عبارات مورد جستجو در ۴۸۹ گوهر پیدا شد:
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۱۰۶ - ارض کربلا
ای ارض کربلا تو محل بلاستی!
موسوم از این سبب تو به کرب و بلا ستی
مدفون به تربت تو بود گوشوار عرش
برتر هزار بار، ز عرش علاستی
ای خاک از آنکه مدفن سبط پیمبری
هر درد را دوا و مرض را شفاستی
عنبر نی، تو بهتر ز عنبری
چون قتلگاه سبط رسول خداستی
ای ارض کربلا تو بهشتی ولی چرا؟
محنت فزا و، معدن حزن و بکاستی
شاهان کنند خاک تو را توتیای چشم
آری به چشم اهل نظر توتیاستی
شاه و گدا به سوی تو دارند التجا
ای خاک پاک، ملجا شاه و گداستی
« ترکی» نوشت نام تو چون ای زمین پاک!
غم بر غمش فزود، ز بس غم فزاستی
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۱۰۷ - طایر بی آشیان
نام دشت نینوا، هر گه که آید بر زبانم
همچو نی آتش فتد در بند بند استخوانم
شد خزان، در کربلا چون گلشن آل پیمبر
بلبل آسا، روز و شب، در ناله و آه فغانم
هر زمان خواهم نویسم داستان کربلا را
خون شود جاری ز نوک خامهٔ عنبرفشانم
هر زمان آید به یادم غربت و مظلومیش را
جای اشک، از دیدهٔ غمدیده خون دل فشانم
آه از آن ساعت که گفتا شاه دین، با لشکر کفر
کی گروه از تشنگی در کام، خشکیده زبانم
گر به مهمانی مرا خواندید از شهر مدینه
پس چرا ممنوع کردید آخر از آب روانم
شرط مهمانی نه این است ای گروه بی حمیت
گز برای قطرهٔ آبی زنید آتش به جانم
شهر بطحا شد خراب، از ظلمتان ای اهل کوفه!
وینک از جور شما چون طایر بی آشیانم
من حسینم زینت آغوش ختم الانبیایم
مصطفی گلبوسه ها زد بر لب معجز بیانم
باب من باشد علی شیر خدا ساقی کوثر
مادرم خیرالنساء خود سرور آزادگانم
از جفا کشتید یکسر، نوجوانان رشیدم
دربدر کردید از کین، دختران و خواهرانم
مرگ عباس دلاور سرو قدم را کمان کرد
کرده پیرم داغ هجر اکبر رعنا جوانم
پس به سوی آسمان، رو کرد آن آیینهٔ حق
با خدای خویش گفت ای کردگار مهربانم!
من در این وادی دهم لب تشنه جان، از کف به راهت
تا که در محشر، به من بخشی گناه شیعیانم
رو به درگاهت نهاده «ترکی» از صدق و ارادت
گوید ای تنها امیدم! از در احسان مرانم
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۱۰۸ - خون جای اشک
یارب! به خون پاک شهیدان کربلا
یارب! به قرب و منزلت و شان کربلا
یارب! به خون فرق علی اکبر رشید
یارب! به خون دیدهٔ لیلای ناامید
یارب! به تشنه کامی عباس نامدار
یارب! به آه و زاری کلثوم دل فگار
یارب! به خون حلق علی اصغر صغیر
کز کینه گشت حنجرش آماجگاه تیر
یارب به آن سری که بریدند از قفا
گه در تنور رفت و، گهی نوک نیزه ها
یارب! به پیکری که فکندند بر زمین
یارب! به سینه ای که لگدکوب شد ز کین
یارب! به دلشکسته گی زینب حزین
یارب! به سوز داغ زین العابدین
یارب! به سوز قلب اسیران بی پناه
یارب! به آه و نالهٔ طفلان بی گناه
یارب! به سوز سینهٔ طفلان بیپدر
یارب! به اشک چشم اسیران خون جگر
یارب! به جسم پاک شهیدان بی کفن
یارب! به لاله های به خون خفته در چمن
