عبارات مورد جستجو در ۶۰۰۶ گوهر پیدا شد:
بابافغانی : رباعیات
شمارهٔ ۳۰
ای نظم تو نو گل گلستان خیال
نثر تو خوش آیندتر از آب زلال
در صورت نظم و نثر لطف سخنت
چون روح مصورست و چون سحر حلال
بابافغانی : مفردات
شمارهٔ ۲۶
زده ام ز عشق شمعی بخود آتشی بخامی
شده ام خراب و رسوا بامید نیکنامی
امامی هروی : ترجیعات
ایدل اندر پرده تقدیر کس را راه نیست
ایدل اندر پرده تقدیر کس را راه نیست
هیچ فهم از کشف اسرار سپهر آگاه نیست
فتنه ی گیتی مشو، زیرا که در زیر سپهر
یوسف امید اگر برجاست جز در چاه نیست
بر جوانی دل منه، چون دست فرمان فنا
هیچوقت از دامن ملک بقا کوتاه نیست
نام نیکو جو، نه مال و جاه چون بعد از حیات
نام نیکو هست مردم را و مال و جاه نیست
زندگانی چون بزرگی کن که بعد عمر او
خلق را جز مدح او پیرایه افواه نیست
صاحب عادل، مجیر الملک، صدر الدین پناه
نجم دین، نور جهان مکرمت، گردون جاه
نحس گردون در جهان جاه تا تأثیر کرد
بخت برنا را لگد کوب سپهر پیر کرد
دور گردون را زمانه علت بیداد خواند
صحن گیتی را ستاره موجب تشویر کرد
روزگار از جور گردون یک بیک آگاه گشت
اختر اندر کار گیتی سر بسر تقصیر کرد
عالم اندر آتشی خود را شبی در خواب دید
آسمان حالی بمرگ خواجه اش تعبیر کرد
از جهان اینم شگفت آمد که در صدر وجود
بی وجود صدر صاحب هفته ای تأخیر کرد
صاحب عادل، مجیر الملک، صدر دین پناه
نجم دین، نور جهان مکرمت، گردون جاه
آنکه ارکان ممالک را سپهر داد بود
..... کوه حلمش باد بود
..... پیش لشکر یأجوج ظلم
حکم او سد سدید عدل را بنیاد بود
ملک دین و دولت از تأثیر کلک ورای او
چون جهان ز آثار ابرو آفتاب و باد بود
..... پیوسته در بند جهان
در پناه دولت او همچو سرو آزاد بود
با فلک گفتم شبی زین دور، مقصود تو چیست
گفت نسل صاحب عادل که باقی باد، بود
صاحب عادل، مجیر الملک، صدر دین پناه
نجم دین، نور جهان مکرمت، گردون جاه
ای جهان را غیبت انصاف تو بر هم زده
مرگت آتش در نهاد دوده ی آدم زده
ضرب نقش راستی با شیشه هجران تو
دور چرخ کعبتین سیر انجم کم زده
چیست بی عدلت جهان ویرانه ی پر شور و شر
کیست بی جاهت فلک، سرگشته ی ماتم زده
گر جهان تا بنگرد خلق جهان را خاص و عام
خانمان از ماتم صدر جهان بر هم زده
صاحب عادل، مجیرالملک، صدر دین پناه
نجم دین، نور جهان مکرمت، گردون جاه
بر در عمر تو تا دست قضا مسمار زد
زندگانی خاک در چشم اولوالابصار زد
لاله رویان را درین غم چهره دار الضرب شد
بسکه ضرب دست بر رخسارشان دینار زد
بیخ امید از جهان ببرید گردون تا اجل
میخ نومیدیت محکم بر در و دیوار زد
دل منه بر گرمی مهر سپهر ایدل که چرخ
کاروان جان بتیغ مهر آتشبار زد
گر فلک را مهر بودی کی بدل کردی بکین
با بزرگی کز، در او، لاف استظهار زد
صاحب عادل، مجیر الملک، صدر دین پناه
نجم دین، نور جهان مکرمت، گردون جاه
سرورا تا ملک بی کلک تو نا منظوم شد
دولت از دیدار و اقبال درت محروم شد
در سواد خطه ی ملک عدم از سعی مرگ
خطه ی فرمان، تو گوئی نقطه ی موهوم شد
جود گوئی از صریر کلک تو موجود گشت
داد گوئی بی نفاذ امر تو معدوم شد
جان تو جان خلایق بود تا تو رفته ای
این سخن خلق جهان را بی سخن معلوم شد
هرچه شادی بود پنداری که از روی زمین
در سر صیت وفات صاحب مرحوم شد
صاحب عادل، مجیر الملک، صدر دین پناه
نجم دین؛ نور جهان مکرمت، گردون جاه
بی وجودت صاحبا صبح سعادت شام باد
صیت انصافت جهان را زیور ایام باد
مرغ دولت را چو در پرواز اقبال تو نیست
دانه ی تعظیم در حلق بزرگی دام باد
بی تو مجددین و دولت را که مخدوم جهانست
صبر دائم همدم و دولت همیشه رام باد
هر که از جان همچو دولت در هوای هر دو نیست
در دو گیتی تا بود زو نام دشمن کام باد
صاحب عادل، مجیر الملک، صدر دین پناه
نجم دین، نور جهان مکرمت، گردون جاه
امامی هروی : مقطعات
شمارهٔ ۸
زهی دین پروری کاندر بنانت
سپهر دولتست و اختر داد
مسیر خامه ی گیتی پناهت
در انصاف تو بر خلق بگشاد
ز بهر بندگی در پیش کلکت
زبان بسته است چون نی سرو آزاد
سحرگه بخل را در خواب دیدم
که بر در گاه تو هر لحظه چون باد
بخاک اندر همی غلطید و می گفت:
ز دست جود تو، فریاد، فریاد
طبیعت را خرد دی گفت باوی
که خورشیدش بجز بر دیده ننهاد
روا باشد که بر دست وزارت
ز تقصیر تو از درد آورد یاد
نمی ترسی که دست انتقامش
طبایع را بر آرد بیخ و بنیاد
نمی دانی که گر خواهد جهان را
بگیرد گوهر تکوین و ایجاد
جوابش داد کای بر نه سپهرت
تقدم همچو واحد را بر اعداد
مگر با درد دل بردند ازین پیش
