عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۴۸
زین جور اگر گذر توان کرد بکن
در حال من ار نظر توان کرد بکن
با بنده ز روی مردمی آشتی‌ای
یکبار دگر اگر توان کرد بکن
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۴۹
هرچ از چو تویی نزیبد ای دوست مکن
وین خیره‌کشی گرچه ترا خوست مکن
گفتی ببرم جان تو و باکی نیست
جانا نه ز بهر جان نه نیکوست مکن
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۵۲
هستم ز تو دلشکسته‌ای عهد شکن
وز دوستی تو با جهانی دشمن
گیرم نبود دست من و دامن تو
بتوان کردن دست من و دامن من
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۵۳
می‌سوز تو خرمن شکیبایی من
تا می‌نهم از غم تو خرمن خرمن
دامن به حدیث درد من باز مزن
من دانم و اشک لعل دامن دامن
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۵۶
چشمم ز همه جهان فرازست اکنون
وین دیده به دیدار تو بازست اکنون
گفتار همه جهان مجازست اکنون
ما را به جمال تو نیازست اکنون
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۶۰
گفتی چه شود کار فراقت یک‌سو
چون اشک چو شمع گرم باشم بی‌تو
آن روز ز روبهای اشکت به کجا
وان گرم سریهای چو اشکت پس کو
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۶۳
رفتم چو نماند هیچ آبم بر تو
در چشم تو خوارتر ز خاک در تو
با این همه روز و شب بر آتش باشم
زان بیم که باد بگذرد بر سر تو
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۶۴
دستی نه که گستاخ بکوبد در تو
پایی نه که آزاد بپوید بر تو
با ناز تو هر سری ندارد سر تو
دانی که کشد بار ترا هم خر تو
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۶۵
گر هیچ سعادتم رساند بر تو
جان پیش کشم مباش گو در خور تو
گاهی چو زمین بوسه دهم بر پایت
گاهی چو فلک گردم گرد سر تو
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۶۶
دل هرچه ز بد دید پسندید از تو
وز جمله جهان برید و نبرید از تو
گفتی که نبیند دلت از من غم هجر
دیدی که به عاقبت همان دید از تو
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۶۸
دورم ز قرار و خواب از دوری تو
وز پرده برون شدم به مستوری تو
گویی که کراست برگ مهجوری من
انگشت به خود کشم به دستوری تو
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۶۹
جان درد تو یادگار دارد بی‌تو
اندوه تو در کنار دارد بی‌تو
با این همه من ز جان به جان آمده‌ام
جان در تن من چه کار دارد بی‌تو
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۷۱
آن دل که نشان نیست مرا در بر ازو
جز درد و به درد می‌زنم بر سر ازو
بازآمد و محنتی درافکنده چو دود
هرگز نبود حرام روزی تر ازو
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۷۴
چون باز کنی ز زلف پرتاب گره
احسنت کند چرخ و فلک گوید زه
بر چشم جهانیان نگارا که و مه
هر روز نکوتری و هر ساعت به
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۷۶
با روز رخ تو گرچه ای روت چو ماه
از روز و شب جهان نبودم آگاه
بنمود چو چشم بد فروبست این راه
شبهای فراق تو مرا روز سیاه
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۸۲
دی طوف چمن کرده سه چاری خورده
آهنگ حزین و پرده حزان کرده
او چون گل و سرو و گرد او عاشق‌وار
گل جامه دریده سرو حال آورده
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۸۳
آیا که مرا تو دست گیری یا نه
فریادرسی در این اسیری یا نه
گفتی که ترا به بندگی بپذیرم
خدمت کردم اگر پذیری یا نه
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۸۷
پایی که مرا نزد تو بد راهنمای
دستی که بدان خواستمت من ز خدای
آن پای مرا چنین بیفکند از دست
وآن دست مرا چنین درآورد ز پای
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۹۰
زان شب که نشستیم به هم با طربی
کردیم فراق را به وصلت ادبی
بس روز که برخاسته‌ام با تک و تاز
در آرزوی چنان نشستی و شبی
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۰۳
هر شب بت من به وقت باد سحری
دل باز فرستدم به صاحب خبری
دل با همه بی‌رحمی و بیدادگری
آید بر من نشیند و زارگری