عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۴
گندم گونی که همچو کاهم بربود
نه مهر ز من خورد و نه خود مهر نمود
از غصهٔ ما به ارزنی باک نداشت
یک جو نظری به جانب ماش نبود
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۷
گل کاب صفا بر رخ مهوش زده بود
دیدم که درو زمانه آتش زده بود
گفتم که: درو چرا زدی آتش؟ گفت:
یک روز بر ما نفسی خوش زده بود
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۰
از دست تو راضیم به آزردن خود
در عشق تو قانعم به خون خوردن خود
گویی که: ببینم آن دو دست به نگار
مانند دو عنبرینه در گردن خود
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۱
آن خود که بود که در تو واله نشود؟
از رنج که پرسی تو؟ که او به نشود؟
عاشق شدی، از شهر برونم کردی
ترسیدی از اغیار که در ده نشود
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۲
جان از سر زلف دلپذیریت نرهد
عقل ار خطر خط خطیرت نرهد
دل گر به مثل زهرهٔ شیران دارد
از نرگس مست شیر گیرت نرهد
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۳
چون خیل غم تو در دل ریش آید
بر سینه ز درد و غصه صد نیش آید
خونریز غمت چو مرد میدان طلبد
جز دیده کسی نیست که: تر پیش آید
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۴
دستارچه را دست تو در می‌باید
از چشم من و لب تو تر می‌باید
نتوان که چو دستارچه دستت بوسم
زیراکه به دستارچه زر می‌باید
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۵
زر در قدمت ریزم و حیفم ناید
تر در قدمت ریزم و حیفم ناید
گر دل طلبی، خون کنم و از ره چشم
سر در قدمت ریزم و حیفم ناید
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۸
ای ماه، ز پیوستن من عار مدار
پیوسته مرا به هجر بیدار مدار
بر من، که فدای تو کنم جان عزیز
خواری مپسند و این سخن خوار مدار
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۹
دشمن گرو وصل ز من برد آخر
او گشت بزرگ و من شدم خرد آخر
آورد به جان لب ترا از بوسه
دندان به رخت تیز فرو برد آخر
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۲
آن زلف چو نافهٔ تتاری بنگر
و آن خط چو سبزهٔ بهاری بنگر
بر گرد دهان همچو انگشتریش
زنگی بچه را سواد کاری بنگر
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۵
کردند دگر نگاربندان از ناز
در دست تو دستوانه از مشک طراز
تا کیست که خواهیش به دستان کشتن؟
یا چیست که بر دست همی گیری باز؟
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۷
بس شب که به روز بردم، ای شمع طراز
باشد که شبی روز کنم با تو به راز
شد بی‌شب زلف و روز رخسار تو باز
روزم چو شب زلف تو تاریک و دراز
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۲
تن خاک تو گشت، رحمتی بر خواریش
دل جای تو شد به غم چرا می‌داریش؟
دلبستگییی که با میانت دارم
تا چون کمرت میان تهی نشماریش
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۳
چشم ار چه به خون شد ز غم هجر تو غرق
زین پس همه پیش تو به چشم آیم و فرق
دل نامهٔ شوق تو سپردست به باد
من در پی نامه می‌شتابم چون برق
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۴
خالی داری بر لب چون قند، از مشک
خطی داری بر رخ دلبند، از مشک
بر ساعد خود نگار بستی یا خود
بر ماهی سیمین زرهی چند از مشک؟
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۸
من خاک درم، تو آفتابی، ای دل
نشگفت که بر سرم بتابی، ای دل
من گم شدم از خود که ترا یافته‌ام
دریاب، که مثل من نیایی، ای دل
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۴
ای چشم تو کرده بر دلم مدغم غم
لعل تو جراحت دل و مرهم هم
صد پی بلب آمد از دلم خون، لیکن
از بیم رخ تو بر نیارد دم دم
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۷
نی بی‌تو مرا قرار باشد یک دم
نی سوی منت گذار باشد یک دم
هر گه که بخواندمت به کاری باشی
پیداست که خود چه کار باشد یک دم؟
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۸
روزی شکن از زلف چو دالت ببرم
جانی بکنم، ز دل ملامت ببرم
گر بر رخ من نهی به بازی رخ خویش
از بوسه به یک پیاده خالت ببرم