عبارات مورد جستجو در ۱۱۶ گوهر پیدا شد:
فرخی سیستانی : قصاید
شمارهٔ ۸۹ - در مدح خواجه ابوالمظفر گوید
دلم در جنبش آمد بار دیگر
ندانم تا چه دارد باز در سر
همانا عشقی اندر پیش دارد
بلایی خواهد آوردن به من بر
بگردد تا کجا بیند بگیتی
ازین شوخی بلا جویی ستمگر
برو مهر آرد و بیرون برد پاک
مرا از رامش و از خواب واز خور
ز دلها مردمان را خیر باشد
مرا باری ز دل باشد همه شر
کجا یابم دلی اندر خور خویش
دل شایسته که افروشد به گهر
دلی زین پس بهر نرخی بخرم
دل بد را برون اندازم از بر
نیندازم ، نگه دارم که این دل
هوای خواجه را بنده ست و چاکر
گناه دل بدان بخشم ازین پس
که کرده ست آفرین خواجه از بر
کدامین خواجه؟ آن خواجه که امروز
بدو نازد همی شاه مظفر
چراغ گوهر قاضی محمد
نسیج وحده عالم بوالمظفر
بزرگی کز بزرگی بر سپهرست
ولیکن از تواضع باتو اندر
گشاده بر همه خواهندگان دست
چنان چون بر همه آزادگان در
نکو نامی گرفته لیکن از فضل
بزرگی یافته لیکن ز گوهر
بدولت گشته با میران موافق
وزین پس همچنین تا روز محشر
رئیس ابن رئیس از گاه آدم
بفرمان گشته با شاهان برابر
همان رسم تواضع بر گرفته ست
تو مردم دیده ای زین نیکخوتر؟
نداند کبر کرد و زان نداند
که با نیکو خوی او نیست در خور
بر او مردمی کو کبر دارد
بتر باشد هزاران ره ز کافر
خداوندان سرایش را بدانند
به از مردم، هوی (؟)این حال بنگر
گر آنجا در شوی آگاه گردی
مرا گردی بدین گفتار یاور
سرایش را دری بینی گشاده
به در بر چاکران چون شهد و شکر
نه حاجب مر ترا گوید که منشین
نه دربان مر ترا گوید که مگذر
اگر خواجه بود یا نه تو در قصر
بباش و آرزوها خواه و خوش خور
سخندانی که بشکافد مثل موی،
سخنگویی که بچکاند مثل زر،
دو چشمش سوی مهمانان خواجه
همی خواهد ز هر کس عذر مهتر
کرا مجهولتر بیند به مجلس
نکوتر دارد از کس های دیگر
چه گویی خانه یی یابی بدینسان
اگر گیتی بپیمایی سراسر
همیشه خوان او باشد نهاده
چنان چون خوان ابراهیم آزر
چنین رادی چنین آزاده مردی
ندانم بر چه طالع زاد مادر
من اندر خدمتش تقصیر کردم
درخت خدمت من گشت بی بر
خطا کردم ندانم تا چه گویم
مرا عذری بیاد آر، ای برادر!
اگر گویم بنالیدم بر افتد
که باشد مرد نالان زرد و لاغر
ز لاغر فربهی سازد مرا زشت
چه آید فربه از لاغر چه از غر
چو حمد و نه ببازی اندر آیم
بدام اندر شوم همچون کبوتر
شوم در خاک غلطم پیش خواجه
بگریم، کج کنم سر پیشش اندر
زمانی قصه مسعودی آرم
زمانی قصه پولاد جوهر
مگر دل خوش کند لختی بخندد
گذارد از من این ناخدمتی در
همیشه شاد و خندان باد و دلشاد
ملک محمود شاه هفت کشور
ندانم تا چه دارد باز در سر
همانا عشقی اندر پیش دارد
بلایی خواهد آوردن به من بر
بگردد تا کجا بیند بگیتی
ازین شوخی بلا جویی ستمگر
برو مهر آرد و بیرون برد پاک
مرا از رامش و از خواب واز خور
ز دلها مردمان را خیر باشد
مرا باری ز دل باشد همه شر
کجا یابم دلی اندر خور خویش
دل شایسته که افروشد به گهر
دلی زین پس بهر نرخی بخرم
دل بد را برون اندازم از بر
نیندازم ، نگه دارم که این دل
هوای خواجه را بنده ست و چاکر
گناه دل بدان بخشم ازین پس
که کرده ست آفرین خواجه از بر
کدامین خواجه؟ آن خواجه که امروز
بدو نازد همی شاه مظفر
چراغ گوهر قاضی محمد
نسیج وحده عالم بوالمظفر
بزرگی کز بزرگی بر سپهرست
ولیکن از تواضع باتو اندر
گشاده بر همه خواهندگان دست
چنان چون بر همه آزادگان در
نکو نامی گرفته لیکن از فضل
بزرگی یافته لیکن ز گوهر
بدولت گشته با میران موافق
وزین پس همچنین تا روز محشر
رئیس ابن رئیس از گاه آدم
بفرمان گشته با شاهان برابر
همان رسم تواضع بر گرفته ست
تو مردم دیده ای زین نیکخوتر؟
نداند کبر کرد و زان نداند
که با نیکو خوی او نیست در خور
بر او مردمی کو کبر دارد
بتر باشد هزاران ره ز کافر
خداوندان سرایش را بدانند
به از مردم، هوی (؟)این حال بنگر
گر آنجا در شوی آگاه گردی
مرا گردی بدین گفتار یاور
سرایش را دری بینی گشاده
به در بر چاکران چون شهد و شکر
نه حاجب مر ترا گوید که منشین
نه دربان مر ترا گوید که مگذر
اگر خواجه بود یا نه تو در قصر
بباش و آرزوها خواه و خوش خور
سخندانی که بشکافد مثل موی،
سخنگویی که بچکاند مثل زر،
دو چشمش سوی مهمانان خواجه
همی خواهد ز هر کس عذر مهتر
کرا مجهولتر بیند به مجلس
نکوتر دارد از کس های دیگر
چه گویی خانه یی یابی بدینسان
اگر گیتی بپیمایی سراسر
همیشه خوان او باشد نهاده
چنان چون خوان ابراهیم آزر
چنین رادی چنین آزاده مردی
ندانم بر چه طالع زاد مادر
من اندر خدمتش تقصیر کردم
درخت خدمت من گشت بی بر
خطا کردم ندانم تا چه گویم
مرا عذری بیاد آر، ای برادر!
اگر گویم بنالیدم بر افتد
که باشد مرد نالان زرد و لاغر
ز لاغر فربهی سازد مرا زشت
چه آید فربه از لاغر چه از غر
چو حمد و نه ببازی اندر آیم
بدام اندر شوم همچون کبوتر
شوم در خاک غلطم پیش خواجه
بگریم، کج کنم سر پیشش اندر
زمانی قصه مسعودی آرم
زمانی قصه پولاد جوهر
مگر دل خوش کند لختی بخندد
گذارد از من این ناخدمتی در
همیشه شاد و خندان باد و دلشاد
ملک محمود شاه هفت کشور
فرخی سیستانی : قصاید
شمارهٔ ۱۵۱ - نیز در مدح امیر یوسف بن ناصر الدین گوید
تا پرنیان سبز بورن کرد بوستان
با مصمت سپید همی گردد آسمان
تابرگ همچو غیبه زنگار خورده شد
چون جوشن زدوده شد آب اندر آبدان
تا شنبلید زرد پدید آمده ست، گشت
نیلوفر کبود بآب اندرون نهان
تا بر گرفت قافله از باغ عندلیب
زاغ سیه بباغ در آورد کاروان
از برگ چون صحیفه بنوشته شد زمین
و زابر چون صلایه سیمین شد آسمان
رزبان ز بچگان رزان باز کرد پوست
بی آنکه بچگان رزانرا رسد زیان
باد خزان بجام مناقب (؟) کشید زر
نامهربانی از چه قبل کرد مهرگان
باد خزان از آب کند تخته بلور
دیبای زربفت در آرد ز پرنیان
بر صحن چشمها کند از سروهای سبز
وز مهرهای مینا دینار گون دهان
در زیر شاخه های درختان میان باغ
دینار توده توده کند پیش باغبان
من زین خزان بشکرم کاین مهرگان اوست
وز من امیر مدح نیوشد به مهرگان
میر جلیل سید یوسف کجا به فضل
پیداست همچو روز سپید اندر این جهان
نیکو دل و نکو نیتست و نکو سخن
خوش عادتست وطبع خوش او را و خوش زبان
از طبع و حلم اوست هوا و زمین مگر
ورنه چرا هوا سبکست و زمین گران
ای صورت تو بر فلک رادی آفتاب
وی عادت تو برتن آزادگی روان
در هستی خدای گروهی گمان کنند
وندر سخاوت تو نکرده ست کس گمان
جودست قهر گنج و ترا قهرمان هم اوست
برگنج خویش کس نکند قهر قهرمان
از بس ستم که جودتو برگنج تو کند
گنج تو هر زمان کنداز جود تو فغان
از مردمی میان جهان داستان شدی
جزداستان خویش دگر داستان مخوان
بس کس که در زمین ملکا خانمان نداشت
از خدمت خجسته تو شد به خانمان
من بنده را بتهنیت خدمت تو شاه
هر روز نامه دگر آید ز سیستان
جزمر ترا بخدمت اگر تن دو تا کنم
چون تار عنکبوت مرا بگسلد میان
شاها بصد زبان نتوان مر ترا ستود
بنده ترا چگونه ستاید بیک زبان
ای کاشکی که هر مو گردد زبان مرا
تا مدح تو طلب کنمی ازیکان یکان
از خدمت تو فخر و هم از خدمت تو جاه
از خدمت تو نام و هم از خدمت تو نان
ای یاد گار ناصر دین خدای و دین
از تو چنانکه بنده همه ساله شادمان
ز اندازه بیش فضل و هنر داری ای امیر
وآگه شده ست از هنر تو خدایگان
فرمان شاه باید اکنون همی که رو
وز بهر خویش را ز عدو کشوری ستان
تا ما بهفت ماه دگر خیمه ها زنیم
پیش سرای پرده تو گرد قیروان
کز بیم ناوک تو بمغرب بروز وشب
اندر تن عدو بهراسد همی روان
تیع تو ترجمان اجل گشت خصم را
خصمت سخن ز حلق نیوشد بترجمان
گرجان کشته گرد کشنده کند طواف
بس جان که در طواف بود گرد آستان
روزیکه تو بجنگ شوی روی تیغ تو
باغی کند پر از گل سوری و ارغوان
تیرت مگر که بر دل خصم تو عاشقست
کاندر جهد بسینه خصم تو هر زمان
تا نرگس شکفته نماید ترا بچشم
چون شش ستاره گرد مه ومه در آن میان
تا چون سمن سپید بود برگ نسترن
چون شنبلید زرد بود برگ زعفران
فرخنده باد روز تو و دولتت قرین
پاینده باد عمر تو و بخت تو جوان
سال تو فر خجسته و ایام تو سعید
عمر تو بیکرانه وعز تو جاودان
این مهرگان به شادی بگذار و همچنین
صد مهرگان بکام دل خویش بگذران
با مصمت سپید همی گردد آسمان
تابرگ همچو غیبه زنگار خورده شد
چون جوشن زدوده شد آب اندر آبدان
تا شنبلید زرد پدید آمده ست، گشت
نیلوفر کبود بآب اندرون نهان
تا بر گرفت قافله از باغ عندلیب
زاغ سیه بباغ در آورد کاروان
از برگ چون صحیفه بنوشته شد زمین
و زابر چون صلایه سیمین شد آسمان
رزبان ز بچگان رزان باز کرد پوست
بی آنکه بچگان رزانرا رسد زیان
باد خزان بجام مناقب (؟) کشید زر
نامهربانی از چه قبل کرد مهرگان
باد خزان از آب کند تخته بلور
دیبای زربفت در آرد ز پرنیان
بر صحن چشمها کند از سروهای سبز
وز مهرهای مینا دینار گون دهان
در زیر شاخه های درختان میان باغ
دینار توده توده کند پیش باغبان
من زین خزان بشکرم کاین مهرگان اوست
وز من امیر مدح نیوشد به مهرگان
میر جلیل سید یوسف کجا به فضل
پیداست همچو روز سپید اندر این جهان
نیکو دل و نکو نیتست و نکو سخن
خوش عادتست وطبع خوش او را و خوش زبان
از طبع و حلم اوست هوا و زمین مگر
ورنه چرا هوا سبکست و زمین گران
ای صورت تو بر فلک رادی آفتاب
وی عادت تو برتن آزادگی روان
در هستی خدای گروهی گمان کنند
وندر سخاوت تو نکرده ست کس گمان
جودست قهر گنج و ترا قهرمان هم اوست
برگنج خویش کس نکند قهر قهرمان
از بس ستم که جودتو برگنج تو کند
گنج تو هر زمان کنداز جود تو فغان
از مردمی میان جهان داستان شدی
جزداستان خویش دگر داستان مخوان
بس کس که در زمین ملکا خانمان نداشت
از خدمت خجسته تو شد به خانمان
من بنده را بتهنیت خدمت تو شاه
هر روز نامه دگر آید ز سیستان
جزمر ترا بخدمت اگر تن دو تا کنم
چون تار عنکبوت مرا بگسلد میان
شاها بصد زبان نتوان مر ترا ستود
بنده ترا چگونه ستاید بیک زبان
ای کاشکی که هر مو گردد زبان مرا
تا مدح تو طلب کنمی ازیکان یکان
از خدمت تو فخر و هم از خدمت تو جاه
از خدمت تو نام و هم از خدمت تو نان
ای یاد گار ناصر دین خدای و دین
از تو چنانکه بنده همه ساله شادمان
ز اندازه بیش فضل و هنر داری ای امیر
وآگه شده ست از هنر تو خدایگان
فرمان شاه باید اکنون همی که رو
وز بهر خویش را ز عدو کشوری ستان
تا ما بهفت ماه دگر خیمه ها زنیم
پیش سرای پرده تو گرد قیروان
کز بیم ناوک تو بمغرب بروز وشب
اندر تن عدو بهراسد همی روان
تیع تو ترجمان اجل گشت خصم را
خصمت سخن ز حلق نیوشد بترجمان
گرجان کشته گرد کشنده کند طواف
بس جان که در طواف بود گرد آستان
روزیکه تو بجنگ شوی روی تیغ تو
باغی کند پر از گل سوری و ارغوان
تیرت مگر که بر دل خصم تو عاشقست
کاندر جهد بسینه خصم تو هر زمان
تا نرگس شکفته نماید ترا بچشم
چون شش ستاره گرد مه ومه در آن میان
تا چون سمن سپید بود برگ نسترن
چون شنبلید زرد بود برگ زعفران
فرخنده باد روز تو و دولتت قرین
پاینده باد عمر تو و بخت تو جوان
سال تو فر خجسته و ایام تو سعید
عمر تو بیکرانه وعز تو جاودان
این مهرگان به شادی بگذار و همچنین
صد مهرگان بکام دل خویش بگذران
فرخی سیستانی : قصاید
شمارهٔ ۱۶۱ - در مدح خواجه ابوسهل دبیر وزیرامیر یوسف
اندر آمد به باغ باد خزان
گرد برگشت گرد شاخ رزان
رز دژم روی گشت و لرزه گرفت
عادت او چنین بود به خزان
رز چرا تراسدای شگفت ز باد
چون نترسد همی رز از رزبان
باز رزبان به کارد برد رز
بچه نازنین کند قربان
گر چه سردست باد را زنهار
نرسد زومگر به جامه زیان
جامه خوشتر بر تو یا فرزند
نی که فرزند خوشترست از آن
رز مسکین به مهر چندین گاه
بچه پرورد در بر و پستان
رفت رزبان سنگدل که دهد
مادران را ز بچگان هجران
ما غم رز چرا خوریم همی
خیز تا باده ها خوریم گران
ساقیا! بار کن ز باده قدح
باده چون گداخته مرجان
مطربا! تو بساز رود نخست
مدحت خواجه عمید بخوان
خواجه بوسهل داد پرور و دین
کدخدای برادر سلطان
آن بزرگ آمده زخانه خویش
وز بزرگی بدو دهند نشان
دیده پیوسته در سرای پدر
ز ایران را و شاعران برخوان
چشم او پر زمال ونعمت خویش
زو رسیده عطا بدین و بدان
همه تا کوشد اندر آن کوشد
که دل غمگنی کند شادان
خدمت او همی کند همه کس
او کند باز خدمت مهمان
مجمع شاعران بود شب و روز
خانه آن بزرگوار جهان
راست گویی جدا جدا هر روز
همه را هست نزد او دیوان
نامجویست و زود یابد نام
هر که را فضل باشد و احسان
هر که نیکو کند نکو شنود
گر ندانسته ای درست بدان
خواجه را بیهده گرفته نشد
راه مردان و مهتران و ردان
همچنان کز ستارگان خورشید
خواجه پیداست از همه اقران
نزد او عرض او عزیز ترست
از گرامی تن و عزیز روان
در جوانی بزرگنامی یافت
وین عجایب بود ز مرد جوان
تا هوا را پدید نیست کنار
تا فلک را پدید نیست کران
تا بخار از زمین شود به هوا
تا فرود آید از هوا باران
دولتش یار باد و بخت رفیق
رای او کارکرد زین دو میان
قسمش از مهرگان سعادت و عز
قسم بدخواه او بلا و هوان
گرد برگشت گرد شاخ رزان
رز دژم روی گشت و لرزه گرفت
عادت او چنین بود به خزان
رز چرا تراسدای شگفت ز باد
چون نترسد همی رز از رزبان
باز رزبان به کارد برد رز
بچه نازنین کند قربان
گر چه سردست باد را زنهار
نرسد زومگر به جامه زیان
جامه خوشتر بر تو یا فرزند
نی که فرزند خوشترست از آن
رز مسکین به مهر چندین گاه
بچه پرورد در بر و پستان
رفت رزبان سنگدل که دهد
مادران را ز بچگان هجران
ما غم رز چرا خوریم همی
خیز تا باده ها خوریم گران
ساقیا! بار کن ز باده قدح
باده چون گداخته مرجان
مطربا! تو بساز رود نخست
مدحت خواجه عمید بخوان
خواجه بوسهل داد پرور و دین
کدخدای برادر سلطان
آن بزرگ آمده زخانه خویش
وز بزرگی بدو دهند نشان
دیده پیوسته در سرای پدر
ز ایران را و شاعران برخوان
چشم او پر زمال ونعمت خویش
زو رسیده عطا بدین و بدان
همه تا کوشد اندر آن کوشد
که دل غمگنی کند شادان
خدمت او همی کند همه کس
او کند باز خدمت مهمان
مجمع شاعران بود شب و روز
خانه آن بزرگوار جهان
راست گویی جدا جدا هر روز
همه را هست نزد او دیوان
نامجویست و زود یابد نام
هر که را فضل باشد و احسان
هر که نیکو کند نکو شنود
گر ندانسته ای درست بدان
خواجه را بیهده گرفته نشد
راه مردان و مهتران و ردان
همچنان کز ستارگان خورشید
خواجه پیداست از همه اقران
نزد او عرض او عزیز ترست
از گرامی تن و عزیز روان
در جوانی بزرگنامی یافت
وین عجایب بود ز مرد جوان
تا هوا را پدید نیست کنار
تا فلک را پدید نیست کران
تا بخار از زمین شود به هوا
تا فرود آید از هوا باران
دولتش یار باد و بخت رفیق
رای او کارکرد زین دو میان
قسمش از مهرگان سعادت و عز
قسم بدخواه او بلا و هوان
مسعود سعد سلمان : قصاید
شمارهٔ ۹۴ - مدیح عمید ابوالفرج نصر ابن رستم
ای اصل سخا و رادی و داد
بخل از تو خراب و جود آباد
ای خواجه عمید نصر رستم
حساد به رنج و ناصحت شاد
چون باز تویی بلند همت
مردار خورد عدوت چون خاد
خورشید سخای تو برآورد
آن را که به چاه محنت افتاد
رستم نبود به پیش تو مرد
حاتم نبود به پیش تو راد
تو شاد نشسته ای به لوهور
نام تو به سیستان و نوزاد
در قصر شجاعت و سخاوت
از رای رفیع تست بنیاد
شاگرد دل تو گشت دریا
برابر کف تو گشت استاد
گشته است زمانه بنده تو
احرار شدند ز انده آزاد
درویش ز فر تو برآسود
بگذاشت خروش و بانگ و فریاد
از رای تو کس نشد فراموش
گیتی همه هست بر دلت یاد
در خدمت تو فلک میان بست
احسان تو طبع دهر بگشاد
عدل تو ز خلق رنگ برداشت
وز جود تو خلق مال بنهاد
تو خسرو روزگار خویشی
در بند تو حاسد تو فرهاد
فر تو نشانده فتنه از دهر
دولت چو رهی به پیشت استاد
اقبال تو داد داد مظلوم
هرگز ز تو کس ندیده بیداد
چون موم شدم به دست تو نرم
وز بهر عدو به دست فولاد
خورشید بخیل گشت پیشت
تا مادر جود مر تو را زاد
بادات بقا و عز و دولت
وین عید خلیل فرخت زاد
شادی و سلامتی و رادی
با تو همه ساله رایگان باد
بخل از تو خراب و جود آباد
ای خواجه عمید نصر رستم
حساد به رنج و ناصحت شاد
چون باز تویی بلند همت
مردار خورد عدوت چون خاد
خورشید سخای تو برآورد
آن را که به چاه محنت افتاد
رستم نبود به پیش تو مرد
حاتم نبود به پیش تو راد
تو شاد نشسته ای به لوهور
نام تو به سیستان و نوزاد
در قصر شجاعت و سخاوت
از رای رفیع تست بنیاد
شاگرد دل تو گشت دریا
برابر کف تو گشت استاد
گشته است زمانه بنده تو
احرار شدند ز انده آزاد
درویش ز فر تو برآسود
بگذاشت خروش و بانگ و فریاد
از رای تو کس نشد فراموش
گیتی همه هست بر دلت یاد
در خدمت تو فلک میان بست
احسان تو طبع دهر بگشاد
عدل تو ز خلق رنگ برداشت
وز جود تو خلق مال بنهاد
تو خسرو روزگار خویشی
در بند تو حاسد تو فرهاد
فر تو نشانده فتنه از دهر
دولت چو رهی به پیشت استاد
اقبال تو داد داد مظلوم
هرگز ز تو کس ندیده بیداد
چون موم شدم به دست تو نرم
وز بهر عدو به دست فولاد
خورشید بخیل گشت پیشت
تا مادر جود مر تو را زاد
بادات بقا و عز و دولت
وین عید خلیل فرخت زاد
شادی و سلامتی و رادی
با تو همه ساله رایگان باد
مسعود سعد سلمان : قصاید
شمارهٔ ۲۹۴ - در جواب قصیده یکی از شعرا
ای به تو زنده نام حاتم طی
صاحب صد هزار صاحب ری
تاج اهل عرب قصی آمد
تا تو نسبت همی کنی به قصی
خاک را بر فلک مفاخر توست
تا تو بروی همی گذاری پی
از سخای تو منکسر شده بخل
وز رشاد تو منهزم شده غی
رای تو علم و فضل را چونانک
گوشت را خون و استخوان را پی
چون گل از نم همی بخندد ملک
تا بگرید همی به دست تو می
عقل بیدار شد ز حشمت تو
گفت ناگه به بانگ هیبت هی
گشت ز راز نهیب جود تو زرد
رفت گل را ز شرم خوی تو خوی
یاد جود تو جسته در همه شهر
صیت فضل تو رفته در هر حی
نشر کردی به محمدت ذکری
که سپهرش نکرد یارد طی
آتش هیبت تو تا بفروخت
دل دشمنت سوخته ست به کی
تا بهار سعادتت بشکفت
شد دم حاسد تو چون دم دی
گفته تو جواب آن گفتست
کآب بهتر هزار بار ز می
معجز نظم دیده ام تا تو
قافیه کرده ای شگفت انا ای
خوشتر از آب می نبرد کسی
کز همه فضل بهره دارد وی
من رهی را که خاطر تو سپرد
چون توانم سپرد عز علی
گر چو ماهی نظر بود در یم
که تواند رسید هرگز کی
تا بود آفتاب در دم ظل
در دم آفتاب یازد فی
تا به مردیست نام رستم زال
تا به رادیست ذکر حاتم طی
کاروانی و لشکری را رسم
به همه وقت باج باشد و می
باد کاریگر تو دولت رام
باد یاریگر تو ایزد حی
بر خرد عرض کردم این گفته
گفت هذالکلام لیس به شئی
صاحب صد هزار صاحب ری
تاج اهل عرب قصی آمد
تا تو نسبت همی کنی به قصی
خاک را بر فلک مفاخر توست
تا تو بروی همی گذاری پی
از سخای تو منکسر شده بخل
وز رشاد تو منهزم شده غی
رای تو علم و فضل را چونانک
گوشت را خون و استخوان را پی
چون گل از نم همی بخندد ملک
تا بگرید همی به دست تو می
عقل بیدار شد ز حشمت تو
گفت ناگه به بانگ هیبت هی
گشت ز راز نهیب جود تو زرد
رفت گل را ز شرم خوی تو خوی
یاد جود تو جسته در همه شهر
صیت فضل تو رفته در هر حی
نشر کردی به محمدت ذکری
که سپهرش نکرد یارد طی
آتش هیبت تو تا بفروخت
دل دشمنت سوخته ست به کی
تا بهار سعادتت بشکفت
شد دم حاسد تو چون دم دی
گفته تو جواب آن گفتست
کآب بهتر هزار بار ز می
معجز نظم دیده ام تا تو
قافیه کرده ای شگفت انا ای
خوشتر از آب می نبرد کسی
کز همه فضل بهره دارد وی
من رهی را که خاطر تو سپرد
چون توانم سپرد عز علی
گر چو ماهی نظر بود در یم
که تواند رسید هرگز کی
تا بود آفتاب در دم ظل
در دم آفتاب یازد فی
تا به مردیست نام رستم زال
تا به رادیست ذکر حاتم طی
کاروانی و لشکری را رسم
به همه وقت باج باشد و می
باد کاریگر تو دولت رام
باد یاریگر تو ایزد حی
بر خرد عرض کردم این گفته
گفت هذالکلام لیس به شئی
مسعود سعد سلمان : مثنویات
شمارهٔ ۶ - مدح امیر بهمن
باز کس چون امیر بهمن نیست
آن کش از خلق هیچ دشمن نیست
مایه دانش و خردمندی است
وصل نیکی و نیک پیوندی است
محتشم زاد و محتشم دوده ست
به همه وقت محترم بوده ست
سخت معروف و نیک منظورست
راست گویی که پاره نورست
بیشتر لفظ خرمی گوید
دل از آن خرمی همی جوید
رسم مجلس چو او نداند کس
در لطافت بدو نماند کس
چو مر او را عدو به پیش آید
گذرد راه را بیاراید
آن سواری کند نشسته بران
که نکرده ست رستم دستان
آن کش از خلق هیچ دشمن نیست
مایه دانش و خردمندی است
وصل نیکی و نیک پیوندی است
محتشم زاد و محتشم دوده ست
به همه وقت محترم بوده ست
سخت معروف و نیک منظورست
راست گویی که پاره نورست
بیشتر لفظ خرمی گوید
دل از آن خرمی همی جوید
رسم مجلس چو او نداند کس
در لطافت بدو نماند کس
چو مر او را عدو به پیش آید
گذرد راه را بیاراید
آن سواری کند نشسته بران
که نکرده ست رستم دستان
رشیدالدین وطواط : قصاید
شمارهٔ ۳۹ - در وصف بلخ و مدح سید ضیاء الدین
فدای بلخ دل من،که روضهٔ ارمست
حریم او بامان همچو بیضهٔ حرمست
همه سعادت بلخ و همه سلامت او
که بیضهٔ حرمست و چو روضهٔ ارمست
نه بحر و چرخ و لیکن چو بحر و چرخ مقیم
پر از جواهر مجد و کواکب حرمست
چنین مواخر آن خطه را بسیست و لیک
همه بجنب وجود ضیاء دین عدمست
پناه دودهٔ حیدر که از سیاست او
تفاخر عربست و تظاهر عجمست
بزرگواری ، فرزانه ای ، خداوندی
که پیش درگه او پشت آسمان بخمست
بلند همت او همچو چرخ مرفوعست
بزرگ مجلس او همچو کعبه محترمست
بهر کجا که نهد در طریق دین قدمی
همه ذخایر عقبی طفیل آن قدمست
بعلم و حلم و سخا و وفا عدل و حیا
بعالم چون اندر جد خویشتن علمست
ضیاء دین پیمبر تو آن سرافرازی
که بر صحیفهٔ اقبال نام تو رقمست
معلقست بفرخنده کلک میمونت
همه مصالح دنیا ، مگر نگین جمست؟
هر آنکه پیش تو همچو قلم بسر نرود
سرش بریده و سینه دریده چون قلمست
بنظم و نثر در الفاظ تو همه نکتست
بامر و نهی در احکام تو همه حکمست
ضمیر ناصح صدرت خزانهٔ طربست
روان حاسد جاهت نشانهٔ المست
منم که تا ز جناب و دور ماندستم
هر آن دمی که برآرم ندیدم او ندمست
زشوق مجلس و هجر رخ توام دل و چشم
یکی عدیل تفست و یکی ندیم نمست
عنای طبع من و روح روح من بی تو
چو دولت تو فزون و چو حاسد تو کمست
مراست غم که کنون صدر تو نمیبینم
کسی که صدرتو بیند بعالمش چه غمست؟
همیشه تا که حدوثست و صف هر موجود
مگر خدای تعالی که وصف او قدمست
دل تو شاد و رخت تازه باد ، کز بر چرخ
دل عدوی تو پرانده و رخش دژمست
حریم او بامان همچو بیضهٔ حرمست
همه سعادت بلخ و همه سلامت او
که بیضهٔ حرمست و چو روضهٔ ارمست
نه بحر و چرخ و لیکن چو بحر و چرخ مقیم
پر از جواهر مجد و کواکب حرمست
چنین مواخر آن خطه را بسیست و لیک
همه بجنب وجود ضیاء دین عدمست
پناه دودهٔ حیدر که از سیاست او
تفاخر عربست و تظاهر عجمست
بزرگواری ، فرزانه ای ، خداوندی
که پیش درگه او پشت آسمان بخمست
بلند همت او همچو چرخ مرفوعست
بزرگ مجلس او همچو کعبه محترمست
بهر کجا که نهد در طریق دین قدمی
همه ذخایر عقبی طفیل آن قدمست
بعلم و حلم و سخا و وفا عدل و حیا
بعالم چون اندر جد خویشتن علمست
ضیاء دین پیمبر تو آن سرافرازی
که بر صحیفهٔ اقبال نام تو رقمست
معلقست بفرخنده کلک میمونت
همه مصالح دنیا ، مگر نگین جمست؟
هر آنکه پیش تو همچو قلم بسر نرود
سرش بریده و سینه دریده چون قلمست
بنظم و نثر در الفاظ تو همه نکتست
بامر و نهی در احکام تو همه حکمست
ضمیر ناصح صدرت خزانهٔ طربست
روان حاسد جاهت نشانهٔ المست
منم که تا ز جناب و دور ماندستم
هر آن دمی که برآرم ندیدم او ندمست
زشوق مجلس و هجر رخ توام دل و چشم
یکی عدیل تفست و یکی ندیم نمست
عنای طبع من و روح روح من بی تو
چو دولت تو فزون و چو حاسد تو کمست
مراست غم که کنون صدر تو نمیبینم
کسی که صدرتو بیند بعالمش چه غمست؟
همیشه تا که حدوثست و صف هر موجود
مگر خدای تعالی که وصف او قدمست
دل تو شاد و رخت تازه باد ، کز بر چرخ
دل عدوی تو پرانده و رخش دژمست
رشیدالدین وطواط : قصاید
شمارهٔ ۶۳ - در مدح خاقان ارسلان خاقان کما الدین ابوالقاسم محمود و شکر کنیزکان که بوی داده
آفتاب جلال و عالم جود
که چنو در جهان نشد موجود
خان عادل ، کمال دولت و دین
گوهر کان محمدت ، محمود
آنکه او راست طلعت میمون
آنکه او راست طالع مسعود
خسروان را جناب او مقصد
سروران را رضای او مقصود
همه فضیلتیست از دلش معتاد
همه جودیست از کفش معهود
قصر احسان بسعی او معمور
پشت ایمان بعون او مشدود
ای سرافراز خسروی که تراست
در ره دین موافقت مشهود
فتح گشته بعزم تو مقرون
یمن گشته برای تو معقود
روز هیجا غریو کوس ترا
خوش تر از لحن نای و نغمهٔ عود
ملک را از تو اتساق امور
شرع را از تو انتظام عقود
آمد اندر صلاح دولت تو
آسمان را وثایق معهود
گشت مخذول آجل و عاجل
هر که از حضرت تو شد مطرود
خسروا ، آفتاب عدلی و هست
ظل تو بر سر رهی ممدود
از عطاهای جزل تو شده ام
در میان هنروران محسود
تو بیک مه سه مهر خم دادی
که بردشان مه دو هفته سجود
رویشان در کشی چو لاله و گل
مویشان در خوشی چو عنبر و عود
لاجرم شد فریضه بر جانم
شکر تو ، چون عبادت معبود
تا بود در جهان صلاح و فساد
تا بود درفلک نحوس و سعود
دوستان تو مقبل و مقبول
دشمنان تو مدبر و مردود
که چنو در جهان نشد موجود
خان عادل ، کمال دولت و دین
گوهر کان محمدت ، محمود
آنکه او راست طلعت میمون
آنکه او راست طالع مسعود
خسروان را جناب او مقصد
سروران را رضای او مقصود
همه فضیلتیست از دلش معتاد
همه جودیست از کفش معهود
قصر احسان بسعی او معمور
پشت ایمان بعون او مشدود
ای سرافراز خسروی که تراست
در ره دین موافقت مشهود
فتح گشته بعزم تو مقرون
یمن گشته برای تو معقود
روز هیجا غریو کوس ترا
خوش تر از لحن نای و نغمهٔ عود
ملک را از تو اتساق امور
شرع را از تو انتظام عقود
آمد اندر صلاح دولت تو
آسمان را وثایق معهود
گشت مخذول آجل و عاجل
هر که از حضرت تو شد مطرود
خسروا ، آفتاب عدلی و هست
ظل تو بر سر رهی ممدود
از عطاهای جزل تو شده ام
در میان هنروران محسود
تو بیک مه سه مهر خم دادی
که بردشان مه دو هفته سجود
رویشان در کشی چو لاله و گل
مویشان در خوشی چو عنبر و عود
لاجرم شد فریضه بر جانم
شکر تو ، چون عبادت معبود
تا بود در جهان صلاح و فساد
تا بود درفلک نحوس و سعود
دوستان تو مقبل و مقبول
دشمنان تو مدبر و مردود
رشیدالدین وطواط : قصاید
شمارهٔ ۷۱ - در مدح شمسالدین وزیر
جز مکارم زشمس دین ناید
سیرت سروران چنین باید
رتبت ملک و زینت دولت
از خصالش همی بیفزاید
معجزات از بیان او خیزد
مکرمات از بنان او زاید
کام دل از زمانه بستاند
هر کش از اعتقاد بستاید
فضل او راه عیب بر بندد
عقل او راز غیب بگشاید
ای بزرگی ، که در خلال جلال
مثل تو دور چرخ ننماید
با لقای تو شمس کی تابد ؟
با عطای تو گنج کی پاید؟
همهٔ ترتیب و تربیت حق را
همت عالی تو فرماید
یمن حزم تو دولت افزورد
امن عزم تو ملت آراید
هر که بگراید او بطاعت تو
هرگزش زهر دهر نگزاید
هر که برتابد از رضای تو سر
سر او روزگار برباید
خامهٔ تو ، که رنگ ملک ازوست
رنگ از روی فضل بزداید
بر بساط نشاطی و قهرت
جان دشمن همی بفرساید
سهمت از خون دل و رخ اعدا
این بپالاید ، و آن بیالاید
عنف و لطف تو وقت کینه و مهر
این نبخشاید، آن ببخشاید
هر که نام عداوت تو برد
بر سر خاک باد بپیماید
باد بر تخت بخت جایگهت
که چنین جایگه ترا شاید
سیرت سروران چنین باید
رتبت ملک و زینت دولت
از خصالش همی بیفزاید
معجزات از بیان او خیزد
مکرمات از بنان او زاید
کام دل از زمانه بستاند
هر کش از اعتقاد بستاید
فضل او راه عیب بر بندد
عقل او راز غیب بگشاید
ای بزرگی ، که در خلال جلال
مثل تو دور چرخ ننماید
با لقای تو شمس کی تابد ؟
با عطای تو گنج کی پاید؟
همهٔ ترتیب و تربیت حق را
همت عالی تو فرماید
یمن حزم تو دولت افزورد
امن عزم تو ملت آراید
هر که بگراید او بطاعت تو
هرگزش زهر دهر نگزاید
هر که برتابد از رضای تو سر
سر او روزگار برباید
خامهٔ تو ، که رنگ ملک ازوست
رنگ از روی فضل بزداید
بر بساط نشاطی و قهرت
جان دشمن همی بفرساید
سهمت از خون دل و رخ اعدا
این بپالاید ، و آن بیالاید
عنف و لطف تو وقت کینه و مهر
این نبخشاید، آن ببخشاید
هر که نام عداوت تو برد
بر سر خاک باد بپیماید
باد بر تخت بخت جایگهت
که چنین جایگه ترا شاید
رشیدالدین وطواط : قصاید
شمارهٔ ۷۸ - در مدیحه گوید
ای زگفتار تو پرداخته آیات هنر
وی زکردار تو افروخته رایات ظفر
گشته ایام ز اخبار تو با فخر و شرف
گشته اسلام ز آثار تو با قدر و خطر
قدر تو هست چو جوزا بعلو و جلال
صدرتو هست چو دریا بسخا و بهتر
از تو اسلام پر از یمن و ظفر شد جمله
وز تو ایام پر از حسن و بها شد یکسر
کمترین طایع فرمانت زمان گشت و زمین
کهترین تابع پیمانت قضا گشت و قدر
مانده در حیرت فرزانگیت هر سرور
مانده در غیرت مردانگیت هر صفدر
شده پیراسته از خامهٔ تو هر دولت
شده آراسته از نامهٔ تو هر کشور
ای صفای سیرت جسم کرم را چو روان
