وی اندر آن است که به مجادله با شیطان مشغول بود. اندر این وسوسه و آن دلمشغولی لذت مناجات را ببرد و این خطاست و این بر چهار درجه باشد: یکی آن که به مجادله با وی مشغول باشد و این روزگار ببرد. دوم آن که بر این اقتصار کند که وی را تکذیب کند و دفع کند و با سر مناجات شود. سیم آن که به تکذیب و دفع نیز مشغول نشود که داند که آن نیز بعضی روزگار ببرد، هم به وی التفات نکند و اندر مناجات همی رود. چهارم آن که زیادت جهدی و حرصی بر اخلاص فراپیش گیرد. که داند که شیطان را از آن خشم آید و به وی خود التفات نکند. و تمامترین این است که شیطان چون از وی این بداند طمع از وی ببرد.
و مثل این چون چهار کس بود که به طلب علم همی شوند. حاسدی اندر راه ایشان بایستد و یکی را منع همی کند و وی فرمان او نبرد ولیکن با وی به جنگ ایستد و روزگار بدان همی برد و آن دیگر را منع کند، وی دفع کند و به خصومت بنایستد و آن سیم خود به دفع نیز بنایستد. همچنان می رود تا هیچ روزگار وی نشود و آن چهارم را منع کند و او خود به وی التفات نکند و همچنان می رود و مشغول نشود بلکه التفات نکند و به شتاب رفتن گیرد. این حاسد از دوی اول چیزی از مراد خود حاصل کرد و از سیم هیچ مراد حاصل نکرد و از چهارم با آن که هیچ مراد حاصل نکرد زیادت چیزی وی را حاصل شد و اگر از همه پشیمان نشود از منع این بازپسین پشیمان شود و گوید کاشکی نکردمی. پس اولیتر آن بود که اندر وسوسه و مناظره آن تا تواند بناویزد و بزودی با سر مناجات شود.
غزالی : رکن سوم - رکن مهلکات
بخش ۷۸ - پیدا کردن رخصت اندر اظهار طاعت
بدان که اندر پنهان داشتن طاعت فایده آن است که از ریا خلاص یابد و اندر اظهار فایده بزرگ است و آن اقتدای خلق است به وی و تحریک رغبت خلق است اندر خیر و برای این است که حق تعالی بر هردو ثنا گفته است که ان تبدوا الصدقات فنعما هی و ان توتوها الفقراء فهو خیر لکم. گفت، «اگر صدقه آشکارا دهی نیک است و اگر پوشیده کنی نیکوتر».
و یک روز رسول (ص) مالی می خواست. انصاریی صرّه زر بیاورد. چون مردمان بدیدند مال آوردن گرفتند. رسول (ص) گفت، «هرکه سنتی نیکو بنهد که وی را بدان متابعت کنند، وی را هم مزد خود بود و هم مزد موافقت دیگران». و همچنین کسی که به غزو خواهد شد یا به حج خواهد شد بیشتر ساز آن بکند و بیرون آید تا مردمان حریص شوند و یا چون به شب نماز کند آواز بردارد تا دیگران بیدار شوند. پس حقیقت آن است که اگر از ریا ایمن بود و اظهار سبب اقتدا و رغبت دیگران باشد این فاضلتر. و اگر شهوت ریا حرکت خواهد کرد و وی را رغبت دیگران سود ندارد، پوشیده داشتن اولیتر.
پس هرکه عبادت ظاهر خواهد کرد باید که جایی اظهار کند که ممکن بود که کسی به وی اقتدا کند که کس باشد که اهل وی به وی اقتدا کند و اهل بازار نکنند و کس باشد که اهل بازار کنند و اهل وی نکنند و دیگر آن که دل خویش را مراقبت کند که بیشتر آن باشد که شهوت اندر باطن پوشیده باشد و وی را به عذر اقتدای دیگران فرااظهار کردن دارد تا هلاک شود. و مثل این چون کسی باشد که سباحت نداند و غرقه خواهد شد، دیگری را نیز دست گیرد تا هردو لاک شوند.
و مثل مرد قوی چون کسی باشد که استاد بود و به سباحت خود برهد و دیگران را نیز بگذراند و این درجه انبیا و اولیاست و نباید که کسی بدان غره شود و عبادتی که پنهان توان داشت ندارد و علامت صدق اندر این آن بود که تقدیر کند که اگر وی را گویند تو طاعت خویش دار تا مردمان بدان عابد دیگر اقتدا کنند و مزد تو همچون مزد اظهار باشد، اگر اندر خویشتن رغبتی یابد اندر اظهار، آن است که منزلت خویش همی جوید نه ثواب آخرت.
طریق دیگر اندر اظهار آن بود که پس از فراغ آن طاعت بگوید که چه کرده ام و از این نیز نفس را لذت و شرب باشد و باشد که زیادت حکایت کند، واجب باشد که زبان نگاه دارد و اظهار نکند تا آنگاه که مدح و ذم خلق نزدیک وی برابر بود و قبول و رد ایشان یکسان شود و آنگاه چون داند که اندر گفتن تحریک رغبت خیر است اندر دیگران بگوید و چنین بسیار گفته اند بزرگانی که اهل قوت بوده اند. سعد بن معاذ رحمهم الله گفت، «تا مسلمان شده ام هیچ نماز نکرده ام که اندر آن نفس من حدیثی کرده است جز آن که با وی گفته آید اندر آخرت و وی خواهد گفت اندر جواب و هیچ چیز نشنیده ام از رسول (ص) که نه یقین دانستم که حق است». و عمر رضی الله عنه گفت، «باک ندارم که بامداد برخیزم کارها بر من دشوار بود یا آسان بود که ندانم خیر من در کدام است». و ابن مسعود رحمهم الله گفت، «به هر حال که بامداد برخیزم آرزو نکنم که برخلاف آن باشد». و عثمان گفت، «تا بیعت کرده ام با رسول (ص)، عورت را به دست راست نپرماسیده ام و سرود نگفته ام و دروغ نگفته ام». بوسفیان رضی الله عنه به وقت مرگ گفت، «مگوئید بر من که تا مسلمان شده ام هیچ گناه نکرده ام» و عمر بن عبدالعزیز رضی الله عنه گفت، «هیچ قضا نکرد خدای عزوجل بر من که خواستمی که نکردی و هیچ شادی نمانده است مرا مگر در آنچه حق تعالی تقدیر کرده باشد». و این همه سخنهای اهل قوت است و نباید که ضعفا بدین غره شوند.
و بدان که خدای را تعالی اندر کارها تعبیه هاست که کسی بدان راه ندارد و اندر زیر هر شری خیرات است که ما بدان راه نبریم و اندر ریا بسیار خیرات است خلق را، اگرچه هلاک مرایی است که بسیار کس به ریا کارها کنند که دیگران پندارند که به اخلاص همی کنند و بدیشان اقتدا کنند و حکایت کنند که اندر بصره بامداد چنان بودی که به هر کوی که فروشدندی، آواز قرآن و ذکر شنیدندی و بدان رغبت زیادت همی شدی. پس یکی کتابی کرد اندر دقایق ریا و آن همه دست بداشتند و رغبتها بدان سبب فاتر شد و گفتند که کاشکی این کتاب نکردی پس مرایی فدای دیگران باشد که وی هلاک می شود و دیگران را به اخلاص همی خواند.
غزالی : رکن سوم - رکن مهلکات
بخش ۸۰ - پیدا کردن رخصت دست بداشتن از خیرات از بیم ریا
بدان که طاعت بر سه درجه است: یکی آن است که به خلق تعلق ندارد چون نماز و روزه و یکی آن است که به خلق تعلق دارد چون خلافت و قضا و ولایت، یکی آن است که هم در خلق اثر کند و هم اندر عامل چون وعظ و تذکیر.
قسم اول که به حق تعلق دارد چون نماز و روزه و حج، نشاید دست بداشتن از بیم ریا اصلا نه فریضه و نه سنت، ولیکن خاطر ریا اگر ابتدای عبادت اندر آید یا اندر میانه، جهد کند تا دفع افتد و نیت عبادت تازه کند و به سبب دیدار خلق اندر عبادت نیفزاید و نکاهد، مگر جایی که نیت عبادت خود هیچ نماند و همه ریا بود، آنگاه این خود عبادت نبود اما تا اصل نیت همی ماند نشاید که عبادت دست بدارد.
