عبارات مورد جستجو در ۱۰۰۸ گوهر پیدا شد:
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۲۵۸
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۲۶۲
الهی به برکت صدیقان درگاه تو، الهی به برکت پاکان درگاه تو که حاجت این بیچارهٔ درمانده را و مهمات جمیع مومنین ومومنان را برآورده بگردانی و آنچه امید می داریم به عافیت و دوستکامی برسانی و پیش از مرگ توبهٔ نصُوح کرامت نمایی و ختم کار ها به کلمهٔ شهاد فرمایی، یا آله العالمین و خیر الناصرین بفضلک و کَرَمک یا اکرم الاکرمین و یا ارحم الراحمین و صلی الله علی مُحمد (ص) و آله اجمعین.
کمال خجندی : مقطعات
شمارهٔ ۱
کمال خجندی : مقطعات
شمارهٔ ۹۴
صامت بروجردی : کتاب المناجات با قاضی الحاجات
شمارهٔ ۳ - و برای او همچنین
یا رب مرا به چنگ بلا مبتلا مکن
دست مرا ز دامن لطفت جدا مکن
از حد گذشته گرچه گناه و خطای ما
چشم از گنه بپوش و نظر بر خطا مکن
افعال ما به وفق و رضا تو گر که نیست
بر ما ز لطف سد طریق رضا مکن
ما در خورعذاب و تو شایسته کرم
غیر از کرم سلوک به احوال ما مکن
گرچه گناه پرده ما را دریده است
از کار ما به رحمتخود پرده وامکن
ستاریست شیوه تو چون به هر دو کون
رسوا مرا ز جرم به روز جزا مکن
هر معصیت که باعث حبس دعای ماست
نادیده بین ز بخشش ورد دع مکن
امیدوار لطف و عطای تو بودهایم
قطع امیدواری ما ای خدا مکن
ما را به غیر جرم و خطا نیست پیشهای
ما را رها به خویش از این ماجرا مکن
ذات تو از عبادت خلق است بینیاز
ای بینیاز شیوه خود را رها مکن
«ادعونی استجب لکم» اندر کلام تو است
از جرم ما ز وعده قرآن ابا مکن
در هر دو کون دست گنهکار ما جدا
از دامن مودت آل عبا مکن
در آفتاب گرم قیامت مرا برون
از سایه لوای شه لافتی مکن
از خدمت ائمه اثنی عشر بحشر
ما را جدا به حق شه کربلا مکن
تعجیل کن برای ظهور امام عصر
زین بیش طول غیبت آن مقتدا مکن
اسلام منهدم شد زین بیشتر دگر
منع ظهور مهدی صاحب لوا مکن
(صامت) بود سک در سلطان اولیا
او را ز جای خویش دیگر جابجا مکن
دست مرا ز دامن لطفت جدا مکن
از حد گذشته گرچه گناه و خطای ما
چشم از گنه بپوش و نظر بر خطا مکن
افعال ما به وفق و رضا تو گر که نیست
بر ما ز لطف سد طریق رضا مکن
ما در خورعذاب و تو شایسته کرم
غیر از کرم سلوک به احوال ما مکن
گرچه گناه پرده ما را دریده است
از کار ما به رحمتخود پرده وامکن
ستاریست شیوه تو چون به هر دو کون
رسوا مرا ز جرم به روز جزا مکن
هر معصیت که باعث حبس دعای ماست
نادیده بین ز بخشش ورد دع مکن
امیدوار لطف و عطای تو بودهایم
قطع امیدواری ما ای خدا مکن
ما را به غیر جرم و خطا نیست پیشهای
ما را رها به خویش از این ماجرا مکن
ذات تو از عبادت خلق است بینیاز
ای بینیاز شیوه خود را رها مکن
«ادعونی استجب لکم» اندر کلام تو است
از جرم ما ز وعده قرآن ابا مکن
در هر دو کون دست گنهکار ما جدا
از دامن مودت آل عبا مکن
در آفتاب گرم قیامت مرا برون
از سایه لوای شه لافتی مکن
