عبارات مورد جستجو در ۴۳۳ گوهر پیدا شد:
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۱۴۷
ای میر اگر تو قصد بخان حرم کنی
اطراف او برتبت باغ ارم کنی
زی دشمنان تمام بدست الم دهی
با دوستان حدیث بلطف و کرم کنی
هنگام جنگ روی زمین بی عدو کنی
هنگام جود گنج روان بی درم کنی
برداشتی بتیغ ز روی زمین ستم
لیکن ز کف همی بدرم برستم کنی
گر روستم نئی چه زیان روزگار را
بر دشمنان ستم بتراز روستم کنی
بدخواه را نژند بنوک سنان کنی
خواهنده را تو شاد بنوک قلم کنی
اطراف او برتبت باغ ارم کنی
زی دشمنان تمام بدست الم دهی
با دوستان حدیث بلطف و کرم کنی
هنگام جنگ روی زمین بی عدو کنی
هنگام جود گنج روان بی درم کنی
برداشتی بتیغ ز روی زمین ستم
لیکن ز کف همی بدرم برستم کنی
گر روستم نئی چه زیان روزگار را
بر دشمنان ستم بتراز روستم کنی
بدخواه را نژند بنوک سنان کنی
خواهنده را تو شاد بنوک قلم کنی
قطران تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۲
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۶۹
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۸۱
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۶۹
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۳۴ - مخترع
تو خوب و خلق تو خوب و تکلمت هم خوب
نبرده چون تو به خوبی کسی به عالم خوب
به حسن به ز پری آدمی گری برتر
نگشته مثل تو پیدا ز نسل آدم خوب
کشی به خوبی و جان بخشی از سخن که چو تو
نبوده الله الله مسیح مریم خوب
به دل محبت تو بیشتر شود هر دم
که بیشتر بنمایی به چشم هر دم خوب
انیس و همدم اگر هست خوب خوب تر است
که در جهان به کس افتد انیس و همدم خوب
به عالم آمده خوبان بسی و لیک چو تو
نبوده بر همه خوبان کسی مسلم خوب
ز خیل و مجمع خوبان به فانی بیدل
وفا و مهر بود خوب و ظلم و کین هم خوب
نبرده چون تو به خوبی کسی به عالم خوب
به حسن به ز پری آدمی گری برتر
نگشته مثل تو پیدا ز نسل آدم خوب
کشی به خوبی و جان بخشی از سخن که چو تو
نبوده الله الله مسیح مریم خوب
به دل محبت تو بیشتر شود هر دم
که بیشتر بنمایی به چشم هر دم خوب
انیس و همدم اگر هست خوب خوب تر است
که در جهان به کس افتد انیس و همدم خوب
به عالم آمده خوبان بسی و لیک چو تو
نبوده بر همه خوبان کسی مسلم خوب
ز خیل و مجمع خوبان به فانی بیدل
وفا و مهر بود خوب و ظلم و کین هم خوب
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۹
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۶
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۹۲
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۵
نظیری نیشابوری : غزلیات
شمارهٔ ۴۶۰
دهشت از صیدم مکن بی زخم کاری نیستم
خود شکار کس شوم شیر شکاری نیستم
مغز افروزد شمیم و کشت سوزد شبنمم
آه محنت دیده ام باد بهاری نیستم
خود به خون خویش می جوشم چو صهبا در سبو
زین حریفان از کسی ممنون یاری نیستم
به که از من کم رسد زحمت به صدر اعتبار
پر به تنگ از گوشه بی اعتباری نیستم
آگهی بخش است حالم، پند ده بیناییم
