عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۰۲
مردا منشین جز که به پهلوی رجال
خوش باشد آینه به پهلوی صقال
یارب چه طرب دارد جان پهلوی جان
آن سنگ بود فتاده پهلوی سفال
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۰۴
نومید مشو امید می‌دار ای دل
در غیب عجایب است بسیار ای دل
گر جمله جهان قصد به جان تو کنند
تو دامن دوست را نه بگذار ای دل
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۱۳
آن کس که ببست خواب ما را بستم
یارب تو ببند خواب او را به کرم
تا باز چشد مرارت بی‌خوابی
و اندیشه کند به عقل ارجم ترحم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۳۴
از صنع برآیم بر صانع باشم
حاشا که زبون هیچ مانع باشم
چون مطبخ حق ز لوت مالامالست
تا چند به آب گرم قانع باشم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۸۹
تا ترک دل خویش نگیری ندهم
وانچت گفتم تا نپذیری ندهم
حیلت بگذار و خویشتن مرده مساز
جان و سر تو که تا نمیری ندهم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۹۴
تا روی تو دیدم از جهان سیر شدم
روباه بدم ز فر تو شیر شدم
ای پای نهاده بر سر خلق ز کبر
این نیز بیندیش که سر زیر شدم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۰۱
تا کاسهٔ دوغ خویش باشد پیشم
والله که به انگبین کس نندیشم
ور بی‌برگی به مرگ مالد گوشم
آزادی را به بندگی نفروشم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۱۶
در باغ شدم صبوح و گل می‌چیدم
وز دیدن باغبان همی ترسیدم
شیرین سخنی ز باغبان بشنیدم
گل را چه محل که باغ را بخشیدم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۳۲
دوش آمده بود از سر لطفی یارم
شب را گفتم فاش مکن اسرارم
شب گفت پس و پیش نگه کن آخر
خورشید تو داری ز کجا صبح آرم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۷۱
قومیکه چو آفتاب دارند قدوم
در صدق چو آهنند و در لطف چو موم
چون پنجهٔ شیرانهٔ خود بگشایند
نی پرده رها کنند و نی نقش و رسوم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۷۷
گر جنگ کند به جای چنگش گیرم
ور خوار کنم بنام و ننگش گیرم
دانی بر من تنگ چرا می‌گیرد
تا چون ببرم آید تنگش گیرم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۷۸
گر خوب کنی روی مرا خوب توام
ور چنگ کنی چو چوب هم چوب توام
گر پاره کنی ز رنج ایوب توام
ای یوسف روزگار یعقوب توام
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۹۲
گویی تو که من ز هر هنر باخبرم
این بی‌خبری بس که ز خود بیخبری
تا از من و مای خود مسلم نشوی
با این ملکان محرم و همدم نشوی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۹۴
گفتم سگ نفس را مگر پیر کنم
در گردن او ز توبه زنجیر کنم
زنجیر دران شود چو بیند مردار
با این سگ هار من چه تدبیر کنم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۰۴
ما از دو صفت ز کار بیکار شویم
در دست دو خوی بد گرفتار شویم
یک خوآنی که سخت از او مست شویم
خوی دگر آنکه دیر هشیار شویم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۱۶
مانند قلم سپید کار سیهم
گر همچو قلم سرم بری سر ننهم
چون سر خواهم به ترک سر خواهم گفت
چون با سر خود ز سر او شرح دهم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۲۲
مائیم که دل ز جسم و جوهر کندیم
مهر از فلک و جهان اغبر کندیم
از کبر جهان سبال خود میمالید
از دولت دل سبلت او را کندیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۸۲
آن کس که نساخت با لقای یاران
افتاد به مکر دزد و تهدید عوان
میگفت و همی گریست و انگشت گزان
فریاد من از خوی بد و بار گران
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۸۳
آنکو طمع وفا برد بر شکران
بر خویش بزد عیب و نزد بر شکران
ور شکران نهاد انگشت به عیب
در هجر بسی دست گزد بر شکران
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۸۸
از حاصل کار این جهانی کردن
میکن ز بهی آنچه توانی کردن
زیرا همه عمرت بدمی موقوفست
پیداست به یک دم چه توانی کردن