عبارات مورد جستجو در ۳۴ گوهر پیدا شد:
ایرانشان : کوش‌نامه
بخش ۲۸۱ - یافتن دو کان زر
دو کانِ گزیده به چنگ آمدش
که زرّ گرامی چو سنگ آمدش
یکی کان ازآن سوی شهر سوان
به دو هفته در زیر ریگ روان
کشیده به عیذاب و مرز حبش
چنان گوهر پاک خورشیدفش
به راهی که گر تیر برداشتی
چنان راه بیراه بگذاشتی
نه آباد جایی و نه چاهی بر آب
همه ریگ جوشیده از آفتاب
به نزد سَکِمّاسَه کان دگر
که زرّی ندیدی از آن پاکتر
چو از روبله بگذری هفت روز
پدید آمد آن کان گیتی فروز
چنین تا به مرز سیاهان زفت
زبانه کشیده ست زرّ، ای شگفت
نپرّد در آن راه پرّان عقاب
ز بی آبی و تابش آفتاب
همه گنجها زیر رنج اندر است
همه شادکامی به گنج اندر است
یکی خاربن در همه مرز و بوم
نیابی ز ریگ روان و سموم
به گاه بهاران و گاه خزان
همی گنجها را ببالید از آن
چو خودکامه از باختر بازگشت
سراسر جهان زو پُر آواز گشت
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت دوم - مفاسد غنا و بی نیازی
از رذایل متعلقه به قوه شهویه، صفت غنا و بی نیازی است و آن عبارت است از: آماده بودن جمیع آنچه از اموال، صاحب آن به آن محتاج است و از برای این صفت، مراتب بی نهایت است و چنین نیست که هر غنا و ثروتی مذموم، و از صفات رذیله باشد و از برای غنا اقسامی چند است:
یکی کسی است که نهایت سعی می کند در جمع مال، و زحمت می کشد در تحصیل آن و هرگاه از دست او بیرون رود محزون و غمناک می گردد.
دوم شخصی است که تعب و زحمتی در جمع آن نمی کشد و لیکن خدا ثروتی به او داده است و به آن شاد و خوشحال است و چنانچه چیزی از او تلف شود اندوهناک می گردد.
سوم کسی که نه زحمتی در جمع آن کشیده و نه به بودن آن شاد، و نه از رفتن آن غمناک می گردد، و لیکن خدا دولتی به او داده است و به آن شاکر و راضی است و وجود و عدمش مساوی، یا وجودش در نظر او بهتر است اما نه اینکه اگر تمام شود غصه و اندوه به او راه یابد و نیز آن شخص که غنی است، یا همه مال او حلال است یا حرام دارد، در دادن حقوق واجبه یا مستحبه یا تقصیر می کند یا نه.
و این اقسام که مذکور شد بعضی از آنها مذموم و از صفات رذیله اند و بعضی دیگر چنین نیستند بلی غالب آن است که از برای غیرصاحبان نفوس قدسیه قویه مطلقا از خطر و آفات سالم نباشد و از این جهت است که حق سبحانه می فرماید: «ان الانسان لیطغی ان راه استغنی» یعنی «به درستی که انسان چون خود را غنی و بی نیاز دید، سرکشی و طغیان می کند» و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم به بلال فرمود که «ملاقات کن خدا را در حالتی که فقیر باشی و ملاقات مکن او را در حالتی که غنی باشی» و فرمود که «فقرای امت من پانصد سال پیش از اغنیای داخل بهشت خواهند شد» و فرمود: «مطلع شدم بر اهل بهشت، اکثر ایشان را دیدم از فقرا بودند و مطلع شدم بر دوزخ، اکثر اهل آن را اغنیا یافتم» و مروی است که «هیچ روزی نیست مگر اینکه ملکی در زیر عرش ندا می کند که! ای فرزند آدم چیز کمی که تو را کفایت کند بهتر است از چیز بسیاری که تو را سرکش و طاغی کند».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
اغنیا و مالداران
طایفه هشتم: از فریفتگان، أغنیا و مالدارانند و غرور ایشان نیز از راههای بسیار می شود، بعضی که دیده بصیرتشان پوشیده و کثافات دنیویه را در نظر ایشان وقعی است، چنان پندارند که وسعت دنیایی نتیجه قرب خدایی است، و به این سبب، خود را بر فقرا ترجیح می دهند و به نظر حقارت در ایشان می نگرند و می گویند: معلوم است که قرب و قدر ما در نزد خدا از آنها بیشتر است که ما را غنی و آنها را فقیر گردانیده و این غایت حمق، و نهایت جهل است.