ز جور دور گردون آدمی زاد
چو رای صاحب عادل جهان را
بنور عدل روشن کرد و آباد
برون کردند درد از دل و از آن پس
ستم بر درد می کردند و بیداد
پناه و ملجاء عالم چو او بود
بیامد درد و اندر پایش افتاد
سپهر آن درد برپیچید اکنون
که صد چندان نصیب دشمنت باد
امامی هروی : اشعار دیگر
شمارهٔ ۶
گرت باید که دریابی به تحقیق
وگر خواهی که بشناسی ببرهان
نزول آیت توحید پیدا
سریر مسند تعریف پنهان
کمال حکمت اندر ملک تقوی
جمال معرفت در صدر ایمان
ز برهان طریقت، منبع فضل
ز قانون شریعت، بحر احسان
محیط نقطه عرفان، بمعنی
مدار مرکز معین، به عرفان
بمعنی صورت خلق پیمبر
بصورت معنی الفاظ یزدان
سپهدار ورع لشکر کش، فقر
جهان جان عالم، عالم جان
سر تاج خرد تاج سر جان
سپهر مهر تقوی خواجه عثمان
فلک قدری که در بحث حقایق
کند پیدا ز آتش آب حیوان
ملک خوئی که در کشف دقایق
ببیند موی سر در چشم امکان
زهی خار غرض بر کنده از بیخ
ز طرف جویبار انس انسان
زهی گوی تواضع برده از خلق
به یمن همت دارای دوران
هیمشه تا بر اهل معانی
نزاید آتش از گل، گل ز سندان
ترا اندر سرابستان معنی
گل صد برگ معنی باد خندان
امامی هروی : اشعار دیگر
شمارهٔ ۷
کید حسود اگر به مثل کوه آهنست
بگدازد از مهابت چین جبین من
ور خبث جهل پرور او سحر سامریست
عاجز شود ز معجز رای رزین من
ثعبان سحر خبث اعادیست کلک نظم
از قوه کلیم کلام متین من
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۹۳
گه خسته دل و سوخته خرمن باشم
گه بسته دم و گشاده دامن باشم
یا رب همگان را تو به مقصود رسان
باشد که در آن میان یکی من باشم
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۱۶۸ - الرّضا و التّسلیم
چون کار به جدّ و جهد ما برناید
دلتنگ مشو که آنچنان می باید
چون نور فرا رسد چنان بگشاید
کز دامن صبح روز روشن زاید
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۲۳۰ - الخوف
انعام تو هر گرسنه را می پرورد
هر تشنه زجوی فضلت آبی می خورد
دل در پی اومید تو شادی می کرد
هم بخت بد از امید نومیدم کرد
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۲۳۷ - الخوف
گر کس دارد زنیک و بد خواه امید
شاید که من از تو دارم ای ماه امید
گفتی که تو را چرا امید از من نیست
خوی تو و بخت من و آنگاه امید؟
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۲۴۷ - الخوف
ماییم درِ هیچ صوابی نزده
با تو نفسی به هیچ بابی نزده
ترسم که به خاک در شوم باد به دست
بر آتش سودای تو آبی نزده
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۲۵۴ - الرجاء
با رنگ ز تیغ او دلم نزداید
می باشم از آن گونه که او فرماید
نومید نیم ز فضل او زیرا کاو
هرگه که دری ببست صد بگشاید
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۲۵۶ - الرجاء
آن کس که نبوّت به شبانی بخشد
سلطانی را به پاسبانی بخشد
چون هست امید تو بدو دل خوش دار
کاو هر نفسی بتازه جانی بخشد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۴۱ - الطریقة
درمان غمت امید بی درمانی است
راه طلبت بی سر و بی سامانی است
سرمایهٔ جمله پای داران ارزد
آن سر که در او مایهٔ سرگردانی است
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۷۰ - الطریقة
تا یوسف دل را نکنی از بن چاه
یعقوب خرد ضریر باشد در راه
خواهی که عزیز مصر باشی در راه
از عشق کمر ببند و از صدق کلاه
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۱۴۶ - الصّبر
دل خوش کن و بر صبر گمار اندیشه
یعنی که دگر به دل مدار اندیشه
کو صبر و کدام دل، چه می گویی تو
یک قطرهٔ خون است و هزار اندیشه
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۷۵
صرّاف سخن باش و سخن کمتر گوی
چیزی که نپرسند تو از پیش مگوی
گوش تو دو دادند و زبان تو یکی
هرگه که دو بشنوی یکی بیش مگوی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۸۸
روزی زقضای آسمانی ای دل
باشد که نکو شود چه دانی ای دل
تا در غم رنج بی کرانی ای دل
خوش باش که آن چنان نمانی ای دل
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۳۶
بس خون جگر که شیخ من با من خورد
تا کرد مرا چنین که می بینی مرد
من بد بودم شیخ مرا نیکو کرد
من نیز همان کنم که او با من کرد
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۱۰
بگذار بدی که در من از وی صد نیست
چد بد که مرا امید نیکی خود نیست
افسوس که خلق را امید نیک است
اندر من و سرمایهٔ من جز بد نیست