وی ضیای هنرت چشم خرد را چو بصر
در معانی همه اقوال سدید تو مثل
در معالی همه اخلاق حمید تو سمر
از اطایب شده گویندهٔ مدحت دلشاد
وز مصایب شده جویندهٔ قدحت غم خور
هست انعام تو در برج مروت اختر
هست اکرام تو در درج فتوت گوهر
گشتهٔ اوصاف تو سرمایهٔ اشراف جهان
گشتهٔ الطاف تو پیرایهٔ اصناف بشر
اصطناع کرمت مانع هر شدت و رنج
ارتفاع هممت دافع هر ظلمت و شر
عاقلان را ز بیان تو همه حکمت و علم
سایلان را ز بیان تو همه نعمت و زر
تا جهانست در و باد ترا لذت و عیش
تا زمانست در و باد ترا حشمت و فر
وی زکردار تو افروخته رایات ظفر
گشته ایام ز اخبار تو با فخر و شرف
گشته اسلام ز آثار تو با قدر و خطر
قدر تو هست چو جوزا بعلو و جلال
صدرتو هست چو دریا بسخا و بهتر
از تو اسلام پر از یمن و ظفر شد جمله
وز تو ایام پر از حسن و بها شد یکسر
کمترین طایع فرمانت زمان گشت و زمین
کهترین تابع پیمانت قضا گشت و قدر
مانده در حیرت فرزانگیت هر سرور
مانده در غیرت مردانگیت هر صفدر
شده پیراسته از خامهٔ تو هر دولت
شده آراسته از نامهٔ تو هر کشور
ای صفای سیرت جسم کرم را چو روان
وی ضیای هنرت چشم خرد را چو بصر
در معانی همه اقوال سدید تو مثل
در معالی همه اخلاق حمید تو سمر
از اطایب شده گویندهٔ مدحت دلشاد
وز مصایب شده جویندهٔ قدحت غم خور
هست انعام تو در برج مروت اختر
هست اکرام تو در درج فتوت گوهر
گشتهٔ اوصاف تو سرمایهٔ اشراف جهان
گشتهٔ الطاف تو پیرایهٔ اصناف بشر
اصطناع کرمت مانع هر شدت و رنج
ارتفاع هممت دافع هر ظلمت و شر
عاقلان را ز بیان تو همه حکمت و علم
سایلان را ز بیان تو همه نعمت و زر
تا جهانست در و باد ترا لذت و عیش
تا زمانست در و باد ترا حشمت و فر
رشیدالدین وطواط : قصاید
شمارهٔ ۱۴۴ - در مدح امام حسام الدین ابو حفص عمربن عبدالعزیز بن مازه بخاری
ای از کمال جاه تو ایام را نظام
وی از وفور علم تو اسلام را قوام
هستی حسام دین و ندیدست روزگار
در قمع شرک و نصرة دین چون یک حسام
سلطان اهل علمی و اندر معسکرت
فرش مفخرت ز معالی زند خیام
هم وقف گشته بر تو ز صدیق صدق و زهد
هم ارث مانده با تو ز فاروق زهد و نام
گردون بر آستانهٔ صدر تو داده بوس
گیتی ز تازیانهٔ سهم تو گشته رام
با ارتفاع قدر تو نازل بود فلک
با اصطناع دست تو ممسک بود غمام
از جود تو اطایب ارزاق مرد و زن
وز شکر تو قلاید اعناق خاص و عام
در روضهٔ سعادت تو بخت را نزول
در قبضهٔ سیادت تو چرخ را زمام
حساد را ز کین تو رنجی الخلود
احباب را زمهر تو نازی علی الدوام
افلاک بوده قدر رفیع ترا رهی
ایام گشته جاه عریض ترا غلام
میدان علم چون تو ندیدست یک شجاع
ایوان شرع چون تو ندیدست یک همام
معن بن زایده چو تو نابوده در کرم
قس بن ساعده چو تو نابوده در کلام
اصحاب شرع را بجوار تو التجا
ارباب علم را بپناه تو اعتصام
ار رفته روی فاقه ز جود تو در حجاب
وی مانده تیغ فتنه زجاه تو در نیام
پر آفتست عرصهٔ آفاق و اندرو
آنرا سلامتست که بر تو کند سلام
از حرمت تو سوی خجسته حریم تو
چشم فلک نظر نکند جز باحترام
در صحن شرق و غرب امامی چو تو کجا؟
در کل بر و بحر بزرگی چو تو کدام ؟
بی اقتدار فکرت تو بوده عقل سست
بی التهاب خاطر تو مانده علم خام
از عهد بوحنیفه بعلم تو کس نخاست
ای جان بوحنیفه بعلم تو شاد کلام
ساکن تو در دیار بخارا و سوی تو
آیند طالبان علوم از عراق و شام
هر خطه ای که هست در و شرع مصطفی
شاگرد صدر تست مر آن خطه را امام
یک لفظ تو بوقت افادت هزار بار
بهتر ز اتصاف و نکوتر ز اصطلام
از تو دریده پردهٔ خصمان تو ، بلی
از نور خور دریده شود پردهٔ ظلام
آن چیست از خصایص اسباب مهتری
کایزد نداد ذات شریف ترا تمام ؟
اصل و جلال و بخشش و افضال و علم و حلم
مال و جمال و کوشش و اقبال و نام و کام
ور جمله نام مهتری افزود در جهان
بر غیر تو زوری حقیقت بود حرام
دنیا و دین بسعی تو دارند سال و ماه
شغلی بر استقامت و کاری بر انتظام
در یک زمان شدست کفایت بسی مهم
هر جا که همت تو نمودست اهتمام
از انتقام کردن حساد فارغی
مشغول کی شوند کریمان بانتقام ؟
جرمی بزرگ در گذرانی بعذر خرد
وینست خود ستوده ترین خصلت کرام
آزادگان مشرق و مغرب شدند صید
تا نعمت تو دانه شد و حضرت تو دام
من بنده ، تا ز منشأ خود کرده ام رحیل
وندر جوار مجلس تو جسته ام مقام
از مشرب مواهب تو دیده ام شراب
وز مطعم مکارم تو خورده ام طعام
خون از مودت تو مرا رفته در عروق
مغز از محبت تو مرا رسته در عظام
از خاک حضرت تو بس بر نهاده تاج
وز آب مدحت تو بکف بر گرفته جام
فامست بر رهی حسنات تو و رهی
خواهد گزاردن بثنا و بشکر فام
دارم بگردن و بزبان اندرون مقیم
طوق هوا و سجع ثنای تو چون حمام
زحمت همی نمایم و هر جا که مشربیست
هر چند عذب تر بود ، افزون بود زحام
تا خوردن مدام ، که ام الخبائثست
اندر طریق شرع محرم بود حرام
بر تو حلال باد معالی و بر عدوت
بادا هزار بار محرم تر از مدام
گه بر سریر نعمت و حشمت همی نشین
گه بر بساط دولت و عزت همی خرام
بادا همیشه شام تو در روشنی چو صبح
ای صبح بدسگال تو در تیرگی چو شام
حاصل ترا ز گردش گردون همه مراد
عاید تر از بخشش یزدان همه مرام
وی از وفور علم تو اسلام را قوام
هستی حسام دین و ندیدست روزگار
در قمع شرک و نصرة دین چون یک حسام
سلطان اهل علمی و اندر معسکرت
فرش مفخرت ز معالی زند خیام
هم وقف گشته بر تو ز صدیق صدق و زهد
هم ارث مانده با تو ز فاروق زهد و نام
گردون بر آستانهٔ صدر تو داده بوس
گیتی ز تازیانهٔ سهم تو گشته رام
با ارتفاع قدر تو نازل بود فلک
با اصطناع دست تو ممسک بود غمام
از جود تو اطایب ارزاق مرد و زن
وز شکر تو قلاید اعناق خاص و عام
در روضهٔ سعادت تو بخت را نزول
در قبضهٔ سیادت تو چرخ را زمام
حساد را ز کین تو رنجی الخلود
احباب را زمهر تو نازی علی الدوام
افلاک بوده قدر رفیع ترا رهی
ایام گشته جاه عریض ترا غلام
میدان علم چون تو ندیدست یک شجاع
ایوان شرع چون تو ندیدست یک همام
معن بن زایده چو تو نابوده در کرم
قس بن ساعده چو تو نابوده در کلام
اصحاب شرع را بجوار تو التجا
ارباب علم را بپناه تو اعتصام
ار رفته روی فاقه ز جود تو در حجاب
وی مانده تیغ فتنه زجاه تو در نیام
پر آفتست عرصهٔ آفاق و اندرو
آنرا سلامتست که بر تو کند سلام
از حرمت تو سوی خجسته حریم تو
چشم فلک نظر نکند جز باحترام
در صحن شرق و غرب امامی چو تو کجا؟
در کل بر و بحر بزرگی چو تو کدام ؟
بی اقتدار فکرت تو بوده عقل سست
بی التهاب خاطر تو مانده علم خام
از عهد بوحنیفه بعلم تو کس نخاست
ای جان بوحنیفه بعلم تو شاد کلام
ساکن تو در دیار بخارا و سوی تو
آیند طالبان علوم از عراق و شام
هر خطه ای که هست در و شرع مصطفی
شاگرد صدر تست مر آن خطه را امام
یک لفظ تو بوقت افادت هزار بار
بهتر ز اتصاف و نکوتر ز اصطلام
از تو دریده پردهٔ خصمان تو ، بلی
از نور خور دریده شود پردهٔ ظلام
آن چیست از خصایص اسباب مهتری
کایزد نداد ذات شریف ترا تمام ؟
اصل و جلال و بخشش و افضال و علم و حلم
مال و جمال و کوشش و اقبال و نام و کام
ور جمله نام مهتری افزود در جهان
بر غیر تو زوری حقیقت بود حرام
دنیا و دین بسعی تو دارند سال و ماه
شغلی بر استقامت و کاری بر انتظام
در یک زمان شدست کفایت بسی مهم
هر جا که همت تو نمودست اهتمام
از انتقام کردن حساد فارغی
مشغول کی شوند کریمان بانتقام ؟
جرمی بزرگ در گذرانی بعذر خرد
وینست خود ستوده ترین خصلت کرام
آزادگان مشرق و مغرب شدند صید
تا نعمت تو دانه شد و حضرت تو دام
من بنده ، تا ز منشأ خود کرده ام رحیل
وندر جوار مجلس تو جسته ام مقام
از مشرب مواهب تو دیده ام شراب
وز مطعم مکارم تو خورده ام طعام
خون از مودت تو مرا رفته در عروق
مغز از محبت تو مرا رسته در عظام
از خاک حضرت تو بس بر نهاده تاج
وز آب مدحت تو بکف بر گرفته جام
فامست بر رهی حسنات تو و رهی
خواهد گزاردن بثنا و بشکر فام
دارم بگردن و بزبان اندرون مقیم
طوق هوا و سجع ثنای تو چون حمام
زحمت همی نمایم و هر جا که مشربیست
هر چند عذب تر بود ، افزون بود زحام
تا خوردن مدام ، که ام الخبائثست
اندر طریق شرع محرم بود حرام
بر تو حلال باد معالی و بر عدوت
بادا هزار بار محرم تر از مدام
گه بر سریر نعمت و حشمت همی نشین
گه بر بساط دولت و عزت همی خرام
بادا همیشه شام تو در روشنی چو صبح
ای صبح بدسگال تو در تیرگی چو شام
حاصل ترا ز گردش گردون همه مراد
عاید تر از بخشش یزدان همه مرام
رشیدالدین وطواط : مقطعات
شمارهٔ ۱۵ - قطعۀ مصنوع
جامی : سبحةالابرار
بخش ۸۳ - حکایت آن جوانمرد که چون به روی معشوق که چشم روشنش بود آبله افتاد خود را به نابینایی فرانمود تا معشوق نداند که عیب وی را می بیند
آن جوانمرد زنی زیبا خواست
خانه دل به خیالش آراست
لیک ازان پیش که بینند به هم
وز پی وصل نشینند به هم
آن صنم عارضه ای پیدا کرد
بر سر بستر و بالین جا کرد
زآتش تب به رخش تاب نماند
زآبله در گل او آب نماند
اختر منخسف افزون ز شمار
ماند بر ماه رخش ثابت وار
قرص خورشید رخش پر زده شد
خوان خوبیش به هم بر زده شد
مردم دلداده چو آن قصه شنید
دیده بر بست و به رخ پرده کشید
هر دم از درد فغانی می کرد
دردمندانه بیانی می کرد
که ازین درد که آمد به سرم
مانده از نور سواد بصرم
بعد یکچند برآورد نفیر
که فغان از اثر چرخ اثیر
کز دلم نقد شکیبایی برد
وز کفم گوهر بینایی برد
پس ازان هر دو به هم پیوستند
شاد و ناشاد به هم بنشستند
مرد کورانه معاشی می کرد
زن ز کوریش دریغی می خورد
آن نکو زن چه پس از سالی بیست
که درین دیر پر آفات بزیست
خیمه در عالم تنهایی زد
مرد حالی دم بینایی زد
لب گشادند حریفان به سؤال
شرح جستند ز کیفیت حال
گفت آن روز که آن غیرت حور
ماند از آبله در عین قصور
نظر از جمله جهان در بستم
فارغ از دیدن او بنشستم
تا نداند که من آن می بینم
دامن خاطر ازو می چینم
در دلش ناید ازان اندوهی
به ضمیرش نرسد مکروهی
چون ازین دیر فنا رخت ببست
به سراپرده جاوید نشست
فارغ از وهم غم افزایی خویش
کردم اقرار به بینایی خویش
همه گفتند که احسنت ای مرد
وز حریفان به جوانمردی فرد
غایت دین مروت اینست
حد آیین فتوت اینست
خانه دل به خیالش آراست
لیک ازان پیش که بینند به هم
وز پی وصل نشینند به هم
آن صنم عارضه ای پیدا کرد
بر سر بستر و بالین جا کرد
زآتش تب به رخش تاب نماند
زآبله در گل او آب نماند
اختر منخسف افزون ز شمار
ماند بر ماه رخش ثابت وار
قرص خورشید رخش پر زده شد
خوان خوبیش به هم بر زده شد
مردم دلداده چو آن قصه شنید
دیده بر بست و به رخ پرده کشید
هر دم از درد فغانی می کرد
دردمندانه بیانی می کرد
که ازین درد که آمد به سرم
مانده از نور سواد بصرم
بعد یکچند برآورد نفیر
که فغان از اثر چرخ اثیر
کز دلم نقد شکیبایی برد
وز کفم گوهر بینایی برد
پس ازان هر دو به هم پیوستند
شاد و ناشاد به هم بنشستند
مرد کورانه معاشی می کرد
زن ز کوریش دریغی می خورد
آن نکو زن چه پس از سالی بیست
که درین دیر پر آفات بزیست
خیمه در عالم تنهایی زد
مرد حالی دم بینایی زد
لب گشادند حریفان به سؤال
شرح جستند ز کیفیت حال
گفت آن روز که آن غیرت حور
ماند از آبله در عین قصور
نظر از جمله جهان در بستم
فارغ از دیدن او بنشستم
تا نداند که من آن می بینم
دامن خاطر ازو می چینم
در دلش ناید ازان اندوهی
به ضمیرش نرسد مکروهی
چون ازین دیر فنا رخت ببست
به سراپرده جاوید نشست
فارغ از وهم غم افزایی خویش
کردم اقرار به بینایی خویش
همه گفتند که احسنت ای مرد
وز حریفان به جوانمردی فرد
غایت دین مروت اینست
حد آیین فتوت اینست
جامی : سلسلةالذهب
بخش ۲۳ - گفتار در فضیلت جود و کرم
پیش سوداییان تخت جلال
نیست جز تاج جود، راسالمال
گر نه سرمایه تاج جود کنند
کی ز سودای خویش سود کنند؟
معنی جود جیست؟ بخشیدن!
عادت برق چیست؟ رخشیدن!
برق رخشان، کند جهان روشن
جود و احسان، جهان جان روشن!
پرتو برق هست تا یک دم
پرتو جود، تا بود عالم!
گرچه یک مرد در زمانه نماند،
وز جوانمرد جز فسانه نماند،
تا بود دور گنبد گردان،
ما و افسانهٔ جوانمردان!
رفت حاتم ازین نشیمن خاک
ماند نامش کتابهٔ افلاک
هر چه داری ببخش و، نام برآر
به نکویی و نام نیک گذار!
زآنکه زیر زمردین طارم
نام نیکو بود حیات دوم
هر چه دادی، نصیب آن باشد
وآنچه نی، حظ دیگران باشد
بهرهٔ خود به دیگران چه دهی؟
مال خود بهر دیگران چه نهی؟
نیست جز تاج جود، راسالمال
گر نه سرمایه تاج جود کنند
کی ز سودای خویش سود کنند؟
معنی جود جیست؟ بخشیدن!
عادت برق چیست؟ رخشیدن!
برق رخشان، کند جهان روشن
جود و احسان، جهان جان روشن!
پرتو برق هست تا یک دم
پرتو جود، تا بود عالم!
گرچه یک مرد در زمانه نماند،
وز جوانمرد جز فسانه نماند،
تا بود دور گنبد گردان،
ما و افسانهٔ جوانمردان!
رفت حاتم ازین نشیمن خاک
ماند نامش کتابهٔ افلاک
هر چه داری ببخش و، نام برآر
به نکویی و نام نیک گذار!
زآنکه زیر زمردین طارم
نام نیکو بود حیات دوم
هر چه دادی، نصیب آن باشد
وآنچه نی، حظ دیگران باشد
بهرهٔ خود به دیگران چه دهی؟
مال خود بهر دیگران چه نهی؟
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۳۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ الآیة... معنى صیام در شریعت باز ایستادنست از طعام و شراب و شهوت راندن با نیت، و در لغت عرب از هر چیز باز ایستادن است، چنانک کسى از گفتن باز ایستد گویند صام عن الکلام و ذلک فى قوله تعالى إِنِّی نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً و کسى که از نیکى و برّ باز ایستد گویند صام عن المعروف و چهار پاى که از علف و حرکت باز ایستد گویند صامت الدّابة.
کَما کُتِبَ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ سخنى مجمل است، دو وجه احتمال کند: یکى آنست که بر پیشینیان همین ماه رمضان بقدر و وقت و عدد و روزگار واجب کرده بودند، اما فرق آنست که اندر شرع ایشان روا نبودى اندر شبهاى ماه روزه جز یک بار باول شب طعام خوردن و شراب و باز اندرین شرع مقدس رب العالمین تیسیر ارزانى داشت، و همه شب شراب و طعام و تمتّع مباح کرد. ازینجا گفت مصطفى ع «فضل ما بین صیامنا و صیام اهل الکتاب اکلة السحر».
و دیگر وجه آنک اصل روزه و حدود کیفیت آن واجب کرده بودند اما نه بوقت ماه رمضان، و نه عدد سى روز. اگر وجه اول گوئیم آنست که حسن بصرى و سدى و جماعتى گفتند که بر ترسایان پیشینیان ماه رمضان واجب کردند، و بودى که رمضان بتابستان گرم بودى یا بزمستان سرد، ایشان تغییر کردند و بافصل ربیع گردانیدند، و کفّارت آن تغییر را ده روز در افزودند، و بعد از آن پادشاه ایشان ده روز دیگر در افزود عارضى را که رسیده بود او را، تا به پنجاه روز قرار گرفت. شعبى گفت اگر همه سال روزه دارم به روز شک ندارم که این سنت ترسایان است، که ماه رمضان بریشان واجب کردند و ایشان باول ماه یک روز در افزودند، و بآخر یک روز، یعنى که احتیاط میکنیم تا هیچ روز فوت نشود، پس هر قرنى که آمدند پیش روان خود را متابعت کردند، و باول ماه یک روز مىافزودند، و بآخر یک روز تا به پنجاه روز قرار گرفت اینست که خداى گفت: کَما کُتِبَ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ و مصطفى ع ازینجا گفته که بر ماه رمضان پیشى مکنید بروزه داشتن یک روز یا دو روز، روزه دارید چون ماه بینید، و روزه گشائید چون ماه به بینید، اگر ماه پوشیده باشد شعبان سى روز بشمرید پس روزه گیرید اکنون بحکم این خبر نشاید روز شک روزه داشتن به نیت روزه ماه رمضان، که این خود درست نیاید اصلا، و همچنین نشاید به نیت فریضه قضایا نذر یا کفارت روزه داشتن درین روز، که کراهیت است، اما اگر به نیت تطوّع روزه دارد، اگر پیش از آن رجب و شعبان روزه داشته است، یا وى را عادتى مستمر بوده، بر وفق آن عادت رواست و اگر عادتى نبوده و در اول شعبان روزه نداشته، پس البته روا نیست و معصیت است، لما روى عن عمار بن یاسر رض انه قال من صام الیوم الذى یشک فیه فقد عصى ابا القاسم صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم.»
امّا وجه دوم که احتمال میکند آنست که اصل روزه داشتن و حدود آن بشناختن بر شما نبشتند، چنانک بر پیشینیان نبشتند، و بر پیشینیان روزه روز عاشورا و ایام البیض واجب بود. و اول کسى که روزه داشت آدم بود، قال على بن ابى طالب علیه السّلام لمّا اهبط آدم ع من الجنة الى الارض، احرقته الشمس فاسودّ جسده، فاتاه جبرئیل فقال یا آدم أ تحبّ ان یبیض جسدک؟ قال نعم قال فصم من الشهر ثلاثة ایام ثلاثة عشر و اربعة عشر و خمسة عشر، فصام آدم اول یوم، فابیض ثلث جسده، و صام الیوم الثانى فابیض ثلثا جسده، و صام الیوم الثالث فابیض جسده کله، فسمیّت ایام البیض
و مصطفى ع چون در مدینه شد همچنین روزه داشت ایام البیض و روز عاشورا تا هفتده ماه بر آمد، آن گه روزه ماه رمضان واجب کردند باین آیت که گفت: کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ الى قوله أَیَّاماً مَعْدُوداتٍ، و هر چند که این مجمل بود آیت دیگر مفسّر کرد گفت: شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ الى قوله فَمَنْ شَهِدَ مِنْکُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ آنکه بفرمود. تا جمله این ماه روزه دارند آنجا که گفت وَ لِتُکْمِلُوا الْعِدَّةَ و مصطفى ع بیان کرد و در شرح بیفزود گفت: صوموا الرؤیته و أفطروا الرؤیته فان غم علیکم الهلال فعدوا ثلثین.
معنى دیگر گفتهاند کَما کُتِبَ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ میگوید روزه بر شما چنان نبشتند که بر جهودان و ترسایان و بر اهل ملتها، که شبهاى روزه چون بخفتندید بر ایشان طعام و شراب و مباشرت اهل حرام بودى. میگوید بر شما هم چنان حرام است بعد از نماز خفتن و خواب و این در ابتداء اسلام بود، پس منسوخ شد بآن آیت که أُحِلَّ لَکُمْ لَیْلَةَ الصِّیامِ... الآیة.
آن گه گفت: لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ روزه بدان فرمود تا به پرهیزید از طعام و شراب و مباشرت در حال روزه داشتن، و این تنبیهى عظیم است خلق را که چون روزه دار را بحکم روزه از ملک مباح و شهوت راندن حلال مىباز دارند از ملک دیگران و حرامها اولىتر که باز ایستند، و از شهوت راندن بآن معنى باز داشتند تا مسالک شیطان در باطن روزه دار بسته شود، و راه بوى فرو گیرد تا وسوسه نکند، و الیه الاشارة
بقول النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «ان الشیطان لیجرى من ابن آدم مجرى الدم فضیقوا مجاریه بالجوع»
و قال صلى اللَّه علیه و آله و سلّم «الصّوم جنّة»
أَیَّاماً مَعْدُوداتٍ اى کتب علیکم الصیام فى أَیَّامٍ مَعْدُوداتٍ روزه بر شما نبشتند روزى چند شمرده، سى روز یا بیست و نه روز، و این معدودات صیغتى است تقلیل را، عرب چیزى که در ذکر اندک فرا نمایند گویند معدوده، و در قرآن دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ و أَیَّاماً مَعْدُودَةً بر این طریق است. ارباب معانى گویند: أَیَّاماً مَعْدُوداتٍ تخفیفى است که فرا پى تکلیف داشت، چون بندگان را بر روزه تکلیف کرد و این بار حکم بریشان نهاد، ایاما معدودات بگفت تا بر بنده آن تکلیف گران نیاید، و نظیره قوله تعالى وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ ثم قال بعده: وَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ.
فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مَرِیضاً هر که از شما بیمار بود و طاقت روزه ندارد یا در سفرى باشد و روزه بگشاید در آن سفر بر وى است که هام شمار آن در روزگارى دیگر روزه باز دارد، اگر پیوسته خواهد و اگر گسسته هر دو رواست. وجوه و نظایر مرض در قرآن چهار است: یکى بمعنى شک چنانک در اول سورة البقرة گفت فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ اى شک و در سورة التوبة وَ أَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ اى شک، و در سورة محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلم رَأَیْتَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ اى شکّ. وجه دوم مرض بمعنى فجور است چنانک در سورة الاحزاب بدو جایگه گفت: فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ اى فجور وجه سیم مرض بمعنى جراحت است چنانک در سورة النساء و در سورة المائدة گفت: وَ إِنْ کُنْتُمْ مَرْضى اى جرحى، وجه چهارم مرض بیمارى است بعینه، چنانک، درین آیت گفت فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مَرِیضاً و در آن آیت دیگر وَ مَنْ کانَ مَرِیضاً اى من جمیع الاوجاع، در سورة النور و در سورة الفتح گفت وَ لا عَلَى الْمَرِیضِ حَرَجٌ و در سورة التوبة لَیْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَى الْمَرْضى یعنى من کان فى شیء من مرض.
وَ عَلَى الَّذِینَ یُطِیقُونَهُ فِدْیَةٌ قراءة مدنى و ابن ذکوان از شامى مضاف است فدیة طعام و قراءة هشام از شامى و نافع با جمع مساکین باقى فِدْیَةٌ طَعامُ مِسْکِینٍ میگوید و ایشان که روزه توانند که دارند و خواهند که ندارند هر روز درویشى را فدیه دهند از طعام باز خریدن را، و این در ابتداء اسلام بود که هر کس درین مخیر بود، اگر خواستى روزه داشتى، و اگر نه بگشادى و هر روز را مدّى بدرویشى دادى.
آن گه گفت: فَمَنْ تَطَوَّعَ خَیْراً اگر کسى بطوع خویش برین مدّ بیفزاید نیکوست و پسندیده، و اگر روزه دارد خود بهتر و نیکوتر، و این حکم پیش از آن بود که آیت منسوخ شد، پس چون فَمَنْ شَهِدَ مِنْکُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ فرو آمد این حکم منسوخ گشت، و تخییر برخاست، و بر ایشان که روزه توانند و مقیم باشند واجب گشت، و ثابت، و مسافر را و بیمار را رخصت افطار بماند، و پیر ناتوان بى طاقت را افطار و فدیه این یک قول است. و قول دیگر وَ عَلَى الَّذِینَ یُطِیقُونَهُ فِدْیَةٌ.
خاصه پیرانرا آمد، مردان و زنان را که طاقت روزه میداشتند به تکلف و دشخوارى، اللَّه تعالى ایشان را رخصت داد بافطار و فدیه فرمود، آن گه منسوخ شد این حکم بدو سخن: یکى این کلمت که وَ أَنْ تَصُومُوا خَیْرٌ لَکُمْ، و دیگر فَمَنْ شَهِدَ مِنْکُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ، و سدیگر قول آنست که این آیت جمله محکم است، و هیچیز از آن منسوخ نه بر تقدیر و على الذین کانوا یطیقونه فى حال شبابهم و قوتهم ثم عجزوا عن الصوم فدیة طعام مسکین میگوید بر ایشان که روزه مىتوانستند داشت و میداشتند پس عاجز شدند و قوتشان ساقط گشت فدیه است از طعام دادن بدرویشى، پس اگر برین بیفزاید و بیش از یک درویش طعام دهد، یا بیش از یک مدّ آن به است، و اگر جمع کند میان روزه و فدیه آن بهتر و نیکوتر، و اگر یکى کند پس روزه اولىتر.
إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ اگر میدانید و مىدریابید.
فصل
بدانک روزه رکنیست از ارکان مسلمانى، و سببى ظاهر است اندر تقدیس طبیعت. و اندر شرایع انبیاء علیهم السلام روزه مشروع بودست از عهد آدم تا روزگار مصطفى. و بمقتضى خبر: روزه چهار یک ایمانست، که مصطفى ع گفت: الصوم نصف الصبر و الصبر نصف الایمان و در روزه پنج چیز فریضه است و پنج چیز سنت:
اما فریضه اول آنست که ماه رمضان طلب کند تا بداند که بر بیست و نه روزست یا بر سى روز، و بر قول یک عدل اعتماد کند. اما بآخر رمضان کم از دو عدل نشاید که گواهى دهند، و اگر بشهرى دیگر ماه نو دیده باشند که بشازده فرسنگ دورتر باشد روزه برین قوم واجب نیاید. در آثار بیارند که کریب مولى ابن عباس گفت که ام الفصل بنت الحارث مرا بشغلى بشام فرستاد پیش معاویة، گفتا: و شب آدینه ماه نو رمضان دیدند، و مردم در روزه شدند، و من روزه داشتم، چون به مدینه باز آمدم ابن عباس از من پرسید که ماه نو کى دیدى، گفتم شب آدینه، ابن عباس گفت ما اندر مدینه شب شنبه دیدیم گفتم معاویه و اهل شام که ماه نو دیدند شما را کفایت نباشد؟ و بدان کار نخواهید کرد؟ گفت نه، که مصطفى علیه السلام ما را چنین فرموده آن گه کریب را فرمود تا روزه دارد و اقتداء باهل مدینه کند. این یک وجه است. از اصحاب شافعى. و وجه دیگر آنست که چون بیک بقعه ماه نو دیدند حکم آن بهمه عالم روانست و همه بقاع در آن یکسانست، و وجه اول درست تر است و اعتماد بر آنست، چنان که بیان کردیم.
فریضه دوم آنست که هر شب نیت کند، چنانک بدل بیندیشد و بزبان بگوید اصوم غدا صوم رمضان فریضة للَّه تعالى و اگر یک شب نیت فراموش کند بمذهب شافعى روزه وى درست نباشد، و قضا باید کرد. مصطفى ع گفت: «من لم ینو الصوم من اللیل قبل الفجر فلا صوم له»
این حکم روزه فرض است اما روزه نافله روا باشد، که بروز نیت کند تا بوقت زوال.
فریضه سوم آنست که هیچیز بقصد بباطن نرساند و باطن آنست، که قرارگاه چیزى باشد، چون دماغ و شکم و معده و مثانه، و اگر نه بقصد باشد چون مگس که در حلق پرد، یا غبار راه یا آب مضمضه که با کام جهد، یا حجامت کند یا سرمه در چشم کشد، و میل در گوش برد و پنبه در احلیل کند و این هیچ چیز روزه باطل نکند و روزه باطل نشود.
فریضه چهارم آن است که مباشرت اهل نکند، چندان که عسل واجب کند، و اگر بحال نسیان افتد روزه باطل نشود، مصطفى ع گفت: «رفع عن امّتى الخطاء و النسیان و ما استکرهوا علیه»
و اگر بشب مباشرت کند و غسل بعد از صبح کند، روا باشد. و البتّه بهیچ طریق قصد آن نکند که آب پشت وى جدا شود، که انزال چون بقصد بود بهر صفت که باشد روزه باطل کند.
فریضه پنجم آنست که بقصد و اختیار قى نکند، و اگر بى اختیار قى بوى در افتد، روزه باطل نشود. و خیو منعقد که از حلق بیرون آید بسبب زکام روزه باطل نکند، اما چون بر دهن آید آن گه فرو بر روزه باطل کند.
اما سنتهاى روزه: تأخیر سحور است، و تعجیل فطور، و روزه گشادن بخرما یا آب، و سواک دست بداشتن بعد از زوال، و در جمله خیرها کردن چون صدقه دادن و قرآن خواندن، و در مسجد معتکف بودن، و قیام رمضان بپاى داشتن. مصطفى ع گفت: «من صام رمضان و قامه ایمانا و احتسابا غفر له ما تقدّم من ذنبه»
گفت هر که ماه رمضان روزه دارد و اندر شب وى قیام آرد چنانک روزه فریضه داند و قیام سنّت، خداى عز و جل گناه گذشته وى بیامرزد، و این قیام رمضان نماز تراویح است: رسول خدا اندر ماه رمضان تراویح گزارد، یک شب، صحابه موافقت کردند، و شب دیگر مردم مدینه رغبت نمودند، چنانک مسجد پر گشت، و رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم نماز تراویح گزارد، شب سیم جمع مردم بسیار شد، چنانک مسجد و کوى انبوهى گرفت. و رسول بیرون نیامد بگزاردن تراویح، و گفت همى ترسم که این نماز فریضه گردد، و کار بر امّت من دشخوار شود، هر کسى تنها بگزارد، و این سنّت من است. اللَّه تعالى روزه فریضه کرد و من قیام سنّت نهادم. و اندر روزگار ابو بکر که عهد صادقان و مخلصان بود، تنها همى گزاردند، چون بعهد عمر رسید بترسید که اندرین سنت تقصیر کنند، گفت این سنت آشکارا آریم و بجمع گزاریم تا زیادت رغبت مؤمنان باشد، و غیظ منافقان، صحابه را جمع کرد و نماز تراویح بجماعت گزاردند، بیست رکعت به پنج امام، هر امامى دو سلام همى گزاردند، و بیشترین شب در نماز بودندید، که اندر میان ترویحات دعا و مناجات آوردند، و باین سبب مساجد روشن داشتندید، پس بروزگار دیگر خلفا بر آن سنت برفتند. شبى امیر المؤمنین على ع اندر کوفه همى گشت در ماه رمضان مسجدها روشن همى دید گفت خداى عز و جل خوابگاه عمر روشن کناد چنانک مسجدها روشن کرد.
و در فضیلت ماه رمضان على الجملة در خبر مىآید که مصطفى ع در آخر ماه شعبان خطبه کرد، و گفت: یا ایها الناس قد اظلّکم شهر عظیم، شهر اوّله رحمة و اوسطه مغفرة و آخره عتق من النّار، شهر فیه لیلة خیر من الف شهر، من تقرّب الى اللَّه تعالى فیه بخصلة من خصال الخیر کان کمن ادّى فریضة فیما سواه (و من ادّى فیه فریضة کان کمن ادى سبعین فریضة فیما سواه، و هو شهر الصبر، و الصبر ثوابه الجنّة، و هو شهر المساواة، و شهر یزداد فیه رزق المؤمن، من فطر صائما کان مغفرة لذنوبه، و کان له اجره من غیر ان ینقص من اجره شیئا.» قلنا یا رسول اللَّه لیس کلّنا یجد ما یفطر به الصائم، قال رسول اللَّه «یعطى اللَّه هذا الثواب، من فطر صائما على مذقة لبن او تمرة او شربة ماء، و من اشبع صائما سقاه اللَّه من حوضى شربة لا یظمأ حتى یدخل الجنة و من خفّف عن مملوکه فیه، غفر اللَّه له و اعتقه من النار، فاستکثروا فیه من اربع خصال: خصلتین ترضون بهما ربکم، و خصلتین لا غنى بکم عنهما، فامّا الخصلتان اللتان ترضون بهما ربکم: فشهادة ان لا اله الا اللَّه، و الاستغفار. و امّا اللّتان لا غنى بکم عنهما، فتسألون اللَّه الجنة و تتعوّذون به من النار.»
