عبارات مورد جستجو در ۶۲۵۴ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۳۱
در راه طلب زنیست هستی خیزد
اثبات درستی از شکستی خیزد
از لقمه طمع ببُر که در هر دو جهان
آفت همه از لقمه پرستی خیزد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۵۷
در عمر درنگ نیست ممکن، بشتاب
آن قدر که ممکن است از وی دریاب
ترسم که چو خواجه سر برآرد از خواب
عمری یابد گذشته و خانه خراب
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۹۴
نزدیک کسی که عاقل و هشیار است
آزردن یک مور و مگس بسیار است
آزار کسی مخواه و بی بیم بزی
بی بیم زید کسی که بی آزار است
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۹۶
طاووس جمال تو چو پرواز کند
سیمرغ امید جلوه آغاز کند
خوش باش هر آنچ با من امروز کنی
فردا دگری با تو همان باز کند
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۱۰۳
سیلاب محن رونق عمرم همه برد
شیرین همه تلخ گشت و صافی همه درد
آن کس که بمرد رست دردا که مرا
هر روز هزار بار می باید مرد
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۱
هر کس که سفر کرد پسندیده شود
پیش همه کس چو مردم دیده شود
از آب لطیف تر نباشد چیزی
لیکن چو مقام کرد گندیده شود
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۳
اینجا اگرم کار به فرهنگ نشد
آخر قدم روان من لنگ نشد
من نیز به جانبی دگر رخت کشم
مردم بنمردند و جهان تنگ نشد
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۲۴
یکچند فلک به کام ما گردان بود
اقبال و سعادت مرا دوران بود
ترکیب فلک مگر چنان فرمان بود
آری همه سال شادمان نتوان بود
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۴۸
ناجنس حلاوت جوانی بُبَرد
عیش خوش و حظّ زندگانی بُبَرد
هم نیک بود آنک میان قومی
داند که گران است گرانی بُبَرد
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۶۲
در هستی اگر به عمر نوحی برسی
در هر نفسی زو به فتوحی برسی
عمری باید که شب به روز آری تو
باشد که تو صبحی به صبوحی برسی
اوحدالدین کرمانی : الفصل الاول - فی الطامات
شمارهٔ ۲۳
گر نام نباشد به جهان ننگ اینک
ور صلح نباشد به جهان جنگ اینک
ساقی می لعل و ارغوان رنگ اینک
ای هر که نمی خورد سر و سنگ اینک
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۷
در دست مگیر سخت مال دگران
کاین مال تو هست پایمال دگران
امروز بخور، ببخش، فردا چو روی
حال تو چنان شود که حال دگران
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۹
چندانک تو را به خود بود دسترسی
مگذار که آزرده شود از تو کسی
بر مال و بقا تکیه مکن زیرا هست
آن جمله منالی به مثل و این نفسی
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۱۸
غوّاصان را اگرچه بیمی نبود
در هر صدفی دُرّ یتیمی نبود
در عمر به نادر آنچنانی افتد
وآن دولت هر سیه گلیمی نبود
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۲۱
هر کاو به وفا گرفته مسکن دارد
وز عقل درون خویش خرمن دارد
داند به یقین که باغبان زحمت خار
از بهر گلاب و گل و گلشن دارد
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۷۰
دل را چه محل کاو بپذیرد غم او
جان را چه خطر بود که گیرد کم او
حاصل زجهان دمی است یا دم زدنی
باری چو زدم نمی گریزد دم او
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۷۷
مستم کن و هرچه هست بستان و برو
در چارسوی بلا بخوابان و برو
ور زانچ بخواهی که نشینی با من
منشین به وصال خویش بنشان و برو
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی عشر: فی الوصیة و الاسف علی مافات و ذکر الفناء و البقاء و ذکر مرتبته و وصف حالته رضی الله عنه
شمارهٔ ۸
در عمر درنگ نیست ممکن، بشتاب
آن قدر که ممکن است از وی دریاب
ترسم که چو خواجه سر برآرد از خواب
عمری یابد گذشته و خانه خراب
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی عشر: فی الوصیة و الاسف علی مافات و ذکر الفناء و البقاء و ذکر مرتبته و وصف حالته رضی الله عنه
شمارهٔ ۱۰
دردا که به هرزه زندگانی بگذشت
وندر شب غم روز جوانی بگذشت
افسوس که عمرم که ازو هر نفسی
صد جان ارزد به رایگانی بگذشت
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی عشر: فی الوصیة و الاسف علی مافات و ذکر الفناء و البقاء و ذکر مرتبته و وصف حالته رضی الله عنه
شمارهٔ ۱۵
عمری که به یاد این و آن می گذرد
گویی باد است در خزان می گذرد
برمی گذری تو از جهان چون شب و روز
می پنداری که این جهان می گذرد