در سر مغرور کم از هوشیاری نیستم
فصل ها از سرگذشت ناامیدی خوانده ام
گوش بر افسانه امیدواری نیستم
هرچه می گوید زبانم کرده انشا کاتبم
جز رقم از خامه بی اختیاری نیستم
انتظار وعده دارم در ادای وام دوست
بد ادا وقت طلب در جانسپاری نیستم
خوی شرمم پندگیران را «نظیری » بر جبین
گرچه دارم منفعت بی شرمساری نیستم
خود شکار کس شوم شیر شکاری نیستم
مغز افروزد شمیم و کشت سوزد شبنمم
آه محنت دیده ام باد بهاری نیستم
خود به خون خویش می جوشم چو صهبا در سبو
زین حریفان از کسی ممنون یاری نیستم
به که از من کم رسد زحمت به صدر اعتبار
پر به تنگ از گوشه بی اعتباری نیستم
آگهی بخش است حالم، پند ده بیناییم
در سر مغرور کم از هوشیاری نیستم
فصل ها از سرگذشت ناامیدی خوانده ام
گوش بر افسانه امیدواری نیستم
هرچه می گوید زبانم کرده انشا کاتبم
جز رقم از خامه بی اختیاری نیستم
انتظار وعده دارم در ادای وام دوست
بد ادا وقت طلب در جانسپاری نیستم
خوی شرمم پندگیران را «نظیری » بر جبین
گرچه دارم منفعت بی شرمساری نیستم
واعظ قزوینی : غزلیات
شمارهٔ ۵۲۲
بگوش آنکه بود بهره ور ز فهمیدن
صدای ریختن آبروست خندیدن
سفر برون برد از طبع مرد خامیها
کباب پخته نگردد، مگر بگردیدن
ترا بسختی ایام میکنند آگاه
که چشم را سبب بینش است مالیدن
ز بیدماغی خود از سلوک اهل زمان
باین خوشم که ندارم دماغ رنجیدن
ز سطر رشته زنار خواندن این مضمون
که: کفر محض بود گرد خلق گردیدن!
ز بخل خرج، ره دخل بسته میگردد
که شیر پستان کم گردد از ندوشیدن
چو گوش تند شنو، چشم داری از مردم؟
چو هست کار تو واعظ، همیشه نشنیدن!
صدای ریختن آبروست خندیدن
سفر برون برد از طبع مرد خامیها
کباب پخته نگردد، مگر بگردیدن
ترا بسختی ایام میکنند آگاه
که چشم را سبب بینش است مالیدن
ز بیدماغی خود از سلوک اهل زمان
باین خوشم که ندارم دماغ رنجیدن
ز سطر رشته زنار خواندن این مضمون
که: کفر محض بود گرد خلق گردیدن!
ز بخل خرج، ره دخل بسته میگردد
که شیر پستان کم گردد از ندوشیدن
چو گوش تند شنو، چشم داری از مردم؟
چو هست کار تو واعظ، همیشه نشنیدن!
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۷۷
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۸۶
غزالی : رکن دوم - رکن معاملات
بخش ۱۲ - اما آداب حاضر شدن
آن است که در انتظار ندارد و تعجیل نکند و بر جای بهتر ننشیند، آن جا نشیند که میزبان اشارت کند و اگر دیگر مهمانان صدر به وی تسلیم کنند. وی راه تواضع گیرد. و در برابر حجره زنان ننشیند و در جایی که طعام از آن جا بیرون آرند بسیار ننگرد و چون بنشیند، کسی را که به وی نزدیک باشد تحیت کند و بپرسد و اگر منکر بیند انکار کند و اگر تغییر نتواند کرد بیرون آید.
احمدبن حنیل گفته است، «اگر سرمه دانی سیمین بیند نشاید که بایستد» و چون شب بخواهد بایستد، ادب میزبانی آن است که قبل طهارت جای به وی نماید.
احمدبن حنیل گفته است، «اگر سرمه دانی سیمین بیند نشاید که بایستد» و چون شب بخواهد بایستد، ادب میزبانی آن است که قبل طهارت جای به وی نماید.