شَهْرُ رَمَضانَ... الآیة... بنصب و رفع هر دو خواندهاند. نصب است بر آن معنى که صوموا شهر رمضان. و رفع است، بر آن معنى که میقات صیامکم شهر رمضان آن گه رمضان را به بزرگ تر چیز آئین نهاد گفت: آن ماه که قرآن در آن فرو فرستادند. اینجا دو قول است: یکى آنک قرآن در ماه رمضان شب هفدهم که بامداد آن جنگ بدر بود، از حضرت خداى بآسمان دنیا فرو فرستادند، و در خزانه نهادند در بیت العزة، آن گه به بیست و سه سال نجم نجم، سورة سورة و آیت آیت، چنانک لایق حال بود، و در خورد وقت بزمین میفرستادند همانست که جاى دیگر گفت إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ، إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةٍ مُبارَکَةٍ گفتهاند که این شب مبارک شب قدر است، شب بیست و هفتم.
و روى عن واثلة بن الاسقع ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم قال: «انزلت صحف ابراهیم اول لیلة من رمضان، و انزلت التوریة لست مضین من رمضان، و انزل الانجیل لثلث عشرة خلت من رمضان، و انزل الزبور لثمانى عشرة خلت من رمضان، و انزل القرآن لاربع و عشرین خلت من رمضان».
قول دیگر آنست که انزل فیه القرآن اى انزل القرآن بفرضه و فضله میگوید ماه رمضان آنست که قرآن فرستادند بفضل آن، و فریضه گردانیدن آن بر مسلمانان.
و قال داود بن ابى هند: قلت للشعبى شهر رمضان الذى انزل فیه القرآن امّا کان ینزل علیه فى سائر السنة؟ قال بلى و لکن جبرئیل کان یعارض محمدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فى رمضان ما نزل اللَّه فیحکم اللَّه ما یشاء، و یثبت ما یشاء، و ینسى ما یشاء.
و اشتقاق قرآن از قرء است و معنى قرء با هم آوردن است چیزى متفرق را، یعنى که قرآن سور و آیات و کلمات با هم آرد، و جمع کند، این خود از روى ظاهر است اما از روى حقیقت قرآن بدان خواندند که هر چه مردم را بدان حاجت است از کار این جهانى و آن جهانى، و ترتیب معاش و معاد ایشان، جمع کند و ایشان را بآن راه نماید.
اینست که گفت: هُدىً لِلنَّاسِ اى هادیا للناس، وَ بَیِّناتٍ مِنَ الْهُدى اى و آیات واضحات من الحلال و الحرام و الحدود و الاحکام، این قرآن سبب آشنایى و روشنایى است، و سبب راه بردن و راه یافتن. اللَّه بحقیقت راهنماى مؤمنانست، و قرآن سبب راه یافتن ایشانست، که در آن بیان حلال و حرام است، و شرح حدود و احکام است، و جدا کردن میان حق و باطل. و فایده تکرار لفظ هدى بر مذاق اهل تحقیق آنست که گفتهاند هُدىً بر دو ضرب است: یکى هدایت عام بواسطه راه، چنانک گفت ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ دیگر هدایت خاص بى واسطه، که در میان آید چنانک گفت عز جلاله ادْعُوا اللَّهَ، اول اشارت بمنزل است، و آخر اشارت بمقصد، اول نشان راه رفتن است و راه بردن، و آخر نشان رسیدن و بیاسودن.
فَمَنْ شَهِدَ مِنْکُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ اى من حضر منکم بلده فى الشهر فلیصم ما شهد منه، و ان سافر فله الافطار. میگوید هر که ماه رمضان بوى درآید و در شهر خویش مقیم باشد، چندانک مقیم باشد از ماه تا روزه دارد، و اگر در میانه ماه سفر کند بگشاید که رواست. تأویل درست اینست و اختیار ابن عباس رض یدل ما
روى ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم خرج عام الفتح صائما فى رمضان حتى اقام بالکدیة افطر.
آن گه حکم اهل عذر اعادت کرد گفت: وَ مَنْ کانَ مَرِیضاً أَوْ عَلى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَیَّامٍ أُخَرَ از بهر آن که در آیت پیش مقیم را نیز در عداد اهل عذر آورد و مخیر کرد و در این آیت تخییر مقیم منسوخ کرد و تخییر مسافر و بیمار باز گفت تا معلوم شود که بیمار و مسافر را در رخصت افطار همان حکم است که از پیش رفت.
و در افطار مسافر علما را خلاف است که عزیمت است یا رخصت، جماعتى گفتند عزیمت است و واجب، چنانک اگر کسى در سفر روزه دارد، چون مقیم شود قضا باید کرد.
و دلیل ایشان آنست که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «لیس من البرّ الصیام فى السفر»
، و در آثار صحابه است «الصائم فى السفر کالمفطر فى الحضر»، و بیشترین فقها و اهل علم بر آنند که رخصت است اگر کسى روزه دارد در سفر فریضه گزارد، و بروى قضا نیست و اگر بگشاید رواست، که رخصت خداست، و صدقه وى بر بندگان و تخفیف ایشان، و دلیل برین خبر جابر است،
قال «کنا مع النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم فى سفر فمنّا الصائم و منا المفطر، فلم یکن بعضنا یعیب على بعض»
و عن عائشة: ان حمزة بن عمرو قال یا رسول اللَّه! انى کنت اسرد الصوم أ فاصوم فى السفر؟ قال ان شئت فصم، و ان شئت فافطر.»
و فى روایة اخرى قال یا رسول اللَّه أجد بى قوة على الصیام فى السفر، فهل علىّ جناح؟ قال هى رخصة من اللَّه، فمن اخذها فحسن، و من احبّ ان یصوم فلا جناح علیه.»
و کسى که در سفر از روزه داشتن رنجور میشود در حق وى آن فاضلتر و نیکوتر که بگشاید، که رسول بسفرى بوده در ماه رمضان، و یاران همه بروزه بودند، نماز دیگر رسول را گفتند که یاران همه برنج رسیدند، و بى طاقت شدند، رسول قدحى آب بخواست و بیاشامید، و مردم همه در وى مىنگریستند. پس قومى بگشادند و قومى نه، مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت ایشان را که نگشادند
«اولئک العصاة»
و بروایتى دیگر گفت: «ذهب المفطرون الیوم بالاجر.»
و سئل ابن عمر عن الصوم فى السفر؟ فقال أ رأیت لو تصدقت على رجل بصدقة فردّها علیک الم تغضب؟ قیل نعم. قال فانها صدقة من اللَّه عز و جل تصدّق بها علیکم.» و حد سفر که افطار در آن مباح است شازده فرسنگ است هر چه کم ازین بود افطار در آن نشاید و مسافر که در سفر معصیت باشد بمذهب امام مطلبى البته روانیست که روزه بگشاید، یا رخصتى از رخصتهاى سفر بر کارگیرد.
یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ... اللَّه تعالى بشما آسانى میخواهد و دژوارى نمیخواهد، که در حال بیمارى و سفر شما را رخصت افطار داد، وانگه از همه سال بیک رمضان رضا داد، و این محاباها ارزانى داشت.
وَ لِتُکْمِلُوا الْعِدَّةَ و فرمود تا شما را تمام کنید، که مسلمانى بر پنج چیز بنا کردهاند: شهادت و نماز و زکاة و روزه و حج، تا شما را این پنج رکن تمام کنید معنى دیگر وَ لِتُکْمِلُوا الْعِدَّةَ فرمود تا شمار سى روز رمضان بروزه تمام کنید یا شب سییم ماه بینید. سدیگر معنى وَ لِتُکْمِلُوا الْعِدَّةَ فرمود تا شمار آنچه بعذر بیمارى و سفر روزه گشادید قضاء آن بوقت خویش تمام کنید. وَ لِتُکْمِلُوا...
بتشدید و لتکملوا بتخفیف هر دو خواندهاند بتشدید قراءة بو بکر و یعقوب است، باقى بتخفیف خوانند، و تشدید در لفظ تأکید است در معنى وَ لِتُکَبِّرُوا اللَّهَ عَلى ما هَداکُمْ این تکبیر شب فطر است که ماه نو شوال بینند، تا آن گه که امام در نماز عید شود. وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ میگوید خداوند خویش را به تکبیر در عید ببزرگى بستائید، و به بىعیبى یاد کنید، و بر راه نمونى وى و یارى دادن وى از وى آزادى کنید.
کَما کُتِبَ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ سخنى مجمل است، دو وجه احتمال کند: یکى آنست که بر پیشینیان همین ماه رمضان بقدر و وقت و عدد و روزگار واجب کرده بودند، اما فرق آنست که اندر شرع ایشان روا نبودى اندر شبهاى ماه روزه جز یک بار باول شب طعام خوردن و شراب و باز اندرین شرع مقدس رب العالمین تیسیر ارزانى داشت، و همه شب شراب و طعام و تمتّع مباح کرد. ازینجا گفت مصطفى ع «فضل ما بین صیامنا و صیام اهل الکتاب اکلة السحر».
و دیگر وجه آنک اصل روزه و حدود کیفیت آن واجب کرده بودند اما نه بوقت ماه رمضان، و نه عدد سى روز. اگر وجه اول گوئیم آنست که حسن بصرى و سدى و جماعتى گفتند که بر ترسایان پیشینیان ماه رمضان واجب کردند، و بودى که رمضان بتابستان گرم بودى یا بزمستان سرد، ایشان تغییر کردند و بافصل ربیع گردانیدند، و کفّارت آن تغییر را ده روز در افزودند، و بعد از آن پادشاه ایشان ده روز دیگر در افزود عارضى را که رسیده بود او را، تا به پنجاه روز قرار گرفت. شعبى گفت اگر همه سال روزه دارم به روز شک ندارم که این سنت ترسایان است، که ماه رمضان بریشان واجب کردند و ایشان باول ماه یک روز در افزودند، و بآخر یک روز، یعنى که احتیاط میکنیم تا هیچ روز فوت نشود، پس هر قرنى که آمدند پیش روان خود را متابعت کردند، و باول ماه یک روز مىافزودند، و بآخر یک روز تا به پنجاه روز قرار گرفت اینست که خداى گفت: کَما کُتِبَ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ و مصطفى ع ازینجا گفته که بر ماه رمضان پیشى مکنید بروزه داشتن یک روز یا دو روز، روزه دارید چون ماه بینید، و روزه گشائید چون ماه به بینید، اگر ماه پوشیده باشد شعبان سى روز بشمرید پس روزه گیرید اکنون بحکم این خبر نشاید روز شک روزه داشتن به نیت روزه ماه رمضان، که این خود درست نیاید اصلا، و همچنین نشاید به نیت فریضه قضایا نذر یا کفارت روزه داشتن درین روز، که کراهیت است، اما اگر به نیت تطوّع روزه دارد، اگر پیش از آن رجب و شعبان روزه داشته است، یا وى را عادتى مستمر بوده، بر وفق آن عادت رواست و اگر عادتى نبوده و در اول شعبان روزه نداشته، پس البته روا نیست و معصیت است، لما روى عن عمار بن یاسر رض انه قال من صام الیوم الذى یشک فیه فقد عصى ابا القاسم صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم.»
امّا وجه دوم که احتمال میکند آنست که اصل روزه داشتن و حدود آن بشناختن بر شما نبشتند، چنانک بر پیشینیان نبشتند، و بر پیشینیان روزه روز عاشورا و ایام البیض واجب بود. و اول کسى که روزه داشت آدم بود، قال على بن ابى طالب علیه السّلام لمّا اهبط آدم ع من الجنة الى الارض، احرقته الشمس فاسودّ جسده، فاتاه جبرئیل فقال یا آدم أ تحبّ ان یبیض جسدک؟ قال نعم قال فصم من الشهر ثلاثة ایام ثلاثة عشر و اربعة عشر و خمسة عشر، فصام آدم اول یوم، فابیض ثلث جسده، و صام الیوم الثانى فابیض ثلثا جسده، و صام الیوم الثالث فابیض جسده کله، فسمیّت ایام البیض
و مصطفى ع چون در مدینه شد همچنین روزه داشت ایام البیض و روز عاشورا تا هفتده ماه بر آمد، آن گه روزه ماه رمضان واجب کردند باین آیت که گفت: کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ الى قوله أَیَّاماً مَعْدُوداتٍ، و هر چند که این مجمل بود آیت دیگر مفسّر کرد گفت: شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ الى قوله فَمَنْ شَهِدَ مِنْکُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ آنکه بفرمود. تا جمله این ماه روزه دارند آنجا که گفت وَ لِتُکْمِلُوا الْعِدَّةَ و مصطفى ع بیان کرد و در شرح بیفزود گفت: صوموا الرؤیته و أفطروا الرؤیته فان غم علیکم الهلال فعدوا ثلثین.
معنى دیگر گفتهاند کَما کُتِبَ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ میگوید روزه بر شما چنان نبشتند که بر جهودان و ترسایان و بر اهل ملتها، که شبهاى روزه چون بخفتندید بر ایشان طعام و شراب و مباشرت اهل حرام بودى. میگوید بر شما هم چنان حرام است بعد از نماز خفتن و خواب و این در ابتداء اسلام بود، پس منسوخ شد بآن آیت که أُحِلَّ لَکُمْ لَیْلَةَ الصِّیامِ... الآیة.
آن گه گفت: لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ روزه بدان فرمود تا به پرهیزید از طعام و شراب و مباشرت در حال روزه داشتن، و این تنبیهى عظیم است خلق را که چون روزه دار را بحکم روزه از ملک مباح و شهوت راندن حلال مىباز دارند از ملک دیگران و حرامها اولىتر که باز ایستند، و از شهوت راندن بآن معنى باز داشتند تا مسالک شیطان در باطن روزه دار بسته شود، و راه بوى فرو گیرد تا وسوسه نکند، و الیه الاشارة
بقول النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «ان الشیطان لیجرى من ابن آدم مجرى الدم فضیقوا مجاریه بالجوع»
و قال صلى اللَّه علیه و آله و سلّم «الصّوم جنّة»
أَیَّاماً مَعْدُوداتٍ اى کتب علیکم الصیام فى أَیَّامٍ مَعْدُوداتٍ روزه بر شما نبشتند روزى چند شمرده، سى روز یا بیست و نه روز، و این معدودات صیغتى است تقلیل را، عرب چیزى که در ذکر اندک فرا نمایند گویند معدوده، و در قرآن دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ و أَیَّاماً مَعْدُودَةً بر این طریق است. ارباب معانى گویند: أَیَّاماً مَعْدُوداتٍ تخفیفى است که فرا پى تکلیف داشت، چون بندگان را بر روزه تکلیف کرد و این بار حکم بریشان نهاد، ایاما معدودات بگفت تا بر بنده آن تکلیف گران نیاید، و نظیره قوله تعالى وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ ثم قال بعده: وَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ.
فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مَرِیضاً هر که از شما بیمار بود و طاقت روزه ندارد یا در سفرى باشد و روزه بگشاید در آن سفر بر وى است که هام شمار آن در روزگارى دیگر روزه باز دارد، اگر پیوسته خواهد و اگر گسسته هر دو رواست. وجوه و نظایر مرض در قرآن چهار است: یکى بمعنى شک چنانک در اول سورة البقرة گفت فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ اى شک و در سورة التوبة وَ أَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ اى شک، و در سورة محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلم رَأَیْتَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ اى شکّ. وجه دوم مرض بمعنى فجور است چنانک در سورة الاحزاب بدو جایگه گفت: فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ اى فجور وجه سیم مرض بمعنى جراحت است چنانک در سورة النساء و در سورة المائدة گفت: وَ إِنْ کُنْتُمْ مَرْضى اى جرحى، وجه چهارم مرض بیمارى است بعینه، چنانک، درین آیت گفت فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مَرِیضاً و در آن آیت دیگر وَ مَنْ کانَ مَرِیضاً اى من جمیع الاوجاع، در سورة النور و در سورة الفتح گفت وَ لا عَلَى الْمَرِیضِ حَرَجٌ و در سورة التوبة لَیْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَى الْمَرْضى یعنى من کان فى شیء من مرض.
وَ عَلَى الَّذِینَ یُطِیقُونَهُ فِدْیَةٌ قراءة مدنى و ابن ذکوان از شامى مضاف است فدیة طعام و قراءة هشام از شامى و نافع با جمع مساکین باقى فِدْیَةٌ طَعامُ مِسْکِینٍ میگوید و ایشان که روزه توانند که دارند و خواهند که ندارند هر روز درویشى را فدیه دهند از طعام باز خریدن را، و این در ابتداء اسلام بود که هر کس درین مخیر بود، اگر خواستى روزه داشتى، و اگر نه بگشادى و هر روز را مدّى بدرویشى دادى.
آن گه گفت: فَمَنْ تَطَوَّعَ خَیْراً اگر کسى بطوع خویش برین مدّ بیفزاید نیکوست و پسندیده، و اگر روزه دارد خود بهتر و نیکوتر، و این حکم پیش از آن بود که آیت منسوخ شد، پس چون فَمَنْ شَهِدَ مِنْکُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ فرو آمد این حکم منسوخ گشت، و تخییر برخاست، و بر ایشان که روزه توانند و مقیم باشند واجب گشت، و ثابت، و مسافر را و بیمار را رخصت افطار بماند، و پیر ناتوان بى طاقت را افطار و فدیه این یک قول است. و قول دیگر وَ عَلَى الَّذِینَ یُطِیقُونَهُ فِدْیَةٌ.
خاصه پیرانرا آمد، مردان و زنان را که طاقت روزه میداشتند به تکلف و دشخوارى، اللَّه تعالى ایشان را رخصت داد بافطار و فدیه فرمود، آن گه منسوخ شد این حکم بدو سخن: یکى این کلمت که وَ أَنْ تَصُومُوا خَیْرٌ لَکُمْ، و دیگر فَمَنْ شَهِدَ مِنْکُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ، و سدیگر قول آنست که این آیت جمله محکم است، و هیچیز از آن منسوخ نه بر تقدیر و على الذین کانوا یطیقونه فى حال شبابهم و قوتهم ثم عجزوا عن الصوم فدیة طعام مسکین میگوید بر ایشان که روزه مىتوانستند داشت و میداشتند پس عاجز شدند و قوتشان ساقط گشت فدیه است از طعام دادن بدرویشى، پس اگر برین بیفزاید و بیش از یک درویش طعام دهد، یا بیش از یک مدّ آن به است، و اگر جمع کند میان روزه و فدیه آن بهتر و نیکوتر، و اگر یکى کند پس روزه اولىتر.
إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ اگر میدانید و مىدریابید.
فصل
بدانک روزه رکنیست از ارکان مسلمانى، و سببى ظاهر است اندر تقدیس طبیعت. و اندر شرایع انبیاء علیهم السلام روزه مشروع بودست از عهد آدم تا روزگار مصطفى. و بمقتضى خبر: روزه چهار یک ایمانست، که مصطفى ع گفت: الصوم نصف الصبر و الصبر نصف الایمان و در روزه پنج چیز فریضه است و پنج چیز سنت:
اما فریضه اول آنست که ماه رمضان طلب کند تا بداند که بر بیست و نه روزست یا بر سى روز، و بر قول یک عدل اعتماد کند. اما بآخر رمضان کم از دو عدل نشاید که گواهى دهند، و اگر بشهرى دیگر ماه نو دیده باشند که بشازده فرسنگ دورتر باشد روزه برین قوم واجب نیاید. در آثار بیارند که کریب مولى ابن عباس گفت که ام الفصل بنت الحارث مرا بشغلى بشام فرستاد پیش معاویة، گفتا: و شب آدینه ماه نو رمضان دیدند، و مردم در روزه شدند، و من روزه داشتم، چون به مدینه باز آمدم ابن عباس از من پرسید که ماه نو کى دیدى، گفتم شب آدینه، ابن عباس گفت ما اندر مدینه شب شنبه دیدیم گفتم معاویه و اهل شام که ماه نو دیدند شما را کفایت نباشد؟ و بدان کار نخواهید کرد؟ گفت نه، که مصطفى علیه السلام ما را چنین فرموده آن گه کریب را فرمود تا روزه دارد و اقتداء باهل مدینه کند. این یک وجه است. از اصحاب شافعى. و وجه دیگر آنست که چون بیک بقعه ماه نو دیدند حکم آن بهمه عالم روانست و همه بقاع در آن یکسانست، و وجه اول درست تر است و اعتماد بر آنست، چنان که بیان کردیم.
فریضه دوم آنست که هر شب نیت کند، چنانک بدل بیندیشد و بزبان بگوید اصوم غدا صوم رمضان فریضة للَّه تعالى و اگر یک شب نیت فراموش کند بمذهب شافعى روزه وى درست نباشد، و قضا باید کرد. مصطفى ع گفت: «من لم ینو الصوم من اللیل قبل الفجر فلا صوم له»
این حکم روزه فرض است اما روزه نافله روا باشد، که بروز نیت کند تا بوقت زوال.
فریضه سوم آنست که هیچیز بقصد بباطن نرساند و باطن آنست، که قرارگاه چیزى باشد، چون دماغ و شکم و معده و مثانه، و اگر نه بقصد باشد چون مگس که در حلق پرد، یا غبار راه یا آب مضمضه که با کام جهد، یا حجامت کند یا سرمه در چشم کشد، و میل در گوش برد و پنبه در احلیل کند و این هیچ چیز روزه باطل نکند و روزه باطل نشود.
فریضه چهارم آن است که مباشرت اهل نکند، چندان که عسل واجب کند، و اگر بحال نسیان افتد روزه باطل نشود، مصطفى ع گفت: «رفع عن امّتى الخطاء و النسیان و ما استکرهوا علیه»
و اگر بشب مباشرت کند و غسل بعد از صبح کند، روا باشد. و البتّه بهیچ طریق قصد آن نکند که آب پشت وى جدا شود، که انزال چون بقصد بود بهر صفت که باشد روزه باطل کند.
فریضه پنجم آنست که بقصد و اختیار قى نکند، و اگر بى اختیار قى بوى در افتد، روزه باطل نشود. و خیو منعقد که از حلق بیرون آید بسبب زکام روزه باطل نکند، اما چون بر دهن آید آن گه فرو بر روزه باطل کند.
اما سنتهاى روزه: تأخیر سحور است، و تعجیل فطور، و روزه گشادن بخرما یا آب، و سواک دست بداشتن بعد از زوال، و در جمله خیرها کردن چون صدقه دادن و قرآن خواندن، و در مسجد معتکف بودن، و قیام رمضان بپاى داشتن. مصطفى ع گفت: «من صام رمضان و قامه ایمانا و احتسابا غفر له ما تقدّم من ذنبه»
گفت هر که ماه رمضان روزه دارد و اندر شب وى قیام آرد چنانک روزه فریضه داند و قیام سنّت، خداى عز و جل گناه گذشته وى بیامرزد، و این قیام رمضان نماز تراویح است: رسول خدا اندر ماه رمضان تراویح گزارد، یک شب، صحابه موافقت کردند، و شب دیگر مردم مدینه رغبت نمودند، چنانک مسجد پر گشت، و رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم نماز تراویح گزارد، شب سیم جمع مردم بسیار شد، چنانک مسجد و کوى انبوهى گرفت. و رسول بیرون نیامد بگزاردن تراویح، و گفت همى ترسم که این نماز فریضه گردد، و کار بر امّت من دشخوار شود، هر کسى تنها بگزارد، و این سنّت من است. اللَّه تعالى روزه فریضه کرد و من قیام سنّت نهادم. و اندر روزگار ابو بکر که عهد صادقان و مخلصان بود، تنها همى گزاردند، چون بعهد عمر رسید بترسید که اندرین سنت تقصیر کنند، گفت این سنت آشکارا آریم و بجمع گزاریم تا زیادت رغبت مؤمنان باشد، و غیظ منافقان، صحابه را جمع کرد و نماز تراویح بجماعت گزاردند، بیست رکعت به پنج امام، هر امامى دو سلام همى گزاردند، و بیشترین شب در نماز بودندید، که اندر میان ترویحات دعا و مناجات آوردند، و باین سبب مساجد روشن داشتندید، پس بروزگار دیگر خلفا بر آن سنت برفتند. شبى امیر المؤمنین على ع اندر کوفه همى گشت در ماه رمضان مسجدها روشن همى دید گفت خداى عز و جل خوابگاه عمر روشن کناد چنانک مسجدها روشن کرد.
و در فضیلت ماه رمضان على الجملة در خبر مىآید که مصطفى ع در آخر ماه شعبان خطبه کرد، و گفت: یا ایها الناس قد اظلّکم شهر عظیم، شهر اوّله رحمة و اوسطه مغفرة و آخره عتق من النّار، شهر فیه لیلة خیر من الف شهر، من تقرّب الى اللَّه تعالى فیه بخصلة من خصال الخیر کان کمن ادّى فریضة فیما سواه (و من ادّى فیه فریضة کان کمن ادى سبعین فریضة فیما سواه، و هو شهر الصبر، و الصبر ثوابه الجنّة، و هو شهر المساواة، و شهر یزداد فیه رزق المؤمن، من فطر صائما کان مغفرة لذنوبه، و کان له اجره من غیر ان ینقص من اجره شیئا.» قلنا یا رسول اللَّه لیس کلّنا یجد ما یفطر به الصائم، قال رسول اللَّه «یعطى اللَّه هذا الثواب، من فطر صائما على مذقة لبن او تمرة او شربة ماء، و من اشبع صائما سقاه اللَّه من حوضى شربة لا یظمأ حتى یدخل الجنة و من خفّف عن مملوکه فیه، غفر اللَّه له و اعتقه من النار، فاستکثروا فیه من اربع خصال: خصلتین ترضون بهما ربکم، و خصلتین لا غنى بکم عنهما، فامّا الخصلتان اللتان ترضون بهما ربکم: فشهادة ان لا اله الا اللَّه، و الاستغفار. و امّا اللّتان لا غنى بکم عنهما، فتسألون اللَّه الجنة و تتعوّذون به من النار.»
شَهْرُ رَمَضانَ... الآیة... بنصب و رفع هر دو خواندهاند. نصب است بر آن معنى که صوموا شهر رمضان. و رفع است، بر آن معنى که میقات صیامکم شهر رمضان آن گه رمضان را به بزرگ تر چیز آئین نهاد گفت: آن ماه که قرآن در آن فرو فرستادند. اینجا دو قول است: یکى آنک قرآن در ماه رمضان شب هفدهم که بامداد آن جنگ بدر بود، از حضرت خداى بآسمان دنیا فرو فرستادند، و در خزانه نهادند در بیت العزة، آن گه به بیست و سه سال نجم نجم، سورة سورة و آیت آیت، چنانک لایق حال بود، و در خورد وقت بزمین میفرستادند همانست که جاى دیگر گفت إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ، إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةٍ مُبارَکَةٍ گفتهاند که این شب مبارک شب قدر است، شب بیست و هفتم.
و روى عن واثلة بن الاسقع ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم قال: «انزلت صحف ابراهیم اول لیلة من رمضان، و انزلت التوریة لست مضین من رمضان، و انزل الانجیل لثلث عشرة خلت من رمضان، و انزل الزبور لثمانى عشرة خلت من رمضان، و انزل القرآن لاربع و عشرین خلت من رمضان».
قول دیگر آنست که انزل فیه القرآن اى انزل القرآن بفرضه و فضله میگوید ماه رمضان آنست که قرآن فرستادند بفضل آن، و فریضه گردانیدن آن بر مسلمانان.
و قال داود بن ابى هند: قلت للشعبى شهر رمضان الذى انزل فیه القرآن امّا کان ینزل علیه فى سائر السنة؟ قال بلى و لکن جبرئیل کان یعارض محمدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فى رمضان ما نزل اللَّه فیحکم اللَّه ما یشاء، و یثبت ما یشاء، و ینسى ما یشاء.
و اشتقاق قرآن از قرء است و معنى قرء با هم آوردن است چیزى متفرق را، یعنى که قرآن سور و آیات و کلمات با هم آرد، و جمع کند، این خود از روى ظاهر است اما از روى حقیقت قرآن بدان خواندند که هر چه مردم را بدان حاجت است از کار این جهانى و آن جهانى، و ترتیب معاش و معاد ایشان، جمع کند و ایشان را بآن راه نماید.
اینست که گفت: هُدىً لِلنَّاسِ اى هادیا للناس، وَ بَیِّناتٍ مِنَ الْهُدى اى و آیات واضحات من الحلال و الحرام و الحدود و الاحکام، این قرآن سبب آشنایى و روشنایى است، و سبب راه بردن و راه یافتن. اللَّه بحقیقت راهنماى مؤمنانست، و قرآن سبب راه یافتن ایشانست، که در آن بیان حلال و حرام است، و شرح حدود و احکام است، و جدا کردن میان حق و باطل. و فایده تکرار لفظ هدى بر مذاق اهل تحقیق آنست که گفتهاند هُدىً بر دو ضرب است: یکى هدایت عام بواسطه راه، چنانک گفت ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ دیگر هدایت خاص بى واسطه، که در میان آید چنانک گفت عز جلاله ادْعُوا اللَّهَ، اول اشارت بمنزل است، و آخر اشارت بمقصد، اول نشان راه رفتن است و راه بردن، و آخر نشان رسیدن و بیاسودن.
فَمَنْ شَهِدَ مِنْکُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ اى من حضر منکم بلده فى الشهر فلیصم ما شهد منه، و ان سافر فله الافطار. میگوید هر که ماه رمضان بوى درآید و در شهر خویش مقیم باشد، چندانک مقیم باشد از ماه تا روزه دارد، و اگر در میانه ماه سفر کند بگشاید که رواست. تأویل درست اینست و اختیار ابن عباس رض یدل ما
روى ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم خرج عام الفتح صائما فى رمضان حتى اقام بالکدیة افطر.
آن گه حکم اهل عذر اعادت کرد گفت: وَ مَنْ کانَ مَرِیضاً أَوْ عَلى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَیَّامٍ أُخَرَ از بهر آن که در آیت پیش مقیم را نیز در عداد اهل عذر آورد و مخیر کرد و در این آیت تخییر مقیم منسوخ کرد و تخییر مسافر و بیمار باز گفت تا معلوم شود که بیمار و مسافر را در رخصت افطار همان حکم است که از پیش رفت.
و در افطار مسافر علما را خلاف است که عزیمت است یا رخصت، جماعتى گفتند عزیمت است و واجب، چنانک اگر کسى در سفر روزه دارد، چون مقیم شود قضا باید کرد.
و دلیل ایشان آنست که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «لیس من البرّ الصیام فى السفر»
، و در آثار صحابه است «الصائم فى السفر کالمفطر فى الحضر»، و بیشترین فقها و اهل علم بر آنند که رخصت است اگر کسى روزه دارد در سفر فریضه گزارد، و بروى قضا نیست و اگر بگشاید رواست، که رخصت خداست، و صدقه وى بر بندگان و تخفیف ایشان، و دلیل برین خبر جابر است،
قال «کنا مع النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم فى سفر فمنّا الصائم و منا المفطر، فلم یکن بعضنا یعیب على بعض»
و عن عائشة: ان حمزة بن عمرو قال یا رسول اللَّه! انى کنت اسرد الصوم أ فاصوم فى السفر؟ قال ان شئت فصم، و ان شئت فافطر.»
و فى روایة اخرى قال یا رسول اللَّه أجد بى قوة على الصیام فى السفر، فهل علىّ جناح؟ قال هى رخصة من اللَّه، فمن اخذها فحسن، و من احبّ ان یصوم فلا جناح علیه.»
و کسى که در سفر از روزه داشتن رنجور میشود در حق وى آن فاضلتر و نیکوتر که بگشاید، که رسول بسفرى بوده در ماه رمضان، و یاران همه بروزه بودند، نماز دیگر رسول را گفتند که یاران همه برنج رسیدند، و بى طاقت شدند، رسول قدحى آب بخواست و بیاشامید، و مردم همه در وى مىنگریستند. پس قومى بگشادند و قومى نه، مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت ایشان را که نگشادند
«اولئک العصاة»
و بروایتى دیگر گفت: «ذهب المفطرون الیوم بالاجر.»
و سئل ابن عمر عن الصوم فى السفر؟ فقال أ رأیت لو تصدقت على رجل بصدقة فردّها علیک الم تغضب؟ قیل نعم. قال فانها صدقة من اللَّه عز و جل تصدّق بها علیکم.» و حد سفر که افطار در آن مباح است شازده فرسنگ است هر چه کم ازین بود افطار در آن نشاید و مسافر که در سفر معصیت باشد بمذهب امام مطلبى البته روانیست که روزه بگشاید، یا رخصتى از رخصتهاى سفر بر کارگیرد.
یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ... اللَّه تعالى بشما آسانى میخواهد و دژوارى نمیخواهد، که در حال بیمارى و سفر شما را رخصت افطار داد، وانگه از همه سال بیک رمضان رضا داد، و این محاباها ارزانى داشت.
وَ لِتُکْمِلُوا الْعِدَّةَ و فرمود تا شما را تمام کنید، که مسلمانى بر پنج چیز بنا کردهاند: شهادت و نماز و زکاة و روزه و حج، تا شما را این پنج رکن تمام کنید معنى دیگر وَ لِتُکْمِلُوا الْعِدَّةَ فرمود تا شمار سى روز رمضان بروزه تمام کنید یا شب سییم ماه بینید. سدیگر معنى وَ لِتُکْمِلُوا الْعِدَّةَ فرمود تا شمار آنچه بعذر بیمارى و سفر روزه گشادید قضاء آن بوقت خویش تمام کنید. وَ لِتُکْمِلُوا...
بتشدید و لتکملوا بتخفیف هر دو خواندهاند بتشدید قراءة بو بکر و یعقوب است، باقى بتخفیف خوانند، و تشدید در لفظ تأکید است در معنى وَ لِتُکَبِّرُوا اللَّهَ عَلى ما هَداکُمْ این تکبیر شب فطر است که ماه نو شوال بینند، تا آن گه که امام در نماز عید شود. وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ میگوید خداوند خویش را به تکبیر در عید ببزرگى بستائید، و به بىعیبى یاد کنید، و بر راه نمونى وى و یارى دادن وى از وى آزادى کنید.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنا این الذین همان گروهند که لِلَّذِینَ اتَّقَوْا در آیت اول اشارت به ایشانست میگوید گفتار ایشان اینست که رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا و کردار ایشان الصَّابِرِینَ وَ الصَّادِقِینَ این آیت بیان گفت ایشان و آن آیت نعت کرد ایشان گفتار بجاى اساس است و کردار بجاى بنا، و اساس بىبنا بکار نیاید و بناى بىاساس پاى ندارد. یعنى که تا هر دو خصلت سر درهم ندهند بنده بدرجه ایمان نرسد، و انّنا آمنّا در حق وى محقق نشود.
فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا میگوید خداوند ما! بیامرز گناهان ما. وَ قِنا عَذابَ النَّارِ اى احفظنا من الشهوات و الذنوب المودّیة الى النار: و مگذار ما را فرا کارى و گفتى که سرانجام آن آتش بود.
الصَّابِرِینَ مکسور است بآن لام که در لِلَّذِینَ اتَّقَوْا است. و صبر در لغت عرب حبس است. و مصبوره که مصطفى از خوردن گوشت او نهى کرده است، آن جانور است که در جاهلیت او را در جایى بیافتند و وى را مىزدند تا مردار گشت هم موقوده است و هم مصبوره. پس معنى الصَّابِرِینَ آنست که گله و نالش فرو خود گیرند و بیرون ندهند. مفسران گفتند الصَّابِرِینَ ای على ما امر اللَّه عز و جل و فرائضه، و الصابرین على دینهم و على ما اصابهم. یعنى که شکیبایاناند بر گذاردن فرمان اللَّه، و بجاى آوردن فرائض و لوازم. و شکیبایاناند بهر چه بایشان رسد از رنجها و مصیبتها و بىکامیها.
وَ الصَّادِقِینَ یعنى فى الاعتقاد و القول و العمل، و ذلک غایة الایمان، راست گویان و راست روان و راست کاران، در دل با صدق اعتقادند، و در زبان با صدق گفتارند، و در ارکان با صدق کردارند. وَ الْقانِتِینَ اى المطیعین للَّه، و الدائمى العبادة فى السرّ و الجهر خداى را فرمان برداراناند، و همیشه وى را پرستندگان چه در نهان و چه در آشکارا در همه حال چنانند. وَ الْمُنْفِقِینَ یعنى من الحلال فى طاعة اللَّه، هزینه کنندگان و صدقه دهندگانند، و آنچه دهند حلال دهند، و در راه خدا دهند، نعمت اللَّه در طاعت اللَّه خرج کننده وَ الْمُسْتَغْفِرِینَ بِالْأَسْحارِ.
یعنى المصلّین من آخر اللیل، نماز کنندگاناند در سه یک بازپسین از شب. جماعتى از مفسران بر آنند که این مستغفران ایشاناند که نماز بامداد بجماعت گذارند و ذکر استغفار در قرآن سى و سه جایست. و معنى استغفار آمرزش خواستن است و آنچه بنده گوید «استغفر اللَّه و اتوب الیه» عزم است بر استغفار نه حقیقت استغفار.
ربیع خثیم کسى را دید که میگفت: استغفر اللَّه و اتوب الیه. گفت: اى جوانمرد تو مىگویى که من از اللَّه آمرزش میخواهم وز معصیت با طاعت وى میگردم، نى اگر نکنى دروغ باشد این سخن و گناهی دیگر. آن مرد گفت: یا ربیع! اکنون چون گویم؟ گفت بگو «اللّهمّ اغفر لى و تب على» شهر حوشب گفت: این معنى در خبر است که مصطفى ص کسى را دید که همان سخن میگفت، جواب وى همین داد که ربیع خثیم داد.
