عبارات مورد جستجو در ۱۹۶۶ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۴۸
بستم سر خم باده و بوی برفت
آن بوی بهر ره و بهر کوی برفت
خون دلها ز بوش چون جوی برفت
زان سوی که آمد به همان سوی برفت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۳۹
روزیکه مرا به نزد تو دورانست
ساقی و شراب و قدح و دورانست
واندم که مرا تجلی احسانست
جان در تن من چو موسی عمرانست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۱۵
معشوق شراب‌خوار و بیسامانست
خونخواره و شوخ و شنگ و نافرمانست
کفر سر جعد آن صنم ایمانست
دیریست که درد عشق بیدرمانست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۳۴
امشب ساقی به مشک می گردان کرد
دل یغما بر دو دست در ایمان کرد
چندان می لعل ریخت تا طوفان کرد
چندانکه وثاق عقل را ویران کرد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۴۳
ای آنکه ز تو مشکلم آسان گردد
سرو و گل و باغ مست احسان گردد
گل سرمست و خار بد مست و خمار
جامی در ده که جمله یکسان گردد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۹۴
پیران خرابات غمت بسیارند
چون چشم تو هم خفته و هم بیدارند
بفرست شراب کاندلشدگان
نه مست حقیقتند و نی هشیارند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۲۱
مطرب خواهم که عاشق مست بود
در کوی خرابات تو پابست بود
گر نیست بود شاه و گر هست بود
یارب بده آن کس که از دست بود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۷۰
امروز من از تشنه دهانی و خمار
نی دل دارم نه عقل و نه صبر و قرار
می‌آیم و می‌روم چو انگور افشار
آخر قدح شیره به عصار بسیار
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۰۳
ساقی گفتم ترا می ساده بیار
وان زنده کن مردم آزاده بیار
گفتی که در این دور فلک بادی هست
تا باد رسیدن ای صنم باده بیار
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۸۱
دارد به قدح می حرامی که مپرس
یک دشمن جان شگرف حامی که مپرس
پیشم دارد شراب خامی که مپرس
می‌خواند مرمرا به نامی که مپرس
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۳۵
در حلقهٔ مستان تو ای دلبر دوش
میخانه درون کشیدم از خم سر جوش
بر یاد تو کاس و طاس تا وقت سحر
میخوردم و میزدم همی دوش خروش
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۹۵
الخمر و من‌الزق ینادیک تعال
واقطع لوصالنا جمیع‌الاشغال
فربا و صفاء و سبقنا الحوال
کی نعتق بالنجدة روح‌العمال
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۴۵
امروز یکی گردش مستانه کنم
وز کاسهٔ سر ساغر و پیمانه کنم
امروز در این شهر همی گردم مست
می‌جویم عاقلی که دیوانه کنم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۴۸
امشب که شراب جان مدامست مدام
ساقی شه و باده با قوامست قوام
اسباب طرب جمله تمامست تمام
ای زنده‌دلان خواب حرامست حرام
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۵۸
ای جان و جهان، جان و جهان گم کردم
ای ماه زمین و آسمان گم کردم
می بر کف من منه بنه بر دهنم
کز مستی تو راه دهان گم کردم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۱۵
در آتش خویش چون دمی جوش کنم
خواهم که دمی تو را فراموش کنم
گیرم جانی که عقل بیهوش کند
در جام درآئی و تو را نوش کنم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۵۰
ساقی امروز در خمارت بودم
تا شب به خدا در انتظارت بودم
می در ده و از دام جهانم به جهان
امشب چو به روز من شکارت بردم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۷۰
قاشانیم و لاابالی حالیم
فتنه شدگان ازال آزالیم
جانداده به عشق رطل مالامالیم
صافی بخوریم و درد بر سر مالیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۰۶
ما باده ز یار دلفروز آوردیم
ما آتش عشق سینه‌سوز آوردیم
تا دور ابد جهان نبیند در خواب
آن شبها را که ما به روز آوردیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۵۰
جز بادهٔ لعل لامکان یاد مکن
آنرا بنگر از این و آن یاد مکن
گر جان داری از این جهان یاد مکن
مستی خواهی ز عاقلان یاد مکن