فضیل می گوید، «ریا آن باشد که از عبادت دست بدارد از بیم نظر خلق، اما چون عبادت کند برای خلق آن شرک بود و بدان که شیطان آن خواهد که تو عبادت نکنی و چون عاجز آید تو را گوید: مردمان همی نگرند و این ریاست نه طاعت. تا به تلبیس تو را از طاعت بازدارد. اگر بدین التفات کنی و بگریزی و به مثل اندر زیر زمین شوی هم این بگوید که مردمان همی دانند که بگریخته ای و زاهد شده ای و این نه زهد است که این ریاست. پس طریق آن باشد که با وی گویی دل با خلق داشتن و به ترک طاعت بگفتن به سبب ایشان هم ریاست، بلکه دیدن و نادیدن خلق برابر است. همان عادت که داشته ام همی کنم و انگارم که خلق نمی بینند، چه دست بداشتن از بیم خلق چنان بود که کسی گندم به غلام خود دهد که پاک کن. وی بنه کند و گوید ترسیدم که اگر پاک کردمی صافی نتوانستمی کردن. گویند ای ابله! اکنون اصل دست بداشتی و در این نیز هم پاک کردن حاصل نیامد. پس بنده را به اخلاص اندر عمل بود.
اما آنچه از ابراهیم نخعی حکایت کرده اند که قرآن همی خواندی چون کسی در شدی مصحف فراهم کردی و گفتی نباید که ببینند که ما همواره قرآن می خوانیم. این از آن بوده باشد که دانسته باشد که چون کسی اندر آید سخن باید گفت و از قرآن خواندن دست بباید داشت، پس پوشیده داشتن اولیتر دیده باشد. حسن بصری همی گوید که کس بودی که چون او را گریستن فرو آمدی بپوشیدی تا مردمان وی را نشناسند و این روا بود که گریستن ظاهر بر نگاه داشتن گریستن اندر باطن فضیلتی ندارد که نه عبادتی باشد که دست بداشته بود. و می گوید که کس بودی که خواستی که چیزی از راه برگیرد و برنگرفتی تا وی را به پارسائی نشناسند. و این حکایت حال ضعیفی باشد که بر خویشتن ترسیده باشد که خلق وی را بدانند و عبادت ها بر وی بشولیده شود، اما از این حذر کردن از بیم شهوت نه نیک باشد، بلکه بباید کرد و ریا را دفع کرد، مگر کسی که ضعیف باشد و صلاح خود اندر آن داند، و این صفت نقصان بود.
قسم دوم آن بود که به خلق دارد چون قضا و ولایت و خلافت. و این از عبادات بزرگ است چون به عدل آراسته بود. و چون بی عدل بود از معاصی بزرگ است.
هرکه بر خویشتن ایمن نبود که عدل تواند کرد بر وی حرام باشد قبول کردن که آفت اندر این عظیم است، نه چون نماز و روزه و صدقه که اندر آن لذتی نیست که لذت این اندر آن بود که مردمان بینند، اما ولایت راندن را که لذتی عظیم است و نفس اندر وی پرورده شود، کسی را شاید که خود ایمن بود، اما اگر کسی خویشتن را آزموده باشد پیش از ولایت و امامت برزیده بود اندر کارها ولیکن ترسد که چون به ولایت رسد متغیر شود و از بیم عزل مداهنت کند اندر این خلاف است. گروهی گفته اند قبول کند که این گمانی بیش نیست، چون خویشتن آزموده است اعتقاد بر آن باشد. و درست تر به نزدیک ما آن است که نشاید قبول کردن که نفس آنگاه که وعده دهد که به انصاف خواهد بود و باشد که این عشوه بود و چون به ولایت رسد بگردد. و چون از پیش تردد همی نماید غالب آن بود که بگردد، حذر اولیتر بود. و ولایت جز کار اهل قوت نباشد. و ابوبکر رضی الله عنه فرا رافع گفت که هرگز ولایت قبول مکن و اگر همه بر دو کس. پس چون صدیق ولایت خلافت قبول کرد، رافع گفت، «نه مرا نهی کردی و اکنون خود قبول کردی؟» گفت، «تو را هنوز نهی می کنم. و لعنت خدای بر آن باد که عدل نکند». و مثل اعتراض ضعیف چنان بود که مردی فرزند خود را منع کند از آن که به کنار آب شود و خود در میان آب شود که سباحت داند. پس اگر کودک نیز همان کند هلاک گردد و هرگاه که سلطان ظالم بود اندر قضا عدل نتواند کرد و مداهنت لازم آید، نشاید قضا قبول کردن و نه هیچ ولایت دیگر. و اگر قبول کند بیم عزل عذر نبود مداهنت، بلکه عدل باید کرد تا عزل کنند، به عزل شاد باید بود، اگر ولایت برای حق تعالی می کند.
قسم سیم وعظ و فتوی و تدریس و روایت حدیث. و اندر این نیز لذتی عظیم بود و ریا بدین بیشتر از آن راه یابد که نماز و روزه. و این به ولایت نزدیک است و این مقدار فرق است که تذکر و وعظ و اخبار چنان که شنونده را سود دارد گوینده را نیز سود دارد و به دین دعوت کند و از ریا بازدارد و ولایت چنین نباشد. پس اگر کسی را در این ریا پیش آید در دست بداشتن از این نظر است و گروهی نیز از این گریخته اند. بیشتر صحابه که از ایشان فتوی پرسیدندی با دیگری حوالت کردندی. و بشر حافی چنذین قمطره حدیث زیر خاک کرد و گفت، «شهوت محدثی می بینم در خود اگر ندیدمی روایت کردمی». و چنین گفته اند سلف که حدثنا بابی است از بابهای دنیا و هرکه گوید حدثنا گوید که مرا در پیشگاه نشایند.
و یکی از عمر رضی الله عنه دستوری خواست تا بامدادان مردمان را پند دهد. او را منع کرد و گفت، «ترسم که بامداد اندر خویشتن افکنی که بثر پارسی». ابراهیم تیمی همی گوید، «چون شهوت سخن بینی سخن مگو و خاموش باش و چون شهوت خاموشی بینی سخن گوی». پس اختیار نزدیک ما آن است اندر این که محدث و مذکر اندر دل خود نظر کند. اگر هیچ نیت طاعت حق تعالی به گفتار در دل خویش می بیند با خاطر ریا به هم، دست بندارد و همی گوید و این نیت درست اندر دل خود تربیت همی کند تا قوی تر همی شود. و حکم این حکم نماز سنت و نوافل بود که به خاطر ریا دست بندارد اگر اصل نیتی همی یابد، به خلاف ولایت که چون آمیخته شد اندیشه گریختن از آن اولیتر باشد که نیت باطل زود غالب شود.
و برای این بود که بوحنیفه رضی الله عنه از ولایت بگریخت و قضا به وی همی دادند گفت، «من این را نشایم». گفتند، «چرا؟» گفت، «اگر راست همی گویم که نشایم خود نشایم و اگر دروغ همی گویم دروغ زن قضا را هم نشاید». و وی از تعلیم و تعلم نگریخت و دست بنداشت، اما اگر در دل هیچ نیت طاعت و عبادت نیابد و باعث وی همه ریا و طلب جاه است بر وی فریضه بود دست بداشتن. اما چون از ما پرسند که چه کنیم. اگر اندر سخن وی خلق را فایده ای نبود، چون کسی که تذکیر وی از جنس طامات و سجع و نکت و سخنها بود که خلق را به وعده رحمت بر معصیت دلیر کند یا تعلیم وی برای جدل و خلاف و مناظره باشد که تخم حسد و مباهات اندر دل برویاند، وی را از آن منع کنم چه منع وی خیری بزرگ است اندر حق وی و اندر حق مردمان، و اما گر سخن وی نافع بود خلق را و بر قائده شرع بود و مردمان وی را مخلص شناسند و تعلیم وی اندر علوم دینی نافع بود، وی را رخصت ندهیم که دست بدارد، برای آن که اندر اعراض وی خسران دیگران است و ایشان بسیارند و اندر گفتن وی خسران وی بیش نیست، و ما را نجات صدتن بزرگتر از نجات یک تن. پس وی را فدای دیگران کنیم که رسول (ص) گفت که خدای تعالی این دین را نصرت کند به قومی که ایشان را از آن هیچ نصیبی نبود. و این مراد از آن قوم باشد. بازی بیش از این نه افزاییم که گوییم دست بمدار و جهد کن تا از ریا دور باشی و نیت درست بکنی و از وعظ خویشتن بیشتر تو پند پذیری و از حق تعالی بترسی، آنگاه دیگران را ترسانی.