نه منعم به مال از کسی بهتر است
خر ار جل اطلس بپوشد خرست
آیا ندیده اند که خدای تعالی در قرآن مجید متاع دنیویه را لهو و لعب و فتنه نامیده است و چگونه زیادتی چنین چیزی موجب قدر و مرتبه نزد خدای می شود؟ بلکه صاحب قدر و مرتبه نزد او کسی است که او را از اینها منزه دارد و آیا نشنیده ای که طوایف أنبیا و أولیا و برگزیدگان درگاه خدا به چه نوع زندگانی کرده اند؟ و به چه فقر و تهیدستی گذرانیده اند؟ حتی اینکه رسیده است که هفتاد پیغمبر از گرسنگی مردند».
خاتم انبیا که باعث ایجاد عرض و سماء بود، اهلبیت او را در دنیا این قدر نبود که سد جوع خود کنند عیسی علیه السلام که بی واسطه بشر به وجود آمد، به گیاه صحرا قوت خود را گذرانیدی و دنیا در دست کفار و فجار بود و اشرار از آن تمتع می یافتند و معاویه علیه اللعنه الف الف می بخشید و سرور أولیا سبوس جو می خورد.
و طایفه دیگر از اهل دنیا سعی در ساختن مساجد و مدارس و رباط و پل و امثال اینها از چیزهایی که در نظر مردم است دارند، و مضایقه ای از صرف مال حرام در آن ندارند.
بلکه بسا باشد که زمین مسجد و مدرسه را به غصب تصرف نمایند، یا آلات و ادوات آن را به جبر از مردم بگیرند و گاهی موقوفاتی که از غیر ممر حلال به دست آورده اند بر آنجا وقف کنند و بجز ریا و شهرت باعثی دیگر بر این عمل ندارند و به این جهت سعی می کنند که اسم خود را در آنجا بر سنگها نقش کنند که مردم بدانند این عمل از که صادر شده و خود در محافل و مجالس، حکایت می کنند و به اینکه کسی مدح ایشان گوید که چنین کاری کرده اند شاد شوند و می خواهند که آن را به نام او بخوانند و مساکین بیچاره چنین پندارند که به این جهت مستحق آمرزش پروردگار عالم شده اند و از این غافلند که اگر به قدر دیناری مال حرام در آن صرف شده، یا به فقیری از آن ستم رسیده مستوجب غضب الهی و سخط نامتناهی گشته، و واجب بر او این بود که چنین مالی را نگیرد و اگر معصیت کرد و گرفت به صاحبش رساند و اگر صاحبش معلوم نشد به فقرا تصدق نماید و اگر مال حرامی صرف آن نکرده به همین که طالب آن است که به نام او شهرت کند در این عمل ریاکار است.
و عمل اهل ریا را اجر و ثواب نیست بلکه معصیت آن بیشتر است و بسا باشد که در آن شهر یا ده بلکه در همسایگی این غنی یا از خویشان او، فقیری است که در نهایت پریشانی و مسکنت باشد دیناری به او ندهد و اگر غرض او رضای باری بودی در پنهان به آن فقیر چیزی رسانیدی.
و گروهی دیگر دست به بذل مال می گشایند و به فقرا و مساکین تصدق می نمایند اما سعی می کنند که مال ایشان به فقیری برسد که در مجالس و محافل زبان به مدح و شکر می گشاید و بسا باشد که بر او مشکل است که به فقرای ولایت خود چیزی تصدق کند.
و راغب به آن است که عطای او به اهل ولایت دیگر برسد که باعث شهرت سخاوت او شود یا راغب به آن است که مال خود را به شخص معروف و بزرگی دهد تا به این واسطه مشهور گردد و به فقرای گمنام هیچ نمی دهد یا اینکه صرف حج یا زیارت از برای خود یا یکی از منسوبان خود می کند که موجب اشتهار او گردد و مغرور می شود به اینکه عمل نیکی می کند و حال آنکه مطلقا أجری و ثوابی از برای او نیست، زیرا اگر تصدق او از برای خدا بودی چنین رفتاری نکردی.
و قومی دیگر مال بسیار از حلال و حرام جمع می کنند و در محافظت آن نهایت سعی به جا می آورند و غایت امساک در صرف آن دارند، بلکه گاه است در حقوق واجبه آن، از زکوه و خمس، تقصیر می نمایند اما در عبادتی که پای مال در میان نباشد از نماز و روزه و دعا و أوراد جد و جهد می کنند و غافل از اینکه صفت بخل، موجب هلاکت، و دفع آن واجب است و ایشان مثل کسی هستند که مار داخل جامه او شده باشد و مشرف بر هلاکت باشد و او در این حال مشغول پختن سکنجبین باشد از برای دفع صفرا، غافل از اینکه کسی را که مار بکشد چه احتیاج به سکنجبین دارد.
