عبارات مورد جستجو در ۸۷۵۷ گوهر پیدا شد:
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۱۲۲
در محبت ودود باید بود
حضرت مصطفا چنین فرمود
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۱۲۳
در مظاهر آنچنان پیدا نمود
در همه آئینه‌ای ما را نمود
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۱۳۳
دیدهٔ ما چو نور او بیند
هر چه بیند همه نکو بیند
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۱۴۵
سخن عارفان به جان بشنو
از همه بشنو و چنان بشنو
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۱۵۴
سیّد است او تو بندهٔ او باش
تا که باشی تو عاشق او باش
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۱۷۰
عارفانش خوانده ‌اند این حضرت جمع وجود
از عطای آن حقیقت این حقایق را نمود
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۲۲۳
محو ما شد قطره و دریا و جو
کل شی هالک الا وجهه
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۲۳۲
ملکوتست عالم ارواح
نیز غیب مضاف می ‌خوانند
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۲۴۴
نعمت‌اللّه را طلب کن از خدا
ذوق او از طالب قابل طلب
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۲۵۱
نور خود در نار موسی را نمود
در همه اشیا چنین ما را نمود
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۲۶۲
هر زمان صنعی نماید در نظر
می ‌برد خلقی و می ‌آرد دگر
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۲۶۷
هر که او رو ز غیر او بر تافت
پرتو نور او بر او برتافت
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۲۷۴
هرچه داری به عشق او درباز
تا کند او به روی تو در باز
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۲۷۵
هرکه رو را ز غیر او بر تافت
پرتو نور او بر او برتافت
عرفی شیرازی : غزلها
غزل شمارهٔ ۵۲۸
تا تیغ به کف یابی، بر نفس دو دستی زن
تا سنگ به دست آید، بر شیشهٔ هستی زن
چون مرغ چمن تا کی بر آّب و هوا کوشی
پروانه صفت خود را بر شعله پرستی زن
اندوه مسلط کن بر شادی دون فطرت
شمشیر بلندی را بر تارک پستی زن
نا دیده عدم، خامی، در زن به وجود آتش
چون سیر عدم کردی، باز آ، در هستی زن
در راه طلب، عرفی، با هوش و سبک می رو
چون هوش ز پی ماند، در کوچهٔ مستی زن
عرفی شیرازی : غزلها
غزل شمارهٔ ۵۴۹
بانگ ما کبک است، خرمن را به خرمن باز ده
ای که می گفتی خریدارم، کنون آواز ده
روزگار خندهٔ غفلت گذشت ای کبک من
دل به دندان گیر و تن در چنگل شهباز ده
ای فلک صیدی که افکندی به تیرت کشته شد
بوسه ای بر دست این صیاد حکم انداز ده
می توان غماز عیب مردمان بودن، ای ظریف
گر ظریفی عیب خود را عرضهٔ غماز ده
گفت و گوی سر وحدت را به صد ره کرده ای
بال صوفی را به دست جنبش پرواز ده
شکر ما کن، دوست را، عرفی و جان ها بر فشان
کز تو جان خواهد، نمی گوید که در دم باز ده
عرفی شیرازی : غزلها
غزل شمارهٔ ۵۵۷
اگر آرایش از دکانچهٔ ناموس بستانی
سر آویل تذرو و حلهٔ طاووس بستانی
نگیری هیچ اسباب ترنم، در ضرر افتد
همه هیهات برداری، همه افسوس بستانی
چراغت از دل آتش پرستان گر شود روشن
در اندازی درآتش سبحه و ناقوس بستانی
ادب از دست بگذاری و سودای وصال او
به لعلش جان دهی در آستانش، بوس بستانی
هر آن سرمایهٔ مقصود نایاب تر، عرفی
نجویی گر دهندت قدر نامحسوس بستانی
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۳
چندان که شدم ز بیخودی مست دعا
تیری نزدم بر هدف از شست دعا
باشم ز دعا مانع و از شوق طلب
وقت است که پر درآورد دست دعا
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۲۴
آنم که به ترک دین دلم خرسند است
زنار به هر موی منش پیوند است
زد جوش جنون و فاش تر می گویم
در دیر مغان دلم به زلفی بند است
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۴۶
عرفی شب عید و باده عیش افروز است
می نوش و طرب کن که همین دم روز است
این توبه بسی شکست و از ما برمید
می نوش که توبه مرغ دست آموز است