عبارات مورد جستجو در ۶۲۸ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۴۵
مسکین دل برخاسته هر جا که نشست
ببرید زعقل و در بلایی پیوست
چون نیست عنان اختیارم در دست
هم ساختنی است چاره هرگونه که هست
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۶۶
نه ما به سر رشته شدن بتوانیم
نه رشته به دیگری سپردن دانیم
هر یک به بهانه ای فرو می مانیم
قصه چه کنم که جمله سرگردانیم
سلیم تهرانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۰۲
واقف کسی ز شیوه ی آن کج کلاه نیست
چون صورت فرنگ، نگاهش نگاه نیست
دل ها ز راز یکدگر آگاه نیستند
آیینه را به خانه ی آیینه راه نیست
دایم چو آفتاب سفید است روی من
چشمی مرا به سرمه ی مردم سیاه نیست
بی برگی جهان همه معلوم من شده ست
گل چون طلب کنم که به باغش گیاه نیست
غافل مشو که مردم درویش را سلیم
در خرقه هست پشمی، اگر در کلاه نیست
سلیم تهرانی : غزلیات
شمارهٔ ۶۰۰
سری دارم چو مغزش در میان درد
ولی همچون گره بسته در آن درد
هما دارد، شنیدم، استخوان درد
من رنجور هم دارم همان درد
کنم دریوزه ی درد از دل خویش
ندارم بر کسی دیگر گمان درد
چرا نالد کسی کو با طبیبان
تواند گفت من دارم فلان درد
به بیدردی تو خو کردی، وگرنه
فتاده از زمین تا آسمان درد
اگر یک عقده از کارم گشاید
نخواهد کرد دست آسمان درد
به عشق از بس سر من خورد بر سنگ
کند دایم چو پای رهروان درد
ز تأثیر هوای نفس، هرگز
هما فارغ نشد از استخوان درد
سلیم از مصر، یوسف سوی کنعان
فرستد کاروان در کاروان درد
جویای تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۴۴
هر کس به دروغ خویش را بگمارد
کذب از روش کلام او می بارد
در عین دروغ گفتنش مکث کند
ضیق النفسی چو صبح کاذب دارد
جویای تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۶۹
هر کس ز نخست شد به غفلت خوگر
منعش چو کنند بیش افتد به خطر
چندانکه زنندش سرپا راهروان
خواب ره خوابیده شود سنگین تر
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۲۹
سخن نگفته بهم جنگ و ماجرا داریم
عجب حکایت و حرفیست اینکه ما داریم
دل من و تو بهم آشنایی دارند
من و تو اینهمه بیگاننگی چرا داریم
نظر بهمت ما کن مبین بکسوت فقر
که زیر خرقه پشمینه کیمیا داریم
خبر ز حال درون ناله میدهد گاهی
وگرنه ما خبر از حال خود کجا داریم
ترا خدای نگیرد بکشتن اهلی
برآر تیغ که ما دست بر دعا داریم
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۴۵
یار از آیینه نقش خود را دید
زان در آیینه بیش می نگرد
من در او بینم او در آیینه
هر کسی نقش خویش می نگرد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۶۷
سامان دل از بی سر و سامانی ماست
آبادی ملک جان ز ویرانی ماست
گر شد دل جمع ما پریشان چه غمست
جمعیت ما هم از پریشانی ماست
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۵۳۱
از پند رفیق مهربان عار مکن
بشنو سخن و تندی بسیار مکن
گر سود تو گفت کار میکن سخنش
ور سود ندارت بر آن کار مکن
اهلی شیرازی : معمیات
بخش ۵۴ - قلی
گفته دیوانه باشد خنده و در دل چرا
درد و خنده هر دو آخر ظاهرست اینک مرا
اهلی شیرازی : معمیات
بخش ۶۳ - مقصود
اهلی از گفتن و ناگفتن غم پا بگل است
بیزبان فهم شود قصه اش آخر دو دلست
اهلی شیرازی : معمیات
بخش ۶۶ - نوح
نخواهم بنگرد در آینه خویش
که چون خود بین شود گردد جفا کیش
غالب دهلوی : رباعیات
شمارهٔ ۵۱
آن مرد که زن گرفت دانا نبود
از غصه فراغتش همانا نبود
دارد به جهان خانه و زن نیست درو
نازم به خدا چرا توانا نبود؟
عسجدی : اشعار باقیمانده
شمارهٔ ۶۱ - در مناعت خویش گوید
اگر نسبتم نیست یا هست حرم
اگر نعمتم نیست یا هست رادم
عسجدی : اشعار باقیمانده
شمارهٔ ۹۲ - وله
جلب کشی و همه خان و مانت پر جلب است
بدی جلب کش و کرده بکودکی جلبی
ایرانشان : کوش‌نامه
بخش ۲۹۱ - دلتنگی کوش از نامه های فریدون
ببردند و بر کوش کردند یاد
دژم گشت از ایشان و پاسخ نداد
وزآن پس چنان گفت کاری رواست
کند هرچه خواهد که او پادشاست
مرا نامه کرده ست هم زین نشان
که زی ما فرست آن همه سرکشان
کنون کرد باید شما را درنگ
یکی تا سگالیم زین نام و ننگ
بزرگان از او بازگشتند شاد
همی هر کسی دل به رفتن نهاد
دل کوش از آن نامه ها تنگ شد
سوی چاره و بند و نیرنگ شد
همی هیچ گونه نیامدش رای
که آن سرکشان را دهد باز جای
کز ایشان بزرگی و آن کام یافت
وزایشان در آن کشور آرام یافت
یلان جهانگیر کشورگشای
دلیران جنگی رزم آزمای
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۷۰
آنان که ندانند تو را می خوانند
در لرزه چو بید بر سر ایمانند
پستان [امل] گرفته هر یک به دهن
گهوارهٔ طفل نفس می جنبانند
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۷۲
آنان که یکی هزار افسانه کنند
اثبات خود و فنای بیگانه کنند
تنبورهٔ عقل خویش با هر که رسند
چندان بنوازند که دیوانه کنند
قاسم انوار : رباعیات
شمارهٔ ۷
هر چندکه در زمانه یک محرم نیست
بنیاد اساس دوستی محکم نیست
مادر همه حال باغمش دلشادیم
چون غم بسلامتست،دیگر غم نیست