عبارات مورد جستجو در ۳۷۳ گوهر پیدا شد:
ترکی شیرازی : فصل پنجم - قطعهها و تکبیتیها
شمارهٔ ۴۳ - ماه صیام
ترکی شیرازی : فصل پنجم - قطعهها و تکبیتیها
شمارهٔ ۶۲ - انسان بخیل
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲۱۲
ما هزاران گلشن اوئیم
جز گل وصل او نمی بوئیم
ز کمند خودی شده آزاد
بسته زلف آن پری روئیم
این عجب بین که در محیط بقا
عین آبیم و آب می جوئیم
خرقه زهد و جامه تقوی
جز بمینای دل کجا شوئیم
گاه درو گهی صدف گردیم
گاه دریا شویم و گه جوئیم
گاه گوئی زنیم با چوگان
گه بچوگان عشق چون گوئیم
جز بنور علی عالیقدر
راز دل کی بدیگری گوئیم
جز گل وصل او نمی بوئیم
ز کمند خودی شده آزاد
بسته زلف آن پری روئیم
این عجب بین که در محیط بقا
عین آبیم و آب می جوئیم
خرقه زهد و جامه تقوی
جز بمینای دل کجا شوئیم
گاه درو گهی صدف گردیم
گاه دریا شویم و گه جوئیم
گاه گوئی زنیم با چوگان
گه بچوگان عشق چون گوئیم
جز بنور علی عالیقدر
راز دل کی بدیگری گوئیم
نورعلیشاه : جامع الاسرار
بخش ۱۲ - حکایت
حکیمی با حذ اقترا شنیدم که باب طبابت گشاده بود و مریضه حامله را مداوا مینمود اتفاقاروزی با دم روح افزا از دارالشفاء درآمده بعزم زیارت اهل قبور در کوچه عبور میکرد جمعی را دید دست پریشانی در حلقه ماتم زده تابوتی بر دوش دارند و گریبان شکیبائی را دریده شاهد عزارا درآغوش پرسید اینهمه نوحه و زاری از چیست و میتی که دراین تابوتست کیست زن قابله گفت همان مریضه حامله حکیم گفت وی زنده است هنوز وقت مردن او نیست باری نبضش بمن رسانید تا بیابم مرض چیست تابوت را در گشادند و میت را درآورده پیش طبیب نهادند با حکمت انگشت حذاقترا گشوده نبضش سنجید و دیده بصارت باز کرده گونه گلگونه اش دید سوزنی در دست گرفته بر پهلوی میت فرو نمود و گریبان صد چاک مماتش برشته رفو پس رایت کرامت در عرصه لطافت افراخته و نفس عیسوی را با لب معجز بیان آشناساخته فرمود برخیز و سجده شکری بجای آور که بی هنگام جام اجل نخوردی وحسرت زندگی در دل خاک نبردی
آب حیوان ریختی در کام جان
بار دیگر زنده گشتی درجهان
نوش کردی از شراب زندگی
خویش افکندی درآب زندگی
بی سبب برجان نکردی جامه چاک
حسرتی در دل نبردی زیر خاک
ازدم عیسی وشی جان یافتی
جان فدا ناکرده جانان یافتی
عاقبت میت را جان رفته بتن بازگشت و باعمر گرانمایه دمساز از گلخن ممات درآمده در گلشن حیات خرامیده و از فراش مرض برخاسته در بستر صحت آرمید معلوم شد که طفل از دست رحم دست دراز کرده راه نفس را حائل شده بود و شاید اجل معلقی را مقابل سوزن جور بانگشت وی رسیده متألم شده دست جانب خود کشید سد از میانه برداشته شد و راه نفس باز رشته اجل کوتاه گشت و سلسله عمر دراز
یافته بس مرده جان از نفس کاملان
از نفس کاملان یافته بس مرده جان
مرده دلی تا بکی خیز و بجو کاملی
کامل صاحب نفس مالک ملک روان
کیست زن حامله طالب دنیای دون
نفس دنی همچو طفل در رحم او نهان
