عبارات مورد جستجو در ۳۲۷۸ گوهر پیدا شد:
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۵
دل گر چه درین بادیه بسیار شتافت
یک موی ندانست و بسی موی شکافت
گرچه ز دلم هزار خورشید بتافت
آخر به کمال ذره‌ای راه نیافت
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۱
یار آمد و گفت خسته میدار دلت
دایم به امید بسته می‌دار دلت
ما را به شکستگان نظرها باشد
ما را خواهی شکسته میدار دلت
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۷۴
گویند به حشر گفتگو خواهد بود
وان یار عزیز تندخو خواهد بود
از خیر محض جز نکویی ناید
خوش باش که عاقبت نکو خواهد بود
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۲۴
عودم چو نبود چوب بید آوردم
روی سیه و موی سپید آوردم
چون خود گفتی که ناامیدی کفرست
فرمان تو بردم و امید آوردم
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۶۸
غمناکم و از کوی تو با غم نروم
جز شاد و امیدوار و خرم نروم
از درگه همچو تو کریمی هرگز
نومید کسی نرفت و من هم نروم
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۶۵
گر صفحهٔ فولاد شود روی زمین
در صحن سپهر گردد آیینهٔ چین
از روزی تو کم نشود یک سر موی
حقا که چنینست و چنینست و چنین
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۹۶
سودای سر بی سر و سامان یک سو
بی مهری چرخ و دور گردان یکسو
اندیشهٔ خاطر پریشان یک سو
اینها همه یک سو غم جانان یکسو
ملک‌الشعرای بهار : غزلیات
غزل ۵
در غمش هر شب به گردون پیک آهم می‌رسد
صبرکن، ای دل! شبی آخر به ما هم می‌رسد
شام تاریک غمش را گر سحر کردم چه سود؟
کز پس آن نوبت روز سیاهم می‌رسد
صبر کن گر سوختی ای دل! ز آزار رقیب
کاین حدیث جانگداز آخر به شاهم می‌رسد
گر گنه کردم، عطا از شاه خوبان دور نیست
روزی آخر مژدهٔ عفو گناهم می‌رسد
ملک‌الشعرای بهار : قصاید
قصیدهٔ ۱۴
بهارا! بهل تا گیاهی برآید
درخشی ز ابر سیاهی برآید
در این تیرگی صبر کن شام غم را
که از دامن شرق ماهی برآید
بمان تا در این ژرف یخزار تیره
به نیروی خورشید راهی برآید
وطن چاهسار است و بند عزیزان
بمان تا عزیزی ز چاهی برآید
به بیداد بدخواه امروز سر کن
که روز دگر دادخواهی برآید
بر این خاک تیغ دلیری بجنبد
وز این دشت گرد سپاهی برآید
ز دست کس ار هیچ ناید صوابی
بهل تا ز دستی گناهی برآید
مگر از گناهی بلایی بخیزد
مگر از بلایی رفاهی برآید
مگر از میان بلا گرمگاهی
ز حلقوم مظلوم آهی برآید
مگر ز آه مظلوم گردی بخیزد
وز آن گرد، صاحب کلاهی برآید
ملک‌الشعرای بهار : ترکیبات
شمارهٔ ۲
دوشینه ز رنج دهر بدخواه
رفتم سوی بوستان نهانی
تا وارهم از خمار جانکاه
در لطف و هوای بوستانی
دیدم گلهای نغز و دلخواه
خندان ز طراوت جوانی
مرغان لطیف‌طبع آگاه
نالان به نوای باستانی
بر آتش روی گل شبانگاه
هر یک سرگرم زندخوانی
من بی‌خبرانه رفتم از راه
از آن نغمات آسمانی
با خود گفتم به ناله و آه
کای رانده ز عالم معانی!
