عبارات مورد جستجو در ۴۲ گوهر پیدا شد:
عنصری بلخی : قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید
شمارهٔ ۷
چون حلقه ربایند بنیزه تو بنیزه
خال از رخ زنگی بزدایی شب یلدا
ازرقی هروی : قصاید
شمارهٔ ۵۴
آسمان گون قرطه پوشید،آن چو ماه آسمان
مهر چهر آمد بنزد بنده روز مهرگان
خواب چشم نر گسینش در سحر سحر آزمای
تاب زلف عنبرینش بر سمن سنبل فشان
زلف و چشم او همی آشفته کردی جان و دل
آن یکی آشوب دل بود ، این یکی آشوب جان
چون لب و دندان او شد اشک چشم من درست
ناردان بر روی لؤلؤ ، لؤلؤ اندر ناردان
تا نمود او ناردان و ناردان از روی و لب
اشک من چون ناردان شد ، جان من چون ناردان
ناگهان ز اندیشۀ او کرده بودم تنگ دل
کان نگارین نزد من تنگ اندر آمد ناگهان
چون مرا دلتنگ دید آن دلستان خندید و گفت :
دل چه داری تنگ چون پیش تو باشد دلستان ؟
مهرگان ، کو جشن نو شروان بود ، خرم گذار
با نگار نوش لب جشن ملک نو شیروان
بنگر این ابر گران باران بگردون بر سبک
در چنین روزی سبک تر باده ای باید گران
بزم کیکاوس وار آرای و در وی بر فروز
ز آنچه سوگند سیاوش را ازو بود امتحان
گوهری کز تف او در ژرفی دریا صدف
سرخ چون مرجان کند در سپید اندر دهان
برگ او بر خاک ریزان ، چون بلورین یاسمن
شاخ او باد یازان چون عقیقین خیز ران
ار بلورین یاسمینش خاک پر سیمین سپر
وز عقیقین خیز رانش باد چون زرین سنان
بوستانی را همی ماند که عودش ماه دی
ارغوان تازه نو نو بشکفاند هر زمان
بوستانش را گر از عود ارغوان روید همی
ارغوان از عود روید لابد اندر بوستان
چون نمود او ارغوان از عود رسته پیش تو
باده ای باید ببوی عود و رنگ ارغوان
چهرۀ ساقی چنان در عکس او پیدا شود
راست پنداری پری در شاخ مرجان شد نهان
جام مروارید گون چون کان یاقوتست ازو
ور چه اصل او زمرد گون برون آید ز کان
نیست ماه و مهرو مشک و بان و زویابی همی
رنگ ماه و نور مهر و طبع مشک و بوی بان
ماه را و مهر را و مشک را هرگز که دید
تاک و خم و ساغر او را شاخ و ناف و آسمان ؟
در خزان بگذر بباغ وژرف ژرف اندر نگر
در تماشاگاه نقش بوستان اندر خزان
تا ببینی آن زمردهای نوروزی کنون
گشته هر یک تختۀ زر عیار از وی عیان
زعفران رنگست و کاغذ پوشش این بستان و باغ
برگ زر چون کاغذی کاندر زنی در زعفران
گرندانی پرنیان را وصف کردن وصف کن
چون سر انگشتان حورا پرنیان در پرنیان
شکل پروینست یا نار کفیده بر درخت ؟
رنگ گردونست یا آب روان در آبدان
جابجا ابر سپید اندر هوا بین خرد خرد
همچو بچگان حواصل بر سر دریا روان
راست پنداری نعایم بر سر شاخ درخت
بیضۀ سیمین نهادست از بر سبز آشیان
چون بلورین حقه های حقه بازان جفت جفت
بر نهاده لب بلب ، پر کرده از لؤلؤ میان
بی گمان گویی کمان کردار شاخ چفته ایست
خرد پیکانهای مینا رنگ ازو پر ضیمران
طوطیان دارد زمرد گون زبان بر شاخ خویش
کرده از شاخش برون هر یک زمرد گون زبان
تا بسان بندگان هر یک بشرط بندگی
تهنیت گویند خسرو را بجشن مهرگان
آن همایون دولت عالی ، جمال دین حق
آن فخار جمع شاهان ، مفخر سلجوقیان
شاه میرانشاه بن قاورد بن جغری کزوست
لفظ دولت را معانی،شرح نصرۀ را بیان
شهریاری کز ثبات عزم او در بیشه غرم
چون بجنبد سر نهد بر پنجۀ شیر ژیان
گر کمان و تیر جوید قوتش در خورد خویش
از شهابش تیر باید و زخم گردون کمان
قصۀ مازندران گر بشنوی از من شنو
تا بگویم عین حال قصۀ مازندران
گر بدیدی زنده او را ،پیش او بستی کمر
بهمن و اسفندیار و اردشیر بابکان
ای خداوندی ، که از بس بی قیاس اوصاف تو
قوت اندیشه در وصف تو گردد ناتوان
باضمان آسمان در جاه جاویدان بزی
کاسمان کردست جاهت را بپیروزی ضمان
طبع مغناطیس دارد نوک تو ، کز اسب خصم
بر دو منزل بگسلاند غیبۀ بر گستوان
صد هزاران آفتابی ، خسروا،در یک بساط
صد هزاران آسمانی ، خسروا در یک مکان
صورت خود را ، خداوندا ، عیان بنگر یکی
گر ندیدستی مصور جان باقی را عیان
آسمان خواهد که بانطق ، ای عجب ، وصلت کند
تا ز روی نطق در پیش تو گردد مدح خوان
جان فرزند بداندیش تو پیش از بودنش
در عدم باشد ز بیم خنجر تو با فغان
گر زر بی مهر گیری ، تو خداوندا ،بدست
مهر طبعی زو بر آید کس که خواهد رایگان
گر نه محتاج خدم گشتی ، امیرا ، بزم تو
خلقت کس نامدی جز خلقت تو در جهان
در گمان تو نیامد ، ای عجب ، هرگز غلط
لوح محفوظست پنداری ترا اندر گمان
چرخ و دریا در بنان و همتت مضمر شدند
شادباش،ای چرخ همت خسرو دریا بنان
کلکت از قدرت قدر شد ، اسبت از تیزی قضا
ای قدر در زیردست وای قضا در زیر ران
از بسی پیکان که در دشمن نشاند تیر تو
گویی از آهن همی در وی بروید استخوان
گر نبودی مرگ بدخواه تو زاهن وز خدنگ
خود خدنگ از چین نرستی آهن از هندوستان
مهرگان از جشنهای خسروانست ، ای ملک
خسروانی با ده می باید بجشن خسروان
آن به آید ، شهریارا ، کاندرین جشن بزرگ
اسب شادی را بمیدان طرب پیچی عنان
تا ز ابر قیر گون روی زمین گردد حریر
تا برآید فوج ابر قیرگون از قیروان
ملک بادت بی قیاس و مال بادت بی عدد
جاه بادت بی شمارو عمر بادت بی کران
سرایندهٔ فرامرزنامه : فرامرزنامه
بخش ۶۹ - درخواستن فرامرز ا زکید هندی به جهت هر دو دختران او (و)دادن کید
یکی روز، پردخته شد پیشگاه
فرامرز و گرگین بد و کیدشاه
چنین گفت با کید هندی،دلیر
که چشمم زرویت نگشتست سیر
مرا رای جیپال و آن مرز خاست
شدن سوی آن مرز و بومم هواست
کنون آرزو دارم از تو یکی
بگویم تو بشنو مپیچ اندکی
زراسب گرانمایه فرزند توس
که با تخت و تاج است و با پیل وکوس
نژاد وی از نامور نوزر است
گذشته زکاوس کی مهتر است
دگر بیژن گیو کو روز جنگ
نیندیشد از شیر و جوشا نهنگ
زمادر سوی زال دارد نژاد
پدر گیو گودرز و با فر وداد
برادر ورا هست هفتاد و هشت
گذارد زمین زیرشان کوه ودشت
به درگاه کاوس کی مهترند
زایرانیان سر به سر مهترند
به دامادی کید کردند رای
بدین در چه گوید کنون کدخدای
بدو کید گفتا که تو مهتری
پسر زان تو هم پدر دختری
چو دانی که این کار زیبا بود
ترا دل بدین هم شکیبا بود
کنیز تواند آن دو سر زان تست
به گیتی مرا جان و سر زان تست
هم اندر زمان دختران را بخواند
به نزد جهان پهلوانشان نشاند
دو مرد گرانمایه آورد پیش
ببستند کابین به آیین خویش
یکی دست در دست بیژن نهاد
دگر زان شه نوذری کرد یاد
نثاری فشاندند بر هر چهار
یکی غلغل افتاد در هند بار
در گنج بگشود و کید گزین
ستوه آمد از زر و گوهر زمین
فرستادشان یک به یک برگ وساز
چو یک هفته بودند با کام وناز
ایرانشان : کوش‌نامه
بخش ۱۳۹ - پرسش آتبین از چگونگی برگزیدن فرارنگ
به سرمستی اندر فرع را چه گفت
که بگشای بر من تو راز از نهفت
چه چاره سگالم چه رنگ آورم
که آن نوش لب را بچنگ آورم
اگر من فرارنگ را در کنار
برآرم، شوم در جهان شهریار
فرع گفت کای شاه آزاده خوی
تو نام فرارنگ با کس مگوی
چو طیهور همداستان شد براین
تو آن دختران را یکایک ببین
ز من تو نشان فرارنگ خواه
که هر یک ستاره ست و او همچو ماه
از آیین طیهور بشنو سخن
که چون سازد از دختران انجمن
به هر خانه ای ده ده اندر کند
برایشان بسی زرّ و گوهر کند
از ایشان دهد، آن که نیکوترند
که با خسروان جهان در خورند
....................................
....................................
به یک خانه اندر نشانندشان
به نام بزرگان نخوانندشان
نه جامه بر ایشان، نه زیور نه زر
وز ایشان فرارنگ بی جامه تر
ز هر سی فزونتر به بالا و چهر
فروزنده از چهر او ماه و مهر
میان دو ابرو نشان سیاه
نگهدار شاها، نشانش نگاه
به پهنای کشتی ست و بالای سرو
سرشته رخ از برف و خون تذرو
چو بینی تو دیدار دلبند اوی
دلت خود گراید به پیوند اوی
گرامیتر است او به طیهور بر
که آسایش آرد به رنجور بر
بپرسید از آیین زن خواستن
که چون بایدش ساز و آراستن
..................................
..................................
که یکدیگران را ببینند چهر
اگر هر دو را دل گراید به مهر
یک اسپرغمش سبز باید بلند
زمستان نیابد ز سرما گزند
بهارش همان و خزانش همان
همه ساله در بزم با مردمان
از آن دسته ای با ترنجی به زر
نشانده بر او چند گونه گهر
به دست اندرون دارد آزاده شوی
به دایه دهد تا برد پیش اوی
عروس ار نخواهد، نگیرد فراز
فرستد به خواری سوی مرد باز
وگر خود بود مرد را خواستار
بگیرد، ببوسد، نهد در کنار
بدو شاه گفت اینت کاری شگفت
چو بینند و آن گه بخواهند جفت
فرارنگ ترسم که از من ترنج
نگیرد، خجل بازگردم به رنج
فرع گشت خندان ز گفتار اوی
بدو گفت کای خسرو ماهروی
پریچهره بر شاه مهر آورد
بر او تربیت ماه چهر آورد
میرزا آقاخان کرمانی : نامهٔ باستان
بخش ۹ - سلاله آجامیان
زهی عصر آجامیان سترگ
که جمشید بودی برایشان بزرگ
ازو فرهی یافت کار جهان
که او بد یمه پور ویوانجهان
از آجام مانده عجم یادگار
به آیین جم زنده شد روزگار
کند زند و اوستا بدین زمزمه
که اورمزد گفت سخن با یمه
رهانید قوم خود از زمهریر
که بودند در دشت آری اسیر
بنزد کسی کز خرد آگه است
همانا یمه پور ویوانگه است
خوشا آن شیو نامبردار شاه
که می زیست بر کوهسار سیاه
که دانا کیومرث می خواندش
مگر زنده ی جاودان داندش
همان هورفخشاد ازو شد پدید
که بد نام آن شاه ار پاک شید
تو ای خاک ایران عنبر سرشت
خنک آن که اندر تو بد زردهشت
که ادریس و هرمس بد آن نامدار
به گیتی است حکمت از آن یادگار
ازو فرهی یافت روی زمین
که او بود هوشنگ با داد و دین
ازو ماند آیین جشن سده
پدیدار ازو گشت آتشکده
همان نامه ی آسمانی ازوست
که موبد همی خواندش زند و اوست
پدیدار کرده ره بندگی
مراعات کرده حق زندگی
چه خوش گفت پرویز شاه کیا
چو با قیصر روم زد کیمیا
که ما را ز دین کهن ننگ نیست
به گیتی به از دین هوشنگ نیست
همه راه دادست و آیین مهر
نظر کردن اندر شمار سپهر
میرزا آقاخان کرمانی : نامهٔ باستان
بخش ۱۴ - پادشاهی توس
پس آنگه مغان انجمن ساختند
یکی شاه بر تخت بنشاختند
شه نوذران کش بدی نام توس
هریدوت داناش خواند دیوس
بیامد به تخت مهی برنشست
شهی بود با داد و دانش پرست
بر آراست آن کاویایی درفش
اباکوس و پیلان و زرینه کفش
همه برج ها کرده بد سرخ و زرد
چو زرین و سیمین و هم لاجورد
که روشن روان بود و بیدار بود
به داد و به دانش سزاوار بود
بیاورد از بلخ آتشکده
نگه داشت آیین جشن سده
ز شهر دیاکو یکی دخت خواست
چو کار بزرگی بر او گشت راست
پدید آمد از وی فریبرز راد
که خواند فراورتسش هیرداد
بگاه مهی شد یکی شاه نو
گمانم که بد او سیاوخش کو
خوشا گاه فرخ تیوس بزرگ
که بامیش خوردی همی آب گرگ
ادیب الممالک : قصاید
شمارهٔ ۲۸
گویند فریدون چو شدش کار جهان راست
آهنگ طرب کرد و بکف ساغر می خواست
با ناز بکاخ آمد و بر تخت فراشد
با کبر در ایوان شد و بر مسند بنشاست
برخواند امیران را هر جا ز که و مه
بنشاند وزیران را هر سو ز چپ و راست
آن رسم کز او مانده بجاوید بپا داشت
وآن جشن که آنرا سده خوانند بیاراست
آیین برافروختن آتش بنهاد
وین نغز خوش آیین هم از آنروز ابرجاست
اینها همه خواندیم بهر نامه ز آنجاک
در هامش و متن سیر این راز هویداست
وآنگاه بافسانه شمردیم سراسر
کانرا که بگوش آمده در چشم نه پیداست
دانا ندهد گوش بافسانه و تاریخ
کافسانه لغز باشد و تاریخ معماست
گر شاه فریدون بجهان بود و همی دید
این جشن فروزنده بدینگونه که برپاست
جشن سده نگرفتی و نفروختی آذر
کافروختن شمع، بر مهر نه زیباست
جشن سده را حقا دانی که بدین جشن
فرقی است که پیدا ز ثری تا بثریاست
کان جشن ز بنیاد فریدون مهین بود
وین جشن بمیلاد ملک ناصر دین خاست
خود یک تامل کن و این نکته نکوسنج
در حاشیت و متنش بنگر ز چپ و راست
جشن سده و شاه فریدون بر این جشن
و این شاه همایون چو یکی جو بر دریاست
کافریدون پرورده دهقان بچگان بود
وین شاه بحمدالله پرورده آباست
پاکیزه نهاد است و هم از پاکی فطرت
فرخنده نژاد آمده تا آدم و حواست
آن معجزه شرع محمد که بدستش
از خامه و شمشیر عصا و ید بیضاست
گوشش سخن شرع نیوشد نه چو پرویز
گرم غزل باربد و چنگ نکیساست
هر جا که کمند روی قلاورز سپاهش
تایید خداوند تبارک و تعالی است
با عارض رخشنده و بالای تناور
با دست قوی پنجه و بازوی تواناست
دو بنده درگاهش جمشید و فریدون
دو خادم خرگاهش اسکندر و داراست
تا رایت انصاف فرو کوفت ز بیداد
در ملک نشانی است که در قاف ز عنقاست
نه دوست از او رنجه نه بدخواه که فضلش
با این بمروت شد و با آن بمداراست
صد شکر که برناست شهنشاه و بیکبار
گیتی همه از فر شهنشاهی برناست
در دولت او آتش هر فتنه خموشد
ور خود بمثل واقعه داحس و غبراست
حق آب گواراش چشاناد بجاوید
زیراکه بکام همه زو آب گواراست
تا این شه بسر کشوریان است
هم عیش مهیاشان هم نقل مهناست
وین کشوریان شاه پرستند که و مه
کز پرتو شه چشم جهان بینشان بیناست
این شکر بتنها نتوانند که این ملک
فضل ملک از تربیت خواجه بیاراست
سالار عدو بند و خداوند هنرمند
کاندر همه فن با هنر و زیرک و داناست
مردان همه همسنگ خزف او همه گوهر
میران همه همرنگ پلاس او همه دیباست
چون آب شود از دم لطفش تف دوزخ
چون موم همی در دم تیغش دل خاراست
از سطوت او خوشد اگر قلزم زخار
وز هیبت او توفد اگر صخره صماست
دریاست همی دست و دلش راست ولیکن
از دست و دلش شور و فغان در دل دریاست
پروا کند از بردن مال دگران لیک
از دادن مالش بکسان هیچ نه پرواست
در هر فن و هر کار همانند سپهرست
جز آنکه نفرماید و ننیوشد جز راست
چون او بجهان میر که دید و که شنیده است
چون او بهنر مرد کجا زاد و کجا خاست
میرا چو ز اقبال تو امروز به ازدی
هم بر تو ز امروز همیون تر فرداست
خواهم تو بمانی بجهان خرم و جاوید
پاینده همی تا که جهان دایم بر پاست
طغرل احراری : دیوان اشعار
نوروزنامه
الا ای آنکه شد اقبال یاور
به سکان درت الطاف باور!
توئی پشت و پناه خلق عالم
به دلریشان توئی پیوسته مرهم
به رسم تحفه کردم نسخه ای چند
به نامت از کمال لطف بینند
به هر سالی ز جمعه تا دوشنبه
قیاسی کن ازان سالش بدو به
اگر شنبه آید روز نوروز
بود آن سال پر برف ای دلفروز!
بود آنسال خشک و نرخ ارزان
اگر چه کمتر آرد ابر باران
بود نقصان دخل و میوه کمتر
شود در سال دیگر غله را بر
ولیکن کودکان را مرگ باشد
ازان نخل پدر بی برگ باشد
اگر نوروز در یکشنبه آید
به نظم این سخن فکری بیاید
زمستان تنگ و سرما سهل باشد
به سرها کی ستیز جهل باشد؟!
شود باران بسیاری بهاران
شود تغییر پنبه سله ارزان
ولیکن میوه اش بسیار گردد
بهار خوب و پرانبار گردد
اگر دوشنبه آید روز نوروز
به نیکی های غله چشم را دوز
زمستان خشک و سرما سخت آید
زمستان پوستین پر رخت باید
شود آن سال دخل غله نیکو
ولی سلطان به لشکر آورد رو
شود آن سال نرخ غله ارزان
اگر چه می شود در غله نقصان
نمی داند کسی آن را به هر حال
شود غله گران در آخر سال
اگر نوروز در سه شنبه آید
یقین آن سال سر تا سر به آید
شود آن سال پر باران و پر برف
به ارزانی غله می رود حرف
خلائق جملگی آسوده باشند
همه کس در فراغت بوده باشند
شود میوه قلیل و غله بسیار
بود بیماری و مرگ اندک ای یار
اگر شد چارشنبه روز نوروز
مپرس احوال سال ای مرد دلسوز
در آن سال ای برادر غله کاری
شود نیکو ز باران بهاری
شود غله تلف چون که در آن سال
میانه باشد اسم آنسال را حال
نباشد نرخ را آخر قراری
به مردم مرگ باشد بی شماری
اگر چه مردمان گردند بیجان
ولیکن بیشتر مرگ بزرگان
اگر نوروز در پنجشنبه آید
نکوسال است این گفتن نشاید
زمستان سخت آید میوه بسیار
ولیکن کار غله سهل ای یار
در آن سال این بت فرخنده دیدار
شود نرخش گران و مرگ بسیار
اگر در جمعه آید روز نوروز
ز حیرانی شنو این نظم آموز!
ز غله بهره ای گیرند مردم
ز هر جنس از همه بهتر ز گندم
شود در مردمان کم میوه خوردن