سوال: اگر کسی گوید به چه دانیم که نیت واعظ درست است و نشان آن چه باشد؟
جواب گوییم که نیت درست آن بود که مقصود وی آن بود که خلق راه خدای گیرند و از دنیا اعراض کنند و شفقت را بر خلق پیدا کنند. و اگر کسی دیگر پدید آید که وعظ وی نافع تر باشد و قبول سخن وی خلق را بیشتر بود، باید که بدان شاد شود، چه اگر کسی اندر چاهی افتاده باشد و سنگی بر چاه بود و وی همی خواهد که به حکم شفقت وی را خلاص همی دهد و سنگ برگیرد به جهد بسیار، چون کسی پیدا آید که این سنگ برگیرد و وی را از این رنج کفایت کند، بدان شاد شود. چون این واعظ شاد نشود و اندر خود حسد بیند بباید دانست که مقصود وی آن است که به خود دعوت کند نه به خدای تعالی. و دیگر نشان آن که چون اهل دنیا و ولایت اندر مجلس وی بنگرد، هم بر عادت خویش همی باشد. و دیگر آن که چون سخنی فراز آید که خلق بدان نعره خواهند زد و بخواهند گریست و آن سخن اصلی نباشد، به ترک آن بباید گفت. این و امثال این باید که اندر باطن خود تفقد می کند، اگر بیند که کراهیت نیابد و از این می نیندیشد، مرایی تمام است، و اگر کراهیتی بیند اندر خویشتن دلیل آن است که نیتی دیگر است باید که جهد کند تا آن دیگر نیت غالب شود.
غزالی : رکن سوم - رکن مهلکات
بخش ۸۱ - فصل (نشاط عبادت همیشه ریا نبود)
بسیار وقت بود که به سبب مردمان نشاط عبادت پدید آید و آن نشاط درست باشد و از ریا نبود که مومن همیشه اندر عبادت راغب باشد، ولیکن بود که عایقی از آن منع کند و باشد که به سبب مردمان آن عایق برخیزد یا آن نشاط حرکت کند چنان که کسی اندر خانه بود، تهجّهد بر وی دشوار بود که با اهل به خواب و حدیث مشغول شود یا جامه خواب ساخته بود و چون به خانه دیگری افتد این عوایق برخیزد و نشاط عبادت پیدا آید. یا اندر خانه غریب افتد خواب نیاید به نماز مشغول شود یا قومی را بیند که همه به نماز مشغول اند، نشاط وی نیز بجنبد و گوید من نیز موافقت کنم که مرا نیز به ثواب حاجت کمتر از ایشان نیست و یا جای دیگر بود که روزه همی دارند و یا طعام ببرک نبود، نشاط روزه پدید آید، یا قومی را بیند که اندر مسجد نماز تراویج می کنند و اندر خانه کاهل باشد. چون ایشان را بیند کاهلی بشود و به قوت موافقت و یاروز آدینه خلق را بیند همه به حق مشغول، وی نیز نماز و تسبیح کردن گیرد زیادت از آن که هر روزی. این همه ممکن بود که اندر وی هیچ ریا نبود. و شیطان وی را گوید، «مکن، این که به سبب مردمان پدید آمد این ریا باشد». و بود که نشاط به سبب مردمان بود نه به رغبت خیر و زوال عوایق. و شیطان گوید که مکن و ملایکه گویند که بکن که این رغبت خود اندر تو بود ولیکن عوایق اندر پیش بود. اکنون عوایق برخاست، پس باید که این هردو از یکدیگر جدا کند و نشان آن بود که تقدیر کند که اگر آن قوم وی را نبیند و وی ایشان را همی بیند، این نشاط همچنین بر جای باشد؟ اگر بر جای خود بود سبب رغبت خیر است، اگر نبود ریاست پس باید که دست بدارد و اگر هردو باشد، هم رغبت خیر و هم دوستی ثنای خلق، نگاه کند تا غالبتر کدام است، اعتماد بر آن کند.
و همچنین باشد که آیتی بشنود و گروهی را بیند که همی گریند، وی نیز بگرید و اگر تنها بودی نگریستی، این ریا نباشد که دیدن آن گریستن مردمان دل را رفیق بکند و چون خلق را اندوهگین بیند وی را نیز یاد آید و گریستن گیرد. و باشد که اصل گریستن از رقت بود و آواز و ناله به ریا باشد تا آن دیگران بشنوند و باشد که بیفتد از اندوه ولیکن در وقت قدرت یابد که برخیزد و برنخیزد و ترسد که گویند این وجد وی اصلی نداشت، از این وقت مرایی باشد و اندر اصل مرایی نباشد. و باشد که اندر رقص باشد و قوت می یابد ولیکن بر کسی تکیه همی زند و آهسته همی رود تا نگویند که وجد وی زود بگذشت و همچنین باشد که استغفار کند و اعوذبالله گوید و آن از گناهی گوید که یاد آمده باشد و یا تقصیر خویش بیند بدانکه خلق را اندر عبادت بیند، آن درست باشد و باشد که به ریا باشد. این خاطره ها را باید که مراقب باشد که رسول (ص) همی گوید، «ریا را هفتاد باب است».
و باید که هرکه خاطر ریا را بیافت تقدیر کند که حق تعالی بر پلیدی باطن وی مطلع است و اندر مقت و سخط حق تعالی است، پس باید که جهد کند تا آن از خویشتن دور کند و یاد کند از آن که رسول (ص) گفت، «نعوذ بالله من خشع النفاق» و این آن بود که تن به خشوع بود و دل نبود.
غزالی : رکن سوم - رکن مهلکات
بخش ۸۳ - اصل نهم
بدان که کبر و خویشتن بزرگی صفتی مذموم است و به حقیقت خصمی است با حق عزوجل که کبریا و عظمت وی را سزد و بس. و بدین سبب اندر قرآن مذمت بسیار است جبار و متکبر را، چنان که گفت، «کذلک یطبع الله علی کل قلب متکبر جبار» و گفت، «و قد خاب کل جبار عنید». و گفت از زبان موسی (ع)، «انی عذت بربی و بربکم من کل متکبر لا یومن بیوم الحساب» و رسول (ص) گفت، «اندر بهشت نشود کسی که اندر دل وی مقدار یک حبه یا یک خردل کبر باشد». و گفت، «کس باشد که بزرگ خویشتنی پیشه گیرد تا آنگاه که نام وی اندر جریده جباران نویسند و همان عذاب به وی رسد که به ایشان».
و اندر خبر است که سلیمان (ع) دیو و پری و مرغان و مردم همه را بفرمود تا بیرون ایند. دویست هزار آدمی و دویست هزار پری گرد آمدند. باد وی را برگرفت و تا به نزدیک آسمان برد تا آواز ملایکه و تسبیح ایشان بشنید و بر زمین فرو برد تا به قعر دریا برسید. آنگاه آوازی شنید که اگر یک ذره کبر بودی در دل سلیمان وی را به زمین فرو بردیمی پیش از آن که بر هوا بردیمی.
و رسول (ص) گفت، «متکبران را اندر قیامت چنان کنند که بر صورت موران در زیر پای خلق افتاده باشند از خواریی که باشند به نزدیک حق تعالی». و گفت، «اندر دوزخ وادیی است که آن را هبهب گویند. حق است بر خدای تعالی که متکبران را و جباران را آنجا فرود آورد». و سلیمان (ع) گوید که گناهی که با آن هیچ طاعت سود ندارد کبر است.
و رسول (ص) گفت که حق تعالی ننگرد اندر کسی که جامه بر زمین کشد بر سبیل تکبر و خرامیدن به فخر. و گفت، «یک بار مردی همی خرامید و جامه فخر پوشیده به خویشتن فرو نگریست. حق تعالی وی را به زمین فرو برد و هنوز می شود تا به قیامت». و گفت، «هرکه بزرگ خویشتنی کند و اندر زمین بخرامد و خدای تعالی وی را بیند پس روز قیامت خدای را بیند با خویش به خشم».
و محمد بن واسع یک بار پسر را دید که همی خرامید. وی را آواز داد و گفت، «دانی که تو کی ای؟» مادرت را به دویست درم خریدم و پدرت چنان است که اندر میان مسلمانان هرچند چون وی کمتر باشد بهتر باشد». و مطرف بن محمد مهلب را دید که همی خرامید. گفت، «یا بنده خدای، خدای تعالی این چنین رفتن را دشمن دارد». گفت، «هان مرا نمی دانی؟» گفت، «دانم. اول آبی گنده، آخر مرداری رسوا، اندر میانه حمالی پلید».
غزالی : رکن سوم - رکن مهلکات
بخش ۸۴ - فضیلت تواضع
رسول (ص) گفت، «هیچ کس تواضع نکرد که خدای عزوجل او را عزی نیفزود. و گفت، «هیچ کس نیست که نه بر سر وی لگامی است به دست دو فرشته. چون تواضع کند لگام بر بالا کشند و گویند بارخدایا وی را برکشیده دارد و اگر تکبر کند فرو کشند و گویند بارخدایا فرود همگنانش دار» و گفت، «خنک آن کس که تواضع کند نه از بیچارگی و نفقه کند مالی که جمع کرده است نه در معصیت و رحمت کند بر بیچارگان و مخالطت دارد با حکیمان و عالمان».