غزالی : رکن دوم - رکن معاملات
بخش ۵۴ - حقوق خویشاوندان
بدان که رسول (ص) گفت که خدای تعالی می گوید، «من رحمانم و خویشی بر من رحم است، نام وی از نام خود شکافتم. هرکه خویشی پیوسته دارد با وی پیوندم و هرکه بریده دارد از وی ببرم». و گفت، «هرکه خواهد که عمر وی دراز شود و روزی وی فراخ شود، گو خویشاوندان را نیکو دار. هیچ طاعت را بیش از آن ثواب نیست که صلت رحم تا باشد که اهل بیتی باشد که به فسق و فجور مشغول باشد، چون صله رحم کنند، مال ایشان و فرزندان ایشان از برکت آن می افزایند». و گفت، «هیچ صدقه فاضلتر از آن نبود که به خویشاوندی دهی که با تو به خصومت بود».
و بدان که پیوستن رحم آن بود که چون ایشان از تو قطع کنند تو بپیوندی و هرکه تو را محروم دارد تو او را عطا دهی و هرکه بر تو ظلم کند تو از وی درگذاری.
و بدان که پیوستن رحم آن بود که چون ایشان از تو قطع کنند تو بپیوندی و هرکه تو را محروم دارد تو او را عطا دهی و هرکه بر تو ظلم کند تو از وی درگذاری.
غزالی : رکن دوم - رکن معاملات
بخش ۵۷ - حقوق بندگان
رسول گفت (ص)، «از خدای تعالی بترسید در حق بندگان و زیردستان خویش از آن طعام دهید ایشان را که خود خورید و از آن پوشانید که خود پوشید و کاری مفرمایید که طاقت ندارند اگر شایسته باشند نگاه دارید و اگر نه بفروشید و خلق خدای را در عذاب مدارید که خدای تعالی ایشان را بنده و زیردست شما گردانیده است و اگر بخواستی شما را زیر دست ایشان گردانیدی» و یکی پرسید که یا رسول الله روزی چند بار عفو کنیم از بندگان خویش؟ گفت، «هفتادبار».
و اخنف بن قیس را گفتند، «بردباری از که آموختی؟» گفت، «از قیس بن عاصم که کنیزک به آبزنی آهنین بره بریان از وی آویخته می آورد. از دست وی بیفتاد. بر فرزند وی آمد و هلاک شد. کنیزک از بیم آن بیهوش شد. گفت، «ساکت باش که تو را جرمی نیست. تو را آزاد کردم از برای خدای تعالی.» و یکی از بزرگان، چون غلام وی نافرمانبرداری کردی گفتی که عادت خواجه خویش گرفته ای، چنان که خواجه تو در مولای خویش عاصی می شود و تو نیز همچنان می کنی؟
و ابومسعود الانصاری غلامی داشت. او را می زد. آوازی شنید که کسی می گفت، «ابامسعود! دست بدار از وی.» باز نگریست. رسول (ص) را دید. گفت، «بدان که خدای تعالی بر تو قادرتر از آن است که تو بر وی.»
پس حق مملوک آن است که از آنان و نان خورش و جامه بی برگ ندارد و به چشم کبر در وی ننگرد و داند که او همچون وی آدمی است و چون خطایی کند از خطای خویش براندیشد که در حق خدای تعالی می کند و چون خشمش برآید از قدرت حق تعالی براندیشد بر وی. رسول گفت (ص) که هرکه زیر دست وی وی را طعامی ساخت و رنج و دود آن کشید و از وی بازداشت، گو وی را با خویشتن بنشان تا بخورد. اگر نکند لقمه ای گیرد و در روغن گرداند و به دست خویش در دهان وی نهد و بگوید بخور.
