عبارات مورد جستجو در ۳۲۶ گوهر پیدا شد:
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۹۸۶
سرو اگر جلوه کند پیش قد رعنایش
قمری ازشهپر خود اره نهد برپایش
جرعه اولش ازخون مسیحا باشد
چون کشد تیغ ستم غمزه بی پروایش
علم صبح قیامت به زمین خوابیده است
تافکنده است به ره سایه قد رعنایش
نه همین خون شفق درجگر خورشیدست
جگر کیست که خون نیست زاستغنایش ؟
دو جهان فتنه به هم دست و گریبان گردد
مژه برهم چو زند چشم قیامت زایش
شکر ازچاک دل مور به فریاد آید
چون درآید به سخن پسته شکرخایش
وقت شوخی زنگارین قدمان می شمرد
رم آهوی ختا رامژه گیرایش
بی تکلف به نگه سوزی آن عارض نیست
لاله هر چند که آتش چکد ازسیمایش
عالم بیخبری طرفه تماشاگاهی است
رهروی نیست درین ره که نلغزد پایش
تنگ خلقی است که برجمله بدیهاست محیط
نیست دیوی که درین شیشه نباشد جایش
چهره زرد، نشان جگر سوخته است
نیست یک شمع که تاریک نباشد پایش
صائب این آن غزل خواجه کمال است که گفت
سرو دیوانه شده است از هوس بالایش
قمری ازشهپر خود اره نهد برپایش
جرعه اولش ازخون مسیحا باشد
چون کشد تیغ ستم غمزه بی پروایش
علم صبح قیامت به زمین خوابیده است
تافکنده است به ره سایه قد رعنایش
نه همین خون شفق درجگر خورشیدست
جگر کیست که خون نیست زاستغنایش ؟
دو جهان فتنه به هم دست و گریبان گردد
مژه برهم چو زند چشم قیامت زایش
شکر ازچاک دل مور به فریاد آید
چون درآید به سخن پسته شکرخایش
وقت شوخی زنگارین قدمان می شمرد
رم آهوی ختا رامژه گیرایش
بی تکلف به نگه سوزی آن عارض نیست
لاله هر چند که آتش چکد ازسیمایش
عالم بیخبری طرفه تماشاگاهی است
رهروی نیست درین ره که نلغزد پایش
تنگ خلقی است که برجمله بدیهاست محیط
نیست دیوی که درین شیشه نباشد جایش
چهره زرد، نشان جگر سوخته است
نیست یک شمع که تاریک نباشد پایش
صائب این آن غزل خواجه کمال است که گفت
سرو دیوانه شده است از هوس بالایش
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۲۶
مولوی : فیه ما فیه
فصل بیست وچهارم - شخصی درآمد فرمود که محبوبست
شخصی درآمد فرمود که محبوبست و متواضع و این از گوهر اوست چنانک شاخی را که میوهٔ بسیار باشد آن میوه او را فروکشد و آن شاخ را که میوهٔ نباشد سر بالا دارد همچون سپیدار و چون میوه از حدّ بگذرد استونها نهند تا بکلیّ فرونیاید، پیغامبر صلی اللهّ علیه و سلم عظیم متواضع بود زیرا که همه میوهای عالم اولّ و آخر بروجمع بود لاجرم از همه متواضع تر بود مَا سَبَقَ رَسُوْلَ اللهِّ اَحَدٌ بِالسَّلَامِ گفت هرگز کسی پیش از پیغامبر بر پیغامبر صلّی اللهّ علیه و سلمّ نمیتوانست سلام کردن زیرا پیغامبر پیش دستی میکرد از غایت تواضع و سلام میداد و اگر تقدیرا سلام پیشين ندادی هم متواضع او بودی و سابق در کلام او بودی زیرا که ایشان سلام ازو آموختند و ازو شنیدند هرچ دارند اولّیان و آخریان همه از عکس او دارند و سایه اویند اگر سایهٔ یکی درخانه پیش از وی درآید پیش او باشد در حقیقت اگرچه سایه سابق است بصورت آخر سایه ازو سابق شد فرع اوست و این اخلاق از اکنون نیست از آن وقت در ذرّهای آدم در اجزای او این ذرهّا بودند. بعضی روشن و بعضی نیم روشن و بعضی تاریک این ساعت آن پیدا میشود اما این تابانی و روشنی سابق است و ذرهّٔ او در آدم از همه صافیتر و روشنتر بود و متواضعتر بعضی اول نگرند و بعضی آخر نگرند اینها که آخر نگرند عزیزند و بزرگند زیرا نظرشان بر عاقبت است و آخرت و آنها که باولّ نظر میکنند ایشان خاصترند میگویند چه حاجتست که بآخرنظر کنیم چون گندم کِشتهاند در اول جو نخواهد رستن در آخر و آن را که جو کِشته اند گندم نخواهد رستن پس نظرشان باولّست و قومی دیگر خاصترند که نه باولّ نظر میکنند ونه بآخر و ایشان را اول و آخر یاد نمیآید غرقند در حق و قومی دیگرند که ایشان غرقند در دنیا باول و آخر نمینگرند از غایت غفلت ایشان علف دوزخند پس معلوم شد که اصل محمد بوده است که لَوْلَاکَ مَا خَلَقْتُ الْاَفْلَاکَ و هر چیزی که هست از شرف و تواضع و حکم و مقامات بلند همه بخشش اوست و سایهٔ او زیرا که ازو پیدا شده است همچنانک هرچ این دست کند از سایه عقل کند زیرا که سایهٔ عقل بروست هر چند که عقل را سایه نیست اما او را سایه هست بی سایه همچنانک معنی را هستی هست بی هستی اگر سایهٔ عقل برآدمی نباشد همه اعضای او معطلّ شوند.
دست بهنجار نگيرد پای در راه راست نتواند رفتن چشم چیزی نبیند گوش هرچ شنود کژ شنود، پس بسایهٔ عقل این اعضاء همه کارها بهنجار و نیکو و لایق بجای میآرند ودر حقیقت آن همه کارها از عقل میآید اعضا آلت اند همچنين آدمی باشد عظیم خلیفه وقت او همچون عقل کلسّت عقول مردم همچون اعضای ویند هرچ کنند از سایهٔ او باشد و اگر ازیشان کژییی بیاید از آن باشد که آن عقل کل سایه از سر او برداشته باشد همچنانک مردی چون دیوانگی آغاز کند و کارهای ناپسندیده پیش گيرد همه را معلوم گردد که عقل او از سر برفته است و سایهٔ برو نمیافکند و از سایه و پناه عقل دورافتاده است عقل جنس ملکست اگر چه ملک را صورت هست و پر و بال هست و عقل را نیست اما در حقیقت یک چیزند و یک فعل میکنند مثلاً صورت ایشان را اگر بگدازی همه عقل شود از پرّ وبال او چیزی بيرون نماند پس دانستیم که همه عقل بودند اماّ مجسّم شده ایاشن را عقل مجسمّ گویند همچنانک از موم مرغی سازند با پر و بال اماّ آن موم باشد نمیبینی که چون میگدازی آن پر و بال و سر و پای مرغ یکباره موم میشود وهیچ چیز از وی برون انداختنی نمیماند بکلّی همه موم میگردد پس دانستیم که موم همانست و مرغی که از موم سازند همان مومست مجسمّ نقش گرفته الا موم است و همچون یخ نیز (همان) آبست و لهذا چون بگدازی همان آب میشود. اما پیش از آنک یخ نشده بود وآب بود کس او را در دست نتواند گرفتن و در دامن نهادن پس فرق بیش از این نیست اما یخ همان آبست و یک چیزند احوال آدمی همچنان است که پرفرشته را آوردهاند و بردم خری بستهاند تا باشد که آن خر از پرتو و صحبت فرشته فرشته گردد زیرا که ممکن است که او هم رنگ فرشته گردد.
از خرد پرداشت عیسی بر فلک پریّد او گر خرش را نیم پر بودی نماندی در خری و چه عجب است که آدمی شود خدا قادر است بر همه چیزها، آخر این طفل که اولّ میزاید از خر بترست دست درنجاست میکند و بدهان میبرد تا بلیسد مادر او را میزند و منع میکند خر را باری نوعی تمیز هست وقتی که بول میکند پایها را باز میکند تا بول برو نچکد چون آن طفل را که از خر بترست حق تعالی آدمی تواند کردن خر را اگر آدمی کند چه عجب پیش خدا هیچ چیزی عجب نیست در قیامت همه اعضای آدمی یک یک جدا جدا از دست و پای و غيره سخن گویند، فلسفیان این را تأویل میکنند که دست سخن چون گوید مگر بر دست علامتی و نشانی پیدا شود که آن بجای سخن باشد همچنانک ریش یا دنبلی بر دست برآید توان گفتن که دست سخن میگوید خبر میدهد که گرمی خوردهام که دستم چنين شده است یادست مجروح باشد یا سیاه گشته باشد، گویند که دست سخن میگوید خبر میدهد که بر من کارد رسیده است یا خود را بر دیک سیاه مالیدهام سخنگفتن دست و باقی اعضا باین طریق باشد، سنیّان گویند که حاشا و کلاّ بلک این دست و پا محسوس سخن گویند چنانک زبان میگوید در روز قیامت آدمی منکر میشود که من ندزدیدهام، دست گوید آری دزدیدی من ستدم بزبان فصیح آن شخص روبادست و پاکند که تو سخن گوی نبودی سخن چون میگویی که اَنْطَقَنَااللهُّ الَّذِي اَنْطَقَ کُلَّ شَیْیءٍ مرا آنکس در سخن آورد که همه چیزها را در سخن آورد و در و دیوار وسنگ و کلوخ را در سخن میآورد آن خالقی که آن همه را نطق میبخشد مرا نیز در نطق آورد چنانک زبان ترا در نطق آورد زبان تو گوشت پارهٔ دست گوشت پارهٔ سخن گوشت پارهٔ زبان چه معقول است از آنک بسیار دیدی ترا محال نمینماید و اگر نه نزد حق زبان بهانه است چون فرمودش که سخن گو سخن گفت و بهرچه بفرماید و حکم کند سخن گوید.
سخن بقدر آدمی میآید سخن ما همچون آبیست که ميراب آن را روان میکند آب چه داند که ميراب او را بکدام دشت روان کرده است، در خیار زاری یا کلم زاری یا در پیاز زاری در گلستانی این دانم که چون آب بسیار آید آنجا زمینهای تشنه بسیار باشد و اگر اندک آید دانم که زمين اندکست باغچه است یا چاردیواری کوچک یُلَقِّنُ الْحِکْمَةَ عَلَی لِسَانِ الْوَاعِظِیْنَ بِقَدْرِهِمَمِ الْمُسْتَمِعِیْنَ من کفش دوزم چرم بسیارست الاّ بقدر پای بُرمّ و دوزم:
سایهٔ شخصم و اندازهٔ او
قامتش چند بود، چندانم
در زمين حیوانکسیت که زیرزمين میزید و در ظلمت میباشد او را چشم و گوش نیست زیرا در آن مقام که اوباش دارد محتاج چشم و گوش نیست چون بآن حاجت ندارد چشمش چرادهند نیست که خدای را چشم و گوش کمست یا بخل هست الا او چیزی بحاجت دهد چیزی که بی حاجت دهد بروبار گردد، حکمت و لطف و کرم حق بار برمیگيرد بر کسی بارکی نهد مثلاً آلت دروگر را از تیشه و ارهّ و مِبرَد و غيره بدرزیی دهی که این را بگير آن بر و بار گردد چون بآن کار نتواند کردن پس چیزی را بحاجتدهد ماند همچنانک آن کرمان در زیر زمين د آن ظلمت زندگانی میکنند خلقانند در ظلمت این عالم قانع و راضی و محتاج آن عالم و مشتاق دیدار نیستند ایشان را آن چشم بصيرت و گوش هوش بچه کار آید کار این عالم باین چشم حسی که دارند برمیآید چون عزم آن طرف ندارند آن بصيرت بایشان چون دهند که به کارشان نمیآید؟
تا ظن نبری که ره روان نیز نیند
کامل صفتان بی نشان نیز نیند
زین گونه که تو محرم اسرار نهٔ
میپنداری که دیگران نیز نیند
اکنون عالم به غفلت قایمست که اگر غفلت نباشد این عالم نماند، شوق خدا و یاد آخرت و سکر و وجد معمار آن عالم است اگر همه آن رو نماید بکلیّ بآن عالم رویم و اینجا نمانیم و حق تعالی میخواهد که اینجا باشیم تا دو عالم باشد پس دو کدخدا را نصب کرد یکی غفلت و یکی بیداری تا هر دو خانه معمور ماند.
دست بهنجار نگيرد پای در راه راست نتواند رفتن چشم چیزی نبیند گوش هرچ شنود کژ شنود، پس بسایهٔ عقل این اعضاء همه کارها بهنجار و نیکو و لایق بجای میآرند ودر حقیقت آن همه کارها از عقل میآید اعضا آلت اند همچنين آدمی باشد عظیم خلیفه وقت او همچون عقل کلسّت عقول مردم همچون اعضای ویند هرچ کنند از سایهٔ او باشد و اگر ازیشان کژییی بیاید از آن باشد که آن عقل کل سایه از سر او برداشته باشد همچنانک مردی چون دیوانگی آغاز کند و کارهای ناپسندیده پیش گيرد همه را معلوم گردد که عقل او از سر برفته است و سایهٔ برو نمیافکند و از سایه و پناه عقل دورافتاده است عقل جنس ملکست اگر چه ملک را صورت هست و پر و بال هست و عقل را نیست اما در حقیقت یک چیزند و یک فعل میکنند مثلاً صورت ایشان را اگر بگدازی همه عقل شود از پرّ وبال او چیزی بيرون نماند پس دانستیم که همه عقل بودند اماّ مجسّم شده ایاشن را عقل مجسمّ گویند همچنانک از موم مرغی سازند با پر و بال اماّ آن موم باشد نمیبینی که چون میگدازی آن پر و بال و سر و پای مرغ یکباره موم میشود وهیچ چیز از وی برون انداختنی نمیماند بکلّی همه موم میگردد پس دانستیم که موم همانست و مرغی که از موم سازند همان مومست مجسمّ نقش گرفته الا موم است و همچون یخ نیز (همان) آبست و لهذا چون بگدازی همان آب میشود. اما پیش از آنک یخ نشده بود وآب بود کس او را در دست نتواند گرفتن و در دامن نهادن پس فرق بیش از این نیست اما یخ همان آبست و یک چیزند احوال آدمی همچنان است که پرفرشته را آوردهاند و بردم خری بستهاند تا باشد که آن خر از پرتو و صحبت فرشته فرشته گردد زیرا که ممکن است که او هم رنگ فرشته گردد.
از خرد پرداشت عیسی بر فلک پریّد او گر خرش را نیم پر بودی نماندی در خری و چه عجب است که آدمی شود خدا قادر است بر همه چیزها، آخر این طفل که اولّ میزاید از خر بترست دست درنجاست میکند و بدهان میبرد تا بلیسد مادر او را میزند و منع میکند خر را باری نوعی تمیز هست وقتی که بول میکند پایها را باز میکند تا بول برو نچکد چون آن طفل را که از خر بترست حق تعالی آدمی تواند کردن خر را اگر آدمی کند چه عجب پیش خدا هیچ چیزی عجب نیست در قیامت همه اعضای آدمی یک یک جدا جدا از دست و پای و غيره سخن گویند، فلسفیان این را تأویل میکنند که دست سخن چون گوید مگر بر دست علامتی و نشانی پیدا شود که آن بجای سخن باشد همچنانک ریش یا دنبلی بر دست برآید توان گفتن که دست سخن میگوید خبر میدهد که گرمی خوردهام که دستم چنين شده است یادست مجروح باشد یا سیاه گشته باشد، گویند که دست سخن میگوید خبر میدهد که بر من کارد رسیده است یا خود را بر دیک سیاه مالیدهام سخنگفتن دست و باقی اعضا باین طریق باشد، سنیّان گویند که حاشا و کلاّ بلک این دست و پا محسوس سخن گویند چنانک زبان میگوید در روز قیامت آدمی منکر میشود که من ندزدیدهام، دست گوید آری دزدیدی من ستدم بزبان فصیح آن شخص روبادست و پاکند که تو سخن گوی نبودی سخن چون میگویی که اَنْطَقَنَااللهُّ الَّذِي اَنْطَقَ کُلَّ شَیْیءٍ مرا آنکس در سخن آورد که همه چیزها را در سخن آورد و در و دیوار وسنگ و کلوخ را در سخن میآورد آن خالقی که آن همه را نطق میبخشد مرا نیز در نطق آورد چنانک زبان ترا در نطق آورد زبان تو گوشت پارهٔ دست گوشت پارهٔ سخن گوشت پارهٔ زبان چه معقول است از آنک بسیار دیدی ترا محال نمینماید و اگر نه نزد حق زبان بهانه است چون فرمودش که سخن گو سخن گفت و بهرچه بفرماید و حکم کند سخن گوید.
سخن بقدر آدمی میآید سخن ما همچون آبیست که ميراب آن را روان میکند آب چه داند که ميراب او را بکدام دشت روان کرده است، در خیار زاری یا کلم زاری یا در پیاز زاری در گلستانی این دانم که چون آب بسیار آید آنجا زمینهای تشنه بسیار باشد و اگر اندک آید دانم که زمين اندکست باغچه است یا چاردیواری کوچک یُلَقِّنُ الْحِکْمَةَ عَلَی لِسَانِ الْوَاعِظِیْنَ بِقَدْرِهِمَمِ الْمُسْتَمِعِیْنَ من کفش دوزم چرم بسیارست الاّ بقدر پای بُرمّ و دوزم:
سایهٔ شخصم و اندازهٔ او
قامتش چند بود، چندانم
در زمين حیوانکسیت که زیرزمين میزید و در ظلمت میباشد او را چشم و گوش نیست زیرا در آن مقام که اوباش دارد محتاج چشم و گوش نیست چون بآن حاجت ندارد چشمش چرادهند نیست که خدای را چشم و گوش کمست یا بخل هست الا او چیزی بحاجت دهد چیزی که بی حاجت دهد بروبار گردد، حکمت و لطف و کرم حق بار برمیگيرد بر کسی بارکی نهد مثلاً آلت دروگر را از تیشه و ارهّ و مِبرَد و غيره بدرزیی دهی که این را بگير آن بر و بار گردد چون بآن کار نتواند کردن پس چیزی را بحاجتدهد ماند همچنانک آن کرمان در زیر زمين د آن ظلمت زندگانی میکنند خلقانند در ظلمت این عالم قانع و راضی و محتاج آن عالم و مشتاق دیدار نیستند ایشان را آن چشم بصيرت و گوش هوش بچه کار آید کار این عالم باین چشم حسی که دارند برمیآید چون عزم آن طرف ندارند آن بصيرت بایشان چون دهند که به کارشان نمیآید؟
تا ظن نبری که ره روان نیز نیند
کامل صفتان بی نشان نیز نیند
زین گونه که تو محرم اسرار نهٔ
میپنداری که دیگران نیز نیند
اکنون عالم به غفلت قایمست که اگر غفلت نباشد این عالم نماند، شوق خدا و یاد آخرت و سکر و وجد معمار آن عالم است اگر همه آن رو نماید بکلیّ بآن عالم رویم و اینجا نمانیم و حق تعالی میخواهد که اینجا باشیم تا دو عالم باشد پس دو کدخدا را نصب کرد یکی غفلت و یکی بیداری تا هر دو خانه معمور ماند.
مولوی : المجلس الخامس
من بیانه نورنا الله بنور عرفانه
الحمدلله الاول الذی ماوفی حقکبریائه مجتهد ولاجاهد، الاخر الذیکل موجود الی عتبة جلاله قاصد، الظاهر الذی بهرت آیاته العقول فلایجحده جاحد، الباطن الذیکل ذرة فی السموات و الارض علی وحدانیّته علم شاهد، السماء قبّته و ایوانه و الارض فراشه و میدانه البسیط بساط و شاذروانه، و انه قلوب العارفين اکرّته و القضاء صولجانه، الجنة رحمته و خازن الجنة رضوانه، النّار سجنه و مالکها سجانه، القیامة مجمعه الاکبر و مظالمه الاعظم و دیوانه «فمن یعمل مثقال ذرّه خيراً یره و من یعمل مثقال ذرّه شراً یره» مکیاله و میزانه، عمّ العالمين رأفته و احسانه و شمل العاصين رحمته و غفرانه من غاص فی بحراوصافهکل لسانه و من جال فی میدان جلاله تقاعس و ان طال جولانه «کلّ یوم هو فی شان» فاحذروا مخالفة من هذا شأنه. بعث نبیّنا محمداً صلی الله علیه و سلم العنایة الازلیّة بضاعته و انشقاق القمر اشارته، «و ان یکاد الذین کفروا» تعویذه و تمیمته، «ما زاغ البصر و ماطغی» همته و رتبته الدنیا مفقوده و العقبی موجوده و الرّب معبوده و المعبوده مقصوده و الله عاصمه و جبرئیل خادمه و البراق مرکبه و المعراج سفرته و سدره المنتهی مقامه و قاب قوسين مطلبه و مرامه و الصدیق عاشقة و مستهامه، الفاروق عدله و حسامه و ذوالنورین، ختنه و امامه و المرتضی شجاعه و صمصامه علیهم رضوان الله و سلامه.
جامی : اعتقادنامه
بخش ۲۴ - اشارت به نفختین
چون شود نوبت جهان آخر
وز قیامت نشانه ها ظاهر
نشود یافت هیچ کس به جهان
کالله الله برآیدش به زبان
مر سرافیل را دهد دستور
حق تعالی که در دمد در صور
زان دمیدن خلایق عالم
همه میرند چون چراغ از دم
عمرها زیر گنبد دوار
نبود از جنس آدمی دیار
بار دیگر ز حق شود مأمور
که کند نفخ صور صاحب صور
در دمد در قوالب و ابدان
به یکی دم زدن هزاران جان
گر چه ابدان بود پراکنده
همچو آتش به دم شود زنده
وز قیامت نشانه ها ظاهر
نشود یافت هیچ کس به جهان
کالله الله برآیدش به زبان
مر سرافیل را دهد دستور
حق تعالی که در دمد در صور
زان دمیدن خلایق عالم
همه میرند چون چراغ از دم
عمرها زیر گنبد دوار
نبود از جنس آدمی دیار
بار دیگر ز حق شود مأمور
که کند نفخ صور صاحب صور
در دمد در قوالب و ابدان
به یکی دم زدن هزاران جان
گر چه ابدان بود پراکنده
همچو آتش به دم شود زنده
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۱۸ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً گفتند که اللَّه فرزندى گرفت سُبْحانَهُ پاکى و بىعیبى وى را، بَلْ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ نیست فرزند بل که رهى است و بنده اوست هر چه در آسمانها و زمین کس است و چیز کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ همه وى را پرستگاراند و به بندگى مقر.
بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ نو کارست و نو ساز و نو آرنده آسمان و زمین را از نیست، وَ إِذا قَضى أَمْراً و چون کارى خواهد که راند فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ آن بود که گویدش. باش تامى بود.
وَ قالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ و گفتند ایشان که خداى را نمیدانند لَوْ لا یُکَلِّمُنَا اللَّهُ چرا خدا با ما سخن نمیگوید أَوْ تَأْتِینا آیَةٌ یا بر یکى از ما بزبان ما پیغامى نمىآید؟ کَذلِکَ قالَ همچنین گفتند الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ ایشان که نادانان پیشین بودند، مِثْلَ قَوْلِهِمْ گفتنى همچون گفت ایشان تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ دل بدل مانست تا گفت بگفت مانست. قَدْ بَیَّنَّا الْآیاتِ پیدا کردیم نشانهاى خویش و روشن فرستادیم سخنان خویش لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ قومى را که بىگمانانند.
إِنَّا أَرْسَلْناکَ ما ترا فرستادیم بِالْحَقِّ بر سزاوارى و براستى بَشِیراً وَ نَذِیراً شاد کننده و بیم نماینده، وَ لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحِیمِ و مپرس از حال دوزخیان از سختى و زارى و رسوایى.
وَ لَنْ تَرْضى عَنْکَ الْیَهُودُ و خشنود نگردند از تو جهودان وَ لَا النَّصارى و نه ترسایان حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ تا آن گه که پس کیش ایشان شوى، قُلْ گوى إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى راه نمونى اللَّه راه نمونى آنست وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ و اگر بخوش آمد ایشان پى برى و بر پسند ایشان روى بَعْدَ الَّذِی جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ پس آن دانش و پیغام که از خداى آمد بتو ما لَکَ ترا نیست از خداى پس آن مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ نه رهاننده و نه بروى یارى دهنده.
الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ ایشان که نامه دادیم ایشان را یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ
پى مىبرند بآن پى بردن بسزا، أُولئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ ایشانند که گرویدهاند بنامه خویش، وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ هر که کافر گردد بآن فَأُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ ایشانند که زیان کارانند و نومیدان.
یا بَنِی إِسْرائِیلَ اى فرزندان یعقوب اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ یاد کنید و یاد دارید نعمت من الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ آن نیکو کارى و نواخت که من بر شما کردم وَ أَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَى الْعالَمِینَ و شما را افزونى دادم و بهترى بر جهانیان روزگار شما.
وَ اتَّقُوا یَوْماً و به پرهیزید از روزى لا تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً که بسنده نبود و به کار نیاید کس کس را وَ لا یُقْبَلُ مِنْها عَدْلٌ و از وى باز خریدى نه پذیرند، وَ لا تَنْفَعُها شَفاعَةٌ و بکار نیاید وى را که کسى آید و وى را خواهش گرى کند، وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ و نه ایشان را کسى فریاد رسد یا یارى دهد.
بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ نو کارست و نو ساز و نو آرنده آسمان و زمین را از نیست، وَ إِذا قَضى أَمْراً و چون کارى خواهد که راند فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ آن بود که گویدش. باش تامى بود.
وَ قالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ و گفتند ایشان که خداى را نمیدانند لَوْ لا یُکَلِّمُنَا اللَّهُ چرا خدا با ما سخن نمیگوید أَوْ تَأْتِینا آیَةٌ یا بر یکى از ما بزبان ما پیغامى نمىآید؟ کَذلِکَ قالَ همچنین گفتند الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ ایشان که نادانان پیشین بودند، مِثْلَ قَوْلِهِمْ گفتنى همچون گفت ایشان تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ دل بدل مانست تا گفت بگفت مانست. قَدْ بَیَّنَّا الْآیاتِ پیدا کردیم نشانهاى خویش و روشن فرستادیم سخنان خویش لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ قومى را که بىگمانانند.
إِنَّا أَرْسَلْناکَ ما ترا فرستادیم بِالْحَقِّ بر سزاوارى و براستى بَشِیراً وَ نَذِیراً شاد کننده و بیم نماینده، وَ لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحِیمِ و مپرس از حال دوزخیان از سختى و زارى و رسوایى.
وَ لَنْ تَرْضى عَنْکَ الْیَهُودُ و خشنود نگردند از تو جهودان وَ لَا النَّصارى و نه ترسایان حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ تا آن گه که پس کیش ایشان شوى، قُلْ گوى إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى راه نمونى اللَّه راه نمونى آنست وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ و اگر بخوش آمد ایشان پى برى و بر پسند ایشان روى بَعْدَ الَّذِی جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ پس آن دانش و پیغام که از خداى آمد بتو ما لَکَ ترا نیست از خداى پس آن مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ نه رهاننده و نه بروى یارى دهنده.
الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ ایشان که نامه دادیم ایشان را یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ
پى مىبرند بآن پى بردن بسزا، أُولئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ ایشانند که گرویدهاند بنامه خویش، وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ هر که کافر گردد بآن فَأُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ ایشانند که زیان کارانند و نومیدان.
یا بَنِی إِسْرائِیلَ اى فرزندان یعقوب اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ یاد کنید و یاد دارید نعمت من الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ آن نیکو کارى و نواخت که من بر شما کردم وَ أَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَى الْعالَمِینَ و شما را افزونى دادم و بهترى بر جهانیان روزگار شما.
وَ اتَّقُوا یَوْماً و به پرهیزید از روزى لا تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً که بسنده نبود و به کار نیاید کس کس را وَ لا یُقْبَلُ مِنْها عَدْلٌ و از وى باز خریدى نه پذیرند، وَ لا تَنْفَعُها شَفاعَةٌ و بکار نیاید وى را که کسى آید و وى را خواهش گرى کند، وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ و نه ایشان را کسى فریاد رسد یا یارى دهد.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۳۷ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ مِنَ النَّاسِ و از مردمان کسست مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ که خویشتن را مى خرد و دنیا مىفروشد ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ اسلام را و جستن خشنودى خداى را وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ و اللَّه سخت مهربان بخشاینده است بر رهیکان.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند و پیغامرسان را استوار گرفتند ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ در صلح شید کَافَّةً همگان بیکبار وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ و بر پى گامهاى دیو مروید و خلاف مجوئید إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ که شیطان شما را دشمنى است آشکارا.
فَإِنْ زَلَلْتُمْ و اگر شما را بر جاى زلت افتد که پاى از جاى بشود مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْکُمُ الْبَیِّناتُ پس پیغامهاى روشن که بشما رسید فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ بدانید که خداى با هر کس تا و دو هر چیز داند.
هَلْ یَنْظُرُونَ چشم نمیدارند این مشرکان که از تصدیق مىباز ایستند إِلَّا أَنْ یَأْتِیَهُمُ اللَّهُ مگر خداى آید بایشان روز رستخیز فِی ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ در ظلّها از میغ، وَ الْمَلائِکَةُ و فریشتگان آیند وَ قُضِیَ الْأَمْرُ و کار برگزارند وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ و همه کارها باز گردد با خواست خداى.
سَلْ بَنِی إِسْرائِیلَ پرس از پسران اسرائیل کَمْ آتَیْناهُمْ چند دادیم ایشان را مِنْ آیَةٍ بَیِّنَةٍ از نشانهاى روشن وَ مَنْ یُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللَّهِ و هر که نعمة خداى بدل کند و بگرداند مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُ پس آنک بوى آید فَإِنَّ اللَّهَ پس خداى شَدِیدُ الْعِقابِ سخت عقوبت است سخت گیر
زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا بر آراستند بر ناگرویدگان الْحَیاةُ الدُّنْیا زندگانى این جهان وَ یَسْخَرُونَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا و افسوس میآید ایشان را و خنده از گرویدگان وَ الَّذِینَ اتَّقَوْا و گرویدگان که باز پرهیزند از شرک فَوْقَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ زبر ایشانند و برتر ازیشانند فردا برستخیز، وَ اللَّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ و اللَّه روزى میدهد او را که خواهد بى شمار.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند و پیغامرسان را استوار گرفتند ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ در صلح شید کَافَّةً همگان بیکبار وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ و بر پى گامهاى دیو مروید و خلاف مجوئید إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ که شیطان شما را دشمنى است آشکارا.
فَإِنْ زَلَلْتُمْ و اگر شما را بر جاى زلت افتد که پاى از جاى بشود مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْکُمُ الْبَیِّناتُ پس پیغامهاى روشن که بشما رسید فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ بدانید که خداى با هر کس تا و دو هر چیز داند.
هَلْ یَنْظُرُونَ چشم نمیدارند این مشرکان که از تصدیق مىباز ایستند إِلَّا أَنْ یَأْتِیَهُمُ اللَّهُ مگر خداى آید بایشان روز رستخیز فِی ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ در ظلّها از میغ، وَ الْمَلائِکَةُ و فریشتگان آیند وَ قُضِیَ الْأَمْرُ و کار برگزارند وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ و همه کارها باز گردد با خواست خداى.
سَلْ بَنِی إِسْرائِیلَ پرس از پسران اسرائیل کَمْ آتَیْناهُمْ چند دادیم ایشان را مِنْ آیَةٍ بَیِّنَةٍ از نشانهاى روشن وَ مَنْ یُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللَّهِ و هر که نعمة خداى بدل کند و بگرداند مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُ پس آنک بوى آید فَإِنَّ اللَّهَ پس خداى شَدِیدُ الْعِقابِ سخت عقوبت است سخت گیر
زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا بر آراستند بر ناگرویدگان الْحَیاةُ الدُّنْیا زندگانى این جهان وَ یَسْخَرُونَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا و افسوس میآید ایشان را و خنده از گرویدگان وَ الَّذِینَ اتَّقَوْا و گرویدگان که باز پرهیزند از شرک فَوْقَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ زبر ایشانند و برتر ازیشانند فردا برستخیز، وَ اللَّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ و اللَّه روزى میدهد او را که خواهد بى شمار.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۳۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ الایة... این آیت در شأن صهیب بن سنان الرومى آمده است. مردى بود از جمله صحابه از عرب ابن نمر بن قاسط کنیت وى ابو یحیى دو پسر بود او را یکى حمزه نام، و یکى یحیى، و مصطفى او را باین کنیت خواند، بکودکى در غارت بدست روم افتاد، در میان ایشان بالید، وى را بدان رومى خواندند. عمر خطاب وصیت کرد تا وى بر او نماز کرد رسول خدا وى را دوست داشت و از وى راضى مرد، آن گه که بر رسول خدا مىآمد بهجرت، مشرکان وى را در راه بگرفتند، قصد کردند که وى را بکشند یا باز گردانند، آنچه از مال دنیا با خود داشت فرا ایشان داد، و آنچه بخانه داشت نشان فرا داد تا بستدند، و خویشتن را ازیشان باز خرید اسلام را، و هجرت را برسول خدا آمد بوى. در خبر آوردهاند که چون پیش وى آمد مصطفى او را گفت: «صهیب ربح البیع ربح البیع»، و گفتهاند که مشرکان او را روزگارى در مکه تعذیب کردند، گفت «انى شیخ کبیر فهل لکم ان تأخذوا مالى و تذرونى و دینى، ففعلوا، ثم خرج الى المدینة، فتلقاه ابو بکر و عمر فى رجال، فقال له ابو بکر ربح بیعک ابا یحیى و قرأ علیه هذه الآیة. یشرى و یشترى و یبیع و یبتاع همه یکى است خرید را و فروخت را عرب هر چهار گویند. ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ طلبا لمرضاته، مشرکان صهیب را عذاب میکردند تا مرتد شود، گفت: من پیر مردیم، اگر من با شما باشم هیچ نفعى بشما عاید نگردد و هیچ مضرتى نرسد، مرا بگذارید و مالم فرا گیرید، پس مال ازو بستدند و او مراجعت بمدینه کرد.
وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ این عباد جماعتى مسلمانان بودند در مکه، کافران ایشان را تعذیب میکردند و رنج مىنمودند، تا بعضى را بکشتند و بعضى را باز فروختند عمار یاسر بود و مادر وى سمیه، و پدر وى یاسر، و بلال و خباب بن الارت، میگویند اول کسى را از مسلمانان که کشتند در اسلام مادر و پدر عمار یاسر بودند، قیل ربطت ام عمار بین بعیرین ثم وجئى قبلها بالرمح مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم بوى بر گذشت و او را بر آن صفت دید، گفت صبرا، آل یاسر، فان موعدکم الجنة.
و گفتهاند، که این آیت در شأن امیر المؤمنین على بن ابى طالب (ع) آمد آن گه که مصطفى هجرت کرد، و على را بر جاى خواب خود خوابانید، و ذلک ان اللَّه تعالى اوحى الى جبرئیل و میکائیل، انى آخیت بینکما و جعلت عمر احد کما اطول من عمر الآخر، فایکما یؤثر صاحبه بالحیاة، فاختار کلاهما الحیاة، فاوحى اللَّه الیهما أ فلا کنتما مثل على بن ابى طالب، آخیت بینه و بین نبى محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلم فبات على فراشه یفدیه بنفسه، و یؤثره بالحیاة. اهبطا الى الارض فاحفظاه من عدوّه، فنزلا، و کان جبرئیل عند رأس على، و میکائیل عند رجلیه، و جبرئیل ینادى «بخ بخ من مثلک یا بن ابى طالب، یباهى اللَّه عز و جل بک الملائکة.» فانزل اللَّه عز و جل على رسوله و هو متوجّه الى المدینة فى شأن على: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ... الآیة.
قوله تعالى یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّةً الآیة... بفتح سین قراءت حجازى و کسایى است، و بکسر سین قرائت باقى، اگر بفتح خوانى صلح است و اگر بکسر خوانى اسلام. و معنى هر دو متداخل اند که هر که در اسلام آمد در صلح مسلمانان آمد، و هر که در صلح مسلمانان آمد در بعضى معانى اسلام و شرایع آن پیوست. گفتهاند که آیت در شأن مؤمنان اهل کتاب آمد عبد اللَّه بن سلام، و ثعلبة بن سلام، و ابن یامین و اسد و اسید ابنى کعب، و شعبة بن عمرو، و بحیر الراهب که روز شنبه را بزرگ میداشتند و گوشت و شیر شتر خوردن بر خود حرام میشناختند چنانک حکم جاهلیت بود پیش از اسلام، و نیز میگفتند یا رسول اللَّه توریة هم کتاب خدا است اگر دستورى باشد تا برخوانیم و بدان قیام کنیم. اللَّه تعالى با ایشان خطاب کرد که ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّةً جمله بشرایع دین محمد در آئید، و احکام اسلام همه در پذیرید، و دین جهودى بیکبارگى دست بدارید. روى جابر بن عبد اللَّه انّ عمر بن الخطاب اتى رسول اللَّه فقال انّا نسمع احادیث من یهود، فتعجبنا، أ فترى ان نکتب بعضها؟ فقال أ متهوکون انتم کما تهوّکت الیهود و النصارى؟ لقد جئتکم بها بیضا نقیة، و لو کان موسى حیّا ما وسعه الّا اتباعى و گفتهاند که این خطاب جمله مؤمنانست میگوید: بر اسلام پاینده باشید، و حدود سهام آن بجاى آرید.