شود با کودکان بس مرگ و مردن
دو سه بیت از نقیبی یادگار است
چرا کین اهل حکمت را به کار است
رفیقا از کرم هر گه که خوانی
به سامانی دعائی می رسانی!
محمد کوسج : برزونامه (بخش کهن)
بخش ۲۳ - رزم پیلسم با بیژن و گرفتار شدن بیژن به دست او
چو از تیره شب نیمه ای در گذشت
ستاره ز گردنده گردون بگشت
خروشی به گوش آمدش چاره گر
بدان سان که گوش ورا کرد کر
یکی گرزه گاو پیکر به دست
سر نامداران خسرو پرست
جهان جوی بیژن گو شیر گیر
که از خشم او شیر گشتی چو قیر
چو از دور مر روشنایی بدید
همان خیمه و بانگ رود و نبید
سر افراز بیژن بدان جایگاه
ستاده همی کرد در وی نگاه
به دل گفت آیا چه شاید بدن
نباید برین کار بر دم زدن
برین دشت نه جای رامش بود
چنین جایگه جای دانش بود
به دیان دادار پروردگار
به میدان رزم و به دشت شکار
که صیاد بر راه دام آورید
بخواهد بن و بیخ ایران برید
شگفتی در آنجای خیره بماند
وزان پس دمان باره را پیش راند
بدان پیش خیمه همی بنگرید
نشان پی اسب گردان بدید
باستاد و از دور آواز کرد
چنان چون بود رای مردان مرد
که این خیمه و جایگه آن کیست؟
ز گردان ایران ورا نام چیست؟
از ایدر برون آی و بنمای روی
از آغاز و فرجام این باز گوی
چو بشنید سوسن بترسید سخت
از آواز آن گرد فیروز بخت
به تن گشت لرزان به رخ چون زریر
بیامد بر شیر نخجیر گیر
ز بیمش همی رفت چون بیهشان
به دل گفت کاین شیر گردن کشان،
نه آن است کآید بدین دام من
ازین بر نیاید همی کام من
بیامد به نزدیک بیژن فراز
دو تا گشت و بردش مر او را نماز
بدو گفت بیژن به کینه دمان
کجا رفت گودرز کشوادگان؟
دگر نامور پهلوان طوس و گیو
سرافراز گستهم آن گرد نیو
به پیش من ایدر بدند این زمان
جهان پهلوانان روشن روان
چگونه شدند و کجا رفته اند
به نزد تو یا دورتر خفته اند
نخواهم که گویی جز از راستی
نجویی به گفتار در کاستی
اگر جز برین گونه گویی سخن
ببرم پی و بیخت اکنون ز بن
به دیان دادار و فرخنده بخت
به جان و سر شاه با تاج و تخت
که پاسخ نیابی مگر تیغ تیز
نمایم تو را تیره شب رستخیز
چو سوسن ز بیژن شنید این سخن
بترسید از بیم مرد کهن
بترسید و لرزان شد از جان خویش
به چاره همی جست درمان خویش
به خوبی زبان را به پاسخ گشاد
بدو گفت کای گرد پهلو نژاد
(همانا نداری ز یزدان خبر
که با من بدین سان شوی کینه ور)
(کسی تند گوید به رامشگران
چنین است آیین نام آوران؟)
تو را جای دیگر بد این داوری
تو با من به کینه نه اندر خوری
تو را با من آشفتن از بهر چیست
چه دانم که گودرز کشواد کیست
من ایدر کنون این زمان آمدم
نه این راه دیده بان آمدم
فرود آی از اسب و بنشین دمی
بدان تا بگویم به تو هر غمی
کز افراسیابم چه آمد به پیش
بدان تا بگویم همه حال خویش
زمانی بر آسای از رنج راه
وز ایدر مرا بر به نزدیک شاه
دگر گیو و گودرز کشواد و طوس
نیایند هنگام بانگ خروس
چو بشنید بیژن ازو این سخن
دگرگونه اندیشه افکند بن
از اسب اندرآمد به کردار شیر
به خیمه درون رفت گرد دلیر
بیامد بر آن کرسی زر نشست
گرفته عنان تکاور به دست
اگر خوردنی هست چیزی بیار
وزان پس نبیدی دو سه خوش گوار
بیاورد سوسن هم اندر زمان
یکی سفره و مرغ بریان و نان
به نزد سپهبد به زانو نشست
به خوردن بیازید با او دو دست
(چنین گفت با خویشتن چاره گر
چه سازم ز نیرنگ با نامور)
(ز خوردن چو پرداخت گرد دلیر
خروشی برآورد چون نره شیر)
(بیاور یکی جام رخشان ز می
که نوشم به یاد سپهدار کی)
هم آن گاه سوسن به کردار باد
بیامد سر خیک را برگشاد
بیاورد یک جام رخشان ز می
که نوشم به یاد سپهدار کی!
چو آمد بر او و پر کرد جام
به بیژن چنین گفت کای نیک نام
به یاد جهاندار شاه جهان
ببوسید بیژن زمین در زمان
بخورد آنگهی سوسن آن جام می
به تن لرز لرزان به کردار نی
نگه کرد بیژن به دنبال چشم
همی دید او را پر از کین و خشم
هم از آستین داروی هوش بر
در افکند در جام می چاره گر
به دست سپهدار ایران نهاد
سبک بیژن گیو آزاد داد
چرا جام بنهادی از پیش من
ندانی همانا کم و بیش من
ندانستی آیین ایرانیان
ندانی از آن رسم آزادگان
که هرکس که او میزبانی کند
کسی را همی میهمانی کند
از اول سه جام پیایی خورد
پس آن گاه بر دست مهمان نهد
تو را این و دیگر ببایدت خورد
نباید ازین گونه نیرنگ کرد
همانا نگردم من از رسم خویش
شناسند گردان مرا کم و بیش
بدین مایه آزار مهمان مجوی
بخور این و دو دیگر ای ماهروی
و گر نه ببرم سرت را ز تن
به ایران برم نزد آن انجمن
تو پنداری ای دیو نیرنگ ساز
که آری سرم را به دستان به گاز
بگفت این و برجست گرد دلیر
بدو اندر آویخت بر سان شیر
یکی خنجر آبگون بر کشید
همی خواست از تن سرش را برید
بنالید سوسن از آن نره شیر
همی جست از پیش گرد دلیر
ز پیش سپهدار شد ناپدید
به نزدیک گرد دلاور کشید
از آن پس سپهبد خروشی شنید
که گفتی که دریا همی بر دمید
خروشیدن اسب و آوای مرد
به گوش آمدش در شب لاجورد
ز خیمه برون جست بر سان شیر
به اسب اندر آمد ز هامون دلیر
سپهبد ز خیمه به یک سو کشید
بر آن دشت ز اول همی بنگرید
یکی نامور ترک پر خاشخر
همی دید کآمد بر چاره گر
یکی باره در زیر مرد دلیر
ز بالا همی تاخت بر سان شیر
برآشفته از کینه چون پیل مست
یکی گرزه گاو پیکر به دست
به بیژن چنین گفت کای بی خرد
ز نام آوران این کی اندر خورد
همی با زنانت بود گفت و گوی
چنین است آیین پیکار جوی
ز گردان ایران تو را نام چیست
که زاینده را بر تو باید گریست
بدین جنگ من مر تو را پای نیست
برین دشت گردان تو را جای نیست
همانا تو را زندگانی نماند
زمانه به جایت کسی را نشاند
سوی روشنی آی و بنمای روی
تو را با زنان چیست این گفت و گوی
چو بشنید بیژن برآشفت سخت
بلرزید بر سان شاخ درخت
به دل گفت آیا که (این) مرد کیست
مر این را به ایران هماورد کیست
به نزدیک او رفت بر سان شیر
چنان چون بود رسم مرد دلیر
یکی ترک پرخاشخر دید مرد
ز گردون گردان بر آورده گرد
کمانی به بازو و تیری به دست
خروشنده از کینه چون پیل مست
چو بیژن مر او را بدان گونه دید
خروشی چو شیر ژیان برکشید
بدو گفت ای نامور چاره ساز
به نیرنگ آیی به ایران فراز
چنین است آیین افراسیاب
به دیده درون در ندارند آب
چه کردی بدان نامداران شاه
سر نامداران ایران سپاه
به بیژن چنین گفت پس پیلسم
چو پرسی ز گردان همی بیش و کم
سر پهلوانان به بند اندر است
وزان نامداران تو را بتر است
بپیچید هر یک ز کردار خود
ز رخشنده خورشید چونین سزد
همه بسته گشتند بر دست من
به ماهی گراینده شد شست من
ببندم تو را همچو ایشان دو دست
ازین پس نباشی بر شاه مست
همان نامور پور دستان سام
به خاک اندر آرم ز گردونش نام
به دستان (و) برزوی سهراب را
کنم شادمان شاه سقلاب را
فرستم به پشت هیونان مست
بر آیین گردان خسرو پرست
همان بد که کرد او به تورانیان
بتر زان کنم من به ایرانیان
چنین است آیین چرخ بلند
گهی ناز و نوش و گهی درد و بند
چو روزی کسی را رسد از تو بد
بپیچی به فرجام از آن کار بد
نبوده ست گردون به کام کسی
ز کردار او آزمودم بسی
پس هر نشینی فرازی بود
پس هر امیدی نیازی بود
بدو گفت بیژن که ای سرفراز
به کینه به چاره ندارند ساز
چه گویند آزادگان این سخن
که افکند جادوی بد ساز بن
تو را زشت نامی بود در جهان
میان کهان و میان مهان
شبیخون نه آیین مردان بود
بد و نیک از چرخ گردان بود
اگر مرده بستن تو را نام داد
مرا چرخ گردان همه کام داد
که بسیار زنده چو تو بسته ام
جگرشان به پیکار و کین خسته ام
چه مست و چه مرده به آوردگاه
همان است نزدیک شاه و سپاه
به دیان که آگه نبد گیو ازین
نه گودرز و نه نامداران کین
و گر نه چو تو چاره گر صد هزار
نبودی همی تاب آن یک سوار
چو کردار گردان برین گونه بود
ازین بیهده گفتن اکنون چه سود
چنانت فرستم به افراسیاب
که بر تو بگریند ماهی در آب
بگفت این وز جای بر کرد اسب
بغرید بر سان آذر گشسب
برآورد بازو به گرز گران
بزد بر سر و ترگ او پهلوان
نبد گرز بیژن برو کارگر
فروماند بر جای پرخاشخر
برآورد از آن پس همی تیغ تیز
بدان تا نماید ورا رستخیز
برانگیخت باره به کردار باد
به نفرین ترکان زبان برگشاد
ز گردون به مردی برآورد گرد
چنان چون بود ساز مردان مرد
سر و یال بیژن درآمد به بند
ز نیروی ترک و ز خم کمند
ز اسب اندر آمد به روی زمین
تهی کرد از آن نامور پشت زین
به خم کمندش ببست استوار
کشانش همی برد سوی حصار
ستورش به نزدیکی او ببست
بیامد دگر باره بر دز نشست
فراموش گشتش که او را دهان
ببندد بر آن سان که آن دیگران
همی بود بیژن ز کینه خموش
نهاده به آوای رستم دو گوش
همی گفت با طوس نوذر به کین
که ای نامور شیر ایران زمین
ز مردان نزیبد همی خشم و کین
بنالد ازو شهریار زمین
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۵۷ - آداب احرام و دخول مکه
چون به میقات رسد که قافله از آنجا احرام گیرد، اول غسل کند و موی و ناخن بازکند، چنان که جمعه را گفتیم، و جامه دوخته بیرون کند و ازاری و ردایی سپید بربندد و پیش از احرام بوی خوش به کار دارد چون برخیزد که بخواهد رفت، شتر برانگیزد و روی به راه آورد و نیت حج کند و به زبان بگوید، «لبیک، اللهم لبیک، لا شریک لک لبیک، ان الحمد و النعمه لک و الملک، لا شریک لک» و همچنین این کلمات را به آواز عادت می کند و هرکجا بالایی و نشیبی باشد و هر کجا قافله به زحمت به هم می آیند گوید و چون به مکه نزدیک رسد غسل کند.
و در حج نه سبب را غسل سنت است: احرام را و دخول مکه را و طواف زیارت را و وقوف به عرفه را و مقام به مزدلفه را و سه غسل برای سنگ انداختن سه جمره و طواف و داع را و اما رمی را به جمره العقبه غسل نیست.
پس چون غسل کند و در مکه شود و چشمش بر خانه افتد و هنوز در میان شهر باشد، بگوید، «لااله الاالله والله اکبر، اللهم انت السلام و منک السلام و دارک دارالسلام، تبارکت ربنا یا ذالجلال و الاکرام اللهم هذا بیتک عظمته و کرمته و شرفته، اللهم فزده تعظیما وزده تشریقا و تکریما و زده مهابه، وزدمن حجه برا و کرامه اللهم افتح لی ابواب رحمته و ادخلنی جنتک و اعذنی من الشیطان الرجیم» آنگاه در مسجد شود، از باب بنی شیبه، و قصد حجر الاسود کند و بوسه دهد و اگر نتواند به سبب زحمت دست به وی برنهد و بگوید، «اللهم امانتی ادیتها، و میثاقی تعاهدته، اشهدلی بالموافاه» پس به طواف مشغول شود.
ابوالفضل بیهقی : مجلد هشتم
بخش ۳۹ - خلعت‌پوشی امیر مجدود
و روز پنجشنبه نهم جمادی الاولی امیر بشکار برنشست و بدامن مرو الرّود رفت. و دوشنبه سیزدهم این ماه بباغ بزرگ آمد. و روز شنبه هفدهم جمادی الاخری از باغ بزرگ بکوشک در عبد الاعلی بازآمد. و دیگر روز از آنجا بشکار شیر رفت بترمذ و هفت روز شکاری نیکو برفت؛ و بکوشک بازآمد. روز شنبه غره رجب‌ از شهر بلخ برفت بر راه حضرت غزنین‌ . و روز آدینه بیست و یکم ماه بسلامت و سعادت بدار الملک‌ رسید و بکوشک کهن محمودی بافغان شال‌ بمبارکی فرود آمد.
و کوشک مسعودی راست شده بود ؛ چاشتگاهی برنشست و آنجا رفت و همه بگشت و باستقصا بدید و نامزد کرد خانه‌های کارداران‌ را و وثاقهای‌ غلامان سرایی را و دیوانهای وزیر و عارض و صاحب دیوان رسالت و وکیل‌ را، پس بکوشک کهن محمودی بازآمد. و مردم بشتاب در کارها افتاد و هر کسی جای خویش راست میکرد و فرّاشان جامه‌های سلطانی‌ میافگندند و پرده‌ها میزدند. و چنین کوشک نشان ندهند هیچ جای، و هیچ پادشاه چنین بنا نفرمود. و همه بدانش و هندسه خویش ساخت و خطهای او کشید بدست عالی‌ خویش، که در چنین ادوات‌ خصوصا در هندسه آیتی‌ بود، رضی اللّه عنه. و این کوشک بچهار سال برآوردند و بیرون مال که نفقات‌ کرد حشر و مرد بیگاری‌ باضعاف‌ آن آمد، چنانکه از عبد الملک نقّاش مهندس شنودم که روزی پیش سرهنگ بوعلی کوتوال گفت: هفت بار هزار هزار درم نبشته‌ دارم که نفقات شده است؛ بوعلی گفت: «مرا معلوم است که دو چندین حشر و بیگاری بوده است؛ و همه بعلم من‌ بود.» و امروز این کوشک عالمی‌ است، هر چند بسیار خلل افتاده است، گواه بناها و باغها بسنده باشد. و بیست سال است تا زیادتها میکنند بر بناها، و از بناهای آن نیز چند چیز نقص‌ افتاده است. همیشه این حضرت بزرگ و بناهای نامدار ماناد و برخوردار از آن سکّان‌ بحقّ محمّد و آله.
امیر، رضی اللّه عنه، روز سه‌شنبه پنج روز مانده از ماه رجب بدین کوشک نو آمد و آنجا قرار گرفت. و روز دوشنبه نهم شعبان چند تن را از امیران فرزندان‌ ختنه‌ کردند و دعوتی بزرگ ساخته بودند و کاری با تکلّف‌ کرده و هفت شبان روز بازی آوردند و نشاط شراب بود و امیر بنشاط این جشن و کلوخ انداز، که ماه رمضان نزدیک بود، بدین کوشک و بدین باغها تماشا میکرد و نشاط شراب میبود .
پس ماه روزه را کار بساختند و روز دوشنبه روزه گرفتند. و روز آدینه پنجم آن ماه اخبار پوشیده‌ رسید از خوارزم سخت مهم که این نواحی بر اسمعیل خندان پسر خوارزمشاه آلتونتاش قرار گرفت و جمله آن غلامان که برادرش را کشته بودند بدست آوردند و بزودی‌ بکشتند و همچنان هر کس که از آن خواجه بزرگ احمد عبد الصّمد بود و دیگر پسرش نیز بکشتند، و خطبه بر امیر المؤمنین کردند و بر خندان.
و همه کارها شکر خادم دارد. و راهها فروگرفته‌اند. و از ترکمانان رسولان نزدیک او پیوسته‌ است و از آن وی سوی ایشان. امیر بدین خبر سخت اندیشمند شد و فرمود تا برادرش رشید را بغزنین بازداشتند، و دختران خوارزمشاه را گفت تعرّض نباید نمود.
[مراسم عید فطر و خلعت پوشی امیر مجدود]
و روز چهارشنبه عید کردند سخت برسم و با تکلّف، و اولیا و حشم را بخوان فرود آوردند و شراب دادند. و روز یکشنبه پنجم شوّال امیر بشکار پره‌ رفت با خاصّگان لشکر و ندیمان و مطربان و بسیار شکار رانده بودند؛ و بغزنین آوردند مجمّزان‌ هر کسی از محتشمان دولت را . و روز یکشنبه نوزدهم ماه بباغ صد هزاره آمد. و یکشنبه دیگر بیست و ششم شوّال بوالحسن عراقی دبیر که سالار کرد و عرب بود سوی هرات رفت بر راه غور با ساخت و تجملی سخت نیکو و حاجب سباشی پیشتر با لشکر بخراسان رفته بود و جبال‌ نیز بدین سبب شوریده گشته.
و روز شنبه سوم ذی القعده خداوندزاده‌ امیر مجدود خلعت پوشید بامیری هندوستان تا سوی لوهور رود خلعتی نیکو، چنانکه امیران را دهند [خاصّه‌] که فرزند چنین پادشاه باشد. و وی را سه حاجب با سیاه‌ دادند. و بونصر پسر بوالقاسم علی نوکی از دیوان ما با وی بدبیری رفت و سعد سلمان‌ بمستوفی‌، و حلّ و عقد سرهنگ محمد بستد. و با این ملک‌زاده طبل و علم و کوس و پیل و مهد بود. و دیگر روز پیش پدر آمد، رضی اللّه عنهما تعبیه کرده‌ بباغ پیروزی، و سلطان در کنارش گرفت و وی رسم خدمت و وداع بجای آورد و برفت و رشید پسر خوارزمشاه را با بند بر اثر وی ببردند تا بلهور شهربند باشد.
و روز پنجشنبه هشتم ذی القعده نامه رسید از ری با سه سوار مبشّر که علاء- الدوله پسر کاکو را از لشکر منصور هزیمت افتاد و آن نواحی جبال آرام گرفت و سواری چند ترکمانان کز خراسان سوی خود نواخته بود و زر داده سوی خراسان بازگشتند بر راه طبس. امیر برسیدن این خبر شادمانه شد و بوق و دهل زدند و مبشّران را خلعت دادند و بگردانیدند و بسیار چیز یافتند، و جوابها نبشته آمد به احماد خواجه عمید عراق بوسهل حمدوی و تاش سپاه سالار و گفته شد که اینک رایت ما حرکت خواهد نمود جانب بست و از آنجا بهرات آییم و حالها دریافته آید . و مبشّران بازگشتند. و وصف این جنگها از آن نمی‌نویسم که تاریخ از نسق‌ نیفتد و شرح هر چه به ری و جبال رفت همه در بابی مفصّل بخواهد آمد از آن وقت باز که بوسهل به ری رفت تا بنشابور بازآمد و ری و جبال از دست ما بشد؛ و در آن باب همه حالها مقرّر گردد.
زرتشت : جلد اول کتاب اوستا - کهن ترین سرودهای ایرانیان
یسنه، هات 21-19 (بغان یشت)