از خدمت ائمه اثنی عشر بحشر
ما را جدا به حق شه کربلا مکن
تعجیل کن برای ظهور امام عصر
زین بیش طول غیبت آن مقتدا مکن
اسلام منهدم شد زین بیشتر دگر
منع ظهور مهدی صاحب لوا مکن
(صامت) بود سک در سلطان اولیا
او را ز جای خویش دیگر جابجا مکن
صامت بروجردی : کتاب المناجات با قاضی الحاجات
شمارهٔ ۵ - و برای او همچنین
شد وقت آنکه درد نهان را دوا کنیم
روی نیازخویش به سوی خدا کنیم
ای خفتگان بستر راحت سحر رسید
خیزید تا گذر به خدا از رجا کنیم
خیزید تا به وعده «ادعونی استجب»
تکلیف خود به درگه داور ادا کنیم
بیگانگی بس است ز درگاه کردگار
خود را دمی به خالق خود آشنا کنیم
تا صبح عمر ما ننموده است رو به شام
کاری برای خجلت روز جزا کنیم
اشکی ز چشم خویش بریزیم و اندر او
از بهر شست و شوی گناهان شنا کنیم
بهر نجات آتش دوزخ به صد امید
دست دعا بلند سوی کبریا کنیم
تا کاسهای دیده نگردیده پر ز خاک
چشمی به حال بیکسی خویش را کنیم
به گذشتگان و اسیران زیر خاک
نزد خدای عالم و آدم دعا کنیم
از یاد رفته وعده روز الست
یک شب وفا به وعده قالوا بلی کنیم
شیطان نهاده بند اطاعت به پای ما
بهر رها نمودن خود دست و پا کنیم
تا از پی شفاعت ما چاره جو شود
روی نیاز را به سوی مصطفی کنیم
از قلب سوزناک سوی کشور نجف
با گریه التجا بشه اولیاء کنیم
گاهی سوی علی و ولی متلجی شویم
گه روی استغاثه به خیرالنساء کنیم
دستی به دامن حسن مجتبی زنیم
روئی به آستان شه کربلا کنیم
این پنج تن مقرب درگاه داورند
هر پنج را شفیع پی مدعا کنیم
یا رب اگر ز لطف نبخشی گناه ما
در حیرتم که جز در تورو کجا کنیم
یا رب حساب معصیت ما ز حد گذشت
راهی نما که چاره جرم و خطا کنیم
یا رب دری گشا ز هدایت بر وی ما
شاید دیگر ز کثرت عصیان حیا کنیم
یا رب همیشه کار تو فضل و کرامتست
بر ما مبین تو جرم و خطائی که ما کنیم
یا رب به خدمت تو چه گوئیم در جواب
به هر حساب چون به صف حشر جا کنیم
اعضای ما تمام بود شاهد گناه
دیگر گذشته آنکه ز عصیان ابا کنیم
نزد تو ای مهیمن یکتا تمام عمر
یک دم نشد که پشت عبادت دو تا کنیم
ما را ببخش ورنه به آلعبا تو را
چندان قسم دهیم که از خود رضا کنیم
(صامت) ز آب توبه گناهان خود بشوی
تا خویش را ز آتش و دوزخ رها کنیم
روی نیازخویش به سوی خدا کنیم
ای خفتگان بستر راحت سحر رسید
خیزید تا گذر به خدا از رجا کنیم
خیزید تا به وعده «ادعونی استجب»
تکلیف خود به درگه داور ادا کنیم
بیگانگی بس است ز درگاه کردگار
خود را دمی به خالق خود آشنا کنیم
تا صبح عمر ما ننموده است رو به شام
کاری برای خجلت روز جزا کنیم
اشکی ز چشم خویش بریزیم و اندر او
از بهر شست و شوی گناهان شنا کنیم
بهر نجات آتش دوزخ به صد امید
دست دعا بلند سوی کبریا کنیم
تا کاسهای دیده نگردیده پر ز خاک
چشمی به حال بیکسی خویش را کنیم
به گذشتگان و اسیران زیر خاک
نزد خدای عالم و آدم دعا کنیم
از یاد رفته وعده روز الست
یک شب وفا به وعده قالوا بلی کنیم
شیطان نهاده بند اطاعت به پای ما