عن على (ع) قال قال رسول اللَّه «الاسلام ثمانیة اسهام: الاسلام سهم، و الصلوات سهم، و الزکاة سهم، و صوم رمضان سهم و الحج سهم، و الجهاد سهم، و الامر بالمعروف سهم و النهى عن المنکر سهم، و قد خاب من لا سهم له».
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «کما لا تحسن الشجرة و لا تصلح الّا بالورق الاخضر، کذلک لا یصلح الاسلام الّا بالکفّ عن محارم اللَّه و الاعمال الصالحة»
وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ الآیة... بر گامهاى شیطان مروید و خلاف مجوئید و از صلح سر مکشید، و از راه سنت و جماعت بمگردید، و با امیر خویش و با جماعة خویش خلاف میارید، قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «الجماعة رحمة و الفرقة عذاب، و ید اللَّه على الجماعة، فاتبعوا السواد الاعظم فان من شذّ شدّ فى النار.»
فَإِنْ زَلَلْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْکُمُ الْبَیِّناتُ الآیة... آن قوم را میگوید که بدین جهودى میل داشتند پس اسلام. میگوید اگر شما از شرایع اسلام بگردید و پاى از جاده شرع محمد و احکام قرآن برگیرید، و چیزى را از شرایع منسوخ پیش گیرید، و دل فاز آن دهید، از تعظیم روز شنبه و تحریم گوشت شتر بعد از آنک اسلام و قرآن بشما آمد، و حلال و حرام بر شما روشن گشت.
فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ اگر چنان کنید، پس بدانید که خداى تواناست و دانا و عقوبت کردن را توان دارد، آنچه از آن باز زند بدانش باز زند، و آنچه فرماید بدانش فرماید.
آوردهاند که کعب الاحبار در ابتداء اسلام وى سورة البقرة مىآموخت، چون باین آیت رسید، معلم او را گفت: «فاعلموا ان اللَّه غفور رحیم» کعب گفت: این نه بر وجه است و قرآن چنین نتواند بود، غفور رحیم» گفتن اینجایگه لایق نیست، پس بمصحف بازگشتند در مصحف نبشته بود که فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ گفت «اجل هکذا هى» اکنون قرآن است براستى، و نظم قرآن بدرستى، گفتند از چه بدانستى؟ گفت «علمت ان الحکیم لا یتوعد ثم یقول غفور رحیم.»
هَلْ یَنْظُرُونَ الآیة... عکرمه روایت کند از ابن عباس رض قال «یاتى اللَّه فى ظلل من السخاب، و قد قطعت طاقات» و فى روایة عن النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال من الغمام طاقات یاتى اللَّه عز و جل فیها محفوفة بالملائکة و ذلک قوله الّا ان یأتیهم اللَّه فى ظلل من الغمام.
ظلل جمع ظله، و ظلّه سایهبان است، و غمام ابرى باشد سپید رقیق همانست که در سورة الفرقان گفت: وَ یَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالْغَمامِ اى عن الغمام، میگوید آن روز که باز شکافد آسمان از ابر سپید نزول خداى را عز و جل حین ینزل فى ظلل من الغمام.
آن گه گفت وَ الْمَلائِکَةُ یعنى که اللَّه آید و جوکى فریشتگان با وى.
قال ابن عباس مع الکروبیین، لها قرون، لهم کعوب ککعوب القنا ما بین اخمص احدهم و کعبه مسیرة خمسمائة عام.» مذهب اهل سنت و اصحاب حدیث در چنین اخبار و آیات صفات، بظاهر برفتن است و باطن تسلیم کردن، و از تفکر در معانى آن دور بودن، و تأویل نه نهادن، که تأویل راه بى راهان است، و تسلیم شعار اهل سنة و ایمانست. و بر وفق این آیت بروایت بو هریره مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «فبینا نحن وقوف یعنى یوم القیمة اذ سمعنا حسّا من السماء شدیدا، فهالنا ثم ینزل اهل السماء الدنیا بمثلى من فى الارض من الجن و الانس، حتى اذا دنوا من الارض، اشرقت الارض لنورهم، و اخذوا مصافهم فقلنا لهم فیکم ربنا عز و علا؟ قالوا لا و هو آت. ثم ینزل اهل السماء الثانیة بمثلى من نزل من الملائکة من اهل السماء الدنیا و بمثلى من فیها من الجن و الانس، حتى اذا دنوا من الارض اشرقت الارض لنورهم و اخذوا مصافهم، قلنا لهم فیکم ربنا؟ قالوا لا و هو آت، ثم ینزلون على قدر ذلک من التضعیف، حتى ینزل الجبّار تبارک و تعالى فِی ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ وَ الْمَلائِکَةُ و یحمل عرشه یومئذ ثمانیة، و هم الیوم اربعة اقدامهم على تخوم الارض السفلى و السماوات الى حجزهم، و العرش على مناکبهم، لهم زجل من التسبیح، یقولون: «سبحان ذى العز و الجبروت، سبحان ذى الملک و الملکوت، سبحان الذى لا یموت، سبحان الذى یمیت الخلائق و لا یموت، سبوح قدوس، رب الملائکة و الروح، سبحان ربنا الاعلى الذى یمیت الخلائق و لا یموت.» فیضع اللَّه تبارک و تعالى کرسیه حیث شاء من ارضه، ثم یهتف بصوته فیقول یا معشر الجن و الانس انى قد انصت لکم، منذ خلقتکم الى یومکم هذا، اسمع قولکم و ابصر اعمالکم، فانصتوا الى، فانما هى اعمالکم و صحفکم، تقرء علیکم منذ خلقتکم، فمن وجد خیرا فلیحمد اللَّه، و من وجد غیر ذلک فلا یلومنّ الّا نفسه.
وَ قُضِیَ الْأَمْرُ و پاداش گرویدگان بسپارند، و در سراى پاداش فرو آرند و پاداش ناگرویدگان بسازند.
وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ و بازگشت هر کار با خواست خداست، و بازگشت هر چیز با علم وى، و هر بودنى با حکم وى. تُرْجَعُ بضم تاء قراءة حجازى و بو عمر و عاصم است، و بفتح تا قراءت باقى، و در معنى متقارب اند و متداخل، لان الامور کلها ترجع الى اللَّه، اذا رجعها اللَّه اى امرها بالرجوع الیه. بعضى مفسران گفتند در معنى تُرْجَعُ الْأُمُورُ که این تصرف بندگانست و ملکت ایشان در اموال و اسباب دنیا، و نفاذ فرمان بعضى بر بعضى در قیامت، آن همه باطل گردد، و فرمان و حکم جز خداى را عز و جل بر خلق نبود، چنانک گفت وَ الْأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ و گفتهاند امور اینجا ارواح است، که جاى دیگر روح را «امر» نام کرد: قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی باز نمود که روحها همه بوى باز گردد، چنانک جاى دیگر گفت اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها و قال تعالى کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ.
قوله تعالى: سَلْ بَنِی إِسْرائِیلَ الآیة... بنى اسرائیل اینجایگه مؤمنان و گرویدگان اهل توراتند، و گفتهاند که جهودان مدینهاند، که میگوید بپرس ازیشان یعنى بر سبیل تنبیه و تقریع، که چند دادیم پدران ایشان را، و گذشتگان ایشان را، ازین نشانهاى روشن، و پیغامهاى نیکو، و معجزات پیدا، و کرامتهاى آشکارا، چون عصا، و ید بیضا، و شکافت دریا، و رهانیدن ایشان از کید اعدا، و از آن پس در تیه منّ و سلوى.
وَ مَنْ یُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللَّهِ الآیة... و هر که کتاب خداى بگرداند، و در آن تغییر و تبدیل آرد، و آن نعمت که اللَّه تعالى بر ایشان ریخت و در کتاب بایشان داد در کار محمد و بیان نعت وى بپوشد، و در باطل بکوشد فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ بدرستى که خداى سخت عقوبت است، عذاب کند این پوشنده نعمت را، و جدا کننده کلمت را، و گفتهاند که نعمت ایدر مصطفى است، میگوید هر که این نعمت که محمد است بدل کند، پس از آنک بوى آمد، که استوار باید گرفت نااستوار گیرد و تصدیق بتکذیب بدل کند، خداى او را عقوبت کند و سخت گیرد.
زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا الْحَیاةُ الدُّنْیا الآیة... جاى دیگر ازین گشادهتر گفت: وَ إِذْ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ شیطان بر ایشان آراست و بچشم ایشان نیکو نمود این زندگانى دنیا، که جز بساط لهو و لعب نیست، و جز متاع الغرور نیست روزى فراروزى بردن بفرهیب و برخوردارى اندک، و بر آراست بر ایشان کردار بد ایشان، تا بر مؤمنان و بر درویشان سخریت و افسوس میدارند، و مىخندند. کافران قریش بودند که بر درویشان صحابه چون بلال، و سلمان، و ابو الدرداء، و عبد اللَّه مسعود، و عمار یاسر، و خباب، و صهیب و ابن ام مکتوم مىخندیدند، و بر طریق سخریّت میگفتند یکدیگر را: که در نگرید در کار محمد! که میگوید باین درویشان و گدایان که من کار جهان راست کنم، و عرب را بر شکنم، و قاعده دین نو نهم! آن گه گفتند اگر دین وى حق بودى سادات و اشراف قریش و برادران پس رو بودى، نه این گدایان و بى کسان!.
اللَّه تعالى گفت وَ الَّذِینَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ الآیة... فردا این گدایان و بىکسان بالاى ایشان باشند، اینان در فردوس برین و درجه علیا، و ایشان در قعر جهنم در درکه سفلى.
روى على علیه السّلام قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «من استذل مؤمنا او مؤمنة او حقّره لفقره، و قلة ذات یده، شهره اللَّه تعالى یوم القیمة ثم یفضحه، و من بهت مؤمنا او مؤمنة او قال فیه ما لیس فیه، اقامه اللَّه على نار من نار جهنم، حتى یخرج مما قاله فیه، و ان المؤمن اعظم عند اللَّه عز و جل، و اکرم علیه من ملک مقرب.
و لیس شیء احبّ الى اللَّه عز و جل من مؤمن تائب او مؤمن تائبه. و انّ المؤمن یعرف فى السماء کما یعرف الرجل اهله و ولده».
و قال ابو بکر الصدیق: لا تحقرن احدا من المسلمین فان صغیر المسلمین عند اللَّه کبیر و قال یحیى بن معاذ بئس القوم قوم ان استغنى بینهم المؤمن حسدوه و ان افتقر بینهم استذّلوه.
ثم قال وَ اللَّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ خداى او را که خواهد روزى میدهد بى اندازه، یعنى بى تبعه در دنیا، و بى شمار و واخواست در عقبى، و گفتهاند که معنى این آنست که روزى دهد چنانک خود خواهد، بى آنک کسى بر وى اعتراضى کند، یا شمار کند که این را چند دادى؟ و او را چون دادى؟ از آنک بى شریک و بى منازع است، و بىنظیر و بى قسیم و بى معانداست، سدیگر معنى آنست که روزى دهد بى شمار، که نه خزینه وى مىبرسد تا بشمار دهد، یا از اجحاف مىترسد تا باندازه دهد، و این کسى را باشد که امروز در سراى خدمت و طاعت حساب از میان برگیرد، و چندانک تواند و طاقت دارد عبادت کند، و چشم از آن بیفکند، و بر حق نشمرد، تا فردا در سراى جزا و نعمت، در ثواب دادن حساب از میان بر گیرد، و بى شمار نعیم خلد بر وى ریزد.
وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ این عباد جماعتى مسلمانان بودند در مکه، کافران ایشان را تعذیب میکردند و رنج مىنمودند، تا بعضى را بکشتند و بعضى را باز فروختند عمار یاسر بود و مادر وى سمیه، و پدر وى یاسر، و بلال و خباب بن الارت، میگویند اول کسى را از مسلمانان که کشتند در اسلام مادر و پدر عمار یاسر بودند، قیل ربطت ام عمار بین بعیرین ثم وجئى قبلها بالرمح مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم بوى بر گذشت و او را بر آن صفت دید، گفت صبرا، آل یاسر، فان موعدکم الجنة.
و گفتهاند، که این آیت در شأن امیر المؤمنین على بن ابى طالب (ع) آمد آن گه که مصطفى هجرت کرد، و على را بر جاى خواب خود خوابانید، و ذلک ان اللَّه تعالى اوحى الى جبرئیل و میکائیل، انى آخیت بینکما و جعلت عمر احد کما اطول من عمر الآخر، فایکما یؤثر صاحبه بالحیاة، فاختار کلاهما الحیاة، فاوحى اللَّه الیهما أ فلا کنتما مثل على بن ابى طالب، آخیت بینه و بین نبى محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلم فبات على فراشه یفدیه بنفسه، و یؤثره بالحیاة. اهبطا الى الارض فاحفظاه من عدوّه، فنزلا، و کان جبرئیل عند رأس على، و میکائیل عند رجلیه، و جبرئیل ینادى «بخ بخ من مثلک یا بن ابى طالب، یباهى اللَّه عز و جل بک الملائکة.» فانزل اللَّه عز و جل على رسوله و هو متوجّه الى المدینة فى شأن على: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ... الآیة.
قوله تعالى یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّةً الآیة... بفتح سین قراءت حجازى و کسایى است، و بکسر سین قرائت باقى، اگر بفتح خوانى صلح است و اگر بکسر خوانى اسلام. و معنى هر دو متداخل اند که هر که در اسلام آمد در صلح مسلمانان آمد، و هر که در صلح مسلمانان آمد در بعضى معانى اسلام و شرایع آن پیوست. گفتهاند که آیت در شأن مؤمنان اهل کتاب آمد عبد اللَّه بن سلام، و ثعلبة بن سلام، و ابن یامین و اسد و اسید ابنى کعب، و شعبة بن عمرو، و بحیر الراهب که روز شنبه را بزرگ میداشتند و گوشت و شیر شتر خوردن بر خود حرام میشناختند چنانک حکم جاهلیت بود پیش از اسلام، و نیز میگفتند یا رسول اللَّه توریة هم کتاب خدا است اگر دستورى باشد تا برخوانیم و بدان قیام کنیم. اللَّه تعالى با ایشان خطاب کرد که ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّةً جمله بشرایع دین محمد در آئید، و احکام اسلام همه در پذیرید، و دین جهودى بیکبارگى دست بدارید. روى جابر بن عبد اللَّه انّ عمر بن الخطاب اتى رسول اللَّه فقال انّا نسمع احادیث من یهود، فتعجبنا، أ فترى ان نکتب بعضها؟ فقال أ متهوکون انتم کما تهوّکت الیهود و النصارى؟ لقد جئتکم بها بیضا نقیة، و لو کان موسى حیّا ما وسعه الّا اتباعى و گفتهاند که این خطاب جمله مؤمنانست میگوید: بر اسلام پاینده باشید، و حدود سهام آن بجاى آرید.
عن على (ع) قال قال رسول اللَّه «الاسلام ثمانیة اسهام: الاسلام سهم، و الصلوات سهم، و الزکاة سهم، و صوم رمضان سهم و الحج سهم، و الجهاد سهم، و الامر بالمعروف سهم و النهى عن المنکر سهم، و قد خاب من لا سهم له».
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «کما لا تحسن الشجرة و لا تصلح الّا بالورق الاخضر، کذلک لا یصلح الاسلام الّا بالکفّ عن محارم اللَّه و الاعمال الصالحة»
وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ الآیة... بر گامهاى شیطان مروید و خلاف مجوئید و از صلح سر مکشید، و از راه سنت و جماعت بمگردید، و با امیر خویش و با جماعة خویش خلاف میارید، قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «الجماعة رحمة و الفرقة عذاب، و ید اللَّه على الجماعة، فاتبعوا السواد الاعظم فان من شذّ شدّ فى النار.»
فَإِنْ زَلَلْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْکُمُ الْبَیِّناتُ الآیة... آن قوم را میگوید که بدین جهودى میل داشتند پس اسلام. میگوید اگر شما از شرایع اسلام بگردید و پاى از جاده شرع محمد و احکام قرآن برگیرید، و چیزى را از شرایع منسوخ پیش گیرید، و دل فاز آن دهید، از تعظیم روز شنبه و تحریم گوشت شتر بعد از آنک اسلام و قرآن بشما آمد، و حلال و حرام بر شما روشن گشت.
فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ اگر چنان کنید، پس بدانید که خداى تواناست و دانا و عقوبت کردن را توان دارد، آنچه از آن باز زند بدانش باز زند، و آنچه فرماید بدانش فرماید.
آوردهاند که کعب الاحبار در ابتداء اسلام وى سورة البقرة مىآموخت، چون باین آیت رسید، معلم او را گفت: «فاعلموا ان اللَّه غفور رحیم» کعب گفت: این نه بر وجه است و قرآن چنین نتواند بود، غفور رحیم» گفتن اینجایگه لایق نیست، پس بمصحف بازگشتند در مصحف نبشته بود که فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ گفت «اجل هکذا هى» اکنون قرآن است براستى، و نظم قرآن بدرستى، گفتند از چه بدانستى؟ گفت «علمت ان الحکیم لا یتوعد ثم یقول غفور رحیم.»
هَلْ یَنْظُرُونَ الآیة... عکرمه روایت کند از ابن عباس رض قال «یاتى اللَّه فى ظلل من السخاب، و قد قطعت طاقات» و فى روایة عن النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال من الغمام طاقات یاتى اللَّه عز و جل فیها محفوفة بالملائکة و ذلک قوله الّا ان یأتیهم اللَّه فى ظلل من الغمام.
ظلل جمع ظله، و ظلّه سایهبان است، و غمام ابرى باشد سپید رقیق همانست که در سورة الفرقان گفت: وَ یَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالْغَمامِ اى عن الغمام، میگوید آن روز که باز شکافد آسمان از ابر سپید نزول خداى را عز و جل حین ینزل فى ظلل من الغمام.
آن گه گفت وَ الْمَلائِکَةُ یعنى که اللَّه آید و جوکى فریشتگان با وى.
قال ابن عباس مع الکروبیین، لها قرون، لهم کعوب ککعوب القنا ما بین اخمص احدهم و کعبه مسیرة خمسمائة عام.» مذهب اهل سنت و اصحاب حدیث در چنین اخبار و آیات صفات، بظاهر برفتن است و باطن تسلیم کردن، و از تفکر در معانى آن دور بودن، و تأویل نه نهادن، که تأویل راه بى راهان است، و تسلیم شعار اهل سنة و ایمانست. و بر وفق این آیت بروایت بو هریره مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «فبینا نحن وقوف یعنى یوم القیمة اذ سمعنا حسّا من السماء شدیدا، فهالنا ثم ینزل اهل السماء الدنیا بمثلى من فى الارض من الجن و الانس، حتى اذا دنوا من الارض، اشرقت الارض لنورهم، و اخذوا مصافهم فقلنا لهم فیکم ربنا عز و علا؟ قالوا لا و هو آت. ثم ینزل اهل السماء الثانیة بمثلى من نزل من الملائکة من اهل السماء الدنیا و بمثلى من فیها من الجن و الانس، حتى اذا دنوا من الارض اشرقت الارض لنورهم و اخذوا مصافهم، قلنا لهم فیکم ربنا؟ قالوا لا و هو آت، ثم ینزلون على قدر ذلک من التضعیف، حتى ینزل الجبّار تبارک و تعالى فِی ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ وَ الْمَلائِکَةُ و یحمل عرشه یومئذ ثمانیة، و هم الیوم اربعة اقدامهم على تخوم الارض السفلى و السماوات الى حجزهم، و العرش على مناکبهم، لهم زجل من التسبیح، یقولون: «سبحان ذى العز و الجبروت، سبحان ذى الملک و الملکوت، سبحان الذى لا یموت، سبحان الذى یمیت الخلائق و لا یموت، سبوح قدوس، رب الملائکة و الروح، سبحان ربنا الاعلى الذى یمیت الخلائق و لا یموت.» فیضع اللَّه تبارک و تعالى کرسیه حیث شاء من ارضه، ثم یهتف بصوته فیقول یا معشر الجن و الانس انى قد انصت لکم، منذ خلقتکم الى یومکم هذا، اسمع قولکم و ابصر اعمالکم، فانصتوا الى، فانما هى اعمالکم و صحفکم، تقرء علیکم منذ خلقتکم، فمن وجد خیرا فلیحمد اللَّه، و من وجد غیر ذلک فلا یلومنّ الّا نفسه.
وَ قُضِیَ الْأَمْرُ و پاداش گرویدگان بسپارند، و در سراى پاداش فرو آرند و پاداش ناگرویدگان بسازند.
وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ و بازگشت هر کار با خواست خداست، و بازگشت هر چیز با علم وى، و هر بودنى با حکم وى. تُرْجَعُ بضم تاء قراءة حجازى و بو عمر و عاصم است، و بفتح تا قراءت باقى، و در معنى متقارب اند و متداخل، لان الامور کلها ترجع الى اللَّه، اذا رجعها اللَّه اى امرها بالرجوع الیه. بعضى مفسران گفتند در معنى تُرْجَعُ الْأُمُورُ که این تصرف بندگانست و ملکت ایشان در اموال و اسباب دنیا، و نفاذ فرمان بعضى بر بعضى در قیامت، آن همه باطل گردد، و فرمان و حکم جز خداى را عز و جل بر خلق نبود، چنانک گفت وَ الْأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ و گفتهاند امور اینجا ارواح است، که جاى دیگر روح را «امر» نام کرد: قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی باز نمود که روحها همه بوى باز گردد، چنانک جاى دیگر گفت اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها و قال تعالى کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ.
قوله تعالى: سَلْ بَنِی إِسْرائِیلَ الآیة... بنى اسرائیل اینجایگه مؤمنان و گرویدگان اهل توراتند، و گفتهاند که جهودان مدینهاند، که میگوید بپرس ازیشان یعنى بر سبیل تنبیه و تقریع، که چند دادیم پدران ایشان را، و گذشتگان ایشان را، ازین نشانهاى روشن، و پیغامهاى نیکو، و معجزات پیدا، و کرامتهاى آشکارا، چون عصا، و ید بیضا، و شکافت دریا، و رهانیدن ایشان از کید اعدا، و از آن پس در تیه منّ و سلوى.
وَ مَنْ یُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللَّهِ الآیة... و هر که کتاب خداى بگرداند، و در آن تغییر و تبدیل آرد، و آن نعمت که اللَّه تعالى بر ایشان ریخت و در کتاب بایشان داد در کار محمد و بیان نعت وى بپوشد، و در باطل بکوشد فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ بدرستى که خداى سخت عقوبت است، عذاب کند این پوشنده نعمت را، و جدا کننده کلمت را، و گفتهاند که نعمت ایدر مصطفى است، میگوید هر که این نعمت که محمد است بدل کند، پس از آنک بوى آمد، که استوار باید گرفت نااستوار گیرد و تصدیق بتکذیب بدل کند، خداى او را عقوبت کند و سخت گیرد.
زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا الْحَیاةُ الدُّنْیا الآیة... جاى دیگر ازین گشادهتر گفت: وَ إِذْ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ شیطان بر ایشان آراست و بچشم ایشان نیکو نمود این زندگانى دنیا، که جز بساط لهو و لعب نیست، و جز متاع الغرور نیست روزى فراروزى بردن بفرهیب و برخوردارى اندک، و بر آراست بر ایشان کردار بد ایشان، تا بر مؤمنان و بر درویشان سخریت و افسوس میدارند، و مىخندند. کافران قریش بودند که بر درویشان صحابه چون بلال، و سلمان، و ابو الدرداء، و عبد اللَّه مسعود، و عمار یاسر، و خباب، و صهیب و ابن ام مکتوم مىخندیدند، و بر طریق سخریّت میگفتند یکدیگر را: که در نگرید در کار محمد! که میگوید باین درویشان و گدایان که من کار جهان راست کنم، و عرب را بر شکنم، و قاعده دین نو نهم! آن گه گفتند اگر دین وى حق بودى سادات و اشراف قریش و برادران پس رو بودى، نه این گدایان و بى کسان!.
اللَّه تعالى گفت وَ الَّذِینَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ الآیة... فردا این گدایان و بىکسان بالاى ایشان باشند، اینان در فردوس برین و درجه علیا، و ایشان در قعر جهنم در درکه سفلى.
روى على علیه السّلام قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «من استذل مؤمنا او مؤمنة او حقّره لفقره، و قلة ذات یده، شهره اللَّه تعالى یوم القیمة ثم یفضحه، و من بهت مؤمنا او مؤمنة او قال فیه ما لیس فیه، اقامه اللَّه على نار من نار جهنم، حتى یخرج مما قاله فیه، و ان المؤمن اعظم عند اللَّه عز و جل، و اکرم علیه من ملک مقرب.
و لیس شیء احبّ الى اللَّه عز و جل من مؤمن تائب او مؤمن تائبه. و انّ المؤمن یعرف فى السماء کما یعرف الرجل اهله و ولده».
و قال ابو بکر الصدیق: لا تحقرن احدا من المسلمین فان صغیر المسلمین عند اللَّه کبیر و قال یحیى بن معاذ بئس القوم قوم ان استغنى بینهم المؤمن حسدوه و ان افتقر بینهم استذّلوه.
ثم قال وَ اللَّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ خداى او را که خواهد روزى میدهد بى اندازه، یعنى بى تبعه در دنیا، و بى شمار و واخواست در عقبى، و گفتهاند که معنى این آنست که روزى دهد چنانک خود خواهد، بى آنک کسى بر وى اعتراضى کند، یا شمار کند که این را چند دادى؟ و او را چون دادى؟ از آنک بى شریک و بى منازع است، و بىنظیر و بى قسیم و بى معانداست، سدیگر معنى آنست که روزى دهد بى شمار، که نه خزینه وى مىبرسد تا بشمار دهد، یا از اجحاف مىترسد تا باندازه دهد، و این کسى را باشد که امروز در سراى خدمت و طاعت حساب از میان برگیرد، و چندانک تواند و طاقت دارد عبادت کند، و چشم از آن بیفکند، و بر حق نشمرد، تا فردا در سراى جزا و نعمت، در ثواب دادن حساب از میان بر گیرد، و بى شمار نعیم خلد بر وى ریزد.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۴۷ - النوبة الاولى
قوله تعالى: تِلْکَ الرُّسُلُ آنک پیغامبران و فرستادگان، فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ فضل دادیم و افزونى بعضى را ازیشان ور بعضى، مِنْهُمْ مَنْ کَلَّمَ اللَّهُ هست ازیشان آن کس که اللَّه با او سخن گفت وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ و بعضى را ازیشان برداشت زبر دیگران بدرجها، وَ آتَیْنا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّناتِ و دادیم عیسى مریم را روشنیها و معجزهاى درست، وَ أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ و نیرو دادیم وى را بجان پاک، وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ و اگر خواستى خداى مَا اقْتَتَلَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ مختلف نگشتند مردمان در دین خویش پس پیغامبران خویش، مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ پس آنک بایشان آمد نشانهاى روشن و معجزهاى درست، وَ لکِنِ اخْتَلَفُوا لکن مختلف شدند، فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ ازیشان بود که بر ایمان بپائید وَ مِنْهُمْ مَنْ کَفَرَ و بود که کافر شد وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُوا و اگر خواستى اللَّه پراکنده و مختلف و بسته راه نگشتندى، وَ لکِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ ما یُرِیدُ (۲۵۳) لکن اللَّه آن کند که خود خواهد.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند أَنْفِقُوا نفقت کنید، مِمَّا رَزَقْناکُمْ از آن چیز که شما را روزى دادیم، مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ پیش از آنکه آید روزى لا بَیْعٌ فِیهِ که در آن روز خرید و فروخت نبود، وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ و نه دوستى و نه خواهش گرى مگر بدستورى وَ الْکافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ (۲۵۴) و ظالمان فردا ایشان باشند که امروز کافرانند.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند أَنْفِقُوا نفقت کنید، مِمَّا رَزَقْناکُمْ از آن چیز که شما را روزى دادیم، مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ پیش از آنکه آید روزى لا بَیْعٌ فِیهِ که در آن روز خرید و فروخت نبود، وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ و نه دوستى و نه خواهش گرى مگر بدستورى وَ الْکافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ (۲۵۴) و ظالمان فردا ایشان باشند که امروز کافرانند.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۵۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَى اللَّهِ الآیة...
آه از آن روزى که بینى خلق را حیران شده
جانها بر لب رسیده دیدها گریان شده
روزى و چه روزى، کارى و چه کارى، روز بازارى و چه روز بازارى، داوریگاه دنیا بسى دیدهاى، باش تا بداوریگاه قیامت رسى، درگاه پادشاهان بسى دیدهاى باش تا درگاه عزت ذو الجلال بینى، دیوان مظالم سلاطین بسى دیدهاى باش تا دیوان مظالم قیامت بینى، سراپرده هیبت زده، بساط جلال گسترده ایوان کبریاء بر کشیده، میزان عدل در آویخته، صراط راستى باز کشیده، فرادیس جمال آراسته، دوزخ هیبت بر آشفته. رب العالمین گفت بترسید از چنین روز که جهانیان را همه از دور آدم تا منتهى عالم از خاک بیرون آرند و بمحشر رانند، فصل و قضا را و ثواب و عقاب را. همانست که جاى دیگر گفت عُرِضُوا عَلى رَبِّکَ صَفًّا، و مصطفى ع گفت «یعرض الناس یوم القیمة ثلاث عرضات فاما عرضتان فجدال و معاذیر، و اما العرضة الثالثة فعند ذلک تطایر الصحف فى الایدى، فآخذ بیمینه و آخذ بشماله»
یکى را بینى از خاک بر آمده و چون خاکستر از میان آتش، یکى چون در شاهوار از میان صدف. بزرگان دین گفتهاند که فردا این رویها همه رنگ دلها گیرد، هر کرا امروز دل سیاه است، فردا روى وى سیاه بود وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ أَعْمى، فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى
و هر کرا امروز دل روشن است و بنور معرفت آراسته، فردا آن روشنایى بر ظاهر افتد و رنگ رویش آفتاب وار در عرصه کبرى بتابد، جمال روى بلال در آن عالم چنان تابد که جمال روى یوسف درین عالم، چه زیان اگر ظاهر سیاه مىنماید، دلى هست چون شمع رخشان و خورشید تابان، چه باشد اگر کیسه تهى بود و وطن خراب، سرى دارد آبادان، و اللَّه بوى نگران. پیرى را پرسیدند که فردا درویشان بمحشر چگونه شوند؟ گفت پیشروان باشند. ماندگان لشکر نبینى که چون کاروان روى فاپس کند هر چه خر لنگ بود همه در پیش افتد.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى فَاکْتُبُوهُ اگر در معاملات درى ببست یکى بر گشاد، اگر در ربوا فرو بست چه زیان که در سلم بر گشاد. چنین است سنت خداوند عز و جل، اگر راهى بر بندد صد میدان در پیش نهد، اگر از یک لقمه باز زند صد نواله در پیچید.
گر در مستى حمایلت بشکستم
صد گوى زرین بدل خرم بفرستم
نیکبخت اوست که کار خود با خداى گذارد، و از حول و قوت خویش بیرون آید تا کار وى بسازد، چنانک باید بنده خود را نشاید و بکار نیاید، چنانک خداى وى را شاید و بکار آید، نبینى که برداشت خصومت را و صلاح معاش بندگان را کیفیت معاملات ایشان را در آموخت، و راه احتیاط و استظهار بایشان نمود، و دبیران را و گواهان عدل را بر اثبات حقوق بگماشت، تا خصومت از میان بندگان منقطع شود و برادروار با یکدیگر زندگانى کنند. این بشارتى عظیم است و اشارت بآنک فردا در قیامت رحمت کند بر بندگان و همین کرم نماید، و خصومت از میان ایشان بردارد. و ذلک فیما
روى عن النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم حکایة عن اللَّه عز و جل «تواهبوا فیما بینکم فقد وهبت منکم مالى علیکم».
آه از آن روزى که بینى خلق را حیران شده
جانها بر لب رسیده دیدها گریان شده
روزى و چه روزى، کارى و چه کارى، روز بازارى و چه روز بازارى، داوریگاه دنیا بسى دیدهاى، باش تا بداوریگاه قیامت رسى، درگاه پادشاهان بسى دیدهاى باش تا درگاه عزت ذو الجلال بینى، دیوان مظالم سلاطین بسى دیدهاى باش تا دیوان مظالم قیامت بینى، سراپرده هیبت زده، بساط جلال گسترده ایوان کبریاء بر کشیده، میزان عدل در آویخته، صراط راستى باز کشیده، فرادیس جمال آراسته، دوزخ هیبت بر آشفته. رب العالمین گفت بترسید از چنین روز که جهانیان را همه از دور آدم تا منتهى عالم از خاک بیرون آرند و بمحشر رانند، فصل و قضا را و ثواب و عقاب را. همانست که جاى دیگر گفت عُرِضُوا عَلى رَبِّکَ صَفًّا، و مصطفى ع گفت «یعرض الناس یوم القیمة ثلاث عرضات فاما عرضتان فجدال و معاذیر، و اما العرضة الثالثة فعند ذلک تطایر الصحف فى الایدى، فآخذ بیمینه و آخذ بشماله»
یکى را بینى از خاک بر آمده و چون خاکستر از میان آتش، یکى چون در شاهوار از میان صدف. بزرگان دین گفتهاند که فردا این رویها همه رنگ دلها گیرد، هر کرا امروز دل سیاه است، فردا روى وى سیاه بود وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ أَعْمى، فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى
و هر کرا امروز دل روشن است و بنور معرفت آراسته، فردا آن روشنایى بر ظاهر افتد و رنگ رویش آفتاب وار در عرصه کبرى بتابد، جمال روى بلال در آن عالم چنان تابد که جمال روى یوسف درین عالم، چه زیان اگر ظاهر سیاه مىنماید، دلى هست چون شمع رخشان و خورشید تابان، چه باشد اگر کیسه تهى بود و وطن خراب، سرى دارد آبادان، و اللَّه بوى نگران. پیرى را پرسیدند که فردا درویشان بمحشر چگونه شوند؟ گفت پیشروان باشند. ماندگان لشکر نبینى که چون کاروان روى فاپس کند هر چه خر لنگ بود همه در پیش افتد.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى فَاکْتُبُوهُ اگر در معاملات درى ببست یکى بر گشاد، اگر در ربوا فرو بست چه زیان که در سلم بر گشاد. چنین است سنت خداوند عز و جل، اگر راهى بر بندد صد میدان در پیش نهد، اگر از یک لقمه باز زند صد نواله در پیچید.
گر در مستى حمایلت بشکستم
صد گوى زرین بدل خرم بفرستم
نیکبخت اوست که کار خود با خداى گذارد، و از حول و قوت خویش بیرون آید تا کار وى بسازد، چنانک باید بنده خود را نشاید و بکار نیاید، چنانک خداى وى را شاید و بکار آید، نبینى که برداشت خصومت را و صلاح معاش بندگان را کیفیت معاملات ایشان را در آموخت، و راه احتیاط و استظهار بایشان نمود، و دبیران را و گواهان عدل را بر اثبات حقوق بگماشت، تا خصومت از میان بندگان منقطع شود و برادروار با یکدیگر زندگانى کنند. این بشارتى عظیم است و اشارت بآنک فردا در قیامت رحمت کند بر بندگان و همین کرم نماید، و خصومت از میان ایشان بردارد. و ذلک فیما
روى عن النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم حکایة عن اللَّه عز و جل «تواهبوا فیما بینکم فقد وهبت منکم مالى علیکم».
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۵۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ ملکا و ابداعا، و خلقا و اختراعا، اوجدهم من العدم، فملکهم ملک عزة و اقتدار، لا ملک استفادة و اکتساب، یفعل فیهم ما یشاء و یحکم ما یرید. میگوید هر چه در آسمانهاست و در زمینها، همه ملک خداى است، ملک ایجاد و عزت، نه ملک اکتساب و وراثت، آن ملک آدمیانست که بحکم بیع و هبت یا باکتساب و وراثت حاصل شد، لا جرم آن حکم که ملک ایشان را درست کرد، هم آن حکم حق مملوک بر ایشان واجب کرد، و ملک خداى از نیست هست کردن است، و پس نبود آفریدن و از آغاز نوساختن، پس ملک وى بملک کس ماننده نیست، و کس را بروى در آن حکم نیست، و آنچه کند در آفریده خود بحجت خداوندى خود، از وى داد است و ستم نیست. بیداد آن باشد که کسى کارى کند که آن کار آن کس را نرسد، و اللَّه را رسد هر چه کند بحجت آفریدگارى و کردگارى و پادشاهى، جل سلطانه و عظم شأنه و عز کبریاؤه و حقت کلمته و علت عن درک العقول حقیقته.
لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ نه بدان گفت که تو دل بدان بندى و بدان مشغول شوى، لکن تا دل در آفریدگار آن بندى و صانع را بینى، همانست که گفت «لا تَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ وَ لا لِلْقَمَرِ وَ اسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَهُنَّ» آسمان و زمین که آفرید، نظرگاه عامه خلق را آفرید، تا در صنع نگرند و از صنع بصانع رسند. همانست که گفت «أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، قُلِ انْظُرُوا ما ذا فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ.» باز اهل خصوص را منزلت برتر نهاد، از نظر عبرت با نظر فکرت خواند، و از صنع با فکرت گردانید گفت: أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ باز مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم را از درجه خصوص برگذرانید و بحقیقت افراد راه داد و در نقطه جمع فرو آورد، تا نظر وى از صنع و صفت برتر آمد، با وى گفت «أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّکَ.» اول منزل آگاهانست، دوم رتبت آشنایان، سوم درجه دوستان و نزدیکان. از اول برقى تافت از آسمان عزت، رهى در آگاهى آمد» پس نسیمى دمید از باغ لطف رهى آشنایى یافت، پس شربتى یافت از جام دوستى از خودى بیخود شد، همه او را شد. آگاهى حال مزدور است، آشنایى صفت مهمانست، دوستى نشان نزدیکانست، مزدوران را مزد است، و مهمانان را نزل، و نزدیکان را راز، مزد مزدور در خور مزدور است، و نزل مهمان در خور میزبان است، و او که نزدیک است خود غرقه عیانست.