هات 19
1
[زوت:]
زرتشت از اهوره مزدا پرسید:
ای اهوره مزدا!ای سپندترین مینو! ای دادار جهان استومند! ای اشون!
کدام بود آن سخنی که مرا در دل افگندی، ای اهوره مزدا!...
2
پیش از آفرینش آسمان، پیش از آب، پیش از جانور، پیش از گیاه، پیش از آذر اهوره مزدا، پیش از اشون مرد، پیش از تباهکاران و دیوان و مردمان [دروند]، پیش از سراسر زندگی این جهانی و پیش از همۀ مزدا آفریدگان نیک اشه نژاد؟

3
آنگاه اهوره مزدا گفت:
ای سپیتمان زرتشت!
آن سخن، «اهون و یریه....» بود که ترا در دل افگندم....
4
.................................................................................................................................................................................
5
ای سپیتمان زرتشت!
این «اهون ویریه....»ی من هرگاه بی هیچ درنگ و لغزشی سروده شود، برابر صد «گاه» برگزیدۀ دیگر است که بی هیچ درنگ و لغزشی سروده شده باشد و هرگاه بادرنگ ولغزش سروده شود، برابر ده «گاه» برگزیدۀ دیگر است.
6
ای سپیتمان زرتشت!
کسی که در زندگی این جهانی، برای من «اهون ویریه...» را از بر بخواند یا به یاد بسپارد و باژگیرد یا باژکنان بسراید یا آن را به هنگام سرودن بستاند، من – اهوره مزدا – روانش را از فراز چینود پل سه بار به بهشت – به بهترین زندگانی، به بهترین اشه، به بهترین روشنایی – برسانم.
7
ای سپیتمان زرتشت!
کسی که در زندگی این جهان، برای من «اهون ویریه....: را باژگیرد و پاره ای از آن را – نیم یا سه یک یا چهار یک یا پنج یک آن را – نخواند، من- اهوره مزدا – روانش را از بهشت دور کنم. من اورا به اندازۀ درازا و پهنای این زمین، از بهشت دور کنم و این زمین را به همان اندازه که دراز است، پهناست.
8
من در آغاز، واژگانی را که «اهو» و «رتو» در میان آنهاست، فرو خواندم، پیش از آفرینش آسمان برین، پیش از آب، پیش از زمین ، پیش از گیاه، پیش از آفرینش گاو چهار پا، پیش از زایش مرد اشون دو پا، پیش از آفرینش پیکر خورشید برین و پس از آفرینش امشا سپندان.
9
از میان آن دو مینوی نخستین، سپند مینو سراسر آفرینش اشه را که بوده است و هست و خواهد بود، با گفتار «شیوثننم انگهوش مزدایی» برای من برخواند.
10
و این سخن، درمیان سخنان، کارآمدترین سخنی است که گفته شده و برزبان آورده شده و خوانده شده است.
این سخن را چندان توانایی است که اگر همۀ [مردمان] جهان استومند، آن را بیاموزند و به یاد بسپارند، خود را از مرگ رهایی توانند داد.
11
این سخن ما گفته شده است تا هریک از آفریدگان [جهان]، آن را در پرتو بهترین اشه یاد گیرد و

بدان بیندیشد.
12
«یثه»: چنین گوید که زرتشت را «اهو» و «رتو» شناختند.
«اثا»: چنین گوید که او – اهوره مزدا- نیز در نخستین اندیشه، نزد آفریدگان جهان چنین است.
«یثه»: آموزش می دهد که او از همه بزرگتر است.
«اثا: : چنین گوید که آفرینش، او راست.
13
«ونگهوش» : سومین آموزش دین را باز می گوید که زندگی خوب، از آن مزداست.
«دزدا مننگهو» : چنین گوید که آموزگار منش نیک است.
«شیوثننم» : «اهو» را نشان می دهد.
14
از واژۀ «مزدا» بر می آید که او آفرینش راست؛ همان گونه که آفرینش اوراست.
از واژه «خششرم اهورهیی» چنین برمی آید که : ای مزدا! شهریاری مینوی از آن تست.
واژه های «دریگو بیو واستارم» گویای آن کسی است که در پرستاری از درویشان، دوست سپیتمان زرتشت است.
«یثه اهو و یریو....» پنج آموزش دین را در بر می گیرد.
«یثه اهو و یریو....» سراسر «منثره» و سخن اهوره مزداست.

15
اهوره مزدای بهتر، «اهون ویریه...» را بسرود. [آن خدای] بهتر، همۀ [آفرینش نیک] را بیافرید.
اهریمن به تنگ آمد. اهوره مزدا از دور بدان بد سرشت چنین گفت:
نه منش، نه آموزش، نه خرد، نه باور، نه گفتار، نه کردار، نه «دین» و نه روان ما دو[مینو] با هم سازگارند.
16
این گفتار مزدا سه بخش دارد و به چهار پیشه و پنج ردان می نگرد و با دهش و بخشش، سرانجام می گیرد.
-کدامند [سه] بخش این گفتار؟
-اندیشۀ نیک، گفتار نیک، کردار نیک.
17
- کدامند (چهار) پیشه؟
-آتربان، ارتشتار، برزیگر ستور پرور و[دست ورز] سازنده.
خویشکاری همۀ [اینان] در راست اندیشی، راست گفتاری وراست کرداری با اشون مرد پیر و رد دین پژوه، برابر است:
«کنش خویش جهان را به سوی اشه پیش می برند.»
18
-کدامند پنج ردان؟
-خانه خدا، دهخدا، شهربان، شهریار و پنجمین آنان زرتشت (در سرزمینهای دیگر، جز ری زرتشتی)
در ری زرتشتی تنها چهار [تن] ردانند.
-کدامند ردان این سرزمینها؟
- خانه خدا، دهخدا، شهربان، شهریار و پنجمین آنان زرتشت.
19
-اندیشۀ نیک چیست؟
-نخستین منش پاک.
-گفتار نیک چیست؟
- سخن ورجاوند.
-کردار نیک چیسن؟
-سرود ستایش وبرتر شماری آفریدگان پاک.
20
مزدا گفت.
-به که گفت؟
- به اشون مینوی وجهانی.
- چه گفت در سخنی که او را در دل افگند؟
- بهترین شهریار.
- به چه کسی؟
- به اشون وبهتری که در شهریاری، خود کامه نباشد.
21
«اهون ویریه….» را می¬ستاییم.
«اهون ویریه …» را می¬ستاییم. چه بلند برخوانده، چه آهسته باژ گرفته، چه سروده، چه ستوده.
«ینگهه هاتم….»

هات 20
1
اهوره مزدا گفت:
«اشم و هو وهیشتم استی.»
[از این گفتار] بر می¬آید که بهترین نیکی بدو داده شود؛ چنان که دوستداری به دوستدار.
«وهو وهیشتم استی.»
اینچنین دین را [(آموزش دینی را)] کار بندد.
2
«اوشتا استی اوشتا اهمایی.»
از این سخن بر می¬آید که سراسر [دهش] اشه، هر یک از خواستاران اشه راست.
اینچنین پایدار [از این سخن] بر می¬آید که سراسر [دهش] اشه، هر یک از خواستاران اشه راست.
3
«هیت اشایی وهیشتایی اشم.»
[این سخن]، رهنمونی است به سراسر سخن ورجاوند که همۀ «منثره» در برگیرندۀ آن است.
اینچنین آموزش می¬دهد:
اشه از شهریاری مینوی [اهوره] است و ستایندگان اشه را [دهش] اشه ارزانی شودو سوشیانتها شما را اشه بخشند.
سه فرمان ایزدی – سراسر گفتار «اشم و هو….» - سخن فرو فرستاده و گفتار اهوره مزداست.
4
مزدا گفت.
-به که گفت؟
-به اشون مینوی وجهانی.
- چه گفت در سخنی که او را در دل افگند؟
- بهترین شهریار.
- به چه کسی؟
- به اشون وبهتری که در شهریاری، خودکامه نباشد.
5
«اشه وهیشت» را می¬ستاییم.
«اشه وهیشت» را می¬ستاییم؛ چه بلند برخوانده، چه آهسته باژ گرفته، به سروده، چه ستوده.
«ینگهه هاتم….»

هات 21
1
سخن ستایش زرتشت اشون [چنین است]:
«ینگهه هاتم آآت یسن پیتی.»
«ینگهه» ستایش مزدا را می¬آموزد؛ آنچنان که در داد اهوره است.
«هاتم» ستایشی را می¬آموزد که زندگی مردمان جهان را[بکار آید].
2
«یاونگهم» در این جا رهنمونی است به ستایش زنان اشون که درنیایش امشا سپندان، سپنندارمذ را در آغاز می¬ستایند.
سه فرمان ایزدی [-سراسر «ینگهه هاتم….» - ]سخن برازندۀ ستایش است.
-این ستایش، همه کسی راست؟
- ستودن امشا سپندان راست.
3
آنگاه مزدا گفت:
-بهروزی کسی را باد که از او به هرکسی بهروزی رسد!
-شهریار یگانۀ بی همتا – مزدا اهوره – اورا [چنین بهروزی] دهاد!
4
مزدا با این گفتر، چه پیامی داد؟
-پیام بهروزی داد و با واژۀ «بهروزی» به هریک از اشونانی که بوده است و هست و خواهدبود، بهترین بهروزی را پیام داد آن [خداوند] بهتر، مزدای بهتر.
به [زرتشت] اشون بهتر، پیام بهروزی داد هریک از اشونان بهتر را.
5
«ینگهه هاتم....» خوب ستودۀ پاک را می¬ستاییم.
«ینگهه هاتم ....»

هات 22
1
«اشم وهو....»
اینک برسم و زور نهاده¬ایم دادار اهوره مزدای را یومند فره مندو آمشا سپندان را.
این هوم به آیین اشه نهاده را خواستار ستایشم.
این شیر روان به آیین اشه نهاده را خواستار ستایشم.
این گیاه «هذا نئپتا»ی به آیین اشه نهاده را خواستار ستایشم.
2
با آبهای نیک، این زور آمیخته به هوم، امیخته به شیر، امیخته به «هذا نئپتا» و به آیین اشه نهاده را خواستار ستایشم.
با آبهای نیک، آب هوم را خواستار ستایشم.
هاون سنگین را خواستار ستایشم.
هاون آهنین را خواستار ستایشم.
3
این گیاه برسم و پیوستگی به خشنودی رد، یادگیری و کاربندی دین نیک مزدا پرستی ، سرودن «گاهان» و پیوستگی به خشنودی رد اشون، رد اشونی و این هیزم و بخور را خواستار ستایشم.
ترا- ای آذر اهوره مزدا! – و همۀ مزدا آفریدگان نیک اشه نژاد را خواستار ستایشم.

4
خشنودی اهوره مزدا، آمشا سپندان، سروش پارسا و آذر اهوره مزدا، آن رد بزرگوار اشونی را.
19-5
..............................................................................................................................................................................
22-20
[زوت و راسپی:]
..............................................................................................................................................................................
27-23
..............................................................................................................................................................................

هات 23
1
[زوت:]
خواستار ستایشم فروشی¬های آنان را که پیش از این در این خانمانها، روستاها، شهرها وکشورها بودند؛ آنان که آسمان را نگاهداری کردند؛ آب را نگاهداری کردند؛ زمین را نگاهداری کردند؛ جانور را نگاهداری کردند؛ کودک را در زهدانما در باردار نگاهداری کردند تا نمیرد.
2
خواستار ستایشم فروشی¬های اهوره مزدا و امشا سپندان را؛ فروشی¬های همۀ ایردان اشون مینوی را.
خواستار ستایشم فروشی¬های گیومرت، زرتشت سپیتمان، کی گشتاسپ، ایست واستر – پسر زرتشت – و فروشی¬های پاک همۀ نخستین آموزگاران کیش را.
3
خواستار ستایشم فروشی¬های هر یک از اشونان هر زمانی را که بر این زمین مرده است. فروشی-های اشونان را -–چه زن، چه نوجوان، چه دوشیزه – که درکار وکوشش بسر بردندو از این خانه در گذشتند واینک به امید ستایش نیک و پاداشند.
4
خواستار ستایشم فروشی¬های نیرومند پیروز اشونان را.
خواستار ستایشم فروشی¬های نخستین آموزگاران کیش، فروشی¬های نیاکان و فروشی روان خویش را.
خواستار ستایشم، همۀ ردان اشونی، همۀ نیکی دهندگان – ایزدان مینوی و جهانی – را که به آیین بهترین اشه، برازندۀ ستایش وسزاوار نیایشند.
5
من خستویم که مزدا پرست، زرتشتی، دیو ستیز و اهورایی کیشم.
هاونی اشون، رد اشونی را ستایش ونیایش و خشنودی وآفرین!
ساونگهی و ویسیه¬ی اشون، ردان اشونی را ستایش ونیایش و خشنودی و آفرین!
ردان روز و گاهها و ماه وگهنبارها وسال را ستایش ونیایش و خشنودی و آفرین!
[زوت:]
«یثه اهو و یریو...» که زوت مرا بگوید.
[راسپی:]
«یثه اهو ویریو....» که زوت مرا بگوید.
[زوت:]
«اثارتوش اشات چیت هچا....» که پارسا مرد دانا بگوید.