در طمع آورده دست راه نفس کرده تنگ
سوزن حکمت کجاست تا بکند دفع آن
ای بطمع گشته مع دست بکش از طمع
تا نزنی بی سبب دست بدامان جان
الهی نفس اماره را که دشمن خونخواره است در بطن ما جا دادی و انگشت طمع را که نتیجه حرص و حسد است بعقد نفس گشادی حکم محکم رای عقل را بفرست تا از سوزن حکمت نشتری بسازد و سده گلوگیر حرص را که غده دل مردگی و افسردگیست از سینه براندازد تا از پله افراط و تفریط برخاسته شاهنگ میزان عدالت بگیریم و از غرقاب هلاکت و ضلالت به سفینه نجات درآمده بجهالت نمیریم ملکا پادشاها از خزانه معرفتمان انعامی ده و از ترانه عدالت پیغامی تا از استماع آن مدهوش شویم و از هرزه درائی خاموش شیشه شک و گمان را شکسته باده ایقان بپوشیم و سیاهی نامه اعمال را شسته جامه رو سفیدی بنور افعال بپوشیم
آب حیوان ریختی در کام جان
بار دیگر زنده گشتی درجهان
نوش کردی از شراب زندگی
خویش افکندی درآب زندگی
بی سبب برجان نکردی جامه چاک
حسرتی در دل نبردی زیر خاک
ازدم عیسی وشی جان یافتی
جان فدا ناکرده جانان یافتی
عاقبت میت را جان رفته بتن بازگشت و باعمر گرانمایه دمساز از گلخن ممات درآمده در گلشن حیات خرامیده و از فراش مرض برخاسته در بستر صحت آرمید معلوم شد که طفل از دست رحم دست دراز کرده راه نفس را حائل شده بود و شاید اجل معلقی را مقابل سوزن جور بانگشت وی رسیده متألم شده دست جانب خود کشید سد از میانه برداشته شد و راه نفس باز رشته اجل کوتاه گشت و سلسله عمر دراز
یافته بس مرده جان از نفس کاملان
از نفس کاملان یافته بس مرده جان
مرده دلی تا بکی خیز و بجو کاملی
کامل صاحب نفس مالک ملک روان
کیست زن حامله طالب دنیای دون
نفس دنی همچو طفل در رحم او نهان
در طمع آورده دست راه نفس کرده تنگ
سوزن حکمت کجاست تا بکند دفع آن
ای بطمع گشته مع دست بکش از طمع
تا نزنی بی سبب دست بدامان جان
الهی نفس اماره را که دشمن خونخواره است در بطن ما جا دادی و انگشت طمع را که نتیجه حرص و حسد است بعقد نفس گشادی حکم محکم رای عقل را بفرست تا از سوزن حکمت نشتری بسازد و سده گلوگیر حرص را که غده دل مردگی و افسردگیست از سینه براندازد تا از پله افراط و تفریط برخاسته شاهنگ میزان عدالت بگیریم و از غرقاب هلاکت و ضلالت به سفینه نجات درآمده بجهالت نمیریم ملکا پادشاها از خزانه معرفتمان انعامی ده و از ترانه عدالت پیغامی تا از استماع آن مدهوش شویم و از هرزه درائی خاموش شیشه شک و گمان را شکسته باده ایقان بپوشیم و سیاهی نامه اعمال را شسته جامه رو سفیدی بنور افعال بپوشیم
امیر پازواری : دوبیتیها
شمارهٔ ۱۴۲
امیر پازواری : دوبیتیها
شمارهٔ ۱۵۰
امیر پازواری : ششبیتیها
شمارهٔ ۱۷
یا ربْ سَد و بیست سالْ عمرِته دراز بو!
ته روشن درِ دولتْ همیشه باز بو!
ته نومْ محمودآسا به دَنی ممتاز بو!
ته دشمن نگونسار و دوست سرفراز بو!
ده و دو هزار کوس، شو و روز بساز بو!
ده و دو هزار شیر نر ته همراز بو!