وَ إِنْ تُبْدُوا ما فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحاسِبْکُمْ بِهِ اللَّهُ شگرف آمد کار آن کس کش سر و کار با اوست! جلیل است آن عتاب که عتاب کننده اوست! بجان خرید باید آن شمار که شمار کننده اوست! قدر این خطاب آن جوانمرد طریقت شبلى دانست که میگفت بار خدایا چه باشد گر گناه عالمیان جمله بر گردن شبلى نهى؟ تا فردا در آن خلوتگاه در هر گناهى با من شمار کنى و با توام سخن دراز گردد.
حرام دارم با دیگران سخن گفتن
کجا حدیث تو گویم سخن دراز کنم
اشارت خلوتگاه بآن خبر است که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «ما منکم من احد الا سیکلّمه ربه، لیس بینه و بینه ترجمان و لا حجاب یحجبه». اعرابیى آمد و از مصطفى پرسید که فردا حساب من که خواهد کرد؟ رسول گفت اللَّه شمار بندگان کند اعرابى برگشت بشادى و ناز، همى گفت پس من رستم، فان الکریم اذا قدر غفر.
یُحاسِبْکُمْ بِهِ اللَّهُ گفتهاند این کلمت تنبیهى عظیم است کسى را که در دل روشنایى دارد و در سر آشنایى، چون میداند که فردا حساب وى خواهند کرد و از آن گفتار و کردار وى فاخواست، که چرا رفت و چون رفت، امروز با خود حساب خویش برگیرد، حرکات و سکنات و گفتار و کردار خویش پاس دارد. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم ازینجا گفت «حاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبوا و تهیّئوا للعرض الاکبر»
آمَنَ الرَّسُولُ الآیة... تعظیم و تشریف رسول را در وقت مشاهدت گفت آمَنَ الرَّسُولُ و نگفت. آمنت، چنین رود خطاب سادات و ملوک که بر وجه تعظیم بود، همچنانک خود را گفت جل جلاله در ابتداء سورة فاتحة الْحَمْدُ لِلَّهِ و نگفت الحمد لى، تعظیم نفس خود را و اظهار عز و جلال خود را سبحانه ما اعظم شأنه آمَنَ الرَّسُولُ لمّا فرغ عز و جل من ذکر الایمان و البعث و الجنة و النار و الصلاة و الزکاة و القصاص و الصیام و الحج و الجهاد و النکاح و الطلاق و الحیض و العدة و النفقة و الرضاع و الإیلاء و الخلع و المیراث و الصدقات و النذر و البیع و الشرى و الربوا و الدین و الرهن و ذکر قصص الانبیاء و آیات قدرته، ختم السورة بذکر تصدیق نبیّه ع و المؤمنین بجمیع ذلک، فقال: آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ این مدح و ثناست بر پیغامبر که این احکام را بیان کرد، و رسالت گزارد، و بر مؤمنان که آن همه احکام و حدود و قصص انبیاء و نشانهاى قدرت و عظمت اللَّه که یاد کردیم بشناختند و پذیرفتند و استوار گرفتند، و ازین بزرگوارتر و جلیل تر که اللَّه تعالى گواهى داد مصطفى را بایمان وى، و گواهى داد مؤمنانرا بایمان ایشان، این از خداى ایشان را گواهیست، و گواهى بآنست که ایمان عطائیست، آب و خاک کجا بود، و عالم و آدم چه بود، که جلال احدى بعنایت ازلى بنده را بایمان گواهى داد و تاج دوستى بر فرق وى نهاد؟
پیر طریقت گفت: اى خداوندى که رهى را بى رهى با خود بیعت میکنى، رهى را بى رهى گواهى بایمان میدهى، رهى را بى رهى بر خود رحمت مىنویسى، رهى را بى رهى با خود عقد دوستى مىبندى، سزد بنده مؤمن را که بنازد اکنون کش عقد دوستى با خود به بست که مایه گنج دوستى همه نور است، و بار درخت دوستى همه سرورست میدان دوستى یک دل را فراخ است، ملک فردوس بر درخت دوستى یک شاخست.
آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ هر دو ایمان آوردند هم رسول و هم مؤمنان، لکن شتّان ما هما، ایمان مؤمنان از راه استدلال، و ایمان رسول از راه وصال، ایمان ایشان بواسطه برهان، و ایمان رسول بمشاهده و عیان، و ذلک فیما
روى ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال «رأیت ربّى عز و جل بعینى لیلة المعراج، فقال لى ربى یا محمد! آمن الرسول بما انزل الیه من ربه؟ قلت نعم، قال و من؟ قلت و المؤمنون کل آمن باللّه و ملائکة و کتبه و رسله لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ کما فرّقت الیهود و النصارى. قال و قالوا ما ذا قلت و قالوا سمعنا قولک و اطعنا امرک قال صدقت سل تعطه، قلت، «غُفْرانَکَ رَبَّنا وَ إِلَیْکَ الْمَصِیرُ» قال و قد غفرت لک و لامتک، سل تعطه قلت رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِینا أَوْ أَخْطَأْنا قال لقد رفعت الخطاء و النسیان عنک و عن امتک و ما استکرهتم علیه، قال قلت ربنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَیْنا إِصْراً کَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِنا قال ذلک لک و لامّتک، قلت رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ قال قد فعلت ذلک بک و بامتک سل تعطه. قال قلت ربنا وَ اعْفُ عَنَّا من الخسف وَ اغْفِرْ لَنا من القذف وَ ارْحَمْنا من المسخ أَنْتَ مَوْلانا فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرِینَ قال قد فعلت ذلک بک و بامتک.»
و سئل النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم ما کانت جائزتک لیلة عرج بک؟ قال «اعطیت فاتحة الکتاب و خواتیم سورة البقرة و کانتا من کنوز عرش الرحمن لم یعطها نبىّ قبلى»
لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ نه بدان گفت که تو دل بدان بندى و بدان مشغول شوى، لکن تا دل در آفریدگار آن بندى و صانع را بینى، همانست که گفت «لا تَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ وَ لا لِلْقَمَرِ وَ اسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَهُنَّ» آسمان و زمین که آفرید، نظرگاه عامه خلق را آفرید، تا در صنع نگرند و از صنع بصانع رسند. همانست که گفت «أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، قُلِ انْظُرُوا ما ذا فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ.» باز اهل خصوص را منزلت برتر نهاد، از نظر عبرت با نظر فکرت خواند، و از صنع با فکرت گردانید گفت: أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ باز مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم را از درجه خصوص برگذرانید و بحقیقت افراد راه داد و در نقطه جمع فرو آورد، تا نظر وى از صنع و صفت برتر آمد، با وى گفت «أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّکَ.» اول منزل آگاهانست، دوم رتبت آشنایان، سوم درجه دوستان و نزدیکان. از اول برقى تافت از آسمان عزت، رهى در آگاهى آمد» پس نسیمى دمید از باغ لطف رهى آشنایى یافت، پس شربتى یافت از جام دوستى از خودى بیخود شد، همه او را شد. آگاهى حال مزدور است، آشنایى صفت مهمانست، دوستى نشان نزدیکانست، مزدوران را مزد است، و مهمانان را نزل، و نزدیکان را راز، مزد مزدور در خور مزدور است، و نزل مهمان در خور میزبان است، و او که نزدیک است خود غرقه عیانست.
وَ إِنْ تُبْدُوا ما فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحاسِبْکُمْ بِهِ اللَّهُ شگرف آمد کار آن کس کش سر و کار با اوست! جلیل است آن عتاب که عتاب کننده اوست! بجان خرید باید آن شمار که شمار کننده اوست! قدر این خطاب آن جوانمرد طریقت شبلى دانست که میگفت بار خدایا چه باشد گر گناه عالمیان جمله بر گردن شبلى نهى؟ تا فردا در آن خلوتگاه در هر گناهى با من شمار کنى و با توام سخن دراز گردد.
حرام دارم با دیگران سخن گفتن
کجا حدیث تو گویم سخن دراز کنم
اشارت خلوتگاه بآن خبر است که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «ما منکم من احد الا سیکلّمه ربه، لیس بینه و بینه ترجمان و لا حجاب یحجبه». اعرابیى آمد و از مصطفى پرسید که فردا حساب من که خواهد کرد؟ رسول گفت اللَّه شمار بندگان کند اعرابى برگشت بشادى و ناز، همى گفت پس من رستم، فان الکریم اذا قدر غفر.
یُحاسِبْکُمْ بِهِ اللَّهُ گفتهاند این کلمت تنبیهى عظیم است کسى را که در دل روشنایى دارد و در سر آشنایى، چون میداند که فردا حساب وى خواهند کرد و از آن گفتار و کردار وى فاخواست، که چرا رفت و چون رفت، امروز با خود حساب خویش برگیرد، حرکات و سکنات و گفتار و کردار خویش پاس دارد. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم ازینجا گفت «حاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبوا و تهیّئوا للعرض الاکبر»
آمَنَ الرَّسُولُ الآیة... تعظیم و تشریف رسول را در وقت مشاهدت گفت آمَنَ الرَّسُولُ و نگفت. آمنت، چنین رود خطاب سادات و ملوک که بر وجه تعظیم بود، همچنانک خود را گفت جل جلاله در ابتداء سورة فاتحة الْحَمْدُ لِلَّهِ و نگفت الحمد لى، تعظیم نفس خود را و اظهار عز و جلال خود را سبحانه ما اعظم شأنه آمَنَ الرَّسُولُ لمّا فرغ عز و جل من ذکر الایمان و البعث و الجنة و النار و الصلاة و الزکاة و القصاص و الصیام و الحج و الجهاد و النکاح و الطلاق و الحیض و العدة و النفقة و الرضاع و الإیلاء و الخلع و المیراث و الصدقات و النذر و البیع و الشرى و الربوا و الدین و الرهن و ذکر قصص الانبیاء و آیات قدرته، ختم السورة بذکر تصدیق نبیّه ع و المؤمنین بجمیع ذلک، فقال: آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ این مدح و ثناست بر پیغامبر که این احکام را بیان کرد، و رسالت گزارد، و بر مؤمنان که آن همه احکام و حدود و قصص انبیاء و نشانهاى قدرت و عظمت اللَّه که یاد کردیم بشناختند و پذیرفتند و استوار گرفتند، و ازین بزرگوارتر و جلیل تر که اللَّه تعالى گواهى داد مصطفى را بایمان وى، و گواهى داد مؤمنانرا بایمان ایشان، این از خداى ایشان را گواهیست، و گواهى بآنست که ایمان عطائیست، آب و خاک کجا بود، و عالم و آدم چه بود، که جلال احدى بعنایت ازلى بنده را بایمان گواهى داد و تاج دوستى بر فرق وى نهاد؟
پیر طریقت گفت: اى خداوندى که رهى را بى رهى با خود بیعت میکنى، رهى را بى رهى گواهى بایمان میدهى، رهى را بى رهى بر خود رحمت مىنویسى، رهى را بى رهى با خود عقد دوستى مىبندى، سزد بنده مؤمن را که بنازد اکنون کش عقد دوستى با خود به بست که مایه گنج دوستى همه نور است، و بار درخت دوستى همه سرورست میدان دوستى یک دل را فراخ است، ملک فردوس بر درخت دوستى یک شاخست.
آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ هر دو ایمان آوردند هم رسول و هم مؤمنان، لکن شتّان ما هما، ایمان مؤمنان از راه استدلال، و ایمان رسول از راه وصال، ایمان ایشان بواسطه برهان، و ایمان رسول بمشاهده و عیان، و ذلک فیما
روى ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال «رأیت ربّى عز و جل بعینى لیلة المعراج، فقال لى ربى یا محمد! آمن الرسول بما انزل الیه من ربه؟ قلت نعم، قال و من؟ قلت و المؤمنون کل آمن باللّه و ملائکة و کتبه و رسله لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ کما فرّقت الیهود و النصارى. قال و قالوا ما ذا قلت و قالوا سمعنا قولک و اطعنا امرک قال صدقت سل تعطه، قلت، «غُفْرانَکَ رَبَّنا وَ إِلَیْکَ الْمَصِیرُ» قال و قد غفرت لک و لامتک، سل تعطه قلت رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِینا أَوْ أَخْطَأْنا قال لقد رفعت الخطاء و النسیان عنک و عن امتک و ما استکرهتم علیه، قال قلت ربنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَیْنا إِصْراً کَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِنا قال ذلک لک و لامّتک، قلت رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ قال قد فعلت ذلک بک و بامتک سل تعطه. قال قلت ربنا وَ اعْفُ عَنَّا من الخسف وَ اغْفِرْ لَنا من القذف وَ ارْحَمْنا من المسخ أَنْتَ مَوْلانا فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرِینَ قال قد فعلت ذلک بک و بامتک.»
و سئل النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم ما کانت جائزتک لیلة عرج بک؟ قال «اعطیت فاتحة الکتاب و خواتیم سورة البقرة و کانتا من کنوز عرش الرحمن لم یعطها نبىّ قبلى»
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۲۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ کَفَرُوا الآیة این پندیست که خداى تعالى مؤمنان را میدهد که شما چون منافقان مباشید، و شک و نفاق بدل خود راه مدهید، و آنچه ایشان گویند مگویید. و گفت ایشان آن بود که: عبد اللَّه بن ابى سلول و جماعتى از منافقان که روز احد بوقعت حاضر نبودند فرا عبد اللَّه بن رباب و اصحاب او گفتند که این برادران و پیوستگان ما که بسفر تجارت شدند و در آن سفر بمردند یا بغزاء احد شدند و در آن غزا کشته شدند، إِذا ضَرَبُوا فِی الْأَرْضِ فماتوا أَوْ کانُوا غُزًّى فقتلوا هر دو کلمه درآیت مضمر است. «غزّى» جمع غازى است، فعّل من الغزو. گفتند اگر ایشان بیرون نشدندى بسفر، نمردندى، و ایشان را در غزو نکشتندى، و این سخن از ایشان تکذیب قدر است. ربّ العالمین گفت: لِیَجْعَلَ اللَّهُ ذلِکَ حَسْرَةً فِی قُلُوبِهِمْ اى لیجعل ظنّهم انّهم: لو لم یحضروا الحرب لا ندفع القتل عنهم، حسرة فى قلوبهم. این بآن کرد تا ایشان ظن برند که: اگر بقتال و حرب نشدندى ایشان را نکشتندى، و این ظن در دل ایشان حسرت و دریغ فرو آورد، و رنجورى بیفزود. اللَّه تعالى مؤمنان را ازین گفت نهى فرمود، تا آن حسرت در دل ایشان نبود چنان که در دل منافقان. آن گه خبر داد که: موت و حیات در قدرت اللَّه است و بمشیّت اوست، آن را وقتى است معین. و هنگامى نامزد کرده گفت: وَ اللَّهُ یُحْیِی وَ یُمِیتُ خداى است که زنده میدارد نه مقام و زیرکى، و اوست که مىمیراند نه سفر و دلیرى. چون فراز آید در سفر و در حضر بنگردد و آن را مردى نبود.
قال النبى (ص): «مثّل للانسان الأجل و الأمل. فمثل الاجل خلفه و الأمل امامه، فبینما هو یؤمّل امامه، اذ أتاه اجله فاختجله».
قوله: وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ اگر بیا خوانى قراءت مکى و حمزه و کسایى است با الذین کفروا شود. و اگر بتا مخاطبه خوانى قراءت باقى است با یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا شود.
قوله تعالى: وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَوْ مُتُّمْ... الى آخر الآیتین نافع و اکثر اهل کوفه «متنا و متم» و هر چه ازین باب آید بکسر میم خوانند. و باقى بضم میم خوانند. ایشان که بکسر خوانند فعل «مات، یمات، متّ» نهند چنان که «خاف، یخاف، خفت» و «هاب، یهاب، هبت». و ایشان که بضم خوانند فعل آن «مات، یموت» نهند چنان که کان یکون، قال یقول.
قوله مِمَّا یَجْمَعُونَ حفص تنها بیا خواند بر فعل غائب. و دیگران بتاء مخاطبه خوانند. رب العالمین درین دو آیت مؤمنان را بمرگ تهنیت کرد، و مرگ ایشان مرگ کرامت کرد. و على الجمله مرگ بر دو قسم است: یکى در راه خدا، دیگر در راه شیطان. اما آنچه در راه خدا بود یکى مرگ شهیدانست که در سبیل خدا کشته شوند، چنان که اینجا گفت: وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ. دیگر مرگ عارفانست که در رضاء خدا و خوشنودى از وى بمیرند، چنان که گفت: «او متّم» یعنى فى سبیل اللَّه و رضاه من غیر قتل. و هم الّذین
قال فیهم النبى: «انّ للَّه عبادا یصونهم عن القتل و الزلازل و الاسقام، یطیل اعمارهم فى حسن العمل، و یحسن ارزاقهم، و یحییهم فى عافیة، و یقبض ارواحهم فى عافیة على الفرش، و یعطیهم منازل الشهداء.»
این دو گروه ایشانند که مرگ ایشان را تحفه است، چنان که مصطفى (ص) گفت: «تحفة المؤمن الموت».
و سر انجام ایشان آنست که اللَّه گفت: الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ طَیِّبِینَ یَقُولُونَ سَلامٌ عَلَیْکُمْ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ اما آن مرگ که در راه شیطان بود نیز بر دو قسم است: یکى آنکه بیگانه زادند او را و بیگانه مرد. رب العالمین در وصف ایشان گفت: وَ لَوْ تَرى إِذِ الظَّالِمُونَ فِی غَمَراتِ الْمَوْتِ. دیگر آنست که: مسلمان زادند او را و کافر مرد. آن مسکین چون در سکرات مرگ افتد روى معرفتش بنکرت سیاه شود، جان از تن بر آید، و ایمان از دل بر آید، تن ماند بىجان، و دل ماند بىایمان. ضربت ملک الموت بر تن آید و قطیعت ملک بر دل افتد، بیچاره سالها در مسلمانى رفته و بر کفر مرده! مسلمانان بر وى نماز کرده، و وى خود رانده! سرانجام این دو فرقت آنست که رب العالمین گفت: لا بُشْرى یَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِینَ وَ یَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً. و به قال النبى (ص): «الا انّ بنى آدم خلقوا على طبقات شتّى، فمنهم من یولد مؤمنا، و یحیى مؤمنا، و یموت مؤمنا».
و منهم من یولد کافرا، و یحیى کافرا، و یموت کافرا. و منهم من یولد مؤمنا، و یحیى مؤمنا و یموت کافرا. و منهم من یولد کافرا و یحیى کافرا و یموت مؤمنا.
قوله تعالى: فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ. «ما» صله است یعنى فبرحمة من اللَّه لنت لهم یا محمد فى القول، و سهلت اخلاقک لهم، و کثر احتمالک فلم تسرع الیهم بما کان منهم یوم احد.
وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا فى القول غَلِیظَ الْقَلْبِ فى الفعل.
لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ اى لتفرّقوا عنک.
روت عائشة قالت قال رسول اللَّه (ص): «انّ اللَّه امرنى بمداراة الناس کما امرنى باقامة الفرائض».
و قال (ص): «من سرّه ان یقیه اللَّه من فور جهنم یوم القیامة و یجعله فى ظله فلا یکون غلیظا على المؤمنین و لیکن بهم رحیما.»
قوله: فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ مشاورت و تشاور، و شورى آنست که هر کس راى و دانش دیگر کس جوید، و استصواب وى از دل وى بیرون آرد. از «شور» گرفتهاند و آن استخراج است. و رب العالمین مؤمنان را در مشاورت بستود آنجا که گفت: وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَیْنَهُمْ. و قال النبى (ص): «اذا کان امراءکم خیارکم، و اغنیاءکم سمحائکم، و امرکم شورى بینکم، فظهر الارض خیر من بطنها. و اذا کان امرائکم شرارکم و اغنیاءکم بخلاءکم و لم یکن امرکم شورى بینکم، فبطن الارض خیر من ظهرها».
و قال (ص): «ما سعد احد برأیه و لا شقى عن مشورة».
عبد الرحمن بن عوف گفت: روز بدر مشاورت کردیم لا جرم نصرت دیدیم، و بر کافران شکستگى و هزیمت آمد. و روز احد مشاورت بگذاشتیم تا عتاب آمد، چنان که دیدیم، و رسیدیم بآنچه رسیدیم. اوزاعى گفت: بیشترین که هلاک شدند ازین امت بعجب و ترک مشاورت هلاک شدند. و آنچه مصطفى (ص) گفت: «لا تستضیئوا بنار المشرکین».
گفتهاند که: معنى آنست که: لا تستشیروا المشرکین فى شىء من امرکم. پس معنى وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ، و اللَّه اعلم، آنست که: با مؤمنان مشاورت کن در کارى که پیش آید. از ابن عباس روایت کردند که گفت: وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ قال ابو بکر و عمر: اگر کسى گوید چونست که مصطفى (ص) را به مشاورت فرمودند، و او را داناترین خلق و زیرکترین جهانیان بود، وحى بوى پیوسته از آسمان، و فرمان وى بر خلق بهر چه فرماید اگر خواهند و گر نه روان، پس وى را چه حاجت باین مشاورت؟ جواب آنست: که ایشان قومی از سادات عرب بودند، و از مصطفى (ص) اکرام و استمالت توقع مىکردند. رب العالمین بمشاورت فرمود اکرام ایشان را، و برداشت قدر ایشان را. هر چند که رأى ایشان هم رأى وى بودى، و اعتماد و وثوق همه بر صواب دید وى بودى، اما اکرام ایشان در آن حاصل شدى و دل ایشان خوش گشتى. و نیز گفتهاند مشاورت بدان کرد تا سنتى باشد بعد از وى تا بقیامت. و هر کسى که کارى کند، بمشاورت کند تا بصلاح رسد، و بسداد نزدیکتر بود.
آن گه گفت: فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ حقیقة التوکل شهود التقدیر و استراحة القلوب عن کل التدبیر. یا محمد (ص)! چون از شورى عزم کردى، و قصد را جمع کردى، و کار پیش گرفتى، پشت باللّه باز کن نه بمشاورت با ایشان. یعنى مپندار که جز باللّه ترا کارى از پیش شود، یا مرادى برآید. و الیه الاشارة بقوله تعالى: أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ و وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ. و متوکلى چون خلیل برنخاست که گفت: حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ. آن گه حقیقت و معنى آن بجاى آورد که چون جبرئیل در هوا بر وى رسید و گفت: «ا لک حاجة؟» جواب داد که: «امّا الیک فلا». این براى آن گفت تا بگفت «حسبى اللَّه» وفا کند. لا جرم رب العالمین وى را در آن وفا بستود و از وى بپسندید و گفت: وَ إِبْراهِیمَ الَّذِی وَفَّى. و به داود وحى آمد که: یا داود! هیچ بنده نیست که بر من توکل کند، وز همه جهانیان دست در ما زند. و اگر چه همه آسمان و زمین بمکر و کید وى برخیزند که نه وى را از آن خلاص دهم، و از همه اندوه برهانم. سعید بن جبیر گفت: مرا کژدمى درگزید، مادرم سوگند برنهاد که دست فرا ده تا افسون کنند، گفتا براى سوگندان مادر، آن دیگر دست که بسلامت بود فرا افسونگر دادم، و آنکه بر آن رنج و درد بود ندادم، براى آن خبر که مصطفى (ص) گفته است: متوکل نباشد کسى که افسون و داغ کند. و این در آن خبر است که مصطفى (ص) گفت: «أریت الامم بالموسم فرأیت امّتى قد ملئوا السهل و الجبل، فاعجبنى کثرتهم و هیبتهم، فقیل لى أ رضیت؟ قلت نعم! قال و مع هؤلاء سبعون الفا یدخلون الجنة بغیر حساب. لا یکتوون و لا یتطیّرون و لا یسترقون و على ربهم یتوکلون. فقام عکاشة بن محصن فقال: یا رسول اللَّه ادع اللَّه ان یجعلنى منهم، فقال (ص): اللّهمّ اجعله منهم. فقام آخر فقال: ادع اللَّه ان یجعلنى منهم. فقال: سبقک بها عکاشة».
سهل بن عبد اللَّه التسترى گفت: توکل حال رسول خداست و کسب سنت وى است، هر که بر کسب طعن کرد بر سنت وى طعن کرد، و هر که بر توکل طعن کرد بر ایمان طعن کرد. آن گه گفت: اگر از حال رسول (ص) درمانى، نگر تا سنت او دست بندارى! گفتند: یا شیخ! آن توکل که حال وى بود عبارت از آن چه نهیم؟ گفت: «قلب عاش مع اللَّه بلا علاقة». و هو المشار الیه بقوله تعالى: ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى.
و قال (ص): «من سرّه ان یکون اقوى النّاس فلیتوکّل على اللَّه، و من سرّه ان یکون اسعد النّاس فلیتّق اللَّه، و من سرّه ان یکون اغنى النّاس فلیکن بما فى ید اللَّه اوثق منه بما فى یده».
قال النبى (ص): «مثّل للانسان الأجل و الأمل. فمثل الاجل خلفه و الأمل امامه، فبینما هو یؤمّل امامه، اذ أتاه اجله فاختجله».
قوله: وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ اگر بیا خوانى قراءت مکى و حمزه و کسایى است با الذین کفروا شود. و اگر بتا مخاطبه خوانى قراءت باقى است با یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا شود.
قوله تعالى: وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَوْ مُتُّمْ... الى آخر الآیتین نافع و اکثر اهل کوفه «متنا و متم» و هر چه ازین باب آید بکسر میم خوانند. و باقى بضم میم خوانند. ایشان که بکسر خوانند فعل «مات، یمات، متّ» نهند چنان که «خاف، یخاف، خفت» و «هاب، یهاب، هبت». و ایشان که بضم خوانند فعل آن «مات، یموت» نهند چنان که کان یکون، قال یقول.
قوله مِمَّا یَجْمَعُونَ حفص تنها بیا خواند بر فعل غائب. و دیگران بتاء مخاطبه خوانند. رب العالمین درین دو آیت مؤمنان را بمرگ تهنیت کرد، و مرگ ایشان مرگ کرامت کرد. و على الجمله مرگ بر دو قسم است: یکى در راه خدا، دیگر در راه شیطان. اما آنچه در راه خدا بود یکى مرگ شهیدانست که در سبیل خدا کشته شوند، چنان که اینجا گفت: وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ. دیگر مرگ عارفانست که در رضاء خدا و خوشنودى از وى بمیرند، چنان که گفت: «او متّم» یعنى فى سبیل اللَّه و رضاه من غیر قتل. و هم الّذین
قال فیهم النبى: «انّ للَّه عبادا یصونهم عن القتل و الزلازل و الاسقام، یطیل اعمارهم فى حسن العمل، و یحسن ارزاقهم، و یحییهم فى عافیة، و یقبض ارواحهم فى عافیة على الفرش، و یعطیهم منازل الشهداء.»
این دو گروه ایشانند که مرگ ایشان را تحفه است، چنان که مصطفى (ص) گفت: «تحفة المؤمن الموت».
و سر انجام ایشان آنست که اللَّه گفت: الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ طَیِّبِینَ یَقُولُونَ سَلامٌ عَلَیْکُمْ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ اما آن مرگ که در راه شیطان بود نیز بر دو قسم است: یکى آنکه بیگانه زادند او را و بیگانه مرد. رب العالمین در وصف ایشان گفت: وَ لَوْ تَرى إِذِ الظَّالِمُونَ فِی غَمَراتِ الْمَوْتِ. دیگر آنست که: مسلمان زادند او را و کافر مرد. آن مسکین چون در سکرات مرگ افتد روى معرفتش بنکرت سیاه شود، جان از تن بر آید، و ایمان از دل بر آید، تن ماند بىجان، و دل ماند بىایمان. ضربت ملک الموت بر تن آید و قطیعت ملک بر دل افتد، بیچاره سالها در مسلمانى رفته و بر کفر مرده! مسلمانان بر وى نماز کرده، و وى خود رانده! سرانجام این دو فرقت آنست که رب العالمین گفت: لا بُشْرى یَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِینَ وَ یَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً. و به قال النبى (ص): «الا انّ بنى آدم خلقوا على طبقات شتّى، فمنهم من یولد مؤمنا، و یحیى مؤمنا، و یموت مؤمنا».
و منهم من یولد کافرا، و یحیى کافرا، و یموت کافرا. و منهم من یولد مؤمنا، و یحیى مؤمنا و یموت کافرا. و منهم من یولد کافرا و یحیى کافرا و یموت مؤمنا.
قوله تعالى: فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ. «ما» صله است یعنى فبرحمة من اللَّه لنت لهم یا محمد فى القول، و سهلت اخلاقک لهم، و کثر احتمالک فلم تسرع الیهم بما کان منهم یوم احد.
وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا فى القول غَلِیظَ الْقَلْبِ فى الفعل.
لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ اى لتفرّقوا عنک.
روت عائشة قالت قال رسول اللَّه (ص): «انّ اللَّه امرنى بمداراة الناس کما امرنى باقامة الفرائض».
و قال (ص): «من سرّه ان یقیه اللَّه من فور جهنم یوم القیامة و یجعله فى ظله فلا یکون غلیظا على المؤمنین و لیکن بهم رحیما.»
قوله: فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ مشاورت و تشاور، و شورى آنست که هر کس راى و دانش دیگر کس جوید، و استصواب وى از دل وى بیرون آرد. از «شور» گرفتهاند و آن استخراج است. و رب العالمین مؤمنان را در مشاورت بستود آنجا که گفت: وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَیْنَهُمْ. و قال النبى (ص): «اذا کان امراءکم خیارکم، و اغنیاءکم سمحائکم، و امرکم شورى بینکم، فظهر الارض خیر من بطنها. و اذا کان امرائکم شرارکم و اغنیاءکم بخلاءکم و لم یکن امرکم شورى بینکم، فبطن الارض خیر من ظهرها».
و قال (ص): «ما سعد احد برأیه و لا شقى عن مشورة».
عبد الرحمن بن عوف گفت: روز بدر مشاورت کردیم لا جرم نصرت دیدیم، و بر کافران شکستگى و هزیمت آمد. و روز احد مشاورت بگذاشتیم تا عتاب آمد، چنان که دیدیم، و رسیدیم بآنچه رسیدیم. اوزاعى گفت: بیشترین که هلاک شدند ازین امت بعجب و ترک مشاورت هلاک شدند. و آنچه مصطفى (ص) گفت: «لا تستضیئوا بنار المشرکین».
گفتهاند که: معنى آنست که: لا تستشیروا المشرکین فى شىء من امرکم. پس معنى وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ، و اللَّه اعلم، آنست که: با مؤمنان مشاورت کن در کارى که پیش آید. از ابن عباس روایت کردند که گفت: وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ قال ابو بکر و عمر: اگر کسى گوید چونست که مصطفى (ص) را به مشاورت فرمودند، و او را داناترین خلق و زیرکترین جهانیان بود، وحى بوى پیوسته از آسمان، و فرمان وى بر خلق بهر چه فرماید اگر خواهند و گر نه روان، پس وى را چه حاجت باین مشاورت؟ جواب آنست: که ایشان قومی از سادات عرب بودند، و از مصطفى (ص) اکرام و استمالت توقع مىکردند. رب العالمین بمشاورت فرمود اکرام ایشان را، و برداشت قدر ایشان را. هر چند که رأى ایشان هم رأى وى بودى، و اعتماد و وثوق همه بر صواب دید وى بودى، اما اکرام ایشان در آن حاصل شدى و دل ایشان خوش گشتى. و نیز گفتهاند مشاورت بدان کرد تا سنتى باشد بعد از وى تا بقیامت. و هر کسى که کارى کند، بمشاورت کند تا بصلاح رسد، و بسداد نزدیکتر بود.
آن گه گفت: فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ حقیقة التوکل شهود التقدیر و استراحة القلوب عن کل التدبیر. یا محمد (ص)! چون از شورى عزم کردى، و قصد را جمع کردى، و کار پیش گرفتى، پشت باللّه باز کن نه بمشاورت با ایشان. یعنى مپندار که جز باللّه ترا کارى از پیش شود، یا مرادى برآید. و الیه الاشارة بقوله تعالى: أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ و وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ. و متوکلى چون خلیل برنخاست که گفت: حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ. آن گه حقیقت و معنى آن بجاى آورد که چون جبرئیل در هوا بر وى رسید و گفت: «ا لک حاجة؟» جواب داد که: «امّا الیک فلا». این براى آن گفت تا بگفت «حسبى اللَّه» وفا کند. لا جرم رب العالمین وى را در آن وفا بستود و از وى بپسندید و گفت: وَ إِبْراهِیمَ الَّذِی وَفَّى. و به داود وحى آمد که: یا داود! هیچ بنده نیست که بر من توکل کند، وز همه جهانیان دست در ما زند. و اگر چه همه آسمان و زمین بمکر و کید وى برخیزند که نه وى را از آن خلاص دهم، و از همه اندوه برهانم. سعید بن جبیر گفت: مرا کژدمى درگزید، مادرم سوگند برنهاد که دست فرا ده تا افسون کنند، گفتا براى سوگندان مادر، آن دیگر دست که بسلامت بود فرا افسونگر دادم، و آنکه بر آن رنج و درد بود ندادم، براى آن خبر که مصطفى (ص) گفته است: متوکل نباشد کسى که افسون و داغ کند. و این در آن خبر است که مصطفى (ص) گفت: «أریت الامم بالموسم فرأیت امّتى قد ملئوا السهل و الجبل، فاعجبنى کثرتهم و هیبتهم، فقیل لى أ رضیت؟ قلت نعم! قال و مع هؤلاء سبعون الفا یدخلون الجنة بغیر حساب. لا یکتوون و لا یتطیّرون و لا یسترقون و على ربهم یتوکلون. فقام عکاشة بن محصن فقال: یا رسول اللَّه ادع اللَّه ان یجعلنى منهم، فقال (ص): اللّهمّ اجعله منهم. فقام آخر فقال: ادع اللَّه ان یجعلنى منهم. فقال: سبقک بها عکاشة».
سهل بن عبد اللَّه التسترى گفت: توکل حال رسول خداست و کسب سنت وى است، هر که بر کسب طعن کرد بر سنت وى طعن کرد، و هر که بر توکل طعن کرد بر ایمان طعن کرد. آن گه گفت: اگر از حال رسول (ص) درمانى، نگر تا سنت او دست بندارى! گفتند: یا شیخ! آن توکل که حال وى بود عبارت از آن چه نهیم؟ گفت: «قلب عاش مع اللَّه بلا علاقة». و هو المشار الیه بقوله تعالى: ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى.
و قال (ص): «من سرّه ان یکون اقوى النّاس فلیتوکّل على اللَّه، و من سرّه ان یکون اسعد النّاس فلیتّق اللَّه، و من سرّه ان یکون اغنى النّاس فلیکن بما فى ید اللَّه اوثق منه بما فى یده».
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۳۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ هر تنى چشنده مرگست، وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَکُمْ و مزدهاى شما بتمامى بشما سپارند، یَوْمَ الْقِیامَةِ و این مزد شما را روز رستاخیز دهند، فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ هر که را دور کنند از آتش، وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ و در بهشت در آرند، فَقَدْ فازَ پیروز آمد و رست، وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا و نیست زندگانى این جهانى، إِلَّا مَتاعُ الْغُرُورِ (۱۸۵) مگر بر خوردارى بفرهیب.
لَتُبْلَوُنَّ میخواهند آزمود شما را، فِی أَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ در مالهاى شما و در تنهاى شما، وَ لَتَسْمَعُنَّ و میخواهید شنید، مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ از جهودان که کتاب دادند ایشان را پیش از شما، وَ مِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا و ازیشان که انباز گرفتند با خداى، أَذىً کَثِیراً ناخوشیهاى فراوان، وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا اگر شکیبایى کنید بپرهیزگارى، فَإِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ (۱۸۶) آن از استوارى کارهاى دین است و درستى نشانهاى آن.
وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ خداى گرفت پیمان ازیشان که تورات دادند ایشان را، لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ که لا بد پیدا کنند مردمان را شأن محمد، وَ لا تَکْتُمُونَهُ و آن را پنهان نکنند، فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ پس آن را انداختند با پس پشت ایشان، وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَلِیلًا و بفروختن پیمان خداى بهاى اندک خریدند، فَبِئْسَ ما یَشْتَرُونَ (۱۸۷) بد چیزى که میخرند.
لا تَحْسَبَنَّ مپندار، الَّذِینَ یَفْرَحُونَ ایشان که شاد مىشوند، بِما أَتَوْا بآنچه کردند، وَ یُحِبُّونَ و دوست میدارند، أَنْ یُحْمَدُوا که ایشان را بستایند.
بِما لَمْ یَفْعَلُوا بآنچه نمىکنند، فَلا تَحْسَبَنَّهُمْ مپندار ایشان را، بِمَفازَةٍ مِنَ الْعَذابِ که اهل رستناند و بجاى رستناند از عذاب، وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (۱۸۸) و ایشان راست عذابى دردنماى.
وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و خدا راست پادشاهى آسمان و زمین، وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (۱۸۹) و اللَّه بر همه چیز توانا است.
لَتُبْلَوُنَّ میخواهند آزمود شما را، فِی أَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ در مالهاى شما و در تنهاى شما، وَ لَتَسْمَعُنَّ و میخواهید شنید، مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ از جهودان که کتاب دادند ایشان را پیش از شما، وَ مِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا و ازیشان که انباز گرفتند با خداى، أَذىً کَثِیراً ناخوشیهاى فراوان، وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا اگر شکیبایى کنید بپرهیزگارى، فَإِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ (۱۸۶) آن از استوارى کارهاى دین است و درستى نشانهاى آن.
وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ خداى گرفت پیمان ازیشان که تورات دادند ایشان را، لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ که لا بد پیدا کنند مردمان را شأن محمد، وَ لا تَکْتُمُونَهُ و آن را پنهان نکنند، فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ پس آن را انداختند با پس پشت ایشان، وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَلِیلًا و بفروختن پیمان خداى بهاى اندک خریدند، فَبِئْسَ ما یَشْتَرُونَ (۱۸۷) بد چیزى که میخرند.
لا تَحْسَبَنَّ مپندار، الَّذِینَ یَفْرَحُونَ ایشان که شاد مىشوند، بِما أَتَوْا بآنچه کردند، وَ یُحِبُّونَ و دوست میدارند، أَنْ یُحْمَدُوا که ایشان را بستایند.
بِما لَمْ یَفْعَلُوا بآنچه نمىکنند، فَلا تَحْسَبَنَّهُمْ مپندار ایشان را، بِمَفازَةٍ مِنَ الْعَذابِ که اهل رستناند و بجاى رستناند از عذاب، وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (۱۸۸) و ایشان راست عذابى دردنماى.
وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و خدا راست پادشاهى آسمان و زمین، وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (۱۸۹) و اللَّه بر همه چیز توانا است.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۳۱ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ اى کلّ نفس منفوسة تعالج غصص الموت. میگوید: هر نفسى منفوسه بر ممرّ انفاس بگذشته مرگ بچشد، و سکرات مرگ ببیند، یعنى اهل زمین. فانّ من فى الجنّة و النّار لا یموتون، خزنه بهشت و حور و غلمان و خزنه دوزخ نمیرند چنان که جاى دیگر گفت: فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ و هم من فى الجنّة و النّار من الخزنة. فریشتگان آسمان نیز طمع کردند که نمیرند که از حضرت عزّت این آیت آمده بود: کلّ من علیها فان هر چه بر زمین است بسر آمدنى است و مردنى، ایشان گفتند: ما نمیریم که ما آسمانیانیم نه زمینیان. ربّ العالمین آیت فرستاد: کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ یقین شد ایشان را که مردنىاند. و فى ذلک ما
روى عن النبىّ (ص) قال: «عش ما شئت فانّک میّت، و احبب من احببت فانّک مفارقه، و اعمل ما شئت فانّک مجزىّ به.
و قال: کن فى الدنیا کأنک غریب او عابر سبیل، و عد نفسک من اصحاب القبور.
و قال (ص) فى بعض خطبه: ایّها النّاس انّ اکیسکم اکثرکم للموت ذکرا، و احزمکم احسنکم له استعدادا. الا و انّ من علامات العقل التّجافى عن دار الغرور، و الانابة الى دار الخلود، و التّزوّد لسکنى القبور، و التّأهّب لیوم النّشور.
و عن ابن عمر قال: اذا قبض ملک الموت روح العبد، قام على عتبة الباب، و لأهل البیت الضّجّة، فمنهم الصّاکّة وجهها، و منهم النّاشرة شعرها، و منهم الدّاعیة ویلها، فیقول ملک الموت فیم الجزع؟ فو اللَّه ما انتقصت لأحد منکم عمرا، و لا اذهبت لکم رزقا، و لا ظلمت احدا منکم شیئا. فان کانت شکایتکم و سخطکم علىّ فانّى و اللَّه مأمور، و ان کان ذلک على میّتکم فهو فى ذلک مقهور و ان کان ذلک على ربّکم فأنتم به کفرة، و انّ لى فیکم عودة ثم عودة. قال: فلو أنّهم یرون مکانه و یسمعون کلامه، لذهلوا عن میّتهم، و لبکوا على انفسهم.
وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ این تهنیت مؤمنانست بمرگ، میگوید: آن روز رستاخیز است که مؤمنان بمراد خویش رسند و مزد کردار خویش بینند. پس مرگ تحفه مؤمن است، و سبب رسیدن وى بسعادت و کرامت خویش است.
مصطفى (ص) از اینجا گفت: «تحفه المؤمن الموت».
و جماعتى بزرگان سلف آرزوى مرگ کردهاند، چنان که حذیفه (رض) بوقت مرگ گفت: دوست آمد و بر وقت حاجت آمد، و گفت: بار خدایا اگر دانى که درویشى دوستتر دارم از توانگرى، و بیمارى دوستتر دارم از تندرستى، و مرگ دوستتر دارم از زندگانى، مرگ بر من آسان کن، تا بدیدار تو بر آسایم. «فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ»، یعنى: ظفر بالخیر، و نجا من الشّر، قال رسول اللَّه (ص): «من سرّه ان یزحزح عن النّار و ان یدخل الجنّة فلیأته منیّته و هو یشهد أن لا اله الّا اللَّه، و أنّ محمّدا رسول اللَّه، و یأت الى النّاس ما یحبّ ان یؤتى الیه»، و قال (ص): «موضغ سوط فى الجنّة خیر من الدّنیا و ما فیها، فاقرءوا ان شئتم: «فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَ أُدْخِلَ
الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ، وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا مَتاعُ الْغُرُورِ» لأنّه یغرّ الانسان بما یمنّیه من طول البقاء، و هو ینقطع عن قریب. مىگوید: نیست زندگانى درین دنیاى فانى الّا متاع الغرور که مردم فرهیب میدهد، یعنى امل دراز در پیش مىنهد، تا اومید در عمر دراز مىبندد، و آن گه ناگاه مرگ در رسد و امید بریده گردد. مصطفى (ص) گفت: امل کوتاه کنید و مرگ پیوسته در پیش چشم خویش دارید، و از خدا شرم دارید، چنان که حق و سزاى ویست، و گفت: نترسم بر شما از هیچیز چنان که از دو خصلت ترسم: یکى بر هواى خویش ایستادن، و دوم امید عمر دراز در پیش داشتن. بآن خداى که جانم درید اوست که هرگز چشم خویش بر هم نزدهام که نپنداشتم پیش از آن که از هم بر گیرم برید مرگ در آید، که چشم از هم بر نگرفتم که نپنداشتم پیش از آنکه بر هم نهم مرگ در رسد. عبد اللَّه مسعود گفت: رسول خدا (ص) خطى مربع بر کشید، و آن گه در میان آن مربع خطى راست، و از هر دو جانب آن خطهاى خرد بر کشید. پس بیرون مربع خطى دیگر کشید، گفت: آن خط راست در درون مربع آدمى است، و آن مربع أجل وى، گرد وى در آمده، که از آن راه ببیرون نه، و آن خطهاى خرد از هر دو جانب آفات و عاهاتست، و انواع بلیّات براه وى در آمده، ناچار آن همه بوى رسد یا بعضى رسد، تا آن گه که سر ببالین مرگ باز نهد. و آن خط که بیرون مربع کشید خود امل دراز است که فرا پیش گرفته، و دل در زندگانى بسته! همیشه اندیشه کارى کند که در علم خداوند سبحانه چنانست که آن کار پس از أجل وى خواهد بود.
لَتُبْلَوُنَّ فِی أَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ این آیت در شأن مهاجران فرود آمد که مشرکان دست در مال ایشان بردند، و ضیاع ایشان بفروختند، و چون ایشان را مىدریافتند، بانواع تعذیب تنهاى ایشان میرنجانیدند، و گفتهاند: آزمون ایشان در اموال بخسران است و نقصان از جائحه سماوى، و آزمون ایشان در تنها به بیمارى است و مرگ خویشان.
قال النّبی (ص): «یقول اللَّه تعالى: اذا وجّهت الى عبد من عبیدى مصیبة فى بدنه او ماله او ولده، ثمّ استقبل ذلک بصبر جمیل، استحییت له یوم القیامة ان أنصب له میزانا او انشر له دیوانا».
و عن ثوبان قال قال رسول اللَّه (ص): «ما اصاب عبدا مصیبة الّا باحدى خلّتین: امّا بذنب لم یکن اللَّه لیغفر له الّا بتلک المصیبة، او بدرجة لم یکن اللَّه لیبلّغه ایّاها الّا بتلک المصیبة».
و قال: «ما من مصیبة یصاب بها المؤمن الّا کفّر بها عنه حتّى الشّوکة یشاکّها».
و قال (ص): یقول اللَّه تعالى: اذا ابتلیت عبدى ببلاء فصبر، و لم یشکنى الى عوّاده، أبدلته لحما خیرا من لحمه، و دما خیرا من دمه. فان ابرأته ابرأته، و لا ذنب له، و ان توفّیته فالى رحمتى.
گفتهاند: آزمایش در مال و نفس فرائض طاعاتست که بریشان نهادند، از نماز و روزه و زکاة و حج و جهاد.
قوله تعالى: وَ لَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ جهودان و ترسایاناند، وَ مِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا مشرکان عرباند، أَذىً کَثِیراً میگوید: ازیشان رنج و ناخوشى فراوان خواهید شنید و دید، هم از گفتار و هم از کردار، اذاى جهودان آن گفت ایشانست که: إِنَّ اللَّهَ فَقِیرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِیاءُ، و نیز گفتند: «عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ» و اذاى ترسایان از آنست که گفتند: إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ و انّ عیسى هو اللَّه و ابن اللَّه، «تعالى اللَّه عن ذلک علوّا کبیرا» و اذاى مشرکان آن بود که رسول خدا را (ص) سب میکردند و هجو میگفتند و قتال و حرب با وى میساختند. و قومى از ایشان ملائکه را بنات اللَّه مىگفتند، و قومى بت مىپرستیدند.
ربّ العزّة گفت: وَ إِنْ تَصْبِرُوا یعنى على الأذى، اگر شکیبایى کنید باین رنج و ناخوشى که بشما میرسد، و تَتَّقُوا اى تتّقوا معاصیه، از معصیت او بپرهیزید، فَإِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ این صبر و این تقوى از حقائق ایمانست و از کارهاى محکم که اللَّه فرمود. و قیل معناه: انّ ذلک من اخلاق المؤمن الصّادق الایمان المتین الیقین. عزم الامور ما لا یشوبه شبهة و لا یدافعه ریبة، و أصله الجدّ. یقال: عزمت علیک اى امرتک امرا جدّا، و عزمت على الأمر اذا اجتمعت علیه جدّک، و صدق له قصدک، و العزیمة و الصّریمة الرّأى الجدّ. قال اللَّه عزّ و جلّ: فَإِذا عَزَمَ الْأَمْرُ اى جدّ الامر. و منه
قوله (ص): عزمة من عزمات ربّى.
و قال (ص): من صلّى قبل العصر أربعا غفر اللَّه له مغفرة عزما، اى هذا الوعد صادق عظیم وثیق.
و فى دعائه (ص): اسئلک عزائم مغفرتک، اى اسئلک أن توفّقنى للأعمال الّتى تغفر لصاحبها لا محالة.
وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ جهودان را میگوید، و این کتاب تورات است. «لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لا تَکْتُمُونَهُ» بیا قراءت مکى و بو عمرو و عاصم است، و اینها با شأن نبوت محمد (ص) شود، و لام لام عزم است در موضع قسم تحقیق را در آورد یعنى که اللَّه پیمان گرفت از ایشان که لا بد پیدا کنند مردمان را شأن و نعت و صفت محمد (ص)، و آن را پنهان نکنند.
فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ پس آن را پس پشت انداختند، یعنى فرا پیش نگرفتند و در آن نگاه نکردند، و منه قوله تعالى: وَ اتَّخَذْتُمُوهُ وَراءَکُمْ ظِهْرِیًّا تقول العرب: جعل فلان حاجتى بظهر یعنى لم یقضها، و لم یلتفت الیها. قتاده گفت: این آیت در شأن اهل علم آمد که اللَّه پیمان ستد از ایشان تا علم پنهان ندارند، و از اهل خویش دریغ ندارند، و باز نگیرند. و به
قال النبى (ص). العلم لا یحل منعه.
و قال: من کتم علما عن اهله الجم یوم القیامة بلجام من نار.
و قال على بن ابى طالب (ع): ما أخذ اللَّه على اهل الجهل أن یتعلّموا حتّى اخذ على اهل العلم أن یعلّموا لانّ العلم کان قبل الجهل.
و قال محمد بن کعب: لا یحلّ لعالم ان یسکت على علمه، فانّ اللَّه تعالى یقول: وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ
الآیة. و لا یحلّ لجاهل ان یسکت على جهله فانّ اللَّه تعالى یقول: فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ.
لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَفْرَحُونَ... فرح در قرآن بر سه قسم است: یکى حرام، دیگر مکروه، سدیگر واجب. آنچه حرام است فرح بمعصیت است، و آن آنست که رب العالمین گفت: لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ. جاى دیگر گفت: إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ. و آنچه مکروه است بدنیا شاد بودن است، و آن آنست که اللَّه گفت تعالى و تقدّس: وَ فَرِحُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا. جاى دیگر گفت: وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ و آنچه واجبست شادى بحقّ است، و ذلک فى قوله تعالى: فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا و قال تعالى: فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بایَعْتُمْ بِهِ.
لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَفْرَحُونَ بِما أَتَوْا بیان اختلاف قراءت و وجوه آن درین آیت همان است که در وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَبْخَلُونَ و شرح آن رفت. وَ یُحِبُّونَ أَنْ یُحْمَدُوا بِما لَمْ یَفْعَلُوا، اینجا سخن تمام شد و جواب مضمر است. یعنى: لا تحسبن أنهم ینجون من النار. قتاده و مقاتل گفتند: این آیت در شأن جهودان فرو آمد که بر مصطفى (ص) شدند و گفتند: «نحن نعرفک و نصدّقک» این بزبان میگفتند و در دل خلاف آن داشتند چون از نزدیک مصطفى (ص) بیرون آمدند، مسلمانان ایشان را پرسیدند که چه کردید؟ ایشان گفتند: شناختیم وى را و تصدیق کردیم، مسلمانان این گفت از ایشان بپسندیدند و دعا گفتند و سپاس دارى کردند و ندانستند که ایشان با این گفت در دل کفر دارند، و ایشان در آنچه میکردند شاد مىبودند، رب العالمین گفت: یا محمد مپندار که این شادى ایشان بآنچه کردند از اظهار ایمان و اعتقاد کفر، ایشان را از آتش برهاند، و آن ثنا و حمد مؤمنان که دوست میدارند بآنچه نکردند یعنى بتصدیق که گفتند کردیم و نکرده بودند، مپندار که ایشان باین از آتش و عذاب برهند. اینست که رب العالمین گفت: فَلا تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفازَةٍ مِنَ الْعَذابِ اى منجاة من العذاب، مفازة نجات بود و موضع نجات بود، همچون مرحمت. و سمّیت المفازة مفازة لأنّ من قطعها فاز.
وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ اى: خزائن السّماوات و الأرض، و هى المطر و النّبات و ما بینهما من الخلق عبیده و فى ملکه. و اللَّه على کلّ شىء قدیر.
روى عن النبىّ (ص) قال: «عش ما شئت فانّک میّت، و احبب من احببت فانّک مفارقه، و اعمل ما شئت فانّک مجزىّ به.
و قال: کن فى الدنیا کأنک غریب او عابر سبیل، و عد نفسک من اصحاب القبور.
و قال (ص) فى بعض خطبه: ایّها النّاس انّ اکیسکم اکثرکم للموت ذکرا، و احزمکم احسنکم له استعدادا. الا و انّ من علامات العقل التّجافى عن دار الغرور، و الانابة الى دار الخلود، و التّزوّد لسکنى القبور، و التّأهّب لیوم النّشور.
و عن ابن عمر قال: اذا قبض ملک الموت روح العبد، قام على عتبة الباب، و لأهل البیت الضّجّة، فمنهم الصّاکّة وجهها، و منهم النّاشرة شعرها، و منهم الدّاعیة ویلها، فیقول ملک الموت فیم الجزع؟ فو اللَّه ما انتقصت لأحد منکم عمرا، و لا اذهبت لکم رزقا، و لا ظلمت احدا منکم شیئا. فان کانت شکایتکم و سخطکم علىّ فانّى و اللَّه مأمور، و ان کان ذلک على میّتکم فهو فى ذلک مقهور و ان کان ذلک على ربّکم فأنتم به کفرة، و انّ لى فیکم عودة ثم عودة. قال: فلو أنّهم یرون مکانه و یسمعون کلامه، لذهلوا عن میّتهم، و لبکوا على انفسهم.
وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ این تهنیت مؤمنانست بمرگ، میگوید: آن روز رستاخیز است که مؤمنان بمراد خویش رسند و مزد کردار خویش بینند. پس مرگ تحفه مؤمن است، و سبب رسیدن وى بسعادت و کرامت خویش است.
مصطفى (ص) از اینجا گفت: «تحفه المؤمن الموت».
و جماعتى بزرگان سلف آرزوى مرگ کردهاند، چنان که حذیفه (رض) بوقت مرگ گفت: دوست آمد و بر وقت حاجت آمد، و گفت: بار خدایا اگر دانى که درویشى دوستتر دارم از توانگرى، و بیمارى دوستتر دارم از تندرستى، و مرگ دوستتر دارم از زندگانى، مرگ بر من آسان کن، تا بدیدار تو بر آسایم. «فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ»، یعنى: ظفر بالخیر، و نجا من الشّر، قال رسول اللَّه (ص): «من سرّه ان یزحزح عن النّار و ان یدخل الجنّة فلیأته منیّته و هو یشهد أن لا اله الّا اللَّه، و أنّ محمّدا رسول اللَّه، و یأت الى النّاس ما یحبّ ان یؤتى الیه»، و قال (ص): «موضغ سوط فى الجنّة خیر من الدّنیا و ما فیها، فاقرءوا ان شئتم: «فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَ أُدْخِلَ
الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ، وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا مَتاعُ الْغُرُورِ» لأنّه یغرّ الانسان بما یمنّیه من طول البقاء، و هو ینقطع عن قریب. مىگوید: نیست زندگانى درین دنیاى فانى الّا متاع الغرور که مردم فرهیب میدهد، یعنى امل دراز در پیش مىنهد، تا اومید در عمر دراز مىبندد، و آن گه ناگاه مرگ در رسد و امید بریده گردد. مصطفى (ص) گفت: امل کوتاه کنید و مرگ پیوسته در پیش چشم خویش دارید، و از خدا شرم دارید، چنان که حق و سزاى ویست، و گفت: نترسم بر شما از هیچیز چنان که از دو خصلت ترسم: یکى بر هواى خویش ایستادن، و دوم امید عمر دراز در پیش داشتن. بآن خداى که جانم درید اوست که هرگز چشم خویش بر هم نزدهام که نپنداشتم پیش از آن که از هم بر گیرم برید مرگ در آید، که چشم از هم بر نگرفتم که نپنداشتم پیش از آنکه بر هم نهم مرگ در رسد. عبد اللَّه مسعود گفت: رسول خدا (ص) خطى مربع بر کشید، و آن گه در میان آن مربع خطى راست، و از هر دو جانب آن خطهاى خرد بر کشید. پس بیرون مربع خطى دیگر کشید، گفت: آن خط راست در درون مربع آدمى است، و آن مربع أجل وى، گرد وى در آمده، که از آن راه ببیرون نه، و آن خطهاى خرد از هر دو جانب آفات و عاهاتست، و انواع بلیّات براه وى در آمده، ناچار آن همه بوى رسد یا بعضى رسد، تا آن گه که سر ببالین مرگ باز نهد. و آن خط که بیرون مربع کشید خود امل دراز است که فرا پیش گرفته، و دل در زندگانى بسته! همیشه اندیشه کارى کند که در علم خداوند سبحانه چنانست که آن کار پس از أجل وى خواهد بود.
لَتُبْلَوُنَّ فِی أَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ این آیت در شأن مهاجران فرود آمد که مشرکان دست در مال ایشان بردند، و ضیاع ایشان بفروختند، و چون ایشان را مىدریافتند، بانواع تعذیب تنهاى ایشان میرنجانیدند، و گفتهاند: آزمون ایشان در اموال بخسران است و نقصان از جائحه سماوى، و آزمون ایشان در تنها به بیمارى است و مرگ خویشان.
قال النّبی (ص): «یقول اللَّه تعالى: اذا وجّهت الى عبد من عبیدى مصیبة فى بدنه او ماله او ولده، ثمّ استقبل ذلک بصبر جمیل، استحییت له یوم القیامة ان أنصب له میزانا او انشر له دیوانا».
و عن ثوبان قال قال رسول اللَّه (ص): «ما اصاب عبدا مصیبة الّا باحدى خلّتین: امّا بذنب لم یکن اللَّه لیغفر له الّا بتلک المصیبة، او بدرجة لم یکن اللَّه لیبلّغه ایّاها الّا بتلک المصیبة».
و قال: «ما من مصیبة یصاب بها المؤمن الّا کفّر بها عنه حتّى الشّوکة یشاکّها».
و قال (ص): یقول اللَّه تعالى: اذا ابتلیت عبدى ببلاء فصبر، و لم یشکنى الى عوّاده، أبدلته لحما خیرا من لحمه، و دما خیرا من دمه. فان ابرأته ابرأته، و لا ذنب له، و ان توفّیته فالى رحمتى.
گفتهاند: آزمایش در مال و نفس فرائض طاعاتست که بریشان نهادند، از نماز و روزه و زکاة و حج و جهاد.
قوله تعالى: وَ لَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ جهودان و ترسایاناند، وَ مِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا مشرکان عرباند، أَذىً کَثِیراً میگوید: ازیشان رنج و ناخوشى فراوان خواهید شنید و دید، هم از گفتار و هم از کردار، اذاى جهودان آن گفت ایشانست که: إِنَّ اللَّهَ فَقِیرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِیاءُ، و نیز گفتند: «عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ» و اذاى ترسایان از آنست که گفتند: إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ و انّ عیسى هو اللَّه و ابن اللَّه، «تعالى اللَّه عن ذلک علوّا کبیرا» و اذاى مشرکان آن بود که رسول خدا را (ص) سب میکردند و هجو میگفتند و قتال و حرب با وى میساختند. و قومى از ایشان ملائکه را بنات اللَّه مىگفتند، و قومى بت مىپرستیدند.
ربّ العزّة گفت: وَ إِنْ تَصْبِرُوا یعنى على الأذى، اگر شکیبایى کنید باین رنج و ناخوشى که بشما میرسد، و تَتَّقُوا اى تتّقوا معاصیه، از معصیت او بپرهیزید، فَإِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ این صبر و این تقوى از حقائق ایمانست و از کارهاى محکم که اللَّه فرمود. و قیل معناه: انّ ذلک من اخلاق المؤمن الصّادق الایمان المتین الیقین. عزم الامور ما لا یشوبه شبهة و لا یدافعه ریبة، و أصله الجدّ. یقال: عزمت علیک اى امرتک امرا جدّا، و عزمت على الأمر اذا اجتمعت علیه جدّک، و صدق له قصدک، و العزیمة و الصّریمة الرّأى الجدّ. قال اللَّه عزّ و جلّ: فَإِذا عَزَمَ الْأَمْرُ اى جدّ الامر. و منه
قوله (ص): عزمة من عزمات ربّى.
و قال (ص): من صلّى قبل العصر أربعا غفر اللَّه له مغفرة عزما، اى هذا الوعد صادق عظیم وثیق.
و فى دعائه (ص): اسئلک عزائم مغفرتک، اى اسئلک أن توفّقنى للأعمال الّتى تغفر لصاحبها لا محالة.
وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ جهودان را میگوید، و این کتاب تورات است. «لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لا تَکْتُمُونَهُ» بیا قراءت مکى و بو عمرو و عاصم است، و اینها با شأن نبوت محمد (ص) شود، و لام لام عزم است در موضع قسم تحقیق را در آورد یعنى که اللَّه پیمان گرفت از ایشان که لا بد پیدا کنند مردمان را شأن و نعت و صفت محمد (ص)، و آن را پنهان نکنند.
فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ پس آن را پس پشت انداختند، یعنى فرا پیش نگرفتند و در آن نگاه نکردند، و منه قوله تعالى: وَ اتَّخَذْتُمُوهُ وَراءَکُمْ ظِهْرِیًّا تقول العرب: جعل فلان حاجتى بظهر یعنى لم یقضها، و لم یلتفت الیها. قتاده گفت: این آیت در شأن اهل علم آمد که اللَّه پیمان ستد از ایشان تا علم پنهان ندارند، و از اهل خویش دریغ ندارند، و باز نگیرند. و به
قال النبى (ص). العلم لا یحل منعه.
و قال: من کتم علما عن اهله الجم یوم القیامة بلجام من نار.
و قال على بن ابى طالب (ع): ما أخذ اللَّه على اهل الجهل أن یتعلّموا حتّى اخذ على اهل العلم أن یعلّموا لانّ العلم کان قبل الجهل.
و قال محمد بن کعب: لا یحلّ لعالم ان یسکت على علمه، فانّ اللَّه تعالى یقول: وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ
الآیة. و لا یحلّ لجاهل ان یسکت على جهله فانّ اللَّه تعالى یقول: فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ.
لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَفْرَحُونَ... فرح در قرآن بر سه قسم است: یکى حرام، دیگر مکروه، سدیگر واجب. آنچه حرام است فرح بمعصیت است، و آن آنست که رب العالمین گفت: لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ. جاى دیگر گفت: إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ. و آنچه مکروه است بدنیا شاد بودن است، و آن آنست که اللَّه گفت تعالى و تقدّس: وَ فَرِحُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا. جاى دیگر گفت: وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ و آنچه واجبست شادى بحقّ است، و ذلک فى قوله تعالى: فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا و قال تعالى: فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بایَعْتُمْ بِهِ.
لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَفْرَحُونَ بِما أَتَوْا بیان اختلاف قراءت و وجوه آن درین آیت همان است که در وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَبْخَلُونَ و شرح آن رفت. وَ یُحِبُّونَ أَنْ یُحْمَدُوا بِما لَمْ یَفْعَلُوا، اینجا سخن تمام شد و جواب مضمر است. یعنى: لا تحسبن أنهم ینجون من النار. قتاده و مقاتل گفتند: این آیت در شأن جهودان فرو آمد که بر مصطفى (ص) شدند و گفتند: «نحن نعرفک و نصدّقک» این بزبان میگفتند و در دل خلاف آن داشتند چون از نزدیک مصطفى (ص) بیرون آمدند، مسلمانان ایشان را پرسیدند که چه کردید؟ ایشان گفتند: شناختیم وى را و تصدیق کردیم، مسلمانان این گفت از ایشان بپسندیدند و دعا گفتند و سپاس دارى کردند و ندانستند که ایشان با این گفت در دل کفر دارند، و ایشان در آنچه میکردند شاد مىبودند، رب العالمین گفت: یا محمد مپندار که این شادى ایشان بآنچه کردند از اظهار ایمان و اعتقاد کفر، ایشان را از آتش برهاند، و آن ثنا و حمد مؤمنان که دوست میدارند بآنچه نکردند یعنى بتصدیق که گفتند کردیم و نکرده بودند، مپندار که ایشان باین از آتش و عذاب برهند. اینست که رب العالمین گفت: فَلا تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفازَةٍ مِنَ الْعَذابِ اى منجاة من العذاب، مفازة نجات بود و موضع نجات بود، همچون مرحمت. و سمّیت المفازة مفازة لأنّ من قطعها فاز.
وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ اى: خزائن السّماوات و الأرض، و هى المطر و النّبات و ما بینهما من الخلق عبیده و فى ملکه. و اللَّه على کلّ شىء قدیر.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۹ - النوبة الاولى
قوله تعالى: فَکَیْفَ إِذا جِئْنا چون بزرگوار روزى بود آنکه ما آریم، مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ از هر گروهى، بِشَهِیدٍ پیغامبرى بگواهى، وَ جِئْنا بِکَ و آریم ترا، عَلى هؤُلاءِ شَهِیداً (۴۱) بر اینان بگواهى.
یَوْمَئِذٍ آن روزهن یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا دوست دارد و خواهد ایشان که کافر بودند درین جهان، وَ عَصَوُا الرَّسُولَ و سر کشیدند از استوار داشتن رسول، لَوْ تُسَوَّى بِهِمُ الْأَرْضُ اگر زمین با ایشان هموار کنندى، وَ لا یَکْتُمُونَ اللَّهَ حَدِیثاً (۴۲) و از خداى هیچ سخن پنهان ندارند.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکارى گرد نماز مگردید آن گه که مستان بید، حَتَّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ تا آن گه که چنان بید که دانید که چه میخوانید، وَ لا جُنُباً و گرد نماز مگردید آن گه که جنب باشید. إِلَّا عابِرِی سَبِیلٍ مگر در راه رفتن و در مسجد گذشتن، حَتَّى تَغْتَسِلُوا تا آن گه که پیشتر غسل کنید، وَ إِنْ کُنْتُمْ مَرْضى و اگر بیمار بید که آب فرا خویش نیارید برد، أَوْ عَلى سَفَرٍ یا در سفرى بید و آب نیابید، أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ یا یکى از شما از حاجت آدمى آمده بود، أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ یا بپوست خود پوست زنان پاسیده بید، فَلَمْ تَجِدُوا ماءً و آب نیابید، فَتَیَمَّمُوا آهنگ کنید، صَعِیداً طَیِّباً خاکى پاک، فَامْسَحُوا بپاسید بآن خاک، بِوُجُوهِکُمْ رویهاى خویش، وَ أَیْدِیکُمْ و دو دست خویش همه، إِنَّ اللَّهَ کانَ عَفُوًّا غَفُوراً (۴۳)که اللَّه در گذارنده است آمرزگار همیشه.
أَ لَمْ تَرَ نهبینى، ننگرى؟ إِلَى الَّذِینَ أُوتُوا بایشان که ایشان را دادند، نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ بهرهاى از کتاب آسمانى، یَشْتَرُونَ الضَّلالَةَ گمراهى میخرند، وَ یُرِیدُونَ و نیز میخواهند، أَنْ تَضِلُّوا السَّبِیلَ (۴۴) که شما راه گم کنید.
وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدائِکُمْ و اللَّه داناتر دانائیست بدشمنان شما، وَ کَفى بِاللَّهِ وَلِیًّا و خداى یارى بسنده است، وَ کَفى بِاللَّهِ نَصِیراً (۴۵) و داورى دارى بسنده.
مِنَ الَّذِینَ هادُوا از ایشان که جهود شدند قومى هستند، یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ سخنان اللَّه مىبگردانند، عَنْ مَواضِعِهِ از آن جایهاى خویش، وَ یَقُولُونَ سَمِعْنا و بزبان میگویند که شنیدیم، وَ عَصَیْنا و فرمان بردار نهایم، وَ اسْمَعْ بما نیوش، غَیْرَ مُسْمَعٍ، شنواینده مباد، وَ راعِنا و بزبان میگویند ترا که راعِنا، لَیًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ این گردانیدن زبان عربى است بزبان عبرى در سخن وَ طَعْناً فِی الدِّینِ و طعن جستن است در دین، وَ لَوْ أَنَّهُمْ قالُوا و اگر ایشان گویندیدسَمِعْنا وَ أَطَعْنا شنیدیم و فرمان بردیم، وَ اسْمَعْ وَ انْظُرْنا و نیوش و در ما نگاه کن، لَکانَ خَیْراً لَهُمْ وَ أَقْوَمَ ایشان را به باشد و راستتر باشد، وَ لکِنْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ، لکن خداى بر ایشان لعنت کرد بکافر شدن ایشان، فَلا یُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِیلًا (۴۶) تا بنگروند مگر اندکى.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ اى ایشان که ایشان را تورات دادند، آمِنُوا بِما نَزَّلْنا بگروید بقرآن که فرو فرستادیم، مُصَدِّقاً لِما مَعَکُمْ استوار دار و گواه آن تورات را که با شماست، مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً پیش از آنکه صورت رویها بستریم، فَنَرُدَّها عَلى أَدْبارِها و آن رویهاى صورت سترده با پسها گردانیم، أَوْ نَلْعَنَهُمْ یا ایشان را لعنت کنیم کَما لَعَنَّا أَصْحابَ السَّبْتِ چنان که لعنت کردیم خداوندان شنبه را، وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا (۴۷) و فرمان که خداى دهد بآن کار کردنى است.
یَوْمَئِذٍ آن روزهن یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا دوست دارد و خواهد ایشان که کافر بودند درین جهان، وَ عَصَوُا الرَّسُولَ و سر کشیدند از استوار داشتن رسول، لَوْ تُسَوَّى بِهِمُ الْأَرْضُ اگر زمین با ایشان هموار کنندى، وَ لا یَکْتُمُونَ اللَّهَ حَدِیثاً (۴۲) و از خداى هیچ سخن پنهان ندارند.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکارى گرد نماز مگردید آن گه که مستان بید، حَتَّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ تا آن گه که چنان بید که دانید که چه میخوانید، وَ لا جُنُباً و گرد نماز مگردید آن گه که جنب باشید. إِلَّا عابِرِی سَبِیلٍ مگر در راه رفتن و در مسجد گذشتن، حَتَّى تَغْتَسِلُوا تا آن گه که پیشتر غسل کنید، وَ إِنْ کُنْتُمْ مَرْضى و اگر بیمار بید که آب فرا خویش نیارید برد، أَوْ عَلى سَفَرٍ یا در سفرى بید و آب نیابید، أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ یا یکى از شما از حاجت آدمى آمده بود، أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ یا بپوست خود پوست زنان پاسیده بید، فَلَمْ تَجِدُوا ماءً و آب نیابید، فَتَیَمَّمُوا آهنگ کنید، صَعِیداً طَیِّباً خاکى پاک، فَامْسَحُوا بپاسید بآن خاک، بِوُجُوهِکُمْ رویهاى خویش، وَ أَیْدِیکُمْ و دو دست خویش همه، إِنَّ اللَّهَ کانَ عَفُوًّا غَفُوراً (۴۳)که اللَّه در گذارنده است آمرزگار همیشه.
أَ لَمْ تَرَ نهبینى، ننگرى؟ إِلَى الَّذِینَ أُوتُوا بایشان که ایشان را دادند، نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ بهرهاى از کتاب آسمانى، یَشْتَرُونَ الضَّلالَةَ گمراهى میخرند، وَ یُرِیدُونَ و نیز میخواهند، أَنْ تَضِلُّوا السَّبِیلَ (۴۴) که شما راه گم کنید.
وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدائِکُمْ و اللَّه داناتر دانائیست بدشمنان شما، وَ کَفى بِاللَّهِ وَلِیًّا و خداى یارى بسنده است، وَ کَفى بِاللَّهِ نَصِیراً (۴۵) و داورى دارى بسنده.
مِنَ الَّذِینَ هادُوا از ایشان که جهود شدند قومى هستند، یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ سخنان اللَّه مىبگردانند، عَنْ مَواضِعِهِ از آن جایهاى خویش، وَ یَقُولُونَ سَمِعْنا و بزبان میگویند که شنیدیم، وَ عَصَیْنا و فرمان بردار نهایم، وَ اسْمَعْ بما نیوش، غَیْرَ مُسْمَعٍ، شنواینده مباد، وَ راعِنا و بزبان میگویند ترا که راعِنا، لَیًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ این گردانیدن زبان عربى است بزبان عبرى در سخن وَ طَعْناً فِی الدِّینِ و طعن جستن است در دین، وَ لَوْ أَنَّهُمْ قالُوا و اگر ایشان گویندیدسَمِعْنا وَ أَطَعْنا شنیدیم و فرمان بردیم، وَ اسْمَعْ وَ انْظُرْنا و نیوش و در ما نگاه کن، لَکانَ خَیْراً لَهُمْ وَ أَقْوَمَ ایشان را به باشد و راستتر باشد، وَ لکِنْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ، لکن خداى بر ایشان لعنت کرد بکافر شدن ایشان، فَلا یُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِیلًا (۴۶) تا بنگروند مگر اندکى.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ اى ایشان که ایشان را تورات دادند، آمِنُوا بِما نَزَّلْنا بگروید بقرآن که فرو فرستادیم، مُصَدِّقاً لِما مَعَکُمْ استوار دار و گواه آن تورات را که با شماست، مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً پیش از آنکه صورت رویها بستریم، فَنَرُدَّها عَلى أَدْبارِها و آن رویهاى صورت سترده با پسها گردانیم، أَوْ نَلْعَنَهُمْ یا ایشان را لعنت کنیم کَما لَعَنَّا أَصْحابَ السَّبْتِ چنان که لعنت کردیم خداوندان شنبه را، وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا (۴۷) و فرمان که خداى دهد بآن کار کردنى است.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: فَکَیْفَ إِذا جِئْنا الآیة این کلمه تعظیم است، بلفظ تعجّب میگوید، و در ضمن آن توبیخ منافقان و جهودان است که صفت ایشان از پیش رفت.
میگوید: چون بود حال آن جهودان و منافقان در آن روز رستاخیز؟ و روا بود که این کلمه تعجّب تعظیم روز رستاخیز را بود، یعنى که چون بزرگوار و چه عظیم روزیست آن روز رستاخیز! که از هر امّتى در هر دورى که بودند پیغامبر ایشان بیاریم، تا بر امّت خویش گواهى دهند، نیکان را بر نیکى و بدان را بر بدى، و گواهى دهند قومى را که رسالت پذیرفتند، و استقبال فرمان حق کردند، و گواهى دهند بر قومى که رسالت نپذیرفتند، و از حق سر کشیدند.
آن گه گفت: وَ جِئْنا بِکَ و ترا نیز بیاریم اى محمد، عَلى هؤُلاءِ شَهِیداً تا برین کافران مکه و منافقان مدینه گواهى دهى، که چه کردند از نابکار؟ و چه گفتند از ناسزا؟ عبد اللَّه مسعود گفت: رسول خدا (ص) مرا فرمود که: از قرآن چیزى بر خوان، سورة النساء بر خواندم، تا اینجا رسیدم که فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ، گریستن برسول (ص) درافتاد، آن گه گفت: بس که خواندى.