با بال ضعیف و پر کوتاه
پرواز بلند کی توانی؟»
بودم در این سخن که ناگاه
مرغی به زبان بی‌زبانی
این مژده به گوش من رسانید
«کز رحمت حق مباش نومید»
گر از ستم سپهر کین‌توز
یک چند بهار ما خزان شد
وز کید مصاحب بدآموز
چوپان بر گله سرگران شد
روزی دو سه، آتش جهانسوز
در خرمن ملک میهمان شد
خونهای شریف پاک، هر روز
بر خاک منازعت روان شد
وآن قصه زشت حیرت‌اندوز
سرمایهٔ عبرت جهان شد
امروز به فر بخت فیروز
دلهای فسرده شادمان شد
از فر مجاهدان بهروز
آن را که دل تو خواست آن شد
وز تابش مهر عالم‌افروز
ایران فردوس جاودان شد
شد شامش روز و روز نوروز
زین بهتر نیز می‌توان شد
روزی دو سه صبرکن به امید
از رحمت حق مباش نومید
از عرصهٔ تنگ حصن بیداد
انصاف برون جهاند مرکب
در معرکه داد پردلی داد
آن دانا فارس مهذب
شاهین کمال بال بگشاد
برکند ز جغد جهل مخلب
استاد بزرگ لوح بنهاد
شد مدرس کودکان مرتب
آمد به نیاز پیش استاد
آن طفل گریخته ز مکتب
استاد خجسته‌پی در استاد
تا کودک را کند مؤدب
آواز به شش جهت درافتاد
از غفلت دیو و سطوت رب:
« ای از شب هجر بود ناشاد!
برخیز که رهسپار شد شب
صبح آمد و بردمید خورشید
از رحمت حق مباش نومید
ای سر به ره نیاز سوده!
با سرخوشی و امیدواری
منشور دلاوری ربوده
در عرصهٔ رزم جانسپاری
با داس مقاومت دروده
کشت ستم و تباهکاری
زنگار ظلام را زدوده
ز آیینهٔ دین کردگاری
لب بسته و بازوان گشوده
وز دین قویم کرده یاری
واندر طلب حقوق بوده
چون کوه، قرین بردباری
جان داده و آبرو فزوده
در راه بقای کامکاری
وین گلشن تازه را نمود
از خون شریف آبیاری
مستیز به دهر ناستوده
کز منظرهٔ امیدواری
خورشید امید باز تابید
از رحمت حق مباش نومید
صد شکر که کار یافت قوت
از یاری حجت خراسان
وآن قبله و پیشوای امت
سرمایهٔ حرمت خراسان
بن موسی جعفر آن که عزت
افزوده به عزت خراسان
بگرفت نکو به دست قدرت
سررشتهٔ قدرت خراسان
وز همت عاقلان ملت
شد نادره ملت خراسان
وز عالم فحل باحمیت
شد شهره حمیت خراسان
ترکان دلیر بافتوت
کردند حمایت خراسان
نیز از علمای خوش رویت
خوش گشت رویت خراسان
زین بهتر نیز خواهیش دید
از رحمت حق مباش نومید
ملک‌الشعرای بهار : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱
افسوس که صاحب نفسی پیدا نیست
فریاد که فریادرسی پیدا نیست
بس لابه نمودیم و کس آواز نداد
پیداست که در خانه کسی پیدا نیست
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۲۱
ته که می‌شی به مو چاره بیاموج
که این تاریک شوان را چون کرم روج
کهی واجم که کی این روج آیو
کهی واجم که هرگز وا نه‌ای روج
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۸۵
چرا دایم بخوابی ای دل ای دل
ز غم در اضطرابی ای دل ای دل
بوره کنجی نشین شکر خدا کن
که شاید کام یابی ای دل ای دل
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۹۷
من آن مسکین تذروبی پرستم
من آن سوزنده شمع بی‌سرستم
نه کار آخرت کردم نه دنیا
یکی خشکیده نخل بی‌برستم
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۱۴۵
بی ته بالین سیه مار به چشمم
روج روشن شو تار به چشمم
بی ته ای نو گل باغ امیدم
گلستان سر به سر خار به چشمم
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۱۷۲
بوره کز دیده جیحونی بسازیم
بوره لیلی و مجنونی بسازیم
فریدون عزیزم رفتی از دست
بوره کز نو فریدونی بسازیم
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۱۷۹
بوره ای دل بوره باری بشیمان
مکه کاری کز آن گردی پشیمان
یه دو روزی به ناکامی سرآریم
باشه روزی که گل چینیم به دامان
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۱۸۱
ز دست مو کشیدی باز دامان
ز کردارت نبی یک جو پشیمان
روم آخر به دامانی زنم دست
که تا از وی رسد کارم به سامان
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۲۳۰
سرم چون گوی در میدان بگرده
دلم از عهد و پیمان بر نگرده
اگر دوران به نااهلان بمانه
نشینم تا که این دوران بگرده
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۲۷۰
ز کشت خاطرم جز غم نروئی
ز باغم جز گل ماتم نروئی
ز صحرای دل بی حاصل مو
گیاه ناامیدی هم نروئی