بهر رها نمودن خود دست و پا کنیم
تا از پی شفاعت ما چاره جو شود
روی نیاز را به سوی مصطفی کنیم
از قلب سوزناک سوی کشور نجف
با گریه التجا بشه اولیاء کنیم
گاهی سوی علی و ولی متلجی شویم
گه روی استغاثه به خیرالنساء کنیم
دستی به دامن حسن مجتبی زنیم
روئی به آستان شه کربلا کنیم
این پنج تن مقرب درگاه داورند
هر پنج را شفیع پی مدعا کنیم
یا رب اگر ز لطف نبخشی گناه ما
در حیرتم که جز در تورو کجا کنیم
یا رب حساب معصیت ما ز حد گذشت
راهی نما که چاره جرم و خطا کنیم
یا رب دری گشا ز هدایت بر وی ما
شاید دیگر ز کثرت عصیان حیا کنیم
یا رب همیشه کار تو فضل و کرامتست
بر ما مبین تو جرم و خطائی که ما کنیم
یا رب به خدمت تو چه گوئیم در جواب
به هر حساب چون به صف حشر جا کنیم
اعضای ما تمام بود شاهد گناه
دیگر گذشته آنکه ز عصیان ابا کنیم
نزد تو ای مهیمن یکتا تمام عمر
یک دم نشد که پشت عبادت دو تا کنیم
ما را ببخش ورنه به آلعبا تو را
چندان قسم دهیم که از خود رضا کنیم
(صامت) ز آب توبه گناهان خود بشوی
تا خویش را ز آتش و دوزخ رها کنیم
صامت بروجردی : مختصری از اشعار افصح الشعراء (میرزا حاجب بروجردی)
شمارهٔ ۱۱ - در شکرگذاری از خدمتگزاری این کتاب از جنابان حاج اسدالله و حاج سید حسن زید توفیقها
هزار شکر که از لطف حضرت دادار
بگشت نخل امیدم در این جهان پادار
چو کرد صامت از ین وادی فنا رحلت
به قرب خویش خدایش بداد قرب جوار
ز صالحات ریاض الشهاده بنهاده
که مخزنیست پر از در و لولو شهوار
همه ز مدح نبی و علی و اولادش
همه مصائب جانسوز عترت اطهار
ز لوح سینه غلمان بیاض او بهتر
گرفته طره حور از سواد او معیار
خدای خواست که این نسخه منطبع گردد
شوند منتفع از فیض واوصغار و کبار
گزید از اهل صفاهان یکی جوانمردی
بلندهمت و پاک اعتقاد و نیک شعار
گلی بود به حقیقت ز گلستان صفا
که کردن خطه دارالسرور را گلزار
چراغ ضوء وفا در ضمیر او روشن
کمال صدق و صفا در متون او متوار
جهان مجد و محیط سخا وجود و کرم
به عصر خویش چوقا آن معن در گفتار
سمی شیر خداوند حاجی اسدالله
که اوست زبده ابرار و نخبه التّجار
ز دست جودش این فیض عام جاری شد
خدایا جر جمیلیش دهد بروز شمار
نخست خواست یکی از ملازمان درش
کند حقوق نمک بر موالیش اظهار
چو دید فیض بزرگی است بهر مولایش
روای داشت که از وی بماند این آثار
عجب جوان نکواعتقاد و خوش رائیست
به حسن نیت او میکند خرد اقراز
صفات او همه مستحسن و پسندیده
خجسته طینت و پاکیزه خوی و خوشرفتار
ز فرط حسن مسمی شده به حاج حسن
ز حسن خلق مزکا برای ز عیب و عوار
برای نشر چنین فیض عام طبع کتاب
نمود سعی فراوان و کوشش بسیار
سبب نمود خدا این وجود را به جهان
به نزد همت والای قدوه الاخیار
دهد خدای جهان در جهان به این دو وجود
دوام دولت و اقبال و عمر و عز و وقار
ز لطف خویش کند هر دو را خدا محشور
به حشر و نشر بحب ولای هشت و چهار
امان دهد ز بلا دوستان ایشان را
عدویشان همه خوار و ذلیل و زار و نزار