هات 23
1
[زوت:]
خواستار ستایشم فروشی¬های آنان را که پیش از این در این خانمانها، روستاها، شهرها وکشورها بودند؛ آنان که آسمان را نگاهداری کردند؛ آب را نگاهداری کردند؛ زمین را نگاهداری کردند؛ جانور را نگاهداری کردند؛ کودک را در زهدانما در باردار نگاهداری کردند تا نمیرد.
2
خواستار ستایشم فروشی¬های اهوره مزدا و امشا سپندان را؛ فروشی¬های همۀ ایردان اشون مینوی را.
خواستار ستایشم فروشی¬های گیومرت، زرتشت سپیتمان، کی گشتاسپ، ایست واستر – پسر زرتشت – و فروشی¬های پاک همۀ نخستین آموزگاران کیش را.
3
خواستار ستایشم فروشی¬های هر یک از اشونان هر زمانی را که بر این زمین مرده است. فروشی-های اشونان را -–چه زن، چه نوجوان، چه دوشیزه – که درکار وکوشش بسر بردندو از این خانه در گذشتند واینک به امید ستایش نیک و پاداشند.
4
خواستار ستایشم فروشی¬های نیرومند پیروز اشونان را.
خواستار ستایشم فروشی¬های نخستین آموزگاران کیش، فروشی¬های نیاکان و فروشی روان خویش را.
خواستار ستایشم، همۀ ردان اشونی، همۀ نیکی دهندگان – ایزدان مینوی و جهانی – را که به آیین بهترین اشه، برازندۀ ستایش وسزاوار نیایشند.
5
من خستویم که مزدا پرست، زرتشتی، دیو ستیز و اهورایی کیشم.
هاونی اشون، رد اشونی را ستایش ونیایش و خشنودی وآفرین!
ساونگهی و ویسیه¬ی اشون، ردان اشونی را ستایش ونیایش و خشنودی و آفرین!
ردان روز و گاهها و ماه وگهنبارها وسال را ستایش ونیایش و خشنودی و آفرین!
[زوت:]
«یثه اهو و یریو...» که زوت مرا بگوید.
[راسپی:]
«یثه اهو ویریو....» که زوت مرا بگوید.
[زوت:]
«اثارتوش اشات چیت هچا....» که پارسا مرد دانا بگوید.

هات 24
1
[زوت و راسپی :]
به اهوره مزدا نیاز می¬کنیم این هوم و میزد و زور و برسم به آیین اشه گسترده و گوشت خوشی دهنده وشیر روان و گیاه هذانئپتای به آیین اشه نهاده را....
2
با آبهای نیک، با این زور آمیخته به هوم، آمیخته به شیر، آمیخته به هذا نئپتای به آیین اشه نهاده، با آبهای نیک، آب هوم، هاون سنگین و هاون آهنین.
3
این گیاه برسم و پیوستگی به خشنودی رد، یادگیری و کاربندی دین نیک مزدا پرستی و سرودن «گاهان» و پیوستگی به خشنودی رد اشون، رد اشونی و این هیزم و بخور، ترا – ای آذر پسر اهوره مزدا! – و همۀ آفریدگان نیک اشه نژاد را پیشکش و نیاز می¬کنم.
اینک این همه را چنین نیاز می¬کنیم:
4
اهوره مزدا، سروش پارسا، امشا سپندان، فروشی¬های اشونان و روانهای اشونان، آذر اهوره مزدا، ردان بزرگوار وسراسر آفرینش اشه را ستایش و نیایش و خشنودی و آفرین!
5
اینک این همه را چنین نیاز می¬کنیم:
فروشی زرتشت سپیتمان اشون را که درجهان خواستار راستی شد و فروشی¬های همۀ اشونان – آن اشونانی که در گذشته¬اند ، آن اشونانی که زنده¬اندو آن مردانی که [هنوز] زاده نشده اند (سوشیانتهای نوکنندۀ گیتی) – را ستایش و نیایش و خشنودی و آفرین!
6
ای هوم ومیزد وزور وبرسم به آیین اشه گسترده وگوشت خوشی دهنده وشیر روان وگیاه هذا نئپتای به آیین اشه نهاده را...
8-7
..............................................................................................................................................................................
9
امشا سپندان، شهریاران نیک خوب کنش جاودان زنده وجاودان پاداش بخش را که با منش نیک بسر می¬برند وآمشا سپند بانوان را.
12-10
..............................................................................................................................................................................
27-13
..............................................................................................................................................................................
32-28
..............................................................................................................................................................................
33
اینک این همه را چنین نیاز می¬کنیم:
فروشی¬های نیرومند پیروز اشونان را، فروشی¬های نخستین آموزگاران کیش را، فروشی¬های نیاکان را و فروشی روان خویش را ستایش و نیایش و خشنودی و آفرین!
34
اینک این همه را نیاز می¬کنم:
همۀ ردان اشونی را ستایش و نیایش و خشنودی و آفرین!
اینک این همه را نیاز می¬کنم:
همۀ نیکی دهندگان – ایزدان مینوی و جهانی – را که به آیین بهترین اشه برازندۀ ستایش و سزاوار نیایشند.

هات 25
3-1
..............................................................................................................................................................................
7-4
..............................................................................................................................................................................
8
همۀ ایزدان اشون مینوی را می¬ستاییم.
همۀ ایزدان اشون جهانی را می ستاییم.

هات 26
1
..............................................................................................................................................................................
2
اینک در میان همۀ این فروشی¬های نخستین، فروشی اهوره مزدا را می ستاییم که مهترین و بهترین وزیباترین و استوارترین و خردمند ترین و برزومندترین وسپند ترین است.
3
فروشی¬های نیک توانای پاک اشونان را می ستاییم.
[فروشی¬های] امشا سپندان را می¬ستاییم؛ آن تیز بینان بزرگوار بسیار زورمند دلیر آهورایی را که ورجا وندان جاودانه¬اند.
4
اینک «جان» و «دین» و «بوی» و «روان» و «فروشی» نخستین آموزگاران و نخستین آموزگاران کیش، مردان وزنان اشونی را که انگیزۀ پیروزی اشه بوده¬اند، می ستاییم.
«گوشورون» نیک کنش را می¬ستاییم.
5
[فروشی¬های] آنان را که انگیزۀ پیروزی اشه بوده اند و فروشی گیومرت اشون را می¬ستاییم.
اینک پاداش و فروشی زرتشت سپیتمان اشون را می¬ستاییم.
فروشی کی گشتاسپ اشون را می¬ستاییم.
فروشی ایست و استری اشون – پسر زرتشت – را می¬ستاییم.
6
اینک «جان» و «دین» و «بوی» و «روان» و«فروشی» نیاکان، مردان و زنانی را که انگیزۀ پیروزی اشه بوده اند ، می¬ستاییم.
فروشی¬های همۀ اشونانی را که بوده اند و هستندو آن مردانی را که [هنوز] زاده نشده اند (سوشیانتهای نوکنندۀ گیتی) می¬ستاییم.
7
اینک روانهای درگذشتگان را می¬ستاییم.
فروشی¬ های آشونان را می¬ستاییم.
همۀ نیاکان در گذشتۀ این خاندان را از آموزگار و آموزنده – [خواه] اشون مردان، [خواه]اشون زنان – می¬ستاییم.
8
فروشی¬های همۀ آموزگاران اشون را می¬ستاییم.
فروشی¬های همۀ آموزگاران اشون را می¬ستاییم.
فروشی¬های همۀ اشون مردان را می¬ستاییم.
فروشی¬های همۀ اشون زنان را می¬ستاییم.

9
فروشی¬های همۀ فرزندان اشون را که از اشونی پدید آمده¬اند، می¬ستاییم.
فروشی¬های اشونانی را که در کشورند می¬ستاییم.
فروشی¬های اشونی را که در بیرون از کشورند می¬ستاییم.
10
فروشی¬های اشون مردان را می¬ستاییم.
فروشی¬های اشون زنان را می¬ستاییم.
همۀ فروشی¬های نیک توانای پاک اشونان را از [فروشی] گیومرت تا سوشیانت پیروز می¬ستاییم.
11
[زوت و راسپی:]
همۀ فروشی¬های اشونان را می¬ستاییم.
روانهای درگذشتگان و فروشی¬های اشونان را می¬ستاییم.
«ینگهه هاتم ....»
[راسپی :]
«یثه اهو ویریو....» که زوت مرا بگوید.
[زوت :]
«اثار توش اشات چیت هچا....» که پارسا مرد دانا بگوید.

هات 27
1
اینک آن بزرگتر از همه – اهوره مزدا – را«آهو» و «رتو» بر می¬گزینیم تا اهریمن نابکار را براندازیم؛ تا دیو خشم خونین درفش را برافگنم؛ تا دیوان مرندری را برانیم؛ تا همۀ دیوان و دروندان «ورن» را براندازیم...
2
تا اهوره مزدای رایومند فره مند را والا بشتاسیم؛
تا آمشا سپندان را والا بشناسیم؛
تا ستارۀ رایومند فره مند، تشتر پرفروغ را والا بشناسیم؛
تا اشون مرد را والا بشناسیم؛
تا همۀ آفریدگان اشون سپند مینو را والا بشناسیم.
3
«یثه اهو ویریو....»
4
«ای مزدا!
مرا از بهترین گفتارها و کردارها بیاگاهان تا براستی در پرتو «اشه» با «منش نیک: و به آزاد کامی ترا بستایم.
ای اهوره!
با شهریاری مینوی خویش و به خواست خود، زندگانی نو وسرشار از اشه را به ما ارزانی دار.»
5
ای ایریمن گرامی!
بدین جاآی یاری مردان و زنان زرتشتی را، یاری منش نیک را، یاری هر آن «دین» را که درخور مزدی گرانبهاست!
دهش آرمانی«اشه» را که اهوره مزدا ارزانی دارد، خواستارم.
«اشم و هو .....»
6
هوم همچون مزدا توانا، آن رد اشونی، [آن اشون] پالوده و سروش نیک – که با اشی گنجور همراه است- باید هماره در این جا کوشا باشند.
7
ما می آموزیم «اهون ویریه...»ی فرخندۀ ... به آیین اشه سروده را؛ هاون به ایین اشه بکار انداخته وسخن راست گفته را.
اینچنین، آنها فرخنده تر شوند.
8
«ای مزدا اهوره! ای تواناترین! ای آرمیتی! ای اشهی گیتی افزای! ای منش نیک! ای شهریاری مینوی؟
به من گوش فرا دهید و آنگاه که پاداش هر کس را می¬بخشید، بر من بخشایش آورید.
9
ای اهوره!
[خود را] به من بنمای و [درپرتو] «آرمیتی» توش و توانم ده.
ای مزدا!
به پاداش ستایشم از سپندترین «مینو» نیکویی، از «اشه» توانایی بسیار و از «منش نیک» سروری بخش.
10
ای اهوره ی تیزبین!
به شادمانی ورامش من؛ دهش بی مانند خویش را که از «شهریاری مینوی» و از «منش نیک» است، بر من آشکار کن.
ای سپندارمذ!
«دین» مرا به [یاری] «اشه» آموزش ده و روشنی بخش.
11
اینک زرتشت همۀتن و جان وگزیدۀ«منش نیک» خویش را همچون نیازی پیشکش «مزدا» می-کند و گفتار و کردار و دل آگاهی ونیروی خود را نزد «اشه» [ارمغان می¬برد].»
«اشم و هو....»

12
من خستویم که مزدا پرست، زرتشتی، دیو ستیز و اهورایی کیشم.
هاونی اشون، رد اشونی را ستایش و نیایش و خشنودی و آفرین!
ساونگهی و ویسیه ی اشون، اپردان اشونی را ستایش و نیایش و خشنودی و آفرین!
ردان روز و گاهها و ماه و گهنبارها وسال را ستایش و نیایش و خشنودی و آفرین!
13
«یثه اهو ویریو....»
14
«اشم و هو....»
15
«اهون ویریه....»را می ستاییم.
اردیبهشت زیباترین امشا سپند را می ستاییم.
«ینگهه هاتم ....»


زرتشت : ویسپرد
کرده چهاردهم
اوره مزدای اَشون .. . «سرآغاز کرده 13»
اشهو نود گاه ، رداَشونی را می ستاییم .

1
یسنه (هفت هات پیروزمند اَشون ) ،رد اَشونی را می ستاییم ، با پتمان ها، با بند ها، با زند(گزارش) ، با پرسشها، با پاسخها، با دوبار سرودن ، با خوب خوانن از بر خوانده و با ستایش خوب ستوده .

2
به دانش خویش ، به بینش خویش ، به شهریاری خویش ، به ردی خویش ، به خواست و کامکاری خویش ، اشهوره مزدا. . . « در متن به جای نقطه چین هفت واژه آمده که معنی کلی و پیوند آنها با جمله روشن نیست »

3
اهون و یریه ی اَشون ، رد اَشونی را می ستاییم .
اهومند و رتومند اَشون ( اهوره مزدا) ، رد اششونی را می ستاییم .

4
اهو نود گاه را می ستاییم
هات ها، پتمان ها، واژه ها و بندهای اهو نود گه را - چه خوانده ، چه باز گرفته ، چه سروده ، چه ستوده - می ستاییم .
.............................................................................................................................................................« بند 5 کرده 7»
ینگهه هاتم . . . .
اَشم وهو . . .
مزدا اهوره کسانی را که . . . « گاه . یس . 51 بند 22»

زرتشت : ویسپرد
کرده هفدهم
« آشم وهو . . . »
ما اندیشه های نیک ، گفتارهای نیک و کردارهای نیک «یسنه» ( هفت هات )را می پذیریم .
ما «اَشم وهو . . . .» را می پذیریم .« این کرده کوتاه را در نیایش ها سه بار می خوانند »

زرتشت : خرده اوستا
آفرینگان رپیثوین
1
« یثه هو وبربو . . . »
« اشم وهو . . . »
من خستویم که مزداپرست ، زرتشتی ، دیو ستیز و اهورایی کیشم .
رپیثوین اشون ، رد اشونی را ستایش و نیایش و خشنودی و آفرین !
فرادت فشو ، و زنتوم اشون ، ردان اشونی را ستایش و نیایش و خشنودی وآفرین !

2
اهوره مزدای رایومند فرّ ه مند ، امشاسپندان ، اردیبهشت وآإر اهوره مزدا ، همه ی ایزدان اشون مینوی و جهانی ، فروشی های نیرومند پیروز اشونان ، فروشی های نخستین آموزگاران کیش و فروشی های نیاکان را ستایش و نیایش و خشنودی و آفرین !
راسپی :
« یثه آهو و یریو . . . » که زوت مرا بگوید .
زوت :
« اَثارتوش اشات چیت هچا . . . » که پارسا مرد دانا بگوید .

3
چنین گفت اهوره مزدابه سپیتمان زرتشت سخنی را که برای ردّ رپیثوین فرو فرستاده شده است :
اینک بپرس از ما بدان سان که می خواهی ، ما را بیازمای ؛ چرا که پرسش و آزمون تو ، رهبران را نیرومندی و برتری می بخشد .

4
چنین پرسید زرتشت از اهوره مزدا :
ای اهوره مزدا ! ای سپند ترین مینو ! ای دادار جهان استومند ! ای اشون
پاداش و مزد مردمان در زندگانی چه اندازه است ؟

5
. . . کسی که خشنودی رد رپثوین را به وی رود همی گوید : کسی که با دستان شسته ، باهاون شسته ، با برسم گسترده ، با هوم فرو گذاشته ، با آتش فروزان ، با اَهون و یریه . . . ی سروده ، به هنگامی که زبانش از افشره ی هوم تر شده و به تن به منثره پیوسته ، نیاز نزد رد رپثوین برد ، پاداش و مد وی چه اندازه است ؟

6
چنین پاسخ داد اهوره مزدا به سپیتمان زرتشت :
ای سپیتمان زرتشت !
چنین کسانی در زندگانی آنچنان پاداش و مزد یابد که وزش باد نیمروزی سراسر جهان استومند را برویاند و بپرورد و بهره رساند و شادی آورد .

7
. . . کسی که خشنودی رد رپثوین را . . . ( بند 5 همین رپثوین بدون پرسش آخر)

8
چنین گفت اهوره مزدا به سپیتمان زرتشت سخنی را که برای رد رپثوین فرو فرستاده شده است .

9-10
.................................................................................................................................................( بند های 19-14 آفرینگان گهنبار)

زرتشت : وندیدا
پیشگفتار
وندیدا یکی از بخش های پسین اوستای نو است که برخی از پژو هشگران ، آن را بکلّی جدا و متمایز از دیگر بخشها و نماینده ی آیینها و داد گزاریهای مغان بتختری یا مادی می دانند .
از این بخش - بجز فرگرد دوم آن ( داستان جم) - تا کنون ترجه فارسی رسایی که هم از حیث زبان و هم از نظر یادداشتها و توضیحها و درک و دریافت دشواریهای فراوان متن ، امروزی و علمی باشد و بتواند پرسشها خواننده ی پژو هنده ی کنونی را پاسخ گوید ، انتشار نیافته است .( برای اشنایی با چگونگی این امر مقاله دکتر بهرام فره وشی در ماهنامه راهنمای کتاب ، سال 6 شماره ی 8 آبان 1342.
در گزارش اوستای پورداود نیز جای وندیدا خالی ماند . استاد گزارش این بخش را در سالهای اوج کار و کوشش پژوهشی خود به انجام رساده است ، اما ویرایش و تدوین نهایی آن را موکول به پایان یافتن کار انتشار دیگر بخشهای گزارش خود کرده بود . وی در پاسخ این پرسش نگارنده که چرا اقدام به انتشار آن نمی کند ، چنین استدلال می کرد که این گزارش ، چند ده سال پیش صورت پذیرفته و نیازمند بررسی و مقاله دوباره با متن و منابع مربوط بدان و ویرایشی سرتاسری است که در سالهای پیری و ناتوانی ، دیگر از وی بر نمی آید و انتشار آن به همان صورتی که هست نیز روا نمی داند و امید وار است که روزی یکی از همکاران و دوستان جوان وی این کار را به نحو شاسته ای به سرانجام برساند .( گفتنی است که در طی گزارش اوستای پور داود ، بارها به نوشته های وندیدا استناد شده و پاره هایی از آن گزارش گم شده ، آمده است .)
دست نویس سالخورده ی گزارش وندیدا تا واپسین روزهای زندگی استاد، روی میز کار او بود ؛ اما متأسفانه پس از در گذشت وی ، دقّت کافی، در حفظ میراث پژوهی او بعمل نیامده وآن دست نویس نیز در میان کاغذها و یادداشتها ی دیگر وی پراکنده شد و در نقل و انتقالهای خانوادگی از میان رفت و بدین سان ، کار انتشارگزارش فارسی وندیدا پور داود بکلّی منتفی شد .
نگارنده ی این گفتار که در دو دهه ی اخیر ف دست اندر کار گزارش سرتاسری همه ی نوشتارهای اوستایی بوده ، بر این باور است که در یک پژو هش اوستا شناختی جامع این بخش از نامه ی کهن را به هر کدام از شاخه های دین زرتشتی که منسوب شمرده شود و نسبت سازگاری یا ناسازگاری مضمون و محتوای آن با دیگر بخشها اوستا ، به هر اندازه که باشد - نمی توان و نباید نادیده انگاشت . از این رو ترجمه ی این بخش را نیز در کنار دیگر بخشها برعهده گرفت و اینک گزارش کامل همه فرگردها ی بیست و دو گانه ی آن را در این مجموعه عرضه می دارد تا خواننده و پژوهنده میراث فرهنگی و فکری ایرانیان با ستان ، فرصت مطالعه و برسی همه ی بخش ها را در کنار هم داشته باشد .

