عبارات مورد جستجو در ۵۸۳۶ گوهر پیدا شد:
صفایی جندقی : نوحهها
شمارهٔ ۹
ای شاه بی لشکر پدر، ای سرور بی سر پدر
مقطوع از خواهر پدر، مظلوم بی مادر پدر
عباس کو؟ کو اکبرت، کو قاسم و کو اصغرت
کو عون و چون شد جعفرت، مقهور و بی یاور پدر
باقی نماند از همرهان، خرد و کلان پیر و جوان
جز یک مریض ناتوان، ما را تنی دیگر پدر
از خنجرت حنجر برید، جسمت به خاک و خون کشید
آخر به فرمان یزید، شمر جفا گستر پدر
گشت از ستیز این سپه، غلطان به خاک قتلگه
بی جامه در دامان ره، صد پاره ات پیکر پدر
گرخصم بگذارد همی، از اشک بگذارم دمی
بر زخم هایت مرهمی، یک ره ز پا تا سر پدر
افسوس کاندر هر نظر، چندان مرا نبود خطر
تا همچو خاک رهگذر، گیرم ترا در بر پدر
ازخاک و خاکستر ترا، شد بالش و بستر چرا
با آنکه زیبد سرترا، بر دیبه ی گوهر پدر
در چنگ جمعی ز اهل کین، خوارم پریشانم حزین
بر پای هین برخیز و بین، گر نیستت باور پدر
هم گوش کیوان کر کنم، هم جیب کیهان تر کنم
گر من شکایت سر کنم، زین فرقه ی کافر پدر
ازخاک آتش بر کنم، افلاک خاکستر کنم
عالم پر از آذر کنم، از آه سر تا سر پدر
آفاق را جیحون کنم، چو شد پر خون کنم
ربع و دمن گلگون کنم، از دیدگاه تر پدر
گفتی شکیبایی نما، در معرض این ماجرا
دیگر چه سازم در بلا، طاقت نیارم گر پدر
ما را اسیر و خوار بین، در ورطه ی کفار بین
بی مونس و غم خوار بین، با جان غم پرور پدر
آید صفایی روسیه، چون نامه ی خویش از گنه
کآمرزیش از یک نگه، در عرصه محشر پدر
مقطوع از خواهر پدر، مظلوم بی مادر پدر
عباس کو؟ کو اکبرت، کو قاسم و کو اصغرت
کو عون و چون شد جعفرت، مقهور و بی یاور پدر
باقی نماند از همرهان، خرد و کلان پیر و جوان
جز یک مریض ناتوان، ما را تنی دیگر پدر
از خنجرت حنجر برید، جسمت به خاک و خون کشید
آخر به فرمان یزید، شمر جفا گستر پدر
گشت از ستیز این سپه، غلطان به خاک قتلگه
بی جامه در دامان ره، صد پاره ات پیکر پدر
گرخصم بگذارد همی، از اشک بگذارم دمی
بر زخم هایت مرهمی، یک ره ز پا تا سر پدر
افسوس کاندر هر نظر، چندان مرا نبود خطر
تا همچو خاک رهگذر، گیرم ترا در بر پدر
ازخاک و خاکستر ترا، شد بالش و بستر چرا
با آنکه زیبد سرترا، بر دیبه ی گوهر پدر
در چنگ جمعی ز اهل کین، خوارم پریشانم حزین
بر پای هین برخیز و بین، گر نیستت باور پدر
هم گوش کیوان کر کنم، هم جیب کیهان تر کنم
گر من شکایت سر کنم، زین فرقه ی کافر پدر
ازخاک آتش بر کنم، افلاک خاکستر کنم
عالم پر از آذر کنم، از آه سر تا سر پدر
آفاق را جیحون کنم، چو شد پر خون کنم
ربع و دمن گلگون کنم، از دیدگاه تر پدر
گفتی شکیبایی نما، در معرض این ماجرا
دیگر چه سازم در بلا، طاقت نیارم گر پدر
ما را اسیر و خوار بین، در ورطه ی کفار بین
بی مونس و غم خوار بین، با جان غم پرور پدر
آید صفایی روسیه، چون نامه ی خویش از گنه
کآمرزیش از یک نگه، در عرصه محشر پدر
صفایی جندقی : نوحهها
شمارهٔ ۳۱
افتاد از عرشه ی زین آسمانی
خوار شد خاکم به سر عرش آستانی
چنگ سود روبهی شد شرزه شیری
شاهبازی شد شکار ماکیانی
حق و باطل پنجه افکندند و ناحق
برد سبقت کودکی از پهلوانی
پور زالی شد ذلیل پیر زالی
پادشاهی شد قتیل پاسبانی