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۲
زین سیم و زر جهان که پیرامن تست
دانی که چه مقدار نصیب تن تست
آن زر که مفرح دل دوست بود
وان سیم که میخ دیده دشمن تست
میرزاده عشقی : مقطعات
شمارهٔ ۱۶ - افتخار شاعر
سوگند به مردی، ار پی زر گردم
نامردم اگر، ز گفته ام برگردم!
خوانند مرا همسر قارون و روچلد
گر زآنکه کلانترین توانگر گردم
بگذار، ادیب بی بضاعت باشم
با سعدی و شکسپیر، همسر گردم
غزالی : رکن سوم - رکن مهلکات
بخش ۶۴ - پیدا کردن حقیقت جاه و حشمت
بدان که چنان که معنی توانگری آن باشد که اعیان مال ملک وی باشد و اندر تصرف و قدرت وی بود، معنی احتشام و خداوندی جاه آن بود که دلهای مردمان ملک وی بود، یعنی مسخر وی باشد و تصرف وی اندر آن روان بود. و چون دل مسخر کسی باشد تن و مال تبع آن باشد و دل مسخر کسی نشود تا اندر وی اعتقادی نیکو نکنند، بدان که عظمت وی اندر دل فرود آید به سبب کمالی که اندر وی بود یا به علم یا به عبادت یا به خلق نیکو یا به قوت یا به چیزی که مردمان آن را بزرگ دانند. چون این اعتقاد کنند، دل مسخر شود و به طوع رغبت طاعت وی دارد و زبان را بر مدح و ثنا دارد و تن را بر خدمت دارد و وی را برآن دارد که مال فدا کند تا همچنان که بنده مسخر مالک باشد وی مرید و دوست و مسخر نام و جاه بود، بلکه مسخری بنده به قهر باشد و مسخری وی به طوع و طبع.
معنی مال ملک اعیان است و معنی جاه ملک دلهای مردمان است و جاه محبوبتر است از مال به نزدیک بیشتر خلق برای سه سبب: یکی آن که مال محبوب از آن است که همه حاجتها حاصل به وی توان کرد. و جاه همچنین است، بلکه چون جاه به دست آورد، مال نیز به وی به دست آوردن آسان بود، اما اگر خسیس خواهد که به مال جاه به دست آورد این دشوار بود. دوم آن که مال اندر خطر بود که هلاک شود با دزد ببرد و به کار شود و برسد و جاه از این ایمن بود. سوم آن که مال زیادت نشود بی رنج تجارت و حراثت و جاه سرایت همی کند و زیادت همی شود که هرکه دل وی صید تو شد وی اندر جهان همی گردد و ثنای تو همی گوید تا دیگران نیز صید تو همی شوند نادیده. و هرچند معروف تر همی شود جاه زیادت همی گردد و تبع بیش همی شود.
پس جاه و مال هردو مطلوب است برای آن که وسیلت است به جمله حاجتها، ولیکن در طبع آدمی اندر است که نام و جاه دوست دارد به شهرهای دور که داند که هرگز آنجا نخواهد رسید و دوست دارد که عالم ملک وی باشد، اگرچه داند که بدان محتاج نخواهد بود و این را سری عظیم است. وسبب آن است که آدمی از گوهر فرشتگان است و از جمله کارهای الهیت است، چنان که گفت، «قل الروح من امر ربی» پس به سبب زیادتی مناسبت که با حضرت ربوبیت دارد، ربوبیت جستن طبع وی است و اندر باطن هر کسی بایست آن که فرعون گفت، «انا ربکم الاعلی» اندر است. پس هر کسی ربوبیت به طبع دوست دارد و معنی ربوبیت آن است که همه وی باشد و با وی خود هیچ دیگر نبود که چون دیگری پدید آید نقصان بود و کمال آفتاب آن است که یکی است و نور همه از وی است. اگر با وی دیگری بودی ناقص بودی.
و این کمال که همه وی باشد خاصیت الهیت است که هست، به حقیقت اوست و بس، و اندر وجود با وی جز وی هیچ چیز دیگر نیست و هرچه هست نور قدرت وی است، پس تبع وی باشد نه با وی باشد، چنان که نور آفتاب تبع آفتاب است و وجود دیگر نبود اندر مقابله آفتاب با وی به هم تا چون وی پدید آید نقصانی باشد.