نام این بخش از نامه ی کهن دینی ایرانیان ، یعنی وندیدا ، صورت تحریف شده و غلط مشهوری است از شکل اصلی اوستایی آن وی ديو دات . این نام ترکیبی ، سه جزء دارد جزء نخست آن وی پیشوندی است که برسر بسیاری از نامها یا ریشه ی فعلهای اوستایی آمده و معنی دوری و جدایی بدانها می دهد و در فارسی به صورت « گُ» در بسیاری از واژه ها ، از جمله در گریختن و گسستن باقی مانده است . جزء دوم آن ديو همان است که در فارسی به صورت دیو به تنهایی و در ترکیبهایی چند ، دیده می شود . جزء سوم آن دات به معنی سامان و نظم و قانون است که در فارسی داد و ترکیبهای آن را از همین ریشه داریم . وی دیو دات بر روی هم به معنی داد دور دارنده دیو یا به تعبیر گسترده تر، داد دیو ستیز است .
بنا برنوشته های دنی زرتشتیان ، این بخش از اوستای نو ، نوزدهمین نسک ( دفتر) از نسک های بیست و یک گانه ی اوستای روزگار ساسانیان بوده و به شش نسک گم شده ی دیگر ، نسک های داتیک را تشکیل می داده که موضوع آن ها دانش و داد و کار جهانی بود و گذشته از گاهان - تنها نسکی از اوستا که به همان صورت کهن برجا مانده است .
« کریستن سن » تاریخ نگارش و تدوین وندیدا را دوره ی اشکانیان می داند هر چند همهی اوستا شناسان با این نظر همداستان نیستند ؛ اما بیشتر پژو هشگران با توجه به سبک و شیوه نگارش این بخش که در سنجش با یشتها برخی نادرستیها ی دستوری دارد و در پاره ای از موردها تقلیدی است از بخش های کهن تر اوستا و با در نظر گرفتن چگونگی محتوای ان ، تاریخ نگارش و تدوین ، آن را بسیار جدید تر از روزگار انشاء دیگر بخش های اوستا دانسته وآن را منسوب به شاخه ی با ختری دین مزدا پرسی و چکیده ی باورها و برداشتها ی مغان مادی شمرده اند . در هر حال هیچ یک از اوستا شناسان ، در پیوند وندیدا با مجموعه پیکره ی اوستا تردیدی روا نداشته است .
برخی از پژوهندگان ، وندیدا را برآیند نفوذ گسترده مغان مادی در دربار خشایارشاو هماهنگی آن دربار با روحانیت زرتشتی می دانند .

دو فرگرد نخستین و چار فرگرد واپسین وندیدا، سبک نگارش و حتوایی متفاوت با دیگر فرگرد ها دارد و احتمالا بازمانده ای است از اساطیر کهن آریایی که می دانیم به چه علّت با فرگرد های سوم تا هیجدهم همراه و در یک جموعه آمده ست . در فرگرد نخست ، سخن از شانزده سرزمینی می رود که اهوره مزدا آنها را آفرید و آسیبهایی که اهریمن با پتیاره آفرینی های خود ، بر هریک از این سرزمیها وارد آورد . می توان این فرگرد را کهن ترین نوشته ایرانی دانست که گزارشی جغرافیای از جهان کهن ـ هر چند به شکل اساطیری ـ به دست می دهد .
فرگرد دوم ( داستان جم ) منظومه ای است تمام عیار از یکی از دیرینه ترین اسطوره های آریایی که نه تنها ریشه های بسیار کهن آن در اساطیر باستانی هند و ایرانی و در سرودهای وداها و حماسه ی مهابهاراتا می یابیم ، بلکه بازتابها و تأثیرگذاریهای بعدی آن را در اسطوره ها و افسانه ها ی اقوام سامی و اقوام کهن ساکن سرزمینهای میان رودان نیز می بینیم .
فرگرد نوزدهم ، گزارش و بیان اسطوره ای است کهن که در آن ، زرتشت و اهریمن در تقابل با یکدیگر قرار می گیرند و هر چند به نظر نمی رسد که در روزگار زرتشت یا دوره ها نزدیک بدو به نگارش در آمده باشد ، نشانه های آشکاری از ادبیّات گاهانی و سرودهای اساطیریـ حماسی یشتها و حتی برتر از آن ، ساطیر هند و ایرانی در آن به چشم می خورد .
دار مستتر مضمون این فرگرد با رویارویی ادیپوس و ابوالهول می سنجد . فرگرد بیستم چهره ی اساطیری ثریت نخستین پزشک جهان و چگونگی برخورد ایرانیان با دانش پزشکی و درمان بیماریها ی گوناگون را به ما می شناساند . در فرگرد بیستو یکم ، سخن از گاو پاک یا گاو نخستین در میان است که نمونه نوعی ستوران به شمار می آید وباز هم دورنمایی اساطیری از کو ششهای ایرانیان برای دست یابی بر محیط زیستی پاک وبی الایش و بدور از گزندها و ناخوشیها را در بابر چشم مامی گذارد و سرانجام فرگرد بیست و دوم ـ هر چند نا تمام می نماید ـ به گونه ای دنباله دو فرگرد پیش از ان است و محتوای آن را سخن از نوعی دیگر از درمان و تلاش برای دور راندن بیماری و مرگتشکیل می دهد که می توان آن را نثره ی درمانی ( و به تعبیر امروزی گفتار درمانی یا روان درمانی ) نامید .
در فرگردهای سوم تا هیجدهم با مجموعه ی مدوّ ن و منظم ومشروحی از قانون نگاریها و داد گزاریها ی ایرانیان کهن در مورد حقوق فردی و اجتماعی انسان و مناسبات گوناگون میان افراد و حتی رعایت حقوقی ویژه برای جانوران اهلی و نیز اداب و آیین های پلایش تن و روان و دوری از آلودگی و گند و لاشه مردار( نسو) و تعیین دستمزد پزشکان و پاک کنند گان و مسائل دیگری از این دست بر می خوریم که هر فصل آن ، سزاوار پژوهشی ژرف است و در زمینه مباحث جامعه شناختی ایران سندی به شمار می اید .
بیشترین بخش مباحث حقوقی و فقهی وندیدا ( یعنی اصول جزا و فرمانهای تطهیر ) را در گتابهای پهلوی مانند دینکرد ،بند هشن ، گزیده های زاد اسپرم ، ارداویراف نامه ، شایست ـ نشایست و کتابهای روایات نیز به همان صورت یا با اندک دگرگونی می بینیم و از این لحاظ ، مطالعه ی کامل این بخش از اوستا در ضمن فرصت مناسبی است برای سنجش محتوای آن با ادبیات دینی پارسی میانه .
دقت فرهنگی و نگرش جامعه شناختی در محتوای وندیدا نشان می دهد که این بخش از نامه ی دینی کهن یرانیان ـ به رغم ظاهر خشک و قهر امیز پاره هایی از ان و ناخوشایند نمودن بری از آداب و رسوم بیان شده در آن ـ گنج شایگانی است از ریشه دارترین و بنیادی ترین بن مایه های اساطیر و فرهنگ ایرانیان . در پژوهش های امروزی می توان از بن مایه ها بهره گرفت و محتوای آن ها در عرصه ادبیات ، اسطوره شناسی ، حقوقق ف جامعه شناسی ، مردم شناسی و یزدان شناخت سنجشی ، با دستاوردهای دیگر قوم ها و دینهای پیشین و پسین سنجیده و موقعیّت فکری و فرهنگی ایرانیان را در پهنه ی گسترده تری باز شناخت .
برّرسی و شناخت داد گذاریها و فرمانهای وندیدا بخشی از مطله ی سراسری اوستا است . نمی توان گاهان شور انگیز زرتشت را خواند وبا آن همه نیایش و نماز و اسطوره و ایین و حماسه در یسنه و یشت ها و ویسپرد و خرده اوستا اشنا شد ؛ اما از مطالعه جدّی و اصولی وندیدا چشم پوشید و پژوهش در کار کرد اندیشه و فرهنگ ایرانیان دوران باستان را کامل دانست . اینها همه جنبه ها ونمودهای گوناگون یک پدیدارند .
پژو هندگان پارسی ( رستم ج . ج . مدی ) در گفتاری به نام ( تحول قانون ایرانی ) به معرفی و تحلیل وندیدا پرداخته و نوشته است :
وندیدا که از گذشته باستانی بسیار دور به طورکامل به دست ما رسیده ف تنها کتاب دینی مزداپرستان است که محتوای عده آن را قانون جزایی ایران باستان تشکیل می دهد . وجود چنین قانونی در ایران کهن ، نشان می دهد که ایرانیان ان روزگار ان ف چندان از معیار وملاک تمدّ نجدید دور نبوده اند . . .
گوهر دین زرتشتی این است که جهان برای برخورداری همگان آفریده شده است ، نه برای سود جویی این یا آن شخص بخصوص . . .
پژوهش در فرمانهای وندیدا ، نشان می دهد که ایرانیان تا چه اندازه به ازادی و حقوق فردی انسان احترام می گذاشته اند . در این فرمان ها می بینیم که وارد آوردن کم ترین گزندی به تن آدمی ، به شدّت نا روا شمرده شده است . . .
هرگاه جریان تاریخ را سه هزارسال به عقب برگرداندیم ، در ترکیب قانون و سازمنها ونهادهای ایران باستان ، بسیاری چیزهای شگفتی اور و ستایش انگیز می یابیم .
مهرداد بهار نیز در باره اهمیت وندیدا گفته است :
. . . این اثر، علاوه بر داشتن مطالبی جغرافیای و تاریخی ( هر چند افسانه ای ) دارای مطالب بسیار حقوقی وایینی هست که آن را از نظر جامعه شاسی و تاریخی و ارتباط فرهنگی و اجتماعی مردم نجد ایران با بین النهرین و غرب آسیا شایان اهمیت بسیار می سازد .
. . . مطالب یاد شده در فصل های اول ودوم این کتاب که دارای اصلی اوستایی است ف باید محتملا بسیار کهن و مربوط به اعصار پیش از تاریخ گسترش و سپس سکونت اقوام هند و ایرانی در اسیای میانه دره ی سند و نجد ایران باشد .( و. ب . هنینگ ) نظریه ای دیگری دربره وندیدا دارد وان را نمونه بارز وضع مغان در دوران ناتوانی و ر زیر سلطه یونانیان می شمارد .
روی هم رفته می توان گفت وندیدا در کنار دیگر بخش ها ی کهن مجموعه کهن سال اوستا ف گویاترین نمایشگاه فرهنگ باستانی ماست که هر کس در هر عصر و به دلیلی چیزی در ان به یادگار گذاشته است و ما امروز همه ی آن رابا وجود ناهمگونیهایی که در میان پاره ها و بخش های ان به چشم می خورد در برابر دیدگان خود داریم .برماست که این مرده ریگ قرون و اعصار و این کهن سال ترین یادمان نیاکانمان را با حوصله و دقّت وبردباری و آزاد منشی و بدور از هرگونه پیش داری و یکسونگری مطالعه کنیم و در آن به پژوهش بپردازیم و هر گز از یاد نبریم کهبه گفته پورداود :
داستانها و فرهنگهای کهن ما هرچه هست ، زاییده زندگی قوم ما و پرورده سرزمین ما ونمودار سرشت نیاکان ما و راست ترین گاه ید و خوب پدران ماست . اگربد بودند یا خوب اگر تندگدل و تنگدست بودند یا رادمرد و گشاده دست ، اگر پهلوان و دلیر بودند یا ترسو و بز دل اگر بزرگ منش وآزاده بودند یا گدا منش و درویش ، همه ی این زشت و زیباها از همین داستانها هویداست و بهتر و روشن تر و بی طرف تر تز تاریخ واقعی ایران و مردم این کشور است .»


وظیفه خود می دانم که در این فرصت ف از یکایک دوستان و سروران دانش پژوه و فرهنگ دوستی که در کار گزارش وندیدا مشوّق من بوده اند و مرا دلگرمی بخشیده ان و در مواردی راهنمایی کرده اند و برخی از ماخذ نایاب را بزرگوارانه در اختیار من گذاشتند و بویژه از آقایان دکتر بهرام فره وشی و دکتر احمد تفضّلی که هر دو از رهروان دیرین این راهند و بر اهمیّت و ضرورت این ار در زمینه ایران شناسی تأکید ورزیده اند ، سپاسگزاری کنم .
ج . دوستخواه
اصفهان ـ مهرورز مهر ماه ( مهرگان) 1364

زرتشت : وندیدا
فرگرد پنجم
بخش یکم
( الف)
1
هرگاه مردی در ته درّه ای مرده باشد و مرغی از فراز کوه بدانجا فرود آید و پاره ای از آن مردار را بخورد و به بالای کوه باز گردد و بر درختی سخت چوب یا نرم چوب بنشیند و بر آ« درخت قی کند یا پیخال بیندازد یا پاره هایی از مردار را فرو ریزد . . .

2
. . . پس آنگاه مردی از ته درّه به بالای کوه برآید و از ان درخت هیزم برگیرد و بشکند و تکّه تکّه کند وآن را در آتش ـ پسر اهوره مزدا ـ بسوزاند ، پاد افره گناهش چیست ؟

3
اهوره مزدا پاسخ داد :
مرداری که پرنده یا سگ یا گرگ یا باد یا مگس بیاورد ، کسی را گناهکار نمی کند . . .

4
. . . چه ، اگر مرداری که پرنده یا سگ یا گرگ یا باد یا مگس بیاورد ، کسی را گناهکار کند ، بزودی این جهان استومند من ـ با فراوانی آفریدگانی که بر زمین می میرند ـ تنها جای پشو تنو ها می شود که به ناپاکی آلوده اند و روان آن بانگ و شیون برمی اورد .

بخش یکم
( ب)
5
ای دادار جهان استومند ! ای اشون!
مردی کشتزاری را آبیاری می کند . آب را به سوی کشتزار روان می کند . دیگر باره روان می کند . سومین با روان می کند . چهارمین با روان می کند . . .
. . . هر گاه سگی یا روباهی یا گرگی ، مرداری را به بستر جوی بیاورد ، پاد افره گناه آن مرد چیست ؟

6
اهوره مزدا پاسخ داد :
.......................................................................................................................................( بند های 6 و7 برابر است با بندهای 3 و 4 همین فر)

7
......................................................................................................................................( فر19 بند 29)

بخش دوم
(الف)
8
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
آیا آب کشنده است ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
آب هیچ کس را نمی کشد . « استو ویذتو» است که آدمی را به بند می افگند و « بدوای» او را چنین فرو بسته می برد .آنگاه سیلاب او را فرا می برد ؛ فرو می برد و بر کرانه می افگند . پس آنگاه پرندگان پیکر او را می خورند تا بخت ، او را بدین جا یا بدان جا بکشاند .

بخش دوم
(ب)
9
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
آیا آتش کشنده است ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
آتش هیچ کس را نمی کشد . « استو ویذتو» است که آدمی را به بند می افگند و « بدوای» او را چنین فرو بسته می برد .آنگاه آتش تن و جان وی را می سوزاند تا بخت ، او را بدین جا یا بدان جا بکشاند .

بخش سوم
10
ای دادار جهان استومند !ای اشون !
چون تابستان سپری شود و زمستان فرا رسد ، مزداپرستان چه باید بکنند ؟
اهوره مزدا پاسخ داد؟
در هرخانه ای و هرکویی باید سه « کده» برای نگاهداری مردگان بسازند .

11
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
بزرگی این کده های مردگان چه اندازه باید باشد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد؟
چندان بزرگ که سر برافراشته ، پاهای کشیده و دستهای گشوده را نیازارد .
چنین باید باشد کده های مردگان برابر دستور دین .

12
باید مرده را دو شب یا سه شب یا یک ماه در آن جا نگاه دارند تا بدان هنگام که پرندگان به پرواز درآیند ، گیاهان بویند ، سیلابها روان شوند و باد بهاری آبهای روی زمین را بخشکاند .

13
پس همین که پرندگان به پرواز درآمدند ، گیاهان رسند ، سیلابها روان شدند و باد بهاری آبهای روی زمین را خشکاند ، مزداپرستان باید تن مرده را در دخمه در آفتاب بگذارند .

14
هرگاه مزداپرستان تا یک سال ، تن مرده را در دخمه در آفتاب نگذارند ، همان پاد افره کسی که اشونی را بکشد ، سزاوار آنان خواهد بود .
پیکر مرده باید چندان بماند که باران برآن و برهمه ی دخمه فرو بارد ، بازمانده های چرکین را فرو شوید و پرندگان مردار را بخورند .

بخش چهارم
15
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
آیا این راست است که تو آب را با ابرهاو باد ، از دریای « فراخ کرت » روان می کنی ؟

16
. . . که تو ـ ای اهوره مزدا ! ـ آبها را بر مردارها و دخمه هاا و بازمانده های چرکین و استخوانها روان می کنی و آنگاه آنها را پنهانی باز می گردانی؟
. . . که تو ـ ای اهوره مزدا ! ـ آن آبها را به دریای پوتیک باز می گردانی ؟

17
اهوره مزدا پاسخ داد :
آری ای زرتشت ! پنین است که تو گفتی .
من ـ اهوره مزدا ـ آبها را با ابرها و بادها از دریای فراخ کرت روان می کنم .

18
من ـ اهوره مزدا ـ آبها را بر مردارها و دخمه ها و بازماندهای چرکین و استخوانها روان می کنم .
آنگاه من ـ اهوره مزدا ـ آبها را پنهانی باز می گردانم
من ـ اهوره مزدا ـ آبها را به دریای پوتیک باز می گردانم .

19
در ان جا آبها به جوش و خروش در می آیند . در دل دریای پوتیک به جوش و خروش در می آیند و هنگامی که آلایش پالوده شوندد ، دیگر باره به دریای فراخ کرت روی می اورند و به سوی درخت ویسپوبیش پیش می روند .
در ان جا بذر هر یک از گونه های گیاهان من می روید : صدها ، هزارها، صدها ، هزارها . . .