دودمانی شوم گوهر بوم طالع
چیره آمد بر همایون خاندانی
آفتابی سخره آمد ذره ای را
قطره ای برزد به بحر بی کرانی
شرک بر توحید غالب شد دریغا
گشت روباه دمن ببر دمانی
تخت دار افکند بر عیسی جهودی
نیل خون آورد بر موسی شبانی
پارگینی برد آب زنده رودی
خار زاری شست رنگ گلستانی
در مصاف نور و ظلمت قاهر آمد
بر سلیمان دیو و بر گردون دخانی
نز احبا پاس طفلان را امینی
نز اعادی قتل یاران را امانی
بیش و کم زان تشنه کامان کشت دشمن
کرده ابقا نه به پیری نه جوانی
جز تنی بیمار از ابنای احمد
آسمان نگذاشت بر جا خسته جانی
تا مگر خود نشنود کس یا نبیند
از مصاف نینوا نام و نشانی
می نیابی گر بکوشی تا قیامت
در دو عالم زین عجب تر داستانی
ز اشک و آهم شرح غم بر خوان که نبود
آن معانی را از این خوشتر بیانی
برنگار از خون ل بر صفحه ی رخ
این عبارت را صفایی ترجمانی
خوار شد خاکم به سر عرش آستانی
چنگ سود روبهی شد شرزه شیری
شاهبازی شد شکار ماکیانی
حق و باطل پنجه افکندند و ناحق
برد سبقت کودکی از پهلوانی
پور زالی شد ذلیل پیر زالی
پادشاهی شد قتیل پاسبانی
دودمانی شوم گوهر بوم طالع
چیره آمد بر همایون خاندانی
آفتابی سخره آمد ذره ای را
قطره ای برزد به بحر بی کرانی
شرک بر توحید غالب شد دریغا
گشت روباه دمن ببر دمانی
تخت دار افکند بر عیسی جهودی
نیل خون آورد بر موسی شبانی
پارگینی برد آب زنده رودی
خار زاری شست رنگ گلستانی
در مصاف نور و ظلمت قاهر آمد
بر سلیمان دیو و بر گردون دخانی
نز احبا پاس طفلان را امینی
نز اعادی قتل یاران را امانی
بیش و کم زان تشنه کامان کشت دشمن
کرده ابقا نه به پیری نه جوانی
جز تنی بیمار از ابنای احمد
آسمان نگذاشت بر جا خسته جانی
تا مگر خود نشنود کس یا نبیند
از مصاف نینوا نام و نشانی
می نیابی گر بکوشی تا قیامت
در دو عالم زین عجب تر داستانی
ز اشک و آهم شرح غم بر خوان که نبود
آن معانی را از این خوشتر بیانی
برنگار از خون ل بر صفحه ی رخ
این عبارت را صفایی ترجمانی
صفایی جندقی : نوحهها
شمارهٔ ۳۵
سوی یثرب از زمین کربلا آمد حمامی
پای تا سر غرق خون از کشتگان دارد پیامی
آن سلامت سوز قتل عام عرصه نینوا را
بر بیاض بال و پر از خون رقم دارد سلامی
طرح بست و قتل و شرح نفی و سلب استی سراپا
گر به دل دارد خطوری یا به لب راندکلامی
طعن و ضرب تیغ و نی آسیب پیکان بود و خنجر
گر نشانی دارد از اکبر یا ز اصغر برد نامی
گر بپیمایی سراپا رزمگاه کربلا را
دید خواهی غرقه در خون یا امیری یا امامی
از حرم تا نینوا از نینوا تا خاک یثرب
بر اسیران حجازی هر درنگی هر خرامی
زخم بر جان طعن بر تن هر نفس غوغای کوفه
بند بر پا تیغ بر سر هر قدم آشوب شامی
هر نفس خون ها ز خاک ار موج ها تازد به گردون
هم چنان این قتل را صورت نبندد انتقامی
رزم و رفع و نفی و نهب و بست و قتل شاه دین را
نه یهود آراست لشکر نه نصارا ازدحامی
خاست از جیش مسلمان جست اگر پایی رکابی
بود از خیل نواصب سود اگر دستی لگامی
اف بر آن وارون خلافت کاندرو بی هیچ حشمت
سفله ی بی دولتی مشرک نهادی کفر کامی
فرق نگذارد عزیز مصطفی را با کنیزی
باز نشناسد امام خویشتن را از غلامی
ای زغن کردار چرخ ای زاغ گوهر آخشیجان