یَوْمَئِذٍ یعنى: فى ذلک الیوم، یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا یعنى کفّار امّة محمد (ص)، وَ عَصَوُا الرَّسُولَ و هو نبیّنا محمد (ص) لَوْ تُسَوَّى بفتح تا و تشدید سین، بى امالت، مدنى و شامى خوانند، على بناء الفعل للفاعل، و این از باب تفعّل است مطاوع سوّى، یقال: سوّیته فتسّوّى، و اصل، تتسوّى است مضارع تسوّى. تاء دوم در سین مدغم کردند تسوّى شد. حمزه و کسایى تسوّى خوانند بفتح تا و تخفیف سین بامالت، و اصل هم تتسوّى است، تاء دوم که ایشان مدغم کردند اینان حذف کردند، و امالت این فعل نیکوست، که الفش در تثنیه یاء میگردد و درین هر دو قراءت فعل مسند است با زمین و این بر سبیل اتّساع و مجاز است، و معناه: لو تسوّوا بالأرض فیصیرون مثلها ترابا، کما قال تعالى: یَقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً.
این همچنانست که گویى: ادخلت الخاتم فى الاصبع. باقى لَوْ تُسَوَّى خوانند بضمّ تاء و تخفیف سین بىامالت، على بناء الفعل للمفعول به، و این از باب تفعیل است، مضارع سوّیت، یقال: سوّیت بفلان الأرض، اذا دفنته فیها فتسوّت به الأرض، و معناه: و یجعلون و الأرض سواء. میگوید: در آن روز منافقان و مشرکان که از استوار داشتن رسول (ص) و پذیرفتن رسالت وى سرکشیدند، خواهند و آرزو کنند که: اگر زمین را با ایشان هموار کنندید، یعنى دوست دارند که ایشان را با زمین یکسان کنند، و ایشان را خاک گردانند. و چون بفتح تاء خوانى معنى آنست که: خواهند و آرزو کنند که اگر زمین با ایشان هموار شدى، یعنى دوست دارند که خاک شدندى و مانند زمین گشتندى، و با آن یکى شدندى. و تفسیر این آیت آنجا است که گفت: یَقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً، و این آن گه گویند که ربّ العالمین بهایمرا و جمله طیور و سباع را گوید: کونى ترابا فتصیر ترابا.
تُسَوَّى بِهِمُ الْأَرْضُ وَ لا یَکْتُمُونَ اللَّهَ حَدِیثاً این کلمه از مشکل قرآن است که جایى دیگر گفت حکایت از مشرکان: وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ، و جایى دیگر: بَلْ لَمْ نَکُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَیْئاً، ایشان در قیامت خواهند گفت که: ما هرگز مشرک نبودیم، و جز از خداى نپرستیدیم، و این پنهان داشتن کفر و شرک است، و اینجا میگوید: وَ لا یَکْتُمُونَ اللَّهَ حَدِیثاً هیچ سخن از اللَّه پنهان ندارند.
معنى آنست که: لا یستطیعون ان یکتموا اللَّه حدیثا. ابن عباس گفت: ایشان در قیامت چون بینند که اللَّه گناهان اهل اسلام میآمرزد، و شرک نمیآمرزد، گویند: ما نیز اهل گناهان بودیم نه اهل شرک. ربّ العزّة با ایشان گوید: أَیْنَ شُرَکاؤُکُمُ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ؟ کجااند آن انبازان شما با من که میگفتید بدروغ؟ ایشان گویند: وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ باللّه خداوند ما که ما هرگز از انباز گیران نبودیم با خداى آن گه مهر بر دهنهاى ایشان نهند، و دستها و پایهاى ایشان گویا کنند، تا کردهاى ایشان همه باز گویند. آن گه باشد که ایشان آرزو کنند که با زمین هموار شدندى، و این کتمان نکردندى، که بر اللَّه هیچ چیز پوشیده نشود.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکارى قرب یقرب بر وزن فعل یفعل، قرب وقوع است، و قرب یقرب على فعل یفعل قرب لزوم است، قرب یعنى گرد چیزى گشت و نزدیک آن گشت، و قرب نزدیک شد، و امّا قرب یقرب فهو من قرب الماء اذا اورده. و سکر مأخوذ است از سکر، و سکر بستن بود، یقال: سکرت الماء اى حبسته، و مستى را از آن سکر گویند که فهم فرو بندد بر صاحب خود، و عقل محتبس شود. میگوید: اى ایشان که بگرویدند گرد نماز مگردید در حالت مستى، یعنى گرد جاى نماز مگردید نماز کردن را، و این آیت پیش از آیت تحریم خمر آمده، و شرح این قصّه در سورة البقره رفت. ضحاک بن مزاحم گفت: این نه سکر خمر است، که این سکر خوابست، یعنى که با غلبه خواب و اضطراب عقل، نماز مکنید. و بر وفق این تفسیر خبر مصطفى (ص) است: «اذا نعس الرّجل و هو یصلّى فلینصرف، لعلّه یدعو على نفسه و هو لا یدرى»، و یقرب منه
قوله (ص): «اذا قام احدکم من اللّیل، فاستعجم القرآن على لسانه، فلم یدر ما یقول فلیضطجع».
و روایت کنند از عبیدة السلمانى که گفت: این آیت در شأن کسى است که حاقن بود، و آن خبر بدلیل آرد که مصطفى (ص) گفت: «لا یصلّینّ احدکم و هو یدافع الأخبثین».
و قول درست آنست که: سکر خمر است، و اعتماد بر آنست.
وَ لا جُنُباً نصب على الحال است، یعنى: لا تقربوا الصّلاة و أنتم جنب.
میگوید: گرد جاى نماز مگردید در حال جنابت. اگر گوئیم لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ میگوید: گرد جاى نماز مگردید، تقدیر چنان باشد که: لا تقربوا موضع الصّلاة و هو المسجد، فحذف المضاف و أقام المضاف الیه مقامه. جنب نامى است مرد را و زن را، و وحدان را و جمع را، یقال: رجل جنب و امرأة جنب و رجال جنب و نساء جنب. جنابت بایلاج حاصل شود یعنى: بتغییب الحشفة فى اىّ فرج کان، اگر چه انزال با آن نبود، یا بانزال حاصل شود اگر چه ایلاج با آن نبود، و مرد و زن در آن یکسان است.
آن گه گفت: إِلَّا عابِرِی سَبِیلٍ میگوید در حال جنابت گرد مسجد مگردید، مگر در راه رفتن و آنجا بگذشتن، که راهى دیگر نباشد، و ضرورت بود، یا در مسجد خفته بود و جنابتش رسد بیرون رفتن او را ضرورت بود، یا آب که در آن غسل میکند، در مسجد بود، بکناره آب رفتن ضرورت بود. یزید بن ابى حبیب گفت: جماعتى بودند از انصار که درهاى سراى ایشان در مسجد بود، و چون بیرون مىآمدند در حال جنابت ممرّ ایشان در مسجد میبود، و ایشان را از آن کراهیت میآمد. ربّ العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد، و ایشان را در مسجد گذشتن در حال جنابت رخصت داد. امّا على و ابن عباس و ابن جبیر و ابن زید و مجاهد و جماعتى میگویند که: إِلَّا عابِرِی سَبِیلٍ معنى آنست که: الّا ان تکونوا مسافرین، و لا تجدون الماء فتیمّموا، و بقول اینان صلاة عین نماز است، نه جاى نماز، و در آن حذف مضاف نیست. میگوید در حال جنابت نماز مکنید، تا آن گه که غسل کنید، مگر که مسافران باشید، و آب نیابید، تیمّم کنید در آن حال، و نماز کنید که روا است.
حَتَّى تَغْتَسِلُوا یعنى: من الجنابة. و غسلهاى واجب چهاراند: غسل جنابت، و غسل حیض، و غسل نفاس، و غسل دادن مرده. بعد از این چهار غسلها همه مسنون است و آن دوازدهاند: غسل آدینه، و غسل هر دو عید، و غسل آفتاب و ماه گرفتن، و غسل استسقا، و غسل کافر که مسلمان شود، و غسل دیوانه که باهوش آید، و غسل کردن از شستن مرده، و غسل احرام، و غسل در مکّه رفتن، و غسل وقوف، و غسل رمى، و غسل طواف.
و فرض غسل آنست که همه تن بشوید، و آب بأصل مویها برساند، و نیّت رفع جنابت کند. و کمال غسل آنست که در خبر عائشه است، قالت: «کان رسول اللَّه (ص) اذا اغتسل من الجنابة بدأ فغسل یدیه، ثمّ یتوضّأ کما یتوضّأ للصّلوة، ثمّ یدخل اصابعه فى الماء، ثمّ یخلّل بها اصول الشّعر، ثمّ یصبّ على رأسه ثلاث غرفات من ماء، ثمّ یفیض الماء على جلده کلّه».
وَ إِنْ کُنْتُمْ مَرْضى و اگر بیماران باشید، یعنى بیمارى که رسیدن آب بوى زیان دارد، چنان که بر تن جراحتى دارد، یا شکستگى عضوى از اعضاء، یا آبله و مانند آن، وى را درین بیمارى رخصت هست که آب بگذارد، و تیمّم کند، بدلیل خبر جابر عبد اللَّه، گفتا: در سفرى بودیم و یکى را از رفقاء ما سر بشکستند، و او را احتلام رسید. از یاران خود پرسید که مرا هیچ رخصتى بود آب بگذاشتن و تیمّم کردن؟ ایشان گفتند: ترا هیچ رخصت ندانیم در تیمّم با قدرت آب. آن گه غسل کرد، و فرمان یافت. رسول خدا را از آن خبر کردند، گفت: «قتلوه قتلهم اللَّه، ألا سألوا اذا لم یعلموا؟ فانّما شفاء العىّ السّؤال، انّما کان یکفیه أن یتیمّم، و یعصب على جرحه خرقة، ثم یمسح علیها، و یغسل سائر جسده».
أَوْ عَلى سَفَرٍ یا در سفرى باشد، اگر دراز بود آن سفر یا کوتاه، چون آب نیابد، یا افزونى از آب خوردنى نیابد، و وقت نماز درآید، تیمّم کند. امّا اگر عذر بیمارى و سفر نبود، و آب نیابد بمذهب شافعى (رض) آنست که تیمّم کند، و نماز کند، پس چون بآب در رسد آن نماز قضا کند. و مالک و اوزاعى و ابو یوسف میگویند بتیمّم نماز کند، و بر وى قضاء نماز نبود. ابو حنیفه گفت: نه تیمّم کند و نه نماز، تا آن گه که بآب در رسد و بوضو نماز کند.
أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ غائط گو است در زمین، و اینجا کنایت از قضاء حاجت آدمى. و این نام غائط از آن افتاد که عرب را کنف نبود در جدران، در زمان اوّل بصحرا میشدند، و گوها میجستند نشست را.
أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ بى الف اینجا و در سورة المائده قراءت حمزه و کسایى است، از لمس یلمس، و این لمس هم بدست بود، و هم بدیگر جوارح. و بلفظ فعل از آنست که فعل در باب مباشرت و مباضعت مضاف با مرد است، و مثل این در قرآن آمده است بر لفظ فعل، چنان که گفت: لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ، لَمْ یَطْمِثْهُنَّ.
باقى لامَسْتُمُ بألف خوانند در هر دو سورة. و روا باشد که فعل هم از یکى باشد، و گر چه تلفظ فاعل است چون عاقبت اللّصّ، و طارقت النّعل، و عافاک اللَّه.
و روا بود که فعل از هر دو بود، کالمجامعة و المباضعة و المباشرة، لاشتراکهما فى ذلک. و در معنى لمس و ملامسة علما مختلفاند. على بن ابى طالب (ع) و عبد اللَّه بن عباس و ابو موسى و حسن و مجاهد و قتاده گفتند: بمعنى مجامعت است اى جامعتم. و ابو حنیفه و اصحاب او بریناند، و کان ابن عباس یقول: اراد اللَّه به الجماع و کنّى عنه لأنّه کریم. و عمرو بن عبد اللَّه مسعود، و عبد اللَّه عمر، و عمار یاسر و شعبى، و نخعى، و ابو عبیده گفتند: التقاء بشرتین است: بشره به بشره رسیدن، و اهل مدینه و اهل حجاز و شام بریناند، و مقوّى این قول دلالت لفظ است بر آن، و حمل المعنى على اللفظ اولى من حمله على الکنایة عنه من غیر ضرورة دعت الیه.
و در حکم آیت فقها مختلفاند: مذهب شافعى آنست که اگر مرد زن را پاسد، یا زن مرد را پاسد بدست یا بغیر دست، چنان که بىحائلى بشره ببشره رسد، طهارت پاسنده باطل گشت، و در طهارت پاسیده دو قول است: و مذهب اوزاعى آنست که اگر بدست پاسد طهارت باطل شود، و بغیر دست باطل نشود همچون مسّ فرج، و مذهب مالک و احمد و اسحاق و لیث سعد آنست که: اگر بشهوت پاسد طهارت منتقض شود، و اگر بىشهوت بود منتقض نشود. و مذهب ابو حنیفه و ابو یوسف آنست که: اگر پاسیدن تمام باشد بغایتى که از آن انتشار پدید آید، طهارت باطل کند، و اگر چنین نبود باطل نکند. و اگر طفلهاى باشد که در محلّ شهوت نباشد از صغر، یا زنى از ذوات الرّحم که نکاح وى او را حلال نباشد، شافعى را درین دو قول است. و در پاسیدن موى و ناخن و دندان خلافست، و جماعتى از اصحاب وى بر آنند که بپاسیدن این هر سه، طهارت منتقض نشود قولا واحدا.
أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً میگوید: اگر زنان را پاسیده باشید، و آبدست باید کرد، یا بزن رسیده باشید، و غسل باید کرد، و آب نیابید تیمّم کنید. معنى تیمّم قصد است، یقال یمّم و تیمّم اى قصد، و الصعید التّراب، سمّى صعیدا لأنّه یصعد من باطن الأرض. میگوید: آهنگ خاک پاک کنید، خاکى خشک، آزاد از آمیغ، مگر از ریک. صعید روى زمین است، و «طیّب» آنست که نه پلید باشد نه آمیخته با چیزى، نه از جنس زمین. و تیمّم از خصائص این امّت است، هرگز هیچ امّت را نبودست پیش ازین امّت. مصطفى (ص) گفت: «فضّلنا على النّاس بثلاث: جعلت الأرض کلّها لنا مسجدا، و جعلت تربتها لنا طهورا، اذا لم نجد الماء، و جعلت صفوفنا کصفوف الملائکة»
و بدو تیمّم آنست که عائشه روایت کند، و این خبر در صحیح است، گفت: یا رسول خدا (ص) در بعضى از سفرها بیرون شدیم، چون به ذات الجیش رسیدیم، عقد من گم شد، و آنجا قطرهاى آب نبود با کس، و دشتى مجدب بىنبات و بىآب بود. مصطفى (ص) آنجا بیستاد، و مردمان برجستن آن برخاستند. مردمان ابو بکر را گفتند: بینى که عائشه چه کرد؟ رسول خدا و یاران را اینجا موقوف کرد، و با هیچ کس قطرهاى آب نه، در دشتى خشک.
ابو بکر آمد نزدیک مصطفى (ص)، و مصطفى سر در کنار من نهاده بود، و در خواب شده، و مرا گفت که: رسول خدا را اینجا در زمینى خشک بىآب بداشتى، و با کس قطرهاى آب نه، و با من عتاب میکرد، و آنچه اللَّه خواست میگفت، و سر دست در پهلوى من میزد. مصطفى (ص) سر بر کنار من داشت در خواب، و من نمیتوانستم جنبیدن که نباید که بیدار شود. آنجا بودیم چون بامداد شد قطرهاى آب نبود جبرئیل آمد، و فرمان آورد بتیمّم. سید بن حضیر گفت: ما هى بأوّل برکتکم یا آل ابى بکر؟ و چون شتر بر کردیم بر گرفتن را، عقد من از زیر پهلوى شتر بیرون آمد. ۶۵ امّا کیفیّت تیمّم آنست که: چون وقت نماز درآید اوّل آب طلب کند، اگر آب نیابد، یا چندان یابد که خوردن وى را، و رفیقان وى را چیزى بسر نیاید، یا در راه آب دزدى باشد، یا کسى یا چیزى که از وى ترسد، یا آب ملک دیگرى بود، و بوى نفروشد مگر بزیادت قیمت آن، یا جراحتى دارد، یا بیمارى که اگر آب بکار دارد هالک شود، یا خطر آن بود که بیمارى دراز شود، چون این عذرها ظاهر بود، و وقت نماز درآمده باشد، جایى که خاک پاک باشد طلب کند، چنان که در آن هیچ نجاستى نبود، و مستعمل نباشد، و بیرون از خاک جوهرى دیگر چون زرنیخ، و گچ، و آهک، و سرمه، در آن نبود، و نه آمیغ زعفران و مشک، و ذریره، و امثال آن. آن گه هر دو دست بر آن زند، چنان که گرد برخیزد، و انگشتان بهم باز نهد، و نیّت استباحت نماز کند نه نیّت رفع حدث، و جمله روى خویش بآن مسح کند، و بر وى نیست که بتکلّف خاک بمیان مویها رساند، پس اگر انگشترى دارد بیرون کند، و دیگر باره دو دست بر خاک زند، انگشتها از یکدیگر گشاده، و باطن انگشتهاء چپ بر پشت انگشتان راست نهد، و بر پشت کف براند، چون بکوع رسد سر انگشتان در خود گیرد، و بر کناره ساعد نهد، پس این باطن انگشتان دست چپ برین صفت بر پشت ساعد راست براند تا بمرفق. آن گه باطن کف چپ بر باطن ساعد راست نهد، و ابهام بردارد و براند تا بکوع، چون بکوع رسد باطن ابهام جهت پشت ابهام راست براند.
پس دست راست بر دست چپ همچنین کند که گفتیم، و براند، و بدین صفت که بیان کردیم آن را مسح کند. آن گه کف هر دو دست بهم درمالد، و انگشتان بمیان یکدیگر برآرد، و بمالد. و اگر زیادت ازین کند چندان که غبار بجمله دست رسد روا باشد. و آن گه باین یک تیمّم یک فریضه نماز بیش نگزارد، و نوافل چندان که خواهد. و چون فریضه دیگر خواهد کرد، دیگر بار تیمّم کند. این شرح و بیان مذهب شافعى است. و ابو حنیفه در بعضى ازین مسائل مىخلاف کند، گفت: وقت نماز درآمدن در تیمّم شرط نیست، و طلب آب کردن پیش از تیمم واجب نیست، و گفت: بیک تیمّم بیش از یک فریضه گزاردن رواست. هم چنان که بیک طهارت چندان که خواهد فرائض نماز گزارد، تیمّم همچنانست. و گفت: در تیمّم اعتبار بخاک نیست، بلکه اگر دست بر سنگ سخت زند، و مسح کند رواست، و هر چه از جنس زمین بود چون کحل و زرنیخ و گچ و سنگ و مثل آن تیمّم بر آن روا بیند. و بمذهب مالک اعتبار بزمین است و هر چه بزمین متّصل، چون درخت و نبات. اگر دست بر درخت زند و مسح کند روا بیند. و ثورى و اوزاعى درین بیفزودند، و گفتند: اعتبار بزمین و هر چه بر زمین است اگر چه متصل نباشد، تا آن حدّ که اگر بر زمین برف و تگرگ بود دست بر برف و تگرگ زند و مسح کند، روا دارند. امّا شافعى گفت: اعتبار بخاکست، که مصطفى (ص) خاک مخصوص کرد، گفت: «و جعل ترابها لنا طهورا».
و طلب آب واجب است که اللَّه گفت: فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا، و تا طلب در پیش نبود، فلم تجدوا معنى ندهد و قصد کردن بزمین نقل خاک را واجب است، که اللَّه گفت: فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً.
گفتهاند که: طیّب آن زمین و آن خاکست که نبات بیرون دهد، هر چه نبات از آن نروید طیّب نبود، یدلّ علیه قوله تعالى: وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ.
روى عمران بن حصین: انّ رسول اللَّه (ص) رأى رجلا معتزلا لم یصلّ مع القوم، فقال: «یا فلان! ما منعک انّ تصلّى مع القوم؟» فقال: یا رسول اللَّه اصابتنى جنابة و لا ماء.
قال: «علیک بالصّعید، فانّه یکفیک».
قال: عمرانى: صلّیت خلف رسول اللَّه (ص)، و کان فینا رجل جنب، فأمره النّبیّ (ص) أن یتیمّم و یصلّى، فلمّا وجد الماء امره النّبیّ (ص) أن یغتسل، و لم یأمره ان یعید الصّلاة.
و عن ابى ذر (رض) قال: قال رسول اللَّه (ص): «الصّعید الطّیّب وضوء المسلم و لو لم یجد الماء عشر سنین».
فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُمْ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَفُوًّا غَفُوراً و در دعاء پیغامبر است: «اللّهمّ انّک عفوٌّ تحبّ العفو فاعف عنّى، اللّهمّ انّى ظلمت نفسى ظلما کثیرا، و لا یغفر الذّنوب الّا انت، فاغفر لى مغفرة من عندک، و ارحمنى انّک انت الغفور الرّحیم».
هر دو نام بمعنى نام متقارباند، «عفو» محو است، و «غفر» تغطیه، یعنى: یمحو آثار الاجرام بجمیل المغفرة.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ الآیة کتاب اینجا تورات است، و آیت در شأن جهودان است. یَشْتَرُونَ الضَّلالَةَ یعنى یختارونها على الهدى بتکذیب محمد (ص).
وَ یُرِیدُونَ أَنْ تَضِلُّوا السَّبِیلَ ان تخطئوا طریق الهدى، کما انّهم اخطؤوها.
میگوید: آن جهودان که پیش از بعثت محمد، بوى ایمان داشتند، اکنون آن ایمان که بوى داشتند بتکذیب وى بفروختند، و ضلالت بر هدى اختیار کردند، و تحریف و تبدیل در صفت وى آوردند، و میخواهند که شما نیز که مؤمناناید راه راست گم کنید، و تحریف و تبدیل ایشان بخرید. از ایشان نصیحت مخواهید و مپذیرید، که ایشان دشمنان شمااند، و اللَّه تعالى دشمنان شما از شما به شناسد.
وَ کَفى بِاللَّهِ وَلِیًّا وَ کَفى بِاللَّهِ نَصِیراً اى: و کفى اللَّه ولیّا و کفى اللَّه نصیرا.
و «باء»، تأکید را درآورد، و بمعنى امر است، اى اکتفوا باللّه عزّ و جلّ.
مِنَ الَّذِینَ هادُوا خواهى بآیت پیش در رسان، یعنى: اوتوا نصیبا من الکتاب من الّذین هادوا، تا تفسیر آن باشد، و خواهى از آن بریده کن، یعنى: من الّذین هادوا قوم یحرّفون الکلم. کلم سخنان خدا است در نبوّت محمد (ص) در کتاب تورات.
وَ یَقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَیْنا بظاهر میگفتند که فرمان برداریم، امّا در دل میداشتند که فرمان نبریم و سرکشیم. وَ اسْمَعْ غَیْرَ مُسْمَعٍ این چنان است که گویند: اسمع لا سمعت، بشنو که مشنوایا. «و راعنا» بزبان عربى میگفتند، یعنى: ارعنا سمعک، و این بزبان عرب از طریق مراعات است، امّا بزبان عبرى هجو است و سبّ، از رعونت برگرفتهاند.
لَیًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ اصل لیّا، لویا است، امّا «واو» در «یا» مدغم کردند.
وَ طَعْناً فِی الدِّینِ اى وقیعة فى دین الاسلام. یعنى که ایشان بطعن میگویند که: دین آنست که ما درآنیم، نه دین محمد. و گفتهاند که: دین اینجا محمد (ص) است او را دین خواند از آنکه معقل دین است و مایه دین.
ربّ العالمین گفت: وَ لَوْ أَنَّهُمْ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا اگر آن جهودان بجاى عصینا، اطعنا گفتندید، و بجاى راعنا، اسمع و انظرنا گفتندید، لَکانَ خَیْراً لَهُمْ وَ أَقْوَمَ، ایشان را آن به بودى، و بعدل و صوابتر بودى، از تحریف که آوردند، و طعن که کردند.
وَ لکِنْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ فلذلک لا یقولون ما هو خیر لهم. میگوید: اللَّه بر ایشان لعنت کرد، و از بر خود براند، آنست که آنچه ایشان را به است نمیگویند.
فَلا یُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِیلًا میگوید: آنچه ایشان بآن ایمان آوردند در جنب آنچه بآن کافر شدند اندکیست، و آن آنست که میگفتند: اللَّه خداى ماست، و بهشت و دوزخ حقّ است. میگوید: این با تکذیب محمد (ص) و کافر شدن به قرآن هیچ چیز نیست، و ایشان را از عذاب نرهاند.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقاً لِما مَعَکُمْ ابن عباس گفت: رسول خدا (ص) با دانشمندان جهودان سخن گفت، عبد اللَّه صوریا و کعب اسید و مالک ضیف، گفت: یا معشر الیهود! از خدا بترسید، و مسلمان شوید که شما میدانید که من راست میگویم، و آنچه آوردم حق است و راست. ایشان منکر شدند، و بر کفر خویش اصرار نمودند. ربّ العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد که اى اهل تورات! ایمان آرید به محمد، و به قرآن که فرو فرستادیم، استوار گیر و گواه آن تورات که با شما است.
مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّها عَلى أَدْبارِها طمس آنست که چشم و بینى و دهن و حاجب همه از آن محو کنند، و رویها همچون پایهاى شتر کنند، و همچون قفاهاى ایشان کنند. أَوْ نَلْعَنَهُمْ کَما لَعَنَّا أَصْحابَ السَّبْتِ اى نجعلهم قردة و خنازیر کما فعلنا بأوائلهم. اگر کسى پرسد چون که ایشان را بیم داد بعقوبت طمس اگر ایمان نیارند، پس ایمان نیاوردند و عقوبت طمس بر ایشان هم نرفت؟
جواب آنست بقول مبرد که: این وعید در حقّ جهودان باقى است و منتظر، که پیش از قیامت بایشان در رسد لا محالة تحقیق این وعید را. و گفتهاند این وعید بشرط آن بود که اگر از ایشان هیچکس مسلمان نشود، ایشان را روى بگردانند، پس عبد اللَّه سلام و اصحاب وى و کعب احبار مسلمان شدند، و این عقوبت از باقى برداشتند. آن روز که این آیت فرو آمد عبد اللَّه سلام این وعید بشنید، پیش از آنکه باهل خود بازگشت، آمد بر رسول خدا گفت: یا رسول اللَّه از آن پس که آن وعید بشنیدم ترسیدم که اگر مرا روى باز پس گردانند پیش از آنکه بتو رسم، و عمر خطاب این آیت بر کعب احبار خواند. کعب از بیم آنکه این عقوبت درو رسد گفت: یا ربّ! آمنت، یا ربّ اسلمت.
قول حسن و مجاهد و سعید جبیر درین سؤال آنست که: طمس ایشان ارتداد ایشان بود، یعنى که جهودان پیش از مبعث مصطفى (ص) بوى ایمان داشتند، و پس از مبعث وى بوى کافر شدند، روى دل ایشان از آن هدى و بصیرت که در آن بودند برگردانیدند، و در کفر و ضلالت بماندند. و قال ابن زید: طمسهم محو آثارهم من وجوههم و نواحیهم الّتى هم بها.
فَنَرُدَّها عَلى أَدْبارِها حتّى یعودوا الى حیث جاءوا منه بدیا، و هو الشام، ذلک فى اجلاء بنى النضیر الى الشام قصة طویلة.
وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا لا رادّ لحکمه، و لا ناقض لأمره. میگوید: کارى که اللَّه گوید که کنم، آن در حکم وى کردنى است. معنى دیگر: فرمانى که اللَّه دهد بآن کار کردنى است. ابو مسلم خلیلى را گفتند استاد کعب احبار که: چه چیز ترا بر مسلمان شدن داشت؟ که در روزگار رسول خدا و در روز ابو بکر مسلمان نشدى؟! گفت: آواز قرآن خوانى شنیدم از لشکرگاه سپاه عمر خطاب در شام، که این آیت میخواند، همه شب بر روى خود میترسیدم که نباید که صورت من مطموس شود. بامداد پگاه آمدم و مسلمان شدم.
میگوید: چون بود حال آن جهودان و منافقان در آن روز رستاخیز؟ و روا بود که این کلمه تعجّب تعظیم روز رستاخیز را بود، یعنى که چون بزرگوار و چه عظیم روزیست آن روز رستاخیز! که از هر امّتى در هر دورى که بودند پیغامبر ایشان بیاریم، تا بر امّت خویش گواهى دهند، نیکان را بر نیکى و بدان را بر بدى، و گواهى دهند قومى را که رسالت پذیرفتند، و استقبال فرمان حق کردند، و گواهى دهند بر قومى که رسالت نپذیرفتند، و از حق سر کشیدند.
آن گه گفت: وَ جِئْنا بِکَ و ترا نیز بیاریم اى محمد، عَلى هؤُلاءِ شَهِیداً تا برین کافران مکه و منافقان مدینه گواهى دهى، که چه کردند از نابکار؟ و چه گفتند از ناسزا؟ عبد اللَّه مسعود گفت: رسول خدا (ص) مرا فرمود که: از قرآن چیزى بر خوان، سورة النساء بر خواندم، تا اینجا رسیدم که فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ، گریستن برسول (ص) درافتاد، آن گه گفت: بس که خواندى.
یَوْمَئِذٍ یعنى: فى ذلک الیوم، یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا یعنى کفّار امّة محمد (ص)، وَ عَصَوُا الرَّسُولَ و هو نبیّنا محمد (ص) لَوْ تُسَوَّى بفتح تا و تشدید سین، بى امالت، مدنى و شامى خوانند، على بناء الفعل للفاعل، و این از باب تفعّل است مطاوع سوّى، یقال: سوّیته فتسّوّى، و اصل، تتسوّى است مضارع تسوّى. تاء دوم در سین مدغم کردند تسوّى شد. حمزه و کسایى تسوّى خوانند بفتح تا و تخفیف سین بامالت، و اصل هم تتسوّى است، تاء دوم که ایشان مدغم کردند اینان حذف کردند، و امالت این فعل نیکوست، که الفش در تثنیه یاء میگردد و درین هر دو قراءت فعل مسند است با زمین و این بر سبیل اتّساع و مجاز است، و معناه: لو تسوّوا بالأرض فیصیرون مثلها ترابا، کما قال تعالى: یَقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً.
این همچنانست که گویى: ادخلت الخاتم فى الاصبع. باقى لَوْ تُسَوَّى خوانند بضمّ تاء و تخفیف سین بىامالت، على بناء الفعل للمفعول به، و این از باب تفعیل است، مضارع سوّیت، یقال: سوّیت بفلان الأرض، اذا دفنته فیها فتسوّت به الأرض، و معناه: و یجعلون و الأرض سواء. میگوید: در آن روز منافقان و مشرکان که از استوار داشتن رسول (ص) و پذیرفتن رسالت وى سرکشیدند، خواهند و آرزو کنند که: اگر زمین را با ایشان هموار کنندید، یعنى دوست دارند که ایشان را با زمین یکسان کنند، و ایشان را خاک گردانند. و چون بفتح تاء خوانى معنى آنست که: خواهند و آرزو کنند که اگر زمین با ایشان هموار شدى، یعنى دوست دارند که خاک شدندى و مانند زمین گشتندى، و با آن یکى شدندى. و تفسیر این آیت آنجا است که گفت: یَقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً، و این آن گه گویند که ربّ العالمین بهایمرا و جمله طیور و سباع را گوید: کونى ترابا فتصیر ترابا.
تُسَوَّى بِهِمُ الْأَرْضُ وَ لا یَکْتُمُونَ اللَّهَ حَدِیثاً این کلمه از مشکل قرآن است که جایى دیگر گفت حکایت از مشرکان: وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ، و جایى دیگر: بَلْ لَمْ نَکُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَیْئاً، ایشان در قیامت خواهند گفت که: ما هرگز مشرک نبودیم، و جز از خداى نپرستیدیم، و این پنهان داشتن کفر و شرک است، و اینجا میگوید: وَ لا یَکْتُمُونَ اللَّهَ حَدِیثاً هیچ سخن از اللَّه پنهان ندارند.
معنى آنست که: لا یستطیعون ان یکتموا اللَّه حدیثا. ابن عباس گفت: ایشان در قیامت چون بینند که اللَّه گناهان اهل اسلام میآمرزد، و شرک نمیآمرزد، گویند: ما نیز اهل گناهان بودیم نه اهل شرک. ربّ العزّة با ایشان گوید: أَیْنَ شُرَکاؤُکُمُ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ؟ کجااند آن انبازان شما با من که میگفتید بدروغ؟ ایشان گویند: وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ باللّه خداوند ما که ما هرگز از انباز گیران نبودیم با خداى آن گه مهر بر دهنهاى ایشان نهند، و دستها و پایهاى ایشان گویا کنند، تا کردهاى ایشان همه باز گویند. آن گه باشد که ایشان آرزو کنند که با زمین هموار شدندى، و این کتمان نکردندى، که بر اللَّه هیچ چیز پوشیده نشود.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکارى قرب یقرب بر وزن فعل یفعل، قرب وقوع است، و قرب یقرب على فعل یفعل قرب لزوم است، قرب یعنى گرد چیزى گشت و نزدیک آن گشت، و قرب نزدیک شد، و امّا قرب یقرب فهو من قرب الماء اذا اورده. و سکر مأخوذ است از سکر، و سکر بستن بود، یقال: سکرت الماء اى حبسته، و مستى را از آن سکر گویند که فهم فرو بندد بر صاحب خود، و عقل محتبس شود. میگوید: اى ایشان که بگرویدند گرد نماز مگردید در حالت مستى، یعنى گرد جاى نماز مگردید نماز کردن را، و این آیت پیش از آیت تحریم خمر آمده، و شرح این قصّه در سورة البقره رفت. ضحاک بن مزاحم گفت: این نه سکر خمر است، که این سکر خوابست، یعنى که با غلبه خواب و اضطراب عقل، نماز مکنید. و بر وفق این تفسیر خبر مصطفى (ص) است: «اذا نعس الرّجل و هو یصلّى فلینصرف، لعلّه یدعو على نفسه و هو لا یدرى»، و یقرب منه
قوله (ص): «اذا قام احدکم من اللّیل، فاستعجم القرآن على لسانه، فلم یدر ما یقول فلیضطجع».
و روایت کنند از عبیدة السلمانى که گفت: این آیت در شأن کسى است که حاقن بود، و آن خبر بدلیل آرد که مصطفى (ص) گفت: «لا یصلّینّ احدکم و هو یدافع الأخبثین».
و قول درست آنست که: سکر خمر است، و اعتماد بر آنست.
وَ لا جُنُباً نصب على الحال است، یعنى: لا تقربوا الصّلاة و أنتم جنب.
میگوید: گرد جاى نماز مگردید در حال جنابت. اگر گوئیم لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ میگوید: گرد جاى نماز مگردید، تقدیر چنان باشد که: لا تقربوا موضع الصّلاة و هو المسجد، فحذف المضاف و أقام المضاف الیه مقامه. جنب نامى است مرد را و زن را، و وحدان را و جمع را، یقال: رجل جنب و امرأة جنب و رجال جنب و نساء جنب. جنابت بایلاج حاصل شود یعنى: بتغییب الحشفة فى اىّ فرج کان، اگر چه انزال با آن نبود، یا بانزال حاصل شود اگر چه ایلاج با آن نبود، و مرد و زن در آن یکسان است.
آن گه گفت: إِلَّا عابِرِی سَبِیلٍ میگوید در حال جنابت گرد مسجد مگردید، مگر در راه رفتن و آنجا بگذشتن، که راهى دیگر نباشد، و ضرورت بود، یا در مسجد خفته بود و جنابتش رسد بیرون رفتن او را ضرورت بود، یا آب که در آن غسل میکند، در مسجد بود، بکناره آب رفتن ضرورت بود. یزید بن ابى حبیب گفت: جماعتى بودند از انصار که درهاى سراى ایشان در مسجد بود، و چون بیرون مىآمدند در حال جنابت ممرّ ایشان در مسجد میبود، و ایشان را از آن کراهیت میآمد. ربّ العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد، و ایشان را در مسجد گذشتن در حال جنابت رخصت داد. امّا على و ابن عباس و ابن جبیر و ابن زید و مجاهد و جماعتى میگویند که: إِلَّا عابِرِی سَبِیلٍ معنى آنست که: الّا ان تکونوا مسافرین، و لا تجدون الماء فتیمّموا، و بقول اینان صلاة عین نماز است، نه جاى نماز، و در آن حذف مضاف نیست. میگوید در حال جنابت نماز مکنید، تا آن گه که غسل کنید، مگر که مسافران باشید، و آب نیابید، تیمّم کنید در آن حال، و نماز کنید که روا است.
حَتَّى تَغْتَسِلُوا یعنى: من الجنابة. و غسلهاى واجب چهاراند: غسل جنابت، و غسل حیض، و غسل نفاس، و غسل دادن مرده. بعد از این چهار غسلها همه مسنون است و آن دوازدهاند: غسل آدینه، و غسل هر دو عید، و غسل آفتاب و ماه گرفتن، و غسل استسقا، و غسل کافر که مسلمان شود، و غسل دیوانه که باهوش آید، و غسل کردن از شستن مرده، و غسل احرام، و غسل در مکّه رفتن، و غسل وقوف، و غسل رمى، و غسل طواف.
و فرض غسل آنست که همه تن بشوید، و آب بأصل مویها برساند، و نیّت رفع جنابت کند. و کمال غسل آنست که در خبر عائشه است، قالت: «کان رسول اللَّه (ص) اذا اغتسل من الجنابة بدأ فغسل یدیه، ثمّ یتوضّأ کما یتوضّأ للصّلوة، ثمّ یدخل اصابعه فى الماء، ثمّ یخلّل بها اصول الشّعر، ثمّ یصبّ على رأسه ثلاث غرفات من ماء، ثمّ یفیض الماء على جلده کلّه».