20
بذر گیاهی که من ـ اهوره مزدا ـ باران بر آنها فرو می بارم تا مردم اشون و گاو افزونی بخش را خوراک و گیاه پدیدآورند؛ تا مردم مرا خوراک آماده کنند و گاو افزونی بخش را گیاهانی برویانند که مایه ی زندگی انها شود .

بخش پنجم
21
این است بهترین کارها ( پاک و بی آلایش کردن زمین ها) این است زیباترین کارها ؛ همان گونه که تو ـ ای زرتشت نیک کردار! ـ گفتی .
اهوره مزدای اشون بدین سخنان ، به جان زرتشت پاک رامش بخشید .( هنگامی که زرتشت دریافت که مردمان می توانند با کردار نیک خویش از آلایش گناه رهایی یابند ، شادمان شد )
« ای ارمیتی ! پاکی از هنگام زادن ، بهترین کار در زندگی است . باید برای آبادانی جهان کوشید وآن را بدرستی نگاهبانی کرد و به سوی روشنایی برد)

22
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
این داد این داد دیو ستیز زرتشت تا چه پایه مهتر و بهتر و زیباتر از دیگر دنیاهاست ؟

23
اهوره مزدا پاسخ داد :
این داد ، این داد دیو ستیز زرتشت در مهی و بهی و زیبایی چندان از دیگر دینها برتر است که دریای فراخ کرت از دیگر آبها .

24
این داد ، این داد دیو ستیز زرتشت در مهی و بهی و زیبایی در برابر دیگر دینها چنان است که آبی کلان ، آبی خرد را در خود فرو برد .
این داد ، این داد دیو ستیز زرتشت در مهی و بهی و زیبایی در برابر دیگر دینها چنان است که درختی تناور ، گیاهان خرد را در سایه سار خویش بپوشاند .

25-26
این داد ، این داد دیو ستیز مزدا در مهی و بهی و زیبایی در برابر دیگر دینها چنان است که آسمان گرداگرد زمین را فرا گیرد .
هنگامی که از رد ( موبدان موبد ) یا سروشا ـ ورز خواستار برگذاری آیین شوند ـ خواه آن آیین درون باشد که باید برگذار شود یا آن که نباید برگذارشود ، خواه آن درون باشد که باید بخش شود یا آن که نباید بخش شود ـ موبدان موبد می تواند یک سوم از پادافره گناهکار را ببخشاید .( هنگامی که موبدان موبد یک سوم از پادافره گناهکار را ببخشاید ، آن اهوره مزدا همه ی آن را می بخشاید .)
اگر کردار اهریمنی دیگری از او سرزده شود ، در ایین پتت ویژه ی او بخشوده شده است ؛ اما اگر هیچ کردار اهریمنی دیگری از او سر نزده باشد ، بدین پشیمانی خویش ، جاودانه بخشوده و آمرزیده است .

بخش ششم
27
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هرگاه گروهی از مردمان در یک جا برفرشهای پیوسته و بالینهای نزدیک به هم غنوده باشند ؛ دو تن نزدیک به یکدیگر یا پنج یا پنجاه یا صد تن تنگاتنگ و از آن گروه ناگهان یکی بمیرد ، دروج نسو چند تن از آنان را به گند و پلیدی می آلاید ؟

28
اهوره زدا پاسخ داد :
ای سپیتمان زرتشت !
هرگاه مرده آتربانی شد ، دروج «نسو » ؛ تاخت می آورد . بر یازدهمین تن فرود می اید و ده تن را می آلاید .( این پاسخ با این فرض داده شده است که یازده تن در جایی خفته باشند و یکی از آنان بمیرد .روا.
برداشت دیگری از این پاسخ داده است که هرگاه گروهی در جایی خفته باشند و یکی از آنان بمیرد ، از هر سوی آن مرده تا یازده تن آلوده می شوند .)
ای سپیتمان زرتشت !
هرگاه مرده ارتشتاری باشد ، دروج نسو تاخت می آورد بردهمین تن فرود می آید و نه تن را می الاید .
ای سپیتمان زرتشت !
هرگاه مرده برزیگری باشد ، دروج نسو تاخت می آورد ؛ بر نهمین تن فرود می اید و هشت تن را می آلاید .

29
ای سپیتمان زرتشت !
هرگاه مرده سگ چوپانی با شد ، دروج «نسو » ؛ تاخت می آورد . بر هشتمین تن فرود می اید و هفت تن را می آلاید
ای سپیتمان زرتشت !
هرگاه مرده سگی خانگی با شد ، دروج «نسو » ؛ تاخت می آورد . بر هفتمین تن فرود می اید و شش تن را می آلاید .

30
ای سپیتمان زرتشت !
هرگاه مرده سگ چوپانی با شد ، دروج «نسو » ؛ تاخت می آورد . بر هشتمین تن فرود می اید و هفت تن را می آلاید
ای سپیتمان زرتشت !
هرگاه مرده توله سگی با شد ، دروج «نسو » ؛ تاخت می آورد . برپنجمین تن فرود می اید و چهار تن را می آلاید .

31
ای سپیتمان زرتشت !
هرگاه مرده سیاه گوشی با شد ، دروج «نسو » ؛ تاخت می آورد . بر چهارمین تن فرود می اید و سه تن را می آلاید
ای سپیتمان زرتشت !
هرگاه مرده سگ « جژو» یی با شد ، دروج «نسو » ؛ تاخت می آورد . برسومین تن فرود می اید و دو تن را می آلاید .

32
ای سپیتمان زرتشت !
هرگاه مرده سگ « ایو یزوه » با شد ، دروج «نسو » ؛ تاخت می آورد . بر دومین تن فرود می اید و دیگری تن را می آلاید
ای سپیتمان زرتشت !
هرگاه مرده سگ « ویژو» یی با شد ، دروج «نسو » ؛ تاخت می آورد . برنزدیکترین کس فرود می اید و او را می آلاید .( درباره نام های این سگان ... فر . 13 بند 16 و یاد )

33
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هرگاه مرده سگی « اوروپی» باشد ، چند تن از آفریدگان سپند مینو را اشکارا یا پنهانی می آلاید ؟

34
اهوره مزدا پاسخ داد :
سگ « اوروپی » هرگز ـ آشکارا یا پنهانی ـ هیچ یک از آفریدگان سپند مینو را نمی آلاید ، مگر کسی که او را بزند یا بکشد که آلوده می شود و همواره آلوده می ماند .

35
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هرگاه مرد تبهکار یا هرزه ای دوپا یا اشموغ ناپارسایی باشد ، چند تن از آفریدگان سپند مینو را اشکار یا پنهانی می آلاید ؟

36
اهوره مزدا پاسخ داد :
ای سپیتمان زرتشت !
به اندازه وزغی که افزون برسالی از مرگ او گذشته و زهر او خشکیده باشد .( وزغ یا قورباغه آفریده اهریمن و یکی از زشت ترین آفریدگان به شمار می آید ؛ زیرا در دریای فراخ کرت برگرد درخت هوم سفید شنا می کند تا آن را بجود اما ماهی خدا گونه (کر) هر جا که وزغ بلغزد آن را نگاهبانی می کند )
آن تبهکار یا هرزه دوپا یا اشموغ ناپارسایی و درازنای زندگی خویش ، آفریدگان سپند مینو را اشکارا یا پنهانی می آلاید

37
او در درازنای زندگی خویش ، آب را می آلاید؛ آتش را خاموش می کند و ستوران را میرباید و می کشد .
او در درازنای زندگی خویش ، اشون رابا مشتی کشنده چنان می زند که جان از تن وی جدا می شود .او پس از مرگ دیگر چنین نمی کند .

38
ای سپیتمان زرتشت !
براستی آن تبهکار یا هرزه دو پا یا ( اشموغ ) ناپارسا در زندگی خویش ، هرگز از بی بهره ساختن اشون از خوراکش ، جامه اش ، خانه اش ، بسترش و آوندهایش باز نمی ایستد.
او پس از مرگ دیگر چنین نمی کند

بخش هفتم
39
ای دادار جهان استومند ! ای اهوره مزدا! ای اشون !
هنگامی که ما اینجا ، در خانه هامان آتش و برسم و جام و وهوم و هاون فراهم آورده ایم ، اگر مردی یا سگی از این جا بگذرد وناگهان بمیرد ، ما مرداپرستان چه باید بکنیم ؟

40
اهوره مزدا پاسخ داد :
ای سپیتمان زرتشت !
باید آتش و برسم و جام و هوم و هاون را ازخانه بیرون برید .
باید مرده ای را به دخمه ـ به جایی که به دستور دین ، پیکر مردگان را باید بدان جا برد ـ برید تا در آن جا دریده و خورده شود .

41
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
در چه هنگامی می توان آتش را به خانه ای که کسی در آن مرده است ، باز آورد ؟

42
اهوره مزدا پاسخ داد :
در زمستان نه شب و در تابستان یک ماه باید درنگ کرد و از آن پس آتش را به خانه ای که کسی در آن مرده است ، باز توان آورد .

43
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هرگاه کسانی در میان آن نه شب (در زمستان ) یا یک ماه ( در تابستان ) آتش را به خانه ای که کسی در آ« کرده است باز آورند ، پاد افره گناهش چیست ؟

44
اهوره مزدا پاسخ داد :
کردار آنان کردار پشو تنو است و پاد افره ی گناهشان دویست تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، دویست تازیانه با سرو شو ـ چرن است .

بخش هشتم
45
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هرگاه در خانه ی مزداپرستان زن آبستنی پس از بارداری یک یا دو یا سه یا چهار یا پنج یاشش یا هفت یا هشت یا نه یا ده ماهه ، کودکی مرده بزداید ، مزداپرستان آن زن را به کجا باید ببرند؟

46
اهوره مزدا پاسخ داد :
به جایی در ان خانه زرتشتی که زمین ان بی اب و گیاه ترین جا باشد ؛ گله های گاوان و گوسفندان کمتر از آن بگذرند ؛ آتش ـ پسر اهوره مزدا ـ کمتر در آن برافروخته شود ؛ دسته های برسم و یژه ی آیین کمتر بدان برده شود و مردم اشون کمتر از ان بگذرند .

47
ای دادار جهان استومند !ای اشون !
چه اندازه دور از آتش ؟
چه اندازه دور از اب؟
چه اندازه دور از دسته های برسم ویژه آیین ؟
چه اندازه دور از مردم اشون ؟

48
اهوره مزدا پاسخ داد :
سی گام دور از آتش .
سی گام دور از اب .
سی گام دور از دسته های برسم ویژه ی آیین .
سه گام دور از مردم اشون .

49
مزداپرستان باید گرداگرد آن جا چینه ای برآورند و در درون آن ، او را خوراک و جامه دهند .

50
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
نخستین خوراکی که بدان زن باید داده شود چیست ؟

51
اهوره مزدا پاسخ داد :
باید سه شش یا نه جام گمیزآمیخته با خاکستر بیاشامد تا گور درون زهدان وی شسته شود ( گمیز : پیشاب یا شاش گاو نر) را چنین زنی باید بنوشد تا نسو در زهدان وی از میان برود . در گپ .
آمده است که خاکستر نیز ـ اگر از آتش بهرام برگرفته شده باشد ـ همین کار پاک کردن زهدان را می کند .)

52
پس آنگاه می تواند شیر گرم مادیان یا گاو یا میش یا بز یا گوشت پخته و نان و شراب بیاشامد و بخورد ؛ اما نوشیدن آب بر او روا نیست .



53
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
چنین زنی تا چه هنگام باید بدین سان بماند و تا چه هنگام باید تنها با این گونه گوشت و نان و شراب زندگی کند و از نوشیدن آب بپرهیزد ؟

54
اهوره مزدا پاسخ داد :
باید تا سه شب بدین سان بماند . باید تا سه شب با این گونه گوشت و نان وشراب زندگی کند و از نوشیدن اب بپرهیزد . پس هنگامی که این سه شب سپری شد ، تن و جامه ی خویش را با گمیز و آب در کنار نه گودال بشوید و بدین سان پاک شود .

55
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
چنین زنی تا چه هنگام باید بدین سان بماند ؟
پس از سپری شدن آن سه شب ، تا چه هنگام باید تنها بماند و جدا از دیگری زندگی کند و جا و خوراک و جامه اش جدا باشد ؟

56
اهوره مزداپاسخ داد :
باید تا نه شب بدین سان بماند باید تا نه شب پس از سپری شدن آن سه شب تنها بماند و جدا از دیگر مزداپرستان زندگی کند و جا و خوراک و جامه ی او جدا باشد .
پس هنگامی که این نه شب سپری شد ، تن و جامه ی خویش را با گمیز و آب بشوید و پاک کند .( روش جدید به گونه ای دیگر است هرگاه زنی پس از آبستنی یک تا ده ماهه ، نوزادی مرده به جهان آورد نخستین خوراک وی « نیرنگ» (=گمیز) . . . آتش و خاکستر خواهد بود و تا چهار روز روا نمی دارند آب یا نمک یا هر خوراک دیگری که با آب یا نمک پخته شده باشد ، بخورد . در چهارمین روز به وی نیرنگ می دهند و او می تواند خود و جامه ی خویش را بدان بشوید و پاک کند وروا نمی دارند که خود و جامه اش را در نخستین چهل روز با آب بشوید .)

57
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
آیا هنگامی که آن جامه ها یک بار شسته و پاکیزه شد ، زوت یا هاونن یا آتروخش یا فربرتریا آبرت یا آسنتر یا راسپی یا سرو شاورز یا آتربان و ارتشتار و برزیگردیگری می تواند آنها را بپوشد ؟

58
اهوره مزدا پاسخ داد :
هیچ زوت یا هاونن یا آتروخش یا فربرتر یا آبرت یا آسنتر یا راسپی یا سرشاورز یا آتربان و ارتشتار و برزیگری نمی تواند آن جامه ها را ـ هرچند شسته و پاکیزه شده باشد ـ بپوشد .

59
. . . اما هرگاه در خانه ی مزداپرستان زنی بیمار یا مردی آرمشت باشد ( ارمشت کسی که شکسته و از کار افتاده باشد وباید گفت کسی که ناپاک است در دوره ی ناپاکی (فر9 بند 33) و هنگامیکه همه ی کارها بر او نارواست .ارمیشتگاه جایی است که ارمشت در ایندوره در آن بسر می برد ) که باید در ارمشتگاه بماند ، می توان آن جامه ها را تا هنگامی که بتواند دستهایش را آزادانه به کار گیرد برای پوشاک یا بستر وی داد .( ناپاک تا هنگامی که پاک نشده است ، باید دستهایش را در تکّه کتانی کهنه بپیچد تا مبادا به چیزی پاک دست بزند و آن را بیالاید)

60
براستی اهوره مزدا روا نمی دارد که ما هیچ ارزشمندی را که می توانیم از آن بهره گیریم ، تباه کنیم ؛ هر چند همچند ریسمانی به سنگینی یک اسپرن باشد؛ هر چند همچند ریسمانی باشد که دختری هنگام نخ ریسی به دور می اندازد .

61
کسی که جامه ای را پیگر مرده ای بیفکند ـ هر چند ارزش آن جامه به اندازه ی ریسمانی باشد که دختری هنگام نخ ریسی به دور می اندازد ـ تا هنگامی که زنده است مردی اشون به شمار نمی اید و هنگامی که بمیرد ، به سرزمین بهروزی ( بهشت ) راه نمی یابد.

62
. . . او به جهان دیوان ، بدان جهان تاریک می رود ( جایی که تاریکی را می توان با دست گرفت ) که از تاریکی ساخته شده است ؛ که زاده ی تاریکی است ( درگپ آمده است : جای انانکه از تاریکی بارور شده اند . دروج که از تخم گناهکار بارور می شود از آن جا می آید)
ای گناهکاران !
شما با کردارها و روانهایتان بدان جهان ، بدان سرزمین اندوه و پریشانی در می آیید .


زرتشت : وندیدا
فرگرد هشتم
بخش یکم
1
اگر سگی یا آدمی در خانه ای چوبین یا کلبه ای جگن پوش بمیرد ، مزداپرستان چه باید بکنند؟

2
اهوره مزدا پاسخ داد :
آنان باید به جست و جوی دخمه ای برآیند . آنان باید همه ی گرداگردخود را در پی یافتن دخمه ای جست و جو کنند .
اگر بردن مرده از خانه برای ایشان اسان تر از جابجا شدن باشد ، باید مرده را از خانه بیرون برند و خانه را بگذارند برپا بماند و آن رابا اورواسنی یا وهو ـ گون یا وهو کرتی یا هذا ـ نئپتا یا هرگیاه خوشبوی دیگری ، خوشبو کنند .

3
اگر جا به جا شدن از آن خانه آسان تر از بیرون بردن مرده باشد ، بایداز ان خانه دور شود و مرده رابگذارند در همان جا بماند و خانه او را با اورواسنی یا وهو ـ گون یا وهو ـ کرتی یا هذا ـ نئپتا یا هرگیاه خوشبوی دیگری خوشبو کنند .

بخش دوم
4
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
اگر در خانه ی مزداپرستان ناگهان سگی یا آدمی بمیرد و در همان هنگام باران یا برف ببارد یا باد بوزد یا تاریکی در کار فرا رسیدن باشد ( هنگامی که گله ها و مردمان راه خویش را گم می کنند ) مزداپرستان چه باید بکنند ؟
5-7
................................................................................................................................................................................................................................( بندهای 17-15 فر 3 و بندهای 48-46 فر 5)

8
آنان باید در آنجا گوری بکنند ( اگر زمین سخت باشد ، به گودی نیم گام و اگر نرم باشد به گودی نیمی از بالای آدمی ) و بر کف آن گور ، خاکستر یا تپاله ی گاو بریزند و سر ان رابا تکّه ای آجر یا سنگ یا کلوخ بپوشانند .

9
آنان باید مردار را دو شب یاسه شب یا یک ماه در آن جا بگذارند تا هنگامی که پرندگان به پرواز در آیند و گیاهان بویند و سیلابها روان شوند و باد ، آبهای روی زمین را بخشکاند .

10
هنگامی که پرندگان به پرواز درآمدند و گیاهان روییدند وسیلابها روان شدند و باد ، آبهای روی زمین را خشکاند ، مزداپرستان باید شکافی در دیوار خانه پدید آورند و دو مرد چیره دست و نیرومند را فرا خوانند وآنان باید جامه های خویش را از تن بدر آورند و مردار را برگیرند و به ساختمانی که از سنگ و ساروج و خاک ساخه شده است در جایی که همیشه سگان و پرندگان مردارخوار هستند ، ببرند .