و بومسلم مدینی گوید که از جد خویش حکایت می کنم که وی گفت که رسول (ص) یک بار به نزدیک ما مهمان بود و روزه داشت. وی را به روزه گشادن قدحی شیر بردیم عسل اندر او کرده. چون بچشید شیرینی یافت. گفت، «این چیست؟» گفتیم، «عسل اندر او کرده ایم». از دست بنهاد و نخورد و گفت، «نمی گویم که حرام است، ولیکن هرکه حق را تعالی تواضع کند، خدای وی را برکشد و رفعت دهد و هرکه تکبر کند خدای وی را حقیر گرداند و هرکه به نفقه به نوا کند خدای تعالی وی را بی نیاز دارد و هرکه بی نوا کند خدای تعالی وی را درویش دارد. و هرکه یا کرد خدای تعالی بسیار کند حق تعالی وی را دوست گیرد.
و یک راه درویشی افگار بر در حجره رسول (ص) سوال کرد و رسول (ص) طعام همی خورد. وی را اندر خواند. همه خویشتن فراهم گرفتند. رسول (ص) وی را بر ران خود نشاند و گفت، «بخور». و یکی از قریش وی را استقذار کرد و به کراهیت به وی نگریست. بنمرد تا به علت مبتلا شد. و رسول (ص) گفت، «خدای تعالی مرا مخیر بکرد میان آن که رسولی باشم بنده یا ملکی باشم نبی. توقف کردم و دوست من از ملایکه جبرئیل (ع) بود. به وی نگریستم. گفت حق تعالی را تواضع کن. گفتم آن خواهم که بنده باشم و رسول باشم.
و حق تعالی به موسی (ع) وحی کرد که نماز کسی پذیرم که متواضع باشد و با خلق بزرگ خویشتنی نکند و دل خود را فراخوف دارد و روزگار همه به یادکرد من گذارد و خویش را برای من از همه شهوتها بازدارد. و رسول (ص) گفت، «کرم اندر تقوی است و شرف اندر تواضع و توانگری اندر یقین». و عیسی (ع) گفت، «خنک متواضعان را اندر دنیا که اصحاب منبرها ایشان باشند اندر قیامت و خنک کسانی که میان مردمان صلح دهند اندر دنیا که دیدار حق تعالی جزای ایشان است». و گفت رسول (ص)، «هرکه وی را حق تعالی به اسلام راه نمود و صورت وی نیکو بیافرید و حال وی نه چنان کرد که از وی ننگ باید داشت و باز آن به هم وی را فروتنی داد، وی از برگزیدگان خدای است».
و یکی را آبله برآمده بود. درآمد و قوم طعام همی خورند. به نزدیک هرکه بنشستی آن کس از بر وی برخاستی. رسول (ص) وی را به نزد خود بنشاند و گفت، «سخت دوست دارم کسی را که حوائج با دست گیرد و با خانه برد. اهل وی را برگی باشد و بدین کبر از وی بشود». و گفت صحابه را که چیست که حلاوت عبادت بر شما نمی بینم؟ گفتند، «حلاوت عبادت چیست؟» گفت، «تواضع». و گفت، «هرگه متواضع را بینید با وی تواضع کنید و چون متکبران را بینید تکبر کنید تا حقارت و مذلت ایشان پدید آید».
آثار: عایشه رضی الله عنه می گوید، «شما غافلید از فاضلترین عبادت و آن تواضع است». و فضیل گفت، «تواضع آن است که حق قبول کند از هرکه باشد، اگر همه کودک و اگر جاهلترین خلق باشد». ابن المبارک گوید، «تواضع آن باشد که هرکه به دنیا از تو کمتر باشد خویشتن از وی فروتر داری تا فرانمایی که به زیادت دنیا خویشتن را قدر نمی داری و هرکه دنیا بیش از تو دارد خود را از وی فزون تر داری تا فردا نمایی که وی را به سبب دنیا نزدیک تو هیچ قدری نیست». و خدای تعالی وحی فرستاد به عیسی (ع) که هرگه که تو را نعمتی فرستم، اگر به تواضع پیش آن بازآیی آن نعمت بر تو تمام کنم. ابن السماک، هرون الرشید را گفت، «یا امیر المومنین! هرکه حق تعالی وی را مالی و جمالی و حشمتی داد اندر مال مواسات کند و اندر حشمت تواضع کند و اندر جمال پارسا باشد، حق تعالی بفرماید که نام وی اندر دیوان خالصان نویسند». هرون قلم و کاغذ بخواست و بنوشت.
سلیمان (ع) اندر مملکت خویش بامداد توانگران را بپرسیدی، آنگاه به نزدیک درویشان بنشستی و گفتی مسکینی با مسکینان بنشست. و چند کس از بزرگان اندر تواضع سخن گفتند. حسن بصری گفت، «تواضع آن بود که بیرون شوی هیچ کس را نبینی که وی را بر خود فضل دانی». و مالک دینار گفت، «اگر کسی بر در مسجد منادی کند که کسی که بدترین شماست بیرون آید هیچ کس خویشتن را در پیش من نه افگند مگر به قهر». ابن المبارک این بشنید. گفت، «بزرگی مالک از این بود».
و یکی اندر پیش شبلی آمد. گفت، «من انس. تو چه ای؟» گفت، «آن نقطه که در زیر پا باشد. یعنی که از آن فروتر چیزی نباشد». گفت، «ابادالله شاهدک. خدای تو را از پیش تو برگیراد که خویشتن را آخرتر به جای فرود آوردی». و یکی از بزرگان علی (ع) را به خواب دید. گفت، «مرا پند ده»، گفت، «چه نیکو بود تواضع توانگران پیش درویشان برای ثواب آخرت، و نیکوتر از آن تکبر درویش بر توانگران به اعتماد فضل حق سبحانه و تعالی». یحیی بن خالد گوید که کریم چون پارسا شود متواضع گردد. و ناکس و سفیه چون پارسا شود تکبر اندر وی پدید آید.
بایزید می گوید، «تا بنده هیچ چیز از خلق بتر از خویش می داند متکبر است» و جنید یک روز گفت اندر مجلس روز آدینه، «اگر نه آنستی که اندر خبر است که به آخر زمان مهتر قوم ناکس تر ایشان باشد، روا ندارمی شما را مجلس گفتن». و جنید همی گوید، «تواضع نزدیک اهل توحید تکبر است یعنی که تواضع آن بود که خویشتن فرود آرد و چون به فرود داشتن حاجت بود و خود را جایی بنهاده باشد تا آنگاه فرود آرد.
و عطای سلمی هرگه که بادی و رعدی پدید آمدی و برخاستی و چون زن آبستن دست بر شکم زدی و می گفتی، «آه این همه از شومی من است که به خلق می رسد». و گروهی پیش سلمان فخر همی آوردند. وی گفت، «اول من نطفه است و آخر مرداری. و آنگاه که بتر از او برند اگر بتر از او پدیدار آیم اینت بزرگی که منم و اگر پدیدار نیایم اینت ناکسی که منم».
غزالی : رکن سوم - رکن مهلکات
بخش ۸۵ - پیدا کردن حقیقت کبر و آفت آن
بدان که کبر خلقی است بد و اخلاق صفت دل است ولیکن صفت آن به ظاهر پیدا آید. و حقیقت کبر آن است که خویشتن را از دیگران فراپیش دارد و بهتر داند. و از این اندر وی باد نشاطی پدید آید. و آن باد را که اندر وی پیدا شود کبر گویند و رسول (ص) گفت، «اعوذ بک من نفخه الکبر به تو پناهم از باد کبر» و چون باد در درون پدید آید دیگران را دون خود داند و به چشم خادمان بدیشان نگرد و باشد نیز که اهل خدمت نشناسد و گوید تو که باشی که خدمت مرا شایی؟
چنان که خلفا مسلم ندارند هرکسی را که آستانه ایشان را بوسه دهند و به ایشان بنده نویسند مگر ملوک را. و این غایت تکبر است و از کبریای حق تعالی اندر گذشته است که وی همه کس را به بندگی و سجود قبول کند. و اگر متکبر و احمق بدین درجه نرسد تقدم جوید اندر رفتن و در نشستن و حرمت داشتن چشم دارد و بدان رسد که اگر وی را نصیحت کنند نپذیرد و اگر خود نصیحت کند به عنف گوید و اگر وی را تعلیم کنند، خشم گیرد و چنان به مردم نگرد که به بهایم نگرد.
