عبارات مورد جستجو در ۶۰۰۶ گوهر پیدا شد:
اهلی شیرازی : قصاید
شمارهٔ ۳۰ - در تعریف جام شاه گوید
اینچه روح افزا شراب و اینچه سیمین ساغرست
چشمه خضرست یا آیینه اسکندرست
جوهر روح است یا گیتی نما بگداختند
شیره جان است در وی یا می جان پرورست
نقش خط گرد لبش دل میبرد از دست خلق
همچو آن خطی که بر گرد دهان دلبرست
بر سواد دیده دارد چون سواد نام شاه
از سواد دیده روشندلان روشن ترست
گرچه جام می نماید در کف شاه از صفا
گر بمعنی بنگری جام شراب کوثرست
تا دم محشر تهی یارب مباد این جام می
ازدم شاهی که ساغر بخش روز محشرست
چشمه خضرست یا آیینه اسکندرست
جوهر روح است یا گیتی نما بگداختند
شیره جان است در وی یا می جان پرورست
نقش خط گرد لبش دل میبرد از دست خلق
همچو آن خطی که بر گرد دهان دلبرست
بر سواد دیده دارد چون سواد نام شاه
از سواد دیده روشندلان روشن ترست
گرچه جام می نماید در کف شاه از صفا
گر بمعنی بنگری جام شراب کوثرست
تا دم محشر تهی یارب مباد این جام می
ازدم شاهی که ساغر بخش روز محشرست
اهلی شیرازی : قصاید
شمارهٔ ۳۱ - ایضا در جام شاه گوید
ساقیا جام تو از آب حیاتش چه کم است
می حیات ابد و ساغر می جام جم است
اینچه جام است و می صاف که از پرتو اوست
عکس خورشید که در آینه صبحدم است
اینچه نقشست و رقم اینچه سوادست و بیاض
که سواد نظرم سوخته این رقم است
اینچه خط است که سرچشمه حرفیکه دروست
چشمه آب حیاتی ز صفای قلم است
دوستکامی به ازین نیست که می نوش کنی
کوری دیده دشمن که گرفتار غم است
یارب این جام فرحناک مبادا خالی
از کف شاه که سرچشمه فیض کرم است
می حیات ابد و ساغر می جام جم است
اینچه جام است و می صاف که از پرتو اوست
عکس خورشید که در آینه صبحدم است
اینچه نقشست و رقم اینچه سوادست و بیاض
که سواد نظرم سوخته این رقم است
اینچه خط است که سرچشمه حرفیکه دروست
چشمه آب حیاتی ز صفای قلم است
دوستکامی به ازین نیست که می نوش کنی
کوری دیده دشمن که گرفتار غم است
یارب این جام فرحناک مبادا خالی
از کف شاه که سرچشمه فیض کرم است
اهلی شیرازی : قصاید
شمارهٔ ۳۶ - در مدح سید شریف گوید
شکر خدا که مژده راحت فرا رسید
آن ارزو که داشت دل ما بما رسید
آمد بهار زندگی و سبزه و نشاط
گو خرش برآ که موسم نشو و نما رسید
از عزتش بخاک رسید آیت امان
وز خاکیان بعرش خروش دعا رسید
احرام کعبه بست دلم در صفای صدق
بی سعی ره بکعبه صدق و صفا رسید
بیمار غم رسید به بزم وصال یار
دیگر چه غم که خسته بدار الشفا رسید
یعقوب وار نرگس چشمم شکفته شد
زان بوی پیرهن که ز باد صبا رسید
اینک رخم رسید بخاک رهش دگر
مس پاره امید مرا کیمیا رسید
بازم ز دست جذبه خورشید وصل تو
کاه ضعیف را کشش کهربا رسید
دردش بمن رسید و دوا شد نصیب غیر
شکر خدا به هر چه مرا ار خدا رسید
حقا که خوشگوار تر از صاف عشرتست
درد جفای او که باهل وفا رسید
آسوده بود مدتی از برق آه، دل
یا آتشی بخرمنم افکند یا رسید
تا کی ز دست هجر خمار بلا کشم
ساقی بیا که رفع خمار بلا رسید
مجلس ز نور دم زند امروز کز سفر
سید سریف بن علی مرتضا رسید
آن افتاب عهد که از آستان او
هر ذره یی که تافت باوج علا رسید
از عرش بر گذشت سریر فضایلش
آخر ببین که پایه دانش کجا رسید
بر منتهای سدره نهال عدالتش
طوبی صفت رسید و عجب منتها رسید
رخش قضا نکرد دگر تر کتازیی
تا دست حکم او به عنان قضا رسید
تسبیح قدسیان فلک ذکر خیر اوست
وز گنبد سپهر بگوش این صدا رسید
بخشد دو کون و میرسدش اینسخا از آنک
میراث بخشش ز شه لافتی رسید
هر بینوا که یافت ز خوانش نواله یی
از آن نواله فیض بصد بینوا رسید
انس و پری چو مور و ملخ جوش میزنند
بر خوان او همین که صدای صلا رسید
ای آفتاب، ظل تو بر خاک اگر فتاد
آن خاک ذره ذره باوج سما رسید
وانکسکه تافت روی ز خورشید رای تو
چون سایه اش بلای سیاه از قفا رسید
بر هر عدو که خشم تو چین بر جبین نمود
کشتی زندگیش بموج فنا رسید