11
پس از آن ، نسو کشان در سه گامی مرده بنشیند و آنگاه موبد رو به مزداپرستان چنین بانگ برآورد :
ای مزداپرستان !
بدین جا پیشاب بیاورید تا نسو کشان گیسو وتن خویش را بدان بشویند .

12
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
پیشابی که نسو کشان باید گیسو وتن خویش را بدان بشویند ، کدام است ؟
پیشاب گوسفند یا گاو نر؟ پیشاب مرد یا زن ؟

13
اهوره مزدا پاسخ داد :
پیشاب گوسفند یا گاو نر، اما نه پیشاب مرد و نه پیشاب زن ، مگر آن که مرد یا زن ، نزدیکترین خویشاوند مرده باشند .
مزداپرستان باید پیشاب آماده کنند تا نسو کشان گیسو و تن خویش را بدان بشویند

بخش سوم
14
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
آیا گله های گوسفدان و گاوان و گروه های مردان و زنان و آتش ـ پسر اهوره مزدا و دسته های برسم ویژه ی آیین و مردم اشون می توانند بار دیگر از راهی که مردار سگان و مردمان از آن برده شده است بگذرند ؟

15
اهوره مزدا پاسخ داد :
نه گله های گوسفندان و گاوان ، نه گروههای مردان وزنان ، نه آتش ـ پسر اهوره مزدا ـ نه دسته های برسم ویژه آیین و نه مردم اشون می توانند از آن اه بگذرند .

16
شما باید سگ زرد چهار چشم یا سگ سفید زرد گوشی را سه بار از درازای آن راه بگذرانید .
هنگامی که سگ زرد چهار چشم یا سگ سفید زرد گوش بدان جا آورده شود، دروج نسو به پیکر مگسی وزوز کنان با زانوان از پیش و دم از پس برآمده ، همه تن آلوده ب لایش ها ، همچون پلیدترین خرفستران به سرزمینهای اپاختر ، واپس می گریزد .

17

هرگاه سگ با بیزاری از آن راه بگذرد ، باید سگ زرد چهار چشم یا سگ سفید زرد گوشی را شش بار از درازای آن راه بگذرانید .
هنگامی که سک زرد چهار چشم یا سگ سفید زرد گوش بدان جا آورده شود ، دروج سو به پیکر مگسی ...............................................................................( دنباله جمله مانند بند 16 است )

18

هر گاه سگ با بیزاری از آن راه بگذرد ، باید سگ زرد چهار چشم یا سگ سفید زرد گوش را نهبار از درازای آن راه بگذرانید .
هنگامی که سگ زرد چهار چشم یا سگ سفید زرد گوش بدان جا آورده شود ، دروج نسو به پیکر مگسی .............................................................................(دنباله جمله مانند بند 16 است )

19
باید موبدی پیشاپیش از درازای آن راه بگذرد و این پیروزمندترین و چاره بخش ترین باژ را از بر خواند :
« یثه آهو و یریو »

20
.............................................................................................................................................................................................................(گاه . یس . 46 بند 7 و یس . 44 بند 16)

21
ای مزدا ! ای سپندارمد!
ما را زا کین توزی دشمنان نگاه دارید .
ای دروج دیو خوی !
نابود شو .
ای دیو زادگان !
ابود شوید .
ای دروج !
دور شو وبمیر.
ای دروج !
از این جا بگریز و دور شو . به سرزمین های اپاختر دور شو و بمیر. مباد که تو جهان استومند سپند مینو را نابودکنی .

22
پس آنگاه مزداپرستان می توانند گوسفندو گاو و مرد و زن و آتش ـ پسر اهوره مزدا ـ و دسته های برسم ویژه آیین و مردم اشون را از آن راه بگذرانند .
از آن پس مزداپرستان می توانند در آ ن خانه ، خوراک گوشتی و شراب داشته باشند . آن خانه پاک می شود و همچون پیشتر ف زندگی در آنجا گناهی ندارد .


بخش چهارم

23
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
اگر کسی جامه چرمی یابافته را به اندازه ای که تا قوزک پاها را بپوشاند ، بر پیکر مرده بیندازد ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
چهار صد تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، چهار صد تازیانه با سرو شو ـ چرن .

24
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
اگر کسی جامه چرمی یابافته را به اندازه ای که هر دو ساق پاها را بپوشاند ، بر پیکر مرده بیندازد ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
ششصد تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، ششصد تازیانه با سرو شو ـ چرن .

25
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
اگر کسی جامه چرمی یابافته را به اندازه ای که همه ی تن را بپوشاند ، بر پیکر مرده بیندازد ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
هزار تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، هزار تازیانه با سرو شو ـ چرن .

بخش پنجم

26
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
اگر مردی به زور با مرد دیگری کون مرزی کند ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
هشتصد تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، هشتصد تازیانه با سرو شو ـ چرن .

27-30
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
اگر مردی به سازش با مرد دیگری کون مرزی کند ، پاد افره گناهش چیست وتاوان آن کدام است و چگونه چنین کسی می تواند از این گناه و آلودگی پاک شود
اهوره مزدا پاسخ داد :
چنین گناهی را هیچ تاوان وپادافرهی نیست ......................................................................................................( بندهای 39 تا 42 فر 3)

31
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
دیو کیست ؟
دیو پرست کیست ؟
همخوابه ی نرینه دیوان کیست ؟
همخوابه ی مادینه دیوان کیست ؟
ماه دیو کیست ؟
کیست که در اندرون خویش همسان دیو است ؟
کیست که در همه هستی خویش همسان دیو است ؟
کیست که پش از مرگ همسان دیو است و پس از مرگ یکی از دیوان ا پیداشود .

32
اهوره مزدا پاسخ داد :
مردی که با مردی کون مرزی کند یا مردی که بگذارد مردی با او کون مرزی کند ، دیو است .
اوست که دیو پرست است .
اوست که همخوابه ی نرینه دیوان است .
اوست که همخوابه ی مادینه دیوان است .
است که ماده دیو است .
اوست که در اندرون خویش همسان دیو است .
اوست که در همه هستی خویش همسان دیو است .
اوست که پیش از مرگ همسان دیو استت و پس از مرگ یکی از دیوان ناپیدا شود .
چنین است مردی که با مردی کون مرزی کند یا مردی که بگذارد با او کون مرزی کند .


بخش ششم

33
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
آیا کسی که به تن خشکیده ی مرده ای ـ که بیش از سالی از مرگش گذشته باشد ـ دست زند ، پاک است ؟


34
اهوره مزدا پسخ داد :
چنین کسی پاک است ؛ زیرا خشک با خشک در نمی آمیزد .
هرگاه خشک با خشک در امیزد با فراوانی آفریدگانی که روی زمین می میرند ـ بزودی این جهان استومند ، من ، تنها جای پشوتنوها می شود که به ناپاکی آلوده اند و روان آنان بانگ و شیون برمی اورد .


بخش هفتم

35
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
آیا کسی که به مردار سگان یا مردمان دست زند می تواند پاک شود ؟

36
اهوره مزدا پاسخ داد :
ای زرتشت اشون !
چنین کسی می تواند پاک شود .
چگونه چنین تواند شد ؟
هر گاه سگان یا پرندگان مردار خوار نسو را زده باشند ، او باید تن خویش رابا گمیز و اب بشوید و از آن پس پاک شود .

37

اما اگر سگان یا پرندگان مردار خوار هنوز نسو را نزده باشند ، مزداپرستان باید سه گودال در زمین بکنند و ناپاک بر سر ان گودال هاتن خویش رابا گمیز ـ ونه آب ـ بشوید .
آنگاه سگ مرا برخیزانند و در برابر آن ناپاک بیاورند .( بایدچنین کنند و نه جز این .)

38

مزداپرستان باید سه گودال دیگر در زمین بکنند و ناپاک بر سر آن گودال ها تن خویش رابا گمیز ـ ونه آب ـ بشوید .

آنگاه سگ مرا برخیزانند و در برابر آن ناپاک بیاورند . پس چندان درنگ کنند که تن او تا واپسین موی تارک سرش خشک شود .


39
پس سه گودال دیگر در زمین بکنند و ناپاک بر سر آن گودال ها تن خویش رابا گمیز ـ ونه آب ـ بشوید .

40

نخست باید دستهایش را بشویند . اگر دستهایش نخست شسته نشود ، همه تن خویش راناپاک کند .
هنگامی که دستهایش را سه بار با آب شستند ، بایدبر تارک سر او آب بریزند .

41

ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک بر تارک سر وی برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به پیش ، به میان ابروان می گریزد .

42

ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به میان ابروان برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به پشت سر می گریزد .

43

ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به پشت سر برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به پیش به گونه ها می گریزد .


44
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به پیش به گونه ها برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به گوش راست می گریزد .


45
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به گوش راست برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به گوش چپ می گریزد .

46

ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به گوش چپ برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به شانه راست می گریزد .

47

ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به شانه راست برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به شانه چپ می گریزد

48

ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به شانه چپ برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به زیر بغل راست می گریزد

49

ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به زیر بغل راست برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به زیر بغل چپ می گریزد .

50

ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به زیر بغل چپ برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به بالای سینه می گریزد

51

ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به بالای سینه برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به پشت می گریزد

52

ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به پشت برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به سرپستان راست می گریزد .

53

ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به سر پستان برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به سر پستان چپ می گریزد


54

ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به سر پستان چپ برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به پهلوی راست می گریزد

55


ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به پهلوی راست برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به پهلوی چپ می گریزد .

56

ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به پهلوی چپ برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به سرین راست می گریزد .

57


ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به سرین راست برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به سرین چپ می گریزد .

58

ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به سرین چپ برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به اندام نرینگی یا مادینگی می گریزد .( اگر ناپاک ، مرد باشد نخست باید به پشت وی آب بپاشند و پس از آن پیش ؛ اما اگر زن باشد ، نخست باید به پیش وی آب بپاشند و پس از آن به پشت ) .



59


hی دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به اندام نرینگی یا مادینگی برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به ران راست می گریزد .


60



ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به ران راست برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به ران چپ می گریزد .



61

ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به ران چپ برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به زانوی راست می گریزد .


62



ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به زانوی راست برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به زانوی چپ می گریزد .


63




ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به زانوی چپ برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به ساق راست می گریزد .



64


ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به ساق راست برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به ساق چپ می گریزد .




65



ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به ساق چپ برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به قوزک راست می گریزد .




66


ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به قوزک برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به قوزک چپ می گریزد .



67




ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به قوزک چپ برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به پاشنه ی راست می گریزد .



68


ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به پاشنه ی راست برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به پاشنه ی چپ می گریزد .


69



ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به پاشنه ی چپ برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به کف پای راست می گریزد (و در ان جا آنچه از او به چشم می اید ، همان بال مگسی است ).


70



پس باید ناپاک ، انگشتان هر دو پا بر زمین بیفشارد و پاشنه ها رابالا بگیرد تا بر کف پای راست او آب بریزند .
آنگاه دروج نسو به کف پای چپ او می گریزد . پس باید بر کف پای چپ او آب بریزند .
سپس دروج نسو به سر انگشتان پای راست می گریزد ( و در آنجا آنچه از او به چشم می آید ، همان بال مگسی است ) .


71


پس بلید پاشنه ها بر زمین بیفشارد و سر انگشتن را بالا گیرد و بر انگشتان پای راست او آب بریزند .
آنگاه دروج نسو به سر انگشتان پای چپ می گریزد . پس باید به سر انگشتان پای چپ او آب بریزند .
سپس دروج نسو به پیکر مگسی ......................................................................................(دنباله جمله مانند بند 16 همین فر)



72


. . . پس بر توست که پیروزمند ترین و چاره بخش ترین باژ را از بر بخوانی :
..............................................................................................................................( بند های 19و 20 و 21 همین فر)



بخش هشتم

73


ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
اگر مزداپرستان پوینده یا دونده یا سواره یا ارابه رانان به آتشی برسند که مرداری را در آن می پزند یا می سوزانند ، چه باید بکنند ؟



74

اهوره مزدا پاسخ دادد :
آنان باید کسی را که مردار می سوزاند ، بکشند . باید مردار سوز را بی چون و چرا بکشند .
آنگاه باید دیگ و سه پایه را از جای بر کنند و سرنگون بیفگنند .


75


آنگاه همه ی هیزمی را که در آن جاست ـ خواه هیزم درختانی که تخمه آتش در آنهاست ، خواه بسته هیزم هایی که برای همان آتش آماده شده است ـ بدان آتش برافروزند .
پس آنها را از هم بپاشند و بپراگنند تا آتش هرچه زودتر خاموش شود .



76


باید نخستین بسته را روی زمین ، یک ویتستی دور از آتش مردار سوز بگذارند و از هم بپاشند و بپراگنند تا آتش هرچه زودتر خاموش شود .


77

باید دومین بسته را ..................................................( این جمله و شش جمله ی دیگر که پس از آن که تا باید هشتمین ادامه می یابد ، مانند بند 76 دنبال می شود )




78

باید نهمین بسته را ............................................................................................................................................( این جمله نیز مانند بند 76 تمام می شود .)



79-80

ای سپیتمان زرتشت !
هرگاه کسی اشونانه از چوب او رواسنی یا وهو ـ گون یا وهو کرتی یا هذا ـ نئپتا یا هر چوب خوشبوی دیگری ، هیزم برای آتش بیاورد ، از هر سویی که باد ، بوی خوش آن آتش ببرد ، هزار تن از دیوان ناپیدا ، هزاران تن از دیوان ـ زادگان تاریکی ـ هزاران جفت از جادوان و پریان در آن آتش ـ پسر اهوره مزدا ـ می افتند و کشته می شوند .



بخش نهم

81

ای دادا ر جهان استومند ! ای اشون !
کسی که آتش مردار سوز را به آتش دادگاه باز گرداند ، پس از جدا شدن جان از تن او ف پاداش وی چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
پاداش وی همان پاداش کسی است که در این جهان استومند ، ده هزار پاره آتش را به آتش دادگاه برده باشد .


82


ای دادا ر جهان استومند ! ای اشون !
کسی که آتش سر گین سوز را به آتش دادگاه باز گرداند ، پس از جدا شدن جان از تن او ، پاداش وی چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
پاداش وی همان پاداش کسی است که در این جهان استومند ، هزار پاره آتش را به آتش دادگاه برده باشد .



83


ای دادا ر جهان استومند ! ای اشون !
کسی که آتش تپاله سوز را به آتش دادگاه باز گرداند ، پس از جدا شدن جان از تن او ، پاداش وی چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
پاداش وی همان پاداش کسی است که در این جهان استومند ، پانصد پاره آتش را به آتش دادگاه برده باشد .


84


ای دادا ر جهان استومند ! ای اشون !
کسی که آتش کوره آجر پزی را به آتش دادگاه باز گرداند ، پس از جدا شدن جان از تن او ، پاداش وی چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
پاداش وی همان پاداش کسی است که در این جهان استومند ، چهارصد پاره آتش را به آتش دادگاه برده باشد .


85


ای دادا ر جهان استومند ! ای اشون !
کسی که آتش کوره ی سفالگری را به آتش دادگاه باز گرداند ، پس از جدا شدن جان از تن او ، پاداش وی چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
پاداش وی همان پاداش کسی است که در این جهان استومند ، به شمار سفالینه هایی که در آن آتش پخته شده است ، پاره های آتش را به آتش دادگاه برده باشد .


86


ای دادا ر جهان استومند ! ای اشون !
کسی که آتش کوره ی گاو آهن سازی را به آتش دادگاه باز گرداند ، پس از جدا شدن جان از تن او ، پاداش وی چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
پاداش وی همان پاداش کسی است که در این جهان استومند ، به شماره ی گیاهانی که در پی کار با گاو آهنهای ساخت آن کوره در کشتزار روییده است ، پاره های آتش را به آتش دادگاه برده باشد .



87

ای دادا ر جهان استومند ! ای اشون !
کسی که آتش بوته ی زرگری را را به آتش دادگاه باز گرداند ، پس از جدا شدن جان از تن او ، پاداش وی چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
پاداش وی همان پاداش کسی است که در این جهان استومند ، یکصد پاره آتش را به آتش دادگاه برده باشد .


88


ای دادا ر جهان استومند ! ای اشون !
کسی که آتش بوته ی سیم گدازی را را به آتش دادگاه باز گرداند ، پس از جدا شدن جان از تن او ، پاداش وی چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
پاداش وی همان پاداش کسی است که در این جهان استومند ، نود پاره آتش را به آتش دادگاه برده باشد .



89


ای دادا ر جهان استومند ! ای اشون !
کسی که آتش بوته ی برنج گدازی را به آتش دادگاه باز گرداند ، پس از جدا شدن جان از تن او ، پاداش وی چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
پاداش وی همان پاداش کسی است که در این جهان استومند ، هشتاد پاره آتش را به آتش دادگاه برده باشد .




90



ای دادا ر جهان استومند ! ای اشون !
کسی که آتش کوره ی آهنگری را به آتش دادگاه باز گرداند ، پس از جدا شدن جان از تن او ، پاداش وی چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
پاداش وی همان پاداش کسی است که در این جهان استومند ، هفتاد پاره آتش را به آتش دادگاه برده باشد .




91


ای دادا ر جهان استومند ! ای اشون !
کسی که آتش تنور نانوایی را به آتش دادگاه باز گرداند ، پس از جدا شدن جان از تن او ، پاداش وی چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
پاداش وی همان پاداش کسی است که در این جهان استومند ، شصت پاره آتش را به آتش دادگاه برده باشد .




92


ای دادا ر جهان استومند ! ای اشون !
کسی که آتش زیر دیگ را به آتش دادگاه باز گرداند ، پس از جدا شدن جان از تن او ، پاداش وی چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
پاداش وی همان پاداش کسی است که در این جهان استومند ، پنجاه پاره آتش را به آتش دادگاه برده باشد .



93


ای دادا ر جهان استومند ! ای اشون !
کسی که آتش اردوگاهی را به آتش دادگاه باز گرداند ، پس از جدا شدن جان از تن او ، پاداش وی چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
پاداش وی همان پاداش کسی است که در این جهان استومند ، چهل پاره آتش را به آتش دادگاه برده باشد .