وَ إِنْ کُنْتُمْ مَرْضى و اگر بیماران باشید، یعنى بیمارى که رسیدن آب بوى زیان دارد، چنان که بر تن جراحتى دارد، یا شکستگى عضوى از اعضاء، یا آبله و مانند آن، وى را درین بیمارى رخصت هست که آب بگذارد، و تیمّم کند، بدلیل خبر جابر عبد اللَّه، گفتا: در سفرى بودیم و یکى را از رفقاء ما سر بشکستند، و او را احتلام رسید. از یاران خود پرسید که مرا هیچ رخصتى بود آب بگذاشتن و تیمّم کردن؟ ایشان گفتند: ترا هیچ رخصت ندانیم در تیمّم با قدرت آب. آن گه غسل کرد، و فرمان یافت. رسول خدا را از آن خبر کردند، گفت: «قتلوه قتلهم اللَّه، ألا سألوا اذا لم یعلموا؟ فانّما شفاء العىّ السّؤال، انّما کان یکفیه أن یتیمّم، و یعصب على جرحه خرقة، ثم یمسح علیها، و یغسل سائر جسده».
أَوْ عَلى سَفَرٍ یا در سفرى باشد، اگر دراز بود آن سفر یا کوتاه، چون آب نیابد، یا افزونى از آب خوردنى نیابد، و وقت نماز درآید، تیمّم کند. امّا اگر عذر بیمارى و سفر نبود، و آب نیابد بمذهب شافعى (رض) آنست که تیمّم کند، و نماز کند، پس چون بآب در رسد آن نماز قضا کند. و مالک و اوزاعى و ابو یوسف میگویند بتیمّم نماز کند، و بر وى قضاء نماز نبود. ابو حنیفه گفت: نه تیمّم کند و نه نماز، تا آن گه که بآب در رسد و بوضو نماز کند.
أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ غائط گو است در زمین، و اینجا کنایت از قضاء حاجت آدمى. و این نام غائط از آن افتاد که عرب را کنف نبود در جدران، در زمان اوّل بصحرا میشدند، و گوها میجستند نشست را.
أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ بى الف اینجا و در سورة المائده قراءت حمزه و کسایى است، از لمس یلمس، و این لمس هم بدست بود، و هم بدیگر جوارح. و بلفظ فعل از آنست که فعل در باب مباشرت و مباضعت مضاف با مرد است، و مثل این در قرآن آمده است بر لفظ فعل، چنان که گفت: لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ، لَمْ یَطْمِثْهُنَّ.
باقى لامَسْتُمُ بألف خوانند در هر دو سورة. و روا باشد که فعل هم از یکى باشد، و گر چه تلفظ فاعل است چون عاقبت اللّصّ، و طارقت النّعل، و عافاک اللَّه.
و روا بود که فعل از هر دو بود، کالمجامعة و المباضعة و المباشرة، لاشتراکهما فى ذلک. و در معنى لمس و ملامسة علما مختلفاند. على بن ابى طالب (ع) و عبد اللَّه بن عباس و ابو موسى و حسن و مجاهد و قتاده گفتند: بمعنى مجامعت است اى جامعتم. و ابو حنیفه و اصحاب او بریناند، و کان ابن عباس یقول: اراد اللَّه به الجماع و کنّى عنه لأنّه کریم. و عمرو بن عبد اللَّه مسعود، و عبد اللَّه عمر، و عمار یاسر و شعبى، و نخعى، و ابو عبیده گفتند: التقاء بشرتین است: بشره به بشره رسیدن، و اهل مدینه و اهل حجاز و شام بریناند، و مقوّى این قول دلالت لفظ است بر آن، و حمل المعنى على اللفظ اولى من حمله على الکنایة عنه من غیر ضرورة دعت الیه.
و در حکم آیت فقها مختلفاند: مذهب شافعى آنست که اگر مرد زن را پاسد، یا زن مرد را پاسد بدست یا بغیر دست، چنان که بىحائلى بشره ببشره رسد، طهارت پاسنده باطل گشت، و در طهارت پاسیده دو قول است: و مذهب اوزاعى آنست که اگر بدست پاسد طهارت باطل شود، و بغیر دست باطل نشود همچون مسّ فرج، و مذهب مالک و احمد و اسحاق و لیث سعد آنست که: اگر بشهوت پاسد طهارت منتقض شود، و اگر بىشهوت بود منتقض نشود. و مذهب ابو حنیفه و ابو یوسف آنست که: اگر پاسیدن تمام باشد بغایتى که از آن انتشار پدید آید، طهارت باطل کند، و اگر چنین نبود باطل نکند. و اگر طفلهاى باشد که در محلّ شهوت نباشد از صغر، یا زنى از ذوات الرّحم که نکاح وى او را حلال نباشد، شافعى را درین دو قول است. و در پاسیدن موى و ناخن و دندان خلافست، و جماعتى از اصحاب وى بر آنند که بپاسیدن این هر سه، طهارت منتقض نشود قولا واحدا.
أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً میگوید: اگر زنان را پاسیده باشید، و آبدست باید کرد، یا بزن رسیده باشید، و غسل باید کرد، و آب نیابید تیمّم کنید. معنى تیمّم قصد است، یقال یمّم و تیمّم اى قصد، و الصعید التّراب، سمّى صعیدا لأنّه یصعد من باطن الأرض. میگوید: آهنگ خاک پاک کنید، خاکى خشک، آزاد از آمیغ، مگر از ریک. صعید روى زمین است، و «طیّب» آنست که نه پلید باشد نه آمیخته با چیزى، نه از جنس زمین. و تیمّم از خصائص این امّت است، هرگز هیچ امّت را نبودست پیش ازین امّت. مصطفى (ص) گفت: «فضّلنا على النّاس بثلاث: جعلت الأرض کلّها لنا مسجدا، و جعلت تربتها لنا طهورا، اذا لم نجد الماء، و جعلت صفوفنا کصفوف الملائکة»
و بدو تیمّم آنست که عائشه روایت کند، و این خبر در صحیح است، گفت: یا رسول خدا (ص) در بعضى از سفرها بیرون شدیم، چون به ذات الجیش رسیدیم، عقد من گم شد، و آنجا قطرهاى آب نبود با کس، و دشتى مجدب بىنبات و بىآب بود. مصطفى (ص) آنجا بیستاد، و مردمان برجستن آن برخاستند. مردمان ابو بکر را گفتند: بینى که عائشه چه کرد؟ رسول خدا و یاران را اینجا موقوف کرد، و با هیچ کس قطرهاى آب نه، در دشتى خشک.
ابو بکر آمد نزدیک مصطفى (ص)، و مصطفى سر در کنار من نهاده بود، و در خواب شده، و مرا گفت که: رسول خدا را اینجا در زمینى خشک بىآب بداشتى، و با کس قطرهاى آب نه، و با من عتاب میکرد، و آنچه اللَّه خواست میگفت، و سر دست در پهلوى من میزد. مصطفى (ص) سر بر کنار من داشت در خواب، و من نمیتوانستم جنبیدن که نباید که بیدار شود. آنجا بودیم چون بامداد شد قطرهاى آب نبود جبرئیل آمد، و فرمان آورد بتیمّم. سید بن حضیر گفت: ما هى بأوّل برکتکم یا آل ابى بکر؟ و چون شتر بر کردیم بر گرفتن را، عقد من از زیر پهلوى شتر بیرون آمد. ۶۵ امّا کیفیّت تیمّم آنست که: چون وقت نماز درآید اوّل آب طلب کند، اگر آب نیابد، یا چندان یابد که خوردن وى را، و رفیقان وى را چیزى بسر نیاید، یا در راه آب دزدى باشد، یا کسى یا چیزى که از وى ترسد، یا آب ملک دیگرى بود، و بوى نفروشد مگر بزیادت قیمت آن، یا جراحتى دارد، یا بیمارى که اگر آب بکار دارد هالک شود، یا خطر آن بود که بیمارى دراز شود، چون این عذرها ظاهر بود، و وقت نماز درآمده باشد، جایى که خاک پاک باشد طلب کند، چنان که در آن هیچ نجاستى نبود، و مستعمل نباشد، و بیرون از خاک جوهرى دیگر چون زرنیخ، و گچ، و آهک، و سرمه، در آن نبود، و نه آمیغ زعفران و مشک، و ذریره، و امثال آن. آن گه هر دو دست بر آن زند، چنان که گرد برخیزد، و انگشتان بهم باز نهد، و نیّت استباحت نماز کند نه نیّت رفع حدث، و جمله روى خویش بآن مسح کند، و بر وى نیست که بتکلّف خاک بمیان مویها رساند، پس اگر انگشترى دارد بیرون کند، و دیگر باره دو دست بر خاک زند، انگشتها از یکدیگر گشاده، و باطن انگشتهاء چپ بر پشت انگشتان راست نهد، و بر پشت کف براند، چون بکوع رسد سر انگشتان در خود گیرد، و بر کناره ساعد نهد، پس این باطن انگشتان دست چپ برین صفت بر پشت ساعد راست براند تا بمرفق. آن گه باطن کف چپ بر باطن ساعد راست نهد، و ابهام بردارد و براند تا بکوع، چون بکوع رسد باطن ابهام جهت پشت ابهام راست براند.
پس دست راست بر دست چپ همچنین کند که گفتیم، و براند، و بدین صفت که بیان کردیم آن را مسح کند. آن گه کف هر دو دست بهم درمالد، و انگشتان بمیان یکدیگر برآرد، و بمالد. و اگر زیادت ازین کند چندان که غبار بجمله دست رسد روا باشد. و آن گه باین یک تیمّم یک فریضه نماز بیش نگزارد، و نوافل چندان که خواهد. و چون فریضه دیگر خواهد کرد، دیگر بار تیمّم کند. این شرح و بیان مذهب شافعى است. و ابو حنیفه در بعضى ازین مسائل مىخلاف کند، گفت: وقت نماز درآمدن در تیمّم شرط نیست، و طلب آب کردن پیش از تیمم واجب نیست، و گفت: بیک تیمّم بیش از یک فریضه گزاردن رواست. هم چنان که بیک طهارت چندان که خواهد فرائض نماز گزارد، تیمّم همچنانست. و گفت: در تیمّم اعتبار بخاک نیست، بلکه اگر دست بر سنگ سخت زند، و مسح کند رواست، و هر چه از جنس زمین بود چون کحل و زرنیخ و گچ و سنگ و مثل آن تیمّم بر آن روا بیند. و بمذهب مالک اعتبار بزمین است و هر چه بزمین متّصل، چون درخت و نبات. اگر دست بر درخت زند و مسح کند روا بیند. و ثورى و اوزاعى درین بیفزودند، و گفتند: اعتبار بزمین و هر چه بر زمین است اگر چه متصل نباشد، تا آن حدّ که اگر بر زمین برف و تگرگ بود دست بر برف و تگرگ زند و مسح کند، روا دارند. امّا شافعى گفت: اعتبار بخاکست، که مصطفى (ص) خاک مخصوص کرد، گفت: «و جعل ترابها لنا طهورا».
و طلب آب واجب است که اللَّه گفت: فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا، و تا طلب در پیش نبود، فلم تجدوا معنى ندهد و قصد کردن بزمین نقل خاک را واجب است، که اللَّه گفت: فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً.
گفتهاند که: طیّب آن زمین و آن خاکست که نبات بیرون دهد، هر چه نبات از آن نروید طیّب نبود، یدلّ علیه قوله تعالى: وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ.
روى عمران بن حصین: انّ رسول اللَّه (ص) رأى رجلا معتزلا لم یصلّ مع القوم، فقال: «یا فلان! ما منعک انّ تصلّى مع القوم؟» فقال: یا رسول اللَّه اصابتنى جنابة و لا ماء.
قال: «علیک بالصّعید، فانّه یکفیک».
قال: عمرانى: صلّیت خلف رسول اللَّه (ص)، و کان فینا رجل جنب، فأمره النّبیّ (ص) أن یتیمّم و یصلّى، فلمّا وجد الماء امره النّبیّ (ص) أن یغتسل، و لم یأمره ان یعید الصّلاة.
و عن ابى ذر (رض) قال: قال رسول اللَّه (ص): «الصّعید الطّیّب وضوء المسلم و لو لم یجد الماء عشر سنین».
فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُمْ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَفُوًّا غَفُوراً و در دعاء پیغامبر است: «اللّهمّ انّک عفوٌّ تحبّ العفو فاعف عنّى، اللّهمّ انّى ظلمت نفسى ظلما کثیرا، و لا یغفر الذّنوب الّا انت، فاغفر لى مغفرة من عندک، و ارحمنى انّک انت الغفور الرّحیم».
هر دو نام بمعنى نام متقارباند، «عفو» محو است، و «غفر» تغطیه، یعنى: یمحو آثار الاجرام بجمیل المغفرة.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ الآیة کتاب اینجا تورات است، و آیت در شأن جهودان است. یَشْتَرُونَ الضَّلالَةَ یعنى یختارونها على الهدى بتکذیب محمد (ص).
وَ یُرِیدُونَ أَنْ تَضِلُّوا السَّبِیلَ ان تخطئوا طریق الهدى، کما انّهم اخطؤوها.
میگوید: آن جهودان که پیش از بعثت محمد، بوى ایمان داشتند، اکنون آن ایمان که بوى داشتند بتکذیب وى بفروختند، و ضلالت بر هدى اختیار کردند، و تحریف و تبدیل در صفت وى آوردند، و میخواهند که شما نیز که مؤمناناید راه راست گم کنید، و تحریف و تبدیل ایشان بخرید. از ایشان نصیحت مخواهید و مپذیرید، که ایشان دشمنان شمااند، و اللَّه تعالى دشمنان شما از شما به شناسد.
وَ کَفى بِاللَّهِ وَلِیًّا وَ کَفى بِاللَّهِ نَصِیراً اى: و کفى اللَّه ولیّا و کفى اللَّه نصیرا.
و «باء»، تأکید را درآورد، و بمعنى امر است، اى اکتفوا باللّه عزّ و جلّ.
مِنَ الَّذِینَ هادُوا خواهى بآیت پیش در رسان، یعنى: اوتوا نصیبا من الکتاب من الّذین هادوا، تا تفسیر آن باشد، و خواهى از آن بریده کن، یعنى: من الّذین هادوا قوم یحرّفون الکلم. کلم سخنان خدا است در نبوّت محمد (ص) در کتاب تورات.
وَ یَقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَیْنا بظاهر میگفتند که فرمان برداریم، امّا در دل میداشتند که فرمان نبریم و سرکشیم. وَ اسْمَعْ غَیْرَ مُسْمَعٍ این چنان است که گویند: اسمع لا سمعت، بشنو که مشنوایا. «و راعنا» بزبان عربى میگفتند، یعنى: ارعنا سمعک، و این بزبان عرب از طریق مراعات است، امّا بزبان عبرى هجو است و سبّ، از رعونت برگرفتهاند.
لَیًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ اصل لیّا، لویا است، امّا «واو» در «یا» مدغم کردند.
وَ طَعْناً فِی الدِّینِ اى وقیعة فى دین الاسلام. یعنى که ایشان بطعن میگویند که: دین آنست که ما درآنیم، نه دین محمد. و گفتهاند که: دین اینجا محمد (ص) است او را دین خواند از آنکه معقل دین است و مایه دین.
ربّ العالمین گفت: وَ لَوْ أَنَّهُمْ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا اگر آن جهودان بجاى عصینا، اطعنا گفتندید، و بجاى راعنا، اسمع و انظرنا گفتندید، لَکانَ خَیْراً لَهُمْ وَ أَقْوَمَ، ایشان را آن به بودى، و بعدل و صوابتر بودى، از تحریف که آوردند، و طعن که کردند.
وَ لکِنْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ فلذلک لا یقولون ما هو خیر لهم. میگوید: اللَّه بر ایشان لعنت کرد، و از بر خود براند، آنست که آنچه ایشان را به است نمیگویند.
فَلا یُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِیلًا میگوید: آنچه ایشان بآن ایمان آوردند در جنب آنچه بآن کافر شدند اندکیست، و آن آنست که میگفتند: اللَّه خداى ماست، و بهشت و دوزخ حقّ است. میگوید: این با تکذیب محمد (ص) و کافر شدن به قرآن هیچ چیز نیست، و ایشان را از عذاب نرهاند.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقاً لِما مَعَکُمْ ابن عباس گفت: رسول خدا (ص) با دانشمندان جهودان سخن گفت، عبد اللَّه صوریا و کعب اسید و مالک ضیف، گفت: یا معشر الیهود! از خدا بترسید، و مسلمان شوید که شما میدانید که من راست میگویم، و آنچه آوردم حق است و راست. ایشان منکر شدند، و بر کفر خویش اصرار نمودند. ربّ العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد که اى اهل تورات! ایمان آرید به محمد، و به قرآن که فرو فرستادیم، استوار گیر و گواه آن تورات که با شما است.
مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّها عَلى أَدْبارِها طمس آنست که چشم و بینى و دهن و حاجب همه از آن محو کنند، و رویها همچون پایهاى شتر کنند، و همچون قفاهاى ایشان کنند. أَوْ نَلْعَنَهُمْ کَما لَعَنَّا أَصْحابَ السَّبْتِ اى نجعلهم قردة و خنازیر کما فعلنا بأوائلهم. اگر کسى پرسد چون که ایشان را بیم داد بعقوبت طمس اگر ایمان نیارند، پس ایمان نیاوردند و عقوبت طمس بر ایشان هم نرفت؟
جواب آنست بقول مبرد که: این وعید در حقّ جهودان باقى است و منتظر، که پیش از قیامت بایشان در رسد لا محالة تحقیق این وعید را. و گفتهاند این وعید بشرط آن بود که اگر از ایشان هیچکس مسلمان نشود، ایشان را روى بگردانند، پس عبد اللَّه سلام و اصحاب وى و کعب احبار مسلمان شدند، و این عقوبت از باقى برداشتند. آن روز که این آیت فرو آمد عبد اللَّه سلام این وعید بشنید، پیش از آنکه باهل خود بازگشت، آمد بر رسول خدا گفت: یا رسول اللَّه از آن پس که آن وعید بشنیدم ترسیدم که اگر مرا روى باز پس گردانند پیش از آنکه بتو رسم، و عمر خطاب این آیت بر کعب احبار خواند. کعب از بیم آنکه این عقوبت درو رسد گفت: یا ربّ! آمنت، یا ربّ اسلمت.
قول حسن و مجاهد و سعید جبیر درین سؤال آنست که: طمس ایشان ارتداد ایشان بود، یعنى که جهودان پیش از مبعث مصطفى (ص) بوى ایمان داشتند، و پس از مبعث وى بوى کافر شدند، روى دل ایشان از آن هدى و بصیرت که در آن بودند برگردانیدند، و در کفر و ضلالت بماندند. و قال ابن زید: طمسهم محو آثارهم من وجوههم و نواحیهم الّتى هم بها.
فَنَرُدَّها عَلى أَدْبارِها حتّى یعودوا الى حیث جاءوا منه بدیا، و هو الشام، ذلک فى اجلاء بنى النضیر الى الشام قصة طویلة.
وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا لا رادّ لحکمه، و لا ناقض لأمره. میگوید: کارى که اللَّه گوید که کنم، آن در حکم وى کردنى است. معنى دیگر: فرمانى که اللَّه دهد بآن کار کردنى است. ابو مسلم خلیلى را گفتند استاد کعب احبار که: چه چیز ترا بر مسلمان شدن داشت؟ که در روزگار رسول خدا و در روز ابو بکر مسلمان نشدى؟! گفت: آواز قرآن خوانى شنیدم از لشکرگاه سپاه عمر خطاب در شام، که این آیت میخواند، همه شب بر روى خود میترسیدم که نباید که صورت من مطموس شود. بامداد پگاه آمدم و مسلمان شدم.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۹ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ بدان که در عالم قیامت و میدان رستاخیز و مجمع سیاست و هیبت، بندگان خداى را کارهاى عظیم در پیش است، و مقامهاى مختلف: اوّل مقام دهشت و حیرت. دوم مقام سؤال و اظهار حجّت، و درخواست شهادت و بیّنت. سیوم مقام حساب و مناقشت. چهارم مقام تمیز و مفاصلت.
مقام اوّل را گفت: یَوْمَ یَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ. دوم را گفت: فَکَیْفَ إِذاجِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ
سیوم را گفت: وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَةِ.
چهارم را گفت: فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ. امّا مقام سیاست و هیبت آنست که در بدو محشر ربّ العالمین خلق اوّلین و آخرین را از ابتداء آفرینش تا منتهى عالم، بیک نفخه اسرافیلى همه را در بسیط قیامت حاضر کند، سر و پاى برهنه، تشنه و گرسنه، سر در پیش افکنده، بکار خود درمانده، آفتاب گرم زیر سر فرو آمده، و نفس گرم و سوز دل در آن پیوسته، و آتش خجل و تشویر در جان افتاده، از زیر هر تار موى چشمه عرق روان شده. مصطفى (ص) گفت: کس بود که تا بدو زانو در عرق نشیند، کس بود که تا کمرگاه، کس بود که تا برابر گوش، و نزدیک آن بود که در عرق غرق شود. در آثار بیارند که بیم و اندوه بجایى رسد که یکى گوید: بار خدایا! برهان ما را ازین بیم، و ازین اندوه، خواه ببهشت خواه بدوزخ. سیصد سال بدین صفت در آن عرصات بمانند، نه طاقت خاموشى، نه زهره سخن گفتن، نه روى گریختن، نه جاى آرمیدن!
مؤمنان و کافران استاده مدهوش و حزین
دستها در کش زده، وز جامها عریان شده!
بانگ بردابرد و گیرا گیر باشد در قفا
بینى از پیشت جحیم و دوزخى غرّان شده!
آن گه گریستن بر خلق افتد، و چندان بگریند که بجاى اشک خون ریزند، و گویند: من یشفع لنا الى ربّنا حتّى یقضى بیننا؟ کیست که از بهر ما شفاعت کند بحضرت ذو الجلال تا حکم کند میان ما و کار برگزارد؟ رسول خدا گفت: آن ساعت خلق روى به آدم نهند، و گویند: اى آدم! تو آنى که اللَّه تعالى ترا بید صنعت خویش بیافرید، و با تو برابر سخن گفت، و ترا در بهشت بنشاند، و مسجود فریشتگان کرد.
چه بود که براى فرزندان شفاعت کنى باللّه، تا کار میان بندگان برگزارد؟! آدم گوید: من نه مرد این کارم، که من بخود درماندهام، روید بر نوح تا وى شفاعت کند. بر نوح روند جواب همان شنوند. بر ابراهیم روند جواب همان شنوند.
موسى و عیسى همان گویند. مصطفى (ص) گفت: آن گه بر من آیند، من برخیزم پیش عرش ملک بسجود درآیم، آن گه فرمان آید از حضرت عزّت که: یا محمد چه کار دارى؟ و چه خواهى؟ و خود عزّ جلاله داناتر بر آنچه من خواهم. گویم: بار خدایا ما را وعده شفاعت دادهاى در خلق خویش، اکنون میخواهم که ایشان را ازین انتظار و حیرت برهانى، و کار برگزارى و حکم کنى. ربّ العالمین گوید: قد شفعتک انا، آتیکم اقضى بینکم.
قال رسول اللَّه (ص): «فارجع، فأقف مع النّاس، فبینا نحن وقوف اذ سمعنا حسّا من السّماء شدیدا».
و فى الحدیث طول ذکرنا سیاقه فى سورة البقرة.
امّا مقام مسائلت و اقامت بیّنت بر بندگان آنست که ربّ العالمین در آن عرصه عظمى و انجمن کبرى، اوّل خطابى که با بندگان کند سؤال از ایشان کند، و اوّل سؤال از پیغامبران کند، و اوّل پیغامبرى که از وى سؤال کند نوح بود.
قال رسول اللَّه (ص): «اوّل من یدعى یوم القیامة نوح. فیقال له: هل بلّغت؟ فیقول: نعم یا ربّ انت اعلم. فیقال لقومه: هل بلّغکم نوح؟ فیقولون: ما اتانا من احد، و ما اتانا من نذیر. فیقول اللَّه تعالى له: یا نوح من یشهد لک؟ فیقول: یشهد لى محمد و امّته، فتأتون فتشهدون انّ نوحا قد بلّغ».
و آن گه هر پیغامبرى را که بقومى فرستاده بودند از وى این سؤال کنند، و امّت وى همان جواب دهند که امّت نوح دادند، و از پیغامبران کس باشد که میآید، و از امّت وى ده کس با وى باشند که بوى ایمان آورده بودند، و کس بود که پنج، کس بود که دو، و کس بود که یکى. لوط میآید و با وى دو دخترک وى باشند. پس آن گه ربّ العالمین پیغامبران را گوید: پیغام ۶۶رسانیدید؟ ایشان گویند رسانیدیم، و امّت ایشان انکار کنند. ربّ العالمین گواه خواهد. پیغامبران گویند: امّت محمد (ص) گواهان مااند بتبلیغ رسالت. آن گه فرمان آید که اى جبرئیل امّت محمد را حاضر کن، تا گواهى دهند که ما داور دادگرانیم، حکمى که کنیم بعد از ظهور حجّت و ثبوت شهادت کنیم. امّت محمد بیایند تا گواهى دهند. کافران گویند: شما پسینان بودید، از قصّه و داستان ما چه خبر داشتید که ما را ندیدید؟ ایشان گویند: ما در محکم تنزیل قرآن مجید خواندیم و دانستیم: کَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِینَ، کَذَّبَتْ عادٌ الْمُرْسَلِینَ، کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِینَ، کَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِینَ، کَذَّبَ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ الْمُرْسَلِینَ، وَ کَذَّبُوا وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ. آن گه کافران تزکیت ایشان خواهند.
فرمان آید که: اى جبرئیل! محمد را حاضر کن تا اینان را تزکیت کند. جبرئیل برود و میکائیل و اسرافیل با وى، مصطفى (ص) را بر براق نشانند، با لواء کرامت، و تاج ولایت، ابو بکر بر راست او، و عمر بر چپ او، و عثمان از پس، و على (ع) از پیش. منبرى نهاده از یاقوت سرخ برابر عرش مجید. مصطفى (ص) بمنبر برآید از حضرت عزّت ندا آید که: اى محمد! انبیاء دعوى کردند که ما رسالت رسانیدیم، و پیغام گزاردیم، بیگانگان منکر شدند. امّت تو پیغامبران را گواهى دادند. اکنون تزکیت گواهان میخواهند. رسول (ص) ایشان را تزکیت کند، گوید: بار خدایا راستگویانند، و نیک مردانند، و تو خود گفتهاى بار خدایا که: بهینه امّت ایشاناند: کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ، جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً. ربّ العالمین گوید: گواهىشان قبول کردم، و حکم کردم بیگانگان را سیاست و عقوبت، و دوستان را مثوبت و رحمت. آن گه پیغامبران گویند: بار خدایا امّت احمد را بر ما حقّى واجبگشت که بتبلیغ رسالت ما گواهى دادند. بار خدایا! اگر در میان ایشان گناهکاریست، آن معصیت وى در کار ما کن، و بفضل خود او را بیامرز. ربّ العالمین گوید: بیک شهادت که از بهر شما دادند مستوجب شفاعت شما گشتند، و حقّ ایشان بر شما واجب گشت، پس من خود چه سازم ایشان را از کرامت و نواخت؟ که هفتاد سال از بهر من در سراى بلا غم خوردند، و بار بلاء ما کشیدند، و به یگانگى ما گواهى دادند، جز بر راستى و دوستى نرفتند.
راست کارى پیشه کن کاندر مصاف رستخیز
نیستند از خشم حق جز راستکاران رستگار
این عزیزانى که اینجا گلبنان دولتاند
تا ندارىّ و ندانى شان بدینجا خوار و خار!
امّا مقام محاسبت در پیش ترازو بود، و خلق عالم درین مقام بر سه قسماند: قسمى آنند که در دیوان ایشان حسنتى نیابند، و بنام ایشان خیرى بر نیاید که کرده باشند. ایشان را بىحساب و بىکتاب، یک سر بدوزخ رانند. و قومى بر عکس این باشند، که در نامه ایشان جز حسنات و فنون طاعات نبود، ایشان را بىحساب و بى کتاب یکسر ببهشت فرستند. قومى بمانند در میان، که در جریده ایشان هم نیکى بود، و هم بدى، هم طاعت، و هم معصیت، خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً. اعمال ایشان بترازوى عدل درآرند اگر کفّه طاعت رجحان دارد کلید سعادت و پیروزى جاودان در دست ایشان نهند که: فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.
و اگر نه، که کفّه معصیت راجح شود، «لا یفلح» به پیشانى وى باز بندند، و گویند: فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فِی جَهَنَّمَ خالِدُونَ.
قال داود الطائى رحمة اللَّه علیه: «قطع نیاط العارفین ذکر احد الخلودین»، و ذلک فى قوله تعالى فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکارى سکر مستى است، و مستى بر تفاوت است، و مستان مختلفاند. یکى از شراب خمر مست است، یکى از شراب غفلت، یکى از حبّ دنیا، یکى از رعونت نفس و خویشتن دوستى. و این از همه صعبتر است که خویشتن دوستى مایه گبرکى است، و تخم بیگانگى، و ستر بى دولتى، و اصل همه تاریکى!
اگر صد بار در روزى شهید راه حق گردى
هم از گبران یکى باشى چو خود را در میان بینى
تو خود کى مرد آن باشى که دل را بى هوا خواهى
تو خود کى درد آن دارى که تن را بىهوان بینى؟
او که از خمر مست است و در آن ترسان، و از بیم عقوبت لرزان، غایت کار او حرقتست در آتش عقوبت، گرش نیامرزد، و باشد که خود بیامرزد که گفته است: إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً. امّا آن کس که مستى او از نخوت نفس است و کبر و خویشتن پرستى، کار او بر خطر است، و مایه وى زیان، و عمل وى بر وى تاوان، در خطر استدراج و مکر و بیم فرقت جاودان.
وَ لا جُنُباً إِلَّا عابِرِی سَبِیلٍ حَتَّى تَغْتَسِلُوا اگر دین بقیاس بودى غسل در اراقت بول واجب بودى، و آبدست در خروج منى. آن بول نجس است و این منى پاک، در بول نجس طهارت کهین واجب، و در منى پاک طهارت مهین، تا بدانى که بناء دین بر منقول است نه بر معقول، و بر کتابست نه بر قیاس، و بر تعبّد است نه بر تکلّف.و اصل غسل جنابت از عهد آدم (ع) است. آدم چون از بهشت بدنیا آمد او را با حوا صحبت افتاد. جبرئیل آمد، گفت: اى آدم غسل کن که اللَّه ترا چنین میفرماید. آدم فرمان بجاى آورد. آن گه گفت: اى جبرئیل این غسل را ثواب چیست؟ جبرئیل گفت: بهر مویى که بر اندام تست ثواب یک ساله ترا در دیوان بنویسند، و بهر قطره آب که بر اندام تو گذشت، اللَّه تعالى فریشتهاى آفرید که تا بروز قیامت طاعت و عبادت همى آرد، و ثواب آن ترا همىبخشد. گفت: اى جبرئیل این مراست على الخصوص؟ یا مرا و فرزندانم را على العموم؟ جبرئیل گفت: تراست و مؤمنان و فرزندان ترا تا بقیامت. پس غسل جنابت اندر همه شرایع انبیاء واجب بوده است، از عهد آدم تا وقت سید عالم صلوات اللَّه و سلامه علیهم اجمعین، تا بعضى از ائمه گفتند: آن امانت که آدم برداشت که اللَّه آن را گفت: وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ آن امانت غسل جنابتست.
ثمّ قال فى آخر الآیة: إِنَّ اللَّهَ کانَ عَفُوًّا غَفُوراً خداى در گذارنده گناهان است، و سترنده عیبهاى عذر خواهان است، و ناپیدا کننده جرم اوّاهان. این دو نام از عفو و مغفرت درین موضع نهادن، معنى آنست که هر چه تا امروز کردى، پیش از آنکه امر و نهى فرستادم همه برداشتم، و از تو درگذاشتم. بنده من! هرگز جنایت کسى با عنایت من نتاود، و فضل من که یابد، مگر آنکه آفتاب عنایت برو تابد! بنده من! اگر قصد درست کنى، ترا بر سر راهم، اگر از من آمرزش خواهى، از اندیشه دل تو آگاهم! جرم ترا آمرزگار، و ترا نیکخواهم. هر کجا خراب عمرى است، مفلس روزگارى، من خریدار اوأم! هر کجا درویشى است خسته جرمى، درمانده در دست خصمى، من مولاى اوام! هر کجا زارندهاى است از خجلى، سر فروگذارندهاى از بیکسى، من برهان اوام. هر کجا سوختهایست از بیدلى، دردمندى از بىخودى، من شادى جان اوام!
کن این شئت من البلاء
د و أنت من ذکرى قریب
مقام اوّل را گفت: یَوْمَ یَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ. دوم را گفت: فَکَیْفَ إِذاجِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ
سیوم را گفت: وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَةِ.
چهارم را گفت: فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ. امّا مقام سیاست و هیبت آنست که در بدو محشر ربّ العالمین خلق اوّلین و آخرین را از ابتداء آفرینش تا منتهى عالم، بیک نفخه اسرافیلى همه را در بسیط قیامت حاضر کند، سر و پاى برهنه، تشنه و گرسنه، سر در پیش افکنده، بکار خود درمانده، آفتاب گرم زیر سر فرو آمده، و نفس گرم و سوز دل در آن پیوسته، و آتش خجل و تشویر در جان افتاده، از زیر هر تار موى چشمه عرق روان شده. مصطفى (ص) گفت: کس بود که تا بدو زانو در عرق نشیند، کس بود که تا کمرگاه، کس بود که تا برابر گوش، و نزدیک آن بود که در عرق غرق شود. در آثار بیارند که بیم و اندوه بجایى رسد که یکى گوید: بار خدایا! برهان ما را ازین بیم، و ازین اندوه، خواه ببهشت خواه بدوزخ. سیصد سال بدین صفت در آن عرصات بمانند، نه طاقت خاموشى، نه زهره سخن گفتن، نه روى گریختن، نه جاى آرمیدن!
مؤمنان و کافران استاده مدهوش و حزین
دستها در کش زده، وز جامها عریان شده!
بانگ بردابرد و گیرا گیر باشد در قفا
بینى از پیشت جحیم و دوزخى غرّان شده!
آن گه گریستن بر خلق افتد، و چندان بگریند که بجاى اشک خون ریزند، و گویند: من یشفع لنا الى ربّنا حتّى یقضى بیننا؟ کیست که از بهر ما شفاعت کند بحضرت ذو الجلال تا حکم کند میان ما و کار برگزارد؟ رسول خدا گفت: آن ساعت خلق روى به آدم نهند، و گویند: اى آدم! تو آنى که اللَّه تعالى ترا بید صنعت خویش بیافرید، و با تو برابر سخن گفت، و ترا در بهشت بنشاند، و مسجود فریشتگان کرد.
چه بود که براى فرزندان شفاعت کنى باللّه، تا کار میان بندگان برگزارد؟! آدم گوید: من نه مرد این کارم، که من بخود درماندهام، روید بر نوح تا وى شفاعت کند. بر نوح روند جواب همان شنوند. بر ابراهیم روند جواب همان شنوند.
موسى و عیسى همان گویند. مصطفى (ص) گفت: آن گه بر من آیند، من برخیزم پیش عرش ملک بسجود درآیم، آن گه فرمان آید از حضرت عزّت که: یا محمد چه کار دارى؟ و چه خواهى؟ و خود عزّ جلاله داناتر بر آنچه من خواهم. گویم: بار خدایا ما را وعده شفاعت دادهاى در خلق خویش، اکنون میخواهم که ایشان را ازین انتظار و حیرت برهانى، و کار برگزارى و حکم کنى. ربّ العالمین گوید: قد شفعتک انا، آتیکم اقضى بینکم.
قال رسول اللَّه (ص): «فارجع، فأقف مع النّاس، فبینا نحن وقوف اذ سمعنا حسّا من السّماء شدیدا».
و فى الحدیث طول ذکرنا سیاقه فى سورة البقرة.
امّا مقام مسائلت و اقامت بیّنت بر بندگان آنست که ربّ العالمین در آن عرصه عظمى و انجمن کبرى، اوّل خطابى که با بندگان کند سؤال از ایشان کند، و اوّل سؤال از پیغامبران کند، و اوّل پیغامبرى که از وى سؤال کند نوح بود.
قال رسول اللَّه (ص): «اوّل من یدعى یوم القیامة نوح. فیقال له: هل بلّغت؟ فیقول: نعم یا ربّ انت اعلم. فیقال لقومه: هل بلّغکم نوح؟ فیقولون: ما اتانا من احد، و ما اتانا من نذیر. فیقول اللَّه تعالى له: یا نوح من یشهد لک؟ فیقول: یشهد لى محمد و امّته، فتأتون فتشهدون انّ نوحا قد بلّغ».
و آن گه هر پیغامبرى را که بقومى فرستاده بودند از وى این سؤال کنند، و امّت وى همان جواب دهند که امّت نوح دادند، و از پیغامبران کس باشد که میآید، و از امّت وى ده کس با وى باشند که بوى ایمان آورده بودند، و کس بود که پنج، کس بود که دو، و کس بود که یکى. لوط میآید و با وى دو دخترک وى باشند. پس آن گه ربّ العالمین پیغامبران را گوید: پیغام ۶۶رسانیدید؟ ایشان گویند رسانیدیم، و امّت ایشان انکار کنند. ربّ العالمین گواه خواهد. پیغامبران گویند: امّت محمد (ص) گواهان مااند بتبلیغ رسالت. آن گه فرمان آید که اى جبرئیل امّت محمد را حاضر کن، تا گواهى دهند که ما داور دادگرانیم، حکمى که کنیم بعد از ظهور حجّت و ثبوت شهادت کنیم. امّت محمد بیایند تا گواهى دهند. کافران گویند: شما پسینان بودید، از قصّه و داستان ما چه خبر داشتید که ما را ندیدید؟ ایشان گویند: ما در محکم تنزیل قرآن مجید خواندیم و دانستیم: کَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِینَ، کَذَّبَتْ عادٌ الْمُرْسَلِینَ، کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِینَ، کَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِینَ، کَذَّبَ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ الْمُرْسَلِینَ، وَ کَذَّبُوا وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ. آن گه کافران تزکیت ایشان خواهند.