و رسول (ص) را پرسیدند که کبر چیست؟ گفت، «آن که حق را گردن نرم ندارند و اندر مردمان به چشم حقارت نگرند». و این خصلت حجابی عظیم است میان وی و میان حق تعالی و از این همه اخلاق زشت تولد کند و از همه اخلاق تکبر نیکو بازماند که هرکه خواجگی و عزیز نفسی و بزرگ خویشتنی بر وی غالب شد هرچه خود را نپسندد مسلمانان را بپسندد و این نه شرط مومنان است و با کسی فروتنی نتواند کرد و این نه صفت متقیان است و از حقد و حسد دست نتواند داشت و خشم فرو نتواند خوردن و زبان از غیبت نگاه نتواند داشتن و دل از غل و غش پاک نتواند کردن که هرکه تعظیم وی نکند با وی کین اندر دل گیرد و کمترین آن بود که همه روز به خویشتن پرستیدن و به بالا دادن کار خویش مشغول بود و از تلبیس مستغنی نباشد و از دروغ و نفاق تا کار خویش اندر چشم مردمان بالا همی دهد.
و حقیقت آن بود که هیچ کس بوی مسلمانی نشنود تا خود را فراموش نکند. بلکه راحت دنیا نیز نیابد. یکی از بزرگان گفت، «خواهی بوی بهشت بشنوی خود را از همه بشری فروتر دار». و اگر کسی را دیدار دهند اندر درون دل آن دو متکبر که فراهم رسند، بیند که اندر هیچ مزبله آن کند و فضیحت نباشد که اندر دل ایشان باشد که باطن ایشان به صورت سگان شده بود و ظاهر خود اندر یکدیگر همی آرایند چون زنان و آن انس که مسلمانان را باشد از مجالست یکدیگر، هرگز متکبران را نباشد، بلکه هرکه را بینی راحت آن وقت یابی که همگی تو اندر وی برسد و همه تعظیم وی گردد تا دویمی برخیزد و یکی پدید آید، ولی مانده تو نمانی یا وی اندر تو برسد و تو نمانی، وی نماند. و یا هردو اندر حق برسیده باشید و به خود التفات نکنید و کمال این بود. و از این یگانگی کمال راحت باشد و برجمله تا دویمی همی بود راحت ممکن نباشد و راحت اندر وحدانیت و یگانگی بود. این است حقیقت کبر و آفت آن.
غزالی : رکن سوم - رکن مهلکات
بخش ۸۶ - پیدا کردن درجات کبر
بدان که کبر بعضی از بعضی عظیمتر است و فاحش تر است و تفاوت این از آن خیزد که تکبر وی یا بر خدای تعالی بود یا بر رسول (ص) یا بر بندگان.
درجه اول تکبر است به خدای تعالی. چون تکبر نمرود و فروعون و ابلیس و کسانی که به حق نگرویدند و به خدای دعوی کردند و از بندگی ننگ داشتند. و حق تعالی گفت، «لن یستنکف المسیح ان یکون عبدالله و لا الملئکه المتقربون نه عیسی از بندگی ننگ دارد و نه فرشتگان مقرب».
درجه دوم تکبر بود بر رسول (ص) چنان که کفار قریش کردند و گفتند که ما آدمئی را همچون خویشتن سرفرود نیاوریم. چرا فرشته ای به ما نفرستادند و یا چرا مردی محتشم نفرستادند و یتیمی فرستادند؟ «و قالوا لو لا نزل هذا القرآن علی رجل من المقربین عظیم» و ایشان دو گونه بودند. گروهی کبر حجاب ایشان گشت تا خود تفکر نکردند و نبوت وی بشناختند، چنان که گفت، «سا صرف عن آیاتی الذین یتکبرون فی الارض بغیر الحق» گفت، «متکبران را راه ندهم تا آیات حق بینند». و گروهی همی دانستند، ولیکن انکار همی کردند و به سبب کبر طاقت نداشتند که اقرار دهند، چنان که گفت، «و جهد وابها واستیقنتها انفسهم ظلما و علوا».
درجه سوم آن بودکه بر بندگان تکبر کنند و به چشم حقارت نگرند و سخن ایشان قبول نکنند و خود را بهتر شناسند و بزرگتر دانند، و این اگرچه دون آن دو درجه است، ولیکن عظیم است از دو سبب. یکی آن که بزرگی صفت خدای تعالی است. بنده ضعیف عاجز را که از کار وی هیچ به دست وی نیست او را بزرگی از کجا رسد تا خویشتن را کسی داند؟ و چون خویشتن را بزرگ داند خدای را اندر صفت وی منازعت کرده باشد و مثل وی چون غلامی بود که کلاه ملک بر سر نهد و بر تخت نشیند. نگاه کن که چگونه مستحق مقت و عقوبت بود. و از این گفت حق تعالی، «العظمه ازاری و الکبریا ردائی فمن نازعنی فیهما قصمته» گفت، «عظمت و کبریا صفت خاص من است. هرکه با من در این منازعت کند وی را هلاک کنم». پس تکبر بر بندگان هیچ کس را نرسد جز آفریدگار را. اگر بنده وی بر ایشان تکبر بکند منازعت کرده باشد، چون کسی که غلامان خاص ملک را خدمت فرماید که آن جز به ملک لایق نباشد.
و سبب دیگر آن است که این کبر مانع بود از آن که حق قبول کند از دیگران تا قومی که بدین صفت باشند اندر مسائل دین مناظره همی کنند. چون حق پیدا شود بر زبان یکی آن دیگران را کبر بر آن دارد که انکار کنند و قبول نکند و این اخلاق منافقان است و آن کافران، چنان که گفتند، «لا تسمعوا الهذا القرآن و الغوا فیه لعلکم تغلبون» و چنان که گفت، «و اذا قیل له اتق الله الغره بالاثم چون وی را گویند که از خدای بترس، بزرگ خویشتنی و عزت بدان دارد وی را که بر معصیت اصرار کند.
ابن مسعود گوید، «تمامی گناه آن است که چون کسی را گویند که از خدای تعالی بپرهیز، گوید تو را با خویشتن کاری است و مرا با من». و یک راه رسول (ص) یکی را گفت، «به دست راست خور». گفت، «نمی توانم». گفت، «نتواناد» که دانست که از کبر گفت. دست وی چنان شد که نیز نجنبید. بدان که قصه ابلیس که با تو گفته اند نه برای افسانه گفته اند، ولیکن بدان گفته اند که تا بدانی که آفت کبر تا کجا باشد که ابلیس کبر آورد و گفت، «انا خیر منه خلقتنی من نار و خلقته من طین» و کبر وی را بدان کشید که بر فرمان حق تعالی ترفع کرد و سجود نکرد تا ملعون ابد شد.
غزالی : رکن سوم - رکن مهلکات
بخش ۸۷ - پیدا کردن اسباب کبر و علاج آن
بدان که هرکه تکبر کند از آن کند که خود را صفتی داند که دیگران را از آن نیست و آن صفت کمال بود و آن را هفت سبب است:
سبب اول اندر کبر علم است که عالم چون خویشتن به کمال آراسته بیند، دیگران را در حق خود چنان بهایم بیند و این بر وی غالب شود و اثر این آن بود که از مردمان مراعات و خدمت و تعظیم و تقدیم چشم دارد. اگر نکنند عجب دارد و اگر وی بدیشان نگرد یا به دعوت کسی شود منتی داند به نزدیک وی و از علم خویشتن منتی بر خلق نهد و اندر حدیث آخرت خود را از ایشان بهتر داند به نزد حق تعالی و کار خویش امیدوارتر بیند و بر ایشان بترسد و گوید همه را خود به دعای من و ارشاد من حاجت است و از دوزخ به من خلاص خواهند یافت.
و بدین سبب گفت رسول (ص)، «آفه العلما الخیلاعه آفت علما بزرگ خویشتنی است». باشد که خطر کار آخرت وی را معلوم کند باریکی صراط مستقیم بشناسد ما و هرکه آن به حقیقت شناخت چنین کس را جاهل گفتن اولیتر از آن که عالم که علم حقیقی آن باشد که خطر کار آخرت وی را معلوم کند و باریکی صراط مستقیم بشناسد و هرکه آن شناخت خویشتن را همیشه از کبر دور بیند و مقصر داند و از خطر عاقبت کار خویش و از هراس آن که علم بر وی حجب خواهد بود به تکبر نپردازد، چنان که گفت ابودردا رضی الله عنه که به هر علمی که زیادت شود دردی زیادت شود.