وهب ابن منبه گفت که در زبور داود خواندهام که «یا داود! بشنو از من که من حقام، و حق میگویم، اگر بنده از بندگان من بپرى دنیا گناه دارد پس پشیمان شود باندازه یک دوشش پستان، و از من که خدایم آمرزش خواهد یک بار، راست، و من دانم از دل وى که آن صدق است، و نمىخواهد که با سر گناه رود، یا داود! من آن گناهان از وى زودتر از آن بیفکنم که قطرات باران که از هوا بزمین افتد.
و عن عبد الرحمن ابن دلهم: ان رجلا قال یا رسول اللَّه علمنى عملا ادخل به الجنة، قال: «لا تغضب و لک الجنة»، قال: یا رسول اللَّه زدنى: قال «لا تسأل الناس شیئا و لک الجنة» قال زدنى، قال استغفر اللَّه فى الیوم سبعین مرة یغفر لک ذنب سبعین عاما. قال یا رسول اللَّه لیس لى ذنب سبعین عاما، قال فلامّک، قال لیس لامّى، قال فلابیک قال و لیس لابى قال فلاهل بیتک، قال لیس لاهل بیتى، قال فلجیرانک.
و عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه رأس الاستغفار کل یوم الف مره.
این سه خبر که گفتیم در استغفار اشارة است بسه مقام از مقامات راه دین بر ترتیب: اول مقام سابقانست، ایشان را یک بار استغفار فرمود که گفتشان با کمال صدقست و حقیقت اخلاص. و در خبر است که «اخلص العمل یجزک منه القلیل»
، دوم مقام مقتصدانست، از اللَّه بهشت خواستند ایشان را هفتاد بار استغفار فرمود. سوم مقام ظالمانست، معیشت دنیا و روزى فراخ خواستند، ایشان را هزار بار فرمود. و کلید روزى فراخ استغفار بسیار ساخت. مصطفى گفت: «من استبطأ رزقه، فلیکثر من الاستغفار.»
در آثار بیارند که یکى از فرزندان عباس نام وى ابو جعفر از بنى مروان بگریخت که قصد وى میکردند، باعرابى فرود آمد، و روزگارى در توارى با آن اعرابى بماند. پس که اعرابى بیامد، وى را گفت: اگر شنوى که خلافت ما را راست شد و بر ما قرار گرفت قصد حضرت ما کن تا با تو نیکویى کنیم. اعرابى بعد از روزگارى بیامد بحضرت او، و خلافت بر وى راست شده و از وى طلب معیشت کرد ابو جعفر گفت: من ترا چیزى بیاموزم اگر بکاردارى پیش از یک سال اللَّه ترا مستغنى گرداند. اعرابى گفت آن چیست؟ گفت هر روز هزار بار استغفار کن. و عیال خود را هم چنین بفرماى تا هزار بار استغفار کند. اعرابى رفت و وصیت امیر المؤمنین بر کار گرفت، نه بسى بر آمد که بمال دفین در افتاد، عاملان امیر المؤمنین از وى خمس خواستند برخاست و بحضرت خلافت باز آمد و گفت: یا امیر المؤمنین! من وصیت تو بر کار گرفتم، و بمال فراوان دفین در افتادم، اکنون عاملان تو خمس میخواهند، امیر المؤمنین گفت: مال چند باشد؟ گفت سى و شش هزار درهم امیر المؤمنین ساعتى سر در پیش افگند، آن گه گفت یا اعرابى رو که آن مال همه آن تو است، و کس را نیست که از تو خمس خواهد. پس آن گه از ابو جعفر پرسیدند که این از کجا گفتى؟
گفت از قول خداوند عز و جل اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً الى قوله وَ یَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهاراً میگوید استغفار کنید تا روزى شما فراخ و روان شود، مصطفى ص گفت «رأس الاستغفار کل یوم الف مرة»
دانستم که هر که بحکم این خبر و بر وفق این آیت استغفار کند روزى وى فراخ شود، که اللَّه تعالى و عده خود خلاف نکند.
«وَ الْمُسْتَغْفِرِینَ بِالْأَسْحارِ» جعفر بن محمد ع گفت: «من صلى من اللیل ثم استغفر فى آخره سبعین مرة کتب من المستغفرین بالاسحار»
ابن عمر نماز شب کردى تا بوقت سحر و بعد از سحر استغفار کردى تا بوقت صبح. و این تخصیص بوقت سحر بآنست که عبادت در آن وقت بر تن دشوارتر بود و وقت صافىتر و دل حاضرتر و رقیقتر . داود علیه السلام از جبرئیل پرسید که در شب کدام ساعت فاضلتر؟ گفت: این ندانم و لکن هر شب بوقت سحر عرش عظیم در اهتزاز و جنبش مىآید.
روى عن النبى ص قال: «انّ ثلاثة اصوات یجیبهم اللَّه: صوت الدیک، و صوت الّذی یقرأ القرآن، و صوت المستغفرین بالاسحار.»
و عن معاذ بن جبل قال: قال اللَّه تبارک و تعالى حقت محبتى بعبادى الذین یعمّرون مساجدى، و یکثّرون ذکرى، و یستغفرون بالاسحار، اولئک الذین اذا اردت نقمةً بعبادى خففت بهم نقمتى من عبادى.
شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الایة، مصطفى ص گفت هر که این آیت برخواند آن ساعت که در خواب میشود تا آنجا که گفت لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ وَ أَنَا عَلى ذلِکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ رب العالمین هفتاد هزار فرشته بر وى گمارد تا از بهر وى استغفار میکنند تا بقیامت. و بخبرى دیگر مىآید هر که این آیت برخواند و بآخر گوید
«و انا اشهد بما شهد اللَّه و استودع اللَّه هذه الشهادة، فهی لى عند اللَّه ودیعةٌ.»
روز قیامت این خواننده را بیارند و ربّ العالمین گوید: انّ لعبدى هذا عهداً و انا احقّ من وافى بالعهد، ادخلوا عبدى الجنة
: گوید این بنده را با من عهدیست و کیست از من سزاوارتر بوفاء عهد، فرود آرید بنده مرا ببهشت.
زبیر ابن العوام گفت عشیه عرفه نزدیک مصطفى فرا رفتم تا بدانم که چه میخواند گفتا شَهِدَ اللَّهُ مىخواند تا بآخر، آن گه میگفت و انا على ذلک من الشاهدین هم چنان باز پس میخواند تا بوقت افاضت. حکایت کنند که مردى شهد اللَّه برخواند، آن گه گفت بار خدایا ودیعت منست بنزدیک تو تا روز حاجتم باز دهى، پس بوقت وفات آن مرد گویند زبانش گشاده گشت و میخواند شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ تا باین کلمه شهادت فروشد و در آن حال هاتفى آواز داد که «هذه ودیعتک رددناها الیک». کلبى گفت سبب نزول این آیت آن است که، دو حبر از احبار شام آمدند نزدیک مصطفى ص چون چشم ایشان بر مدینه افتاد، یکدیگر را گفتند چه نیکو ماند این مدینه بمدینة آن پیغامبر که در آخر الزمان بیرون آید. پس چون مصطفى را دیدند، او را بآن صفت و نعت دیدند که خوانده بودند و دانسته، گفتند: «انت محمد؟» تو محمدى؟ جواب داد که: آرى من محمدم، گفتند «تو احمدى؟» گفت «آرى من احمدم» گفتند ترا از شهادتى پرسیم اگر ما را از آن خبر دهى و بیان کنى ناچار بتو ایمان آریم و بگرویم، رسول خدا گفت: بپرسید آنچه خواهید.
گفتند: «اخبرنا عن اعظم شهادة فى کتاب اللَّه عز و جل» ما را بخبر کن که کدام شهادة است بزرگوارتر و عظیمتر در کتاب خداى، جبرئیل آمد و آیت آورد شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ..
قرائت بو جعفر: شهداء اللَّه است ممدود و منصوب بر صفت یا بر حال، و چون این قرائت خوانى پیوسته باید خواند بِالْأَسْحارِ و بانه. اما قرّاء ثمانیة همه فعل خوانند شَهِدَ اللَّهُ، میگوید گواهى داد اللَّه که جز او هیچ خدا نیست، گواهى داد خود را بخود پیش از گواهى خلق او را، بىنیاز بگواهى خود از گواهى جز از خود، بسزاء حق خویش بیش از پیدایى خلق خویش.
قال المفسرون شَهِدَ اللَّهُ اى بیّن و اظهر بما نصب من الادلّة على توحیده.
مفسران گفتند: معنى شهادت بیان کردن است و بیرون دادن آنچه نهفته بود، یعنى که دلائل توحید بر عالمیان روشن کرد تا هر که نظر کرد بآن هیکل علوى، و درین مرکز سفلى، و درین آیات و روایات قدرت وى، و در زمین، و در سماوات، در برّ و در بحر، در هواء و در فضا، دلیل گرفت بر صانع با جلال و قادر بر کمال عز جلاله و عظم شانه.
حاصل معنى آنست: که «لا تستوحش من تکذیب الکافرین لک فقد اظهرک اللَّه من الآیات ما ینبى انه تعالى شاهد لک بصدق دعواک.» وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ اى و شهدت الملائکة گفتهاند: که شهادت اللَّه اخبار و اعلام است، و شهادت فرشتگان و اولوا العلم اقرار است، چنان که گفتهِدْنا عَلى أَنْفُسِنا
اى اقررنا. و این شهادة ایشان که معطوف است بر شهادت اللَّه نه از روى معنى است که از روى لفظ است، چنان که جاى دیگر گفت انّ اللَّه و ملائکته یصلّون على النبى ص و شهادت علماء که در شهادة خود بست و در شهادت فرشتگان دلیل است بر فضل علماء و شرف ایشان مصطفى ص گفت «ساعةٌ من عالم یتکئُ على فراشه ینظر فى علمه خیرٌ من عبادة العابد سبعین عاما».
و روى انه قال: خیار امتى علمائها و خیار علمائها رحمائها، الا و ان اللَّه تعالى یغفر للعالم اربعین ذنبا قبل ان یغفر للجاهل ذنبا واحدا، ألا و ان العالم الرحیم یجیء یوم القیامة و ان نوره أضاء ما بین المشرق و المغرب.
قائِماً بِالْقِسْطِ. ترتیب آیت آنست که شهد اللَّه قائما بالقسط نصب است بر حال، یعنى که ایستاده بعدل. قائم و قیّوم و قیّام و قیّم همه نامهاى خداوند عز و جلاند، و معنى آن پائنده بر حال بیک نعت، نه حال گردد و نه نعت تغییر پذیرد.
و گفتهاند که معنى قائِماً بِالْقِسْطِ آنست که مدبّر رازق، مجاز بالاعمال. یقال فلان قائم بامر فلان اى مدبّر له متعهد لاسبابه، و قائم بحق فلان اى مجاز له.. قسط نامیست داد را، و اقساط مصدرست و قسوط مصدر قاسط است، یقال معنى قسط اى اخذ قسط غیره و هو جور، و اقسط اى اعطی غیره قسطه، و ذلک عدل.
لا إِلهَ إِلَّا هُوَ اول این کلمه شهادت است و آخر آیت همان کلمت، یعنى که اول بجاى دعوى و شهادتست و آخر بجاى حکم جعفر ابن محمد ع گفت: اول وصف و توحید است و آخر رسم و تعلیم. و گفتهاند: لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ در آخر آیت از آن باز آورد که الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ از پس آن بود، و مخلوق را باین هر دو نام خوانند، یعنى که عزت او نه چون عزّ مخلوقاتست و حکمت او نه همچون حکمت ایشان، هر چند که هم نامى هست همسانى نیست، که هیچ خدا جز ازو نیست تا هم سانى میان ایشان باشد. لا إِلهَ إِلَّا هُوَ در پیش داشت تا این معنى را تنبیه کند.
الْعَزِیزُ عزیز در اصل شدید است و عزّت شدّت است و غلبه. پارسى عزت زور است عرب گوید عز على اى شقّ علی. عزیز علیه ما عنتّم اى شدید شاق.
و عزنی فى الخطاب اى غلبنى و شادنى
یعزّ علىّ فراقى لکم
و ان کان سهلا علیکم یسیرا
و اصل حکیم زیرکست و حکمت به است از علم، حکمت نامیست علم محکم درواخ را که اختلاف نپذیرد و بران تهمت نبود و در آن گمان نیامیزد.
إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ. الایة... کسایى خوانده است تنها إِنَّ الدِّینَ بنصب الف معطوف در آن که شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ، و إِنَّ الدِّینَ و کسانى آن از کس نشنیده است و بر کس نخوانده، جز زان که قرائت ابن عباس است. معنى آنست که دین معروف که آن را ملّت و کیش خوانند. آن نزدیک خدا اسلام است، و اگر تفصیل آن خواهى که بدانى، قول و عمل و نیت است، و اگر روشنتر و گشادهتر خواهى پنج چیز است: یکى قرآن و حکم آن، دیگر رسول و سنت وى، سدیگر اجماع علماء اهل سنت، چهارم آثار پیشینیان، پنجم قیاس سمعى. این همان دینست که رب العالمین گفت وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً. و بعضى مفسران گفتهاند که این جواب مشرکان است، که هر کسى ازیشان بآنچه داشت از ملت و کیش فخر مىآورد، و میگفت لا دین الا دیننا و هو دین اللَّه. پس ربّ العالمین ایشان را دروغ زن کرد باین آیت و گفت: نه چنان است که ایشان مىگویند، انّ الدین عند اللَّه السلام الذى جاء به محمد ص. و دین را چند معنى است: فرمان دارى، و ولایتدارى، و پاداش، و شمار، و عادت و این همه در دین ملت داخلاند.
و اصل اسلام خویشتن فرادست دادن است، و فرماینده را خویشتن بیفکندن است، و اختیار خود برگرفتن، و کسى در دست کسى دهند که او را چنانک خواهى میکن او را، گویند او را مسلّم در دست وى نهادند و اسلام و استسلام هر دو یکسان است:
فالآن قد جئت مستسلما
فما شئت فافعل بمستسلم
قوله: وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ ایشان که مختلف شدند جهوداناند، و کتاب توریت است، و علم اینجا قرآن است. و گفتهاند که محمد است. و از بهر آن او را علم نام نهادند که معلوم ایشان بود بنعت و صفت وى بیش از بعثت وى. میگوید تا نیامده بود یک گروه بودند بیک قول که او آمدنى است و بودنى براستى، و چون بیامد دو گروه شدند: قومى گفتند که استوارست، قومى گفتند که نیست. آن گه گفت بَغْیاً بَیْنَهُمْ یعنى این اختلاف که افتاد بحسدى بود که در میان ایشان بوده. حسد آنست که در دلست، چون بگفت و کرد آید بغى است.
وَ مَنْ یَکْفُرْ بِآیاتِ اللَّهِ قیل: یعنى بمحمد و القرآن فَإِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسابِ اى سریع التعریف للعامل عمله.
فَإِنْ حَاجُّوکَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلَّهِ میگوید: اگر این جهودان با تو خصومت کنند، در کار دین. تو بگوى من قرار دادم و سپردم خودى خود و کردار خود و دل خود و نیت خود از براى خداى وَ مَنِ اتَّبَعَنِی و مهاجر و انصار که بر پى من ایستادهاند، همین کردند که من کردم. و آنچه گفت: أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ مراد وجه مفرد نیست که همه تن و جمله جوارح مرادست. اما وجه با آن مخصوص کرد که شریف ترین جوارح است و عظیمتر همه، چون وجه بخضوع درآید همه جوارح تبع وى بود، وَ قُلْ لِلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ و گو جهودان و ترسایان را که توریت و انجیل ایشان را دادند وَ الْأُمِّیِّینَ و امیان عرب یعنى مشرکان، ایشان که کتاب نداشتند. أَ أَسْلَمْتُمْ؟: لفظ استفهام است و معنى امر، چنان که جاى دیگر گفت فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ؟ و جاى دیگر فَهَلْ أَنْتُمْ شاکِرُونَ؟ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ؟ أَ أَسْلَمْتُمْ خود را بیوکنید.
فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا مصطفى ص این آیت بریشان خواند یعنى بر اهل کتاب ایشان گفتند «اسلمنا» ما مسلمان شدیم. رسول خدا گفت: جهودان را
«أ تشهدون انّ عیسى کلمة من اللَّه و عبده و رسوله؟»
ایشان گفتند: معاذ اللَّه که عیسى بنده باشد. این است که رب العالمین گفت: وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ. بلاغ اسم است و تبلیغ مصدر. میگوید: اگر ایشان از اسلام و دین برگردند، بر تو جز تبلیغ رسالت نیست، و راه نمودن کار تو نیست: لیس علیک هداهم» و این آیت پیش از نزول آیت قتال فرود آمد، پس چون آیت قتال فرود آمد این آیت منسوخ گشت.
وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ یعنى بصیر بمن آمن بک و صدّقک و بمن کفر بک و کذّبک. مومن و کافر را مىبیند، و اعمال همه مىداند، و فردا همه را پاداش مىدهد، هر کسى را سزاء خویش و جزاء خویش، چنان که گفت «و وفیّت کل نفس ما عملت و هو اعلم بما یفعلون.»
فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا میگوید خداوند ما! بیامرز گناهان ما. وَ قِنا عَذابَ النَّارِ اى احفظنا من الشهوات و الذنوب المودّیة الى النار: و مگذار ما را فرا کارى و گفتى که سرانجام آن آتش بود.
الصَّابِرِینَ مکسور است بآن لام که در لِلَّذِینَ اتَّقَوْا است. و صبر در لغت عرب حبس است. و مصبوره که مصطفى از خوردن گوشت او نهى کرده است، آن جانور است که در جاهلیت او را در جایى بیافتند و وى را مىزدند تا مردار گشت هم موقوده است و هم مصبوره. پس معنى الصَّابِرِینَ آنست که گله و نالش فرو خود گیرند و بیرون ندهند. مفسران گفتند الصَّابِرِینَ ای على ما امر اللَّه عز و جل و فرائضه، و الصابرین على دینهم و على ما اصابهم. یعنى که شکیبایاناند بر گذاردن فرمان اللَّه، و بجاى آوردن فرائض و لوازم. و شکیبایاناند بهر چه بایشان رسد از رنجها و مصیبتها و بىکامیها.
وَ الصَّادِقِینَ یعنى فى الاعتقاد و القول و العمل، و ذلک غایة الایمان، راست گویان و راست روان و راست کاران، در دل با صدق اعتقادند، و در زبان با صدق گفتارند، و در ارکان با صدق کردارند. وَ الْقانِتِینَ اى المطیعین للَّه، و الدائمى العبادة فى السرّ و الجهر خداى را فرمان برداراناند، و همیشه وى را پرستندگان چه در نهان و چه در آشکارا در همه حال چنانند. وَ الْمُنْفِقِینَ یعنى من الحلال فى طاعة اللَّه، هزینه کنندگان و صدقه دهندگانند، و آنچه دهند حلال دهند، و در راه خدا دهند، نعمت اللَّه در طاعت اللَّه خرج کننده وَ الْمُسْتَغْفِرِینَ بِالْأَسْحارِ.
یعنى المصلّین من آخر اللیل، نماز کنندگاناند در سه یک بازپسین از شب. جماعتى از مفسران بر آنند که این مستغفران ایشاناند که نماز بامداد بجماعت گذارند و ذکر استغفار در قرآن سى و سه جایست. و معنى استغفار آمرزش خواستن است و آنچه بنده گوید «استغفر اللَّه و اتوب الیه» عزم است بر استغفار نه حقیقت استغفار.
ربیع خثیم کسى را دید که میگفت: استغفر اللَّه و اتوب الیه. گفت: اى جوانمرد تو مىگویى که من از اللَّه آمرزش میخواهم وز معصیت با طاعت وى میگردم، نى اگر نکنى دروغ باشد این سخن و گناهی دیگر. آن مرد گفت: یا ربیع! اکنون چون گویم؟ گفت بگو «اللّهمّ اغفر لى و تب على» شهر حوشب گفت: این معنى در خبر است که مصطفى ص کسى را دید که همان سخن میگفت، جواب وى همین داد که ربیع خثیم داد.
وهب ابن منبه گفت که در زبور داود خواندهام که «یا داود! بشنو از من که من حقام، و حق میگویم، اگر بنده از بندگان من بپرى دنیا گناه دارد پس پشیمان شود باندازه یک دوشش پستان، و از من که خدایم آمرزش خواهد یک بار، راست، و من دانم از دل وى که آن صدق است، و نمىخواهد که با سر گناه رود، یا داود! من آن گناهان از وى زودتر از آن بیفکنم که قطرات باران که از هوا بزمین افتد.
و عن عبد الرحمن ابن دلهم: ان رجلا قال یا رسول اللَّه علمنى عملا ادخل به الجنة، قال: «لا تغضب و لک الجنة»، قال: یا رسول اللَّه زدنى: قال «لا تسأل الناس شیئا و لک الجنة» قال زدنى، قال استغفر اللَّه فى الیوم سبعین مرة یغفر لک ذنب سبعین عاما. قال یا رسول اللَّه لیس لى ذنب سبعین عاما، قال فلامّک، قال لیس لامّى، قال فلابیک قال و لیس لابى قال فلاهل بیتک، قال لیس لاهل بیتى، قال فلجیرانک.
و عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه رأس الاستغفار کل یوم الف مره.
این سه خبر که گفتیم در استغفار اشارة است بسه مقام از مقامات راه دین بر ترتیب: اول مقام سابقانست، ایشان را یک بار استغفار فرمود که گفتشان با کمال صدقست و حقیقت اخلاص. و در خبر است که «اخلص العمل یجزک منه القلیل»
، دوم مقام مقتصدانست، از اللَّه بهشت خواستند ایشان را هفتاد بار استغفار فرمود. سوم مقام ظالمانست، معیشت دنیا و روزى فراخ خواستند، ایشان را هزار بار فرمود. و کلید روزى فراخ استغفار بسیار ساخت. مصطفى گفت: «من استبطأ رزقه، فلیکثر من الاستغفار.»
در آثار بیارند که یکى از فرزندان عباس نام وى ابو جعفر از بنى مروان بگریخت که قصد وى میکردند، باعرابى فرود آمد، و روزگارى در توارى با آن اعرابى بماند. پس که اعرابى بیامد، وى را گفت: اگر شنوى که خلافت ما را راست شد و بر ما قرار گرفت قصد حضرت ما کن تا با تو نیکویى کنیم. اعرابى بعد از روزگارى بیامد بحضرت او، و خلافت بر وى راست شده و از وى طلب معیشت کرد ابو جعفر گفت: من ترا چیزى بیاموزم اگر بکاردارى پیش از یک سال اللَّه ترا مستغنى گرداند. اعرابى گفت آن چیست؟ گفت هر روز هزار بار استغفار کن. و عیال خود را هم چنین بفرماى تا هزار بار استغفار کند. اعرابى رفت و وصیت امیر المؤمنین بر کار گرفت، نه بسى بر آمد که بمال دفین در افتاد، عاملان امیر المؤمنین از وى خمس خواستند برخاست و بحضرت خلافت باز آمد و گفت: یا امیر المؤمنین! من وصیت تو بر کار گرفتم، و بمال فراوان دفین در افتادم، اکنون عاملان تو خمس میخواهند، امیر المؤمنین گفت: مال چند باشد؟ گفت سى و شش هزار درهم امیر المؤمنین ساعتى سر در پیش افگند، آن گه گفت یا اعرابى رو که آن مال همه آن تو است، و کس را نیست که از تو خمس خواهد. پس آن گه از ابو جعفر پرسیدند که این از کجا گفتى؟
گفت از قول خداوند عز و جل اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً الى قوله وَ یَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهاراً میگوید استغفار کنید تا روزى شما فراخ و روان شود، مصطفى ص گفت «رأس الاستغفار کل یوم الف مرة»
دانستم که هر که بحکم این خبر و بر وفق این آیت استغفار کند روزى وى فراخ شود، که اللَّه تعالى و عده خود خلاف نکند.
«وَ الْمُسْتَغْفِرِینَ بِالْأَسْحارِ» جعفر بن محمد ع گفت: «من صلى من اللیل ثم استغفر فى آخره سبعین مرة کتب من المستغفرین بالاسحار»
ابن عمر نماز شب کردى تا بوقت سحر و بعد از سحر استغفار کردى تا بوقت صبح. و این تخصیص بوقت سحر بآنست که عبادت در آن وقت بر تن دشوارتر بود و وقت صافىتر و دل حاضرتر و رقیقتر . داود علیه السلام از جبرئیل پرسید که در شب کدام ساعت فاضلتر؟ گفت: این ندانم و لکن هر شب بوقت سحر عرش عظیم در اهتزاز و جنبش مىآید.
روى عن النبى ص قال: «انّ ثلاثة اصوات یجیبهم اللَّه: صوت الدیک، و صوت الّذی یقرأ القرآن، و صوت المستغفرین بالاسحار.»
و عن معاذ بن جبل قال: قال اللَّه تبارک و تعالى حقت محبتى بعبادى الذین یعمّرون مساجدى، و یکثّرون ذکرى، و یستغفرون بالاسحار، اولئک الذین اذا اردت نقمةً بعبادى خففت بهم نقمتى من عبادى.
شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الایة، مصطفى ص گفت هر که این آیت برخواند آن ساعت که در خواب میشود تا آنجا که گفت لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ وَ أَنَا عَلى ذلِکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ رب العالمین هفتاد هزار فرشته بر وى گمارد تا از بهر وى استغفار میکنند تا بقیامت. و بخبرى دیگر مىآید هر که این آیت برخواند و بآخر گوید
«و انا اشهد بما شهد اللَّه و استودع اللَّه هذه الشهادة، فهی لى عند اللَّه ودیعةٌ.»
روز قیامت این خواننده را بیارند و ربّ العالمین گوید: انّ لعبدى هذا عهداً و انا احقّ من وافى بالعهد، ادخلوا عبدى الجنة
: گوید این بنده را با من عهدیست و کیست از من سزاوارتر بوفاء عهد، فرود آرید بنده مرا ببهشت.
زبیر ابن العوام گفت عشیه عرفه نزدیک مصطفى فرا رفتم تا بدانم که چه میخواند گفتا شَهِدَ اللَّهُ مىخواند تا بآخر، آن گه میگفت و انا على ذلک من الشاهدین هم چنان باز پس میخواند تا بوقت افاضت. حکایت کنند که مردى شهد اللَّه برخواند، آن گه گفت بار خدایا ودیعت منست بنزدیک تو تا روز حاجتم باز دهى، پس بوقت وفات آن مرد گویند زبانش گشاده گشت و میخواند شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ تا باین کلمه شهادت فروشد و در آن حال هاتفى آواز داد که «هذه ودیعتک رددناها الیک». کلبى گفت سبب نزول این آیت آن است که، دو حبر از احبار شام آمدند نزدیک مصطفى ص چون چشم ایشان بر مدینه افتاد، یکدیگر را گفتند چه نیکو ماند این مدینه بمدینة آن پیغامبر که در آخر الزمان بیرون آید. پس چون مصطفى را دیدند، او را بآن صفت و نعت دیدند که خوانده بودند و دانسته، گفتند: «انت محمد؟» تو محمدى؟ جواب داد که: آرى من محمدم، گفتند «تو احمدى؟» گفت «آرى من احمدم» گفتند ترا از شهادتى پرسیم اگر ما را از آن خبر دهى و بیان کنى ناچار بتو ایمان آریم و بگرویم، رسول خدا گفت: بپرسید آنچه خواهید.
گفتند: «اخبرنا عن اعظم شهادة فى کتاب اللَّه عز و جل» ما را بخبر کن که کدام شهادة است بزرگوارتر و عظیمتر در کتاب خداى، جبرئیل آمد و آیت آورد شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ..
قرائت بو جعفر: شهداء اللَّه است ممدود و منصوب بر صفت یا بر حال، و چون این قرائت خوانى پیوسته باید خواند بِالْأَسْحارِ و بانه. اما قرّاء ثمانیة همه فعل خوانند شَهِدَ اللَّهُ، میگوید گواهى داد اللَّه که جز او هیچ خدا نیست، گواهى داد خود را بخود پیش از گواهى خلق او را، بىنیاز بگواهى خود از گواهى جز از خود، بسزاء حق خویش بیش از پیدایى خلق خویش.
قال المفسرون شَهِدَ اللَّهُ اى بیّن و اظهر بما نصب من الادلّة على توحیده.
مفسران گفتند: معنى شهادت بیان کردن است و بیرون دادن آنچه نهفته بود، یعنى که دلائل توحید بر عالمیان روشن کرد تا هر که نظر کرد بآن هیکل علوى، و درین مرکز سفلى، و درین آیات و روایات قدرت وى، و در زمین، و در سماوات، در برّ و در بحر، در هواء و در فضا، دلیل گرفت بر صانع با جلال و قادر بر کمال عز جلاله و عظم شانه.
حاصل معنى آنست: که «لا تستوحش من تکذیب الکافرین لک فقد اظهرک اللَّه من الآیات ما ینبى انه تعالى شاهد لک بصدق دعواک.» وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ اى و شهدت الملائکة گفتهاند: که شهادت اللَّه اخبار و اعلام است، و شهادت فرشتگان و اولوا العلم اقرار است، چنان که گفتهِدْنا عَلى أَنْفُسِنا
اى اقررنا. و این شهادة ایشان که معطوف است بر شهادت اللَّه نه از روى معنى است که از روى لفظ است، چنان که جاى دیگر گفت انّ اللَّه و ملائکته یصلّون على النبى ص و شهادت علماء که در شهادة خود بست و در شهادت فرشتگان دلیل است بر فضل علماء و شرف ایشان مصطفى ص گفت «ساعةٌ من عالم یتکئُ على فراشه ینظر فى علمه خیرٌ من عبادة العابد سبعین عاما».
و روى انه قال: خیار امتى علمائها و خیار علمائها رحمائها، الا و ان اللَّه تعالى یغفر للعالم اربعین ذنبا قبل ان یغفر للجاهل ذنبا واحدا، ألا و ان العالم الرحیم یجیء یوم القیامة و ان نوره أضاء ما بین المشرق و المغرب.
قائِماً بِالْقِسْطِ. ترتیب آیت آنست که شهد اللَّه قائما بالقسط نصب است بر حال، یعنى که ایستاده بعدل. قائم و قیّوم و قیّام و قیّم همه نامهاى خداوند عز و جلاند، و معنى آن پائنده بر حال بیک نعت، نه حال گردد و نه نعت تغییر پذیرد.
و گفتهاند که معنى قائِماً بِالْقِسْطِ آنست که مدبّر رازق، مجاز بالاعمال. یقال فلان قائم بامر فلان اى مدبّر له متعهد لاسبابه، و قائم بحق فلان اى مجاز له.. قسط نامیست داد را، و اقساط مصدرست و قسوط مصدر قاسط است، یقال معنى قسط اى اخذ قسط غیره و هو جور، و اقسط اى اعطی غیره قسطه، و ذلک عدل.
لا إِلهَ إِلَّا هُوَ اول این کلمه شهادت است و آخر آیت همان کلمت، یعنى که اول بجاى دعوى و شهادتست و آخر بجاى حکم جعفر ابن محمد ع گفت: اول وصف و توحید است و آخر رسم و تعلیم. و گفتهاند: لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ در آخر آیت از آن باز آورد که الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ از پس آن بود، و مخلوق را باین هر دو نام خوانند، یعنى که عزت او نه چون عزّ مخلوقاتست و حکمت او نه همچون حکمت ایشان، هر چند که هم نامى هست همسانى نیست، که هیچ خدا جز ازو نیست تا هم سانى میان ایشان باشد. لا إِلهَ إِلَّا هُوَ در پیش داشت تا این معنى را تنبیه کند.
الْعَزِیزُ عزیز در اصل شدید است و عزّت شدّت است و غلبه. پارسى عزت زور است عرب گوید عز على اى شقّ علی. عزیز علیه ما عنتّم اى شدید شاق.
و عزنی فى الخطاب اى غلبنى و شادنى
یعزّ علىّ فراقى لکم
و ان کان سهلا علیکم یسیرا
و اصل حکیم زیرکست و حکمت به است از علم، حکمت نامیست علم محکم درواخ را که اختلاف نپذیرد و بران تهمت نبود و در آن گمان نیامیزد.
إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ. الایة... کسایى خوانده است تنها إِنَّ الدِّینَ بنصب الف معطوف در آن که شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ، و إِنَّ الدِّینَ و کسانى آن از کس نشنیده است و بر کس نخوانده، جز زان که قرائت ابن عباس است. معنى آنست که دین معروف که آن را ملّت و کیش خوانند. آن نزدیک خدا اسلام است، و اگر تفصیل آن خواهى که بدانى، قول و عمل و نیت است، و اگر روشنتر و گشادهتر خواهى پنج چیز است: یکى قرآن و حکم آن، دیگر رسول و سنت وى، سدیگر اجماع علماء اهل سنت، چهارم آثار پیشینیان، پنجم قیاس سمعى. این همان دینست که رب العالمین گفت وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً. و بعضى مفسران گفتهاند که این جواب مشرکان است، که هر کسى ازیشان بآنچه داشت از ملت و کیش فخر مىآورد، و میگفت لا دین الا دیننا و هو دین اللَّه. پس ربّ العالمین ایشان را دروغ زن کرد باین آیت و گفت: نه چنان است که ایشان مىگویند، انّ الدین عند اللَّه السلام الذى جاء به محمد ص. و دین را چند معنى است: فرمان دارى، و ولایتدارى، و پاداش، و شمار، و عادت و این همه در دین ملت داخلاند.
و اصل اسلام خویشتن فرادست دادن است، و فرماینده را خویشتن بیفکندن است، و اختیار خود برگرفتن، و کسى در دست کسى دهند که او را چنانک خواهى میکن او را، گویند او را مسلّم در دست وى نهادند و اسلام و استسلام هر دو یکسان است:
فالآن قد جئت مستسلما
فما شئت فافعل بمستسلم
قوله: وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ ایشان که مختلف شدند جهوداناند، و کتاب توریت است، و علم اینجا قرآن است. و گفتهاند که محمد است. و از بهر آن او را علم نام نهادند که معلوم ایشان بود بنعت و صفت وى بیش از بعثت وى. میگوید تا نیامده بود یک گروه بودند بیک قول که او آمدنى است و بودنى براستى، و چون بیامد دو گروه شدند: قومى گفتند که استوارست، قومى گفتند که نیست. آن گه گفت بَغْیاً بَیْنَهُمْ یعنى این اختلاف که افتاد بحسدى بود که در میان ایشان بوده. حسد آنست که در دلست، چون بگفت و کرد آید بغى است.
وَ مَنْ یَکْفُرْ بِآیاتِ اللَّهِ قیل: یعنى بمحمد و القرآن فَإِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسابِ اى سریع التعریف للعامل عمله.
فَإِنْ حَاجُّوکَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلَّهِ میگوید: اگر این جهودان با تو خصومت کنند، در کار دین. تو بگوى من قرار دادم و سپردم خودى خود و کردار خود و دل خود و نیت خود از براى خداى وَ مَنِ اتَّبَعَنِی و مهاجر و انصار که بر پى من ایستادهاند، همین کردند که من کردم. و آنچه گفت: أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ مراد وجه مفرد نیست که همه تن و جمله جوارح مرادست. اما وجه با آن مخصوص کرد که شریف ترین جوارح است و عظیمتر همه، چون وجه بخضوع درآید همه جوارح تبع وى بود، وَ قُلْ لِلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ و گو جهودان و ترسایان را که توریت و انجیل ایشان را دادند وَ الْأُمِّیِّینَ و امیان عرب یعنى مشرکان، ایشان که کتاب نداشتند. أَ أَسْلَمْتُمْ؟: لفظ استفهام است و معنى امر، چنان که جاى دیگر گفت فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ؟ و جاى دیگر فَهَلْ أَنْتُمْ شاکِرُونَ؟ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ؟ أَ أَسْلَمْتُمْ خود را بیوکنید.
فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا مصطفى ص این آیت بریشان خواند یعنى بر اهل کتاب ایشان گفتند «اسلمنا» ما مسلمان شدیم. رسول خدا گفت: جهودان را
«أ تشهدون انّ عیسى کلمة من اللَّه و عبده و رسوله؟»
ایشان گفتند: معاذ اللَّه که عیسى بنده باشد. این است که رب العالمین گفت: وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ. بلاغ اسم است و تبلیغ مصدر. میگوید: اگر ایشان از اسلام و دین برگردند، بر تو جز تبلیغ رسالت نیست، و راه نمودن کار تو نیست: لیس علیک هداهم» و این آیت پیش از نزول آیت قتال فرود آمد، پس چون آیت قتال فرود آمد این آیت منسوخ گشت.
وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ یعنى بصیر بمن آمن بک و صدّقک و بمن کفر بک و کذّبک. مومن و کافر را مىبیند، و اعمال همه مىداند، و فردا همه را پاداش مىدهد، هر کسى را سزاء خویش و جزاء خویش، چنان که گفت «و وفیّت کل نفس ما عملت و هو اعلم بما یفعلون.»