اسلام را قوی کن و کفار را زبون
آن را علم بلند کن، این را علم نگون
ایران و هر که هست در این پاک سرزمین
یعنی ز مردمان خداترس و پاک دین
ملکش ز چشم زخم عدو، باد در امان
الطاف تو اهالی او را نگاهبان
اخلاصشان به آل نبی هست فرض عین
سوزند شمع سان، ز غم غربت حسین
نام حسین چو می گذرد بر زبانشان
خون جای اشک، می رود از دیدگانشان
هر سال و، ماه و، هفته و، روز و، شب از وفا
دارند بزم ماتم سلطان دین بپا
«ترکی» بود به مردم شیراز خاک راه
مداح اهل بیت بود با سرشک و آه
ترکی شیرازی : فصل چهارم - ترکیب‌بندها
شمارهٔ ۱ - شانزده بند عاشورایی
سر زد ز چرخ، باز هلال محرما
پر شد جهان، ز ولوله و شور ماتما
هر گوشه، گشت باز لوای عزا بپا
شد سینه ها پر انده و، دل ها پر از غما
شد شورشی چو روز قیامت، بپا به دهر
شور نشور گشت هویدا به عالما
فریاد یا حسین خلایق ز خاص و عام
افکند شور و غلغله، در عرش عظلما
غم در وجود خلق جهان، گشت مضمرا
انده به قلب عالمیان، گشت مد غما
یک دیده زین عزا نتوان دید بی بکا
زین قصه نیست هیچ دلی شاد و خرما
یا رب عزای کیست؟در این مه که روز و شب
پشت فلک، ز بار مصیبت بود خما
یا رب عزای کیست؟ در این مه که انبیا
ز آدم گرفته اند عزا تا به خاتما
ختم رسل برای که باشد سیاه پوش
وز چیست در اشک فشاند دمادما؟
باشد در آسمان چهارم،در این عزا
شال عزا به گردن عیسی ابن مریما
این مه اگر نه ماه عزای حسینی است
از چیست؟خلق، جمله ملولند و در هما
جا دارد ار که شیعه فشاند ز دیده خون
برآنکه خاک شد کفن و، غسلش از دما
بر زخم های پیکر فرزند بوتراب
از اشک چشم ماتمیان است مرهما
طوفان نوح و، قصه طوفان کربلا
همچون حدیث بحر محیط است و شبنما
این مه، مه عزای حسین آیت هدای ست
مجلس نشین پیمبر و صاحب عزا خداست
باز این عزای کیست؟ که صاحب عزا خداست
شور فغان و ولوله در عرش کبریاست
باز این عزای کیست؟ که از شرق تا به غرب
در هر کجا که می نگرم ماتمی بپاست
باز این عزای کیست؟کزین تیره خاکدان
جوش و خروش بر شده تا به هفتمین سماست
خورشید سر برهنه چرا؟ می کند طلوع
در حیرتم که چرخ چرا؟ نیلگون قباست
گر نیست این قیامت موعود پس ز چیست؟
این انقلاب و شور که در کل ماسوای است
کروبیان عالم بالا ز غم ملول
یارب عزای کیست؟ که اینگونه غم فزاست
بر هر کسی که می نگرم ز آشنا و غیر
بیگانه با سرور و، به اندوه آشناست
ارواح انبیا همه محزون و درهمند
گویا عزای سبط نبی ختم انبیاست
مصباح دین، امام مبین، نور مشرقین
مظلوم کربلا شه لب تشنگان، حسین
چون خیمه زد به کوفه، ز یثرب شه حجاز
شد بسته راه صلح و، در جنگ گشت باز
خواندند کوفیان ز حجازش سوی عراق
تا سر نهند بر قدمش از سر نیاز
بستند آب بر رخ فرزند فاطمه
گشتند آن گروه عجب میهمان نواز
کوته نظر گروه خداناشناس بین
کردند دست ظلم به آل نبی دراز
بستند از جفا کمر قتل شاه دین
وز کشتن امام نکردند احتراز
بهر اسیر کردن اهل و عیال او
آماده ساختند شتر های بی جهاز
کرب و بلا چو منزل شاه شهید شد
دنیای بی ثبات به کام یزید شد
