عبارات مورد جستجو در ۵۸۳۶ گوهر پیدا شد:
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۹
آنانکه ز خون دو دست رنگین کردند
آزادی حق خویش تأمین کردند
دارند در انظار ملل حق حیات
آن قوم که انقلاب خونین کردند
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۳
موقعی که شماره از طوفان توقیف گردید بعوض آن، شماره اول روزنامه پیکار را که مدیر آن موسوی زاده یزدی بوده منتشر ساخت و رباعی زیر را بمناسبت سرمقاله همان روزنامه حراج در وزارتخانه ها درج نمود و پس از انتشار، این روزنامه هم توقیف شد که بعوض آن برای مشترکین روزنامه طوفان، شماره روزنامه قیام فرستاده شد.
آنانکه ز بس خزانه تاراج کنند
ما را به عدو ز فقر محتاج کنند
دیگر ز چه شغل دولتی را دایم
با چوب هوای نفس حراج کنند
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۵
رسم و ره مستوفی اگر خوب نبود
نزد همه کس اینهمه محبوب نبود
هنگام زمامداری او باید
از داخله و خارجه مرعوب نبود
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۷
بر دوره فترت اعتباری نبود
با مجلس پنجم افتخاری نبود
در فاصله این دو، به صد مأیوسی
یک ذره مرا امیدواری نبود
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۵۶
شهزاده آزاد چو شد حارس فارس
خونریزی و اغتشاش شد جالس فارس
بس تاخت به فارس از ره جور فرس
ای وای به فارسی از این حارس فارس
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۶
موقعی که یکی از دوستان فرخی (آقای رضای گلشن یزدی) برای خداحافظی نزد وی رفته بود از مرحوم فرخی می پرسد که اگر در یزد فرمایشی دارید انجام دهم. فرخی در جواب می گوید قلم را از جیب در بیاور و یادداشت کن تا بگویم و رباعی ذیل را بالبداهه گفت:
ای آنکه ز جود تست دریا در رشک
افلاک همی گرید و می ریزد اشک
اولاد بنی آدم و با این همه جود
شرمنده احسان توام یعنی کشک
آقای گلشن پس از نوشتن رباعی بدون توجه به مقصود فرخی گله می کند. فرخی جواب می دهد، منظور اهانت نبود، بلکه منظور فرستادن کشک یزدی می باشد که در تهران مطلوب و کمیاب است و به مناسبت شعر لفظ کشک گفته شده که کشک یزدی بفرستی.
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۷
چون عامل ماضی است منصورالملک
در داخله قاضی است منصورالملک
ملت زهر آن شقی که ناراضی بود
دیدیم که راضی است منصورالملک
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۱
ماده تاریخ ذیل را بمناسبت قتل میرزاده عشقی مدیر روزنامه قرن بیستم و شاعر شهید آزادیخواه ایران سروده است
دیو مهیب خودسری، چون ز غضب گرفت دم
امنیت از محیط ما، رخت ببست و گشت گم
حربه وحشت و ترور، کشت چو میرزاده را
سال شهادتش بخوان «عشقی قرن بیستم »
هزار و سیصد و چهل و دو
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۲
بدبختی ایران ز دو تن یافت دوام
این نکته مسلم خواص است و عوام
آن دولت انگلیس را بود وثوق
این سلطنت هنود را هست قوام
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۵
عمری به دهان راستگو مشت زدیم
وز راه کژی به شیر انگشت زدیم