اما آن کسانی که علم همی آموزند و کبر ایشان زیادت همی شود، از دو وجه است: یکی آن که علم حقیقی علم دین است نیاموزند و آن علمی است که بدان خود را بشناسند و از این علم درد افزاید و شکستگی نه تکبر، اما چون علم طب و حساب و نجوم و نحو و لغت و علم جدل و خلاف آموزند از این جز تکبر نیفزاید و قریب ترین و عزیز ترین علمی علم فتاوی بود، چه آن علم اصلاح خلق دنیاست پس آن علم دنیاست، اگرچه دین را در آن حاجت بود از آن خوف نخیزد، بلکه چون بر آن مجرد بایستد و دیگر علم نخواند دل تاریک شود و کبر غالب گردد. ولیس الخبر کالمعاینه نظاره کن اندر این قوم که چگونه اند.
و همچنین علم طیارات مذکران و سجع و طامات ایشان و طلب سخنها که خلق را به نعره آورد و نکته ها که بدان اندر مذاهب تعصب کنند تا عوام پندارند که آن از راه دین است. این همه تخم کبر و حسد و عداوت اندر دلها بکارد و درد و شکستگی نیفزاید که باد بطر و فخر افزاید. و دیگر وجه آن است که باشد که کسی علم نافع خواند چون تفسیر قرآن و اخبار و سیرت سلف و ازاین جنس علوم که در این کتاب و در کتاب احیا بیاورده ایم و هم متکبر شود و سبب آن بود که باطن وی اندر اصل خبیث افتاده است و اخلاق بد دارد و همت وی از خواندن علم و گفتن درنگذشته بود تا بدان تحمل کند نه برزیدن علم، پس چون دارویی که اندر معده افتد پیش از احتما به صفت خلط معده گردد. و چون آبی که از آسمان بیاید یک صفت بود و به هر نباتی که همی رسد صفت وی را همی افزاید، اگر به تلخ رسد تلخ تر شود و اگر به شیرین رسد شیرین تر شود.
ابن عباس رضی الله عنه روایت می کند از رسول که قومی باشند که قرآن خوانند و از حنجره ایشان برنگذرد و گویند کیست که قرآن چون ما خواند و که داند آن که ما دانیم؟ آنگاه با اصحاب نگریست و گفت، «ایشان از شما باشند یا از امت من، ایشان همه علف دوزخ باشند». عمر رضی الله عنه گوید، «از جباران علما می باشید و آنگاه علم شما به جهل شما وفا نکند». و خدای تعالی رسول (ص) را به تواضع فرمود و گفت، «و احفض جناحک لمن اتبعک من المومنین و بدین سبب بود که صحابه بر خویشتن هراسان بودند از کبر. تا حذیفه یک بار امامی کرد، پس گفت، «امامی دیگر طلب کنید اندر دل من همی آید که من از شما بهترم». و هرگه که ایشان از خیال کبر ترسند دیگران چرا نترسند و چون رهند؟
و چنین عالم کجا یابند اندر این روزگار، بلکه عزیز باشد عالمی که بداند که این صفت مذموم است و از وی حذر همی باید کرد که بیشتر خلق اندر این غافل بوند و نیز به تکبر خویش فخر کنند و گویند ما فلان را به کس نداریم و وزن ننهیم و اندر وی ننگریم و امثال این، پس اگر کسی را از این معنی آگاهی بود سخت عزیز بود و دیدار وی عبادت بود و همه کس را به وی تبرک باید کرد. و اگر نه آنستی که اندر خبر است که روزگاری بباید که هرکه ده یک معاملت شما بکند نجات یابد، بیم نومیدی بودی، ولیکن اندکی اندر این روزگار بسیار است، چه اندر دین یاور نمانده است و حقایق دین مندرس شده است و هرکه راه رود بیشتر آن بود که تنها رود و یار ندارد و رنج وی مضاعف شود، پس باید که با وی کفایت کند بدین.
سبب دوم اندر کبر زهد و عبادت است که عابد و زاهد و صوفی خالی نباشد از کبر و دیگران را به خدمت و زیارت خویش اولیتر بیند و منتی بر مردمان همی نهد از عبادت خویش و باشد که پندارد که دیگران هلاک شدند و وی آمرزیده است و باشد که کسی وی را برنجاند و وی را آفتی برسد بر کرامات خویش نهد و چنان پندارد که برای وی است. و رسول (ص) می گوید که هرگه مردمان همه هلاک شدند هلاک وی شده باشد، یعنی به چشم حقارت به مردمان نگرد و گفت، «گناهی تمام باشد که کسی برادر مسلمان را حقیر بیند». و تفاوت میان وی و میان کسی که به وی تبرک می کند و وی را بهتر از خویش داند و برای خدا وی را دوست دارد بسیار بود. و هرکه خود را بهتر از دیگران داند بیم آن بود که درجه وی خدای به ایشان دهد و وی را از برکت عبادت خویش محروم کند، چنان که در بنی اسرائیل مردی بود که از وی عابدتر نبود و دیگری بود که از وی فاسق نبود، این عابد نشسته بود و پاره ای میغ بر سر وی ایستاد. آن فاسق گفت، «بروم و با وی بنشینم باشد که خدای تعالی به برکات وی بر من رحمت کند». چون بیامد و بنشست عابد با خود گفت که این کیست که در بر من بنشست و از وی نابکارتر کس نیست و از من عابدتر کس نیست. پس گفت، «برخیز و برو». فاسق برفت و میغ با وی به هم برفت. پس وحی آمد به رسول آن روزگار که بگوی تا هردو کار را از سر گیرند که هرچه فاسق کرده بدان ایمان نیکوی وی عفو کردیم و هرچه عابد کرده بود بدان کبر وی حبطه کردیم.
و یکی پای بر گردن عابدی نهاد. او گفت برگیر که به خدای که خدای بر تو رحمت نکند. وحی آمد به پیغامبر آن وقت که وی را بگوی که ای آن که بر من سوگند تحکیم می کنی که وی را نیامرزم بلکه تو را نیامرزم و غالب آن بود که هرکه عابد را برنجاند پندارد که خدای تعالی رحمت بر وی نخواهد کرد و باشد که گوید که زود باش که بیند جزای این. و چون آفتی به وی رسد گوید دیدی که با وی چه رفت، یعنی که از این کرامات من بود. و این احمق نداند که بسیار کفار رسول (ص) رابرنجانیدند که خدای تعالی از ایشان انتقام نکرد و بعضی را مسلمانی روزی کرد. پندارد که وی گرامی تر است از پیغامبر، از برای وی انتقام خواهند کرد و عابدان جاهل چنین پندارند و زیرکان چنان باشند که هرچه به خلق رسد از بلا پندارند که از شومی گناه و تقصیر ایشان بوده است.
چون عمر رضی الله عنه با آن صدق و اخلاصی که داشت از حذیفه می پرسید که بر من از نشان نفاق چه بینی راست بگوی و میندیش. پس مومن راه تقوی می رود و می ترسد و عابد ابله به ظاهر عملی می کند و دل به پلیدی کبر و پندار آلوده و از آن نترسد. و به حقیقت هرکه قطع کرد که وی از دیگری بهتر است، عبادت خود بدین جهل حبطه کرد که هیچ معصیت از جهل عظیمتر نیست.
و یک روز صحابه بر مردی ثنا بسیار گفتند. به اتفاق ساعتی این مرد فرا رسید آنجا. گفتند، «یا رسول الله! آن مرد نیک که همی گفتیم این است». رسول (ص) گفت، «اندر وی نشان نفاق می بینم». عجب بماندند همه. چون نزدیک رسید، رسول (ص) گفت، «به خدای بر تو که راست بگوی هیچ اندر خاطر تو همی آید که هیچ کس اندر این قوم بهتر از تو نیست؟» گفت، «آید». پس رسول (ص) این خبث در باطن وی بر روی وی بدید به نور نبوت و این را نفاق خواند. و این آفتی عظیم است علما و عباد را، ولیکن ایشان را اندر این بر سه طبقه اند:
طبقه اول آن بود که دل از این خالی نتوان کرد، لیکن به مجاهده تواضع همی کند و فعل کسی همی گوید که وی را از خود بهتر داند تا هیچ بر معاملت و زبان وی پیدا نیاید، این مرد درخت کبر از باطن قطع نتواند کرد، اما شاخه های وی جمله بزند.
