عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۶۳
هر سال اگر غلام خاقان
بر میر خجند میر نامی است
خاقانی اگرچه هست میری
در پیش خجندیان غلامی است
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۶۶
شکر انعام پادشا گفتن
نتوان کان ورای غایت‌هاست
راه شکرش به پای هرکس نیست
که حدش زان سوی نهایت‌هاست
گرچه انعام او مرا شکر است
شکر او را ز من شکایت‌هاست
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۶۷
وبالت نه از سر نهفتن درست
که از گوهر راز سفتن درست
مگو راست بندیش خاقانیا
همه آفت از راست گفتن درست
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۷۲
خاقانیا قبول و رد از کردگار دان
زو ترس و بس که ترس تو پا زهر زهر اوست
دیوان فرشتگانند آنجا که لطف اوست
مردان، مخنثانند آنجا که قهر اوست
هر حکم را که دوست کند دوستدار باش
مگریز و سر مکش همه شهر شهر اوست
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۷۳
خاقانیا چو آب رخت رفت در سال
مستان نوال کس که وبال آشنای اوست
بر خستگی دل مطلب مرهم قبول
نه دل نه مرهمی که جراحت فزای اوست
آن را که بشکنند نوازش کنند باز
یعنی که چون شکست نوازش دوای اوست
پنداری آن شتر که بکشتند، گردنش
پر زر از آن کنند خون‌بهای اوست
گیرم که کان زر شود آن گردن شتر
او را ز زر چه سود که سودش بقای اوست
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۸۳
مهتر قالیان و نور مرند
میلشان جز به سربلندی نیست
دو کریمند راست باید گفت
که مرا طبع کژ پسندی نیست
هر کجا دل شکسته‌ای بینند
کارشان جز شکسته بندی نیست
لیک چون طالعم به صحبتشان
نیست، در دل مرا نژندی نیست
چون مهذب مراست وان دو نه‌اند
عافیت هست و دردمندی نیست
چون مرا سندس است و استبرق
شاید ار قالی مرندی نیست
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۸۴
من که خاقانیم ز هر دو جهان
بی‌نیازم چه خوب هر دو چه زشت
عافیت خواهم این سرا نه یسار
مغفرت خواهم آن سرا نه بهشت
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۹۰ - در شکر
خاقانیا جوانی و امن و کفاف هست
بالای این سه چیز در افزای کس نیافت
چون هر سه داری از همه کس شکر بیش کن
کاین هر سه کیمیاست به یک جای کس نیافت
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۹۳
چو خاک سیه را دهی آب روشن
به سالی گلی بردهد بوستانت
منم خاک تو گر دهی آب لطفم
دهم صد گل شکر در یک زمانت
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۹۷ - در مدح رکن الدین محمدبن عبد الرحمن طغان یزک
میر کشور گشای رکن الدین
که درش دیو را شهاب کند
حرز امت محمد آنکه ز حلم
کنیتش دهر بوتراب کند
فخر آل طغان یزک که فلک
فلک الدولتش خطاب کند
خیمهٔ دولتش بر آن زد چرخ
که ز حبل اللهش طناب کند
آتش تیغ صرصر انگیزش
زهرهٔ بوقبیس آب کند
عکس رای سماک پیرایش
قلب را کیمیای ناب کند
بخت بیدار خواب دیدهٔ او
فتنه را شیر مست خواب کند
رنگ تیغش میان خون عدو
صوفیی دان که کار آب کند
گر جهان حصن‌های دوشیزه
عقد بندد بر او صواب کند
که عجوز جهان سپید سری است
کز سر کلک او خضاب کند
نوک منقار کبک را عدلش
گاز ناخن بر عقاب کند
آفتاب از کفش به تب لرزه است
کانجم جود فتح باب کند
چون به تب لرزه آفتاب در است
عرق سرد چون سحاب کند
آفتاب ار ز خاک زر سازد
بختش از خاک آفتاب کند
به سخن در خراب گنج نهد
به سخا گنج را خراب کند
دهر چندان مناقبش داند
که به دست چپش حساب کند
گرچه وهنی رسید از ایامش
زودش ایام کامیاب کند
کوه چون سر سپید گشت از برف
چرخ زلفش بنفشه تاب کند
گنج اخلاص داشت خاقانی
زان گهر ریز آن جناب کند
هر سحر گویمش دعای به خیر
ایزد ارجو که مستجاب کند
در غربت اگر ز درد دل نالم
هم نالهٔ من پزشک من باشد
واندر تب اگر مزوری سازم
اشکم تر من تمشک من باشد
گویم همه روز مغز پالایم