`123+/



زرتشت : وندیدا
فرگرد نهم
بخش یکم
(الف)
1
زرتشت از اهوره مزدا پرسید :
ای سپند ترین مینو ! ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که بخواهد تن آلوده به مرداری را پاک کند ، به کدام کس باید روی آورد ؟

2


اهوره مزدا پاسخ داد :
ای سپیتمان زرتشت!
به اشون مردی که راست سخن بگوید ؛ منثره ی ورجاوند را آموخته باشد و روشهای آلایش زدایی را ـ آنگونه که در دین مزدا آمده است ـ به نیکوترین شیوه بداند .
چنین مردی باید گیاهان را از روی زمین چهار گوشه ای به گستردگی نه وی بازو برکند .

3


این چهار گوشه باید در آن بخش از زمین باشند که در آن کمترین ..........................................................................................................( دنباله جمله مانند بند 15 فر 3 است )


4-5


................................................................................................................................................................................................( بندهای 16 و 17 فر3)


6


پس گودالی بکنند اگر تابستان باشد به گودی دو انگشت و اگر زمستان و یخ بندان باشد به گودی چهار انگشت . . .


7


. . . و گودال های دوم و سوم و چهارم و پنجم و ششم را نیز همان گونه بکنند غ اگر تابستان باشد به گودی دو انگشت و اگر زمستان و یخ بندان باشد به گودی چهار انگشت . ( در این شش گودال که باید به ترتیب از اپاختر به نیمروز کنده شود گمیز می ریزند )


8

این گودال ها چه اندازه باید از یکدیگر دور باشد ؟
یک گام .
یک گام چه اندازه است ؟
به اندازه ی سه پا .( شاید منظور از پا در اینجا ، درازای کف پای یک شخص معمولی بزرگسال باشد که سه برابر آن یک گام شمرده می شود .)






9

آنگاه سه گودال دیگر بکنند ؛ اگر تابستان باشد به گودی دو انگشت و اگر زمستان و یخ بندان باشد به گودی چهار انگشت .
چه اندازه دور از شش گودال پیشین ؟
سه گام .
گامهایی به چه اندازه ؟
بدان اندازه که هنگام راه رفتن برداشته شود .
چنین گامهای سه گانه ای چه اندازه است ؟
به اندازه نه پا .

10


پس با کاردی فلزی گرداگرد این زمین شیاری بکشند .
چه اندازه دور از گودال ها ؟
سه گام .
گامهایی به چه اندازه ؟
بدان اندازه که هنگام راه رفتن برداشته شود
چنین گامهای سه گانه ی چه اندازه است ؟
به اندازه ی نه پا .


11



باید دوازده شیار بکنند : سه شیارگرداگرد نخستین سه گودال ، سه شیار گردا گرد نخستین شش گودال ، سه شیار گرداگرد آخرین سه گودال و سه شیار گرداگرد همه ی نه گودال .
باید در هریک از فاصله های نه پایی سنگها یا سفالینه ها یا کنده های درخت یا کلوخها یا هر چیز سخت دیگری را همچون پلّه ای برسرگودالهل بگذارند .


بخش یکم

(ب)
12

آنگاه باید ناپاک به سوی گودالها گام بردارد و تو ـ ای زرتشت ! ـ در کنار شیار بایست و بر خوان :
« ای مزدا ! ای شهریار برزگ !
منش نیک و روان اشونان و نیایش آرمیتی و شور دل ، همه را به سرای تو می آورم تا تو به نیروی پایدار خویش نها را جاودانه نگاهدار باشی .»
. . . و ناپاک این گفتار رابرخواند :
« ای مزدا ! ای شهریار بزرگ !
منش نیک .............................................................................................................................................. ( همان بند 10 یس. 49 تکرار می شود )


13


بر زبان راندن هریک از واژگان این نیایش ، اهریمن را فرو کوبد، دیو خشم خونین درفش را فرو افگند ، دیوان مزندری را درهم شکند ، همهی دیوان را به ستوه آورد و دروج را ناتوان و ناتوان تر کند .


14


ای سپیتمان زرتشت !
چوبی نه گره بجوی و چمچه ای برنجین یا سربین را بر سر آن چوب ببند و با آن بر تن ناپاک گمیز بریز .


15


نخست باید دستهایش را بشویند . اگر دستهایش نخست شسته نشود ، همه ی تن خویش را ناپاک می کند .
هنگامی که دستهایش را سه بار شستند ، باید بر سر او گمیز بریزند .
آنگاه دروج نسو به پیش ، به میان ابروان وی می گریزد .


16-27


....................................................................................................................................................................................................( بندهای 40-71 فر 8 با اندک دگرگونی )


28


بر سر نخستین گودال ، ناپاک از نسو آزادتر شود .
پس تو باید این سخنان دیو افگن و بسیار درمان بخش را به بانگ بلند برخوانی :
«یثه آهو ویریو .. . » ( بندهای 19-21 فر 8)
برسر دومین گودال . . . ( سه سطر آغاز همین بند )
برسر سومین گودال . . . ( سه سطر آغاز همین بند )
برسر چهارمین گودال . . . ( سه سطر آغاز همین بند )
برسر پنجمین گودال . . . ( سه سطر اغاز همین بند )
برسر ششمین گودال . . . ( سه سطر آغاز همین بند )


29


پس از آن ناپاک باید در درون شیارها ، چهار انگشت بیرون از شیارهای شش گودال نخستین بنشیند
در آنجا باید تن خویش را با مشتهای پر از خاک بمالد .


30
باید پانزده بار از زمین برای او خاک برگیرند تاتن خویش را با آن خاک بمالد . پس چندان درنگ کنند که تنوی تا واپسین موی تارک سرش خشک شود .



31
هنگامی که تن او خشک شود باید بر سر گودال های آب بایستد
بر سر نخستین گودال باید تن خود را یک بار باآب بشوید .
بر سر دومین گودال باید تن خود را دو بار باآب بشوید .
بر سر سومین گودال باید تن خود را سه بار باآب بشوید .



32


پس باید تن خویش را با خوشبو هایی چون او رواسنی یا وهو ـ گون یه وهو ـ کرتی یا هذا نئپتا یا هر گیاه خوشبوی دیگری ، خوشبو کند و پس از آن می تواند جامه هایش را بپوشد وبه خانه اش باز گردد .



33

او باید در درون خانه در جای ناپاکان و جدا از دیگر مزداپرستان بماند . او نباید به آتش و آب و خاک و پارپایان و درختان و اشونان ـ خواه مرد ، خواه زن نزدیک شود .
و بدین سان سه شب را سپری کند . پس از گذشتن سه شب ، تن خویش را بشوید و پوشاک خود را با گمیز و اب بشوید و پاک کند .


34

پس دیگر باره در درون خانه در جای ناپاکان و جدا از دیگر ........................................................................................( مانند بند 33 است با دگرگونی سه شب به شش شب )


35

پس دیگر باره در درون خانه در جای ناپاکان و جدا از دیگر ........................................................................................( مانند بند 33 است با دگرگونی سه شب به نه شب )



36

از آن پس ، او می تواند به آتش و آب و خاک و چارپایان و درختان و اشونان ـ خواه مرد ، خواه زن ـ نزدیک شود .



بخش دوم

37


پاک کننده باید موبد را در برابر آفرین و آمرزش خواهی وی ، شهریار را به ارزش اشتر نر پر بهایی ، شهربان را به ارزش نریانی ، دهخدا را به ارزش ورزاوی و خانه خدا را به ارزش ماده گاو سه ساله ای پاک کند .



38


پاک کننده باید بانوی خانواده را به ارزش ماده گاو شخم زنی ، کنیز خانواده را به ارزش ماده گاو بار کشی و کوچک ترین فرزند خانواده را به ارزش بّر ه ای پاک کند .


39


چنین است نامهای چارپایان گونه گونی که مزداپرستان ـ اگر بتوانند ـ باید به پاک کننده بدهند . اما اگر نتوانند این دستمزد را بدهند ، باید هرگونه پاداش دیگری که می توانند ، بدو بدهند تا آن مرد پاک کننده خشنود و بی رنجش از خانه شان بیرون رود . . .

40


. . . زیرا اگر پاک کننده ای ناخشنود و رنجیده خانه شان را پشت سر گذارد ، دروج نسو از راه بینی و چشم ها و زبان و آرواره ها و اندامهای نرینگی و مادینگی و پشت ، تن آنان را می آلاید .



41

دروج نسو بر آنان فرود می اید و تابن ناخنهاشان را می گیرد و از آن پس ، همواره ناپاک می مانند .
ای سپیتمان زرتشت !
براستی خورشید و ماه و ستارگان از تابش برآلودگان به مردار اندوهناک می شوند .



42


ای سپیتمان زرتشت !
کسی که پاک کننده را خشنود کند ، آتش را خشنود می کند ؛ آب را خشنود می کند ؛ خاک را خشنودمی کند ؛ درختان را خشنود می کند ؛ اَشون مردان و اشون زنان خشنود می کند .



43




زرتشت از اهوره مزداپرسید :
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
پاداش کسی که آلوده به مرداری را از نسو پاک کند، پس از جداشدن جان از تن وی چیست ؟


44



اهوره مزداپاسخ داد :
تو می توانی او را نوید دهی که در جهان دیگر ، آسایش و خوشی پایدار بهشت ، پاداش اوست .


45



زرتشت از اهوره مزدا پرسید :
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
چگونه با دروج نسو که از پیکر مرده به تن می تازد نبرد کنم ؟
چگونه با نسو که از پیکر مرده بر می آید و زنده را می آلاید ، بستیزم .


46



اهوره مزدا پاسخ داد :
آن بخشهایی از گاهان را که باید دوبار خوانده شود ، به بانگ بلند بر خوان .
آن بخشهایی از گاهان را که باید سه بار خوانده شود ، به بانگ بلند بر خوان .
آن بخشهایی از گاهان را که باید چهاربار خوانده شود ، به بانگ بلند بر خوان .
دروج همچون تیر خود پر، همچون فرش زمین ـ هنگام پایان سال ـ همچون جامه زمین ـ که موسی بیش نپاید ـ دور و ناپدید شود ( فرش زمین و جامه زمین هر دو کنایه از سبزه و گیاه است )



بخش سوم

47

ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
اگر کسی شیوه های پاک کردن آلودگان ـ آنگونه که در دین مزدا آمده است ـ نیاموخته باشد و بخواهد ناپاکی را پاک کند ، مزداپرستان چه باید بکنند ؟
چگونه با دروج نسو که از پیکر مرده به تن می تازد ، نبرد کنیم .
چگونه با نسو که از پیکر مرده برمی آید و زنده را می آلاید ، بستیزم ؟




48


اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو نیرومند تر از آن می شود که پیش از آن بود .
نسو نیرومند تر از آن می شود و از آن پس ، بیماری و مرگ و تباهی دیو آفریده بیش از پیش بر مردمان چیرگی می یابد .



49

ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
پاد افره گناه چنین کسی چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
مزداپرستان باید او را به بند درکشند ؛ نخست دست هایش را ببندند ؛ آنگاه جامه هایش را از تن بر گیرند ؛ پس آنگاه پوستش را از تن بر کشند و سرش را ازتن ببرند و مردارش را نزد آزمند ترین پرندگان آفریده ی سپند مینو ، نزد پرندگان مردار خوار ، نزد غرابان بیندازند و چنین بگویند :
مردی که در این جاست ، از همه ی اندیشه ها و گفتارها و کردارهای اهریمنی خویش پشیمان شده است . . .


50

. . . اگر کردار اهریمنی ............................................................................................................................( بند 21 فر 3)


51


ای اهوره مزدا!
آن کیست که هراس به دلها می افگند ؟
آن کیست که فراوانی و افزونی را از جهان بر می گیرد و بیماری و مرگ می آورد ؟


52


ای سپیتمان زرتشت !
چنین کسی اشموغ نا اشونی است که در این جهان استومند بخواهد ناپاکی را پاک کند ، بی آنکه شیوه های پاک کردن آلودگان را به روش دین مزداآموخته باشد .


53



ای سپیتمان زرتشت !
از آن پس ، آسایش و باروری و تندرستی و درمان و فراوانی و افزونی ورویش و بالیدن گندم و گیاه از آن سرزمین و از آن کشتزار ها دور می شود .( بند 52فر13 )


54


ای دادار جهان استومند ! ای اشون !

کی اسایش و باروری و تندرستی و درمان و فراوانی و افزونی و رویش و بالیدن گندم و گیاه ، دیگر باره بدان سرزمین و بدان کشتزارها باز می گردد ؟


55-56

اهوره مزدا پاسخ داد :
آسایش و باروری و تندرستی و درمان و فراوانی و افزونی و رویش و بالیدن گندم و گیاه هرگز بدان سرزمین و بدان کشتزارها باز نمی گرد د تا آن اشموغ نا اشون را بکشند و در انجا سه شبانروز در برابر آتش فروزان و برسم دسته بسته ، هوم بر دست گیرند و سروش پارسا را بستایند و نیاز پیشکش آورند .


57

پس آنگاه سایش و باروری و تندرستی و درمان و فراوانی و افزونی و رویش و بالیدن گندم و گیاه دیگر باره بدان سرزمین و بدان کشتزارها باز می گردد.

زرتشت : وندیدا
فرگرد دهم
این است آن بخش هایی از گاهان که باید دو بار خوانده شود .

زرتشت از اهوره مزدا پرسید :
ای اهوره مزدا ! ای سپند ترین مینو ! ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
چگونه با دروج نسو که از پیکر مرده به تن زنده می تازد نبرد کنم ؟
چگونه با نسو که از پیکر مرده بر می اید و تن زنده را می آلاید بستیزم ؟

2


اهوره مزدا پاسخ داد :
آن بخشهایی از گاهان را .......................................................................................................................................................................................( بند 46فر ، 9 )


3
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کدام است آن بخشهایی از گاهان که باید دو بار خوانده شود ؟


4

اهوره مزدا پاسخ داد :
این است آن بخشهایی از گاهان که باید دو بار بر خوانده شود و تو باید آنها را به بانگ بلند برخوانی :
.........................................( یس .28 بند 1 ؛ یس . 41 بند 5 ؛ یس 35 بند 2 ؛ یس 43 بند 1 ؛ یس 35 بند 8 ؛ یس 47 بند 1 ؛ یس 39 بند 4 ؛ یس 51 بند 1 ؛ یس 41 بند 3 ؛ یس 51 بند 1 )

5
پس از آن که دو بار این بخ های گاهان را بر خواندی ، بر تست که این پیروزمند ترین و چاره بخش ترین باژ را از بر بخوانی :
« من اهریمن را از این خانه ، از این روستا ، از این شهر ، از این کشور ، از پیکر مرده به مردار آلوده ، از پیکر زن به مردار آلوده ، از خانه خدا ، از دهخدا ، از شهربان ، از شهریار و از همه ی جهان پاک اهورایی دور می رانم . . .

6

. . . من نسو را دور می رانم . من آلایش آشکار و پنهان را از این خانه . . . ( دنباله جمله مانند بند 5 است )

7


ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کدام است آن بخشهایی از گاهان که باید سه بار برخوانده شود ؟


8

اهوره مدا پاسخ داد :
این است آن بخش هایی از گاهان که باید سه بار برخوانده شود و تو باید سه بار آنها را به بانگ بلند برخوانی :
...................................................................................................................................................................................( یس 27 بند 14 ؛ یس 33 بند 11 ؛ یس 35 بند 5 ؛ یس 53 بند 9 )


9


پس از آن که سه بار این بخش های گاهان را برخواندی ، برتست که این پیروزمندترین و چاره بخش ترین باژ را از بر بخوانی :
« من ایندر ، ورو و نانگ هیثیه دیو را از این خانه ، از این روستا ، از این شهر ، از این کشور ، از پیکر مرده آلوده به مردار ، از پیکر زن آلوده به مردار ، از خانه خدا ، از دهخدا ، از شهربان ، از شهریار و از همه ی جهان اهورایی دور می رانم . . .

10

. . . من توروی و زیریچ را از خانه ...........................................................................................................................................( دنباله جمله مانند بند 9 است )


11

ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کدام است آن بخش هایی از گاهان که باید چهار بار بر خوانده شود ؟

12


اهوره مزدا پاسخ داد :
این است آن بخش هایی از گاهان که باید چهار بار برخوانده شود و تو باید چهار بار آنها را به بانگ بلند برخوانی :
....................................................................................................................................................................................................................( یس 27 بند 13 ؛ یس 34 بند 15 ؛ یس 54 بند )

13

پس از آنکه چهار بار این بخش های گاهان را بر خواندی ، بر تست که این پیروزمند ترین و چاره بخش ترین باژ را از بر بخوانی :
« من دیو خشم خونین درفش و اکتش را از این خانه ، از این روستا ، از این شهر ازاین کشور ، از پیکر مرد آلوده به مردار ، ا زخانه خدا ، از دهخدا ، از شهربان ، از شهریار و از همه ی جهان اهورایی دور می رانم .


14

. . . من دیوان ورن و دیو وات را از این خانه ..........................................................................................................................................................................................................( دنباله جمله مانند بند 13 است )

15

این است آن بخش هایی از گاهان که باید دو بار خوانده شود .
این است آن بخش هایی از گاهان که باید سه بار خوانده شود .
این است آن بخش هایی از گاهان که باید چهار بار خوانده شود .


16



این است سخنانی که اهریمن را فرو می کوبد .
این است سخنانی که دیو خشم خونین درفش را فرو می کوبد .
این است سخنانی که دیوان مازندری را فرو می کوبد .
این است سخنانی که همه دیوان را فرو می کوبد .



17



این است سخنانی که در همستاری با دروج نسو بکار آید ؛ دروج نسو که از پیکر مرده به تن زنده می تازد ؛ که از پیکر مرده بر می آید و تن زنده را می آلاید .



18



پس تو ای زرتشت ! باید در بی اب و گیاه ترین بخش زمین ، در تهی ترین و خشک ترین جای این زمین نه گودال بکنی ؛ زیرا پاکی در زندگی این جهانی ، بزرگترین نیکی برای مردمان است : آن پاکی که مردمان از دین مزدا در یابند تا خویشتن را با اندیشه و گفتار و کردار نیک پاک کنند .


19


ای مرد اشون !
خویشتن راپاک بدار ! هرکس در این جهان زیرین می تواند پاکی را برای خویشتن بدست آورد : خود را با اندیشه و گفتار و کردار نیک پاک کند .



20


.....................................................................................................................................................................................................................................................................................( بندهای 19-21 فر 8)