تا کجا بی مغز و مایه تا به کی بی ننگ و نامی
بر به جغدان خرابات دمشق آبی و دانه
بر همایون فال مرغان حرم بندی و دامی
نظم سست و ناله ی سختم صفایی تا چه ارزد
ای دریغا بازوی پر زور و تیغ بی نیامی
پای تا سر غرق خون از کشتگان دارد پیامی
آن سلامت سوز قتل عام عرصه نینوا را
بر بیاض بال و پر از خون رقم دارد سلامی
طرح بست و قتل و شرح نفی و سلب استی سراپا
گر به دل دارد خطوری یا به لب راندکلامی
طعن و ضرب تیغ و نی آسیب پیکان بود و خنجر
گر نشانی دارد از اکبر یا ز اصغر برد نامی
گر بپیمایی سراپا رزمگاه کربلا را
دید خواهی غرقه در خون یا امیری یا امامی
از حرم تا نینوا از نینوا تا خاک یثرب
بر اسیران حجازی هر درنگی هر خرامی
زخم بر جان طعن بر تن هر نفس غوغای کوفه
بند بر پا تیغ بر سر هر قدم آشوب شامی
هر نفس خون ها ز خاک ار موج ها تازد به گردون
هم چنان این قتل را صورت نبندد انتقامی
رزم و رفع و نفی و نهب و بست و قتل شاه دین را
نه یهود آراست لشکر نه نصارا ازدحامی
خاست از جیش مسلمان جست اگر پایی رکابی
بود از خیل نواصب سود اگر دستی لگامی
اف بر آن وارون خلافت کاندرو بی هیچ حشمت
سفله ی بی دولتی مشرک نهادی کفر کامی
فرق نگذارد عزیز مصطفی را با کنیزی
باز نشناسد امام خویشتن را از غلامی
ای زغن کردار چرخ ای زاغ گوهر آخشیجان
تا کجا بی مغز و مایه تا به کی بی ننگ و نامی
بر به جغدان خرابات دمشق آبی و دانه
بر همایون فال مرغان حرم بندی و دامی
نظم سست و ناله ی سختم صفایی تا چه ارزد
ای دریغا بازوی پر زور و تیغ بی نیامی
صفایی جندقی : نوحهها
شمارهٔ ۳۶
چرخ را سنگین سکونی خاک را چابک خرامی
کاش روید تا مگر زاید قیامت را قیامی
چنگ باطل ساعد حق تافت ای بازوی حجت
ز آستین عدل بیرون آر دست انتقامی
شرک و کفر افکند سنگین سایه ی تاریک سیما
ماند بر توحید حشمت بر نبوت احترامی
با چنین خونریز عام از پیشگاه خاص یزدان
جای دارد گر نیاید بوی رحمت بر مشامی
عذب تسنیم رسالت تیره گشت از بار گیتی
خاندان آل احمد یافت نقص از ناتمامی
سخره ای بگذشت رو به هر پلنگ آویز شیری
خسته ی صد آشیانه جغذ هر مسکین حمامی
خواجه تا لالای کیهان را چه بخشایش چه کشتن
رایگان باشد به خون چون علی اکبر غلامی
نکشد آن سوخصم زنجیر اسیران حرم را
تا ز اصحاب تماشا بر نسازد ازدحامی
گر دریغ آری شفاعت ماند خواهد بی تکلف
دست پخت مغفرت ها تا قیامت نیم خامی
بگذری گر صدره افزون دید خواهی غرقه در خون
یا تن بی سر امیری یا سر بی تن امامی
زیر و بالا مجلسی اندوه بینی مرد ماتم
بنگری بر هر مقیمی بگذری بر هر مقامی
زاری بدرود یثرب خواری تودیع بطحا
کربلا و کوفه بود ار چند رستاخیز عامی
از گزند شام کم گو، درد و رنج شام کم جو
جاودان یارب مماناد از نشان شام نامی
تا نشان از روز و شب بر هیچ کس چونانکه بر ما
سایه ی ظلمت نیندازد الهی تیره شامی
یا رب از ته جرعه ی این خسروانی خم به رحمت
گر چه دردآلود باشد بر صفایی ریز جامی
کاش روید تا مگر زاید قیامت را قیامی
چنگ باطل ساعد حق تافت ای بازوی حجت
ز آستین عدل بیرون آر دست انتقامی
شرک و کفر افکند سنگین سایه ی تاریک سیما
ماند بر توحید حشمت بر نبوت احترامی
با چنین خونریز عام از پیشگاه خاص یزدان