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۱ - النوبة الثانیة
این سوره یونس صد و نه آیت و هزار و هشتصد و سى و دو کلمت است و هفت هزار و پانصد و شصت و هفت حرف همه به مکه فرو آمد مگر یک آیت: وَ مِنْهُمْ مَنْ یُؤْمِنُ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ لا یُؤْمِنُ بِهِ که این یک آیت بمدینه فرو آمد در شأن جهودان و گفتهاند سه آیت ازین سوره بمدینه فرو آمد: فَإِنْ کُنْتَ فِی شَکٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الى آخر الآیات الثلث، و قیل کلها مکیة الا آیتین: قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ نزلت فى ابىّ بن کعب الانصارى و ذلک ان رسول اللَّه لما امر ان یقرأ علیه القرآن. قال ابىّ یا رسول اللَّه و قد ذکرت هناک فبکى بکاء شدیدا، و نزلت هذه الآیه، فهى فخر و شرف لابىّ و حکمها باق فى غیره و الآیة التی تلیها ذم القوم لانهم حرّموا ما احل اللَّه لهم فصار حکمها فى کل من فعل مثل ذلک الى یوم القیمة. و درین سورت هشت آیت منسوخ است بجاى خویش گوئیم ان شاء اللَّه. و در فضیلت سورت، أبى کعب روایت کند از مصطفى ص
قال: من قرأ سورة یونس اعطى من الاجر عشر حسنات بعدد من صدّق بیونس و کذّب به و بعدد من غرق مع فرعون.
قوله: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ در آیت تسمیت هم کمال عبادت است هم حصول برکت هم غفران معصیت و برداشت درجت. اما کمال عبادت آنست که مصطفى ص گفت: لا وضوء لمن لم یذکر اسم اللَّه علیه
این لا بمعنى نفى کمال و فضیلت است چنان که گفت لا صلاة لجار المسجد الا فى المسجد و لا فتى الا على و قال (ص): اذا توضأ احدکم فذکر اسم اللَّه علیه طهر جمیع اعضائه و اذا لم یذکر اسم اللَّه علیه لم یطهر منه الا ما مسه الماء.
اما حصول برکت آنست که رب العالمین نام خود را مبارک گفت: تَبارَکَ اسْمُ رَبِّکَ ذِی الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ با برکت است نام خداوند بزرگوار و بزرگوارى کردن، هر کارى که در مبدأ و مقطع وى نام خداى رود با برکت و پر خیر بود.
قومى پیش مصطفى آمدند گفتند یا رسول اللَّه طعام که میخوریم ما را کفایت نمىباشد و سیرى نمیکند. رسول خدا گفت: سمّوا اللَّه عز و جل و اجتمعوا علیه یبارک لکم فیه.
و غفران معصیت و برداشت درجت آنست که بو هریره روایت کند از مصطفى ص
قال: «من کتب بسم اللَّه الرحمن الرحیم و لم یعور الهاء الذى فى اللَّه کتب له الف الف حسنة و محا عنه الف الف سیّئة و رفع له الف الف درجة و من قال بسم اللَّه الرحمن الرحیم کتب اللَّه له اربعة آلاف حسنة و محا عنه اربعة الاف سیئة و رفع له اربعة آلاف درجة
و قال تنوق رجل فى بسم اللَّه الرحمن الرحیم فغفر له.
قوله: الر قرائت مکى، حفص و یعقوب فتح راست و باقى بکسر خوانند و معنى آنست که. انا اللَّه ارى انا الرب لا رب غیرى. قتاده گفت نامى است از نامهاى قرآن و گفتهاند. نام سورت است و گفتهاند قسم است که رب العالمین بنامهاى خود سوگند یاد میکند. الف اللَّه است، و لا لطیف، و را رحیم. باین نامها سوگند یاد میکند که این حروف آیات کتاب حکیم است و نامه خداوند است جل جلاله و تقدست اسماؤه و تفسیر و معانى این حروف در سورة البقرة بشرح رفت. و قیل معناه: هذه الآیات التی انزلتها علیک آیات القران الحکیم المحکم المتقن الممنوع من الخلل و الباطل لا لا یاتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه. و گفتهاند حکیم بمعنى حاکم است اى هو القرآن الحاکم بین الناس.
چنان که جایى دیگر گفت: وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ، و روا باشد که حکیم بمعنى محکوم باشد، اى حکم فیه بالعدل و الاحسان و حکم فیه بالجنة لمن اطاعه و بالنار لمن عصاه و حکم فیه بالحلال و الحرام و الارزاق و الآجال، و حکیم کسى را گویند که سخن حکمت گوید. و نیز گویند این سخنى حکیم است یعنى از حکمت یا با حکمت. عبد اللَّه بن عباس گفت ان الکلمة الحکیمة لتزید الشریف شرفا و ترفع المملوک حتى تجلسه مجالس الملوک.
قوله: أَ کانَ لِلنَّاسِ عَجَباً الف استفهام است بمعنى توبیخ و این ناس مشرکان قریشاند و سبب نزول این آیت آن بود که کفره قریش بر سبیل انکار میگفتند عجب کاریست که خداى در همه عالم رسولى نیافت که بخلق فرستد مگر یتیم بو طالب، و روا باشد که انکار ایشان باصل رسالت بود که میگفتند: اللَّه اعظم من ان یکون رسوله بشرا مثل محمد، خداى بزرگتر از آنست که بشرى را چون محمد بخلق فرستد.
رب العالمین گفت: أَ کانَ لِلنَّاسِ عَجَباً اى لیس بعجب لانه ارسل الى من قبلهم من هو مثله و التعجب انما یکون مما لا یعهد مثله و لا یعرف سببه. گفت این عجب نیست که پیش از ایشان رسولان از خدا بخلق آمدند و تعجب در چیزى کنند که معهود نباشد، میان خلق و نه آن را سببى بود. و تقدیره: ا کان ایحاؤنا الى رجل منهم بان انذر الناس عجبا فیکون ان فى الاولى فى محل الرفع و فى الثانیة فى محلّ النصب.
وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ قدم الصدق ما تقدم لهم من اللَّه من المواعید الصادقة و سبق لهم من حسن العبادة و الطاعة، و قیل قدم الصدق شفاعة المصطفى و شفاعة المؤمنین بعضهم لبعض و قیل اراد به السقط یقوم محبنطئا على باب الجنّة فیقول لا ادخلها حتى یدخلها والدىّ.
روى انس بن مالک قال قال رسول اللَّه ص: اذا کان یوم القیمة نودى فى اطفال المسلمین ان اخرجوا من قبورکم فیخرجون من قبورهم و ینادى فیهم ان امضوا الى الجنة زمرا فیقولون یا ربنا و والدانا معنا فینادى فیهم الثانیة ان امضوا الى الجنة زمرا فیقولون یا ربنا و والدانا معنا فینادى فیهم الثالثة ان امضوا الى الجنة زمرا فیقولون یا ربنا و والدانا معنا فیبسم الرب تعالى فى الرابعة فیقول و والداکم معکم فیثب کل طفل الى ابویه فیأخذون بایدیهم فیدخلونهم الجنة فهم اعرف بآبائهم و امهاتهم یومئذ من اولادکم الذین فى بیوتکم.
قوله: قالَ الْکافِرُونَ تقدیره فلمّا انذرهم قال الکافرون إِنَّ هذا لَساحِرٌ مُبِینٌ قرائت اهل مدینه است و ابو عمرو، یعنى ان هذا الرجل اى محمدا ص لساحر مبین باقى بى الف خوانند اى ان هذا الوحى لسحر مبین.
إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ اى فى مدة مقدارها ستّة ایّام لأن الایام تکونت بعد خلق السماوات و الارض من دوران الفلک ثم استوى على العرش، شرح و بیان این همه در سورة الاعراف رفت. و یقال جمع السماوات لانها اجناس مختلفة کل سماء من غیر جنس الأخرى و وحّد الارض لانها کلها تراب.
یُدَبِّرُ الْأَمْرَ یقضیه وحده و قیل یرتب الامور مراتبها على احکام عواقبها.
و قیل یدبّر الامر. ینزل الوحى، ما مِنْ شَفِیعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ این جواب ایشان است که خداى را انبازان میگفتند و ایشان را مىپرستیدند و مىگفتند: هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ. و گفتهاند که این باوّل آیت تعلق دارد. میگوید: خداى بیافرید، آسمانها و زمینها بىشفاعت شفیعى و بىتدبیر مدبرى بعلم و ارادت خویش آفرید، بقدرت و حکمت خویش یقول تعالى: ادبر عبادى بعلمى انى بعبادى خبیر بصیر.
آن گه گفت: ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ خداوند شما و دارنده و پروراننده شما اوست که آسمان و زمین آفرید و خود میدانید و اقرار میدهید که آفریدگار خلق اوست نه بتان. پس او را پرستید و در خداوندى و خداکارى، او را یگانه شناسید و با وى در پرستش هیچ انباز مگیرید. أَ فَلا تَذَکَّرُونَ ا فلا تتدبرون ان لا یستحق غیره العبادة.
إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً. یعنى بالموت و البعث و النشور جمیعا نصب على الحال و وعد اللَّه نصب على المصدر اى وعدکم اللَّه وعدا حَقًّا اى حققه حقا. میگوید: خداى شما را وعده داده وعده راست درست که در آن خلف نه که بازگشت شما پس از مرگ با وى است و بعث و نشور و حساب و کتاب و جزاى اعمال در پیش. آن گه گفت بر استیناف: إِنَّهُ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ لخلقه ثمّ یمیته ثمّ یعیده قرائت ابو جعفر انّه یبدأ الخلق بفتح الف است یعنى الیه مرجعکم جمیعا لانه یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ لیجزى الَّذِینَ آمَنُوا اى یعیده لِیَجْزِیَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ بِالْقِسْطِ اى بالعدل. عدل اینجا احسان است که جاى دیگر میگوید: هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ اى الجنّة و نعیمها.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَمِیمٍ اى ماء حار قد انتهى حرّه، حمیم فعیل بمعنى مفعول یقال حمّ الماء اذا اسخن و الحمیم العرق منه لسخنته، و الحمام لحرارة مائه او لانه یتعرق فیه.
قوله: هُوَ الَّذِی جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیاءً اى خلقها ضیاء فیکون منصوبا على الحال. و ضیاء مصدر ضاء و تقدیره جعل الشمس ذات ضیاء و یجوز ان یکون ضیاء جمیع ضوء وَ الْقَمَرَ نُوراً یستضاء به فى اللیالى. قال: الکلبى یضیء وجوههما لاهل السماوات السبع و ظهورهما لاهل الارضین السبع.
وَ قَدَّرَهُ این ها با قمر شود، اى قدر القمر یسیر منازل فیکون ظرفا للسیر و قیل قدر له مَنازِلَ. میگوید تقدیر کرد و باز انداخت سیر قمر به بیست و هشت منزل در بریدن دوازده برج در هر برجى دو روز و سیکى تا هر ماه فلک بتمامى باز برد، وظیفهایست آن را ساخته و انداخته. لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَ الْحِسابَ تا شمار ماه و سال و روزگار میدانید بسیر قمر درین منازل. ما خَلَقَ اللَّهُ ذلِکَ إِلَّا بِالْحَقِّ یعنى للحق لم یخلقه باطلا بل اظهارا لصنعه و دلالة على قدرته و حکمته. وَ لِتُجْزى کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ. ابن جریر گفت: الحق هاهنا هو اللَّه، اى ما خلق اللَّه ذلک الا باللّه، اى وحده لا شریک معه. یُفَصِّلُ الْآیاتِ بیاء قرائت ابن کثیر و ابو عمرو و حفص و بنون قرائت باقى و در نون معنى تعظیم است.
إِنَّ فِی اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ. کلبى گفت، اهل مکه گفتند: یا محمد ائتنا بآیة حتّى نؤمن بک و نصدّقک فنزل: إِنَّ فِی اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ فى مجىء کل واحد منهما خلف الآخر و اختلاف الوانهما. وَ ما خَلَقَ اللَّهُ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ من الخلائق و العجائب و الدّلالات. لایات یوجب العلم الیقین. لِقَوْمٍ یَتَّقُونَ الشرک.
إِنَّ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا این آیت در شأن منکران بعث و نشور آمد. رجا اینجا بمعنى تصدیق است هم چنان که در سورة الفرقان گفت. وَ قالَ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا و لقاء بعث است پس مرگ، یعنى ان الذین لا یصدقون بالبعث بعد الموت.
و قیل معناه لا یخافون عقابنا و لا یرجون ثوابنا.
رَضُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا من اللَّه حظا فاختاروها و عملوا لها و اطمأنّوا و سکنوا الیها بدلا من الآخرة. وَ الَّذِینَ هُمْ عَنْ آیاتِنا اى عن البعث و الثواب و العقاب. و قیل عن القران و محمد غافِلُونَ تارکون لها مکذّبون.
أُولئِکَ مَأْواهُمُ النَّارُ اى مصیرهم و مرجعهم. النّار بِما کانُوا یَکْسِبُونَ من الکفر و التکذیب.
قال: من قرأ سورة یونس اعطى من الاجر عشر حسنات بعدد من صدّق بیونس و کذّب به و بعدد من غرق مع فرعون.
قوله: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ در آیت تسمیت هم کمال عبادت است هم حصول برکت هم غفران معصیت و برداشت درجت. اما کمال عبادت آنست که مصطفى ص گفت: لا وضوء لمن لم یذکر اسم اللَّه علیه
این لا بمعنى نفى کمال و فضیلت است چنان که گفت لا صلاة لجار المسجد الا فى المسجد و لا فتى الا على و قال (ص): اذا توضأ احدکم فذکر اسم اللَّه علیه طهر جمیع اعضائه و اذا لم یذکر اسم اللَّه علیه لم یطهر منه الا ما مسه الماء.
اما حصول برکت آنست که رب العالمین نام خود را مبارک گفت: تَبارَکَ اسْمُ رَبِّکَ ذِی الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ با برکت است نام خداوند بزرگوار و بزرگوارى کردن، هر کارى که در مبدأ و مقطع وى نام خداى رود با برکت و پر خیر بود.
قومى پیش مصطفى آمدند گفتند یا رسول اللَّه طعام که میخوریم ما را کفایت نمىباشد و سیرى نمیکند. رسول خدا گفت: سمّوا اللَّه عز و جل و اجتمعوا علیه یبارک لکم فیه.
و غفران معصیت و برداشت درجت آنست که بو هریره روایت کند از مصطفى ص
قال: «من کتب بسم اللَّه الرحمن الرحیم و لم یعور الهاء الذى فى اللَّه کتب له الف الف حسنة و محا عنه الف الف سیّئة و رفع له الف الف درجة و من قال بسم اللَّه الرحمن الرحیم کتب اللَّه له اربعة آلاف حسنة و محا عنه اربعة الاف سیئة و رفع له اربعة آلاف درجة
و قال تنوق رجل فى بسم اللَّه الرحمن الرحیم فغفر له.
قوله: الر قرائت مکى، حفص و یعقوب فتح راست و باقى بکسر خوانند و معنى آنست که. انا اللَّه ارى انا الرب لا رب غیرى. قتاده گفت نامى است از نامهاى قرآن و گفتهاند. نام سورت است و گفتهاند قسم است که رب العالمین بنامهاى خود سوگند یاد میکند. الف اللَّه است، و لا لطیف، و را رحیم. باین نامها سوگند یاد میکند که این حروف آیات کتاب حکیم است و نامه خداوند است جل جلاله و تقدست اسماؤه و تفسیر و معانى این حروف در سورة البقرة بشرح رفت. و قیل معناه: هذه الآیات التی انزلتها علیک آیات القران الحکیم المحکم المتقن الممنوع من الخلل و الباطل لا لا یاتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه. و گفتهاند حکیم بمعنى حاکم است اى هو القرآن الحاکم بین الناس.
چنان که جایى دیگر گفت: وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ، و روا باشد که حکیم بمعنى محکوم باشد، اى حکم فیه بالعدل و الاحسان و حکم فیه بالجنة لمن اطاعه و بالنار لمن عصاه و حکم فیه بالحلال و الحرام و الارزاق و الآجال، و حکیم کسى را گویند که سخن حکمت گوید. و نیز گویند این سخنى حکیم است یعنى از حکمت یا با حکمت. عبد اللَّه بن عباس گفت ان الکلمة الحکیمة لتزید الشریف شرفا و ترفع المملوک حتى تجلسه مجالس الملوک.
قوله: أَ کانَ لِلنَّاسِ عَجَباً الف استفهام است بمعنى توبیخ و این ناس مشرکان قریشاند و سبب نزول این آیت آن بود که کفره قریش بر سبیل انکار میگفتند عجب کاریست که خداى در همه عالم رسولى نیافت که بخلق فرستد مگر یتیم بو طالب، و روا باشد که انکار ایشان باصل رسالت بود که میگفتند: اللَّه اعظم من ان یکون رسوله بشرا مثل محمد، خداى بزرگتر از آنست که بشرى را چون محمد بخلق فرستد.
رب العالمین گفت: أَ کانَ لِلنَّاسِ عَجَباً اى لیس بعجب لانه ارسل الى من قبلهم من هو مثله و التعجب انما یکون مما لا یعهد مثله و لا یعرف سببه. گفت این عجب نیست که پیش از ایشان رسولان از خدا بخلق آمدند و تعجب در چیزى کنند که معهود نباشد، میان خلق و نه آن را سببى بود. و تقدیره: ا کان ایحاؤنا الى رجل منهم بان انذر الناس عجبا فیکون ان فى الاولى فى محل الرفع و فى الثانیة فى محلّ النصب.
وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ قدم الصدق ما تقدم لهم من اللَّه من المواعید الصادقة و سبق لهم من حسن العبادة و الطاعة، و قیل قدم الصدق شفاعة المصطفى و شفاعة المؤمنین بعضهم لبعض و قیل اراد به السقط یقوم محبنطئا على باب الجنّة فیقول لا ادخلها حتى یدخلها والدىّ.
روى انس بن مالک قال قال رسول اللَّه ص: اذا کان یوم القیمة نودى فى اطفال المسلمین ان اخرجوا من قبورکم فیخرجون من قبورهم و ینادى فیهم ان امضوا الى الجنة زمرا فیقولون یا ربنا و والدانا معنا فینادى فیهم الثانیة ان امضوا الى الجنة زمرا فیقولون یا ربنا و والدانا معنا فینادى فیهم الثالثة ان امضوا الى الجنة زمرا فیقولون یا ربنا و والدانا معنا فیبسم الرب تعالى فى الرابعة فیقول و والداکم معکم فیثب کل طفل الى ابویه فیأخذون بایدیهم فیدخلونهم الجنة فهم اعرف بآبائهم و امهاتهم یومئذ من اولادکم الذین فى بیوتکم.
قوله: قالَ الْکافِرُونَ تقدیره فلمّا انذرهم قال الکافرون إِنَّ هذا لَساحِرٌ مُبِینٌ قرائت اهل مدینه است و ابو عمرو، یعنى ان هذا الرجل اى محمدا ص لساحر مبین باقى بى الف خوانند اى ان هذا الوحى لسحر مبین.
إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ اى فى مدة مقدارها ستّة ایّام لأن الایام تکونت بعد خلق السماوات و الارض من دوران الفلک ثم استوى على العرش، شرح و بیان این همه در سورة الاعراف رفت. و یقال جمع السماوات لانها اجناس مختلفة کل سماء من غیر جنس الأخرى و وحّد الارض لانها کلها تراب.
یُدَبِّرُ الْأَمْرَ یقضیه وحده و قیل یرتب الامور مراتبها على احکام عواقبها.
و قیل یدبّر الامر. ینزل الوحى، ما مِنْ شَفِیعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ این جواب ایشان است که خداى را انبازان میگفتند و ایشان را مىپرستیدند و مىگفتند: هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ. و گفتهاند که این باوّل آیت تعلق دارد. میگوید: خداى بیافرید، آسمانها و زمینها بىشفاعت شفیعى و بىتدبیر مدبرى بعلم و ارادت خویش آفرید، بقدرت و حکمت خویش یقول تعالى: ادبر عبادى بعلمى انى بعبادى خبیر بصیر.
آن گه گفت: ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ خداوند شما و دارنده و پروراننده شما اوست که آسمان و زمین آفرید و خود میدانید و اقرار میدهید که آفریدگار خلق اوست نه بتان. پس او را پرستید و در خداوندى و خداکارى، او را یگانه شناسید و با وى در پرستش هیچ انباز مگیرید. أَ فَلا تَذَکَّرُونَ ا فلا تتدبرون ان لا یستحق غیره العبادة.
إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً. یعنى بالموت و البعث و النشور جمیعا نصب على الحال و وعد اللَّه نصب على المصدر اى وعدکم اللَّه وعدا حَقًّا اى حققه حقا. میگوید: خداى شما را وعده داده وعده راست درست که در آن خلف نه که بازگشت شما پس از مرگ با وى است و بعث و نشور و حساب و کتاب و جزاى اعمال در پیش. آن گه گفت بر استیناف: إِنَّهُ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ لخلقه ثمّ یمیته ثمّ یعیده قرائت ابو جعفر انّه یبدأ الخلق بفتح الف است یعنى الیه مرجعکم جمیعا لانه یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ لیجزى الَّذِینَ آمَنُوا اى یعیده لِیَجْزِیَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ بِالْقِسْطِ اى بالعدل. عدل اینجا احسان است که جاى دیگر میگوید: هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ اى الجنّة و نعیمها.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَمِیمٍ اى ماء حار قد انتهى حرّه، حمیم فعیل بمعنى مفعول یقال حمّ الماء اذا اسخن و الحمیم العرق منه لسخنته، و الحمام لحرارة مائه او لانه یتعرق فیه.
قوله: هُوَ الَّذِی جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیاءً اى خلقها ضیاء فیکون منصوبا على الحال. و ضیاء مصدر ضاء و تقدیره جعل الشمس ذات ضیاء و یجوز ان یکون ضیاء جمیع ضوء وَ الْقَمَرَ نُوراً یستضاء به فى اللیالى. قال: الکلبى یضیء وجوههما لاهل السماوات السبع و ظهورهما لاهل الارضین السبع.
وَ قَدَّرَهُ این ها با قمر شود، اى قدر القمر یسیر منازل فیکون ظرفا للسیر و قیل قدر له مَنازِلَ. میگوید تقدیر کرد و باز انداخت سیر قمر به بیست و هشت منزل در بریدن دوازده برج در هر برجى دو روز و سیکى تا هر ماه فلک بتمامى باز برد، وظیفهایست آن را ساخته و انداخته. لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَ الْحِسابَ تا شمار ماه و سال و روزگار میدانید بسیر قمر درین منازل. ما خَلَقَ اللَّهُ ذلِکَ إِلَّا بِالْحَقِّ یعنى للحق لم یخلقه باطلا بل اظهارا لصنعه و دلالة على قدرته و حکمته. وَ لِتُجْزى کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ. ابن جریر گفت: الحق هاهنا هو اللَّه، اى ما خلق اللَّه ذلک الا باللّه، اى وحده لا شریک معه. یُفَصِّلُ الْآیاتِ بیاء قرائت ابن کثیر و ابو عمرو و حفص و بنون قرائت باقى و در نون معنى تعظیم است.
إِنَّ فِی اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ. کلبى گفت، اهل مکه گفتند: یا محمد ائتنا بآیة حتّى نؤمن بک و نصدّقک فنزل: إِنَّ فِی اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ فى مجىء کل واحد منهما خلف الآخر و اختلاف الوانهما. وَ ما خَلَقَ اللَّهُ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ من الخلائق و العجائب و الدّلالات. لایات یوجب العلم الیقین. لِقَوْمٍ یَتَّقُونَ الشرک.
إِنَّ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا این آیت در شأن منکران بعث و نشور آمد. رجا اینجا بمعنى تصدیق است هم چنان که در سورة الفرقان گفت. وَ قالَ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا و لقاء بعث است پس مرگ، یعنى ان الذین لا یصدقون بالبعث بعد الموت.
و قیل معناه لا یخافون عقابنا و لا یرجون ثوابنا.
رَضُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا من اللَّه حظا فاختاروها و عملوا لها و اطمأنّوا و سکنوا الیها بدلا من الآخرة. وَ الَّذِینَ هُمْ عَنْ آیاتِنا اى عن البعث و الثواب و العقاب. و قیل عن القران و محمد غافِلُونَ تارکون لها مکذّبون.
أُولئِکَ مَأْواهُمُ النَّارُ اى مصیرهم و مرجعهم. النّار بِما کانُوا یَکْسِبُونَ من الکفر و التکذیب.
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ» اى شرّفناهم و اکثرنا لهم الکرامة، و قیل نسبناهم الى الکرم ما فرزندان آدمى را گرامى کردیم که ایشان را صورت نیکو دادیم و قد و قامت راست با عقل و با نطق و با تمییز و آنکه مردان بمحاسن آراسته و زنان بگیسوان. ابن عباس گفت در تفسیر این آیت: کلّ شىء یتناول مأکوله بفیه من الارض الّا ابن آدم فانّه یتناول الطعام بیده و یرفعه الى فیه.
ابو یوسف قاضى در حضرت هارون الرّشید بود که مائده بنهادند و طعامى آوردند که او را در آن حاجت بملعقه بود، هارون انتظار ملعقه میکرد، ابو یوسف گفت از جدّ تو عبد اللَّه بن عباس روایت کردند در تفسیر: «کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ» که این تکریم آنست که هر خورندهاى بدهن خود از زمین خورد مگر فرزند آدم که بدست بر گیرد و فرا دهن برد، هارون چون این بشنید ملعقه بشکست و بدست طعام میخورد.
محمّد بن جریر گفت: تکریم بنى آدم آنست که ایشان را بر همه خلق خدا مسلّط کردند و همه را مسخر ایشان گردانیدند و ایشان را مسخّر هیچیز نکردند تا با عبادت اللَّه پردازند.
... «وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ» على الإبل و الخیل و البغال و الحمیر، و فى البحر على السّفن، «وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ» الثّمار و الحبوب و المواشى و السّمن و الزّبد و الحلاوى. و قیل «مِنَ الطَّیِّباتِ» اى من کسب یده از خلق خدا هیچیز نیست که روزى وى و قوت وى پاکتر است و خوشتر و نیکوتر از فرزند آدم، «وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلًا» اگر گوئیم: «کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ» عام است، پس این کثیر بهائماند و انعام و دواب و وحوش، و اگر گوئیم خاص است و مؤمنانرا میخواهد که جاى دیگر گفت: «وَ مَنْ یُهِنِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُکْرِمٍ» پس کثیر بمعنى عموم است: ملائکه و جن و غیر ایشان، و العرب یضع الکثیر و الاکثر فى موضع الجمیع کقوله تعالى: «وَ أَکْثَرُهُمْ کاذِبُونَ» اى کلّهم، و این قول بنا بر آن اصل است که: المؤمن افضل من الملائکة.
و روى عن زید بن اسلم قال: قالت الملائکة ربّنا انّک اعطیت بنى آدم الدّنیا یأکلون فیها و یتنعمون و لم تعطنا ذلک فاعطناه فى الآخرة، فقال و عزّتى و جلالى لا اجعل ذریّة من خلقت بیدى، و فى روایة: لا اجعل صالح ذریّة من خلقته بیدىّ کمن قلت له کن فکان.
و عن ابى هریرة قال سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: المؤمن اکرم على اللَّه من الملائکة الذین عنده.
و عن عبد اللَّه بن عمرو قال قال رسول اللَّه (ص): ما شىء اکرم على اللَّه یوم القیامة من ابن آدم، قیل یا رسول اللَّه و لا الملائکة، قال و لا الملائکة انّ الملائکة مجبولون بمنزلة الشّمس و القمر، و روى مجبورون.
و عن عائشة قالت قلت یا رسول اللَّه من اکرم الخلق على اللَّه تعالى؟ قال یا عائشة اما تقرئن: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ».
و عن عمر بن عبد العزیز قال: انّ المؤمن افضل عند اللَّه من الملائکة، فقیل یا امیر المؤمنین فما حجّتک؟ قال قول اللَّه تعالى: «جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ» الى قوله: «وَ الْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ» فالذین یؤتون افضل من الذین یأتون
و ممّا یدلّ على تفضیل المؤمنین على الملائکة انّ اللَّه امرهم بالسّجود لآدم و قد اخذ کلّ واحد من اولاده حظّا من تلک الکرامة بدلیل قوله: «وَ لَقَدْ خَلَقْناکُمْ ثُمَّ صَوَّرْناکُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ» هذا
کقوله لهذه الامّة: «انا لما طغى الماء حملناکم فى الجاریة»
فاخبر انّه حملنا و نحن فى اصلابهم یومئذ، ثمّ قال: «لِنَجْعَلَها لَکُمْ تَذْکِرَةً»
فاذا جاز ان یکونوا محمولین بحمل الآباء کذلک ان یکونوا مسجودین بسجدة الآباء، و لذلک صاروا خدما لولد آدم و لم یکن ولد آدم خدما لهم فکان بعضهم حملة الارزاق الینا، و بعضهم على الارواح لقبضها و حملها، و بعضهم موکّلون بالاستغفار لهم، و بعضهم موکّلون بالسّحاب و الرّیاح، و منهم المعقّبات تحفظ بنى آدم، و منهم فى الاعیاد یحملون الجوائز و منهم من یحضر الجمعات و یحمل الالویة و الرّایات و یکتب اسامى من سبق الى الجمعة قبل خروج الامام، و منهم سیّاحون فى الارض یلتمسون مجالس الذّکر، و منهم موکلون باتمام الکلام اذا قال الآدمى «سبحان اللَّه» قالوا «و بحمده» و اذا قال: «الحمد للَّه» قالوا «رب العالمین»، ثمّ یوم القیامة یوکّلون ببنى آدم، فمنهم من یصحبه الى الموقف، و منهم من یحمل النجائب، و منهم من یزن الاعمال، و منهم من یشیعه الى الصّراط فیقولون نحن اولیاؤکم فى الحیاة الدّنیا و فى الآخرة حتّى اذا صاروا الى الجنان، فمنهم خزّان، و منهم زوار و منهم حملة السّلام من عند العزیز الجبّار. قال اللَّه تعالى: «وَ الْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ، سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ»، ثمّ انّ جماعة من اهل السّنّة اتّفقوا على انّ جملة ولد آدم مع ابیهم آدم و الانبیاء و المرسلین افضل من جملة الملائکة، و لا یقال للعصاة من المؤمنین انّهم خیر من جبرئیل و میکائیل.
قوله: «یَوْمَ نَدْعُوا» یوم منصوب، على معنى اذکر یوم ندعوا. و قیل منصوب بمعنى یعیدکم الذى فطرکم یوم ندعوا میگوید آن خداوند که شما را بیافرید نخست بار باز آفریند شما را روز رستاخیز آن روز که خوانیم هر گروهى را از مردمان بامام ایشان. مجاهد گفت امام اینجا پیغامبر است یعنى هر امّتى را آن روز بپیغامبر ایشان باز خوانند.
روى ابو هریرة عن النّبی (ص) فى قوله: «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» قال بنبیّهم
گوید: یا امّة نوح، یا امّة هود، یا امّة صالح، یا امّة ابراهیم، یا امّة موسى، یا امّة عیسى، یا امّة محمّد، هر امّتى را بپیغامبران ایشان باز خوانند و ایشان را با پیغامبران بدارند و اللَّه داورى کند میان ایشان، پیغامبر را گوید که تو با امّت خویش چه گفتى و ایشان با تو چه گفتند؟ فذلک قوله: «فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِینَ».
ضحّاک گفت و ابن زید و جماعتى: «بِإِمامِهِمْ» اى بکتابهم هر امّتى را بکتاب خویش باز خوانند آن کتاب که از آسمان به پیغامبر ایشان فرو آمد، گویند: یا اهل التّوراة، یا اهل الانجیل، یا اهل الزّبور، یا اهل القرآن. روى جعفر بن محمّد عن آبائه عن على (ع) عن النّبی (ص) قال: یدعى کلّ قوم بامام زمانهم و کتاب ربّهم و سنّة نبیّهم.
ابن عباس گفت: «بِإِمامِهِمْ» یعنى امام هدى او امام ضلالة، امروز در دنیا هر کس را پیشوایى است و مقتدایى بهدایت یا بضلالت، پیشواى هدایت را میگوید: «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» و پیشواى ضلالت را میگوید: «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ» هر که امروز بر پى امام هدایت رود فردا او را بوى باز خوانند، و هر که بر پى امام ضلالت رود بوى باز خوانند.
محمّد بن کعب گفت: «بِإِمامِهِمْ» اى بامّهاتهم، باین قول امام جمع امّ است کخف و خفاف وقف و قفاف و جل و جلال میگوید هر کس را بمادر خود باز خوانند، سه معنى را: یکى آنست که تا عیسى (ع) در آن دعوت از خلق جدا نشود و خجل نماند که همه را بپدر باز خوانند و او را بمادر، دیگر اظهار شرف حسن و حسین را تا نسبت ایشان با مصطفى نزدیکتر بود، گویند: یا حسن بن فاطمة بنت محمّد، یا حسین بن فاطمة بنت محمّد، سوم تا اولاد زنا را فضیحت نرسد و در ستر بماند. و قیل: «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» یعنى بمعبودهم، فیقال یا عبدة النّیران، یا عبدة الاوثان، یا عبدة الصّلبان، یا عبدة الشّیطان، فیلحق کلّ عابد بمعبوده و یبقى المؤمنون مع معبودهم.
روى ابو بردة عن ابى موسى قال قال رسول اللَّه (ص): اذا کان یوم القیامة جمع اللَّه تبارک و تعالى الخلائق فى صعید واحد ثمّ رفع لکلّ قوم آلهتهم الّتى کانوا یعبدون فیوردونهم النّار و یبقى الموحدون فیقال لهم ما تنتظرون، فیقولون ننتظر ربّنا عزّ و جل کنّا نعبده بالغیب، فیقال لهم أ تعرفونه، فیقولون ان شاء عرّفنا نفسه، قال فیتجلّى لهم تبارک و تعالى فیخرون له سجّدا، فیقال لهم یا اهل التّوحید ارفعوا رؤسکم فقد اوجب اللَّه تعالى لکم الجنّة و جعل مکان کلّ رجل منکم یهودیّا او نصرانیّا فى النّار.
و قیل: «بِإِمامِهِمْ» یعنى بصحائف اعمالهم فردا هر گروهى را بنامه کردار ایشان باز خوانند، هر که در دنیا طاعت دار و نیک مرد بوده او را بنامه طاعت او باز خوانند و نامه او بدست راست او دهند، و هر که عاصى و بد مرد بوده او را بنامه معصیت او باز خوانند و نامه او بدست چپ او دهند، و ذلک قوله عزّ و جل: «فَمَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ» اى کتاب عمله، «بِیَمِینِهِ» و هو المؤمن، «فَأُولئِکَ یَقْرَؤُنَ کِتابَهُمْ» مرة بعد اخرى فرحین بما فیه و هذا دأب من اتاه کتاب فیه مسرّة و ابتهاج، «وَ لا یُظْلَمُونَ فَتِیلًا» اى لا ینقصون من جزاء اعمالهم قدر فتیل و هو ما فتلته باطراف اصابعک و طرحته، و قیل هو اسم لما فى شقّ النّواة.
«وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ أَعْمى» مؤمنانرا گفت که نامه شان بدست راست دهند و بشادى خوانند و کافران را نگفت که نامهشان بدست چپ دهند که این آیت بر آن معنى دلالت میکند و بر وى اقتصار کرد گفت: «وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ» اى فى الدّنیا، «أَعْمى» عمى القلب لا یبصر رشده، «فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى» اى اشدّ عمى منه فى الدّنیا لانّه کان یبصر فى الدّنیا بعین رأسه و لا یبصر بعین قلبه و یحشر یوم القیامة اعمى لا یبصر بعین رأسه کما لا یبصر بعین قلبه، لقوله تعالى: «وَ نَحْشُرُهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَلى وُجُوهِهِمْ عُمْیاً» و قال تعالى: «وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمى» میگوید هر که امروز درین جهان از دیدار حق نابیناست و حجّت حق نمىبیند، فردا نابیناتر است و گمراهتر که فرا راه بهشت نبیند، امروز که وقت عمل یافته و در توبه گشاده و بچشم سر در آیات قدرت اللَّه تعالى مىنگرد هیچ راه نمىبرد فرا رشد خویش و توبه نمىکند و حق در نمىیابد و از دیدن حق نابیناست، فردا که وقت عمل فائت شده و در توبه فرو بسته و بچشم سرّ نیز نابینا گشته ناچار که از دیدار حق نابیناتر بود و از راه حق و راستى دورتر.