رفت آبروی کشور جمشید بباد
بس آتش کین به خاک زرتشت زدیم
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۱۱
ما زاده کیقباد و کیکاووسیم
جان باختگان وطن سیروسیم
در تحت لوای شیر و خورشید ای لرد
آزاد ز بند انگلیس و روسیم
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۴۳
در مرز عجم ذلت ایرانی بین
در ملک عرب محو مسلمانی بین
دایم سر سروران اسلامی را
پامال تجاوز بریتانی بین
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۵۲
در اول وهله پا فشردیم همه
گوی سبق از زمانه بردیم همه
از تفرقه بگسیخته شد چون صف ما
از مرتجعین شکست خوردیم همه
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۶۶
دیدی بخلاف عزم و تصمیم شدی
از حمله ارتجاع در بیم شدی
با اینهمه اظهار شهامت آخر
در پیش قوای خصم تسلیم شدی
فرخی یزدی : دیگر سروده‌ها
شمارهٔ ۲ - خطاب به تاریخ
راستی نبود به جز از افسانه و غیر از دروغ
آنچه ای تاریخ وجدان کش حکایت می کنی
بی جهت از خادم مغلوب گویی ناسزا
بی سبب از خائن غالب حمایت می کنی
پیش چشم مردمان چون شب بود رویت سیاه
زانکه در هر روز ای جانی جنایت می کنی
از رضا جز نارضایی حکم فرما گرچه نیست
بعد از این از او هم اظهار رضایت می کنی
فرخی یزدی : دیگر سروده‌ها
شمارهٔ ۴ - مسمط وطنی
عید جم شد ای فریدون خو بت ایران پرست
مستبدی خوی ضحاکی است این خونه ز دست
حالیا کز سلم و تور انگلیس و روس هست
ایرج ایران سراپا، دستگیر و پای بست
به که از راه تمدن ترک بی مهری کنی
در ره مشروطه اقدام منوچهری کنی
این همان ایران که منزل گاه کیکاوس بود
خوابگاه داریوش و مأمن سیروس بود
جای زال و رستم و گودرز و گیو و طوس بود
نی چنین پامال جور انگلیس و روس بود
این همه از بی حسی ما بود کافسرده ایم
مردگان زنده بلکه زندگان مرده ایم
این وطن رزم آوری مانند قارون دیده است
وقعه گرشاسب و جنگ تهمتن دیده است
هوشمندی همچو جاماس و پشوتن دیده است
شوکت گشتاسب و دارایی بهمن دیده است
هرگز این سان بی کس و بی یار بی یاور نبود
هیچ ایامی چو اکنون عاجز و مضطر نبود
رنج های اردشیر بابکان بر باد رفت
زحمت شاهپور ذوالاکتاف حال از یاد رفت
شیوه ی نوشیروانی رسم عدل و داد رفت
آبروی خاک ما بر باد استبداد رفت
حالیا گر بیند ایران را چنین بهرام گور
از خجالت تا قیامت سر برون نارد ز گور
آخر ای بی شور مردم عرق ایرانی کجاست
شد وطن از دست، آیین مسلمانی کجاست
حشمت هرمز چه شد شاپور ساسانی کجاست
سنجر سلجوق کو منصور سامانی کجاست
گنج بادآور کجا شد زر دست افشار کو؟
صولت خصم افکن نادر شه افشار کو؟
ای خوش آن روزی که ایران بود چون خلد برین
وسعت این خاک پاک از روم بودی تا به چین
بوده از حیث نکویی جنت روی زمین
شهریاران را بر این خاک از شرف بودی جبین
لیک فرزندان او قدر ورا نشناختند
جسم پاکش را لگدکوب اجانب ساختند
شد ز دست پارتی این مملکت بی بوی و رنگ
پارتی زد شیشه ی ناموس ایران را به سنگ
پارتی آورد نام نیک ایران را به ننگ
پارتی بنمود ما را بنده ی اهل فرنگ
این همه بی همتی نبود جز از اهل نفاق
چاره ی این درد بیچاره است علم و اتفاق