طبقه دوم آن که زبان نگاه دارد و اظهار نکند و گوید خویشتن را از همه کس واپس تر دانم، ولیکن اندر معاملت و افعال وی چیزها پیدا آید که نشان کبر باشد از باطن، چنان که هرکجا که بود صدر جوید و اندر پیش رود و آن که عالم باشد سر بر یک سو نهد چنان که ننگ همی دارد از مردمان و آن که عابد بود روی ترش دارد که گویی با مردمان به خشم است و این هردو ابله ندانند که علم و عمل نه اندر سرکشیدن بود و نه اندر ترش روئی، بلکه اندر دل بود و پرتو نور آن بر ظاهر همه شفقت و تواضع و گشادگی باشد که رسول (ص) عالم ترین و متقی ترین همه خلق بود و هیچ کس متواضع تر و گشاده روی تر از وی نبود، اندر هیچ کس ننگریستی مگر به خنده و گشادگی. و با وی خطاب همی آمد که «و احفض جناحک» و همی گفت، «فبهما رحمه من الله لنت لهم... الآیه از رحمت حق تعالی برتو آن بود که با همه گشاده و مشفق و نرم بودی تا از تو همه نفور نشدند».
طبقه سوم آن که بر زبان نیز اظهار و تفاخر و مباهات کنند و بر خود ثنا گویند و احوال و کرامات دعوی کنند. عابد گوید فلان کسیت و عبادت وی چیست؟ و من همیشه به روزه باشم و شب بیدار باشم و همه روز ختم کنم و هیچ کس قصد من نکند که هلاک شود و فلان مرا برنجاند و دید آنچه دید و مال و فرزند وی هلاک شد. و باشد که این نبرد کند تا اگر قومی را بیند که نماز شب می کند وی جهد کند تا ایشان عجز آورند و اگر روزه دارند وی مدتی گرسنه بنشیند.
و اما عالم گوید که من چندین نوع علم دانم. فلان چه داند و استاد وی که بوده است؟ و اگر مناظره کند اندر آن کوشد تا خصم را اسیر آرد و اگر همه به باطل بود و شب و روز اندر آن باشد تا عبارتی و سجعی غریب یاد گیرد تا اندر محافل بگوید و بدان خویشتن را اندر پیش دیگران افکند که لغت غریب و الفاظ اخبار یاد گیرد تا بر دیگران زیادت آورد و نقصان ایشان فرانماید و آدم کدام عابد و عالم باشد که از چنین معانی خالی باشد اندک یا بسیار؟ پس چون این همه بیند و همی شنود که رسول (ص) همی گوید که هرکه در دل مقدار یک حبه کبر است بهشت بر وی حرام است، وی را جز درد و بیم و اندوه نیفزاید و به تکبر نپردازد و دانسته باشد که خدای همی گوید، «تو را نزد ما قدری است، اگر نزدیک خویش بی قدری و اگر خود را قدری شناسی نزدیک ما بی قدری». و هرکه از حقایق دین این فهم نکند وی را جاهل گفتن اولیتر از آن که عالم.
سبب سوم کبر به نسبت باشد تا گروهی که علوی باشند یا خواجه زاده باشند پندارند که مردمان همه مولا و غلام ایشانند، اگرچه پارسا باشند و اغلب این کبر اندر باطن ایشان باشد، اگرچه اظهار نکنند و امثال این. ابوذر رضی الله عنه گفت با یکی جنگ کردم و گفتم، «یابن السوداء یا سیاه بچه» رسول (ص) گفت، «بیرون مشو که هیچ سفید بچه را بر سیاه بچه فضلی نیست». ابوذر گفت، «بخفتم و آن مرد را گفتم پای بر گردن من و روی من نه بدین سخن که گفتم با تو». نگاه کن که چون وی را معلوم شد که این کبر است چه تواضع کرد تا آن کبر را بشکند؟ و دو مرد به نزدیک رسول (ص) تفاخر کردند. یکی گفت، «پسر فلان بن فلانم، تو کیستی؟» رسول (ص) گفت ایشان را که دو کس اندر پیش موسی (ع) فخر کردند. یکی گفت که من پسر فلان بن فلانم و تا نُه پدر برشمرد از مهتران. به موسی (ع) وحی آمد که او را بگو که هر نُه اندر دوزخ و تو دهم ایشان. و رسول (ص) گفت که کسانی که اندر دوزخ انگشت شده اند فخر بدیشان دست بدارید، اگرنه خوارتر باشید از گوزری که نجاست آدمی بیند همی بوید و همی چشد.
سبب چهارم کبر بود به جمال. و این میان زنان بیشتر رود، چنان که عایشه رضی الله عنه زنی را گفت که کوتاه است. رسول (ص) گفت که غیبت کردی و این کبر بود به بالای خویش. اگر کوتاه بودی این نگفتی.
سبب پنجم کبر به توانگری باشد که گوید مال و نعمت من چنین است و تو که ای ای مفلس؟ و اگر خواهم چون تو چندین غلام بخرم و امثال این. و قصه آن دو برادر که در سوره الکهف است که گفت «انا اعز منک مالا و ولدا» از این جمله است.
سبب ششم تکبر باشد به قوت بر اهل ضعف چنان که رسول (ص) فرمود که، «قوّت نه آن است که کسی دیگری را بیفکند. قوّت آن است که نفس و هوا را قهر کند».
سبب هفتم تکبر به تبع و شاگرد و غلام و چاکر و مرید و در جمله هرچه کسی آن را نعمت شناسد و بدان فخر آرد آن کبر بود و چیزها هست که اگرچه نعمت نباشد هم فخر کنند تا مخنّث نیز به اسباب مخنّثی با دیگر مخنثّان فخر آورد.
این است اسباب تکبر، اما سبب آن که ظاهر گردد عداوت بود و حسد که هرگه آدمی وی را دشمن دارد خواهد که بر وی تکبر و فخر کند. و باشد که سبب ریا بود که اندر پیش مردمان تکبر کردن گیرد تا به چشم نیکو به وی نگرند یا با کسی مناظره کند که داند وی فاضلتر است و اندر باطن متواضع باشد ولیکن به ظاهر تکبر کند تا مردمان ندانند، اکنون چون این اسباب بدانستی علاج بباید شناخت که علاج هر علتی باطل کردن سبب وی باشد.
غزالی : رکن سوم - رکن مهلکات
بخش ۸۸ - پیدا کردن علاج کبر
بدان که هر علتی که قدر یک حبه از وی راه سعادت ببندد و از بهشت محجوب کند، علاج آن فرض عین بود، و هیچ کس از این بیماری خالی نیست و علاج آن دو نوع است: یکی بر جمله و دیگر بر تفصیل.
غزالی : رکن سوم - رکن مهلکات
بخش ۹۵ - فصل (عجب به قدرت و جمال و نسب حماقت محض است)
بدان که گروهی را جهل به جایی باشد که عجب آورند به چیزی که آن بدیشان نیست و به قدرت ایشان تعلق ندارد، چون قدرت و جمال و نسب. و این جهل است هرچه تمامتر، چه اگر عالم و عابد گوید که علم من حاصل کردم و عبادت من کردم، خیال او را جای هست اما این دیگر خود حماقت محض است. و کس بود که عجب به نسب ظالمان و سلاطین کند و اگر ایشان را بینندی که در دوزخ به چه صفت باشند و اندر قیامت که خصمان بر ایشان استخفاف کنند، از ایشان ننگ دارندی. بلکه هیچ نسب شریفتر از نسب رسول (ص) نیست و عجب بدان باطل است و عجب گروهی بدانجا رسد که پندارند که ایشان را خود معصیت زیان ندارد و نخواهد داشت و هرچه خواهند همی کنند و این مقدار ندانند که چون خلاف جد و پدر خود کند نسب خود از ایشان قطع کرده باشند و ایشان شرف در تقوی و در تواضع دانستند نه در نسب و هم از نسب ایشان کسانی بودند که سگان دوزخ بودند.
و رسول (ص) منع کرد از فخر و نسب و گفت، «همه از آدم اند و آدم از خاک». و چون بلال بانگ نماز کرد، بزرگان قریش گفتند، «این غلام سیاه را چه محل بود که این وی را مسلم بود؟» این آت بیامد که «ان اکرمکم عندالله اتقیکم». و چون این آیت فرود آمد که «و انذر عشیرتک الاقربین» فاطمه رضی الله عنه را گفت، «یا دختر محمد! تدبیر خود کن که فردا من تو را سود ندارم» و صفیه را که عمه وی بود گفت، «یا عمه محمد! به کار مشغول شد که من تو را دست نگیرم». و اگر خویشان را قرابت وی کفایت بودی بایستی که فاطمه را از رنج تقوی برهانیدی تا خوش همی زیستی و هردو جهان وی را می بودی.