بود وظیفه (حاجب) همیشه بگشاید
زبان به ذکر و دعا ال و ماه و لیل و نهار
بگشت نخل امیدم در این جهان پادار
چو کرد صامت از ین وادی فنا رحلت
به قرب خویش خدایش بداد قرب جوار
ز صالحات ریاض الشهاده بنهاده
که مخزنیست پر از در و لولو شهوار
همه ز مدح نبی و علی و اولادش
همه مصائب جانسوز عترت اطهار
ز لوح سینه غلمان بیاض او بهتر
گرفته طره حور از سواد او معیار
خدای خواست که این نسخه منطبع گردد
شوند منتفع از فیض واوصغار و کبار
گزید از اهل صفاهان یکی جوانمردی
بلندهمت و پاک اعتقاد و نیک شعار
گلی بود به حقیقت ز گلستان صفا
که کردن خطه دارالسرور را گلزار
چراغ ضوء وفا در ضمیر او روشن
کمال صدق و صفا در متون او متوار
جهان مجد و محیط سخا وجود و کرم
به عصر خویش چوقا آن معن در گفتار
سمی شیر خداوند حاجی اسدالله
که اوست زبده ابرار و نخبه التّجار
ز دست جودش این فیض عام جاری شد
خدایا جر جمیلیش دهد بروز شمار
نخست خواست یکی از ملازمان درش
کند حقوق نمک بر موالیش اظهار
چو دید فیض بزرگی است بهر مولایش
روای داشت که از وی بماند این آثار
عجب جوان نکواعتقاد و خوش رائیست
به حسن نیت او میکند خرد اقراز
صفات او همه مستحسن و پسندیده
خجسته طینت و پاکیزه خوی و خوشرفتار
ز فرط حسن مسمی شده به حاج حسن
ز حسن خلق مزکا برای ز عیب و عوار
برای نشر چنین فیض عام طبع کتاب
نمود سعی فراوان و کوشش بسیار
سبب نمود خدا این وجود را به جهان
به نزد همت والای قدوه الاخیار
دهد خدای جهان در جهان به این دو وجود
دوام دولت و اقبال و عمر و عز و وقار
ز لطف خویش کند هر دو را خدا محشور
به حشر و نشر بحب ولای هشت و چهار
امان دهد ز بلا دوستان ایشان را
عدویشان همه خوار و ذلیل و زار و نزار
بود وظیفه (حاجب) همیشه بگشاید
زبان به ذکر و دعا ال و ماه و لیل و نهار
کمال خجندی : غزلیات
شمارهٔ ۷۰۷
ترا شوخ اندک وفا گفته ایم
هنوز اندک است این که ما گفته ایم
دل ما ز غم سوختی چند جای
به تو این سخن چند جا گفته ایم
هلاک تن ماست دائم دعات
میرن تو آمین بگو ما دعا گفته ایم
بر آن خوان که نقلش کباب دلست
نخستین غمت را صلا گفته ایم
به جمعی که عاشق کشان حاضرند
از اول ترا مرحبا گفته ایم
حدیث دل و عقله از ما مپرس
که ما ترک این ماجرا گفته ایم
سخنهای نو بشنوید از کمال
که اینها درین روزها گفته ایم
هنوز اندک است این که ما گفته ایم
دل ما ز غم سوختی چند جای
به تو این سخن چند جا گفته ایم
هلاک تن ماست دائم دعات
میرن تو آمین بگو ما دعا گفته ایم
بر آن خوان که نقلش کباب دلست
نخستین غمت را صلا گفته ایم
به جمعی که عاشق کشان حاضرند
از اول ترا مرحبا گفته ایم
حدیث دل و عقله از ما مپرس
که ما ترک این ماجرا گفته ایم
سخنهای نو بشنوید از کمال
که اینها درین روزها گفته ایم
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۶۰
همام تبریزی : مفردات
شمارهٔ ۲
همام تبریزی : مفردات
شمارهٔ ۲۶
حزین لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۶۵