خواهی از توضیح عالم ای رفیق هم وطن
گوش خود بگشا و توضیحات آن بشنو ز من
تا نگویی علم باشد منحصر در لا و لن
یک فلزی کان مساوی هست در قدر ثمن
عالم آن را موزر و توپ و مسلسل می کند
جاهل آن را صرف خاک انداز و منقل می کند
ور ز من خواهی تو حسن و اتفاق و اتحاد
جنگ ژاپونی و روسی را سراسر آریاد
تا بدانی دولتی بی قدر و جاهی با نژاد
خانه ی شاهنشهی چون روس را بر باد داد
اهل ژاپون تا به هم دیگر نه پیوستند دست
کی توانستند روسان را دهند این سان شکست
گر ز باد کبر و نار جهل برتابیم روی
شاید آب رفته ی این خاک باز آید به جوی
لیک با این وضع ایران مشکل است این گفتگوی
چون که ما کردیم اکنون بر دو چیز زشت خوی
نیمه ای از حالت افسردگی بی حالتیم
نیم دیگر کار استبدادیان را آلتیم
گه به ملک ری به فرمان جوانی با شتاب
کعبه ی آمال ملت را کنیم از بن خراب
گاه اندر یزد با عنوان شور و انقلاب
انجمن سازیم و نندیشیم از این ارتکاب
غیر ما مردم که نار جهلمان افروخته
تا به اکنون کی در بیت المقدس سوخته
این وطن در حال نزع و خصمش اندر پیش و پس
وه چه حال نزع کورانیست بیش از یک نفس
داروی او اتحاد و همت ما هست و بس
لیک این فریادها را کی بود فریادرس
ای هواخواهان ایران نوبت مردانگی است
پای غیر آمد میان نی وقت جنگ خانگی است
تا که در ایران ز قانون اساسی هست نام
تا دهد مشروطه آزادی به خیل خاص و عام
تا ز ظالم می نماید عدل سلب احترام
هر زمان این شعر می گویم پی ختم کلام
مجلس شورای ایران تا ابد پاینده باد
خسرو ی مشروطه ی ما تا قیامت زنده باد
خود تو می دانی نیم از شاعران چاپلوس
کز برای سیم بنمایم کسی را پای بوس
یا رسانم چرخ ریسی را به چرخ آبنوس
من نمی گویم تویی درگاه هیجا همچو طوس
لیک گویم گر به قانون مجری قانون شوی
بهمن و کیخسرو و جمشید و افریدون شوی
فرخی یزدی : دیگر سروده‌ها
شمارهٔ ۵
ای دموکرات بت با شرف نوع پرست
که طرفداری ما رنجبران خوی تو هست
اندرین دوره که قانون شکنی دلها خست
گر ز هم مسلک خویشت خبری نیست بدست
شرح این قصه شنو از دو لب دوخته ام
تا بسوزد دلت از بهر دل سوخته ام
ضیغم الدوله چو قانون شکنی پیشه نمود
از همان پیشه خود ریشه خود تیشه نمود
خون یک ملت غارت زده در شیشه نمود
نی ز وجدان خجل و نی ز حق اندیشه نمود
به گمانش که در امروز مجازاتی نیست
یا به فرداش بر این کرده مکافاتی نیست
تاخت در یزد چنان خنک ستبدادی را
کز میان برد به یکبارگی آزادی را
کرده پامال ستم قریه و آبادی را
خواست تا جلوه دهد مسلک اجدادی را
ز آنکه می گفت من از سلسله چنگیزم
بی سبب نیست که چنگیز صفت خونریزم
فرخی یزدی : دیگر سروده‌ها
شمارهٔ ۷ - ایران - اسلام
ای وطن پرور ایرانی اسلام پرست
همتی ز آنکه وطن رفت چو اسلام ز دست
بیرق ایران از خصم جفاجو شده پست
دل پیغمبر را ظلم ستمکاران خست
خلفا را همه دل غرقه بخون است ز کفر
حال حیدر نتوان گفت که چون است ز کفر
گاه آن است که زین ولوله و جوش و خروش
که بپا گشته ز هر خائن اسلام فروش
غیرت توده اسلام درآید در جوش
همگی متحد و متفق و دوش بدوش
حفظ قرآن را بر دفع اجانب تازند
