عبارات مورد جستجو در ۷۱۸ گوهر پیدا شد:
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۵۷
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۶۵
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۶۹
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۸۲
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱۱۵
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱۴۲
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱۴۳
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱۴۹
الهی چه خوش روزگاری است روزگار دوستان تو با تو، چه خوش بازاری است بازار عارفان در کار تو، چه آتشین است نَفسهای ایشان در یاد تو، چه خوش دردی است دَرد مشتاقان در سُوز شوق و مهر تو، چه زیباست گفت و گوی ایشان در نام نشان تو.
با صنع تو هر مورچه رازی دارد
با شوق تو هر سوخته سازی دارد
ای خالق ذوالجلال نومید مکن
آنرا که بدر گََهَت نیازی دارد
با صنع تو هر مورچه رازی دارد
با شوق تو هر سوخته سازی دارد
ای خالق ذوالجلال نومید مکن
آنرا که بدر گََهَت نیازی دارد
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱۵۶
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱۵۸
الهی نزدیک نفسهای دوستانی، حاضر دل ذاکرانی، از نزدیک نشانت میدهند و بر تر از آنی در دورت میجویند و تو نزدیکتر از جانی، ندانم که در جانی یا جانرا جانی نه این و نه آنی، جان را زندگانی مییابد تو آنی. خدایا هر که نه کُشته ای خودی مُردار است و مغبون کسی است که نصیب او از دوستی گفتار است، او را که راه جان و دل بکار است او را با دوست چه کار است.
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱۶۰
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱۶۸
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱۶۹
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱۷۲
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱۷۵
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱۹۹
الهی تو آنی که نور تجلی بر دلهای دوستان تابان کردی و چشمه های مهر در سر ایشان روان کردی، تو پیدا و به پیدایی خود در هر دو گیتی نا پیدا کردی. ای نور دیدهٔ آشنایان و سُوز دل دوستان و سرور جان نزدیکان، همه تو بودی و تویی، تو نه دوری تا ترا جوینده نه غافل تا ترا پرسند، نه ترا جز بتو یابند. خداوندا یکبار این پردهٔ من از من بردار، و عیب هستی من از من وادار و مرا در دست کوشش مگُذار بار خدایا کردار از ما در میار و زبان ما از ما وادار.
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۲۰۳
کمال خجندی : غزلیات
شمارهٔ ۱۲
ایها العطشان فی الوادی الهوا
جوی جویبان جانب دریا بیا
آب را پیش لب هر تشنه ای
مالت الاکواب قل قل قولنا
از سقاهم ربهم ابریقهاست
ما به لب پیش لب ما و شما
گریه تا چند از عطش ای نور چشم
پیش چشمت آب چشمی برگشا
لو وجدت الخضر عینا فانتبه
کیف یحیی النون فی عین البقا
از نسیت الحوت اگر یادیت هست
همچو آن ماهی به خضری آشنا
گر طلبکاری مشو دور از کمال
لم تجد بعدی ولیا مرشدا
جوی جویبان جانب دریا بیا
آب را پیش لب هر تشنه ای
مالت الاکواب قل قل قولنا
از سقاهم ربهم ابریقهاست
ما به لب پیش لب ما و شما
گریه تا چند از عطش ای نور چشم
پیش چشمت آب چشمی برگشا
لو وجدت الخضر عینا فانتبه
کیف یحیی النون فی عین البقا
از نسیت الحوت اگر یادیت هست
همچو آن ماهی به خضری آشنا
گر طلبکاری مشو دور از کمال
لم تجد بعدی ولیا مرشدا
کمال خجندی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۰
عارف پنهان ز پیدا خوشتر است
گنج را گنجینه مأوا خوشتر است
عالم آزادگی خوش عالمی است
ای دل آنجا رو که آنجا خوشتر است
اندرین پستی دلت نگرفت هیچ
عزم بالا کن که بالا خوشتر است
عاشقان را دل به وحدت می کشد
مرغ آبی را به دریا خوشتر است
خواجه انکار قیامت سرو می کند
زانکه امروزش ز فردا خوشتر است
یک نظر قانع شو از عالم کمال
نخل مومین را تماشا خوشتر است
گنج را گنجینه مأوا خوشتر است
عالم آزادگی خوش عالمی است
ای دل آنجا رو که آنجا خوشتر است
اندرین پستی دلت نگرفت هیچ
عزم بالا کن که بالا خوشتر است
عاشقان را دل به وحدت می کشد
مرغ آبی را به دریا خوشتر است
خواجه انکار قیامت سرو می کند
زانکه امروزش ز فردا خوشتر است
یک نظر قانع شو از عالم کمال
نخل مومین را تماشا خوشتر است
کمال خجندی : غزلیات
شمارهٔ ۴۶۷
عشق بر آتش بسوخت دفتر بود و نبود
اما آبت فتح قریب سر حقایق گشود
قطره به دریا رسید ابر برفت از میان
قطره به دریا رسید ابر برفت از میان
از نفخات بخور کون و مکان در گرفت
چون بهم آمیختند آتش و مجمر بعود
در پس آئینه چیست قائل این حرف کیست
کآینه با خود نداشت آنچه به طوطی نمود
هر که بدار فنا جبه هستی بسوخت
رمزه سوى الله بخواند سر اناالحق شنود
سر فنا گوش کن جام بقا نوش کن
حاجت تقریر نیست از عدم آمد وجود
جامه بده جان ستان روی مپیچ از میان
عاشق بی مابه را عین زیان است سود
وجه دو روئی نماند صورت دیباه را
باز برفت از میان واسطه تار و پود
خلق ز نقصان حال بیخبرند از کمال
کز همه بی قیل و قال گوی سعادت ربود
اما آبت فتح قریب سر حقایق گشود
قطره به دریا رسید ابر برفت از میان
قطره به دریا رسید ابر برفت از میان
از نفخات بخور کون و مکان در گرفت
چون بهم آمیختند آتش و مجمر بعود
در پس آئینه چیست قائل این حرف کیست
کآینه با خود نداشت آنچه به طوطی نمود
هر که بدار فنا جبه هستی بسوخت
رمزه سوى الله بخواند سر اناالحق شنود
سر فنا گوش کن جام بقا نوش کن
حاجت تقریر نیست از عدم آمد وجود
جامه بده جان ستان روی مپیچ از میان
عاشق بی مابه را عین زیان است سود
وجه دو روئی نماند صورت دیباه را
باز برفت از میان واسطه تار و پود
خلق ز نقصان حال بیخبرند از کمال
کز همه بی قیل و قال گوی سعادت ربود