جای دارد گر نیاید بوی رحمت بر مشامی
عذب تسنیم رسالت تیره گشت از بار گیتی
خاندان آل احمد یافت نقص از ناتمامی
سخره ای بگذشت رو به هر پلنگ آویز شیری
خسته ی صد آشیانه جغذ هر مسکین حمامی
خواجه تا لالای کیهان را چه بخشایش چه کشتن
رایگان باشد به خون چون علی اکبر غلامی
نکشد آن سوخصم زنجیر اسیران حرم را
تا ز اصحاب تماشا بر نسازد ازدحامی
گر دریغ آری شفاعت ماند خواهد بی تکلف
دست پخت مغفرت ها تا قیامت نیم خامی
بگذری گر صدره افزون دید خواهی غرقه در خون
یا تن بی سر امیری یا سر بی تن امامی
زیر و بالا مجلسی اندوه بینی مرد ماتم
بنگری بر هر مقیمی بگذری بر هر مقامی
زاری بدرود یثرب خواری تودیع بطحا
کربلا و کوفه بود ار چند رستاخیز عامی
از گزند شام کم گو، درد و رنج شام کم جو
جاودان یارب مماناد از نشان شام نامی
تا نشان از روز و شب بر هیچ کس چونانکه بر ما
سایه ی ظلمت نیندازد الهی تیره شامی
یا رب از ته جرعه ی این خسروانی خم به رحمت
گر چه دردآلود باشد بر صفایی ریز جامی
صفایی جندقی : قطعات و ماده تاریخها
۳- تاریخ ولادت علی نقی فرزند میرزا مهدی هنر فرزند اسماعیل هنر
صفایی جندقی : قطعات و ماده تاریخها
۷- مرد سید شجاع و هرکه شنید
صفایی جندقی : قطعات و ماده تاریخها
۹- چو عثمان این عصر میرزاعلی
صفایی جندقی : قطعات و ماده تاریخها
۱۵- تاریخ وفات آخوند ملامحمد حسن بهرام
صفایی جندقی : قطعات و ماده تاریخها
۱۶- تاریخ مرگ ماماچه و مشاطه جندق در یک روز
صفایی جندقی : قطعات و ماده تاریخها
۱۷- تاریخ تولد دختر سید احمد
صفایی جندقی : قطعات و ماده تاریخها
۱۸- تاریخ وفات صالحه بیگم زواره ای
صفایی جندقی : قطعات و ماده تاریخها
۱۹- تاریخ بنای بالاخانه و برج بهجت
صفایی جندقی : قطعات و ماده تاریخها
۲۴- تاریخ انجام حوض حاجی محمد در خور
صفایی جندقی : قطعات و ماده تاریخها
۲۷- شخص شقاق و شیطنت شد به جهنم از جهان
شخص شقاق و شیطنت شد به جهنم از جهان
شکر خدا که زین قضا دولت دین فزوده شد
رسته شرک و شید و شک گشت کساد حبذا
شغل شقا تباه ماند امر نفاق روده شد
خیل عناد را به رخ شست فرو غبار غم
اهل وداد را ز دل زنگ عنا زدوده شد
ساخت سگی به صخره جا، کش به حیات این سرا
ز آتش خوی اوسقر صد کرت آزموده شد
داد مپرس و دین مگو همره.. کفایتش
هر دو به عهد کودکی از کف او ربوده شد
عین عنن که عیب وی گر همه عمر بشمری
نیست یکی ز صد هزار آنچه به ما نموده شد
دفتر لعن و طعن او وانکنم که بی سخن
نیست فزون ز نقطه آنچه از آن سروده شد
کرد صفائی از ادب، سال هلاک وی طلب
بی کم و بیش در جواب آنچه از او شنوده شد
گفت که پای... کم گیر و به ماتمش بگو
جاده ی جواد دون رو بسفر گشوده شد
۱۲۸۷ق
شکر خدا که زین قضا دولت دین فزوده شد
رسته شرک و شید و شک گشت کساد حبذا
شغل شقا تباه ماند امر نفاق روده شد
خیل عناد را به رخ شست فرو غبار غم
اهل وداد را ز دل زنگ عنا زدوده شد
ساخت سگی به صخره جا، کش به حیات این سرا
ز آتش خوی اوسقر صد کرت آزموده شد
داد مپرس و دین مگو همره.. کفایتش
هر دو به عهد کودکی از کف او ربوده شد
عین عنن که عیب وی گر همه عمر بشمری
نیست یکی ز صد هزار آنچه به ما نموده شد
