عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۲۱
با تو سخنان بیزبان خواهم گفت
از جملهٔ گوشها نهان خواهم گفت
جز گوش تو نشنود حدیث من کس
هرچند میان مردمان خواهم گفت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۲۵
با دل گفتم که دل از او جیحونست
دلبر ترش است و با تو دیگر گونست
خندید دلم گفت که این افسونست
آخر شکر ترش ببینم چونست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۳۸
پای تو گرفته‌ام ندارم ز تو دست
درمان ز که جویم که دلم مهر تو خست
هی طعنه زنی که بر جگر آبت نیست
گر بر جگر نیست چه شد بر مژه هست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۶۲
تا در دل من صورت آن رشک پریست
دلشاد چو من در همهٔ عالم کیست
والله که به جز شاد نمیدانم زیست
غم میشنوم ولی نمیدانم چیست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۶۳
تا تن نبری دور زمانم کشته است
آن چشمهٔ آب حیوانم کشته است
او نیست عجب که دشمن جانش کشت
من بوالعجبم که جان جانم کشته است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۶۵
تا عرش ز سودای رخش ولوله‌هاست
در سینه ز بازار رخش غلغله‌هاست
از بادهٔ او بر کف جان بلبله‌هاست
در گردن دل ز زلف او سلسله‌هاست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۶۹
توبه چه کنم که توبه‌ام سایه‌ی توست
بار سر توبه جمله سرمایه‌ی توست
بدتر گنهی به پیش تو توبه بود
کو آن توبه که لایق پایه‌ی توست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۷۰
توبه کردم که تا جانم برجاست
من کج نروم نگردم از سیرت راست
چندانکه نظر همی کنم از چپ و راست
جمله چپ و راست و راست و چپ دلبر ماست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۷۵
جانا غم تو ز هرچه گویی بتر است
رنج دل و تاب تن و سوز جگر است
از هرچه خورند کم شود جز غم تو
تا بیشترش همی خورم بیشتر است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۸۳
چشم تو ز روزگار خونریزتر است
تیر مژهٔ تو از سنان تیزتر است
رازی که بگفته‌ای بگوشم واگوی
زانروی که گوش من گرانخیزتر است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۹۱
حاشا که به عالم از تو خوشتر یاریست
یا خوبتر از دیدن رویت کاریست
اندر دو جهان دلبر و یارم تو بسی
هم پرتو تست هر کجا دلداریست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۹۲
حاشا که دلم ز شب‌نشینی سیر است
یا ساقی ما بی‌مدد و ادبیر است
از خواب چو سایه عقل‌ها سر زیر است
فردا ز پگه بیا که امشب دیر است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۹۳
خاک قدمت سعادت جان من است
خاک از قدمت همه گل و یاسمن است
سر تا قدمت خاک ز تو میرویند
زان خاک قدم چه روی برداشتن است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۰۰
در باغ من ار سرو و اگر گلزار است
عکس قد و رخسارهٔ آندلدار است
بالله به نامی که ترا اقرار است
امروز مرا اگر رگی هشیار است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۰۲
در خواب مهی دوش روانم دیده است
با روی و لبی که روشنی دیده است
یا بر گل ترکان شکر جوشیده است
یا بر شکرستان گل تر روئیده است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۰۹
در عشق تو هر حیله که کردم هیچست
هر خون جگر که بیتو خوردم هیچست
از درد تو هیچ روی درمانم نیست
درمان که کند مرا که دردم هیچست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۱۲
در کوی غم تو صبر بیفرمانست
در دیده ز اشک تو بر او حرمانست
دل راز تو دردهای بیدرمانست
با این همه راضیم سخن در جانست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۲۱
دلتنگم و دیدار تو درمان منست
بیرنگ رخت زمانه زندان منست
بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی
آنچ از غم هجران تو بر جان منست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۲۲
دلدار اگر مرا بدراند پوست
افغان نکنم نگویم این درد از اوست
ما را همه دشمنند و تنها او دوست
از دوست به دشمنان بنالم نه نکوست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۲۳
دلدار ز پرده‌ای کز آن سوسو نیست
می‌گفت بد من ارچه آتش خو نیست
چون دید مرا زود سخن گردانید
کو آن منست این سخن با او نیست