عبارات مورد جستجو در ۴۱۸ گوهر پیدا شد:
رودکی : ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه
بخش ۲۹
گفت: خیز اکنون و سازه ره بسیچ
رفت باید، ای پسر، ممغز تو هیچ
رودکی : ابیات به جا مانده از مثنوی بحر متقارب
پاره ۱۷
کفیدش دل از غم، چون آن کفته نار
کفیده شود سنگ تیمار خوار
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۲۴
هر جا که روضه‌ایست وردیست
هر جا که ناله‌ایست دردیست
گیتی همه سر به سر کلوخی ست
قسم تو از آن گلوخ گردیست
هر کز تو به خرقه‌ای فزونست
کم گوی که بختیار مردیست
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۷۲
با دلی رفته به استسقا
که معاصیش هیچ غم نکند
با چنین دل چه جای بارانست
کابر بر تو کمیز هم نکند
با همه خلق جهان گر چه از آن
بیشتر بی‌ره و کمتر به رهند
تو چنان زی که بمیری برهی
نه چنان چون تو بمیری برهند
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۰ - در نصیحت و پند
بترس از بد خلق خاقانیا
ولیکن ز بد ده امان خلق را
وفا طبع گردان و ایمن مباش
ز غدری که طبع است آن خلق را
دروغی مران بر زبان و مدان
که صدقی بود بر زبان خلق را
در افعال خلق آشکارا شود
قضائی که آید نهان خلق را
هم از خلق سر بزرند از زمین
بدی کاید از آسمان خلق را
بد خلق هرچت فزون‌تر رسد
نکوئی فزون‌تر رسان خلق را
همه دوستی ورز با خلق لیک
به دل دشمن خویش دان خلق را
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۲۶۷
خاقانیا نجات مخواه و شفا مبین
کرد شفاعت علت و زاید نجات، بیم
کاندر شفاست عارضهٔ هر سپید کار
واندر نجات مهلکهٔ هر سیه گلیم
خواهی نجات مهلکه منگر نجات بیش
خواهی شفای عارضه مشنو شفا مقیم
نفی نجات کن که نجاتی است بس خطر
دور از شفا نشین که شفائی است بس سقیم
رو کاین شفا شفا جرف است از سقر تورا
آن را شفا مخوان که شقائی است بس عظیم
قرآن شفا شناس که حبلی است بس متین
سنت نجات دان که صراطی است مستقیم
تا زین نجات جا طلبی در ره نجات
جنات‌بان نه جات دهد نه ره سلیم
از حق رضا طلب که شفائی است آن بزرگ
وز دین حدیث ران که نجاتی است آن قدیم
ترسم تو بس نجات تو و درد تو شفاست
ناجی راستی شوی ای باژگونه تیم
راه ابتدا خدای نماید پس انبیا
زر اول آفتاب دهد پس کف کریم
دریا به دست ابر به طفلان مهد خاک
شیر کرم فرستد و او یا در یتیم
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۲۱۴
حاجت خلق از در خدای برآید
مرد خدایی چکار بر در والی؟
راغب دنیا مشو که هیچ نیرزد
هر دو جهان پیش چشم همت عالی
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۲۲۶
هر دم زبان مرده همی گوید این سخن
لیکن تو گوش هوش نداری که بشنوی
دل در جهان مبند که دوران روزگار
هر روز بر سری نهد این تاج خسروی
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۴
ای دل چه کنی به عشوه خود را خرسند
پای تو فرو گلست و این پایه بلند
بالغ شده‌ای ببر ز باطل پیوند
چون طفل ز انگشت مزیدن تا چند
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۵۷
چون بندگی شهت نمی‌آید خوش
با ملک چو آب و دولت چون آتش
برخیز و بسیج آن جهان کن خوش خوش
اینجا علف گلخن دوزخ بمکش
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۸۰
ای دل طمع از وصال جانان بگسل
سررشتهٔ آرزو به دندان بگسل
زان پیش که بگسلند جان از تن تو
از بهر خدا علایق جان بگسل
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۴۰
ای دل مگذار عمر چون بی‌خبران
ایمن منشین ز روزگار گذران
تو طاق نه‌ای با تو همان خواهد کرد
ایام که کرد و می‌کند با دگران
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۰
ای داده بنان گوهر ایمانی را
داده بجوی قلب یکی کانی را
نمرود چو دل را به خلیلی نسپرد
بسپرد به پشه، لاجرم جانی را
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۰
این باد سحر محرم رازست، مخسب
هنگام تفرع و نیاز است، مخسب
بر خلق دو کون از ازل تا به ابد
این در که نبسته است، باز است، مخسب
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۴۱
برخیز و طواف کن بر آن قطب نجات
مانندهٔ حاجیان به کعبه و به عرفات
چه چسبیدی تو بر زمین چون گل تر
آخر حرکات شد کلید برکات
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۱۸
از درد چو جان تو به فریاد آید
آنگه ز خدای عالمت یاد آید
والله که اگر داد کنی داد آید
ور عشوه دهی یاد تو بر یاد آید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۳۶
گر راه روی راه برت بگشایند
ور نیست شوی به هستیت بگرایند
ور پست شوی، نگنجی در عالم
وانگاه ترابی تو به تو بنمایند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۷۸
ای زادهٔ ساقی هله از غم بگذر
ای همدم روح قدس از دم بگذر
گفتی که ز غم گریختم شاد شدم
شادی روان خود از این هم بگذر
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۳۵
ای دل همه رخت را در این کوی انداز
پیراهن یوسف است بر روی انداز
ماهی بچه‌ای عمر نداری بی‌آب
اندیشه مکن خویش در این جوی انداز
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۸۸
مر تشنهٔ عشق را شرابیست مترس
بی‌آب شدی پیش تو آبیست مترس
گنجی تو اگر بیت خرابیست مترس
بیدار شو از جهان که خوابیست مترس