و اخنف بن قیس را گفتند، «بردباری از که آموختی؟» گفت، «از قیس بن عاصم که کنیزک به آبزنی آهنین بره بریان از وی آویخته می آورد. از دست وی بیفتاد. بر فرزند وی آمد و هلاک شد. کنیزک از بیم آن بیهوش شد. گفت، «ساکت باش که تو را جرمی نیست. تو را آزاد کردم از برای خدای تعالی.» و یکی از بزرگان، چون غلام وی نافرمانبرداری کردی گفتی که عادت خواجه خویش گرفته ای، چنان که خواجه تو در مولای خویش عاصی می شود و تو نیز همچنان می کنی؟
و ابومسعود الانصاری غلامی داشت. او را می زد. آوازی شنید که کسی می گفت، «ابامسعود! دست بدار از وی.» باز نگریست. رسول (ص) را دید. گفت، «بدان که خدای تعالی بر تو قادرتر از آن است که تو بر وی.»
پس حق مملوک آن است که از آنان و نان خورش و جامه بی برگ ندارد و به چشم کبر در وی ننگرد و داند که او همچون وی آدمی است و چون خطایی کند از خطای خویش براندیشد که در حق خدای تعالی می کند و چون خشمش برآید از قدرت حق تعالی براندیشد بر وی. رسول گفت (ص) که هرکه زیر دست وی وی را طعامی ساخت و رنج و دود آن کشید و از وی بازداشت، گو وی را با خویشتن بنشان تا بخورد. اگر نکند لقمه ای گیرد و در روغن گرداند و به دست خویش در دهان وی نهد و بگوید بخور.
غزالی : رکن دوم - رکن معاملات
بخش ۷۶ - منکرات مساجد
آن بود که کسی نماز کند و رکوع و سجود تمام به جای نیاورد یا قرآن خواند و لحن و خطا کند. یا موذنان که قومی بانگ نماز به هم کنند و به الحان بسیار همی کنند که آن منهی است و در وقت حی علی الفلاح جمله تن از قبله بگردانند. و دیگر آن که خطیب جامه سیاه ابریشمین پوشد و شمشیر به زر دارد که این حرام است. و دیگر نشاید که در مسجدها هنگامه گیرند و قصه گویند و شعر خوانند یا تعویذ فروشند یا چیزی دیگر. و دیگر آمدن دیوانگان و مستان در مسجد چون آواز بردارند و اهل مسجد را از ایشان رنج رسد، اما کودکی که خاموش بود و دیوانه ای که از او رنج نبود و مسجد آلوده نکند، روا بود که در شود، اما اگر کودک به نادر در مسجد بازی کند منع واجب نیاید که زنگیان در مسجد مدینه به حربت و درق بازی می کردند. و عایشه رضی الله عنها نظاره می کرد. ولیکن اگر بازی گاه گیرند منع باید کرد. و اگر کسی درزی کند یا چیزی نویسد که مردم را از آن رنجی نباشد روا بود. ولیکن اگر به دکان گیرد و همیشه از آن رنجی نباشد، روا بود، ولیکن اگر به دکان گیرد همیشه مکروه بود. اما کاری که به سبب آن غلبه در مسجد پدید آید: چون حکم کردن بر دوام و قباله نبشتن، نشاید مگر گاه گاه که حکمی فرارسد که رسول (ص) گاه گاه کرده است.
اما آن که گازران جامه در مسجد خشک کنند و رنگرزان جامه رنگ کنند یا خشک کنند، این همه منکر باشد. بلکه کسانی که در مسجد مجلس گویند و قصه گویند که در آن زیاده و نقصان بود و از کتب حدیث که معتمد است بیرون بود، ایشان را نیز بیرون باید کرد که سلف چنین کرده اند. اما کسانی که خویشتن را بیارایند و شهوت بر ایشان غالب بود و سخنها به سجع و سرودها می گویند و زنان جوان در مجلس حاضر باشند، این از کبایر بود و بیرون مسجد هم نشاید. بلکه واعظ کسی باید که ظاهر صلاح بود. وزی و هیات اهل دین و وقار دارد و به هر صفت که بود روا نیست که زنان جوان و مردان در مسجد بنشیند و میان ایشان حایلی نباشد، چنان که عایشه رضی الله عنها در روزگار خود زنان را از مسجد منع کرد و در روزگار رسول (ص) ممنوع نبودند. گفت، «اگر رسول بدیدی که امروز حال چیست منع کردی» و از جمله منکرات آن است که در مسجد دیوان دارند و قسمت کنند و معامله روستایی راست دارند یا تماشاگاه سازند و به غیبت و بیهوده گفتن مشغول شوند. این همه از منکرات است و بر خلاف حرمت مسجد است.