شهباز ته دولت به کَیْهُونْ پرواز بو!
کو ترْ صفتْ ته دشمن به چنگ باز بو!
نُهسد و نود سال عمر ته دراز بو!
همیشه تنه مجلس صدایِ ساز بو!
ته باقی عمر سرچشمهیِ هراز بو!
ته پشت و پناه خالقِ بینیاز بو!
ته روشن درِ دولتْ همیشه باز بو!
ته نومْ محمودآسا به دَنی ممتاز بو!
ته دشمن نگونسار و دوست سرفراز بو!
ده و دو هزار کوس، شو و روز بساز بو!
ده و دو هزار شیر نر ته همراز بو!
شهباز ته دولت به کَیْهُونْ پرواز بو!
کو ترْ صفتْ ته دشمن به چنگ باز بو!
نُهسد و نود سال عمر ته دراز بو!
همیشه تنه مجلس صدایِ ساز بو!
ته باقی عمر سرچشمهیِ هراز بو!
ته پشت و پناه خالقِ بینیاز بو!
عبدالقهّار عاصی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۲۵
امام خمینی : رباعیات
چراغ فطرت
امام خمینی : رباعیات
فلسفه
امام خمینی : رباعیات
سایه
سلطان باهو : غزلیات
غزل ۱۰
از ذات حق تعالی اعلام بی نوا را
گر عاشق تو مائی ، کن ترک ماسوی را
ماذات ذوالجلالیم و از کبریا کمالیم
ما شاه با عطائیم از ما بجو تو مارا
من ذات بی نشانم ، فارغ ز این و آنم
کس را غمی ندارم، غمخوار باش مارا
من با تو مهربانم، بس شوق با تو دارم
ذوق دگر ندارم، جز قرب تو گدا را
گر شوق وصل داری ، باما بکن تو زاری
جز ما مجو تو یاری ، خود یار باش مارا
گر عاشق تو مائی ، کن ترک ماسوی را
ماذات ذوالجلالیم و از کبریا کمالیم
ما شاه با عطائیم از ما بجو تو مارا
من ذات بی نشانم ، فارغ ز این و آنم
کس را غمی ندارم، غمخوار باش مارا
من با تو مهربانم، بس شوق با تو دارم
ذوق دگر ندارم، جز قرب تو گدا را
گر شوق وصل داری ، باما بکن تو زاری
جز ما مجو تو یاری ، خود یار باش مارا
مولانا خالد نقشبندی : اشعار کردی
شماره ۵
قبیله م فیراقت، قبیله م فیراقت
ئه رامم سه نده ن سه وادی فیراقت
دل قه قنه س ئاسان جه ئیشتیاقت
طاقه ت تاق بیه ن په ی ئه بروی طاقت
دوور جه قامتت قیامه ن خیزان
هیجرت شه راره ی جه هه نم بیزان
کاری پیم که رده ن مه حروومیی رازت
نه که رده ن وه دل نیم نگای نازت
قه در عافیت وه صلت نه زانام
شوکرانه ی شه که ررازت نه وانام
ساغه م کوی شادیم بادوه باد شانو
ته مام ئینتیقام ده صلت جیم سانو
خاص خاص جه شیدده ت نائیره ی دووری
وه کوی نووره که رد سه ر تا پای نووری
ئه رامم سه نده ن سه وادی فیراقت
دل قه قنه س ئاسان جه ئیشتیاقت
طاقه ت تاق بیه ن په ی ئه بروی طاقت
دوور جه قامتت قیامه ن خیزان
هیجرت شه راره ی جه هه نم بیزان
کاری پیم که رده ن مه حروومیی رازت
نه که رده ن وه دل نیم نگای نازت
قه در عافیت وه صلت نه زانام
شوکرانه ی شه که ررازت نه وانام
ساغه م کوی شادیم بادوه باد شانو
ته مام ئینتیقام ده صلت جیم سانو
خاص خاص جه شیدده ت نائیره ی دووری
وه کوی نووره که رد سه ر تا پای نووری