یا موفق شده یا جان گرامی بازند
مسجد ار باید امروز کلیسا نشود
یا وطن فردا منزلگه ترسا نشود
سبحه زنار و حرم دیر بجبرا نشود
شور اسلامی بایست، ولی تا نشود
بود ایران ستم دیده چو اسلام غریب
وین دو معدوم ز جور و ستم اهل صلیب
حبذا روزی کاسلام طرفداری داشت
چون رسول مدنی(ص) سید و سالاری داشت
صدق صدیقی و فاروق فداکاری داشت
عمروزن مرحب کش حیدر کراری داشت
روی حق جلوه گر از حمزه نام آور بود
پشت اسلام قوی از مدد جعفر بود
ای خوش آن روز که ایران بد چون خلد برین
بود مستملکش از خطه چین تا خط چین
از کیومرثش بد روز سیامک تأمین
تا چه طهمورث و هوشنگ و جمش یار و معین
نی چو اکنون به تزلزل زد و ضحاک عدو
کاوه آهنگر و آن فر فریدونی کو
داشت امروز گر اسلام نگهبانی چند
یا مسلمانی چون بوذر و سلمانی چند
یا که مانند زبیر اشجع شجعانی چند
کی شدی پامال از دست غرض رانی چند
غازیان احد و بدر مگر در خوابند
که به دنیا ز پی نصرت ما نشتابند
نیست چون سلم اگر خائن و دشمن چون تور
ایرج ایران، زیشان ز چه آمد مقهور
اله اله چه شد آن غیرت کشواد غیور
قارنا ساما دیگر ز چه خفتند بگور
گاه آن است که بر مام وطن مهر کنید
درگه کینه کشی، کار منوچهر کنید
هرگز اسلام نبد خوار چنین پیش ملل
سیف سیف الله اگر داشت کنون حسن عمل
شد کجا سعد معاذ ابن معاذ ابن جبل
کو (ضرار) آن یل نام آور بی شبه و بدل
تا مصون دارد از حمله کفر ایمان را
ز اهل انجیل بجان حفظ کند قرآن را
فرخی یزدی : دیگر سروده‌ها
شمارهٔ ۸ - مسمط بهاریه
تا کیومرث بهار آمد و بنشست به تخت
سرزد اشکوفه ی سیامک سان از شاخ درخت
غنچه ی پوشیده چو هوشنگ زمردگون رخت
بست طهمورث بر دیو محن سلسله سخت
جام جمشید پر از باده کن اکنون که ز بخت
کرد هان دولت ضحاک خزان رو به زوال
چون فریدون علم افراشت ز نو فروردین
اردیش ایرج سان گشت ولیعهد زمین
سلم وی رشک بر او برد و کمر بست به کین
خون او ریز الا ماه منوچهر جبین
جیش پور پشن حزن نهان شد به کمین
تا که با نوذر عشرت کند آهنگ قتال
«زو» صفت سبزه ی نوخیز به باغ آمد شاد
کشور خویش به گرشاسب شمشاد نهاد
سرورست از لب جو یک تنه مانند قباد
پس به کاوس چمن حکم ولیعهدی داد
بطی از خون سیاوش بده ای ترک نژاد
که بزد خسرو کل تکیه بر اورنگ جلال
طوس را کرد پی کینه کش میر سپه
لشکر سبزه زدند از پی رهام رده
زد فریبرز چنار از لب هر جو خرگه
گیو باد آمد و یکباره بیفتاد بره
دست پیران خزان ناشد از ایشان کوته
تا که ناصر نشد اسپند چنان رستم زال
نسترن با فر لهراسبی آمد در باغ
نرگس از ژاله چو گشتاسب تر کرد دماغ
آتش افروخت کل از چهره ی زردشت به راغ
داد روئین تن کاجش پی ترویج فراغ
زیر (زرجاسب) رز خون دمادم با یاغ
ای بشو تن خد بهمن قد جاماسب کمال
فرخی یزدی : دیگر سروده‌ها
شمارهٔ ۹ - قطعه
نصرت الدوله در فنای وطن
در اروپا کند تلاشی ببین
گاه پاریس و گه ژنو او را
با لبی پر ز ارتعاش ببین
در بر لرد کرزنش دائم
با صدای جگر خراش ببین
همچو دلال در فروش وطن
دائمش مشتری تراش ببین
از لوید جرج بیشتر اصرار
دارد این گرگ بچه فاش ببین
تا وطن را به انگلیس دهد
کاسه گرم تر ز آش ببین