اما آن که گازران جامه در مسجد خشک کنند و رنگرزان جامه رنگ کنند یا خشک کنند، این همه منکر باشد. بلکه کسانی که در مسجد مجلس گویند و قصه گویند که در آن زیاده و نقصان بود و از کتب حدیث که معتمد است بیرون بود، ایشان را نیز بیرون باید کرد که سلف چنین کرده اند. اما کسانی که خویشتن را بیارایند و شهوت بر ایشان غالب بود و سخنها به سجع و سرودها می گویند و زنان جوان در مجلس حاضر باشند، این از کبایر بود و بیرون مسجد هم نشاید. بلکه واعظ کسی باید که ظاهر صلاح بود. وزی و هیات اهل دین و وقار دارد و به هر صفت که بود روا نیست که زنان جوان و مردان در مسجد بنشیند و میان ایشان حایلی نباشد، چنان که عایشه رضی الله عنها در روزگار خود زنان را از مسجد منع کرد و در روزگار رسول (ص) ممنوع نبودند. گفت، «اگر رسول بدیدی که امروز حال چیست منع کردی» و از جمله منکرات آن است که در مسجد دیوان دارند و قسمت کنند و معامله روستایی راست دارند یا تماشاگاه سازند و به غیبت و بیهوده گفتن مشغول شوند. این همه از منکرات است و بر خلاف حرمت مسجد است.
غزالی : رکن دوم - رکن معاملات
بخش ۸۰ - منکرات مهمانی
فرش ابریشمین و مجمره و گلابدان سیمین و پرده های آویخته که بر آن صورت بود اما صورت بر فرش و بالش روا بود. و مجمره بر صورت حیوان منکر بود. اما سماع رود و نظاره زنان در مردان جوان تخم فساد بود و حسبت بر این همه واجب آید و اگر نتواند، بیرون آمدن واجب بود. احمد حنیل برای سرمه دانی سیمین که بدید، برخاست و بیرون آمد. و همچنین اگر در مهمانی مردی بود که جامه دیبا دارد یا انگشتری زرین، نشاید آنجا نشستن و اگر کودکی ممیز جامه ابریشمین دارد هم نشاید که این حرام است بر ذکور امت، چنان که خمر حرام است. و نیز چون خو فراکند، شره آن بعد از بلوغ بر وی بماند، اما چون ممیز نبود و لذت آن درنیابد، مکروه بود، ولیکن همانا به درجه تحریم نرسد.
و اگر در مهمانی مسخره ای باشد که مردمان را به فحش و دروغ به خنده آورد، نشاید نشستن با او و تفصیل منکرات بسیار است. چون این بدانستی منکرات مدارس و خانگاهها و مجلس حکم و دیوان سلطان و غیر آن بر این قیاس کن.
و اگر در مهمانی مسخره ای باشد که مردمان را به فحش و دروغ به خنده آورد، نشاید نشستن با او و تفصیل منکرات بسیار است. چون این بدانستی منکرات مدارس و خانگاهها و مجلس حکم و دیوان سلطان و غیر آن بر این قیاس کن.