دفتر لعن و طعن او وانکنم که بی سخن
نیست فزون ز نقطه آنچه از آن سروده شد
کرد صفائی از ادب، سال هلاک وی طلب
بی کم و بیش در جواب آنچه از او شنوده شد
گفت که پای... کم گیر و به ماتمش بگو
جاده ی جواد دون رو بسفر گشوده شد
۱۲۸۷ق
صفایی جندقی : قطعات و ماده تاریخها
۲۸- شکر لله که در قلمرو دین
شکر لله که در قلمرو دین
کشوری ز ارتداد خالی شد
شد به دوزخ سگی که در مرگش
چند شهر از فساد خالی شد
جی از این ریش گاو چون کیهان
از وجود جواد خالی شد
چندی از خبث این عدو دل خلق
از رسوم و داد خالی شد
جی ز ظلم وی آن چنان برگشت
که سراپا ز داد خالی شد
باز منت خدای را که دگر
هچو پیش از عناد خالی شد
شام پاک آمد از یزید پلید
کوفه ز ابن زیاد خالی شد
چون ....کم کنی شود تاریخ
اصفهان از فساد خالی شد
کشوری ز ارتداد خالی شد
شد به دوزخ سگی که در مرگش
چند شهر از فساد خالی شد
جی از این ریش گاو چون کیهان
از وجود جواد خالی شد
چندی از خبث این عدو دل خلق
از رسوم و داد خالی شد
جی ز ظلم وی آن چنان برگشت
که سراپا ز داد خالی شد
باز منت خدای را که دگر
هچو پیش از عناد خالی شد
شام پاک آمد از یزید پلید
کوفه ز ابن زیاد خالی شد
چون ....کم کنی شود تاریخ
اصفهان از فساد خالی شد
صفایی جندقی : قطعات و ماده تاریخها
۳۴- تاریخ ولادت سلیمان خوری
صفایی جندقی : قطعات و ماده تاریخها
۳۷- دوش در واقعه سلطان زمان فخر زمن
دوش در واقعه سلطان زمان فخر زمن
مالک مملکت روی زمینم فرمود
تا سلاطین همه برخاسته تعظیم مرا
با مساکین نه عجب گر به نشینم فرمود
فقر را تاج سرم خاک در است ار چه بود
پیش و پس روی زمین زیر نگینم فرمود
پرتو آگهیم ظلمت غفلت همه کاست
اول امر چنان حال چنینم فرمود
بر نگار از در تاریخ جلوسم به کتاب
تاج شاهان جهان ناصر دینم فرمود
مالک مملکت روی زمینم فرمود
تا سلاطین همه برخاسته تعظیم مرا
با مساکین نه عجب گر به نشینم فرمود
فقر را تاج سرم خاک در است ار چه بود
پیش و پس روی زمین زیر نگینم فرمود
پرتو آگهیم ظلمت غفلت همه کاست
اول امر چنان حال چنینم فرمود
بر نگار از در تاریخ جلوسم به کتاب
تاج شاهان جهان ناصر دینم فرمود
صفایی جندقی : قطعات و ماده تاریخها
۴۲- تاریخ وفات آقا میرزا خلیل
خلیل آن مرد دانشمند آگاه
ز مرز جسم زی اقلیم جان شد
از این سختی سرای سست پی رست
به طرف جشن جای جاودان شد
خود از اهل ولایت بود و ذکرش
به خوبی نقل هر کام و زبان شد
هر آن کش سود ازین سودا کم اندوخت
به بازار جزا اهل زیان شد
به فیروزی ز همدان رخت بربست
ز خاکش مسکن اندرآسمان شد
صفائی زد رقم تاریخ او را
خلیلی زین جهان سوی جنان شد
۱۲۹۱ق
ز مرز جسم زی اقلیم جان شد
از این سختی سرای سست پی رست
به طرف جشن جای جاودان شد
خود از اهل ولایت بود و ذکرش
به خوبی نقل هر کام و زبان شد
هر آن کش سود ازین سودا کم اندوخت
به بازار جزا اهل زیان شد
به فیروزی ز همدان رخت بربست
ز خاکش مسکن اندرآسمان شد
صفائی زد رقم تاریخ او را
خلیلی زین جهان سوی جنان شد
۱۲۹۱ق
صفایی جندقی : قطعات و ماده تاریخها
۴۵- تاریخ وفات میرزا عبدالحسین جندقی
صفایی جندقی : قطعات و ماده تاریخها
۴۶- تاریخ وفات سه طفل آمنه در چند روز فاصله