و اندر طبع آدمی هست که خواهد که همه وی باشد، چون از این عاجز است باری خواهد که آن وی باشد یعنی که مسخر وی بود و اندر تصرف و ارادت وی بود، ولیکن از این عاجز است، چه موجودات دو قسم اند: یک قسم آن است که تصرف آدمی به وی نرسد چون آسمانها و ستارگان و جواهر ملایکه و شیاطین و آنچه در تحت زمین و قعر دریا و زیر کوههاست، پس خواهد که به علم بر همه مستولی بود تا همه اندر تحت تصرف علم وی آید، اگر در تصرف قدرت وی نیاید، و بدین سبب بود که خواهد که ملکوت زمین و آسمان و عجایب بحر و بر جمله معلوم وی باشد، چنان که کسی عاجز باشد از نهادن شطرنج ولیکن خواهد باری که بداند که چگونه نهاده اند که این نیز نوعی از استیلا باشد.
اما قسم دوم که آدمی را اندر آن تصرف تواند بود، روی زمین است و آنچه بر وی ست از نبات و حیوان و جماد و آدمی. خواهد که همه ملک وی باشد تا وی را کمال قدرت و استیلا بود بر همه و از جمله آنچه بر زمین است نفیس ترین دل آدمیان است، خواهد که آن نیز مسخر وی باشد و جای تصرف وی بود تا همیشه به ذکر وی مشغول بودند و معنی جاه این بود.
پس آدمی به طبع ربوبیت دوست دارد که نسب آن باوی همی کشد و از آن حضرت همی آید و معنی ربوبیت آن بود که کمال همه وی را باشد و کمال اندر استیلا بود و استیلا همه با علم و قدرت آید که به مال و جاه بود، پس سبب دوستی وی این است.
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۳۷۲ - جنگ مشتی
جنگ مشتی امرد من بود شوخ فتنه گر
کردم او را زیر دست خود به ضرب مشت زر
میرزا قلی میلی مشهدی : متفرقات
شمارهٔ ۲۶ - از قصیده‌ای در مدح جلال الدّین اکبر
چه احتیاج سوال است خلق عهد ترا
که هر گدا شده قارون ز کثرت زر و مال
ولی تو با طلب سایلان خوشی چندان
که بر سبیل خوشامد کنند از تو سوال
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۰۳
ز بهر نامه بری تا به بام دلبر ما
هزار چرخ زند از شعف کبوتر ما
برای روز بد خود چه سان ذخیره کنیم
که همچو گل ز کف دست می پرد زر ما
امیر پازواری : چهاربیتی‌ها
شمارهٔ ۱۵۱
خین شَمّهْ به شه دیده، مثال جوره
رنگْ کنّهْ، گِل و سَنگِ سواده کوره
یا که شاهِ خوبون ایرون و توره
امیر کشته‌یِ دوسّهْ کمونْ هر سوره
لو شکّره یا شربته یا طهوره؟
یا اویِ حیاتِ اینْدلِ مهجوره
یا لَعْلِ بدخشونه، بلاقصوره
خراجِ خزانه‌یِ شَهِ فغفوره
قرآن کریم : با ترجمه مهدی الهی قمشه‌ای
سورة الهمزة
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ
وَيْلٌ لِّكُلِّ هُمَزَةٍ لُّمَزَةٍ﴿۱﴾
الَّذِي جَمَعَ مَالًا وَعَدَّدَهُ﴿۲﴾
يَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ﴿۳﴾
كَلَّا ۖ لَيُنبَذَنَّ فِي الْحُطَمَةِ﴿۴﴾
وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْحُطَمَةُ﴿۵﴾
نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ﴿۶﴾
الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ﴿۷﴾
إِنَّهَا عَلَيْهِم مُّؤْصَدَةٌ﴿۸﴾
فِي عَمَدٍ مُّمَدَّدَةٍ﴿۹﴾
نهج البلاغه : حکمت ها
نکوهش فقر
وَ قَالَ عليه‌السلام اَلْفَقْرُ اَلْمَوْتُ اَلْأَكْبَرُ
نهج البلاغه : حکمت ها
ضررهاى عبرت آموز
وَ قَالَ عليه‌السلام لَمْ يَذْهَبْ مِنْ مَالِكَ مَا وَعَظَكَ
نهج البلاغه : حکمت ها
اندوه سرمايه داران در آخرت
وَ قَالَ عليه‌السلام إِنَّ أَعْظَمَ اَلْحَسَرَاتِ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ حَسْرَةُ رَجُلٍ كَسَبَ مَالاً فِي غَيْرِ طَاعَةِ اَللَّهِ فَوَرِثَهُ رَجُلٌ فَأَنْفَقَهُ فِي طَاعَةِ اَللَّهِ سُبْحَانَهُ فَدَخَلَ بِهِ اَلْجَنَّةَ وَ دَخَلَ اَلْأَوَّلُ بِهِ اَلنَّارَ