غزالی : رکن سوم - رکن مهلکات
بخش ۶۰ - پیدا کردن حد سخاوت و بخل هر کسی
بدان که هرکسی خویشتن سخی پندارد و دیگران وی را بخیل پندارند، پس لابد حقیقت این بباید شناخت که این بیماری عظیم است تا بدانند و علاج کنند. و هیچ کی نباشد که هرچه از وی خواهند بدهد. اگر بدین بخیل شود همه بخیل باشد. و اندر این سخن بسیار گفته اند ولیکن بیشترین بر آنند که هرکه آنچه شرع بر وی واجب کرده است منع کند بخیل باشد و چون آسان نتواند داد بخیل باشد.
و این بسنده نیست نزدیک ما هرکه نان با نانبا دهد و گوشت با قصاب که یک سیر کم است بخیل باشد. و هرکه نفقه زن و فرزندان چنان دهد که قاضی تقدیر کرده باشد و اندر یک لقمه ورای آن مضایقت کند بخیل باشد و هرکه نان در پیش دارد و چون درویشی از دور بیاید پنهان کند، بخیل بود. پس درست آن است که بخیل آن بود که آنچه دادنی باشد بندهد.
و مال از برای حکمتی آفریده اند. چون حکمت دادن اقتضا کند، امساک بخیلی باشد. و دادنی آن بود که شرع فرماید و یا مروت فرماید که بباید داد. و واجب شرع معلوم است و شرع بدان اقتصار کرده است که بخیلان طاقت آن دارند. چنان که گفت، «ان یسالکموها فیحکم تبخلوا و یخرج اضغانکم»، اما واجب مروت به احوال مردمان و به مقدار مال و به کسی که بخل با وی باشد بگردد.
پس چیزها بود که به عادت از توانگران زشت بود و از درویشان نبود و با اهل و عیال زشت بود و با بیگانه نبود. و با دوستان زشت بود و با دیگران نبود. و از پیران زشت بود و از جوانان نبود. و از مردان زشت بود و از زنان نبود. و از مهمانان زشت بود و مثل آن در معامله و بیع زشت نبود. پس حد این آن است که مال نگاه داشتن مقصود است، ولیکن غرض باشد که از نگاه داشتن مال مقصود تر بود و چون غرض مهم تر بود امساک بخل بود و چون نگاه داشت مهمتر بود و خرج به تبذیر بود این خود مذموم باشد، پس چون مهمان فرا رسد مروت نگاه داشتن از مال نگاه داشتن مهمتر. و منع وی بدین عذر که من زکوه بداده ام زشت بود و بخل باشد و چون همسایه گرسنه بود و وی را طعام بسیار بود منع بخل بود.
و اما چون واجب شرع و مروت بدادی و مال بسیار بماند، طلب ثواب آخرت به صدقات مهم است و نگاهداشتن مال از بهر نوایب روزگار نیز مهم است.لیکن تقدیم آن بر غرض ثواب بخل است نزدیک بزرگان و نزدیک عوام بخل نیست، چه نظر عوام بیشتر مقصود بر دنیا بود و این به نظر هرکسی بگردد.
اگر بر واجب شرع و مروت اختصار کند از بخل خلاص یافت، ولیکن درجه سخا آنگاه یابد که بر این بیفزاید و چندان که همی افزاید وی را در سخاوت درجه ای پدید همی آید و ثواب آن بباید اگر اندک باشد و اگر بسیار، هریکی بر مقدار خویش. و سخی آن بود که دادن بر وی دشوار نبود که چون به تکلف دهد سخی نباشد واگر ثنا و شکر و مکافات چشم دارد سخی نبود و جواد و سخی آن بود که بی غرض دهد و این از آدمی محال است، بلکه این صفت حق تعالی است، ولیکن چون آدمی به ثواب آخرت و نام نیکو کفایت کند، وی را به مجاز سخی گویند که عوض اندر حال طلب نمی کند. سخی اندر دنیا این باشد، اما سخی در دین آن بود که باک ندارد که جان فدا کند اندر دوستی حق تعالی و اندر آخرت هیچ عوض چشم ندارد، بلکه دوستی حق تعالی خود باعث وی بود و بس. فدا کردن خود عین غرض بود و لذت بود و چون چیزی چشم دارد معاوضه بود نه سخاوت.
