عبارات مورد جستجو در ۶۶۱۷ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۳۰
ای دل چه کری کند مشوش بودن
وز بهر دو روزه عمر سرکش بودن
بنیاد سرای عمر بر هیچ افتاد
خوش نیست برای هیچ ناخوش بودن
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۳۱
خود را چو دمی ز دهر خرّم یابی
از عُمر نصیب خویش آن دم یابی
زنهار که ضایع نکنی آن دم را
باشد که چنان دمی دگر کم یابی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۳۷
بر خود چو نئی به بی تباهی منکر
بر ما چه شوی به بی گناهی منکر
انکار و ارادتت مرا یکسان است
خواهی تو مرید باش و خواهی منکر
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۴۷
یکباره زعقل و خردم دل بگرفت
وز خیر و شر و نیک و بدم دل بگرفت
احوال حدیث دیگران خود بگذار
از خویشتن و حال خودم دل بگرفت
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۵۶
ای پیر به طبع تیز گامی تو هنوز
واندر طلب مراد و کامی تو هنوز
موی سر تو به عمر کمتر زتوَست
او پخت و سپید گشت و خامی تو هنوز
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۶۰
دنیا گذران است به هر بیش و کمی
خواهیش به شادی گذران خواه به غمی
زین منزلت البته همی باید رفت
خواهی به هزار سال و خواهی به دمی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۶۷
ای گل چو زغنچه نوبهارت کردند
پاکیزه تر از آب زلالت کردند
در حال کشیدی تو سر از رعنایی
تا از سر دست پایمالت کردند
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۷۹
از سود و زیان خود به در نتوان بود
بر مایهٔ کس زیر و زبر نتوان بود
بد بودن و حال خویش نیکو دیدن
آن بد باشد کز آن بتر نتوان بود
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۸۶
با آنچ گسستنی است در پیوستی
وآنجا که گذشتنی است خوش بنشستی
امروز گل است و خار از پس بینی
فردات کند خمار کامشب مستی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۸۸
زنهار مگو که رهروان نیز نیند
یا همنفسان بی نشان نیز نیند
زین گونه که تو محرم اسرار نئی
پنداشته ای که دیگران نیز نیند
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۸۹
تا نان حرام و آب یک روزهٔ ما
بیرون نشود زکاسه و کوزهٔ ما
می خندد روزگار و می گرید عمر
بر طاعت و بر نماز و بر روزهٔ ما
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۹
می باید ساختن گرت برگ صفاست
با نیک و بد و خرد و بزرگ و کژ و راست
با آتش و آب و باد باید بودن
واندر حرکت چو گرد باید برخاست
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۳۳
گر زانک شنیده ای زمردان دو سه پند
هر چیزی را به قدر آن چیز پسند
هستند سپند و مشک یک رنگ اما
پیداست مقام مشک و مقدار سپند
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۴۳
این ره نبرد مگر به سر ناپاکی
شوخی، شنگی، قلندری، بی باکی
خاکت بر سر حدیث سر چند کنی
آنجا که هزار سر نیرزد خاکی
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۶۸
صد سال اگر در آتشم مَهل بود
با آتش سوزنده مرا سهل بود
با مردم نااهل مبادا صحبت
کز مرگ بتر صحبت نااهل بود
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۷۴
تا رخت جهان همی بود بر خرِما
خالی نبود ز رنج و راحت سرما
مادام که در سرای دنیا باشیم
سرما سرِما خارد و گرما گرِما
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۷۶
میدان فراخ عمر بی تنگی نیست
رهوار نشاط نیز بی لنگی نیست
دشوار توان طلب مدام آسانی
کز دهر دورنگ امید یک رنگی نیست
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۸۰
آنها که زدام بُت پرستی جستند
بردل در نیستی و هستی بستند
پا بر سر و روی جمله اسباب زدند
وز تنگ دلی و تنگ دستی رستند
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۸۴
ناساخته کار این جهان ساخته گیر
چون ساخته شد پاک برانداخته گیر
چون درنگری آنچ مراد دل تست
آورده به دست و باز انداخته گیر
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۹۰
کارت همه در جهان بسامان شده گیر
بر کام هوای خویش سلطان شده گیر
پیدا شده دان آنچ مراد دل تست
وآنگاه به زیر خاک پنهان شده گیر