مپسند تشنه لب، دل اندوه پیشه را
یارب ز سنگ فتنه نگهدار شیشه را
ظاهر شدی به عالمیان، عجز کوهکن
گر می فتاد با دل ماکار، تیشه را
عشق است چاره هوس خام و پخته ام
آتش بود حریف، تر و خشک بیشه را
نتوانم از غم تو بریدن که در دلم
محکم نموده، تازه نهال تو ریشه را
گر نبودت خبر ز شهیدان، ببین حزین
رنگین به خون ما نگه جور پیشه را
یارب ز سنگ فتنه نگهدار شیشه را
ظاهر شدی به عالمیان، عجز کوهکن
گر می فتاد با دل ماکار، تیشه را
عشق است چاره هوس خام و پخته ام
آتش بود حریف، تر و خشک بیشه را
نتوانم از غم تو بریدن که در دلم
محکم نموده، تازه نهال تو ریشه را
گر نبودت خبر ز شهیدان، ببین حزین
رنگین به خون ما نگه جور پیشه را
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۹۰
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۴۰
حزین لاهیجی : خرابات
بخش ۱۶ - حکایت از تاریخ دهقان در صعوبت صحبت احمقان
رقم کرده با نوک کلک دبیر
به نامه، جهاندیده دهقان پیر
که از عهد شیث و کیومرث و جم
چنین است رسم ملوک عجم
که چون خشم گیرند بر عاقلان
نشانندشان همسرِ جاهلان
غضب چون نمایند بر بخردی
به زندان کنند اندرش با ددی
نه آن دد که مردم دری کار اوست
همان دد که از مردم سفله خوست
بتر زین نباشد عذابی الیم
که با احمقی همسر افتد حکیم
کریمی که جفت لئیمان شود
برو سختی مردن آسان شود
ازین است کز سرور کاینات
جهان معانی، علیه الصّلات
چنین است فرمان که باشد سه تن
سزای ترحّم، به دور زمَن
عزیزی که چرخش به خواری کشد
توانگر که از فقر تلخی چشد
سیم بخردی کز جفای سپهر
شود سُخرهٔ جاهل دیو چهر
خدای کرم گستر ذوالجلال
نیوشندهٔ راز و دانای حال
مرا زین سه محنت رهایی دهد
وزین بستگی، دلگشایی دهد
به نامه، جهاندیده دهقان پیر
که از عهد شیث و کیومرث و جم
چنین است رسم ملوک عجم
که چون خشم گیرند بر عاقلان
نشانندشان همسرِ جاهلان
غضب چون نمایند بر بخردی
به زندان کنند اندرش با ددی
نه آن دد که مردم دری کار اوست
همان دد که از مردم سفله خوست
بتر زین نباشد عذابی الیم
که با احمقی همسر افتد حکیم
کریمی که جفت لئیمان شود
برو سختی مردن آسان شود
ازین است کز سرور کاینات
جهان معانی، علیه الصّلات
چنین است فرمان که باشد سه تن
سزای ترحّم، به دور زمَن
عزیزی که چرخش به خواری کشد
توانگر که از فقر تلخی چشد
سیم بخردی کز جفای سپهر
شود سُخرهٔ جاهل دیو چهر
خدای کرم گستر ذوالجلال
نیوشندهٔ راز و دانای حال
مرا زین سه محنت رهایی دهد
وزین بستگی، دلگشایی دهد
نیر تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۲
بگذار تا بماند چشمم برهگذاران
پاداش آنکه نشناخت قدر وصال یاران
ای ابر نوبهاری باران تبار دیگر
طوفان چشمم امروز بگرفته جای بازان
یا رب مباد کسی را حیران دو دیده چونمن
چشمی بروی منظور چشمی بناقه داران
ما بار ناقه بستیم دل ماند پیش دلدار
کارم بمشکل افتاد ایخیل همقطاران
ایساربان خدا را آهسته ران که شاید