هرجا رسید لمعه یی از برق تیغ تو
گوییکه آتش از نفس اژدها رسید
نشوو نمای خصم کجا میرسد به تو
مشکل بشاخ سدره ز شوخی گیا رسید
کسرا نمیرسد چو تو لاف کرم زدن
این موهبت ز گنج الهی ترا رسید
چونگل نماند دامن کس خالی از زری
تادست بخشش تو بشاخ سخا رسید
در هر محل که کرد گدایی سوال فیض
کس غیر بخشش تو نگفت این گدا رسید
چونسبزه صد هزار زبان شکر گوی گشت
هرجا که رحمت تو ز ابر عطا رسید
عیسی دمی ز باد هوا زاد روح بخش
زان ذره کز ره تو بباد هوا رسید
در سایه کسی که بپای تو سر نهد
هرکو رسد بسایه فر هما رسید
من بنده حقیرم و نظم بلند من
گر بر فلک رسید به یمن شما رسید
هر کس بقدر دستگه آورد تحفه یی
دست مدیح خوان به در بی بها رسید
اهلی بآرزوی تو جان داد عاقبت
راه عدم گرفت و بملک بقا رسید
چون در کمال وصف تو دستم نمیرسد
کوته کنم حدیث که وقت دعا رسید
تا روزگار هست بمانی که روزگار
خواهد ز دولت تو بامیدها رسید
آن ارزو که داشت دل ما بما رسید
آمد بهار زندگی و سبزه و نشاط
گو خرش برآ که موسم نشو و نما رسید
از عزتش بخاک رسید آیت امان
وز خاکیان بعرش خروش دعا رسید
احرام کعبه بست دلم در صفای صدق
بی سعی ره بکعبه صدق و صفا رسید
بیمار غم رسید به بزم وصال یار
دیگر چه غم که خسته بدار الشفا رسید
یعقوب وار نرگس چشمم شکفته شد
زان بوی پیرهن که ز باد صبا رسید
اینک رخم رسید بخاک رهش دگر
مس پاره امید مرا کیمیا رسید
بازم ز دست جذبه خورشید وصل تو
کاه ضعیف را کشش کهربا رسید
دردش بمن رسید و دوا شد نصیب غیر
شکر خدا به هر چه مرا ار خدا رسید
حقا که خوشگوار تر از صاف عشرتست
درد جفای او که باهل وفا رسید
آسوده بود مدتی از برق آه، دل
یا آتشی بخرمنم افکند یا رسید
تا کی ز دست هجر خمار بلا کشم
ساقی بیا که رفع خمار بلا رسید
مجلس ز نور دم زند امروز کز سفر
سید سریف بن علی مرتضا رسید
آن افتاب عهد که از آستان او
هر ذره یی که تافت باوج علا رسید
از عرش بر گذشت سریر فضایلش
آخر ببین که پایه دانش کجا رسید
بر منتهای سدره نهال عدالتش
طوبی صفت رسید و عجب منتها رسید
رخش قضا نکرد دگر تر کتازیی
تا دست حکم او به عنان قضا رسید
تسبیح قدسیان فلک ذکر خیر اوست
وز گنبد سپهر بگوش این صدا رسید
بخشد دو کون و میرسدش اینسخا از آنک
میراث بخشش ز شه لافتی رسید
هر بینوا که یافت ز خوانش نواله یی
از آن نواله فیض بصد بینوا رسید
انس و پری چو مور و ملخ جوش میزنند
بر خوان او همین که صدای صلا رسید
ای آفتاب، ظل تو بر خاک اگر فتاد
آن خاک ذره ذره باوج سما رسید
وانکسکه تافت روی ز خورشید رای تو
چون سایه اش بلای سیاه از قفا رسید
بر هر عدو که خشم تو چین بر جبین نمود
کشتی زندگیش بموج فنا رسید
هرجا رسید لمعه یی از برق تیغ تو
گوییکه آتش از نفس اژدها رسید
نشوو نمای خصم کجا میرسد به تو
مشکل بشاخ سدره ز شوخی گیا رسید
کسرا نمیرسد چو تو لاف کرم زدن
این موهبت ز گنج الهی ترا رسید
چونگل نماند دامن کس خالی از زری
تادست بخشش تو بشاخ سخا رسید
در هر محل که کرد گدایی سوال فیض
کس غیر بخشش تو نگفت این گدا رسید
چونسبزه صد هزار زبان شکر گوی گشت
هرجا که رحمت تو ز ابر عطا رسید
عیسی دمی ز باد هوا زاد روح بخش
زان ذره کز ره تو بباد هوا رسید
در سایه کسی که بپای تو سر نهد
هرکو رسد بسایه فر هما رسید
من بنده حقیرم و نظم بلند من
گر بر فلک رسید به یمن شما رسید
هر کس بقدر دستگه آورد تحفه یی
دست مدیح خوان به در بی بها رسید
اهلی بآرزوی تو جان داد عاقبت
راه عدم گرفت و بملک بقا رسید
چون در کمال وصف تو دستم نمیرسد
کوته کنم حدیث که وقت دعا رسید
تا روزگار هست بمانی که روزگار
خواهد ز دولت تو بامیدها رسید
اهلی شیرازی : قصاید
شمارهٔ ۴۴ - در مرثیه ملک منصور گوید
بهار آمد و نخل روان ز عالم شد
بهار خرم عالم خزان ماتم شد
دریغ و درد که از سروران عالمگیر
بیادگار یکی مانده بود و آنهم شد
جهان سیاه شد از این عزا و چون نشود