اهل کوفه اعمى هر دو با مالت خوانند و باقى هر دو حرف بتفخیم مگر ابو عمرو که اوّل با مالت خواند و دوم بتفخیم، یعنى فهو فى الآخرة اشدّ عمى «وَ أَضَلُّ سَبِیلًا» «وَ إِنْ کادُوا لَیَفْتِنُونَکَ» ابن عباس گفت سبب نزول این آیت آن بود که وفد ثقیف آمدند گفتند اى محمد ما مسلمان شویم و با تو بیعت کنیم بشرط که با ما سه کار کنى: یکى آنک در نماز پشت خم ندهیم و سجود نکنیم. دوم بتان را بدست خود نشکنیم. سوم آنک یک سال بت لات را خدمت فرو نگذاریم، مصطفى (ص) گفت: «لا خیر فى دین لا رکوع فیه و لا سجود»
آن دین که در آن رکوع و سجود نبود در آن هیچ خیر نباشد، و آنچ مىگوئید که بتان را بدست خویش نشکنیم این شما راست یعنى که اگر دیگرى شکند شاید، اما خدمت لات که میخواهید یک سال آن طغیانست و باطل نگذارم و دستورى ندهم، ایشان گفتند ما میخواهیم که بسمع عرب رسد که تو ما را گرامى کردى و عزیز داشتى و آنچ دیگران را ندادى ما را دادى و اگر ترا کراهیت مىآید یا مىترسى که عرب گویند که بایشان آن دادى که بما ندادى تو بگوى که: اللَّه امرنى بذلک اللَّه تعالى مرا بآن فرمود، این چنین مىگفتند و الحاح مىکردند تا رسول (ص) همت کرد که بعض مراد ایشان بدهد تا بدین اسلام درآیند، فانزل اللَّه تعالى: «وَ إِنْ کادُوا لَیَفْتِنُونَکَ».
سعید بن جبیر گفت: مشرکان گفتند رسول خداى را که نگذاریم ترا که دست به حجر اسود برى و آن را استلام کنى مگر که یک بار بتان ما را بپاسى ور همه بسر انگشتان بود، رسول خدا (ص) گفت: اللَّه تعالى مىداند که من این را کارهام اما چه زیان دارد که آن کنم تا از استلام حجر باز نمانم، چون رسول خدا این همت کرد آیت آمد: «وَ إِنْ کادُوا لَیَفْتِنُونَکَ».
قتاده گفت یک شب از رسول خدا (ص) خلوت طلب کردند و تا بامداد با وى سخن مىگفتند و خود را بوى نزدیکى مىنمودند، آن گه گفتند اگر خواهى که ما بتو ایمان آریم، این سقاط و رذال که گرد تو میگردند و بوى پشم میش از ایشان مىدمد از آن که لباس صوف دارند، ایشان را از نزدیک خود بران و دور گردان، اگر ترا بما فرستادهاند؟ تا ما با تو بنشینیم و سخن تو بشنویم آن گه بتو ایمان آریم، رسول (ص) همت کرد که آنچ در خواستهاند بعضى بجاى آرد تا ایشان مسلمان شوند و ربّ العزّه او را از آن همت معصوم گردانید و این آیت فرستاد: «وَ إِنْ کادُوا لَیَفْتِنُونَکَ» اى ارادوا و قاربوا لیفتنونک یصرفونک و یستزلّونک، «عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ» یعنى القرآن، «لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنا غَیْرَهُ» اى لتختلق علینا غیر ما اوحینا الیک و هو قولهم: قل اللَّه امرنى بذلک، «وَ إِذاً لَاتَّخَذُوکَ خَلِیلًا» اى لو قلت ما قالوه و فعلت ما ارادوه لاحبّوک. قال ابن بحر معناه لاخذوک و انت الیهم محتاج و فقیر.
«وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناکَ» على الحقّ بعصمتنا ایّاک، «لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ» اى اردت و هممت تمیل، «إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلًا» فیه اضمار فانّ الوعید و العذر لا یجتمعان و المعنى: لقد کدت ترکن الیهم و لو رکنت الیهم شیئا قلیلا.
«إِذاً لَأَذَقْناکَ» اگر تو باندکى بایشان گرائیدى از محابا در حکم من، «لَأَذَقْناکَ ضِعْفَ الْحَیاةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ» اى ضعف عذاب الدّنیا و ضعف عذاب الآخرة یعنى ضعف ما یعذّب به غیره، «ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ عَلَیْنا نَصِیراً» ناصرا یمنعک من عذابنا.
قال قتادة فلمّا نزلت هذه الآیات قال رسول اللَّه (ص): «اللهم لا تکلنی الى نفسى طرفة عین».
قال اهل المعانى لیقع منه همّ و لم یقع منه همّ و لا غیره.
قال الحسن همّ و هذا الهمّ ممّا یتجاوز اللَّه عنه و ظاهر الآیة تدلّ على انّه (ص) لم یهمّ لانّ لولا یدلّ على امتناع الشّىء لوجود غیره و الممتنع فى الآیة ارادة الرّکون لوجود تثبیت اللَّه ایّاه.
«وَ إِنْ کادُوا لَیَسْتَفِزُّونَکَ مِنَ الْأَرْضِ» ابن عباس گفت جهودان در مدینه برسول خدا (ص) حسد بردند که مقام بمدینه داشت آمدند و گفتند اى محمّد تو پیغامبرى؟ رسول گفت آرى من پیغامبرم، گفتند اگر پیغامبرى چرا مقام نه در شام داشتى و جایگاه و مسکن آنجا ساختى که زمین مقدّسه است جاى پیغامبران و مهبط وحى و رسالت و زمین محشر و منشر، ابراهیم (ع) و دیگر انبیاء همه آنجا بودهاند و جاى خویش آنجا پسندیدهاند، و در زمین مدینه هرگز هیچ پیغامبر نبوده، اگر تو پیغامبرى آنجا رو و مسکن ساز همچون ایشان، و اگر از روم مىترسى و راست مىگویى که پیغامبرى خداى عزّ و جل ترا از ایشان نگه دارد و بى بیم کند و انگه ما را نیز صدق تو معلوم شود و بتو ایمان آریم، رسول خدا ایشان را بآنچ گفتند راست گوى داشت و بغزاء تبوک رفت و مقصود وى شام بود، چون آنجا رسید جبرئیل آمد و آیت آورد: «وَ إِنْ کادُوا لَیَسْتَفِزُّونَکَ» و او را فرمودند تا با مدینه شود، گفتند: فیها محیاک و مماتک و منها تبعث. قال مجاهد و قتادة و الحسن: همّ اهل مکّة باخراج النّبی (ص) منها مشرکان قریش همت کردند که رسول خداى را از مکّه بیرون کنند، و بقول بعضى مفسران همّت کردند که او را از زمین عرب بیرون کنند، ربّ العالمین ایشان را ازو باز داشت و او را از آن کید و قصد ایشان نگه داشت، آن گه او را بهجرت فرمود تا بفرمان حق هجرت کرد بمدینه و این آیت بمکّه فرو آمد، ربّ العزّه رسول را از همّت ایشان خبر کرد گفت: «وَ إِنْ کادُوا لَیَسْتَفِزُّونَکَ» یعنى و المشرکون کادوا یستفزّونک، فدخلت ان و اللّام للتّوکید، «لَیَسْتَفِزُّونَکَ» اى یزعجونک، «مِنَ الْأَرْضِ لِیُخْرِجُوکَ مِنْها وَ إِذاً لا یَلْبَثُونَ خلفک» قراءت نافع است و ابن کثیر و ابو عمرو و ابو بکر، اى بعد خروجک و نصبه على الظرف و قرأ الباقون: «خِلافَکَ» و له وجهان: احدهما انّه بمعنى بعدک و الآخر انّه مصدر خالف یخالف و نصبه على المفعول له یعنى لا یلبثون لخلافک. و قیل نصب على خلافک فنزع حرف الخفض و المعنى انّهم اذا همّوا باستفزازک و اخراجک من الارض فانّهم لا یلبثون بعد على خلافک، «إِلَّا قَلِیلًا» فلم یلبثوا الّا قلیلا حتّى اجلى اللَّه عزّ و جل النّضیر الى الشّام و عذّب قریشا بالسّیف یوم بدر.
قوله: «سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنا قَبْلَکَ مِنْ رُسُلِنا» بسط هذه الآیة فى قوله عزّ و جل: «وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ» الآیتین... و المعنى انّا سننّا هذه السنة فیمن ارسلنا قبلک من رسلنا انّهم اذا اخرجوا نبیّهم من بین اظهرهم او قتلوه لم یلبثهم العذاب ان ینزل بهم میگوید ما سنّت چنان نهادیم در کار پیغامبران که پیش از تو بودند و امّتان ایشان: چون قصد کردند دشمنان که پیغامبران را بیرون کنند ما دشمنان را هلاک کردیم و زمین آن دشمنان بپیغامبران دادیم و نتوانى تو که رسول مایى این نهاد و این سنّت بگردانیدن.
«أَقِمِ الصَّلاةَ» اى ادمها و اثبت علیها، «لِدُلُوکِ الشَّمْسِ» اى بعد دلوک الشّمس، کقول العرب لخمس خلون و لعشر خلون یعنى بعدهما و دلوک الشّمس زوالها و میلها فى وقت الظّهر و کذلک میلها للغروب دلوک شمس در گشتن خورشید است هم بوقت زوال و هم بوقت فرو شدن آفتاب و مفسران را خلافست که اینجا وقت زوال مىخواهد یا وقت غروب، مقاتل حیّان و ضحّاک و سدّى و جماعتى میگویند وقت غروبست و حدیث عبد اللَّه بن مسعود بدلیل آوردند: انّه کان اذا غرب حاجب الشّمس صلّى المغرب و افطر ان کان صائما و یحلف باللّه الذى لا اله الّا هو انّ هذه السّاعة لمیقات هذه الصّلاة و هى التی قال اللَّه عزّ و جل: «أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ».
امّا ابن عباس و مجاهد و مقاتل و قتاده و جماعتى از علماء صحابه و تابعین و ائمّة دین میگویند دلوک وقت زوال است و حدیث عقبة بن عمرو بدلیل آرند: قال قال رسول اللَّه (ص) اتانى جبرئیل لدلوک الشّمس حین زالت الشّمس فصلى بى الظّهر، و قال ابو برزة کان رسول اللَّه (ص) یصلّى الظّهر اذا زالت الشّمس ثمّ تلا: «أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ».
و قال جابر بن عبد اللَّه دعوت النّبی (ص) و من شاء من اصحابه فطعموا عندى ثمّ خرجوا حین زالت الشّمس فخرج النّبی (ص) فقال اخرج یا با بکر فهذا حین دلکت الشّمس.
و تحقیق این تأویل آنست که جبرئیل (ع) چون رسول خدا را مواقیت نماز بیان مىکرد ابتدا بنماز پیشین کرد و این تأویل اوقات نماز را شامل تر است که نماز پیشین و دیگر در تحت این شود که گفت: «لِدُلُوکِ الشَّمْسِ» و نماز شام و خفتن در آن شود که گفت: «إِلى غَسَقِ اللَّیْلِ» و غسق اللّیل دخول ظلمته و الغاسق هو اللّیل، و الى اینجا بمعنى مع است چنانک در آیت آبدست کردن گفت: «الى المرافق و الى الکعبین» و تقول العرب الذّود الى الذّود ابل یعنى مع الذّود، «وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ» منصوب بالاقامة یعنى و اقم قرآن الفجر، سمّى صلاة الفجر قرآنا بطول القراءة فیها جهرا و یدلّ هذا على انّ الصّلاة لا تصحّ الّا بقراءة القرآن لانّ قوله جلّ و عزّ اقم الصّلاة و اقم قرآن الفجر قد امر ان یقیم الصّلاة بالقراءة حتى سمّیت الصّلاة قرآنا فلا تکون صلاة الّا بقراءة.
«إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُوداً» تشهده ملائکة اللّیل و ملائکة النّهار ینزل هؤلاء و یصعد هؤلاء فهو فى آخر دیوان اللّیل و اوّل دیوان النّهار.
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): تجتمع ملائکة اللّیل و ملائکة النّهار فیجتمعون عند صلاة الصّبح فتصعد ملائکة اللّیل و تمکث ملائکة النّهار فیسئلهم ربّهم فیقول کیف ترکتم عبادى فتقول ربّنا اتیناهم و هم یصلّون و ترکناهم و هم یصلّون فاغفر لهم یوم الدّین.
و عن ابى الدّرداء قال قرأ رسول اللَّه (ص): «إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُوداً» قال یشهده اللَّه و ملائکة اللّیل و ملائکة النّهار.
قال ابن بحر هذا التّرغیب فى حضور المساجد لها و شهود الجماعة لاجلها.
و عن ابى هریرة قال قال النّبی (ص): تفضل صلاة الجماعة صلاة احدکم وحده بخمسة و عشرین جزءا و تجتمع ملائکة اللّیل و ملائکة النّهار فى صلاة الفجر، ثمّ قال ابو هریرة اقرؤا ان شئتم: «وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُوداً».
ابو یوسف قاضى در حضرت هارون الرّشید بود که مائده بنهادند و طعامى آوردند که او را در آن حاجت بملعقه بود، هارون انتظار ملعقه میکرد، ابو یوسف گفت از جدّ تو عبد اللَّه بن عباس روایت کردند در تفسیر: «کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ» که این تکریم آنست که هر خورندهاى بدهن خود از زمین خورد مگر فرزند آدم که بدست بر گیرد و فرا دهن برد، هارون چون این بشنید ملعقه بشکست و بدست طعام میخورد.
محمّد بن جریر گفت: تکریم بنى آدم آنست که ایشان را بر همه خلق خدا مسلّط کردند و همه را مسخر ایشان گردانیدند و ایشان را مسخّر هیچیز نکردند تا با عبادت اللَّه پردازند.
... «وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ» على الإبل و الخیل و البغال و الحمیر، و فى البحر على السّفن، «وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ» الثّمار و الحبوب و المواشى و السّمن و الزّبد و الحلاوى. و قیل «مِنَ الطَّیِّباتِ» اى من کسب یده از خلق خدا هیچیز نیست که روزى وى و قوت وى پاکتر است و خوشتر و نیکوتر از فرزند آدم، «وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلًا» اگر گوئیم: «کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ» عام است، پس این کثیر بهائماند و انعام و دواب و وحوش، و اگر گوئیم خاص است و مؤمنانرا میخواهد که جاى دیگر گفت: «وَ مَنْ یُهِنِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُکْرِمٍ» پس کثیر بمعنى عموم است: ملائکه و جن و غیر ایشان، و العرب یضع الکثیر و الاکثر فى موضع الجمیع کقوله تعالى: «وَ أَکْثَرُهُمْ کاذِبُونَ» اى کلّهم، و این قول بنا بر آن اصل است که: المؤمن افضل من الملائکة.
و روى عن زید بن اسلم قال: قالت الملائکة ربّنا انّک اعطیت بنى آدم الدّنیا یأکلون فیها و یتنعمون و لم تعطنا ذلک فاعطناه فى الآخرة، فقال و عزّتى و جلالى لا اجعل ذریّة من خلقت بیدى، و فى روایة: لا اجعل صالح ذریّة من خلقته بیدىّ کمن قلت له کن فکان.
و عن ابى هریرة قال سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: المؤمن اکرم على اللَّه من الملائکة الذین عنده.
و عن عبد اللَّه بن عمرو قال قال رسول اللَّه (ص): ما شىء اکرم على اللَّه یوم القیامة من ابن آدم، قیل یا رسول اللَّه و لا الملائکة، قال و لا الملائکة انّ الملائکة مجبولون بمنزلة الشّمس و القمر، و روى مجبورون.
و عن عائشة قالت قلت یا رسول اللَّه من اکرم الخلق على اللَّه تعالى؟ قال یا عائشة اما تقرئن: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ».
و عن عمر بن عبد العزیز قال: انّ المؤمن افضل عند اللَّه من الملائکة، فقیل یا امیر المؤمنین فما حجّتک؟ قال قول اللَّه تعالى: «جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ» الى قوله: «وَ الْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ» فالذین یؤتون افضل من الذین یأتون
و ممّا یدلّ على تفضیل المؤمنین على الملائکة انّ اللَّه امرهم بالسّجود لآدم و قد اخذ کلّ واحد من اولاده حظّا من تلک الکرامة بدلیل قوله: «وَ لَقَدْ خَلَقْناکُمْ ثُمَّ صَوَّرْناکُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ» هذا
کقوله لهذه الامّة: «انا لما طغى الماء حملناکم فى الجاریة»
فاخبر انّه حملنا و نحن فى اصلابهم یومئذ، ثمّ قال: «لِنَجْعَلَها لَکُمْ تَذْکِرَةً»
فاذا جاز ان یکونوا محمولین بحمل الآباء کذلک ان یکونوا مسجودین بسجدة الآباء، و لذلک صاروا خدما لولد آدم و لم یکن ولد آدم خدما لهم فکان بعضهم حملة الارزاق الینا، و بعضهم على الارواح لقبضها و حملها، و بعضهم موکّلون بالاستغفار لهم، و بعضهم موکّلون بالسّحاب و الرّیاح، و منهم المعقّبات تحفظ بنى آدم، و منهم فى الاعیاد یحملون الجوائز و منهم من یحضر الجمعات و یحمل الالویة و الرّایات و یکتب اسامى من سبق الى الجمعة قبل خروج الامام، و منهم سیّاحون فى الارض یلتمسون مجالس الذّکر، و منهم موکلون باتمام الکلام اذا قال الآدمى «سبحان اللَّه» قالوا «و بحمده» و اذا قال: «الحمد للَّه» قالوا «رب العالمین»، ثمّ یوم القیامة یوکّلون ببنى آدم، فمنهم من یصحبه الى الموقف، و منهم من یحمل النجائب، و منهم من یزن الاعمال، و منهم من یشیعه الى الصّراط فیقولون نحن اولیاؤکم فى الحیاة الدّنیا و فى الآخرة حتّى اذا صاروا الى الجنان، فمنهم خزّان، و منهم زوار و منهم حملة السّلام من عند العزیز الجبّار. قال اللَّه تعالى: «وَ الْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ، سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ»، ثمّ انّ جماعة من اهل السّنّة اتّفقوا على انّ جملة ولد آدم مع ابیهم آدم و الانبیاء و المرسلین افضل من جملة الملائکة، و لا یقال للعصاة من المؤمنین انّهم خیر من جبرئیل و میکائیل.
قوله: «یَوْمَ نَدْعُوا» یوم منصوب، على معنى اذکر یوم ندعوا. و قیل منصوب بمعنى یعیدکم الذى فطرکم یوم ندعوا میگوید آن خداوند که شما را بیافرید نخست بار باز آفریند شما را روز رستاخیز آن روز که خوانیم هر گروهى را از مردمان بامام ایشان. مجاهد گفت امام اینجا پیغامبر است یعنى هر امّتى را آن روز بپیغامبر ایشان باز خوانند.
روى ابو هریرة عن النّبی (ص) فى قوله: «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» قال بنبیّهم
گوید: یا امّة نوح، یا امّة هود، یا امّة صالح، یا امّة ابراهیم، یا امّة موسى، یا امّة عیسى، یا امّة محمّد، هر امّتى را بپیغامبران ایشان باز خوانند و ایشان را با پیغامبران بدارند و اللَّه داورى کند میان ایشان، پیغامبر را گوید که تو با امّت خویش چه گفتى و ایشان با تو چه گفتند؟ فذلک قوله: «فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِینَ».
ضحّاک گفت و ابن زید و جماعتى: «بِإِمامِهِمْ» اى بکتابهم هر امّتى را بکتاب خویش باز خوانند آن کتاب که از آسمان به پیغامبر ایشان فرو آمد، گویند: یا اهل التّوراة، یا اهل الانجیل، یا اهل الزّبور، یا اهل القرآن. روى جعفر بن محمّد عن آبائه عن على (ع) عن النّبی (ص) قال: یدعى کلّ قوم بامام زمانهم و کتاب ربّهم و سنّة نبیّهم.
ابن عباس گفت: «بِإِمامِهِمْ» یعنى امام هدى او امام ضلالة، امروز در دنیا هر کس را پیشوایى است و مقتدایى بهدایت یا بضلالت، پیشواى هدایت را میگوید: «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» و پیشواى ضلالت را میگوید: «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ» هر که امروز بر پى امام هدایت رود فردا او را بوى باز خوانند، و هر که بر پى امام ضلالت رود بوى باز خوانند.
محمّد بن کعب گفت: «بِإِمامِهِمْ» اى بامّهاتهم، باین قول امام جمع امّ است کخف و خفاف وقف و قفاف و جل و جلال میگوید هر کس را بمادر خود باز خوانند، سه معنى را: یکى آنست که تا عیسى (ع) در آن دعوت از خلق جدا نشود و خجل نماند که همه را بپدر باز خوانند و او را بمادر، دیگر اظهار شرف حسن و حسین را تا نسبت ایشان با مصطفى نزدیکتر بود، گویند: یا حسن بن فاطمة بنت محمّد، یا حسین بن فاطمة بنت محمّد، سوم تا اولاد زنا را فضیحت نرسد و در ستر بماند. و قیل: «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» یعنى بمعبودهم، فیقال یا عبدة النّیران، یا عبدة الاوثان، یا عبدة الصّلبان، یا عبدة الشّیطان، فیلحق کلّ عابد بمعبوده و یبقى المؤمنون مع معبودهم.
روى ابو بردة عن ابى موسى قال قال رسول اللَّه (ص): اذا کان یوم القیامة جمع اللَّه تبارک و تعالى الخلائق فى صعید واحد ثمّ رفع لکلّ قوم آلهتهم الّتى کانوا یعبدون فیوردونهم النّار و یبقى الموحدون فیقال لهم ما تنتظرون، فیقولون ننتظر ربّنا عزّ و جل کنّا نعبده بالغیب، فیقال لهم أ تعرفونه، فیقولون ان شاء عرّفنا نفسه، قال فیتجلّى لهم تبارک و تعالى فیخرون له سجّدا، فیقال لهم یا اهل التّوحید ارفعوا رؤسکم فقد اوجب اللَّه تعالى لکم الجنّة و جعل مکان کلّ رجل منکم یهودیّا او نصرانیّا فى النّار.
و قیل: «بِإِمامِهِمْ» یعنى بصحائف اعمالهم فردا هر گروهى را بنامه کردار ایشان باز خوانند، هر که در دنیا طاعت دار و نیک مرد بوده او را بنامه طاعت او باز خوانند و نامه او بدست راست او دهند، و هر که عاصى و بد مرد بوده او را بنامه معصیت او باز خوانند و نامه او بدست چپ او دهند، و ذلک قوله عزّ و جل: «فَمَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ» اى کتاب عمله، «بِیَمِینِهِ» و هو المؤمن، «فَأُولئِکَ یَقْرَؤُنَ کِتابَهُمْ» مرة بعد اخرى فرحین بما فیه و هذا دأب من اتاه کتاب فیه مسرّة و ابتهاج، «وَ لا یُظْلَمُونَ فَتِیلًا» اى لا ینقصون من جزاء اعمالهم قدر فتیل و هو ما فتلته باطراف اصابعک و طرحته، و قیل هو اسم لما فى شقّ النّواة.
«وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ أَعْمى» مؤمنانرا گفت که نامه شان بدست راست دهند و بشادى خوانند و کافران را نگفت که نامهشان بدست چپ دهند که این آیت بر آن معنى دلالت میکند و بر وى اقتصار کرد گفت: «وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ» اى فى الدّنیا، «أَعْمى» عمى القلب لا یبصر رشده، «فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى» اى اشدّ عمى منه فى الدّنیا لانّه کان یبصر فى الدّنیا بعین رأسه و لا یبصر بعین قلبه و یحشر یوم القیامة اعمى لا یبصر بعین رأسه کما لا یبصر بعین قلبه، لقوله تعالى: «وَ نَحْشُرُهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَلى وُجُوهِهِمْ عُمْیاً» و قال تعالى: «وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمى» میگوید هر که امروز درین جهان از دیدار حق نابیناست و حجّت حق نمىبیند، فردا نابیناتر است و گمراهتر که فرا راه بهشت نبیند، امروز که وقت عمل یافته و در توبه گشاده و بچشم سر در آیات قدرت اللَّه تعالى مىنگرد هیچ راه نمىبرد فرا رشد خویش و توبه نمىکند و حق در نمىیابد و از دیدن حق نابیناست، فردا که وقت عمل فائت شده و در توبه فرو بسته و بچشم سرّ نیز نابینا گشته ناچار که از دیدار حق نابیناتر بود و از راه حق و راستى دورتر.
اهل کوفه اعمى هر دو با مالت خوانند و باقى هر دو حرف بتفخیم مگر ابو عمرو که اوّل با مالت خواند و دوم بتفخیم، یعنى فهو فى الآخرة اشدّ عمى «وَ أَضَلُّ سَبِیلًا» «وَ إِنْ کادُوا لَیَفْتِنُونَکَ» ابن عباس گفت سبب نزول این آیت آن بود که وفد ثقیف آمدند گفتند اى محمد ما مسلمان شویم و با تو بیعت کنیم بشرط که با ما سه کار کنى: یکى آنک در نماز پشت خم ندهیم و سجود نکنیم. دوم بتان را بدست خود نشکنیم. سوم آنک یک سال بت لات را خدمت فرو نگذاریم، مصطفى (ص) گفت: «لا خیر فى دین لا رکوع فیه و لا سجود»
آن دین که در آن رکوع و سجود نبود در آن هیچ خیر نباشد، و آنچ مىگوئید که بتان را بدست خویش نشکنیم این شما راست یعنى که اگر دیگرى شکند شاید، اما خدمت لات که میخواهید یک سال آن طغیانست و باطل نگذارم و دستورى ندهم، ایشان گفتند ما میخواهیم که بسمع عرب رسد که تو ما را گرامى کردى و عزیز داشتى و آنچ دیگران را ندادى ما را دادى و اگر ترا کراهیت مىآید یا مىترسى که عرب گویند که بایشان آن دادى که بما ندادى تو بگوى که: اللَّه امرنى بذلک اللَّه تعالى مرا بآن فرمود، این چنین مىگفتند و الحاح مىکردند تا رسول (ص) همت کرد که بعض مراد ایشان بدهد تا بدین اسلام درآیند، فانزل اللَّه تعالى: «وَ إِنْ کادُوا لَیَفْتِنُونَکَ».
سعید بن جبیر گفت: مشرکان گفتند رسول خداى را که نگذاریم ترا که دست به حجر اسود برى و آن را استلام کنى مگر که یک بار بتان ما را بپاسى ور همه بسر انگشتان بود، رسول خدا (ص) گفت: اللَّه تعالى مىداند که من این را کارهام اما چه زیان دارد که آن کنم تا از استلام حجر باز نمانم، چون رسول خدا این همت کرد آیت آمد: «وَ إِنْ کادُوا لَیَفْتِنُونَکَ».
قتاده گفت یک شب از رسول خدا (ص) خلوت طلب کردند و تا بامداد با وى سخن مىگفتند و خود را بوى نزدیکى مىنمودند، آن گه گفتند اگر خواهى که ما بتو ایمان آریم، این سقاط و رذال که گرد تو میگردند و بوى پشم میش از ایشان مىدمد از آن که لباس صوف دارند، ایشان را از نزدیک خود بران و دور گردان، اگر ترا بما فرستادهاند؟ تا ما با تو بنشینیم و سخن تو بشنویم آن گه بتو ایمان آریم، رسول (ص) همت کرد که آنچ در خواستهاند بعضى بجاى آرد تا ایشان مسلمان شوند و ربّ العزّه او را از آن همت معصوم گردانید و این آیت فرستاد: «وَ إِنْ کادُوا لَیَفْتِنُونَکَ» اى ارادوا و قاربوا لیفتنونک یصرفونک و یستزلّونک، «عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ» یعنى القرآن، «لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنا غَیْرَهُ» اى لتختلق علینا غیر ما اوحینا الیک و هو قولهم: قل اللَّه امرنى بذلک، «وَ إِذاً لَاتَّخَذُوکَ خَلِیلًا» اى لو قلت ما قالوه و فعلت ما ارادوه لاحبّوک. قال ابن بحر معناه لاخذوک و انت الیهم محتاج و فقیر.
«وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناکَ» على الحقّ بعصمتنا ایّاک، «لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ» اى اردت و هممت تمیل، «إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلًا» فیه اضمار فانّ الوعید و العذر لا یجتمعان و المعنى: لقد کدت ترکن الیهم و لو رکنت الیهم شیئا قلیلا.
«إِذاً لَأَذَقْناکَ» اگر تو باندکى بایشان گرائیدى از محابا در حکم من، «لَأَذَقْناکَ ضِعْفَ الْحَیاةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ» اى ضعف عذاب الدّنیا و ضعف عذاب الآخرة یعنى ضعف ما یعذّب به غیره، «ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ عَلَیْنا نَصِیراً» ناصرا یمنعک من عذابنا.
قال قتادة فلمّا نزلت هذه الآیات قال رسول اللَّه (ص): «اللهم لا تکلنی الى نفسى طرفة عین».
قال اهل المعانى لیقع منه همّ و لم یقع منه همّ و لا غیره.
قال الحسن همّ و هذا الهمّ ممّا یتجاوز اللَّه عنه و ظاهر الآیة تدلّ على انّه (ص) لم یهمّ لانّ لولا یدلّ على امتناع الشّىء لوجود غیره و الممتنع فى الآیة ارادة الرّکون لوجود تثبیت اللَّه ایّاه.
«وَ إِنْ کادُوا لَیَسْتَفِزُّونَکَ مِنَ الْأَرْضِ» ابن عباس گفت جهودان در مدینه برسول خدا (ص) حسد بردند که مقام بمدینه داشت آمدند و گفتند اى محمّد تو پیغامبرى؟ رسول گفت آرى من پیغامبرم، گفتند اگر پیغامبرى چرا مقام نه در شام داشتى و جایگاه و مسکن آنجا ساختى که زمین مقدّسه است جاى پیغامبران و مهبط وحى و رسالت و زمین محشر و منشر، ابراهیم (ع) و دیگر انبیاء همه آنجا بودهاند و جاى خویش آنجا پسندیدهاند، و در زمین مدینه هرگز هیچ پیغامبر نبوده، اگر تو پیغامبرى آنجا رو و مسکن ساز همچون ایشان، و اگر از روم مىترسى و راست مىگویى که پیغامبرى خداى عزّ و جل ترا از ایشان نگه دارد و بى بیم کند و انگه ما را نیز صدق تو معلوم شود و بتو ایمان آریم، رسول خدا ایشان را بآنچ گفتند راست گوى داشت و بغزاء تبوک رفت و مقصود وى شام بود، چون آنجا رسید جبرئیل آمد و آیت آورد: «وَ إِنْ کادُوا لَیَسْتَفِزُّونَکَ» و او را فرمودند تا با مدینه شود، گفتند: فیها محیاک و مماتک و منها تبعث. قال مجاهد و قتادة و الحسن: همّ اهل مکّة باخراج النّبی (ص) منها مشرکان قریش همت کردند که رسول خداى را از مکّه بیرون کنند، و بقول بعضى مفسران همّت کردند که او را از زمین عرب بیرون کنند، ربّ العالمین ایشان را ازو باز داشت و او را از آن کید و قصد ایشان نگه داشت، آن گه او را بهجرت فرمود تا بفرمان حق هجرت کرد بمدینه و این آیت بمکّه فرو آمد، ربّ العزّه رسول را از همّت ایشان خبر کرد گفت: «وَ إِنْ کادُوا لَیَسْتَفِزُّونَکَ» یعنى و المشرکون کادوا یستفزّونک، فدخلت ان و اللّام للتّوکید، «لَیَسْتَفِزُّونَکَ» اى یزعجونک، «مِنَ الْأَرْضِ لِیُخْرِجُوکَ مِنْها وَ إِذاً لا یَلْبَثُونَ خلفک» قراءت نافع است و ابن کثیر و ابو عمرو و ابو بکر، اى بعد خروجک و نصبه على الظرف و قرأ الباقون: «خِلافَکَ» و له وجهان: احدهما انّه بمعنى بعدک و الآخر انّه مصدر خالف یخالف و نصبه على المفعول له یعنى لا یلبثون لخلافک. و قیل نصب على خلافک فنزع حرف الخفض و المعنى انّهم اذا همّوا باستفزازک و اخراجک من الارض فانّهم لا یلبثون بعد على خلافک، «إِلَّا قَلِیلًا» فلم یلبثوا الّا قلیلا حتّى اجلى اللَّه عزّ و جل النّضیر الى الشّام و عذّب قریشا بالسّیف یوم بدر.
قوله: «سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنا قَبْلَکَ مِنْ رُسُلِنا» بسط هذه الآیة فى قوله عزّ و جل: «وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ» الآیتین... و المعنى انّا سننّا هذه السنة فیمن ارسلنا قبلک من رسلنا انّهم اذا اخرجوا نبیّهم من بین اظهرهم او قتلوه لم یلبثهم العذاب ان ینزل بهم میگوید ما سنّت چنان نهادیم در کار پیغامبران که پیش از تو بودند و امّتان ایشان: چون قصد کردند دشمنان که پیغامبران را بیرون کنند ما دشمنان را هلاک کردیم و زمین آن دشمنان بپیغامبران دادیم و نتوانى تو که رسول مایى این نهاد و این سنّت بگردانیدن.
«أَقِمِ الصَّلاةَ» اى ادمها و اثبت علیها، «لِدُلُوکِ الشَّمْسِ» اى بعد دلوک الشّمس، کقول العرب لخمس خلون و لعشر خلون یعنى بعدهما و دلوک الشّمس زوالها و میلها فى وقت الظّهر و کذلک میلها للغروب دلوک شمس در گشتن خورشید است هم بوقت زوال و هم بوقت فرو شدن آفتاب و مفسران را خلافست که اینجا وقت زوال مىخواهد یا وقت غروب، مقاتل حیّان و ضحّاک و سدّى و جماعتى میگویند وقت غروبست و حدیث عبد اللَّه بن مسعود بدلیل آوردند: انّه کان اذا غرب حاجب الشّمس صلّى المغرب و افطر ان کان صائما و یحلف باللّه الذى لا اله الّا هو انّ هذه السّاعة لمیقات هذه الصّلاة و هى التی قال اللَّه عزّ و جل: «أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ».
امّا ابن عباس و مجاهد و مقاتل و قتاده و جماعتى از علماء صحابه و تابعین و ائمّة دین میگویند دلوک وقت زوال است و حدیث عقبة بن عمرو بدلیل آرند: قال قال رسول اللَّه (ص) اتانى جبرئیل لدلوک الشّمس حین زالت الشّمس فصلى بى الظّهر، و قال ابو برزة کان رسول اللَّه (ص) یصلّى الظّهر اذا زالت الشّمس ثمّ تلا: «أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ».
و قال جابر بن عبد اللَّه دعوت النّبی (ص) و من شاء من اصحابه فطعموا عندى ثمّ خرجوا حین زالت الشّمس فخرج النّبی (ص) فقال اخرج یا با بکر فهذا حین دلکت الشّمس.
و تحقیق این تأویل آنست که جبرئیل (ع) چون رسول خدا را مواقیت نماز بیان مىکرد ابتدا بنماز پیشین کرد و این تأویل اوقات نماز را شامل تر است که نماز پیشین و دیگر در تحت این شود که گفت: «لِدُلُوکِ الشَّمْسِ» و نماز شام و خفتن در آن شود که گفت: «إِلى غَسَقِ اللَّیْلِ» و غسق اللّیل دخول ظلمته و الغاسق هو اللّیل، و الى اینجا بمعنى مع است چنانک در آیت آبدست کردن گفت: «الى المرافق و الى الکعبین» و تقول العرب الذّود الى الذّود ابل یعنى مع الذّود، «وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ» منصوب بالاقامة یعنى و اقم قرآن الفجر، سمّى صلاة الفجر قرآنا بطول القراءة فیها جهرا و یدلّ هذا على انّ الصّلاة لا تصحّ الّا بقراءة القرآن لانّ قوله جلّ و عزّ اقم الصّلاة و اقم قرآن الفجر قد امر ان یقیم الصّلاة بالقراءة حتى سمّیت الصّلاة قرآنا فلا تکون صلاة الّا بقراءة.
«إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُوداً» تشهده ملائکة اللّیل و ملائکة النّهار ینزل هؤلاء و یصعد هؤلاء فهو فى آخر دیوان اللّیل و اوّل دیوان النّهار.
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): تجتمع ملائکة اللّیل و ملائکة النّهار فیجتمعون عند صلاة الصّبح فتصعد ملائکة اللّیل و تمکث ملائکة النّهار فیسئلهم ربّهم فیقول کیف ترکتم عبادى فتقول ربّنا اتیناهم و هم یصلّون و ترکناهم و هم یصلّون فاغفر لهم یوم الدّین.
و عن ابى الدّرداء قال قرأ رسول اللَّه (ص): «إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُوداً» قال یشهده اللَّه و ملائکة اللّیل و ملائکة النّهار.
قال ابن بحر هذا التّرغیب فى حضور المساجد لها و شهود الجماعة لاجلها.
و عن ابى هریرة قال قال النّبی (ص): تفضل صلاة الجماعة صلاة احدکم وحده بخمسة و عشرین جزءا و تجتمع ملائکة اللّیل و ملائکة النّهار فى صلاة الفجر، ثمّ قال ابو هریرة اقرؤا ان شئتم: «وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُوداً».
