عبارات مورد جستجو در ۹۶۶۸ گوهر پیدا شد:
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۴۴۹
کجا شور قیامت تلخ سازد خواب شیرینم؟
که پای سیل می آید به سنگ از خواب سنگینم
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۴۵۰
ما نه امروز ز گلگشت چمن سیر شدیم
غنچه بودیم درین باغ که دلگیر شدیم
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۴۶۰
ما در جهان قرار اقامت نداده ایم
چون سرو سالهاست به یک پا ستاده ایم
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۴۷۸
می کند آتش زبان دفع گزند خویشتن
مصرع برجسته خود باشد سپند خویشتن
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۴۹۱
قامت او چون شود در بوستان همدوش سرو
حلقه ها از طوق قمری می کشد در گوش سرو
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۵۰۸
ای ز خاک افتادگان کاکلت سنبل یکی
از هواداران رخسارت نسیم گل یکی
صائب تبریزی : ابیات منتسب
شمارهٔ ۸
باغبان بیرون کن این گستاخ بادآورده را
خوش نمی آید به گل این هایهای عندلیب
صائب تبریزی : ابیات منتسب
شمارهٔ ۱۱
گرچه دست سرو کوتاه است از دامان گل
سرو بالایی که ما داریم سر تا پا گل است
صائب تبریزی : ابیات منتسب
شمارهٔ ۱۳
از رمیدن ها خیال چشم آن وحشی غزال
سینه‌ی تنگ مرا دامان محشر کرده است
صائب تبریزی : ابیات منتسب
شمارهٔ ۱۴
نیست هر چند از لباس گل جدایی رنگ را
جامه‌ی گلرنگ بر اندام او زیبنده است
صائب تبریزی : ابیات منتسب
شمارهٔ ۱۹
شکسته رنگی من با طبیب در جنگ است
علاج دردسرم حسن صندلی رنگ است
صائب تبریزی : ابیات منتسب
شمارهٔ ۲۲
شیرینی نشاط، جهان را گرفته است
صبح از هوای تر شکر آب دیده است
صائب تبریزی : ابیات منتسب
شمارهٔ ۳۲
در آن گلشن که آید در سخن لعل گهربارش
ز شبنم آب حسرت غنچه ها را در دهان گردد
صائب تبریزی : ابیات منتسب
شمارهٔ ۳۷
نفس شمرده زن ای بلبل نوا پرداز
که رنگ گل به نسیم بهار برخیزد
صائب تبریزی : ابیات منتسب
شمارهٔ ۴۸
ز شوخی ها به برق نوبهاران نسبتی دارد
که می ریزد چو باران خون و خندان است شمشیرش
صائب تبریزی : ابیات منتسب
شمارهٔ ۵۳
نفس در سینه باد خزان می سوخت نومیدی
چراغ گل اگر می بود در زیر پر بلبل
صائب تبریزی : ابیات منتسب
شمارهٔ ۵۶
درین بستانسرا خود را چنان صائب سبک کردم
که رنگ چهره گل را گران پرواز می بینم
صائب تبریزی : ابیات منتسب
شمارهٔ ۷۰
می تواند چنگ در فتراک زد خورشید را
از تعلق هر که چون شبنم سبکبار آمده
امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۱
ابر می بارد و من می شوم از یار جدا
چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا
ابر باران و من و یار ستاده به وداع
من جدا گریه کنان، ابر جدا، یار جدا
سبزه نوخیز و هوا خرم و بستان سرسبز
بلبل روی سیه مانده ز گلزار جدا
ای مرا در ته هر موی به زلفت بندی
چه کنی بند ز بندم همه یکبار جدا
دیده از بهر تو خونبار شد، ای مردم چشم
مردمی کن، مشو از دیده ی خونبار جدا
نعمت دیده نخواهم که بماند پس از این
مانده چون دیده ازآن نعمت دیدار جدا
دیده صد رخنه شد از بهر تو، خاکی ز رهت
زود برگیر و بکن رخنه ی دیوار جدا
می دهم جان مرو از من، وگرت باور نیست
پیش ازان خواهی، بستان و نگهدار جدا
حسن تو دیر نپاید چو ز خسرو رفتی
گل بسی دیر نماند چو شد از خار جدا
امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۹
صبا نو کرد باغ و بوستان را
پیاله داد نرگس ارغوان را
به خط سبز، صحرا نسخه برداشت
سواد روشن دارالجنان را
سحرگاهان چکید از قطره ابر
گلوتر گشت مرغ صبح خوان را
مزاج از قطره ها خشک کرد نرگس
چو بیماری که یابد ناردان را
بنفشه کوژ پیش سر گویی
تواضع می کند پیر و جوان را
مگر بوسی نمی خواهد ز سوسن
که غنچه تنگ می گیرد دهان را
الا ای بلبل آخر بانگ بر زن
که سوسن گرد می نارد زبان را
نگارا بلبل اینک می کند بانگ
روان کن در چمن سرو روان را
مرا گفتی مبین در من به گل بین
به گل نسبت مکن روی چنان را
جوانی می رود از دست بر باد
برو لنگر بنه رطل گران را
گل اندک عمر و چندان باد در سر
چگونه خنده ناید گلستان را
به باغ مجلس خود، همچو بلبل
نگه کن خسرو شیرین زبان را