و آن را که شنود رشک من باشد
وانگاه پی مغز خشک پالوده
پالودهٔ من سرشک من باشد
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۹۸
مرد باید که چون هنر ورزد
بحر باشد که امتحان ارزد
گاه ازو هر خسی دری ببرد
گاه ازو هر سگی دمی بخورد
نش از آن در کمی پدید شود
نز زبان سگی پلید شود
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۰۶ - در بارهٔ رشید الدین وطواط
نیک بد رائی با خلق جهان
که بدی نیک سوی جانت رساد
از تو نیکان را جز بد نرسید
که دعای بد نیکانت رساد
در پیت یارب پنهان من است
یارب آن یارب پنهانت رساد
آه خاقانی از آتش بتر است
یارب آن آتش سوزانت رساد
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۱۱
خاقانی اگرچه راست پیوندی
پیوند تو کژ نهاد نپسندد
آری همه کژ ز راست بگریزد
چون دال که با الف نپیوندد
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۱۳
مبر ای خواجه آب خاقانی
که زوال آب عمر تو ببرد
هرکه برگش دهد شکستن دل
بشکند شاخ عمر و بر نخورد
چون به نیکان کسی بد اندازد
بدش افتد چو نیک درنگرد
رگ چشم حیا کسی که برید
رگ جان بقاش اجل ببرد
بر عزیزان کسی که خواری کرد
زود گردد ذلیل و درگذرد
هرکه آرد به روی نیکان بد
هم نتیجهٔ بدیش پی سپرد
نامهٔ مصطفی درد پرویز
جامهٔ جان او پسر بدرد
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۱۸ - در مدح منوچهر شروان شاه و شکایت اخستان شاه
در عجم کیست کو چو طفل عرب
طوق تو در گلو نمی‌دارد
همتت در جهان نمی‌گنجد
هفت دریا سبو نمی‌دارد
آفتابی است تیغ تو که غروب
جز به مغز عدو نمی‌دارد
آنکه فیض دو دست تو بشنید
چارجوی از دو سو نمی‌دارد
گو تیمم به خاک میکن از آنک
ز آب حیوان وضو نمی‌دارد
رای تو چون سپهر تو بر توست
رخنه در هیچ تو نمی‌دارد
کسری از شرم لعل خاتم تو
خاتم الا سرو نمی‌دارد
بی‌نسیم رضایت روضهٔ عمر
سر نشو و نمو نمی‌دارد
بی‌قبول هوات قالب عقل
قبله از لات و هو نمی‌دارد
بخت سوی تو نامه‌ای ننوشت
که رقم عبده نمی‌دارد
تو علی همتی و عالی تو
زیوری جز علو نمی‌دارد
کافرم کافر ار به خدمت تو
دل من آرزو نمی‌دارد
لیکن از روی طعنهٔ خسمان
آمدن هیچ رو نمی‌دارد
غصه‌ها هست در دلم که زبان
زهرهٔ بازگو نمی‌دارد
خلفت را که چشم بد مرساد
حرمت من نکو نمی‌دارد
آب رویم ببرد بر سر زخم
زخمهٔ کین فرو نمی‌دارد
روی جرم نکرده را کرمش
در نقاب عفو نمی‌دارد
جامهٔ جاه من درید چنانک
دل امید رفو نمی‌دارد
حرمت بیست ساله خدمت من
تو نگهدار کو نمی‌دارد
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۲۳
شکست این دلم نادرست اعتقادی
به سم خار در دیدهٔ آرزو زد
خطا کرد پرگار غمزش همانا
که زخمی بر آن سینهٔ نیک‌خو زد
شنیدی که زنبور کافر بمیرد
هر آنگه که نیشی به مردم فرو زد
نه کژدم سر نیش زد عالمی را
که او را وبال آمد آن نیش کو زد
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۳۰
تا تو ناز فروتران نکشی
مرا تو را لاف برتری نرسد
چون کسی زیر بار بر تو نیست
بر سر اوت سروری نرسد
ور عطا بخشی ور زنی بر سر
هم تو را بر سران سری نرسد
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۳۴
وفا جستن از خلق خاقانیا بس
که جستن به اندازهٔ جهد باشد
مگو کز جهان دیده‌ام نیک عهدی
غلط دیده باشی که بدعهد باشد
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۳۵
نیت من نکوست در حق دوست
دوستان را نیت نکو باشد
بد او نیک من بود چه عجب
زشت من نیز خوب او باشد
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۳۷
پیشوای علما جامهٔ من
نز پی بیشی و پیشی پوشد
لیک خواهد که به پوشیدن آن
در تنم خلعت بیشی پوشد
کان قبا کز حبش آرند رسول
بهر تشریف نجاشی پوشد
خواجه داند که مرا دل ریش است
مرهمی بر سر ریشی پوشد
چه عجب آب که گنج هنر است
عیب خاک از سر خویشی پوشد