دیگر فتد برویش چشم امیدواران
چشمی بروزگاری بودم گلعذاری
رفتیم و ماند بر چشم حسرت بروزگاران
بوکانستارۀ روز بار دگر بتابد
هر شب شمارم اختر چونچشم شب گذاران
درد دل ضعیفم ناگفته ماند با دوست
لختی عنان بدارید ای خیل رهسپاران
رفت از خزان هجران گلهای عیش بر باد
دریاب بوستانرا ایشوکت بهاران
از پا فتاده گانیم بگذر ز ما و نگذار
ما را در این بیابان ایمیر شهسواران
رحمت بروزه داران از فضل بس عجیب نیست
ای ابرهین فروبار بر فرق میگساران
گو چشم روزگاران بر حال ما بگرید
گر لطف شه نگیرد دست گناهکاران
فرمانروای محشر مینوگسار کوثر
دادار بنده پرور سالار تاجداران
باد صبا به جانان بر کو که مانده نیرّ
دور از تو با دل زار اندوه غم هزاران
پاداش آنکه نشناخت قدر وصال یاران
ای ابر نوبهاری باران تبار دیگر
طوفان چشمم امروز بگرفته جای بازان
یا رب مباد کسی را حیران دو دیده چونمن
چشمی بروی منظور چشمی بناقه داران
ما بار ناقه بستیم دل ماند پیش دلدار
کارم بمشکل افتاد ایخیل همقطاران
ایساربان خدا را آهسته ران که شاید
دیگر فتد برویش چشم امیدواران
چشمی بروزگاری بودم گلعذاری
رفتیم و ماند بر چشم حسرت بروزگاران
بوکانستارۀ روز بار دگر بتابد
هر شب شمارم اختر چونچشم شب گذاران
درد دل ضعیفم ناگفته ماند با دوست
لختی عنان بدارید ای خیل رهسپاران
رفت از خزان هجران گلهای عیش بر باد
دریاب بوستانرا ایشوکت بهاران
از پا فتاده گانیم بگذر ز ما و نگذار
ما را در این بیابان ایمیر شهسواران
رحمت بروزه داران از فضل بس عجیب نیست
ای ابرهین فروبار بر فرق میگساران
گو چشم روزگاران بر حال ما بگرید
گر لطف شه نگیرد دست گناهکاران
فرمانروای محشر مینوگسار کوثر
دادار بنده پرور سالار تاجداران
باد صبا به جانان بر کو که مانده نیرّ
دور از تو با دل زار اندوه غم هزاران
نیر تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۲
جلال عضد : قصاید
شمارهٔ ۳
خسروا عید بر تو میمون باد
سال و ماهت همه همایون باد
سحر و شام و ساعتت سعد است
روز و سال و مه تو میمون باد
باغ عمرت همیشه سرسبز است
روی بختت همیشه گلگون باد
رام حکم و مطیع فرمانت
چرخ والا و عالم دون باد
دست تو ابر بخشش است و ازو
کمترین قطره بحر جیحون باد
از سر خنجر جهانگیرت
طاس زنگار چرخ پرخون باد
از جهانی که جام حشمت تست
کهترین خانه رُبع مسکون باد
نی غلط گفتم از سر کویت
کمترین ذرّه هفت گردون باد
در زوایای طشت خانه تو
چرخ و خورشید طشت و صابون باد
طول میدان عید و نوروزت
شرق تا غرب صحن و هامون باد
فضله ای کز بزم تو برون ریزند
لعل مفتوح و درّ مکنون باد
تا به حشر از زمانه بهره تو
ملک جمشید و گنج قارون باد
پرچمت زلف لیلی است و بر او
دهر آشفته حال و مجنون باد
سرمنجوق طوقت از رفعت
از درون سپهر بیرون باد
جان عالم تویی که بر جانت
آفرین خدای بی چون باد
دل خصمت چو حلقه میم است
قد او همچو قامت نون باد
جان خصمت گریزگاه غم است
از حوادث بر او شبیخون باد
همه چیز از حسابت افزون است