فرمان آید که: اى جبرئیل! محمد را حاضر کن تا اینان را تزکیت کند. جبرئیل برود و میکائیل و اسرافیل با وى، مصطفى (ص) را بر براق نشانند، با لواء کرامت، و تاج ولایت، ابو بکر بر راست او، و عمر بر چپ او، و عثمان از پس، و على (ع) از پیش. منبرى نهاده از یاقوت سرخ برابر عرش مجید. مصطفى (ص) بمنبر برآید از حضرت عزّت ندا آید که: اى محمد! انبیاء دعوى کردند که ما رسالت رسانیدیم، و پیغام گزاردیم، بیگانگان منکر شدند. امّت تو پیغامبران را گواهى دادند. اکنون تزکیت گواهان میخواهند. رسول (ص) ایشان را تزکیت کند، گوید: بار خدایا راستگویانند، و نیک مردانند، و تو خود گفتهاى بار خدایا که: بهینه امّت ایشاناند: کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ، جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً. ربّ العالمین گوید: گواهىشان قبول کردم، و حکم کردم بیگانگان را سیاست و عقوبت، و دوستان را مثوبت و رحمت. آن گه پیغامبران گویند: بار خدایا امّت احمد را بر ما حقّى واجبگشت که بتبلیغ رسالت ما گواهى دادند. بار خدایا! اگر در میان ایشان گناهکاریست، آن معصیت وى در کار ما کن، و بفضل خود او را بیامرز. ربّ العالمین گوید: بیک شهادت که از بهر شما دادند مستوجب شفاعت شما گشتند، و حقّ ایشان بر شما واجب گشت، پس من خود چه سازم ایشان را از کرامت و نواخت؟ که هفتاد سال از بهر من در سراى بلا غم خوردند، و بار بلاء ما کشیدند، و به یگانگى ما گواهى دادند، جز بر راستى و دوستى نرفتند.
راست کارى پیشه کن کاندر مصاف رستخیز
نیستند از خشم حق جز راستکاران رستگار
این عزیزانى که اینجا گلبنان دولتاند
تا ندارىّ و ندانى شان بدینجا خوار و خار!
امّا مقام محاسبت در پیش ترازو بود، و خلق عالم درین مقام بر سه قسماند: قسمى آنند که در دیوان ایشان حسنتى نیابند، و بنام ایشان خیرى بر نیاید که کرده باشند. ایشان را بىحساب و بىکتاب، یک سر بدوزخ رانند. و قومى بر عکس این باشند، که در نامه ایشان جز حسنات و فنون طاعات نبود، ایشان را بىحساب و بى کتاب یکسر ببهشت فرستند. قومى بمانند در میان، که در جریده ایشان هم نیکى بود، و هم بدى، هم طاعت، و هم معصیت، خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً. اعمال ایشان بترازوى عدل درآرند اگر کفّه طاعت رجحان دارد کلید سعادت و پیروزى جاودان در دست ایشان نهند که: فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.
و اگر نه، که کفّه معصیت راجح شود، «لا یفلح» به پیشانى وى باز بندند، و گویند: فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فِی جَهَنَّمَ خالِدُونَ.
قال داود الطائى رحمة اللَّه علیه: «قطع نیاط العارفین ذکر احد الخلودین»، و ذلک فى قوله تعالى فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکارى سکر مستى است، و مستى بر تفاوت است، و مستان مختلفاند. یکى از شراب خمر مست است، یکى از شراب غفلت، یکى از حبّ دنیا، یکى از رعونت نفس و خویشتن دوستى. و این از همه صعبتر است که خویشتن دوستى مایه گبرکى است، و تخم بیگانگى، و ستر بى دولتى، و اصل همه تاریکى!
اگر صد بار در روزى شهید راه حق گردى
هم از گبران یکى باشى چو خود را در میان بینى
تو خود کى مرد آن باشى که دل را بى هوا خواهى
تو خود کى درد آن دارى که تن را بىهوان بینى؟
او که از خمر مست است و در آن ترسان، و از بیم عقوبت لرزان، غایت کار او حرقتست در آتش عقوبت، گرش نیامرزد، و باشد که خود بیامرزد که گفته است: إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً. امّا آن کس که مستى او از نخوت نفس است و کبر و خویشتن پرستى، کار او بر خطر است، و مایه وى زیان، و عمل وى بر وى تاوان، در خطر استدراج و مکر و بیم فرقت جاودان.
وَ لا جُنُباً إِلَّا عابِرِی سَبِیلٍ حَتَّى تَغْتَسِلُوا اگر دین بقیاس بودى غسل در اراقت بول واجب بودى، و آبدست در خروج منى. آن بول نجس است و این منى پاک، در بول نجس طهارت کهین واجب، و در منى پاک طهارت مهین، تا بدانى که بناء دین بر منقول است نه بر معقول، و بر کتابست نه بر قیاس، و بر تعبّد است نه بر تکلّف.و اصل غسل جنابت از عهد آدم (ع) است. آدم چون از بهشت بدنیا آمد او را با حوا صحبت افتاد. جبرئیل آمد، گفت: اى آدم غسل کن که اللَّه ترا چنین میفرماید. آدم فرمان بجاى آورد. آن گه گفت: اى جبرئیل این غسل را ثواب چیست؟ جبرئیل گفت: بهر مویى که بر اندام تست ثواب یک ساله ترا در دیوان بنویسند، و بهر قطره آب که بر اندام تو گذشت، اللَّه تعالى فریشتهاى آفرید که تا بروز قیامت طاعت و عبادت همى آرد، و ثواب آن ترا همىبخشد. گفت: اى جبرئیل این مراست على الخصوص؟ یا مرا و فرزندانم را على العموم؟ جبرئیل گفت: تراست و مؤمنان و فرزندان ترا تا بقیامت. پس غسل جنابت اندر همه شرایع انبیاء واجب بوده است، از عهد آدم تا وقت سید عالم صلوات اللَّه و سلامه علیهم اجمعین، تا بعضى از ائمه گفتند: آن امانت که آدم برداشت که اللَّه آن را گفت: وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ آن امانت غسل جنابتست.
ثمّ قال فى آخر الآیة: إِنَّ اللَّهَ کانَ عَفُوًّا غَفُوراً خداى در گذارنده گناهان است، و سترنده عیبهاى عذر خواهان است، و ناپیدا کننده جرم اوّاهان. این دو نام از عفو و مغفرت درین موضع نهادن، معنى آنست که هر چه تا امروز کردى، پیش از آنکه امر و نهى فرستادم همه برداشتم، و از تو درگذاشتم. بنده من! هرگز جنایت کسى با عنایت من نتاود، و فضل من که یابد، مگر آنکه آفتاب عنایت برو تابد! بنده من! اگر قصد درست کنى، ترا بر سر راهم، اگر از من آمرزش خواهى، از اندیشه دل تو آگاهم! جرم ترا آمرزگار، و ترا نیکخواهم. هر کجا خراب عمرى است، مفلس روزگارى، من خریدار اوأم! هر کجا درویشى است خسته جرمى، درمانده در دست خصمى، من مولاى اوام! هر کجا زارندهاى است از خجلى، سر فروگذارندهاى از بیکسى، من برهان اوام. هر کجا سوختهایست از بیدلى، دردمندى از بىخودى، من شادى جان اوام!
کن این شئت من البلاء
د و أنت من ذکرى قریب
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۲۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ از ترسایان هیچ کس نیست، إِلَّا لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ مگر که بوى بگرود پیش از مرگ وى، وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکُونُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً (۱۵۹) و روز رستاخیز بر ایشان همه گواه است.
فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِینَ هادُوا ببیدادگرى گروهى از ایشان که جهود شدند، حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ طَیِّباتٍ حرام کردم بر ایشان چیزهاى پاک، أُحِلَّتْ لَهُمْ که حلال بود بر ایشان پیش فا، وَ بِصَدِّهِمْ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ کَثِیراً (۱۶۰) و بباز گردانیدن ایشان از راه خداى فراوانى را.
وَ أَخْذِهِمُ الرِّبَوا و ربا ستدن ایشان، وَ قَدْ نُهُوا عَنْهُ و ایشان را باز زده بودند از آن، وَ أَکْلِهِمْ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ و خوردن ایشان مالهاى مردمان بباطل، وَ أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ مِنْهُمْ عَذاباً أَلِیماً (۱۶۱) و ساختهایم کافران را از ایشان عذابى دردنماى.
لکِنِ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ لکن دور درشدگان در علم مِنْهُمْ از ایشان، وَ الْمُؤْمِنُونَ و گرویدگان، یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ میگروند بآنچه بتو فرو فرستاده آمد، وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ و آنچه فرو فرستاده آمد پیش از تو، وَ الْمُقِیمِینَ الصَّلاةَ و بپاى دارندگان نماز، وَ الْمُؤْتُونَ الزَّکاةَ و وادهندگان زکاة، وَ الْمُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ و گرویدگان بخداى و روز رستاخیز، أُولئِکَ ایشان آنند، سَنُؤْتِیهِمْ که ایشان را دهیم، أَجْراً عَظِیماً (۱۶۲) مزدى بزرگوار.
إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ ما پیغام دادیم بتو، کَما أَوْحَیْنا إِلى نُوحٍ چنان که پیغام دادیم به نوح، وَ النَّبِیِّینَ مِنْ بَعْدِهِ و پیغامبران از پس او، وَ أَوْحَیْنا إِلى إِبْراهِیمَ و پیغام دادیم به ابراهیم، وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ عِیسى وَ أَیُّوبَ وَ یُونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَیْمانَ وَ آتَیْنا داوُدَ زَبُوراً (۱۶۴) و دادیم داود را زبور.
وَ رُسُلًا قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَیْکَ مِنْ قَبْلُ و پیغامبرانى که قصّه ایشان فرستادیم بتو از پیش فا، وَ رُسُلًا لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ و پیغامبرانى که پیغام ایشان نفرستادیم بتو، وَ کَلَّمَ اللَّهُ مُوسى و سخن گفت خداى با موسى، تَکْلِیماً (۱۶۴) سخن گفتنى.
رُسُلًا مُبَشِّرِینَ پیغامبرانى شادى رسانان، وَ مُنْذِرِینَ و بیم نمایان، لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ آن را تا نماند مردمان را بر خداى، حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ حجّتى پس از فرستادگان، وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً (۱۶۵) و خداى توانا است داناى همیشهاى.
لکِنِ اللَّهُ یَشْهَدُ لکن خداى گواهى میدهد، بِما أَنْزَلَ إِلَیْکَ بآنچه فرو فرستاد بتو، أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ فرو فرستاد آن را بدانش خویش، وَ الْمَلائِکَةُ یَشْهَدُونَ و فریشتگان گواهى میدهند باین، وَ کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً (۱۶۶) و خداى گواهى بسنده است بگواهى دادن. إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا ایشان که کافر شدند، وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ و برگردانیدند، مردمان را از راه خدا، قَدْ ضَلُّوا ضَلالًا بَعِیداً (۱۶۷) بیراه شدند بیراهى دور.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا ایشان که کافر شدند، وَ ظَلَمُوا و بر خود ستم کردند، لَمْ یَکُنِ اللَّهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ خداى نیست آن را که ایشان را بیامرزد، وَ لا لِیَهْدِیَهُمْ طَرِیقاً (۱۶۸) و نه آن را که ایشان را راه نماید براهى.
إِلَّا طَرِیقَ جَهَنَّمَ مگر راه دوزخ، خالِدِینَ فِیها أَبَداً جاویدان همیشه در آن دوزخاند، وَ کانَ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیراً (۱۶۹) و آن بر خدا آسان است.
فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِینَ هادُوا ببیدادگرى گروهى از ایشان که جهود شدند، حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ طَیِّباتٍ حرام کردم بر ایشان چیزهاى پاک، أُحِلَّتْ لَهُمْ که حلال بود بر ایشان پیش فا، وَ بِصَدِّهِمْ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ کَثِیراً (۱۶۰) و بباز گردانیدن ایشان از راه خداى فراوانى را.
وَ أَخْذِهِمُ الرِّبَوا و ربا ستدن ایشان، وَ قَدْ نُهُوا عَنْهُ و ایشان را باز زده بودند از آن، وَ أَکْلِهِمْ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ و خوردن ایشان مالهاى مردمان بباطل، وَ أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ مِنْهُمْ عَذاباً أَلِیماً (۱۶۱) و ساختهایم کافران را از ایشان عذابى دردنماى.
لکِنِ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ لکن دور درشدگان در علم مِنْهُمْ از ایشان، وَ الْمُؤْمِنُونَ و گرویدگان، یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ میگروند بآنچه بتو فرو فرستاده آمد، وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ و آنچه فرو فرستاده آمد پیش از تو، وَ الْمُقِیمِینَ الصَّلاةَ و بپاى دارندگان نماز، وَ الْمُؤْتُونَ الزَّکاةَ و وادهندگان زکاة، وَ الْمُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ و گرویدگان بخداى و روز رستاخیز، أُولئِکَ ایشان آنند، سَنُؤْتِیهِمْ که ایشان را دهیم، أَجْراً عَظِیماً (۱۶۲) مزدى بزرگوار.
إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ ما پیغام دادیم بتو، کَما أَوْحَیْنا إِلى نُوحٍ چنان که پیغام دادیم به نوح، وَ النَّبِیِّینَ مِنْ بَعْدِهِ و پیغامبران از پس او، وَ أَوْحَیْنا إِلى إِبْراهِیمَ و پیغام دادیم به ابراهیم، وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ عِیسى وَ أَیُّوبَ وَ یُونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَیْمانَ وَ آتَیْنا داوُدَ زَبُوراً (۱۶۴) و دادیم داود را زبور.
وَ رُسُلًا قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَیْکَ مِنْ قَبْلُ و پیغامبرانى که قصّه ایشان فرستادیم بتو از پیش فا، وَ رُسُلًا لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ و پیغامبرانى که پیغام ایشان نفرستادیم بتو، وَ کَلَّمَ اللَّهُ مُوسى و سخن گفت خداى با موسى، تَکْلِیماً (۱۶۴) سخن گفتنى.
رُسُلًا مُبَشِّرِینَ پیغامبرانى شادى رسانان، وَ مُنْذِرِینَ و بیم نمایان، لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ آن را تا نماند مردمان را بر خداى، حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ حجّتى پس از فرستادگان، وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً (۱۶۵) و خداى توانا است داناى همیشهاى.
لکِنِ اللَّهُ یَشْهَدُ لکن خداى گواهى میدهد، بِما أَنْزَلَ إِلَیْکَ بآنچه فرو فرستاد بتو، أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ فرو فرستاد آن را بدانش خویش، وَ الْمَلائِکَةُ یَشْهَدُونَ و فریشتگان گواهى میدهند باین، وَ کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً (۱۶۶) و خداى گواهى بسنده است بگواهى دادن. إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا ایشان که کافر شدند، وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ و برگردانیدند، مردمان را از راه خدا، قَدْ ضَلُّوا ضَلالًا بَعِیداً (۱۶۷) بیراه شدند بیراهى دور.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا ایشان که کافر شدند، وَ ظَلَمُوا و بر خود ستم کردند، لَمْ یَکُنِ اللَّهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ خداى نیست آن را که ایشان را بیامرزد، وَ لا لِیَهْدِیَهُمْ طَرِیقاً (۱۶۸) و نه آن را که ایشان را راه نماید براهى.
إِلَّا طَرِیقَ جَهَنَّمَ مگر راه دوزخ، خالِدِینَ فِیها أَبَداً جاویدان همیشه در آن دوزخاند، وَ کانَ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیراً (۱۶۹) و آن بر خدا آسان است.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یَوْمَ یَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ اى اذکر یوم یجمع اللَّه الرسل، و هو یوم القیامة، فیقول اللَّه ما ذا اجابکم قومکم حین دعوتموهم الى طاعتى و توحیدى. این سؤال توبیخ است، یعنى که از پیغامبران سؤال کند تا امت را بدان توبیخ کند، چنان که جاى دیگر گفت: وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ انما تسئل لیوبخ قاتلوها.
قالُوا لا عِلْمَ لَنا در معنى این آیت قولها است: یکى آنست که روز قیامت پنجاه موقف است، هر موقفى هزار سال، ذلک فى قوله: فِی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ. در بعضى از آن مواقف این سؤال هیبت رود که وقت فزع و اظهار سیاست و زفیر دوزخ بود، پیغامبران بزانو درآمده، و عقلها مدهوش گشته، و جانها بچنبر گردن رسیده، چنان که گفت: إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَناجِرِ کاظِمِینَ. از بیم فزع و سیاست آن ساعت ایشان را هیچ جواب نیاید، گویند: «لا عِلْمَ لَنا»، پس آن ساعت در گذرد، و عقلها بجاى خویش باز آید، و پیغامبران بر قوم خویش گواهى دهند، و از تصدیق و تکذیب امت خویش خبر دهند، و ذلک فى قوله: «وَ یَقُولُ الْأَشْهادُ هؤُلاءِ الَّذِینَ کَذَبُوا عَلى رَبِّهِمْ» جاى دیگر گفت: ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ یرید یخاصمهم الرسول، و یقول رسولنا (ص) فیما روى عن بعض المفسرین: «هؤلاء قومى و عشیرتى قمت فیهم اربعین سنة لم یسمعوا منى کذبا، و لم یعلموا منى سحرا و کهانة، و کانوا یحبوننى و یسمّوننى الامین، فلمّا کان بعد اربعین سنة جئتهم بالبرهان الساطع و الضیاء اللامع، و دعوتهم الى ما فیه رشدهم و شرفهم فى الدنیا و الآخرة، فکذّبونى و هجرونى و أبغضونى و همّوا بقتلى و اخرجونى».
و اگر کسى گوید: پیغامبران را فزع چون بود؟ و رب العزة میگوید: لا یَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَکْبَرُ، جاى دیگر میگوید: فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ. جواب آنست که فزع اکبر دخول جهنم است، و لا خوف علیهم چنانست که گویند بیمار را: لا خوف علیک و لا بأس علیک مما یدل على النجاة من تلک الحال. و قیل: لا عِلْمَ لَنا یعنى لا علم لنا بباطن امرهم، و بما غاب عنا ممّن ارسلنا الیه، انت اللَّه تعلم باطنهم، فلسنا نعلم غیبتهم، أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ.
قال ابن جریح فى قوله ما ذا أُجِبْتُمْ اى ما ذا عملوا بعدکم؟ یعنى هل علمتم ما ذا عملوا و أحدثوا بعدکم؟ قالوا: لا عِلْمَ لَنا اى انت اللَّه تعلم الغیب، و لا علم لنا مع علمک. قال ابو عبید: و یشبه هذا
حدیث النبى (ص) انّه قال: «یرد علىّ قوم الحوض فیختلجون، فأقول: امّتى! فیقال: انک لا تدرى ما احدثوا بعدک»؟
إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ یعنى یقول اللَّه فى الآخرة یا عیسى بن مریم، کقوله «وَ نادى أَصْحابُ الْأَعْرافِ» اى و ینادى، و هذا لا یجوز الا فى اخبار اللَّه، لانها حق، فالمستقبل منها و الحاضر و الماضى واحد، لانّه حق لا شک فیه. روز قیامت رب العزة با عیسى گوید: اذْکُرْ نِعْمَتِی اى منتى علیک و على والدتک. نعمتهاى خود با یاد وى میدهد. یکى آنست که: أَیَّدْتُکَ بِرُوحِ الْقُدُسِ. دیگر آنست که: تُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَ کَهْلًا الى قوله وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْنِی شرح آن در سورة آل عمران رفت.
وَ إِذْ کَفَفْتُ بَنِی إِسْرائِیلَ عَنْکَ یعنى عن قتلک اذ نصبوا الخشبة لیصلبوک.
میگوید که: یاد کن آن گه که بنى اسرائیل از تو باز کردم، که ترا بر آسمان بردم، و شبه تو بر دیگرى افکندم، تا بجاى تو دیگرى را کشتند. إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَیِّناتِ یعنى العجائب التی کان یصنعها من امر الاکمه و الأبرص و الموتى و الطائر. فَقالَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ یعنى الیهود إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِینٌ یعنى ما هذا الذى یصنع عیسى بن مریم من العجائب الا سحر مبین. حمزه و کسایى ساحر مبین خوانند، یقول: ما هذا یعنى عیسى الا ساحر مبین.
مفسران گفتند: ان عیسى (ع) یخطب یوم القیامة على رؤس الخلائق بهؤلاء الکلمات، و یخطب ابلیس على اهل النار بهذه الکلمات: إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُکُمْ الایة. آنچه بر شمرد درین آیت بیان نعمت است که خداى تعالى بر عیسى کرد، و اما نواخت که بر مادر وى کرد آنست که: اصطفاها و اختارها و طهرها من الاثم، و اختارها على نساء العالمین، و جعلها زوجة محمد (ص).
وَ إِذْ أَوْحَیْتُ إِلَى الْحَوارِیِّینَ وحى اینجا بمعنى الهام است، یعنى: ألهمتهم و قذفت فى قلوبهم التصدیق، کقوله تعالى: وَ أَوْحى رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ اى الهمها، و در قرآن وحى است بمعنى کتاب، چنان که در سورة مریم گفت زکریّا را: فَأَوْحى إِلَیْهِمْ اى کتب الیهم کتابا ان سبّحوا، و وحى است بمعنى امر، چنان که گفت: وَ أَوْحى فِی کُلِّ سَماءٍ أَمْرَها اى امر فى کل سماء امرها، و در سورة انعام گفت: یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ اى یأمر بعضهم بعضا، «وَ إِنَّ الشَّیاطِینَ لَیُوحُونَ إِلى أَوْلِیائِهِمْ» یعنى یأمرونهم بالوسوسة و التزیین، و وحى است بمعنى قول، چنان که گفت: بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحى لَها اى قال لها، و وحى است بمعنى اعلام در خواب، چنان که گفت: وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیاً، و وحى است آنچه جبرئیل (ع) فرو مىآورد از آسمان، از نزدیک خداوند جل جلاله بمصطفى (ص)، چنان که گفت: إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلى نُوحٍ، وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ و نظائر این در قرآن فراوان است، و اصل الکلمة انه کل شیء دللت به من کلام او کتاب او اشارة او رسالة فهو الوحى.
وَ إِذْ أَوْحَیْتُ إِلَى الْحَوارِیِّینَ حوارى الرجل خاصته و خلصانه، و منه
قول النبى (ص) للزبیر: «انه حوارى»، یعنى انه الذى استخلصه من النّاس، و منه الدقیق الحوارى لانّه اخلص لبّه من کل ما یشوبه. و شرح این کلمه در سورة آل عمران رفت. و یقال: اوحى اللَّه الیهم على لسان رسولهم أَنْ آمِنُوا بِی اى صدّقوا بى، بأنى واحد لیس معى شریک، و برسولى عیسى انه نبى و رسول، قالوا: آمنا بما جاء من عند اللَّه، و نشهد ان اللَّه واحد لا شریک له، و أنک رسوله، و اشْهَدْ یا عیسى بِأَنَّنا مُسْلِمُونَ اى مخلصون بالتوحید.
إِذْ قالَ الْحَوارِیُّونَ یا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ وجه این مسألت حواریان از عیسى (ع) آنست که ایشان زیادت یقین و تثبیت در ایمان خواستهاند، چنان که ابراهیم گفت علیه السلام: «رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتى»، و روا باشد، که این مسألت پیش از آن رفت که از عیسى آیات و عجائب دیدند و شناختند از ابراء اکمه و ابرص و احیاء مردگان.
هَلْ یَسْتَطِیعُ رَبُّکَ این از آن جنس است که گویندهاى گوید کسى را که: توانى که مرا پیغامى بجایى برى؟ توانى که مرا مسألت جواب دهى؟ این کس که این میگوید داند که او زبان و پاى دارد. این استطاعت نامى است ایجاب را پیغام. معنى آنست که مرا این ارزانى دارى؟ واجب دارى؟ حواریان از آن خداى شناس تر بودند که خدایى را از چیزى عاجز داشتندى، و قومى از وحشت ظاهر این کلمه بر پرهیزیدند، خواندند که: «هل تستطیع ربک»؟ کسایى از آنست، و در اختیار ایشان و در کلمهاى که گزیدند کم شغل نیست از آنکه در قراءت اول، که پارسى آنست که: از خدا طوع و طاعت توانى خواست، بر تأویل اجابت توانى خواست، این طاعت اینجا بمعنى اجابت است. ابو وائل گوید شقیق بن سلمة الاسدى: نعم الرب ربنا! لو أطعناه ما عصانا. معنى ما عصانا اى ما ابى علینا. و از صحابه مردى را است در دعا: «اللهم احفظنى بالاسلام قائما، و احفظنى بالاسلام قاعدا، و احفظنى بالاسلام راقدا، و لا تطع فىّ عدوا حاسدا»، اى لا تجب. و اجابت از آن طاعت خوانند که دعا در لفظ فرمان بود.
أَنْ یُنَزِّلَ عَلَیْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ مائده نامى است طعام را اگر خوان بود و گرنه، و خوان نامى است پیرایه طعام را اگر بدان طعام بود یا نه. یقال: ما دنى یمیدنى، اى اعطانى، و هى فاعلة بمعنى مفعولة. قال: اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ یعنى اتقوا اللَّه و لا تقترحوا الآیات، و لا تسئلوا شیئا لم تسئله الامم قبلکم، و لا تقدموا بین یدى اللَّه و رسوله.
روى عمار عن النبى (ص) قال: «انزلت المائدة من السماء علیها خبز و لحم، و أمروا ان لا یخونوا، و لا یدّخروا، و لا یرفعوا، فخانوا، و ادخروا، و رفعوا، فمسخوا خنازیر».
چون عیسى گفت: از خشم خدا بپرهیزید، و بر او تحکم مکنید، و اقتراح آیات مکنید، ایشان گفتند: نُرِیدُ أَنْ نَأْکُلَ مِنْها، ما میخواهیم که از آن مائده بخوریم، و ما را بصدق تو یقین افزاید. این تَطْمَئِنَّ معنى آنست که: لتزداد طمأنینة.
هم چنان که ابراهیم گفت: «لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی» و «نَعْلَمَ» این علم بمعنى رؤیت است.
یعنى که ما به بینیم صدق تو بآنچه گفتى که من رسول خداام، وَ نَکُونَ عَلَیْها مِنَ الشَّاهِدِینَ للَّه بالوحدانیة، و ذلک بالنبوة، و قیل: وَ نَکُونَ عَلَیْها مِنَ الشَّاهِدِینَ لک عند بنى اسرائیل اذا رجعنا الیهم.
و قصه مائده آنست که روایت کردهاند از عطا بن ابى رباح عن سلمان الفارسى، گفتا: ایشان که مائده خواستند حواریان بودند، و پنج هزار مرد دیگر از قوم عیسى با ایشان. عیسى ایشان را روزه فرمود سى روز روزه داشتند، آن گه بعد از آن مائده خواستند، گفتند: یا عیسى! انا لو عملنا لاحد فقضینا عمله لاطعمنا طعاما، و انا صمنا و جعنا، فادع اللَّه ان ینزل علینا مائدة من السماء. عیسى بسان زاهدان جبهاى در پوشید از موى گوسفند بافته، و بمحراب عبادت شد دست بر هم نهاده و سر در پیش افکنده، و بر قدم تواضع بایستاده، و گریستن در گرفته، همى گوید: «اللَّهُمَّ رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَیْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ تَکُونُ لَنا عِیداً لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا وَ آیَةً مِنْکَ وَ ارْزُقْنا وَ أَنْتَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ».
چون عیسى دعا کرد سفرهاى سرخ رنگ از آسمان فرو آمد در میان میغ، بالاى آن میغ، وزیر آن میغ، همچون مرغى پرنده از هوا درآمد، همه در آن مىنگریستند، چشمها در آن اعجوبه خیره بمانده، و هواء عالم از آن مائده خوشبوى گشته، و عیسى زبان شکر بگشاده که: «اللهم اجعلنا لک من الشاکرین. اللهم اجعلها رحمة، و لا تجعلها عذابا.
اللهم اسئلک من العجائب فتعطینى. اللهم اعوذ بک ان تکون انزلتها غضبا و زجرا. اللهم ربنا اجعلها عافیة و سلاما، و لا تجعلها مثلة». همى آمد تا پیش عیسى بزمین رسید.
عیسى و حواریان بسجود درافتادند، و جهودان در آن عجائب مىنگرستند، و از حسد میگداختند، و انکار مىنمودند. عیسى در آن نگرست. دستار خوان دید بر سر آن فرو گرفته. عیسى گفت: کیست از ما پرهیزگارتر و پاکتر و در عبادت خداى تعالى تمامتر؟! شمعون الصفاء که مهتر حواریان بود گفت: انت اولى بذلک یا روح اللَّه و کلمته. عیسى وضو تازه کرد، و دو رکعت نماز کرد با خضوع و خشوع و با گریستن بسیار، آنکه گفت: بسم اللَّه خیر الرازقین، و دست فرا کرد، دستار خوان از سر آن باز گرفت، ماهى بریان کرده دید، ماهى فربه نیکو خوشبوى بىخار و بىفلوس، ماهیى که طعم همه خوردنیها در آن موجود بود، دستههاى تره بیرون از گندنا گرد آن نهاده و در سر و پاى آن نمک و سرکه نهاده. دیگر پنج رغیف دید و پنج انار بر آن نهاده، بر یک رغیف زیتونى نهاده، و بر دیگرى عسل، و با سوم روغن گاو، و با چهارم پنیر، و با پنجم قدید.
شمعون گفت: یا روح اللَّه! امن طعام الدنیا هذا ام من طعام الآخرة؟ این از طعام دنیا است یا از طعام آخرت؟ عیسى گفت: نه از طعام دنیا نه از طعام آخرت.
طعامى است که رب العزة بکمال قدرت خویش و بجلال عزّ خویش نوآفرید، چنان که خواست آن را که خواست، و کس را نیست و نرسد که چون و چرا کند، و از وى واخواست کند، بیش ازین مپرسید، و بخورید آنچه خواستید، تا خداى شما را نعمت خویش و فضل خویش بیفزاید. حواریان گفتند: یا روح اللَّه! اگر از این اعجوبه که پیدا آمد آیتى دیگر بنمایى امروز نیکوتر بود. عیسى گفت: «یا سمکة احى باذن اللَّه» اى ماهى زنده شو بفرمان خداى. ماهى زنده گشت، و بر خود بجنبید، هم بر آن صفت که در میان آب بود. قوم فراهم آمدند، و از آن حال بترسیدند، و کراهیت نمودند.
عیسى گفت: شما چه قوماید که آیات و عجائب درخواهید! آن گه چون پدید آید از آن کراهیت نمائید! ما اخوفنى علیکم ان تعاقبوا و تعذبوا. سخت مىترسم بر شما از عذاب و عقوبت. یا سمکة! عودى کما کنت باذن اللَّه. فعادت السّمکة مشویّة کما کانت. گفتند: یا روح اللَّه تو اولیتر که ابتدا کنى، و ازین مائده بخورى. عیسى گفت: معاذ اللَّه که من خورم، بلکه آن کس خورد که طلب کرد و خواست. حواریان بترسیدند، گفتند: نباید که فرو آمدن این مائده عقوبت و مثلت را است و سخط اللَّه. و هیچ از آن بنخوردند.
پس عیسى درویشان را و عاجزان و نابینایان و بیماران و مجذومان و دیوانگان و بلا رسیدگان را بخواند و گفت: «کلوا من رزقکم الذى رزقکم ربکم، و ادعوه ان یشقیکم، فانه ربکم، و احمدوه فیکون لکم المهنّأ و لغیرکم البلاء». ایشان درافتادند هزار و سیصد مرد و زن ازین درویشان و بیماران و بلا رسیدگان، و بخوردند.
همه از گرسنگى سیر گشتند، و از بیمارى شفا یافتند، و از عیبها و بلاها پاک گشتند.
عیسى پس از آن در آن سفره نگریست، هم بر آن صفت دید که از آسمان فرو آمده بود هیچ نقصان در وى نیامده. و گویند هر درویش که آن روز از آن مائده بخورد توانگر گشت، که تا زنده بود نیز درویش نگشت، و هر بیمار که از آن بخورد تا زنده بود بیمار نگشت، پس آن سفره برسان مرغى بر پرید، هوا گرفت و بآسمان باز شد، و ایشان در آن مینگرستند، تا از چشم ایشان غائب گشت.
حواریان چون آن حال دیدند پشیمان گشتند، و تحسّر خوردند، بعد از آن چهل روز آن مائده پیوسته گشت، هر روز بامداد فرو آمد و خاص و عام و درویش و توانگر و بیمار و تندرست از آن میخوردند، و باز دیگر بآسمان باز میشد، تا رب العزة بعیسى وحى فرستاد که: اجعل مائدتى و رزقى للفقراء دون الاغنیاء. این مائده من و روزى که از آسمان فرو فرستادم تا درویشان خورند نه توانگران. پس این حال بر توانگران صعب آمد، و فتنه و شک در دلهاى ایشان افتاد، و دیگران را نیز بشک افکندند و گفتند: أ ترون المائدة حقا تنزل من السّماء؟ عیسى گفت: اکنون که فتنه در دل خود راه دادید و بشک افتادید، عذاب را ساخته باشید، و رب العزّة بعیسى وحى فرستاد که من با ایشان شرط کردهام که هر آن کس که کافر شود بعد از نزول مائده، او را عذاب کنم، فلذلک قوله: فَمَنْ یَکْفُرْ بَعْدُ مِنْکُمْ فَإِنِّی أُعَذِّبُهُ عَذاباً لا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ.
عیسى گفت خداوندا! بندگان تواند: «إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ». پس از آن رب العالمین عذاب فرو گشاد و سیصد و سى و سه مرد را از ایشان ممسوخ کرد، خنازیر گشتند، شب در خانه خویش با اهل و عیال خفته و بامداد خوکان بودند. در مزبلها میگشتند، و نجاسات و قاذورات میخوردند.
عیسى ایشان را دید، یکان یکان مىشناخت، و میگفت: تو فلانى، و نام تو فلان. ایشان میگریستند و بسر اشارت میکردند، و عیسى میگفت: «قد کنت احذرکم عذاب اللَّه».
پس عیسى از خداى درخواست تا ایشان را هلاک کند، بعد از سه روز هلاک گشتند، و کس جیفه ایشان باز ندید. این آن مثلات است که رب العزة امت محمد (ص) را بدان مىترساند، میگوید: وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالسَّیِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ وَ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمُ الْمَثُلاتُ.
قتاده گفت: مائده قوم عیسى را چنان بود که من و سلوى قوم موسى را.
بامداد و شبانگاه از آسمان فرو آمدى، و خوردندى. حسن گفت: و اللَّه ما نزلت المائدة و لو نزلت لکانت الى یوم القیامة لانه قال لاولنا و اخرنا و نحن منهم. حسن گفت: ایشان مائده خواستند امّا چون این شرط شنیدند که: فَمَنْ یَکْفُرْ بَعْدُ مِنْکُمْ فَإِنِّی أُعَذِّبُهُ الآیة، استعفا خواستند، گفتند: لا نریدها. و قول درست آنست که مائده فرو آمد، و بر آن طعام بود، چنان که شرح دادیم. قال وهب بن منبه کانت مائدة یجلس علیها اربعة آلاف، فقال اشراف القوم من وضعائهم هؤلاء یلطّخون علینا ثیابا فلو بنینا بناء نرفعها فلا تصل ایدیهم الینا، فبنوا دکانا فجعلت الضعفاء لا تصل الى شیء منها، فلمّا خالفوا امر اللَّه رفعها عنهم. و گفتهاند. آن روز که مائده فرو آمد روز یکشنبه بود، قوم عیسى آن را عیدى ساختند، اینست که خداى تعالى گفت: تَکُونُ لَنا عِیداً لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا یعنى نتخذ الیوم الذى تنزل فیه عیدا نعظمه نحن و من یأتى بعدنا. و انما سمى العید عیدا لانه عوّاد ینتظر عوده، و یعتاد معاده، و قیل معناه عائدة فضل من اللَّه علینا و نعمة منه جل ثناؤه لنا.
وَ آیَةً مِنْکَ اى و تکون المائدة آیة و دلالة على توحیدک، و صدق نبیک.
و در شواذ خواندهاند: و انه منک، میگوید: و آن از تو بود نه از ارزانى ما.
وَ ارْزُقْنا در این دو قول گفتهاند: یکى آنست که: و اجعل ذلک رزقا لنا، دیگر آنست که: و ارزقنا الشکر علیه. پس رب العالمین دعاء عیسى اجابت کرد، گفت: إِنِّی مُنَزِّلُها عَلَیْکُمْ. مدنى و شامى و عاصم بتشدید خوانند، باقى بتخفیف، و اختیار بو عبید و حاتم تخفیف است، لقوله: «أَنْزِلْ عَلَیْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ».
فَمَنْ یَکْفُرْ بَعْدُ مِنْکُمْ یعنى بعد انزال المائدة، فَإِنِّی أُعَذِّبُهُ عَذاباً لا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ جائز است که این عذاب در دنیا بود، و ذلک انهم مسخوا خنازیر، جائز است که در آخرت باشد، لقوله تعالى: لا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ.