رشیدالدین میبدی : ۳۷- سورة الصافات - مکیة
۱ - النوبة الثانیة
این سوره و الصافات صد و هشتاد و دو آیت است و هشتصد کلمه و سه هزار و هشتصد و بیست و شش حرف جمله به مکه فرو آمد باتفاق مفسّران آن را مکّى شمرند و در این سوره ناسخ و منسوخ نیست مگر چهار آیت، از ان چهار هر دو آیت متلاصق یکدیگر، یکى: «وَ تَوَلَّ عَنْهُمْ حَتَّى حِینٍ وَ أَبْصِرْ فَسَوْفَ یُبْصِرُونَ» دیگر: «وَ تَوَلَّ عَنْهُمْ حَتَّى حِینٍ وَ أَبْصِرْ فَسَوْفَ یُبْصِرُونَ» این چهار آیت بآیت سیف منسوخاند. و در بیان فضیلت این سوره ابىّ کعب روایت کند از مصطفى علیه الصّلاة و السّلام
قال: «من قرأ و الصاّفات اعطى من الاجر عشر حسنات بعدد کلّ جنّى و شیطان و تباعدت منه مردة الشّیاطین و برىء من الشّرک و شهد له حافظاه یوم القیمة انّه کان مؤمنا بالمرسلین».
قوله: وَ الصَّافَّاتِ صَفًّا ابن عباس گفت: فرشتگاناند که در آسمان خداى را مىپرستند صفها برکشیده هم چنان که در دنیا نمازگران صفها برکشند.
همانست که در آخر سوره فرمود: وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ، جایى دیگر فرمود: یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِکَةُ صَفًّا وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا روى جابر بن سمرة قال قال رسول اللَّه (ص): «الا تصفّون الملائکة عند ربّهم»؟ قلنا و کیف تصفّ الملائکة عند ربّهم؟ قال: «یتمّون الصّفوف المقدّمه و یتراصون فى الصّف»
و کان عمر بن الخطاب اذا اراد ان یفتتح بالنّاس الصّلاة قال: استووا تقدّم یا فلان تاخر یا فلان انّ اللَّه عزّ و جلّ یرى لکم بالملئکة اسوة یقول: «وَ الصَّافَّاتِ صَفًّا». و قیل: هم الملائکة تصفّ اجنحتها فى الهواء واقفة حتّى یأمرها للَّه بما یرید. و قیل: هى الطّیر دلیله قوله تعالى: وَ الطَّیْرُ صَافَّاتٍ، و الصّف ترتیب الجمع على خطّ کالصّف فى الصّلاة.
قوله: فَالزَّاجِراتِ زَجْراً» یعنى الملائکة تزجر السّحاب و تسوقه الى حیث امر اللَّه.
بفرشتگان که میغ مىرانند و باران را فراهم مىآرند تا آنجا که فرمان اللَّه بود. و قیل: هى زواجر القرآن یعنى آیات النّواهى تنهى عن المحظورات و تزجر عن القبیح.
«فَالتَّالِیاتِ ذِکْراً» هم الملائکة یتلون کتاب اللَّه على الانبیاء. و قیل: هم جماعة قرّاء القرآن. و قیل: المراد بالثلثة الغزاة کقوله: وَ الْعادِیاتِ ضَبْحاً و هم الصّافّات فى الحرب الزاجرات للکفّار التّالیات لذکر اللَّه بالتّسبیح و التّکبیر و التّهلیل. الصّافّ واحد، و الصافات جمع و الصافات جمع الصّافة و الزجر الصّرف عن الشیء بخوف و تخویف. و التّلاوة القراءة و التلو الاتباع. و قیل: فیه اضمار، یعنى و ربّ الصّافّات و الزّاجرات و التّالیات. قرأ ابو عمرو و حمزة کلّهن بالادغام، و قرأ الباقون بالاظهار.
جواب مشرکان قریش است که گفتند: «اجعل الآلهة الها واحدا» این مرد خدایان را همه با یکى آورد، ربّ العالمین قسم یاد کرد باین سه چیز تعظیم و تشریف آن سه چیز که خداوند شما یکى است إِنَّ إِلهَکُمْ لَواحِدٌ. آن گه فرمود: رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما وَ رَبُّ الْمَشارِقِ یعنى مشارق الشمس و مغاربها فى الصیف و الشتاء، مائة و ثمانون مشرقا و مائة و ثمانون مغربا فنزلت الشمس منها کلّ منزل فى السنّة مرّتین مرّة فى الصّیف صاعدة و مرّة فى الشّتاء منحدرة، کلّ یوم لها مشرق و مغرب لا تنزلهما فى السّنة الا مرّتین و امّا قوله: رَبُّ الْمَشْرِقَیْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَیْنِ فالمشرقان مشرق الشمس اطول یوم من السّنة و مشرقها اقصر یوم منها و المغربان مغرب الشّمس اطول یوم من السّنة و مغربها اقصر یوم منها. و امّا قوله: رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ» فهو افق شروق الشّمس و افق غروبها.
«إِنَّا زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا» تأنیث الادنى و هى التی تدنوا من الارض، «بِزِینَةٍ الْکَواکِبِ» قرأ عاصم بروایة ابى بکر: «بزینة» منوّنة «الکواکب» نصبا، اى بتزییننا الکواکب.
و قرأ حمزة و حفص «بزینة» منوّنة «الکواکب» خفضا على البدل، اى بزینة بالکواکب، یعنى زیّناها بالکواکب. و قرأ الآخرون: «بِزِینَةٍ الْکَواکِبِ» بلا تنوین على الاضافة. قال ابن عباس: معناه بضوء الکواکب.
«و حفظا» اى و حفظناها حفظا. و قیل: جعلنا الکواکب حفظا، «مِنْ کُلِّ شَیْطانٍ مارِدٍ» اى متمرّد خال عنّ الخیر خبیث.
«لا یَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلى» اى الى کلام الملأ الاعلى و هم الملائکة، و تقدیره: ان لا یسمعوا اى لئلّا یسمعوا، فلما حذف ان رفع الفعل و عدّاه بالى لانّه فى معنى الاصغاء.
و قیل: سمعت الیه بمعنى صرفت الى جهته سمعى. قرأ حمزة و الکسائى و حفص: «یسّمّعون» بتشدید السّین و المیم، اى یتسمّعون فادغمت التاء فى السّین. و قرأ الآخرون: «یسمعون» باسکان السین و تخفیف المیم من سمع یسمع و المعنى لا یستطیعون الاستماع الى الملأ الاعلى.
وَ یُقْذَفُونَ مِنْ کُلِّ جانِبٍ دُحُوراً این سخن را دو وجه است یکى آنست که مىاندازند ایشان را از هر سوى. دیگر وجه: آتش بایشان مىاندازند از هر سوى، تقول: قذفت الشیء اى طرحته، و قذفته بحجر رمیت الیه حجرا و منه قذفه بالفجور.
«دحورا» مصدر من غیر لفظ الفعل الاوّل اى یقذفون قذفا. و قیل: فعله مضمر تقدیره: و یدحرون دحورا، اى یبعدون عن مجالس الملائکة. و قیل «دحورا» جمع دحر و هو ما یرمى به فیکون تقدیره بدحور فخذف لجارّ و نصب. و قرأ بعضهم: «یقذفون» بفتح الیاء و کسر الذّال یعنى الملائکة یقذفون الشیاطین بالشهب فیکون تفسیرا «للزاجرات زجرا».
«وَ لَهُمْ عَذابٌ واصِبٌ» اى الشیاطین عذاب دائم و المواصبة و المواظبة سواء و تاویله: ان کلّ شیطان ادرکه الشّهب لم تفارقه ناره ابدا. و قیل: «عَذابٌ واصِبٌ» اى موجع من الوصب.
«إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ» اى الا مسترق یختطف کلمة من لسان ملک مسارقة فیزید فیها اکاذیب «فَأَتْبَعَهُ» اى لحقه «شِهابٌ ثاقِبٌ» کوکب مضیء قوىّ لا یخطئه فاذا قذفوا احترقوا. و قیل: تصیبهم آفة فلا یعودون. و قیل: لا یقتلون بالشّهب بل یحسّ بذلک فلا یرجع و لهذا لا یمتنع غیره عن ذلک. و قیل: تصیبهم مرّة و یسلسون مرّة فصاروا فى ذلک کراکب السفینة فى البحر للتّجارة قال عطاء: سمى النجم الّذى یرمى به الشیاطین ثاقبا لانه یثقبهم.
«فاستفتهم یعنى قریشا «أَ هُمْ أَشَدُّ خَلْقاً» استفهام بمعنى التّقریر اى اهم اشدّ على الخالق فى الاعادة ام آدم فى الانشاء و الابتداء «إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طِینٍ» یعنى خلقناهم من آدم و خلقنا آدم من طین. و قیل: «أَمْ مَنْ خَلَقْنا» یعنى امم الخالیة و التّقدیر: ام خلقنا قبلهم و سواهم، اى هؤلاء لیسوا باحکم خلقا من عیرهم من الامم و قد اهلکناهم بذنوبهم فما الذى یؤمن هؤلاء من العذاب. قال الحسن فى جماعة «أَمْ مَنْ خَلَقْنا» یرید السماوات و الارض و الجبال کقوله: «لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ» فیکون «من» حینئذ لازدواج الکلام.
ثمّ ذکر خلق الانسان فقال: «إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طِینٍ لازِبٍ» اى جید حرّ لاصق یعلق بالید لا رمل فیه و اللازب اللازم و الباء بدل من المیم مثل بکّة و مکّة و قال الشاعر:
فما و رق الدّنیا بباق لاهلها
و لا شدّة البلوى بضربة لازب
و قال مجاهد و الضحاک: «مِنْ طِینٍ لازِبٍ» اى منتن.
بَلْ عَجِبْتَ وَ یَسْخَرُونَ اى عجبت من تکذیبهم و هم یسخرون من تعجّبک و قیل: عجبت من انکارهم شأنک مع معاینتهم انشقاق القمر و آیات النبّوة و اعجاز القرآن و هو قوله عزّ و جلّ: وَ إِنْ کانَ کَبُرَ عَلَیْکَ إِعْراضُهُمْ. قرأ حمزة و الکسائى: «بل عجبت» بضمّ التّاء و هى قراءة ابن عباس و ابن مسعود: قال الحسین بن الفضل: العجب من اللَّه ارکان الشیء و تعظیمه و قیل: العجب من اللَّه استعظامه ادّعاهم علیه الشرکاء فقد یکون بمعنى الانکار و الذم و قد یکون بمعنى الاستحسان و الرّضا کما جاء فى الحدیث: «عجب ربکم من شاب لیست له صبوة» و جاء فى الحدیث: «عجب ربّکم من الّکم و قنوطکم و سرعة اجابته ایّاکم».
و قال (ص): «عجب ربّنا من اقوام یقادون الى الجنّة بالسلاسل».
و سئل جنید عن هذه الآیة فقال: انّ اللَّه تعالى لا یعجب من شىء و لکن اللَّه وافق رسوله لما عجب رسوله.
فقال «وَ إِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ» اى هو کما یقوله، و الجملة انّ العجب صفة من صفات اللَّه عزّ و جلّ جاءت فى الکتاب و السنة، قال اللَّه عزّ و جلّ فى مواضع فى القرآن: کَیْفَ و هو تعجّب کقوله: إِنِّی و هو تعجّب کقوله: فَأَنَّى یُؤْفَکُونَ، أَنَّى یُصْرَفُونَ و سبیله سبیل سائر الصّفات الّتى وردت فى الکتاب و السنة لا تزال عن وجهها و اسمها و لا تضرب لها الامثال و لا یقال فیها بالتّوهم و الرّأى و لا تحمل على المعانى الوحشیة الشاذة و المستحسن من العقول و لا یقال فیها لم و لا کیف، معانیها اسماءها و تفسیرها ظواهرها و لیس علینا فى ذلک الا الاقرار و التّسلیم و الاذعان و التّصدیق و اللَّه اعلم.
قوله: وَ إِذا ذُکِّرُوا لا یَذْکُرُونَ اى اذا وعظوا بالقرآن لا یتّعظون.
وَ إِذا رَأَوْا آیَةً یَسْتَسْخِرُونَ اى یسخرون و هذه السین زائدة دخلت للمبالغة کما دخلت فى الاستضحاک. و قیل: یستدعى بعضهم بعضا الى ان یسخروا. الآیة، هاهنا انشقاق القمر.
وَ قالُوا إِنْ هذا اى ما هذا الّذى نراه إِلَّا سِحْرٌ مُبِینٌ اى ظاهر.
أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ. أَ وَ آباؤُنَا قراءة نافع و ابن عامر او آباؤنا بسکون و اوست اینجا و در سورة الواقعه، و در کلام تقدیم و تأخیر است یعنى: ائنا او آباؤنا الأولون لمبعوثون باش آن گه که ما خاک و استخوان گردیم ما یا پدران پیشینان ما برانگیختنىایم؟ باقى بفتح واو خوانند و معنى آنست که: باش و پدران و پیشینان ما برانگیختنىاند؟قُلْ نَعَمْ تبعثون و آباؤکم وَ أَنْتُمْ داخِرُونَ صاغرون أذلاء على زغم منکم.
فَإِنَّما هِیَ اى القیامة او نفخة القیامة زَجْرَةٌ واحِدَةٌ صیحة واحدة فَإِذا هُمْ یَنْظُرُونَ اى احیاء ینظرون: و قیل: ینتظرون امر اللَّه فیهم الزّجر السوق على الغضب.
و یروى ان اغضب ما یکون اللَّه عزّ و جلّ حین ینفخ فى نفخة البعث.
وَ قالُوا یا وَیْلَنا معناه وجب لنا الویل و الحزن، و قیل: حلّ بنا اشدّ شىء نکرهه، هذا یَوْمُ الدِّینِ. قیل: هو من تمام کلامهم، اى هذا یوم الجزاء الّذى کنّا ننکره. و قیل: تمّ الکلام على قوله: یا وَیْلَنا ثمّ قال اللَّه: هذا یَوْمُ الدِّینِ.
هذا یَوْمُ الْفَصْلِ بین المحسن و المسىء الَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ.
احْشُرُوا الَّذِینَ ظَلَمُوا اى کفروا وَ أَزْواجَهُمْ اى نساءهم اللّاتى على دینهم و قیل. اتباعهم. و قال ابن عباس: امثالهم و اضرابهم و نظراءهم الزّانى مع الزّانى و صاحب الخمر مع صاحب الخمر. و قال مقاتل: قرناؤهم من الشیاطین کل کافر مع شیطانه فى سلسلة. وَ ما کانُوا یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فى الدنیا یعنى الاصنام لیعذّب بها الکفّار، فَاهْدُوهُمْ اى ادعوهم و قیل دلّوهم. و قیل: قدّموهم، و السابق یسمّى الهادى و منه هادیة الشاة لرقبتها. إِلى صِراطِ الْجَحِیمِ اى وسطها. و قیل: طریقها.
قال: «من قرأ و الصاّفات اعطى من الاجر عشر حسنات بعدد کلّ جنّى و شیطان و تباعدت منه مردة الشّیاطین و برىء من الشّرک و شهد له حافظاه یوم القیمة انّه کان مؤمنا بالمرسلین».
قوله: وَ الصَّافَّاتِ صَفًّا ابن عباس گفت: فرشتگاناند که در آسمان خداى را مىپرستند صفها برکشیده هم چنان که در دنیا نمازگران صفها برکشند.
همانست که در آخر سوره فرمود: وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ، جایى دیگر فرمود: یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِکَةُ صَفًّا وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا روى جابر بن سمرة قال قال رسول اللَّه (ص): «الا تصفّون الملائکة عند ربّهم»؟ قلنا و کیف تصفّ الملائکة عند ربّهم؟ قال: «یتمّون الصّفوف المقدّمه و یتراصون فى الصّف»
و کان عمر بن الخطاب اذا اراد ان یفتتح بالنّاس الصّلاة قال: استووا تقدّم یا فلان تاخر یا فلان انّ اللَّه عزّ و جلّ یرى لکم بالملئکة اسوة یقول: «وَ الصَّافَّاتِ صَفًّا». و قیل: هم الملائکة تصفّ اجنحتها فى الهواء واقفة حتّى یأمرها للَّه بما یرید. و قیل: هى الطّیر دلیله قوله تعالى: وَ الطَّیْرُ صَافَّاتٍ، و الصّف ترتیب الجمع على خطّ کالصّف فى الصّلاة.
قوله: فَالزَّاجِراتِ زَجْراً» یعنى الملائکة تزجر السّحاب و تسوقه الى حیث امر اللَّه.
بفرشتگان که میغ مىرانند و باران را فراهم مىآرند تا آنجا که فرمان اللَّه بود. و قیل: هى زواجر القرآن یعنى آیات النّواهى تنهى عن المحظورات و تزجر عن القبیح.
«فَالتَّالِیاتِ ذِکْراً» هم الملائکة یتلون کتاب اللَّه على الانبیاء. و قیل: هم جماعة قرّاء القرآن. و قیل: المراد بالثلثة الغزاة کقوله: وَ الْعادِیاتِ ضَبْحاً و هم الصّافّات فى الحرب الزاجرات للکفّار التّالیات لذکر اللَّه بالتّسبیح و التّکبیر و التّهلیل. الصّافّ واحد، و الصافات جمع و الصافات جمع الصّافة و الزجر الصّرف عن الشیء بخوف و تخویف. و التّلاوة القراءة و التلو الاتباع. و قیل: فیه اضمار، یعنى و ربّ الصّافّات و الزّاجرات و التّالیات. قرأ ابو عمرو و حمزة کلّهن بالادغام، و قرأ الباقون بالاظهار.
جواب مشرکان قریش است که گفتند: «اجعل الآلهة الها واحدا» این مرد خدایان را همه با یکى آورد، ربّ العالمین قسم یاد کرد باین سه چیز تعظیم و تشریف آن سه چیز که خداوند شما یکى است إِنَّ إِلهَکُمْ لَواحِدٌ. آن گه فرمود: رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما وَ رَبُّ الْمَشارِقِ یعنى مشارق الشمس و مغاربها فى الصیف و الشتاء، مائة و ثمانون مشرقا و مائة و ثمانون مغربا فنزلت الشمس منها کلّ منزل فى السنّة مرّتین مرّة فى الصّیف صاعدة و مرّة فى الشّتاء منحدرة، کلّ یوم لها مشرق و مغرب لا تنزلهما فى السّنة الا مرّتین و امّا قوله: رَبُّ الْمَشْرِقَیْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَیْنِ فالمشرقان مشرق الشمس اطول یوم من السّنة و مشرقها اقصر یوم منها و المغربان مغرب الشّمس اطول یوم من السّنة و مغربها اقصر یوم منها. و امّا قوله: رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ» فهو افق شروق الشّمس و افق غروبها.
«إِنَّا زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا» تأنیث الادنى و هى التی تدنوا من الارض، «بِزِینَةٍ الْکَواکِبِ» قرأ عاصم بروایة ابى بکر: «بزینة» منوّنة «الکواکب» نصبا، اى بتزییننا الکواکب.
و قرأ حمزة و حفص «بزینة» منوّنة «الکواکب» خفضا على البدل، اى بزینة بالکواکب، یعنى زیّناها بالکواکب. و قرأ الآخرون: «بِزِینَةٍ الْکَواکِبِ» بلا تنوین على الاضافة. قال ابن عباس: معناه بضوء الکواکب.
«و حفظا» اى و حفظناها حفظا. و قیل: جعلنا الکواکب حفظا، «مِنْ کُلِّ شَیْطانٍ مارِدٍ» اى متمرّد خال عنّ الخیر خبیث.
«لا یَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلى» اى الى کلام الملأ الاعلى و هم الملائکة، و تقدیره: ان لا یسمعوا اى لئلّا یسمعوا، فلما حذف ان رفع الفعل و عدّاه بالى لانّه فى معنى الاصغاء.
و قیل: سمعت الیه بمعنى صرفت الى جهته سمعى. قرأ حمزة و الکسائى و حفص: «یسّمّعون» بتشدید السّین و المیم، اى یتسمّعون فادغمت التاء فى السّین. و قرأ الآخرون: «یسمعون» باسکان السین و تخفیف المیم من سمع یسمع و المعنى لا یستطیعون الاستماع الى الملأ الاعلى.
وَ یُقْذَفُونَ مِنْ کُلِّ جانِبٍ دُحُوراً این سخن را دو وجه است یکى آنست که مىاندازند ایشان را از هر سوى. دیگر وجه: آتش بایشان مىاندازند از هر سوى، تقول: قذفت الشیء اى طرحته، و قذفته بحجر رمیت الیه حجرا و منه قذفه بالفجور.
«دحورا» مصدر من غیر لفظ الفعل الاوّل اى یقذفون قذفا. و قیل: فعله مضمر تقدیره: و یدحرون دحورا، اى یبعدون عن مجالس الملائکة. و قیل «دحورا» جمع دحر و هو ما یرمى به فیکون تقدیره بدحور فخذف لجارّ و نصب. و قرأ بعضهم: «یقذفون» بفتح الیاء و کسر الذّال یعنى الملائکة یقذفون الشیاطین بالشهب فیکون تفسیرا «للزاجرات زجرا».
«وَ لَهُمْ عَذابٌ واصِبٌ» اى الشیاطین عذاب دائم و المواصبة و المواظبة سواء و تاویله: ان کلّ شیطان ادرکه الشّهب لم تفارقه ناره ابدا. و قیل: «عَذابٌ واصِبٌ» اى موجع من الوصب.
«إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ» اى الا مسترق یختطف کلمة من لسان ملک مسارقة فیزید فیها اکاذیب «فَأَتْبَعَهُ» اى لحقه «شِهابٌ ثاقِبٌ» کوکب مضیء قوىّ لا یخطئه فاذا قذفوا احترقوا. و قیل: تصیبهم آفة فلا یعودون. و قیل: لا یقتلون بالشّهب بل یحسّ بذلک فلا یرجع و لهذا لا یمتنع غیره عن ذلک. و قیل: تصیبهم مرّة و یسلسون مرّة فصاروا فى ذلک کراکب السفینة فى البحر للتّجارة قال عطاء: سمى النجم الّذى یرمى به الشیاطین ثاقبا لانه یثقبهم.
«فاستفتهم یعنى قریشا «أَ هُمْ أَشَدُّ خَلْقاً» استفهام بمعنى التّقریر اى اهم اشدّ على الخالق فى الاعادة ام آدم فى الانشاء و الابتداء «إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طِینٍ» یعنى خلقناهم من آدم و خلقنا آدم من طین. و قیل: «أَمْ مَنْ خَلَقْنا» یعنى امم الخالیة و التّقدیر: ام خلقنا قبلهم و سواهم، اى هؤلاء لیسوا باحکم خلقا من عیرهم من الامم و قد اهلکناهم بذنوبهم فما الذى یؤمن هؤلاء من العذاب. قال الحسن فى جماعة «أَمْ مَنْ خَلَقْنا» یرید السماوات و الارض و الجبال کقوله: «لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ» فیکون «من» حینئذ لازدواج الکلام.
ثمّ ذکر خلق الانسان فقال: «إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طِینٍ لازِبٍ» اى جید حرّ لاصق یعلق بالید لا رمل فیه و اللازب اللازم و الباء بدل من المیم مثل بکّة و مکّة و قال الشاعر:
فما و رق الدّنیا بباق لاهلها
و لا شدّة البلوى بضربة لازب
و قال مجاهد و الضحاک: «مِنْ طِینٍ لازِبٍ» اى منتن.
بَلْ عَجِبْتَ وَ یَسْخَرُونَ اى عجبت من تکذیبهم و هم یسخرون من تعجّبک و قیل: عجبت من انکارهم شأنک مع معاینتهم انشقاق القمر و آیات النبّوة و اعجاز القرآن و هو قوله عزّ و جلّ: وَ إِنْ کانَ کَبُرَ عَلَیْکَ إِعْراضُهُمْ. قرأ حمزة و الکسائى: «بل عجبت» بضمّ التّاء و هى قراءة ابن عباس و ابن مسعود: قال الحسین بن الفضل: العجب من اللَّه ارکان الشیء و تعظیمه و قیل: العجب من اللَّه استعظامه ادّعاهم علیه الشرکاء فقد یکون بمعنى الانکار و الذم و قد یکون بمعنى الاستحسان و الرّضا کما جاء فى الحدیث: «عجب ربکم من شاب لیست له صبوة» و جاء فى الحدیث: «عجب ربّکم من الّکم و قنوطکم و سرعة اجابته ایّاکم».
و قال (ص): «عجب ربّنا من اقوام یقادون الى الجنّة بالسلاسل».
و سئل جنید عن هذه الآیة فقال: انّ اللَّه تعالى لا یعجب من شىء و لکن اللَّه وافق رسوله لما عجب رسوله.
فقال «وَ إِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ» اى هو کما یقوله، و الجملة انّ العجب صفة من صفات اللَّه عزّ و جلّ جاءت فى الکتاب و السنة، قال اللَّه عزّ و جلّ فى مواضع فى القرآن: کَیْفَ و هو تعجّب کقوله: إِنِّی و هو تعجّب کقوله: فَأَنَّى یُؤْفَکُونَ، أَنَّى یُصْرَفُونَ و سبیله سبیل سائر الصّفات الّتى وردت فى الکتاب و السنة لا تزال عن وجهها و اسمها و لا تضرب لها الامثال و لا یقال فیها بالتّوهم و الرّأى و لا تحمل على المعانى الوحشیة الشاذة و المستحسن من العقول و لا یقال فیها لم و لا کیف، معانیها اسماءها و تفسیرها ظواهرها و لیس علینا فى ذلک الا الاقرار و التّسلیم و الاذعان و التّصدیق و اللَّه اعلم.
قوله: وَ إِذا ذُکِّرُوا لا یَذْکُرُونَ اى اذا وعظوا بالقرآن لا یتّعظون.
وَ إِذا رَأَوْا آیَةً یَسْتَسْخِرُونَ اى یسخرون و هذه السین زائدة دخلت للمبالغة کما دخلت فى الاستضحاک. و قیل: یستدعى بعضهم بعضا الى ان یسخروا. الآیة، هاهنا انشقاق القمر.
وَ قالُوا إِنْ هذا اى ما هذا الّذى نراه إِلَّا سِحْرٌ مُبِینٌ اى ظاهر.
أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ. أَ وَ آباؤُنَا قراءة نافع و ابن عامر او آباؤنا بسکون و اوست اینجا و در سورة الواقعه، و در کلام تقدیم و تأخیر است یعنى: ائنا او آباؤنا الأولون لمبعوثون باش آن گه که ما خاک و استخوان گردیم ما یا پدران پیشینان ما برانگیختنىایم؟ باقى بفتح واو خوانند و معنى آنست که: باش و پدران و پیشینان ما برانگیختنىاند؟قُلْ نَعَمْ تبعثون و آباؤکم وَ أَنْتُمْ داخِرُونَ صاغرون أذلاء على زغم منکم.
فَإِنَّما هِیَ اى القیامة او نفخة القیامة زَجْرَةٌ واحِدَةٌ صیحة واحدة فَإِذا هُمْ یَنْظُرُونَ اى احیاء ینظرون: و قیل: ینتظرون امر اللَّه فیهم الزّجر السوق على الغضب.
و یروى ان اغضب ما یکون اللَّه عزّ و جلّ حین ینفخ فى نفخة البعث.
وَ قالُوا یا وَیْلَنا معناه وجب لنا الویل و الحزن، و قیل: حلّ بنا اشدّ شىء نکرهه، هذا یَوْمُ الدِّینِ. قیل: هو من تمام کلامهم، اى هذا یوم الجزاء الّذى کنّا ننکره. و قیل: تمّ الکلام على قوله: یا وَیْلَنا ثمّ قال اللَّه: هذا یَوْمُ الدِّینِ.
هذا یَوْمُ الْفَصْلِ بین المحسن و المسىء الَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ.
احْشُرُوا الَّذِینَ ظَلَمُوا اى کفروا وَ أَزْواجَهُمْ اى نساءهم اللّاتى على دینهم و قیل. اتباعهم. و قال ابن عباس: امثالهم و اضرابهم و نظراءهم الزّانى مع الزّانى و صاحب الخمر مع صاحب الخمر. و قال مقاتل: قرناؤهم من الشیاطین کل کافر مع شیطانه فى سلسلة. وَ ما کانُوا یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فى الدنیا یعنى الاصنام لیعذّب بها الکفّار، فَاهْدُوهُمْ اى ادعوهم و قیل دلّوهم. و قیل: قدّموهم، و السابق یسمّى الهادى و منه هادیة الشاة لرقبتها. إِلى صِراطِ الْجَحِیمِ اى وسطها. و قیل: طریقها.
رشیدالدین میبدی : ۸۵- سورة البروج- المکیة
النوبة الثانیة
این سوره بیست و دو آیتست، صد و نه کلمه، چهار صد و سى حرف، جمله به مکه فرو آمد باجماع مفسّران. و در این سوره هیچ ناسخ و منسوخ نیست. و در فضیلت این سوره ابى بن کعب روایت کند از مصطفى (ص) که گفت: هر که این سوره بر خواند، خداى عزّ و جلّ او را بعدد هر روز آدینه و هر روز عرفه که درین جهان باشد ده نیکى در دیوان وى بنویسد. قوله: وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ قیل: المراد بها جمیع السّماوات. و قیل: السَّماءِ الدّنیا فانّها ذاتِ الْبُرُوجِ اى ذاتِ الظّهور. و قیل: ذاتِ الْبُرُوجِ الخلق الحسن.
و قیل: منازل الشّمس و القمر. جماعتى مفسّران گفتند: این بروج که ربّ العالمین اندرین سوره و سورة الفرقان یاد کرده و نام برده، دوازده برجاند، منازل شمس و قمر. نام آن برجها: حمل، ثور، جوزا، سرطان، اسد، سنبله، میزان، عقرب، قوس، جدى، دلو، حوت. آسمانها برین دوازده برج نهاده، چنان که سالها بر دوازده ماه نهاده. و این برجها بر چهار فصل است: یک فصل از آن وقت بهار است، سه ماه، و آفتاب اندرین سه ماه در حمل و ثور و جوزا باشد و فصل دوم روزگار صیف است، تابستان گرم، سه ماه، و آفتاب اندرین سه ماه در سرطان و اسد و سنبله باشد و سوم روزگار خریف است، سه ماه، و آفتاب اندرین سه ماه در میزان و عقرب و قوس باشد. و فصل چهارم روزگار زمستانست، سه ماه، و آفتاب اندرین سه ماه بجدى و دلو و حوت باشد.
و هر فصلى را طبعى دیگر است و گردش او دیگر و شرح آن در ما تقدّم رفته.
وَ الْیَوْمِ الْمَوْعُودِ روز رستاخیز است و عد الاوّلون و الآخرون به للقضاء و الجزاء و الثّواب و العقاب.
وَ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ روى عبد اللَّه بن رافع عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): الْیَوْمِ الْمَوْعُودِ یوم القیامة و المشهود یوم عرفة و الشّاهد یوم الجمعة ما طلعت شمس و لا غربت على یوم افضل من یوم الجمعة، فیه ساعة لا یوافقها عبد مؤمن یدعو اللَّه فیها خیرا الّا استجاب له و لا یستعیذه من سوء الّا اعاذه منه.
و هذا قول ابن عباس و الاکثرین من المفسّرین: انّ الشّاهد یوم الجمعة و المشهود یوم عرفة.
و روى عن ابن عمر قال: الشّاهد یوم الجمعة و المشهود یوم النّحر و قال سعید بن المسیب: الشّاهد یوم التّرویة و المشهود یوم عرفة. و قیل: الشّاهد محمد (ص) لقوله: «إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً» و المشهود یوم القیامة لقوله: «ذلِکَ یَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذلِکَ یَوْمٌ مَشْهُودٌ». و قیل: الشّاهد: الملک یشهد على ابن آدم لقوله: «وَ جاءَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهِیدٌ». و قیل: الشّاهد اعضاء بنى آدم و المشهود انفسهم، لقوله: «یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ». و قیل: الشّاهد هذه الامّة و المشهود سائر الامم، لقوله تعالى: جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ. و قیل: الشّاهد الانبیاء و المشهود محمد (ص) لقوله: «وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ» الى قوله: «فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ». و قیل: الشّاهد هو اللَّه و المشهود نحن، لقوله: «وَ کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً» قل: اىّ شیء اکبر شهادة «قُلِ اللَّهُ شَهِیدٌ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ». و قیل: الشّاهد الایّام و اللّیالى و المشهود بنى آدم لما
روى فی الخبر: «ما من یوم الّا و ینادى انّى یوم جدید و انّى على ما یفعل فىّ شهید، فاغتنمنى فلو غابت شمسى لم تدرکنى الى یوم القیامة».
و قیل: الشّاهد جمیع الخلق یشهدون للَّه بالوحدانیّة و المشهود اللَّه. و قیل: الشّاهد اللَّه شهد لنفسه بالوحدانیّة و المشهود هو جلّ جلاله لانّه شهد لنفسه و موضع القسم. قوله: قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ و التّقدیر: لقد قُتِلَ و مثله «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها».
و قال الزّجاج: موضع القسم إِنَّ بَطْشَ رَبِّکَ لَشَدِیدٌ: و قیل: فیه تقدیم و تأخیر، تقدیره: قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ کما یقال: ضرب زید و اللَّه و معنى قُتِلَ لعن و عذّب. و قیل: اراد به حقیقة القتل و الاهلاک. و قیل: الاصحاب الاخدود هم المؤمنون فیکون القتل حقیقة ایضا و الْأُخْدُودِ الشّقّ المستطیل فى الارض کالنّهر و جمعه اخادید و منه الخبر فی وصف الشجرة الّتى دعاها النّبی (ص) جعلت تخدّ الارض خدّا حتّى اتت النّبی (ص). در اصحاب اخدود علماء تفسیر مختلفاند.
مسلم بن الحجاج در صحیح آورده از هدبة بن خالد از حماد بن سلمة از ثابت بنانى از عبد الرحمن بن ابى لیلى از صهیب از رسول خدا (ص) گفتا: «در روزگار پیش پادشاهى بود بتپرست، جادوپرور، و در مملکت وى مردى بود ساحر حاذق. چون پیر گشت، آن ساحر کس فرستاد بآن ملک که مرا غلامى فرست تا او را سحر بیاموزم که من پیر گشتم و روزگار من بآخر رسید تا آن غلام بجاى من مىنشیند و کار مملکت تو در سحر روان دارد. ملک بفرمود تا کودکى تازه جوان عاقل بر وى فرستادند. آن کودک پیوسته بر آن ساحر رفتى و بر رهگذر خانه ساحر راهبى یافت خداپرست موحّد. با آن راهب بنشست و حدیث توحید و ایمان از وى میشنید و سحر و شعبده از آن ساحر مىشنید، تا روزى که دابّهاى عظیم پدید آمد که مردم را از آن گزند میرسید، و راه بمردم فرو بسته. آن کودک گفت: امروز آن روزست که من بتحقیق رسانم که راهب فاضلتر و بحقّتر یا ساحر؟ چون بنزدیک آن دابّه رسید سنگى برداشت و روى سوى آسمان کرد گفت: اللّهم ان کان امر الرّاهب احبّ الیک من امر السّاحر فاقتل هذه الدّابّة حتّى یمشى النّاس. آن گه سنگ بر دابّه انداخت و ربّ العالمین آن را بدست و زخم وى هلاک کرد و مردم ایمن گشتند و راه بر ایشان گشاده شد. آن کودک واپیش راهب رفت و این قصّه قتل دابّه باز گفت. راهب عظیم شاد گشت و گفت: اى بنىّ انت الیوم افضل منّى، اى پسر تو امروز بعلم و فضل افزونى دارى و ترا بلا و محنت رسد در میان این قوم، نگر تا بوقت بلا آن قوم را بر من دلالت نکنى و مرا ببلا نه افکنى! بعد از آن کار کودک بجایى رسید که «کان یبرئ الاکمه و الأبرص» و یداوى النّاس سائر الادواء. پس کار و قصّه وى منتشر گشت و هر بیمارى که اطبّاء از معالجه وى عاجز بودند، بدست وى و دعاى وى شفا مىیافت، آن ملک بتپرست را ندیمى بود نابینا، مال فراوان و هدیّهها و تحفههاى گرانمایه برداشت و آمد بر این کودک. گفت: اگر مرا شفا پدید کنى و روشنایى چشم دهى، این مال جمله ترا بخشم. کودک گفت: شفاى درد تو نزدیک من نیست و بدست من نیست بلى بنزدیک اللَّه است و شفا دهنده خداست، آفریدگار عالمیان و معبود جهانیان، و مرا بمال تو حاجت نیست. اگر ایمان آرى من دعا گویم تا اللَّه تو را شفا دهد. آن مرد ایمان آورد و ربّ العالمین بدعاى آن کودک دو چشم روشن بوى باز داد. آن مرد برخاست و بنزدیک آن ملک باز گشت. ملک او را چنان دید، گفت: این روشنایى و چشم بینا ترا که داد؟ گفت: ربّى و ربّک آن خداوند که آفریدگار و پروردگار منست و آفریدگار و پروردگار تو! آن ملک در خشم شد و او را معذّب همىداشت تا بر آن غلام دلالت کرد. و غلام را بیاوردند و ملک گفت: اى پسر جادوى تو بدانجاى رسید که نابینا را بینا کنى و علّت برص میبرى؟! غلام گفت: این نه من میکنم خداى من میکند، تعالى و تقدّس، و شفا میدهد. آن غلام را بزخم و عذاب فرو کشیدند تا بر آن راهب دلالت کرد. راهب را بیاوردند و او را بر کفر و شرک دعوت کردند. راهب سرباز زد و بر دین توحید بپائید و محکم باستاد. ملک بفرمود تا ارّه بر فرق وى نهادند و او را بدو شاخ کردند.