اما اندر جمله قرابت را زیادت امیدی است به شفاعت وی، ولکن باشد که گناه چنان بود که شفاعت نپذیرد و نه همه گناهی شفاعت پذیرد، چنان که حق تعالی گفت، «و لایشفعون الالمن ارتضی» و فراخ رفتن به امید شفاعت همچنان بود که بیمار احتما نکند و هر چیز همی خورد بر اعتماد آن که پدرم طبیب استادی است او را گویند بیماری باشد که چنان گردد که علاج نپذیرد و استادی طبیب سود ندارد. باید که مزاج چنان بود که طبیب آن را علاج تواند کرد.
و نه هرکه با نزدیک ملوک محلی دارد همه گناه را شفاعت تواند کرد، بلکه کسی که ملک وی را دشمن دارد شفاعت هیچ کس نپذیرد و هیچ گناهی نبود که نتواند بود که سبب مقت باشد که خدای تعالی سخط خویش اندر معصیت پوشیده بکرده است. باشد که آنچه کمتر دانی سبب مقت آن بود، چنان که حق تعالی گفت، «و تحسبونه هینا و هو عندالله عظیم شما آسان همی گیرید و به نزدیک خدای تعالی بزرگ است» و همه مسلمانان را نیز امید شفاعت هراس عجب برنخیزد و با هراس عجب فراهم نیاید، «والله اعلم و احکم».
غزالی : رکن سوم - رکن مهلکات
بخش ۹۷ - پیدا کردن علاج غفلت و نادانی
بدان که بیشتر خلق که محبوب اند به سبب غفلت اند و همانا که از صد نود و نه از این باشد. و معنی این غفلت آن است که از کار آخرت خبر ندارند و اگر خبر دارندی تقصیر نکردندی که آدمی را چنان آفرید اند که چون خطر بیند حذر کند اگرچه به رنج بسیار حاجت آید، ولیکن این خطر به نور نبوت بتوان دید یا به منادی نبوت که به دیگران رسد. یا به منادی علما که ورثه انبیایند. هرکه بر سر راه خفته ماند وی را هیچ علاج نبود جز آن که بیداری مشفق فرا وی رسد و وی را بیدار کند و این بیدار مشفق پیغمبر است و نایبان وی و علمای دین و همه انبیا را بدین فرستاده اند، چنان که حق تعالی همی گوید: «لتنذر قوما ما انذر آباوهم فهم غافلون» و گفت، «لتنذر قوما ما اتیهم من نذیر من قبلک» همی گوید، «تو را که محمدی بدان فرستادیم تا خلق را از خواب غفلت بیدار کنی و فرا همه بگوئی که «ان الانسان لفی خسر» همه را بر کنار دوزخ آفریده اند. فاما من طغی و اثر الحیوه الدنیا فان الجحیم هی الماوی، و اما من خاف مقام ربه مقام ربه نهی النفس عن الهوی، فان الجنه هی الماوی. هرکه روی به دنیا آورد و از پی هوا فرا شدن گیرد به دوزخ افتاد که مثل هوای وی چون حصیری است به سر چاه دوزخ فراکرده. هرکه بر حصیر برود لابد اندر چاه افتد و هرکه شهوت را خلاف کرد به بهشت افتاد. و مثل شهوت چون عقبه ای است بر راه بهشت که هرکه از وی اندر گذشت لابد به بهشت رسد.
و از این گفت صاحب شرع (ع)، «خفت الجنه بالمکاره و خفت النار بالشهوات» پس هرکه از خلق که اندر بادیه است چون عرب و ترک و کرد و امثال این قوم که اندر میان ایشان علمانه اند، اندر خواب غفلت بماندند که کس ایشان را بیدار نکرد، خود از خطر آخرت بی خبرند بدان سبب راه نمی روند و هرکه اندر روستاهایند همچنین که عالم اندر میانه ایشان کمتر باشد که روستا چون گور است. چنان که اندر خبر است، «اهل الکفور هم اهل القبور» و هرکه اندر شهری است که اندر وی عالم و واعظ بر منبر سخنگوی نیست و یا عالم آن شهر به دنیا مشغول است و به مصیبت دین مشغول نیست، هم اندر غفلت بماندند که این عالم نیز غافل و خفته است، دیگری را چون بیدار کند؟
و اگر عالم شهری بر منبر همی رود و مجلس همی گوید چنان که عادت مذکران بی حاصل است سجعی و طاماتی و نکته ای و وعده رحمتی و عشوه ای همی دهد که مردمان را گمانی افتد به هر صفت باشند، رحمت ایشان را اندر خواهد یافت، حال این قوم از حال غافلان بترشد و مثل وی چون خفته ای است بر سر راه که کسی وی را بیدار کند و شرابی فراوی دهد که مست شود و بیفتد. این مدبر پیش از این چنان بود که آسان بیدار شدی به هر آوازی که بشنیدی، اکنون چنان شد که گر پنجاه لگد بر سر وی زنند آگاهی نیابد. و هر عامی که در چنین مجلسی بنشیند بدین صفت شد که نیز خطر آخرت اندر دل وی فرو نیاید و هرچه با وی گویی گوید، «ای مرد! خدای کریم و رحیم است و از گناه من وی را چه زیان؟ و بهشت فراخ از آن است که ما را اندر آن جای بود».
و امثال این ترهات اندر دماغ ایشان بروید و مثل وی چون طبیبی بود که بیمار را که اندر حرارت بر خطر هلاک است انگبین دهد و گوید انگبین شفاست. انگبین کسی را شفاست که علت سردی بود و آیات و اخبار رجا و امید خدای تعالی شفاست دو بیمار را و بس: یکی آن که چندان معصیت کرده باشد که نومید شده بود و از نومیدی توبه نکند و گوید توبه من هرگز نپذیرد، این وی را شفاست که گفت، «قل یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لا تقنطوا من رحمه الله» به شرط آن که آن آیت که بدین پیوسته است برخوانی، «و انیبواالی ربکم و اسلمواله من قبل ان یاتیکم العذاب ثم لا تنصرون» با وی بگو نومید مشو که حق تعالی گناهان بیامرزد چون بازگردی و توبه کنی واحسن ما انزل را اتباع کنی.
و بیمار دیگر کسی بود که خوف بر وی غالب بود چنان که هیچ از عبادت نیاساید و بیم آن بود که خود را از جهد بسیار هلاک کند که به شب هیچ نخسبد و طعام اندک مایه خورد و امثال این. وی را به آیات رجا مرهم باشد. اما چون این با غلافان و دلیران گویی چون نمک بود که بر سوخته کرده باشند که علت زیادت کند و چنان که طبیب حرارت را به انگبین علاج کرده باشد و اندر خون بیماری شده، این عالم همچنان اندر خون دین مردمان باشد و رفیق دجال بود و مدد ابلیس بود.
و اندر هر شهری که عالمی چنین بود. ابلیس در چنان شهر نشود که خود وی نیابت دارد. اما اگر سخن واعظ به شرط شرع و تخویف و انذار بود، لیکن سیرت وی مخالف گفتار بود و بر دنیا حریص باشد، غفلت مردمان هم به سخن وی برنخیزد و مثل وی چون کسی بود که طبق لوزینه اندر پیش گیرد و همی خورد و فریاد همی کند که این مردمان زنهار هیچ کس گرد این مگردید که پرزهر است. این سبب آن شود که مردمان بر آن حریص شوند و گویند این از آن همی گوید تا همه وی را باشد و هیچ کس بر وی زحمت نکند. اما چون کردار و گفتار هردو به شرط بود و از جنس گفتار و سیرت سلف باشد، غافلان به قول وی از خواب غفلت بیدار شوند اگر وی را قبولی باشد اندر میان خلق، اما اگر قبول نباشد و یا گروهی سخن همی نشنوند و گروهی حاضر نیایند، و اندر آن غفلت بمانند، واجب باشد که چندان که تواند از پس ایشان فراشود و به خانه ایشان همی شود و دعوت همی کند.
پس از این معلوم شد که خلق از هزار نهصد و نود و نه اندر حجاب غفلت اند و از خطر کار آخرت بی خبرند. و غفلت علتی است که علاج به دست بیمار نیست چه غافل را از غفلت خود خبر نبود، علاج آن چون جوید؟ پس علاج آن به دست علماست. چنان که کودک که از خواب غفلت بیدار شود به قول پدر و مادر و معلم شود، مردمان به قول واعظان و عالمان بیدار شوند. و چون چنین عالم و واعظ عزیز شده اند لاجرم بیناری مزمن شده است و خلق اندر حجاب غفلت بمانده اند و اگر حدیث آخرت گویند به سر زبان گویند و بر طبق رسم گویند و باطن ایشان از درد این معصیت و هراس این خطر بی خبر بود، و اندر این هیچ منفعت نباشد.