کهشبچراغ جهانتاب از جهان کم شد
طریق امن و سلامت نماند در عالم
کزین مصیبت و محنت زمانه درهم شد
غمی رسید بروی زمانه از تقدیر
که پشت طاقت گردون زبار اوخم شد
شکست ساغر عیش و نشست غلغل بزم
سرود مجلس یاران ترانه غم شد
گرفته خلق جهان چون حسینیان ماتم
مگر مه رجب امسال با محرم شد
ازو که مرهم دل بود چونجگر شد چاک
کنون که به کند این زخم را که مرهم شد؟
پرید باز سفید از سر نشیمن خاک
فراز سدره چو روح القدس بیکدم شد
چراغ دیده ارباب دل ملک منصور
که روح قدسی ازو تا بعرش اعظم شد
چو آفتاب فاک سایه بر گرفت از خاک
که میل همدمی اش با مسیح مریم شد
سحاب بر سر خاکش که غرق رحمت باد
چنان گریست که چشم زمانه پر نم شد
چرا شکستی ازین دوستان او دیدند
شکسته باد دل دشمنان که خرم شد
بزرگوار خدایا، گرامیش داری
که از کرامت او بس کسی مکرم شد
بهر زمین که گذر همچو ابر رحمت کرد
گشاد چشمه آبی که رشک زمزم شد
کسی بیاد ندارد که درجهان هرگز
چنین فرشته خصالی ز نسل آدم شد
اگر چه خود ز میان رفت دولتش باقیست
که وارثش خلف ارجمند اکرم شد
سپهر لطف و جهان کرم ملک قاسم
که صیت شوکت او در بسیط عالم شد
چو تیغ فتنه نشانش اساس عدل نهاد
بنای پر خلل روزگار محکم شد
بیادگار پدر باد ذات این فرزند
که در مقام هنر بر پدر مقدم شد
همیشه ظل سلیمانیش مخلد باد
که کار ملک سلمان بر او مسلم شد
بهار خرم عالم خزان ماتم شد
دریغ و درد که از سروران عالمگیر
بیادگار یکی مانده بود و آنهم شد
جهان سیاه شد از این عزا و چون نشود
کهشبچراغ جهانتاب از جهان کم شد
طریق امن و سلامت نماند در عالم
کزین مصیبت و محنت زمانه درهم شد
غمی رسید بروی زمانه از تقدیر
که پشت طاقت گردون زبار اوخم شد
شکست ساغر عیش و نشست غلغل بزم
سرود مجلس یاران ترانه غم شد
گرفته خلق جهان چون حسینیان ماتم
مگر مه رجب امسال با محرم شد
ازو که مرهم دل بود چونجگر شد چاک
کنون که به کند این زخم را که مرهم شد؟
پرید باز سفید از سر نشیمن خاک
فراز سدره چو روح القدس بیکدم شد
چراغ دیده ارباب دل ملک منصور
که روح قدسی ازو تا بعرش اعظم شد
چو آفتاب فاک سایه بر گرفت از خاک
که میل همدمی اش با مسیح مریم شد
سحاب بر سر خاکش که غرق رحمت باد
چنان گریست که چشم زمانه پر نم شد
چرا شکستی ازین دوستان او دیدند
شکسته باد دل دشمنان که خرم شد
بزرگوار خدایا، گرامیش داری
که از کرامت او بس کسی مکرم شد
بهر زمین که گذر همچو ابر رحمت کرد
گشاد چشمه آبی که رشک زمزم شد
کسی بیاد ندارد که درجهان هرگز
چنین فرشته خصالی ز نسل آدم شد
اگر چه خود ز میان رفت دولتش باقیست
که وارثش خلف ارجمند اکرم شد
سپهر لطف و جهان کرم ملک قاسم
که صیت شوکت او در بسیط عالم شد
چو تیغ فتنه نشانش اساس عدل نهاد
بنای پر خلل روزگار محکم شد
بیادگار پدر باد ذات این فرزند
که در مقام هنر بر پدر مقدم شد
همیشه ظل سلیمانیش مخلد باد
که کار ملک سلمان بر او مسلم شد
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۴۱
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۵۵
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۷۷
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۷
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۱
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۵۲
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۶۰
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۶۸
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۹۱
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۳
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۸
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۶
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۴
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۸
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۲