عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۶۲ - گلخن تاب
شوخ گلخن تاب من دارد جمال آتشین
عاشقان را صحبت او کرده خاکستر نشین
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۶۵ - مشکباز
با مشکباز امردی شب تا سحر گفتم خواص
گر روی بر آسمان از من نخواهی شد خلاص
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۶۹ - ریش آرا
شوخ ریش آرا فروشم باشد از دی دل به درد
کفچه زد چندان که تخم عاشقان را هیچ کرد
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۷۰ - کرباس جلاب
دلبر کرباس جلابم به هر کس می تند
چون نمایم خویش را از دور گزگز می کند
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۷۱ - کوکناری
گفتمش با شوخ کوکناری رخم از توست زرد
دامن خود برکفم داد و سخن را صاف کرد
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۷۳ - قفل گر
قفل گر امرد مرا کرد از در خود ناامید
گفتمش قفل تو را خواهم گشادن بی کلید
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۸۱ - مصور
یک دم آن شوخ مصور چهره با من وا نکرد
تا نبردم خانه خود صورتی پیدا نکرد
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۸۲ - شاطر
دلبر شاطر دمی بر مدعای من نشد
رفت و آمد تا نکردم آشنای من نشد
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۸۳ - حافظ
دلبر حافظ من غمدیده را دلشاد کرد
خانه بردم دست را بر رو زد و فریاد کرد
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۸۶ - روغنگر
دلبر روغنگر امشب گشت با من همنشین
شکرلله گشتم آخر که خدای روغنین
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۸۷ - روغنگر
دلبر روغن فروشم می کشد روغن ز آب
هر کجا سر می نهد کنجاره می بیند به خواب
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۹۴ - کرنایی
شوخ کرنایی که باشد تیز چشم و جنگجو
عاشقان را می گریزاند به آواز گلو
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۳۰۰ - دارباز
دارباز امرد چو مه جایش بود بر آسمان
عاشقان را بسته است آن نازنین بی ریسمان
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۳۰۲ - کاتب
دلبر کاتب که می داند سراسر حال من
خط روی اوست فردا نامه اعمال من
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۳۰۳ - کاتب
دلبر کاتب خط او کرده چشمم را سیاه
صفحه رویش مرا شد تخته مشق نگاه
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۳۰۶ - دروازه بان
از پی آن دلبر دروازه بان ای دوستان
رفته رفته عاشقان را رام شد دروازه بان
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۳۱۰ - گلکار
با مه گلکار خود گفتم تو را یاری کنم
هر کجا ویرانه داری تو گل کاری کنم
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۳۱۲ - بزاز
شوخ بزاز از میان عاشقان یار من است
بار پیچ کهنه او خاصه کار من است
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۳۱۶ - چوپان
دوش در صحرا به چوپان امردی آویختم
خون خود چون شیر در اشکنبه او ریختم
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۳۱۷ - شمشیرگر
دلبر شمشیرگر تیغ جفا بر سر براند
گردن کج کرده ام را در پهلو نشاند