و آن ندیم ملک که ایمان آورده بود، او را با کفر خواندند هم چنان سرباز زد و از توحید برنگشت و او را هلاک کردند. آن غلام تنها بماند. ملک جماعتى را از اصحاب خویش بر وى موکّل کرد تا او را بر بالاى کوه برند و بزیر اندازند. چون بر بالاى کوه رسیدند، غلام دعا کرد، گفت: اللّهم اکفنیهم بما شئت. رجفهاى و زلزلهاى در کوه افتاد و آن جماعت همه بریختند و هلاک شدند. آن غلام تنها بنزدیک ملک باز آمد. ملک گفت: اصحاب را چه کردى؟ گفت: خداوند من ایشان را هلاک کرد. جماعتى دیگر بر وى گماشت تا او را در کشتى نشانند و در بحر غرق کنند. چون کشتى بمیان دریا رسید، غلام همان دعا کرد و ربّ العزّة ایشان را در بحر غرق کرد و غلام تنها بنزدیک ملک باز گشت. ملک گفت: اصحاب را چه کردى؟ گفت: خداوند من ایشان را غرق کرد.
ملک درماند. آن گه غلام گفت: اى ملک اگر میخواهى که مرا هلاک کنى من ترا رهنمونى کنم. اهل شهر را همه حاضر گردان و در مجمع خلق دارى بزن و مرا بر سر دار کن و یک تیر از ترکش برکش و بر کبد کمان نه و بگوى بسم اللَّه ربّ الغلام.
تا مقصود خود از هلاک من حاصل کنى ملک هم چنان کرد و در مجمع خلق آن آن تیر بنام اللَّه بینداخت. تیر بگوشه سر وى رسید. غلام دست خویش بر گوشه سر نهاد و فرمان حقّ بدو رسید. آن مردمان که حاضر بودند، چون آن حال دیدند، همه ایمان آوردند گفتند: آمنّا بربّ الغلام، آمنّا بربّ الغلام! ملک را گفتند: اکنون افتادى در آنچه از آن حذر میکردى! خشم ملک زیادت شد و تمرّد و طغیان وى در کفر بالا گرفت و بفرمود تا بر سر کوىها اخدودها کندند کوههاى عظیم و در آن کوهها آتش افروختند و آن جمع مؤمنان را یکان یکان مىآوردند و در آتش میافکندند. کار بزنى رسید که طفلى بر برداشت. او را گفتند: اگر از دین خویش باز گردى و با ملّت کفر آیى، و گر نه ترا با این طفل بآتش افکنیم. دلش بآن طفل بسوخت. خواست که از دین خویش برگردد، تا آن طفل را نسوزند. آن طفل بآواز آمد گفت: یا امّاه اصبرى فانّک على الحقّ. اى مادر صبر کن و از دین خویش برمگرد که تو بر حقّى و دین تو حقّ است، راست و درست.
روى عن عطاء عن ابن عباس قال: کان بنجر ان ملک من ملوک حمیر یقال له یوسف ذو نواس بن شرحبیل بن شراحیل فی الفترة قبل مولد النبىّ (ص) بسبعین سنة و کان فی بلاده غلام یقال له عبد اللَّه بن تامر و کان ابوه سلّمه الى معلّم یعلّمه السّحر فکره ذلک الغلام و لم یجد بدّا من طاعة ابیه فجعل یختلف الى المعلّم و کان فی طریقه راهب حسن القراءة حسن الصّوت فاعجبه ذلک و ذکر قریبا من معنى حدیث صهیب الى ان قال الغلام للملک: انّک لا تقدر على قتلى الّا ان تفعل ما اقول. قال: فکیف اقتلک؟
قال: تجمع اهل ملّتک و انت على سریرک و ترمى بسهم باسم الهى! ففعل الملک فقتله.
فقال النّاس: لا اله الّا اله عبد اللَّه بن تامر، لا دین الّا دینه. فغضب الملک و اغلق باب المدینة و اخذ افواه السّکک و خدّا خدودا و ملاه نارا ثمّ عرضهم علیها رجلا رجلا، فمن رجع عن الاسلام ترکه، و من قال: دینى دین عبد اللَّه بن تامر القاه فی الاخدود فاحرقه. و کان فی مملکته امرأة اسلمت فیمن اسلم و لها اولاد ثلاثة، احدهم رضیع. فقال لها الملک: ارجعى عن دینک و الّا القیتک و اولادک فی النّار. فابت، فاخذ ابنها الاکبر فالقیها فی النّار. ثمّ قال لها: ارجعى عن دینک. فابت، فالقى الثّانی فی النّار. ثمّ قال لها: ارجعى، فابت، فاخذوا الصّبىّ منها لیلقوه فی النّار فهمّت المرأة بالرّجوع، فقال الصّبىّ: یا امّاه لا ترجعی عن الاسلام فانّک على الحقّ و لا بأس علیک، فالقى الصّبىّ فی النّار و القیت امّه على اثره. و فی روایة قال لها: یا امّاه ما هى الّا غمیضة، فاصبرى و لا تنافقى فانّ بین یدیک نارا لا تطفأ. و قال محمد بن اسحاق عن عبد اللَّه بن ابى بکر انّ خربة احتفرت فی زمن عمر بن الخطاب فوجدوا عبد اللَّه بن تامر واضعا یده على ضربة فی رأسه، اذا امیطت یده عنها انبعثت دما و اذا ترکت ارتدّت مکانها، و فی یده خاتم من حدید فیه «ربّى اللَّه». فبلغ ذلک عمر فکتب عن اعیدوا علیه الّذى وجدتم علیه. و قال الربیع بن انس نجّى اللَّه المؤمنین الّذین القوا فى النّار بقبض ارواحهم قبل ان تمسّهم النّار و خرجت النّار الى من على شفیر الاخدود من الکفّار فاحرقتهم. و کان رسول اللَّه (ص) اذا ذکر اصحاب الاخدود تعوّذ باللّه من جهد البلاء. و قوله: النَّارِ ذاتِ الْوَقُودِ بدل عن الاخدود و «الوقود» الحطب، اى ذات الحطب الکثیر و «الوقود» بضمّ الواو الاتّقاد و الاشتعال. و قیل: «الوقود» مصدر کالولوع و الطّهور و الوضوء.
إِذْ هُمْ عَلَیْها قُعُودٌ اى عند النّار جلوس یعذّبون المؤمنین. قال مجاهد: کانوا قعودا على الکراسىّ عند الاخدود.
«وَ هُمْ» یعنى: الملک و اصحابه، الّذین خدوا الاخدود عَلى ما یَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِینَ من عرضهم على النّار و ارادتهم ان یرجعوا الى دینهم «شهود» اى حضور و قال مقاتل: «شهود» معناه: انّهم یشهدون. «انّ المؤمنین فی ضلال» حین ترکوا عبادة الاصنام.
وَ ما نَقَمُوا مِنْهُمْ قال الزجاج: ما انکروا علیهم دینا و ما علموا منهم عیبا «الّا» ایمانهم «بِاللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ».
الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و قوله: الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ فمعناه الغالب القاهر المحمود عند کلّ من له تمییز و انّما وصف ذاته بهاتین الصّفتین فی هذا المکان لیعلم انّه لم یمهل الکفّار لاجل انّه غیر قادر لکنّه اراد ان یبلغ بهؤلاء المؤمنین مبلغا من الثّواب لم یکونوا یبلغونه الّا بمثل ذلک الصّبر و ان یعاقب اولئک الکافرین عقابا لم یکونوا یستوجبونه الّا بمثل ذلک الفعل، و کان جرى بذلک قضاؤه على الفریقین جمیعا فی سابق تدبیره و علمه. وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ من افعالهم «شهید».
إِنَّ الَّذِینَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ اى احرقوهم بالنّار فی الاخدود.
یقال: فتنت الشّیء اذا احرقته و اذبته و منه قوله: «یَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ یُفْتَنُونَ» ثمّ لم یتوبوا من الکفر و القتل. و هذا دلیل على انّ التوبة تزیل عقاب القتل و عقاب کلّ ذنب فَلَهُمْ عَذابُ جَهَنَّمَ بکفرهم وَ لَهُمْ عَذابُ الْحَرِیقِ فى الآخرة بما احرقوا المؤمنین. و قیل: وَ لَهُمْ عَذابُ الْحَرِیقِ فى الدّنیا و ذلک انّ اللَّه تعالى احرقهم بالنّار الّتى احرقوا بها المؤمنین ارتفعت الیهم من الاخدود على ما قال الربیع بن انس و الکلبى. و قیل: انّما قال: عَذابُ الْحَرِیقِ بعد ما قال: عَذابُ جَهَنَّمَ لانّ فى «جهنّم» سوى عَذابُ الْحَرِیقِ انواعا من العذاب.
روى عن حذیفة بن الیمان قال: اسرّ الىّ رسول اللَّه (ص) حدیثا فی النّار، فقال: «یا حذیفة انّ فی جهنّم لسباعا من نار و کلابا من نار و سیوفا من نار و کلالیب من نار و انّه یبعث ملائکة یعلّقون اهل النّار بتلک الکلالیب باحناکهم و یقطّعونهم بتلک السّیوف عضوا عضوا و یلقونها الى تلک السّباع و الکلاب. کلّما قطعوا عضوا عاد آخر مکانه غضّا جدیدا».
ثمّ ذکر ما اعدّ اللَّه للمؤمنین. فقال: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ ذلِکَ الْفَوْزُ الْکَبِیرُ اى النّجاة العظیم. قیل: هذا وصف للمؤمنین الَّذِینَ صبروا على تعذیب «الاخدود» اعلم اللَّه المؤمنین انّ قوما بلغت حقیقة ایمانهم الى ان صبروا على ان احرقوا بالنّار. و قیل: هذا عامّ فی جمیع المؤمنین و هذا اظهر.
إِنَّ بَطْشَ رَبِّکَ لَشَدِیدٌ اى «انّ» اخذ «ربّک» بالعذاب «لشدید» یعنى: لمن یأخذه به کقوله: «إِنَّ أَخْذَهُ أَلِیمٌ شَدِیدٌ».
إِنَّهُ هُوَ یُبْدِئُ وَ یُعِیدُ هذا کقوله: «کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ» تقول العرب: فلان «یُبْدِئُ وَ یُعِیدُ» اذا کان عوّادا فی عمله. و قیل: «انّه» «یبدى» الخلق فی الدّنیا ثمّ یعیدهم احیاء بعد الموت. و قیل: «یبدى» من التّراب ثمّ «یعید» الى التّراب.
و قیل: یبدئکم ضعافا فی حال الطّفولیّة ثمّ یعیدکم فی حال الشّیخوخة ضعافا. و قیل: «یبدى» العذاب فی الدّنیا للکفّار ثمّ «یعید» علیهم العذاب فی الآخرة. و قیل: «یبدى» على حکم السّعادة و الشّقاوة کما یرید «و یعید» کما بدأ کقوله: «کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ».
وَ هُوَ الْغَفُورُ اى الکثیر المغفرة «الودود» یعنى: یودّه المؤمنین و یودّه المؤمنون. و قیل: یغفر للتّائب و یحبّه.
«ذُو الْعَرْشِ» قال: شیخ الاسلام عبد اللَّه الانصارى قدّس روحه معنى «ذُو الْعَرْشِ» اى على «الْعَرْشِ» «الْمَجِیدُ» بالجرّ قراءة حمزة و الکسائى على صفة العرش، اى السّریر العظیم. و قیل: اراد حسنه فوصفه بالمجد کما وصفه بالکرم فى قوله: «رَبُّ الْعَرْشِ الْکَرِیمِ» و معناه: الکمال، و العرش احسن الاشیاء و اکمله و قرأ الآخرون بالرّفع على صفة الغفور جلّ ذکره و مجده عظمته و جلاله و استحقاقه لاوصاف الکمال.
فَعَّالٌ لِما یُرِیدُ من افعال نفسه «و لِما یُرِیدُ» من افعال عباده، لا یعجزه شیء یریده و لا یمتنع منه شیء یطلبه.
هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ الْجُنُودِ اى قد «اتیک» خبر الجموع الکافرة الّذین تجنّدوا على الانبیاء ثمّ بیّن من هم فقال: «فِرْعَوْنَ وَ ثَمُودَ»، اى تذکّر ما کان من حدیثهما و تجنّدهما و حذّر قومک مثل ما اصابهم فاصبر فالعاقبة لک.
بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا من قومک یا محمد فی تکذیب و استیجاب للتّعذیب کدأب من کان قبلهم من الجنود فلا یتذکّرون.
وَ اللَّهُ مِنْ وَرائِهِمْ مُحِیطٌ لا یفوتونه و لا یعجزونه. قال الزجاج: قدرته مشتملة علیهم. و قیل: «محیط» عالم بهم لا یخفى علیه شیء من احوالهم و هذا تهدید.
بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ کریم شریف کثیر الخیر لیس کما زعم المشرکون انّه شعر و کهانة.
فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ قرأ نافع. «محفوظ» بالرّفع على نعت القرآن فانّ القرآن «محفوظ» من التّبدیل و التّغییر و التّحریف. قال اللَّه تعالى: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ. و قرأ الآخرون بالجرّ على نعت اللّوح و هو الّذى یعرف باللّوح المحفوظ و هو امّ الکتاب و منه نسخ الکتب «محفوظ» من الشّیاطین و من الزّیادة فیه و النّقصان. روى عن ابن عباس قال: انّ فی صدر اللّوح لا اله الّا اللَّه وحده، دینه الاسلام و محمد عبده و رسوله فمن آمن باللّه و صدّق بوعده و تبع رسله، ادخله الجنّة. قال و اللّوح من درّة بیضاء طوله ما بین السّماء و الارض و عرضه ما بین المشرق الى المغرب و حافتاه الدّرّ و الیاقوت و دفّتاه یاقوتة حمراء و قلمه نور و کتابه برّ معقود بالعرش و اصله فی حجر ملک و قال مقاتل: اللّوح المحفوظ عن یمین العرش و عن انس بن مالک قال: اللّوح المحفوظ الّذى ذکره اللَّه عزّ و جلّ فی جبهة اسرافیل و قیل: للَّه عزّ و جلّ فیه فی کلّ یوم ثلاثمائة و ستّون لحظة یحیى و یمیت یعزّ و یذلّ و یفعل ما یشاء.
و قیل: منازل الشّمس و القمر. جماعتى مفسّران گفتند: این بروج که ربّ العالمین اندرین سوره و سورة الفرقان یاد کرده و نام برده، دوازده برجاند، منازل شمس و قمر. نام آن برجها: حمل، ثور، جوزا، سرطان، اسد، سنبله، میزان، عقرب، قوس، جدى، دلو، حوت. آسمانها برین دوازده برج نهاده، چنان که سالها بر دوازده ماه نهاده. و این برجها بر چهار فصل است: یک فصل از آن وقت بهار است، سه ماه، و آفتاب اندرین سه ماه در حمل و ثور و جوزا باشد و فصل دوم روزگار صیف است، تابستان گرم، سه ماه، و آفتاب اندرین سه ماه در سرطان و اسد و سنبله باشد و سوم روزگار خریف است، سه ماه، و آفتاب اندرین سه ماه در میزان و عقرب و قوس باشد. و فصل چهارم روزگار زمستانست، سه ماه، و آفتاب اندرین سه ماه بجدى و دلو و حوت باشد.
و هر فصلى را طبعى دیگر است و گردش او دیگر و شرح آن در ما تقدّم رفته.
وَ الْیَوْمِ الْمَوْعُودِ روز رستاخیز است و عد الاوّلون و الآخرون به للقضاء و الجزاء و الثّواب و العقاب.
وَ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ روى عبد اللَّه بن رافع عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): الْیَوْمِ الْمَوْعُودِ یوم القیامة و المشهود یوم عرفة و الشّاهد یوم الجمعة ما طلعت شمس و لا غربت على یوم افضل من یوم الجمعة، فیه ساعة لا یوافقها عبد مؤمن یدعو اللَّه فیها خیرا الّا استجاب له و لا یستعیذه من سوء الّا اعاذه منه.
و هذا قول ابن عباس و الاکثرین من المفسّرین: انّ الشّاهد یوم الجمعة و المشهود یوم عرفة.
و روى عن ابن عمر قال: الشّاهد یوم الجمعة و المشهود یوم النّحر و قال سعید بن المسیب: الشّاهد یوم التّرویة و المشهود یوم عرفة. و قیل: الشّاهد محمد (ص) لقوله: «إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً» و المشهود یوم القیامة لقوله: «ذلِکَ یَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذلِکَ یَوْمٌ مَشْهُودٌ». و قیل: الشّاهد: الملک یشهد على ابن آدم لقوله: «وَ جاءَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهِیدٌ». و قیل: الشّاهد اعضاء بنى آدم و المشهود انفسهم، لقوله: «یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ». و قیل: الشّاهد هذه الامّة و المشهود سائر الامم، لقوله تعالى: جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ. و قیل: الشّاهد الانبیاء و المشهود محمد (ص) لقوله: «وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ» الى قوله: «فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ». و قیل: الشّاهد هو اللَّه و المشهود نحن، لقوله: «وَ کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً» قل: اىّ شیء اکبر شهادة «قُلِ اللَّهُ شَهِیدٌ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ». و قیل: الشّاهد الایّام و اللّیالى و المشهود بنى آدم لما
روى فی الخبر: «ما من یوم الّا و ینادى انّى یوم جدید و انّى على ما یفعل فىّ شهید، فاغتنمنى فلو غابت شمسى لم تدرکنى الى یوم القیامة».
و قیل: الشّاهد جمیع الخلق یشهدون للَّه بالوحدانیّة و المشهود اللَّه. و قیل: الشّاهد اللَّه شهد لنفسه بالوحدانیّة و المشهود هو جلّ جلاله لانّه شهد لنفسه و موضع القسم. قوله: قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ و التّقدیر: لقد قُتِلَ و مثله «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها».
و قال الزّجاج: موضع القسم إِنَّ بَطْشَ رَبِّکَ لَشَدِیدٌ: و قیل: فیه تقدیم و تأخیر، تقدیره: قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ کما یقال: ضرب زید و اللَّه و معنى قُتِلَ لعن و عذّب. و قیل: اراد به حقیقة القتل و الاهلاک. و قیل: الاصحاب الاخدود هم المؤمنون فیکون القتل حقیقة ایضا و الْأُخْدُودِ الشّقّ المستطیل فى الارض کالنّهر و جمعه اخادید و منه الخبر فی وصف الشجرة الّتى دعاها النّبی (ص) جعلت تخدّ الارض خدّا حتّى اتت النّبی (ص). در اصحاب اخدود علماء تفسیر مختلفاند.
مسلم بن الحجاج در صحیح آورده از هدبة بن خالد از حماد بن سلمة از ثابت بنانى از عبد الرحمن بن ابى لیلى از صهیب از رسول خدا (ص) گفتا: «در روزگار پیش پادشاهى بود بتپرست، جادوپرور، و در مملکت وى مردى بود ساحر حاذق. چون پیر گشت، آن ساحر کس فرستاد بآن ملک که مرا غلامى فرست تا او را سحر بیاموزم که من پیر گشتم و روزگار من بآخر رسید تا آن غلام بجاى من مىنشیند و کار مملکت تو در سحر روان دارد. ملک بفرمود تا کودکى تازه جوان عاقل بر وى فرستادند. آن کودک پیوسته بر آن ساحر رفتى و بر رهگذر خانه ساحر راهبى یافت خداپرست موحّد. با آن راهب بنشست و حدیث توحید و ایمان از وى میشنید و سحر و شعبده از آن ساحر مىشنید، تا روزى که دابّهاى عظیم پدید آمد که مردم را از آن گزند میرسید، و راه بمردم فرو بسته. آن کودک گفت: امروز آن روزست که من بتحقیق رسانم که راهب فاضلتر و بحقّتر یا ساحر؟ چون بنزدیک آن دابّه رسید سنگى برداشت و روى سوى آسمان کرد گفت: اللّهم ان کان امر الرّاهب احبّ الیک من امر السّاحر فاقتل هذه الدّابّة حتّى یمشى النّاس. آن گه سنگ بر دابّه انداخت و ربّ العالمین آن را بدست و زخم وى هلاک کرد و مردم ایمن گشتند و راه بر ایشان گشاده شد. آن کودک واپیش راهب رفت و این قصّه قتل دابّه باز گفت. راهب عظیم شاد گشت و گفت: اى بنىّ انت الیوم افضل منّى، اى پسر تو امروز بعلم و فضل افزونى دارى و ترا بلا و محنت رسد در میان این قوم، نگر تا بوقت بلا آن قوم را بر من دلالت نکنى و مرا ببلا نه افکنى! بعد از آن کار کودک بجایى رسید که «کان یبرئ الاکمه و الأبرص» و یداوى النّاس سائر الادواء. پس کار و قصّه وى منتشر گشت و هر بیمارى که اطبّاء از معالجه وى عاجز بودند، بدست وى و دعاى وى شفا مىیافت، آن ملک بتپرست را ندیمى بود نابینا، مال فراوان و هدیّهها و تحفههاى گرانمایه برداشت و آمد بر این کودک. گفت: اگر مرا شفا پدید کنى و روشنایى چشم دهى، این مال جمله ترا بخشم. کودک گفت: شفاى درد تو نزدیک من نیست و بدست من نیست بلى بنزدیک اللَّه است و شفا دهنده خداست، آفریدگار عالمیان و معبود جهانیان، و مرا بمال تو حاجت نیست. اگر ایمان آرى من دعا گویم تا اللَّه تو را شفا دهد. آن مرد ایمان آورد و ربّ العالمین بدعاى آن کودک دو چشم روشن بوى باز داد. آن مرد برخاست و بنزدیک آن ملک باز گشت. ملک او را چنان دید، گفت: این روشنایى و چشم بینا ترا که داد؟ گفت: ربّى و ربّک آن خداوند که آفریدگار و پروردگار منست و آفریدگار و پروردگار تو! آن ملک در خشم شد و او را معذّب همىداشت تا بر آن غلام دلالت کرد. و غلام را بیاوردند و ملک گفت: اى پسر جادوى تو بدانجاى رسید که نابینا را بینا کنى و علّت برص میبرى؟! غلام گفت: این نه من میکنم خداى من میکند، تعالى و تقدّس، و شفا میدهد. آن غلام را بزخم و عذاب فرو کشیدند تا بر آن راهب دلالت کرد. راهب را بیاوردند و او را بر کفر و شرک دعوت کردند. راهب سرباز زد و بر دین توحید بپائید و محکم باستاد. ملک بفرمود تا ارّه بر فرق وى نهادند و او را بدو شاخ کردند.
و آن ندیم ملک که ایمان آورده بود، او را با کفر خواندند هم چنان سرباز زد و از توحید برنگشت و او را هلاک کردند. آن غلام تنها بماند. ملک جماعتى را از اصحاب خویش بر وى موکّل کرد تا او را بر بالاى کوه برند و بزیر اندازند. چون بر بالاى کوه رسیدند، غلام دعا کرد، گفت: اللّهم اکفنیهم بما شئت. رجفهاى و زلزلهاى در کوه افتاد و آن جماعت همه بریختند و هلاک شدند. آن غلام تنها بنزدیک ملک باز آمد. ملک گفت: اصحاب را چه کردى؟ گفت: خداوند من ایشان را هلاک کرد. جماعتى دیگر بر وى گماشت تا او را در کشتى نشانند و در بحر غرق کنند. چون کشتى بمیان دریا رسید، غلام همان دعا کرد و ربّ العزّة ایشان را در بحر غرق کرد و غلام تنها بنزدیک ملک باز گشت. ملک گفت: اصحاب را چه کردى؟ گفت: خداوند من ایشان را غرق کرد.
ملک درماند. آن گه غلام گفت: اى ملک اگر میخواهى که مرا هلاک کنى من ترا رهنمونى کنم. اهل شهر را همه حاضر گردان و در مجمع خلق دارى بزن و مرا بر سر دار کن و یک تیر از ترکش برکش و بر کبد کمان نه و بگوى بسم اللَّه ربّ الغلام.
تا مقصود خود از هلاک من حاصل کنى ملک هم چنان کرد و در مجمع خلق آن آن تیر بنام اللَّه بینداخت. تیر بگوشه سر وى رسید. غلام دست خویش بر گوشه سر نهاد و فرمان حقّ بدو رسید. آن مردمان که حاضر بودند، چون آن حال دیدند، همه ایمان آوردند گفتند: آمنّا بربّ الغلام، آمنّا بربّ الغلام! ملک را گفتند: اکنون افتادى در آنچه از آن حذر میکردى! خشم ملک زیادت شد و تمرّد و طغیان وى در کفر بالا گرفت و بفرمود تا بر سر کوىها اخدودها کندند کوههاى عظیم و در آن کوهها آتش افروختند و آن جمع مؤمنان را یکان یکان مىآوردند و در آتش میافکندند. کار بزنى رسید که طفلى بر برداشت. او را گفتند: اگر از دین خویش باز گردى و با ملّت کفر آیى، و گر نه ترا با این طفل بآتش افکنیم. دلش بآن طفل بسوخت. خواست که از دین خویش برگردد، تا آن طفل را نسوزند. آن طفل بآواز آمد گفت: یا امّاه اصبرى فانّک على الحقّ. اى مادر صبر کن و از دین خویش برمگرد که تو بر حقّى و دین تو حقّ است، راست و درست.
روى عن عطاء عن ابن عباس قال: کان بنجر ان ملک من ملوک حمیر یقال له یوسف ذو نواس بن شرحبیل بن شراحیل فی الفترة قبل مولد النبىّ (ص) بسبعین سنة و کان فی بلاده غلام یقال له عبد اللَّه بن تامر و کان ابوه سلّمه الى معلّم یعلّمه السّحر فکره ذلک الغلام و لم یجد بدّا من طاعة ابیه فجعل یختلف الى المعلّم و کان فی طریقه راهب حسن القراءة حسن الصّوت فاعجبه ذلک و ذکر قریبا من معنى حدیث صهیب الى ان قال الغلام للملک: انّک لا تقدر على قتلى الّا ان تفعل ما اقول. قال: فکیف اقتلک؟
قال: تجمع اهل ملّتک و انت على سریرک و ترمى بسهم باسم الهى! ففعل الملک فقتله.
فقال النّاس: لا اله الّا اله عبد اللَّه بن تامر، لا دین الّا دینه. فغضب الملک و اغلق باب المدینة و اخذ افواه السّکک و خدّا خدودا و ملاه نارا ثمّ عرضهم علیها رجلا رجلا، فمن رجع عن الاسلام ترکه، و من قال: دینى دین عبد اللَّه بن تامر القاه فی الاخدود فاحرقه. و کان فی مملکته امرأة اسلمت فیمن اسلم و لها اولاد ثلاثة، احدهم رضیع. فقال لها الملک: ارجعى عن دینک و الّا القیتک و اولادک فی النّار. فابت، فاخذ ابنها الاکبر فالقیها فی النّار. ثمّ قال لها: ارجعى عن دینک. فابت، فالقى الثّانی فی النّار. ثمّ قال لها: ارجعى، فابت، فاخذوا الصّبىّ منها لیلقوه فی النّار فهمّت المرأة بالرّجوع، فقال الصّبىّ: یا امّاه لا ترجعی عن الاسلام فانّک على الحقّ و لا بأس علیک، فالقى الصّبىّ فی النّار و القیت امّه على اثره. و فی روایة قال لها: یا امّاه ما هى الّا غمیضة، فاصبرى و لا تنافقى فانّ بین یدیک نارا لا تطفأ. و قال محمد بن اسحاق عن عبد اللَّه بن ابى بکر انّ خربة احتفرت فی زمن عمر بن الخطاب فوجدوا عبد اللَّه بن تامر واضعا یده على ضربة فی رأسه، اذا امیطت یده عنها انبعثت دما و اذا ترکت ارتدّت مکانها، و فی یده خاتم من حدید فیه «ربّى اللَّه». فبلغ ذلک عمر فکتب عن اعیدوا علیه الّذى وجدتم علیه. و قال الربیع بن انس نجّى اللَّه المؤمنین الّذین القوا فى النّار بقبض ارواحهم قبل ان تمسّهم النّار و خرجت النّار الى من على شفیر الاخدود من الکفّار فاحرقتهم. و کان رسول اللَّه (ص) اذا ذکر اصحاب الاخدود تعوّذ باللّه من جهد البلاء. و قوله: النَّارِ ذاتِ الْوَقُودِ بدل عن الاخدود و «الوقود» الحطب، اى ذات الحطب الکثیر و «الوقود» بضمّ الواو الاتّقاد و الاشتعال. و قیل: «الوقود» مصدر کالولوع و الطّهور و الوضوء.
إِذْ هُمْ عَلَیْها قُعُودٌ اى عند النّار جلوس یعذّبون المؤمنین. قال مجاهد: کانوا قعودا على الکراسىّ عند الاخدود.
«وَ هُمْ» یعنى: الملک و اصحابه، الّذین خدوا الاخدود عَلى ما یَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِینَ من عرضهم على النّار و ارادتهم ان یرجعوا الى دینهم «شهود» اى حضور و قال مقاتل: «شهود» معناه: انّهم یشهدون. «انّ المؤمنین فی ضلال» حین ترکوا عبادة الاصنام.
وَ ما نَقَمُوا مِنْهُمْ قال الزجاج: ما انکروا علیهم دینا و ما علموا منهم عیبا «الّا» ایمانهم «بِاللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ».
الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و قوله: الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ فمعناه الغالب القاهر المحمود عند کلّ من له تمییز و انّما وصف ذاته بهاتین الصّفتین فی هذا المکان لیعلم انّه لم یمهل الکفّار لاجل انّه غیر قادر لکنّه اراد ان یبلغ بهؤلاء المؤمنین مبلغا من الثّواب لم یکونوا یبلغونه الّا بمثل ذلک الصّبر و ان یعاقب اولئک الکافرین عقابا لم یکونوا یستوجبونه الّا بمثل ذلک الفعل، و کان جرى بذلک قضاؤه على الفریقین جمیعا فی سابق تدبیره و علمه. وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ من افعالهم «شهید».
إِنَّ الَّذِینَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ اى احرقوهم بالنّار فی الاخدود.
یقال: فتنت الشّیء اذا احرقته و اذبته و منه قوله: «یَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ یُفْتَنُونَ» ثمّ لم یتوبوا من الکفر و القتل. و هذا دلیل على انّ التوبة تزیل عقاب القتل و عقاب کلّ ذنب فَلَهُمْ عَذابُ جَهَنَّمَ بکفرهم وَ لَهُمْ عَذابُ الْحَرِیقِ فى الآخرة بما احرقوا المؤمنین. و قیل: وَ لَهُمْ عَذابُ الْحَرِیقِ فى الدّنیا و ذلک انّ اللَّه تعالى احرقهم بالنّار الّتى احرقوا بها المؤمنین ارتفعت الیهم من الاخدود على ما قال الربیع بن انس و الکلبى. و قیل: انّما قال: عَذابُ الْحَرِیقِ بعد ما قال: عَذابُ جَهَنَّمَ لانّ فى «جهنّم» سوى عَذابُ الْحَرِیقِ انواعا من العذاب.
روى عن حذیفة بن الیمان قال: اسرّ الىّ رسول اللَّه (ص) حدیثا فی النّار، فقال: «یا حذیفة انّ فی جهنّم لسباعا من نار و کلابا من نار و سیوفا من نار و کلالیب من نار و انّه یبعث ملائکة یعلّقون اهل النّار بتلک الکلالیب باحناکهم و یقطّعونهم بتلک السّیوف عضوا عضوا و یلقونها الى تلک السّباع و الکلاب. کلّما قطعوا عضوا عاد آخر مکانه غضّا جدیدا».
ثمّ ذکر ما اعدّ اللَّه للمؤمنین. فقال: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ ذلِکَ الْفَوْزُ الْکَبِیرُ اى النّجاة العظیم. قیل: هذا وصف للمؤمنین الَّذِینَ صبروا على تعذیب «الاخدود» اعلم اللَّه المؤمنین انّ قوما بلغت حقیقة ایمانهم الى ان صبروا على ان احرقوا بالنّار. و قیل: هذا عامّ فی جمیع المؤمنین و هذا اظهر.
إِنَّ بَطْشَ رَبِّکَ لَشَدِیدٌ اى «انّ» اخذ «ربّک» بالعذاب «لشدید» یعنى: لمن یأخذه به کقوله: «إِنَّ أَخْذَهُ أَلِیمٌ شَدِیدٌ».
إِنَّهُ هُوَ یُبْدِئُ وَ یُعِیدُ هذا کقوله: «کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ» تقول العرب: فلان «یُبْدِئُ وَ یُعِیدُ» اذا کان عوّادا فی عمله. و قیل: «انّه» «یبدى» الخلق فی الدّنیا ثمّ یعیدهم احیاء بعد الموت. و قیل: «یبدى» من التّراب ثمّ «یعید» الى التّراب.
و قیل: یبدئکم ضعافا فی حال الطّفولیّة ثمّ یعیدکم فی حال الشّیخوخة ضعافا. و قیل: «یبدى» العذاب فی الدّنیا للکفّار ثمّ «یعید» علیهم العذاب فی الآخرة. و قیل: «یبدى» على حکم السّعادة و الشّقاوة کما یرید «و یعید» کما بدأ کقوله: «کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ».
وَ هُوَ الْغَفُورُ اى الکثیر المغفرة «الودود» یعنى: یودّه المؤمنین و یودّه المؤمنون. و قیل: یغفر للتّائب و یحبّه.
«ذُو الْعَرْشِ» قال: شیخ الاسلام عبد اللَّه الانصارى قدّس روحه معنى «ذُو الْعَرْشِ» اى على «الْعَرْشِ» «الْمَجِیدُ» بالجرّ قراءة حمزة و الکسائى على صفة العرش، اى السّریر العظیم. و قیل: اراد حسنه فوصفه بالمجد کما وصفه بالکرم فى قوله: «رَبُّ الْعَرْشِ الْکَرِیمِ» و معناه: الکمال، و العرش احسن الاشیاء و اکمله و قرأ الآخرون بالرّفع على صفة الغفور جلّ ذکره و مجده عظمته و جلاله و استحقاقه لاوصاف الکمال.
فَعَّالٌ لِما یُرِیدُ من افعال نفسه «و لِما یُرِیدُ» من افعال عباده، لا یعجزه شیء یریده و لا یمتنع منه شیء یطلبه.
هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ الْجُنُودِ اى قد «اتیک» خبر الجموع الکافرة الّذین تجنّدوا على الانبیاء ثمّ بیّن من هم فقال: «فِرْعَوْنَ وَ ثَمُودَ»، اى تذکّر ما کان من حدیثهما و تجنّدهما و حذّر قومک مثل ما اصابهم فاصبر فالعاقبة لک.
بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا من قومک یا محمد فی تکذیب و استیجاب للتّعذیب کدأب من کان قبلهم من الجنود فلا یتذکّرون.
وَ اللَّهُ مِنْ وَرائِهِمْ مُحِیطٌ لا یفوتونه و لا یعجزونه. قال الزجاج: قدرته مشتملة علیهم. و قیل: «محیط» عالم بهم لا یخفى علیه شیء من احوالهم و هذا تهدید.
بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ کریم شریف کثیر الخیر لیس کما زعم المشرکون انّه شعر و کهانة.
فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ قرأ نافع. «محفوظ» بالرّفع على نعت القرآن فانّ القرآن «محفوظ» من التّبدیل و التّغییر و التّحریف. قال اللَّه تعالى: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ. و قرأ الآخرون بالجرّ على نعت اللّوح و هو الّذى یعرف باللّوح المحفوظ و هو امّ الکتاب و منه نسخ الکتب «محفوظ» من الشّیاطین و من الزّیادة فیه و النّقصان. روى عن ابن عباس قال: انّ فی صدر اللّوح لا اله الّا اللَّه وحده، دینه الاسلام و محمد عبده و رسوله فمن آمن باللّه و صدّق بوعده و تبع رسله، ادخله الجنّة. قال و اللّوح من درّة بیضاء طوله ما بین السّماء و الارض و عرضه ما بین المشرق الى المغرب و حافتاه الدّرّ و الیاقوت و دفّتاه یاقوتة حمراء و قلمه نور و کتابه برّ معقود بالعرش و اصله فی حجر ملک و قال مقاتل: اللّوح المحفوظ عن یمین العرش و عن انس بن مالک قال: اللّوح المحفوظ الّذى ذکره اللَّه عزّ و جلّ فی جبهة اسرافیل و قیل: للَّه عزّ و جلّ فیه فی کلّ یوم ثلاثمائة و ستّون لحظة یحیى و یمیت یعزّ و یذلّ و یفعل ما یشاء.