قالُوا لا عِلْمَ لَنا در معنى این آیت قولها است: یکى آنست که روز قیامت پنجاه موقف است، هر موقفى هزار سال، ذلک فى قوله: فِی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ. در بعضى از آن مواقف این سؤال هیبت رود که وقت فزع و اظهار سیاست و زفیر دوزخ بود، پیغامبران بزانو درآمده، و عقلها مدهوش گشته، و جانها بچنبر گردن رسیده، چنان که گفت: إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَناجِرِ کاظِمِینَ. از بیم فزع و سیاست آن ساعت ایشان را هیچ جواب نیاید، گویند: «لا عِلْمَ لَنا»، پس آن ساعت در گذرد، و عقلها بجاى خویش باز آید، و پیغامبران بر قوم خویش گواهى دهند، و از تصدیق و تکذیب امت خویش خبر دهند، و ذلک فى قوله: «وَ یَقُولُ الْأَشْهادُ هؤُلاءِ الَّذِینَ کَذَبُوا عَلى رَبِّهِمْ» جاى دیگر گفت: ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ یرید یخاصمهم الرسول، و یقول رسولنا (ص) فیما روى عن بعض المفسرین: «هؤلاء قومى و عشیرتى قمت فیهم اربعین سنة لم یسمعوا منى کذبا، و لم یعلموا منى سحرا و کهانة، و کانوا یحبوننى و یسمّوننى الامین، فلمّا کان بعد اربعین سنة جئتهم بالبرهان الساطع و الضیاء اللامع، و دعوتهم الى ما فیه رشدهم و شرفهم فى الدنیا و الآخرة، فکذّبونى و هجرونى و أبغضونى و همّوا بقتلى و اخرجونى».
و اگر کسى گوید: پیغامبران را فزع چون بود؟ و رب العزة میگوید: لا یَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَکْبَرُ، جاى دیگر میگوید: فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ. جواب آنست که فزع اکبر دخول جهنم است، و لا خوف علیهم چنانست که گویند بیمار را: لا خوف علیک و لا بأس علیک مما یدل على النجاة من تلک الحال. و قیل: لا عِلْمَ لَنا یعنى لا علم لنا بباطن امرهم، و بما غاب عنا ممّن ارسلنا الیه، انت اللَّه تعلم باطنهم، فلسنا نعلم غیبتهم، أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ.
قال ابن جریح فى قوله ما ذا أُجِبْتُمْ اى ما ذا عملوا بعدکم؟ یعنى هل علمتم ما ذا عملوا و أحدثوا بعدکم؟ قالوا: لا عِلْمَ لَنا اى انت اللَّه تعلم الغیب، و لا علم لنا مع علمک. قال ابو عبید: و یشبه هذا
حدیث النبى (ص) انّه قال: «یرد علىّ قوم الحوض فیختلجون، فأقول: امّتى! فیقال: انک لا تدرى ما احدثوا بعدک»؟
إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ یعنى یقول اللَّه فى الآخرة یا عیسى بن مریم، کقوله «وَ نادى أَصْحابُ الْأَعْرافِ» اى و ینادى، و هذا لا یجوز الا فى اخبار اللَّه، لانها حق، فالمستقبل منها و الحاضر و الماضى واحد، لانّه حق لا شک فیه. روز قیامت رب العزة با عیسى گوید: اذْکُرْ نِعْمَتِی اى منتى علیک و على والدتک. نعمتهاى خود با یاد وى میدهد. یکى آنست که: أَیَّدْتُکَ بِرُوحِ الْقُدُسِ. دیگر آنست که: تُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَ کَهْلًا الى قوله وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْنِی شرح آن در سورة آل عمران رفت.
وَ إِذْ کَفَفْتُ بَنِی إِسْرائِیلَ عَنْکَ یعنى عن قتلک اذ نصبوا الخشبة لیصلبوک.
میگوید که: یاد کن آن گه که بنى اسرائیل از تو باز کردم، که ترا بر آسمان بردم، و شبه تو بر دیگرى افکندم، تا بجاى تو دیگرى را کشتند. إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَیِّناتِ یعنى العجائب التی کان یصنعها من امر الاکمه و الأبرص و الموتى و الطائر. فَقالَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ یعنى الیهود إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِینٌ یعنى ما هذا الذى یصنع عیسى بن مریم من العجائب الا سحر مبین. حمزه و کسایى ساحر مبین خوانند، یقول: ما هذا یعنى عیسى الا ساحر مبین.
مفسران گفتند: ان عیسى (ع) یخطب یوم القیامة على رؤس الخلائق بهؤلاء الکلمات، و یخطب ابلیس على اهل النار بهذه الکلمات: إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُکُمْ الایة. آنچه بر شمرد درین آیت بیان نعمت است که خداى تعالى بر عیسى کرد، و اما نواخت که بر مادر وى کرد آنست که: اصطفاها و اختارها و طهرها من الاثم، و اختارها على نساء العالمین، و جعلها زوجة محمد (ص).
وَ إِذْ أَوْحَیْتُ إِلَى الْحَوارِیِّینَ وحى اینجا بمعنى الهام است، یعنى: ألهمتهم و قذفت فى قلوبهم التصدیق، کقوله تعالى: وَ أَوْحى رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ اى الهمها، و در قرآن وحى است بمعنى کتاب، چنان که در سورة مریم گفت زکریّا را: فَأَوْحى إِلَیْهِمْ اى کتب الیهم کتابا ان سبّحوا، و وحى است بمعنى امر، چنان که گفت: وَ أَوْحى فِی کُلِّ سَماءٍ أَمْرَها اى امر فى کل سماء امرها، و در سورة انعام گفت: یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ اى یأمر بعضهم بعضا، «وَ إِنَّ الشَّیاطِینَ لَیُوحُونَ إِلى أَوْلِیائِهِمْ» یعنى یأمرونهم بالوسوسة و التزیین، و وحى است بمعنى قول، چنان که گفت: بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحى لَها اى قال لها، و وحى است بمعنى اعلام در خواب، چنان که گفت: وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیاً، و وحى است آنچه جبرئیل (ع) فرو مىآورد از آسمان، از نزدیک خداوند جل جلاله بمصطفى (ص)، چنان که گفت: إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلى نُوحٍ، وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ و نظائر این در قرآن فراوان است، و اصل الکلمة انه کل شیء دللت به من کلام او کتاب او اشارة او رسالة فهو الوحى.
وَ إِذْ أَوْحَیْتُ إِلَى الْحَوارِیِّینَ حوارى الرجل خاصته و خلصانه، و منه
قول النبى (ص) للزبیر: «انه حوارى»، یعنى انه الذى استخلصه من النّاس، و منه الدقیق الحوارى لانّه اخلص لبّه من کل ما یشوبه. و شرح این کلمه در سورة آل عمران رفت. و یقال: اوحى اللَّه الیهم على لسان رسولهم أَنْ آمِنُوا بِی اى صدّقوا بى، بأنى واحد لیس معى شریک، و برسولى عیسى انه نبى و رسول، قالوا: آمنا بما جاء من عند اللَّه، و نشهد ان اللَّه واحد لا شریک له، و أنک رسوله، و اشْهَدْ یا عیسى بِأَنَّنا مُسْلِمُونَ اى مخلصون بالتوحید.
إِذْ قالَ الْحَوارِیُّونَ یا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ وجه این مسألت حواریان از عیسى (ع) آنست که ایشان زیادت یقین و تثبیت در ایمان خواستهاند، چنان که ابراهیم گفت علیه السلام: «رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتى»، و روا باشد، که این مسألت پیش از آن رفت که از عیسى آیات و عجائب دیدند و شناختند از ابراء اکمه و ابرص و احیاء مردگان.
هَلْ یَسْتَطِیعُ رَبُّکَ این از آن جنس است که گویندهاى گوید کسى را که: توانى که مرا پیغامى بجایى برى؟ توانى که مرا مسألت جواب دهى؟ این کس که این میگوید داند که او زبان و پاى دارد. این استطاعت نامى است ایجاب را پیغام. معنى آنست که مرا این ارزانى دارى؟ واجب دارى؟ حواریان از آن خداى شناس تر بودند که خدایى را از چیزى عاجز داشتندى، و قومى از وحشت ظاهر این کلمه بر پرهیزیدند، خواندند که: «هل تستطیع ربک»؟ کسایى از آنست، و در اختیار ایشان و در کلمهاى که گزیدند کم شغل نیست از آنکه در قراءت اول، که پارسى آنست که: از خدا طوع و طاعت توانى خواست، بر تأویل اجابت توانى خواست، این طاعت اینجا بمعنى اجابت است. ابو وائل گوید شقیق بن سلمة الاسدى: نعم الرب ربنا! لو أطعناه ما عصانا. معنى ما عصانا اى ما ابى علینا. و از صحابه مردى را است در دعا: «اللهم احفظنى بالاسلام قائما، و احفظنى بالاسلام قاعدا، و احفظنى بالاسلام راقدا، و لا تطع فىّ عدوا حاسدا»، اى لا تجب. و اجابت از آن طاعت خوانند که دعا در لفظ فرمان بود.
أَنْ یُنَزِّلَ عَلَیْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ مائده نامى است طعام را اگر خوان بود و گرنه، و خوان نامى است پیرایه طعام را اگر بدان طعام بود یا نه. یقال: ما دنى یمیدنى، اى اعطانى، و هى فاعلة بمعنى مفعولة. قال: اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ یعنى اتقوا اللَّه و لا تقترحوا الآیات، و لا تسئلوا شیئا لم تسئله الامم قبلکم، و لا تقدموا بین یدى اللَّه و رسوله.
روى عمار عن النبى (ص) قال: «انزلت المائدة من السماء علیها خبز و لحم، و أمروا ان لا یخونوا، و لا یدّخروا، و لا یرفعوا، فخانوا، و ادخروا، و رفعوا، فمسخوا خنازیر».
چون عیسى گفت: از خشم خدا بپرهیزید، و بر او تحکم مکنید، و اقتراح آیات مکنید، ایشان گفتند: نُرِیدُ أَنْ نَأْکُلَ مِنْها، ما میخواهیم که از آن مائده بخوریم، و ما را بصدق تو یقین افزاید. این تَطْمَئِنَّ معنى آنست که: لتزداد طمأنینة.
هم چنان که ابراهیم گفت: «لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی» و «نَعْلَمَ» این علم بمعنى رؤیت است.
یعنى که ما به بینیم صدق تو بآنچه گفتى که من رسول خداام، وَ نَکُونَ عَلَیْها مِنَ الشَّاهِدِینَ للَّه بالوحدانیة، و ذلک بالنبوة، و قیل: وَ نَکُونَ عَلَیْها مِنَ الشَّاهِدِینَ لک عند بنى اسرائیل اذا رجعنا الیهم.
و قصه مائده آنست که روایت کردهاند از عطا بن ابى رباح عن سلمان الفارسى، گفتا: ایشان که مائده خواستند حواریان بودند، و پنج هزار مرد دیگر از قوم عیسى با ایشان. عیسى ایشان را روزه فرمود سى روز روزه داشتند، آن گه بعد از آن مائده خواستند، گفتند: یا عیسى! انا لو عملنا لاحد فقضینا عمله لاطعمنا طعاما، و انا صمنا و جعنا، فادع اللَّه ان ینزل علینا مائدة من السماء. عیسى بسان زاهدان جبهاى در پوشید از موى گوسفند بافته، و بمحراب عبادت شد دست بر هم نهاده و سر در پیش افکنده، و بر قدم تواضع بایستاده، و گریستن در گرفته، همى گوید: «اللَّهُمَّ رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَیْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ تَکُونُ لَنا عِیداً لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا وَ آیَةً مِنْکَ وَ ارْزُقْنا وَ أَنْتَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ».
چون عیسى دعا کرد سفرهاى سرخ رنگ از آسمان فرو آمد در میان میغ، بالاى آن میغ، وزیر آن میغ، همچون مرغى پرنده از هوا درآمد، همه در آن مىنگریستند، چشمها در آن اعجوبه خیره بمانده، و هواء عالم از آن مائده خوشبوى گشته، و عیسى زبان شکر بگشاده که: «اللهم اجعلنا لک من الشاکرین. اللهم اجعلها رحمة، و لا تجعلها عذابا.
اللهم اسئلک من العجائب فتعطینى. اللهم اعوذ بک ان تکون انزلتها غضبا و زجرا. اللهم ربنا اجعلها عافیة و سلاما، و لا تجعلها مثلة». همى آمد تا پیش عیسى بزمین رسید.
عیسى و حواریان بسجود درافتادند، و جهودان در آن عجائب مىنگرستند، و از حسد میگداختند، و انکار مىنمودند. عیسى در آن نگرست. دستار خوان دید بر سر آن فرو گرفته. عیسى گفت: کیست از ما پرهیزگارتر و پاکتر و در عبادت خداى تعالى تمامتر؟! شمعون الصفاء که مهتر حواریان بود گفت: انت اولى بذلک یا روح اللَّه و کلمته. عیسى وضو تازه کرد، و دو رکعت نماز کرد با خضوع و خشوع و با گریستن بسیار، آنکه گفت: بسم اللَّه خیر الرازقین، و دست فرا کرد، دستار خوان از سر آن باز گرفت، ماهى بریان کرده دید، ماهى فربه نیکو خوشبوى بىخار و بىفلوس، ماهیى که طعم همه خوردنیها در آن موجود بود، دستههاى تره بیرون از گندنا گرد آن نهاده و در سر و پاى آن نمک و سرکه نهاده. دیگر پنج رغیف دید و پنج انار بر آن نهاده، بر یک رغیف زیتونى نهاده، و بر دیگرى عسل، و با سوم روغن گاو، و با چهارم پنیر، و با پنجم قدید.
شمعون گفت: یا روح اللَّه! امن طعام الدنیا هذا ام من طعام الآخرة؟ این از طعام دنیا است یا از طعام آخرت؟ عیسى گفت: نه از طعام دنیا نه از طعام آخرت.
طعامى است که رب العزة بکمال قدرت خویش و بجلال عزّ خویش نوآفرید، چنان که خواست آن را که خواست، و کس را نیست و نرسد که چون و چرا کند، و از وى واخواست کند، بیش ازین مپرسید، و بخورید آنچه خواستید، تا خداى شما را نعمت خویش و فضل خویش بیفزاید. حواریان گفتند: یا روح اللَّه! اگر از این اعجوبه که پیدا آمد آیتى دیگر بنمایى امروز نیکوتر بود. عیسى گفت: «یا سمکة احى باذن اللَّه» اى ماهى زنده شو بفرمان خداى. ماهى زنده گشت، و بر خود بجنبید، هم بر آن صفت که در میان آب بود. قوم فراهم آمدند، و از آن حال بترسیدند، و کراهیت نمودند.
عیسى گفت: شما چه قوماید که آیات و عجائب درخواهید! آن گه چون پدید آید از آن کراهیت نمائید! ما اخوفنى علیکم ان تعاقبوا و تعذبوا. سخت مىترسم بر شما از عذاب و عقوبت. یا سمکة! عودى کما کنت باذن اللَّه. فعادت السّمکة مشویّة کما کانت. گفتند: یا روح اللَّه تو اولیتر که ابتدا کنى، و ازین مائده بخورى. عیسى گفت: معاذ اللَّه که من خورم، بلکه آن کس خورد که طلب کرد و خواست. حواریان بترسیدند، گفتند: نباید که فرو آمدن این مائده عقوبت و مثلت را است و سخط اللَّه. و هیچ از آن بنخوردند.
پس عیسى درویشان را و عاجزان و نابینایان و بیماران و مجذومان و دیوانگان و بلا رسیدگان را بخواند و گفت: «کلوا من رزقکم الذى رزقکم ربکم، و ادعوه ان یشقیکم، فانه ربکم، و احمدوه فیکون لکم المهنّأ و لغیرکم البلاء». ایشان درافتادند هزار و سیصد مرد و زن ازین درویشان و بیماران و بلا رسیدگان، و بخوردند.
همه از گرسنگى سیر گشتند، و از بیمارى شفا یافتند، و از عیبها و بلاها پاک گشتند.
عیسى پس از آن در آن سفره نگریست، هم بر آن صفت دید که از آسمان فرو آمده بود هیچ نقصان در وى نیامده. و گویند هر درویش که آن روز از آن مائده بخورد توانگر گشت، که تا زنده بود نیز درویش نگشت، و هر بیمار که از آن بخورد تا زنده بود بیمار نگشت، پس آن سفره برسان مرغى بر پرید، هوا گرفت و بآسمان باز شد، و ایشان در آن مینگرستند، تا از چشم ایشان غائب گشت.
حواریان چون آن حال دیدند پشیمان گشتند، و تحسّر خوردند، بعد از آن چهل روز آن مائده پیوسته گشت، هر روز بامداد فرو آمد و خاص و عام و درویش و توانگر و بیمار و تندرست از آن میخوردند، و باز دیگر بآسمان باز میشد، تا رب العزة بعیسى وحى فرستاد که: اجعل مائدتى و رزقى للفقراء دون الاغنیاء. این مائده من و روزى که از آسمان فرو فرستادم تا درویشان خورند نه توانگران. پس این حال بر توانگران صعب آمد، و فتنه و شک در دلهاى ایشان افتاد، و دیگران را نیز بشک افکندند و گفتند: أ ترون المائدة حقا تنزل من السّماء؟ عیسى گفت: اکنون که فتنه در دل خود راه دادید و بشک افتادید، عذاب را ساخته باشید، و رب العزّة بعیسى وحى فرستاد که من با ایشان شرط کردهام که هر آن کس که کافر شود بعد از نزول مائده، او را عذاب کنم، فلذلک قوله: فَمَنْ یَکْفُرْ بَعْدُ مِنْکُمْ فَإِنِّی أُعَذِّبُهُ عَذاباً لا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ.
عیسى گفت خداوندا! بندگان تواند: «إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ». پس از آن رب العالمین عذاب فرو گشاد و سیصد و سى و سه مرد را از ایشان ممسوخ کرد، خنازیر گشتند، شب در خانه خویش با اهل و عیال خفته و بامداد خوکان بودند. در مزبلها میگشتند، و نجاسات و قاذورات میخوردند.
عیسى ایشان را دید، یکان یکان مىشناخت، و میگفت: تو فلانى، و نام تو فلان. ایشان میگریستند و بسر اشارت میکردند، و عیسى میگفت: «قد کنت احذرکم عذاب اللَّه».
پس عیسى از خداى درخواست تا ایشان را هلاک کند، بعد از سه روز هلاک گشتند، و کس جیفه ایشان باز ندید. این آن مثلات است که رب العزة امت محمد (ص) را بدان مىترساند، میگوید: وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالسَّیِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ وَ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمُ الْمَثُلاتُ.
قتاده گفت: مائده قوم عیسى را چنان بود که من و سلوى قوم موسى را.
بامداد و شبانگاه از آسمان فرو آمدى، و خوردندى. حسن گفت: و اللَّه ما نزلت المائدة و لو نزلت لکانت الى یوم القیامة لانه قال لاولنا و اخرنا و نحن منهم. حسن گفت: ایشان مائده خواستند امّا چون این شرط شنیدند که: فَمَنْ یَکْفُرْ بَعْدُ مِنْکُمْ فَإِنِّی أُعَذِّبُهُ الآیة، استعفا خواستند، گفتند: لا نریدها. و قول درست آنست که مائده فرو آمد، و بر آن طعام بود، چنان که شرح دادیم. قال وهب بن منبه کانت مائدة یجلس علیها اربعة آلاف، فقال اشراف القوم من وضعائهم هؤلاء یلطّخون علینا ثیابا فلو بنینا بناء نرفعها فلا تصل ایدیهم الینا، فبنوا دکانا فجعلت الضعفاء لا تصل الى شیء منها، فلمّا خالفوا امر اللَّه رفعها عنهم. و گفتهاند. آن روز که مائده فرو آمد روز یکشنبه بود، قوم عیسى آن را عیدى ساختند، اینست که خداى تعالى گفت: تَکُونُ لَنا عِیداً لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا یعنى نتخذ الیوم الذى تنزل فیه عیدا نعظمه نحن و من یأتى بعدنا. و انما سمى العید عیدا لانه عوّاد ینتظر عوده، و یعتاد معاده، و قیل معناه عائدة فضل من اللَّه علینا و نعمة منه جل ثناؤه لنا.
وَ آیَةً مِنْکَ اى و تکون المائدة آیة و دلالة على توحیدک، و صدق نبیک.
و در شواذ خواندهاند: و انه منک، میگوید: و آن از تو بود نه از ارزانى ما.
وَ ارْزُقْنا در این دو قول گفتهاند: یکى آنست که: و اجعل ذلک رزقا لنا، دیگر آنست که: و ارزقنا الشکر علیه. پس رب العالمین دعاء عیسى اجابت کرد، گفت: إِنِّی مُنَزِّلُها عَلَیْکُمْ. مدنى و شامى و عاصم بتشدید خوانند، باقى بتخفیف، و اختیار بو عبید و حاتم تخفیف است، لقوله: «أَنْزِلْ عَلَیْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ».
فَمَنْ یَکْفُرْ بَعْدُ مِنْکُمْ یعنى بعد انزال المائدة، فَإِنِّی أُعَذِّبُهُ عَذاباً لا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ جائز است که این عذاب در دنیا بود، و ذلک انهم مسخوا خنازیر، جائز است که در آخرت باشد، لقوله تعالى: لا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یَوْمَ یَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ الایة صفت روز رستاخیز است، و نشان فزع اکبر، آن روز که صبح قیامت بدمد، و سراپرده عزت بصحراء قهارى بیرون آرند، و بساط عظمت و جلال بگسترانند. این هفت آسمان علوى که بر هواء لطیف بى عمادى بر یکدیگر بداشته، و بقدرت نگه داشته، ترکیب آن فرو گشایند، همه بر هم زنند، و بر هم شکنند، که میگوید جل جلاله: إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ. و این هفت فرش مطبق را توقیع تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ برکشند، و ذره ذره از یکدیگر برفشانند، و بباد بىنیازى بردهند، که میگوید: دُکَّتِ الْأَرْضُ دَکًّا دَکًّا. و این خورشید روان که چراغ جهانست، و دلیل زمان و مکان است، بسان مهجوران حضرت رویش سیاه کنند، در پیچند و بکتم عدم باز برند، که میگوید: إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ، و این نجوم ثواقب را و کواکب زهرا را همى بیک بار بر صورت برگ درخت بوقت خریف فرو بارانند، و در خاک مذلت بغلطانند، که میگوید: وَ إِذَا النُّجُومُ انْکَدَرَتْ.
فرمان آید که اى دوزخ آشفته! بر گستوان سیاست بر افکن، بعرصات حاضر شو، که دیر است تا این وعده دادهایم که: وَ بُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِمَنْ یَرى. اى فرادیس اعلى! طیلسان نعمت برافکن، و در موقف کمر انقیاد بر میان بند، که دوستان منتظرند، از راه دور دراز آمدهاند، میخواهیم که راه بایشان کوتاه کنیم: أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ غَیْرَ بَعِیدٍ. اى جبرئیل تو حاجب باش. اى میکائیل تو چاوش حضرت باش.
اى زبانیه سراى عقوبت سلاسل و اغلال بر سر دوش نهید. اى غلمان و ولدان همه تاج خلد بر سر نهید. اى کروبیان و مقربان درگاه در حجب هیبت کمر سیاست بر میان بندید، و صفها برکشید. نخست مادر و پدر سید را بقعر دوزخ اندازید. پسر نوح را غل شقاوت بر گردن نهید، و بدوزخ برید. پدر ابراهیم خلیل را بنعت دنبال بریدهاى بدرک اندازید. بلعم باعورا را بیارید، و آن نماز و عبادت وى به باد بردهید، و غاشیه سگى در سر صورت او کشید، و باسفل السافلین اندازید، و سگ اصحاب الکهف بیارید، و بردابرد از پیش او بزنید، و قلاده منّت بر گردن وى نهید، و بزنجیر لطف ببندید، و در کوکبه نواختگان او را بدرجات رسانید. این چنین است اگر خواهیم بداریم، ورخواهیم برداریم: یفعل اللَّه ما یشاء و یحکم ما یرید.
صد هزار و بیست و چهار هزار نقطه نبوت و عصمت و سیادت آن ساعت بزانو درآیند، و علمهاى خود از آن فزع و هیبت فراموش کنند، و گویند: لا عِلْمَ لَنا. هزاران هزار مقربان درگاه و قدسیان ملأ اعلى همه زبان تضرع و تذلل گشاده که: ما عبدناک حق عبادتک. آن ساعت تیغ سیاست از غلاف قهر بیرون کشند، همه نسبها بریده گردانند مگر نسب رسول (ص). همه خویش و پیوند از هم جدا کنند، همه رخسارهاى ارغوانى زعفرانى گردد. بسا مادر که بىفرزند شود، بسا فرزند که بىمادر ماند: یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ.
آدم صفى آن ساعت فرا پیش آید، گوید: بار خدایا! آدم را بگذار، و با فرزندان تو دانى که چه کنى. نوح گوید: خداوندا! درین فزع و سیاست طاقتم برسید. هیچ روى آن دارد که بر ضعیفى ما رحمت کنى، که ما بخود درماندهایم، پرواى دیگران نیست، و موسى و عیسى بفریاد آمده که: بار خدایا! بر بیچارگى ما رحمت کن، آیا که در آن ساعت حال عاصیان و مفلسان چون بود، و کار ایشان چون آید.
همى در آن وقت و آن هنگام مهتر عالم و سید ولد آدم در میان جمع گوید: خداوندا! پادشاها! مشتى عاصیاناند این امّت من، گروهى ضعیفاناند، لختى بیچارگان و مفلساناند. خداوندا! اگر در عملشان تقصیر است، شهادتشان بجاى است.
اگر در خدمتشان فترت است عقیده سنتشان برجاست. اگر کار ایشان تباه است فضل تو آشکار است. خداوندا! بفضل خود جرم ایشان بپوش، بلطف خود کار ایشان بساز.
برحمت خود ایشان را بنواز، که خود گفتهاى: لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ.
إِذْ قالَ الْحَوارِیُّونَ یا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ هَلْ یَسْتَطِیعُ رَبُّکَ أَنْ یُنَزِّلَ عَلَیْنا مائِدَةً الایة سؤال هر کس بر حسب حال او، و مراد هر کس بر اندازه همت او! شتّان بین امة و امة! چند که فرق است میان یاران عیسى و یاران مصطفى! یاران عیسى چون گرسنه شدند بر عیسى اقتراح کردند، دل عیسى بخود مشغول داشتند، و از حظ خود با مراعات وى نپرداختند. همه آواز برآوردند که: «هَلْ یَسْتَطِیعُ رَبُّکَ أَنْ یُنَزِّلَ عَلَیْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ». باز امت محمد یاران مصطفى (ص) چنان بودند با وى که ابو بکر صدیق چون تشنگى و گرسنگى بر وى زور کرد، و در غار مار وى را درگزید، بر خود همى پیچید، و صبر همى کرد، و با خود همى گفت. آیا اگر رسول خدا حال من بداند و رنج بشناسد که پس دلش بمن مشغول شود، و از بهر من اندوهگن گردد، و من رنج خود خواهم، و اندوه دل وى نخواهم. بر گرسنگى و تشنگى صبر کنم و شغل دل وى نخواهم، و نیفزایم. لا جرم فردا در انجمن رستاخیز و عرصه کبرى ندا آید که ابو بکر صدیق را دست گیرید، و در سرا پرده زنبورى و قدس الهى برید، تا لطف جمال ما دیده اشتیاق او را این توتیا کشد که: «یتجلى الرحمن للناس عاما و لابى بکر خاصا». این دولت و رتبت او را بدان دادیم که در دنیا یک قدم بر طریق هجرت با مصطفى در موافقت غار برگرفته.
عیسى از امت خویش یارى خواست، ایشان از وى مائده خواستند. باز مصطفى (ص) از امت خود یارى خواست که: «کُونُوا أَنْصارَ اللَّهِ». یاران همه تن و جان و مال فدا کردند. رب العزة آن از ایشان قبول کرد و بپسندید، و باز گفت: وَ الَّذِینَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإِیمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ الایة، و قال تعالى: یُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ.
قال عیسى بن مریم: اللَّهُمَّ رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَیْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ الایة چون عیسى دعا کرد، و مائده خواست رب العالمین دعاء وى اجابت کرد، و مراد وى در امت وى بداد، گفت: إِنِّی مُنَزِّلُها عَلَیْکُمْ یا عیسى! دریغ نیست که مائده میخواهند، و نعمت که مىطلبند، و نعمت خود همه براى خورندگان دادم، امّا ما را دوستانىاند از امت محمد که از ما جز ما را نخواهند، و جز بیاد ما نیاسایند، ور حدیث کنند جز حدیث ما نکنند، ور شراب خورند جز بیاد ما نخورند، از مهر ما با خود نپردازند، و از عشق ما با دیگرى ننگرند:
آن را که وصال یار دلبر باید
از خویشتنش فراق یکسر باید.
چون عشق مجنون روى در خرابى نهاد، پدر وى گفت: یا مجنون! ترا خصمان بسیار برخاستهاند، روزى چند غائب شو، تا مگر مردم ترا فراموش کنند، و این سوداء لیلى از تو لختى کمتر شود. وى برفت، روز سوم مىآمد، گفت: اى پدر! معذورم دار، که عشق لیلى آرام ما برده، و همه راهها بما فرو گرفته است. راه براه صلاح خود نمىبرم، هر چند که همى روم جز بسر کوى لیلى آرام نمىیابم:
بس که اندر عشق تو من گرد سر برگشتهام
بىتو اى چشم و چراغم چون چراغى گشتهام
بس که دیرا دیر و زودا زود و بى گاه و بگاه
بر سر کویت سلامى کرده و بگذشتهام.
قوله: تَکُونُ لَنا عِیداً لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا سمى العید عیدا لان اللَّه تعالى یعود بالرحمة الى العبد، و العبد یعود بالطاعة الى الرب. یقول اللَّه عز و جل: وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا. و قیل معناه: انه اعید الامر الى ابتدائه، اى کما کان ابتداء المؤمن على الطهارة حین ولد من امه، ففى هذا الیوم اعید الى تلک الحالة من الطهارة، و لم یبق علیه معصیة. روى عن الحسن انه قال: «اخبرت ان المؤمنین اذا خرجوا یوم العید الى مصلاهم و یضعون جباههم على الرمضاء نظر اللَّه تعالى الیهم بالرحمة، و یقول: استأنفوا العمل فانه قد اعید الى الابتداء».
فرمان آید که اى دوزخ آشفته! بر گستوان سیاست بر افکن، بعرصات حاضر شو، که دیر است تا این وعده دادهایم که: وَ بُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِمَنْ یَرى. اى فرادیس اعلى! طیلسان نعمت برافکن، و در موقف کمر انقیاد بر میان بند، که دوستان منتظرند، از راه دور دراز آمدهاند، میخواهیم که راه بایشان کوتاه کنیم: أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ غَیْرَ بَعِیدٍ. اى جبرئیل تو حاجب باش. اى میکائیل تو چاوش حضرت باش.
اى زبانیه سراى عقوبت سلاسل و اغلال بر سر دوش نهید. اى غلمان و ولدان همه تاج خلد بر سر نهید. اى کروبیان و مقربان درگاه در حجب هیبت کمر سیاست بر میان بندید، و صفها برکشید. نخست مادر و پدر سید را بقعر دوزخ اندازید. پسر نوح را غل شقاوت بر گردن نهید، و بدوزخ برید. پدر ابراهیم خلیل را بنعت دنبال بریدهاى بدرک اندازید. بلعم باعورا را بیارید، و آن نماز و عبادت وى به باد بردهید، و غاشیه سگى در سر صورت او کشید، و باسفل السافلین اندازید، و سگ اصحاب الکهف بیارید، و بردابرد از پیش او بزنید، و قلاده منّت بر گردن وى نهید، و بزنجیر لطف ببندید، و در کوکبه نواختگان او را بدرجات رسانید. این چنین است اگر خواهیم بداریم، ورخواهیم برداریم: یفعل اللَّه ما یشاء و یحکم ما یرید.
صد هزار و بیست و چهار هزار نقطه نبوت و عصمت و سیادت آن ساعت بزانو درآیند، و علمهاى خود از آن فزع و هیبت فراموش کنند، و گویند: لا عِلْمَ لَنا. هزاران هزار مقربان درگاه و قدسیان ملأ اعلى همه زبان تضرع و تذلل گشاده که: ما عبدناک حق عبادتک. آن ساعت تیغ سیاست از غلاف قهر بیرون کشند، همه نسبها بریده گردانند مگر نسب رسول (ص). همه خویش و پیوند از هم جدا کنند، همه رخسارهاى ارغوانى زعفرانى گردد. بسا مادر که بىفرزند شود، بسا فرزند که بىمادر ماند: یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ.
آدم صفى آن ساعت فرا پیش آید، گوید: بار خدایا! آدم را بگذار، و با فرزندان تو دانى که چه کنى. نوح گوید: خداوندا! درین فزع و سیاست طاقتم برسید. هیچ روى آن دارد که بر ضعیفى ما رحمت کنى، که ما بخود درماندهایم، پرواى دیگران نیست، و موسى و عیسى بفریاد آمده که: بار خدایا! بر بیچارگى ما رحمت کن، آیا که در آن ساعت حال عاصیان و مفلسان چون بود، و کار ایشان چون آید.
همى در آن وقت و آن هنگام مهتر عالم و سید ولد آدم در میان جمع گوید: خداوندا! پادشاها! مشتى عاصیاناند این امّت من، گروهى ضعیفاناند، لختى بیچارگان و مفلساناند. خداوندا! اگر در عملشان تقصیر است، شهادتشان بجاى است.
اگر در خدمتشان فترت است عقیده سنتشان برجاست. اگر کار ایشان تباه است فضل تو آشکار است. خداوندا! بفضل خود جرم ایشان بپوش، بلطف خود کار ایشان بساز.
برحمت خود ایشان را بنواز، که خود گفتهاى: لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ.
إِذْ قالَ الْحَوارِیُّونَ یا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ هَلْ یَسْتَطِیعُ رَبُّکَ أَنْ یُنَزِّلَ عَلَیْنا مائِدَةً الایة سؤال هر کس بر حسب حال او، و مراد هر کس بر اندازه همت او! شتّان بین امة و امة! چند که فرق است میان یاران عیسى و یاران مصطفى! یاران عیسى چون گرسنه شدند بر عیسى اقتراح کردند، دل عیسى بخود مشغول داشتند، و از حظ خود با مراعات وى نپرداختند. همه آواز برآوردند که: «هَلْ یَسْتَطِیعُ رَبُّکَ أَنْ یُنَزِّلَ عَلَیْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ». باز امت محمد یاران مصطفى (ص) چنان بودند با وى که ابو بکر صدیق چون تشنگى و گرسنگى بر وى زور کرد، و در غار مار وى را درگزید، بر خود همى پیچید، و صبر همى کرد، و با خود همى گفت. آیا اگر رسول خدا حال من بداند و رنج بشناسد که پس دلش بمن مشغول شود، و از بهر من اندوهگن گردد، و من رنج خود خواهم، و اندوه دل وى نخواهم. بر گرسنگى و تشنگى صبر کنم و شغل دل وى نخواهم، و نیفزایم. لا جرم فردا در انجمن رستاخیز و عرصه کبرى ندا آید که ابو بکر صدیق را دست گیرید، و در سرا پرده زنبورى و قدس الهى برید، تا لطف جمال ما دیده اشتیاق او را این توتیا کشد که: «یتجلى الرحمن للناس عاما و لابى بکر خاصا». این دولت و رتبت او را بدان دادیم که در دنیا یک قدم بر طریق هجرت با مصطفى در موافقت غار برگرفته.
عیسى از امت خویش یارى خواست، ایشان از وى مائده خواستند. باز مصطفى (ص) از امت خود یارى خواست که: «کُونُوا أَنْصارَ اللَّهِ». یاران همه تن و جان و مال فدا کردند. رب العزة آن از ایشان قبول کرد و بپسندید، و باز گفت: وَ الَّذِینَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإِیمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ الایة، و قال تعالى: یُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ.
قال عیسى بن مریم: اللَّهُمَّ رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَیْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ الایة چون عیسى دعا کرد، و مائده خواست رب العالمین دعاء وى اجابت کرد، و مراد وى در امت وى بداد، گفت: إِنِّی مُنَزِّلُها عَلَیْکُمْ یا عیسى! دریغ نیست که مائده میخواهند، و نعمت که مىطلبند، و نعمت خود همه براى خورندگان دادم، امّا ما را دوستانىاند از امت محمد که از ما جز ما را نخواهند، و جز بیاد ما نیاسایند، ور حدیث کنند جز حدیث ما نکنند، ور شراب خورند جز بیاد ما نخورند، از مهر ما با خود نپردازند، و از عشق ما با دیگرى ننگرند:
آن را که وصال یار دلبر باید
از خویشتنش فراق یکسر باید.
چون عشق مجنون روى در خرابى نهاد، پدر وى گفت: یا مجنون! ترا خصمان بسیار برخاستهاند، روزى چند غائب شو، تا مگر مردم ترا فراموش کنند، و این سوداء لیلى از تو لختى کمتر شود. وى برفت، روز سوم مىآمد، گفت: اى پدر! معذورم دار، که عشق لیلى آرام ما برده، و همه راهها بما فرو گرفته است. راه براه صلاح خود نمىبرم، هر چند که همى روم جز بسر کوى لیلى آرام نمىیابم:
بس که اندر عشق تو من گرد سر برگشتهام
بىتو اى چشم و چراغم چون چراغى گشتهام
بس که دیرا دیر و زودا زود و بى گاه و بگاه
بر سر کویت سلامى کرده و بگذشتهام.
قوله: تَکُونُ لَنا عِیداً لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا سمى العید عیدا لان اللَّه تعالى یعود بالرحمة الى العبد، و العبد یعود بالطاعة الى الرب. یقول اللَّه عز و جل: وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا. و قیل معناه: انه اعید الامر الى ابتدائه، اى کما کان ابتداء المؤمن على الطهارة حین ولد من امه، ففى هذا الیوم اعید الى تلک الحالة من الطهارة، و لم یبق علیه معصیة. روى عن الحسن انه قال: «اخبرت ان المؤمنین اذا خرجوا یوم العید الى مصلاهم و یضعون جباههم على الرمضاء نظر اللَّه تعالى الیهم بالرحمة، و یقول: استأنفوا العمل فانه قد اعید الى الابتداء».