عبارات مورد جستجو در ۲۳۹۴ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۳۵
با نی گفتم که بر تو بیداد ز کیست
بی‌هیچ زیان ناله و فریاد تو چیست
گفتا که ز شکری بریدند مرا
بی‌ناله و فریاد نمیدانم زیست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۷۹
جانی که حریف بود بیگانه شده است
عقلی که طبیب بود دیوانه شده است
شاهان همه گنجها بویرانه نهند
ویرانهٔ ما ز گنج ویرانه شده است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۸۲
گفتار تو زر و فعلت ارزیزین است
یک حبه به نزد کس نیرزی زینست
اسبی که بهاش کم ز ار ز زین است
آنرا تو ز بهر ره نوروزی زینست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۰۸
آهو بدود چو در پیش سگ بیند
بر اسب دونده حمله و تک بیند
چندان بدود که در تنش رگ بیند
زیرا که صلاح خود را درین یک بیند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۶۲
ای مرغ عجب که صید تو شیرانند
گمگشتهٔ سودای تو جان سیرانند
خرم زی و آسوده که این شهر از تو
زیران زبران و زبران زیرانند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۸۹
بوی دم مقبلان چو گل خوش باشد
بدبخت چو خار تیز و سرکش باشد
از صحبت گل خار ز آتش برهد
وز صحبت خار گل در آتش باشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۰۹
تا گوهر جان در این طبایع افتاد
همسایه شدند با وی این چار فساد
زان گور بدان گور از آن رنگ گرفت
همسایهٔ بدخدای کس را ندهاد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۳۶
چون خمر تو در ساغر ما در ریزند
پنهان شدگان این جهان برخیزند
هم امت پرهیز ز ما پرهیزند
هم اهل خرابات ز ما بگریزند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۰۵
دی بنده بر آن قمر جانی شد
یک نکته بگفت و بحث را بانی شد
میخواست که مدعاش ثابت گردد
ثابت نشد آن و مدعی فانی شد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۲۴
ز اول که مرا عشق نگارم بربود
همسایهٔ من ز نالهٔ من نغنود
اکنون کم شد ناله عشقم بفزود
آتش چو هوا گرفت کم گردد دود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۳۱
سرویکه ز باغ پاکبازان باشد
هم سرکش و هم سرخوش و نازان باشد
گر سر کشد او ز سرکشان میرسدش
کاندر سر او غرور بازان باشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۳۲
سرهای درختان گل تر میچینند
و اندر دل خود کان گهر می‌بینند
چون بر سر پایند که با بی‌برگی
نومید نگردند و ز پا می‌شینند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۳۳
سرهای درختان گل رعنا چیدند
آن یعقوبان یوسف خود را دیدند
ایام زمستان چو سیه پوشیدند
آخر ز پس نوحه‌گری خندیدند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۸۲
گر در طلبی ز چشمه در بر ناید
جویندهٔ در به قعر دریا باید
این گوهر قیمتی کسی را شاید
کز آب حیات تشنه بیرون آید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۸۴
گر صبر کنم جامعهٔ جان میسوزد
جان من و آن جملگان میسوزد
ور بانگ برآورم دهان میسوزد
از من گذرد هر دو جهان میسوزد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۱۷
مرغی که ز باغ پاکبازان باشد
هم سرکش و هم سرخوش و شادان باشد
گر سر بکشد ز سرکشان میرسدش
کاندر سر او غرور بازان باشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۳۱
ای تنگ شکر از ترشان چشم بدوز
آتش بزن و هرچه به جز عشق بسوز
دکان شکرفروش و آنگه ترشی
برف و سرمای وآنگهی فصل تموز
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۰۴
گه باده لقب نهادم و گه جامش
گاهی زر پخته گاه سیم خامش
گه دانه و گاه صید و گاهی دامش
این جمله چراست تا نگویم نامش
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۰۵
مرغان رفتند بر سلیمان بخروش
کاین بلبل را چرا نمی‌مالی گوش
بلبل گفتا به خون ما در بمجوش
سه ماه سخن گویم و نه ماه خموش
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۶۳
گویند مرا چند بخندی ز گزاف
کارت همه عشرتست و گفتت همه لاف
ای خصم چو عنکبوت صفرا میباف
سیمرغ طربناک شناسد سر قاف