از همه چیز عمرت افزون باد
کار تو خود خدای می سازد
من چه گویم که کار تو چون باد
هر ملک کت دعا نمی گوید
همچو شیطان همیشه ملعون باد
شعر من بنده در مدایح تو
همچو طبع تو پاک و موزون باد
با وفاق تو زهر چون شهد است
به اتفّاق تو شهد افیون باد
سالت اکنون نکوتر است از پار
زان آینده بِهْ ز اکنون باد
هر دعایی که کرد بنده جلال
به اجابت قرین و مقرون باد
سال و ماهت همه همایون باد
سحر و شام و ساعتت سعد است
روز و سال و مه تو میمون باد
باغ عمرت همیشه سرسبز است
روی بختت همیشه گلگون باد
رام حکم و مطیع فرمانت
چرخ والا و عالم دون باد
دست تو ابر بخشش است و ازو
کمترین قطره بحر جیحون باد
از سر خنجر جهانگیرت
طاس زنگار چرخ پرخون باد
از جهانی که جام حشمت تست
کهترین خانه رُبع مسکون باد
نی غلط گفتم از سر کویت
کمترین ذرّه هفت گردون باد
در زوایای طشت خانه تو
چرخ و خورشید طشت و صابون باد
طول میدان عید و نوروزت
شرق تا غرب صحن و هامون باد
فضله ای کز بزم تو برون ریزند
لعل مفتوح و درّ مکنون باد
تا به حشر از زمانه بهره تو
ملک جمشید و گنج قارون باد
پرچمت زلف لیلی است و بر او
دهر آشفته حال و مجنون باد
سرمنجوق طوقت از رفعت
از درون سپهر بیرون باد
جان عالم تویی که بر جانت
آفرین خدای بی چون باد
دل خصمت چو حلقه میم است
قد او همچو قامت نون باد
جان خصمت گریزگاه غم است
از حوادث بر او شبیخون باد
همه چیز از حسابت افزون است
از همه چیز عمرت افزون باد
کار تو خود خدای می سازد
من چه گویم که کار تو چون باد
هر ملک کت دعا نمی گوید
همچو شیطان همیشه ملعون باد
شعر من بنده در مدایح تو
همچو طبع تو پاک و موزون باد
با وفاق تو زهر چون شهد است
به اتفّاق تو شهد افیون باد
سالت اکنون نکوتر است از پار
زان آینده بِهْ ز اکنون باد
هر دعایی که کرد بنده جلال
به اجابت قرین و مقرون باد
جلال عضد : رباعیّات
شمارهٔ ۱۳
قصاب کاشانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۹
به هر کجا که روی باشدت خدا حافظ
بود همیشه تو را ز آفت سما حافظ
به هر اراده که داری رسی به مطلب دل
ز هر دلی گذری گرددت دعا حافظ
اگرچه گل ز نسیم صبا خطر دارد
تو آن گلی که بود دائمت صبا حافظ
به خاطر تو گزندی ز چشم بد نرساد
بود تو را ز همه دردها دوا حافظ
فکند اگر گرهی روزگار در کارت
مدار بیم که باشد گرهگشا حافظ
مرا امید که از آفت زمانه بود
تو را دعای سحرگاه پیر ما حافظ
امید آنکه به دنیا و آخرت قصاب
بود مدام تو را شاه اولیا حافظ
بود همیشه تو را ز آفت سما حافظ
به هر اراده که داری رسی به مطلب دل
ز هر دلی گذری گرددت دعا حافظ
اگرچه گل ز نسیم صبا خطر دارد
تو آن گلی که بود دائمت صبا حافظ
به خاطر تو گزندی ز چشم بد نرساد
بود تو را ز همه دردها دوا حافظ
فکند اگر گرهی روزگار در کارت
مدار بیم که باشد گرهگشا حافظ
مرا امید که از آفت زمانه بود
تو را دعای سحرگاه پیر ما حافظ
امید آنکه به دنیا و آخرت قصاب
بود مدام تو را شاه اولیا حافظ