و این بسنده نیست نزدیک ما هرکه نان با نانبا دهد و گوشت با قصاب که یک سیر کم است بخیل باشد. و هرکه نفقه زن و فرزندان چنان دهد که قاضی تقدیر کرده باشد و اندر یک لقمه ورای آن مضایقت کند بخیل باشد و هرکه نان در پیش دارد و چون درویشی از دور بیاید پنهان کند، بخیل بود. پس درست آن است که بخیل آن بود که آنچه دادنی باشد بندهد.
و مال از برای حکمتی آفریده اند. چون حکمت دادن اقتضا کند، امساک بخیلی باشد. و دادنی آن بود که شرع فرماید و یا مروت فرماید که بباید داد. و واجب شرع معلوم است و شرع بدان اقتصار کرده است که بخیلان طاقت آن دارند. چنان که گفت، «ان یسالکموها فیحکم تبخلوا و یخرج اضغانکم»، اما واجب مروت به احوال مردمان و به مقدار مال و به کسی که بخل با وی باشد بگردد.
پس چیزها بود که به عادت از توانگران زشت بود و از درویشان نبود و با اهل و عیال زشت بود و با بیگانه نبود. و با دوستان زشت بود و با دیگران نبود. و از پیران زشت بود و از جوانان نبود. و از مردان زشت بود و از زنان نبود. و از مهمانان زشت بود و مثل آن در معامله و بیع زشت نبود. پس حد این آن است که مال نگاه داشتن مقصود است، ولیکن غرض باشد که از نگاه داشتن مال مقصود تر بود و چون غرض مهم تر بود امساک بخل بود و چون نگاه داشت مهمتر بود و خرج به تبذیر بود این خود مذموم باشد، پس چون مهمان فرا رسد مروت نگاه داشتن از مال نگاه داشتن مهمتر. و منع وی بدین عذر که من زکوه بداده ام زشت بود و بخل باشد و چون همسایه گرسنه بود و وی را طعام بسیار بود منع بخل بود.
و اما چون واجب شرع و مروت بدادی و مال بسیار بماند، طلب ثواب آخرت به صدقات مهم است و نگاهداشتن مال از بهر نوایب روزگار نیز مهم است.لیکن تقدیم آن بر غرض ثواب بخل است نزدیک بزرگان و نزدیک عوام بخل نیست، چه نظر عوام بیشتر مقصود بر دنیا بود و این به نظر هرکسی بگردد.
اگر بر واجب شرع و مروت اختصار کند از بخل خلاص یافت، ولیکن درجه سخا آنگاه یابد که بر این بیفزاید و چندان که همی افزاید وی را در سخاوت درجه ای پدید همی آید و ثواب آن بباید اگر اندک باشد و اگر بسیار، هریکی بر مقدار خویش. و سخی آن بود که دادن بر وی دشوار نبود که چون به تکلف دهد سخی نباشد واگر ثنا و شکر و مکافات چشم دارد سخی نبود و جواد و سخی آن بود که بی غرض دهد و این از آدمی محال است، بلکه این صفت حق تعالی است، ولیکن چون آدمی به ثواب آخرت و نام نیکو کفایت کند، وی را به مجاز سخی گویند که عوض اندر حال طلب نمی کند. سخی اندر دنیا این باشد، اما سخی در دین آن بود که باک ندارد که جان فدا کند اندر دوستی حق تعالی و اندر آخرت هیچ عوض چشم ندارد، بلکه دوستی حق تعالی خود باعث وی بود و بس. فدا کردن خود عین غرض بود و لذت بود و چون چیزی چشم دارد معاوضه بود نه سخاوت.