سبط رسول شاه شهیدان کربلا
بنهاد چون قدم به بیابان کربلا
با آنکه بود آب جهان، مهر مادرش
لب تشنه جان سپرد به میدان کربلا
ناخورده آب قطره ای از دجلهٔ فرات
خونش چو آب ریخت به بستان کربلا
شاهی که بود جای گهش دامن نبی
عریان تن او فتاد به دامان کربلا
پس دیو سیرتی ز پی خاتمی برید
انگشت نازنین سلیمان کربلا
قاتل برید با لب تشنه، سرش ز تن
خوش داشت پاس حرمت مهمان کربلا
از تیغ ظلم و خنجر اهل ستم فتاد
هفتاد و دو نهال ز بستان کربلا
از کشته های غرق به خون ز آل بو تراب
گردید لاله زار، گلستان کربلا
طفل صغیر مهد ولایت، ز جان مکید
پیکان به جای شیر، ز پستان کربلا
از تند باد حادثهٔ روزگار دون
خاموش گشت شمع شبستان کربلا
رفتند دل شکسته، و گریان شتر سوار
از کوفه تا به شام، اسیران کربلا
از ضرب تازیانه خصم لعین شدند
خاموش بلبلان خوش الحان کربلا
دود از زمین، به دامن عرش برین رسید
از آه آتشین یتیمان کربلا
در کربلا دمی ز نجف یا علی بیا
بنگر به خون طپیده ذبیحان کربلا
سیل سرشک دیدهٔ عالم فرو چکید
پشت فلک، ز ماتم آل عبا خمید
چون شاه دین، به عزم شهادت سوار شد
گفتی که خور، ز مشرق زین آشکار شد
بر پشت زین، چو آن مه گردون نشین نشست
عالم به چشم زینب دا خسته، تار شد
گفتا که ای! برادر با جان برابرم
ما را غم زمانه، یکی بد هزار شد
از رفتن تو جانب میدان کارزار
ما را ز دل شکیب و، ز کف اختیار شد
فکری برای قطرهٔ آبی کن ای حسین!
کاصغر ز سوز تشنه لبی بی قرار شد
از زینب این شنید چو شه طفل خویش را
در بر گرفت و، رو بسوی کارزار شد
گفتا که ای گروه ستمکار و ددمنش
بی زار از شما نبی و کردگار شد
کشتید اقربا و جوانانم از جفا
از خون شان زمین بلا لاله زار شد
اکبر جوان سرو قدم شد ز کین، شهید
هان! نوبت شهادت این شیرخوار شد
چون می شود اگر که دهید آبش از وفا
کز تاب تشنگی، جگرش داغدار شد
ناگه به جای آب، بر آن طفل شیرخوار
تیری رها ز شست یکی نابکار شد
آن تیر، چون به حنجر آن بی گنه رسید
قنداقه اش ز خون گلویش نگار شد
آن طفل کرد بر رخ بابش تبسمی
برهم نهاد دیده و، گلگون عذار شد
روحش روان ز قالب تن شد سوی بهشت
با صد شتاب، جانب جد کبار شد
جز خون، گلوی تشنهٔ آن طفل تر نشد
چرخ از چه زین معامله زیر و زبر شد
در قتلگاه چون اسرا را گذر فتاد
بر نعش بی سر شهداشان نظر فتاد
از غم کشیده اند ز دل، آه آتشین
کزآهشان به خرمن هستی شرر فتاد
آن یک عذار خویش به پای پدر نهاد
وان یک ز پای بر سر نعش پسر فتاد
لیلا به روی کشتهٔ اکبر، دو دست غم
زد آنقدر به سر، که ز خود بی خبر فتاد
ناهگاه چشم زینب محزون در آن میان
بر جسم چاک چاک شه بحر و بر فتاد
از دل کشید نالهٔ هذا اخی الحسین
کز ناله اش شرر به همه خشک و تر فتاد
نزدیک شد که جان رود از پیکرش برون
چون دیده اش بر آن تن ببریده سر فتاد
وانگه سکینه کرد به صد خوف و اضطراب
با نعش چاک چاک پدر، این چنین خطاب
تا سایهٔ تو بود پدر جان! به سر مرا
جز عشق تو نبود خیال دگر مرا
تو خشک لب شهید شدی بر لب فرات
وز این قضیه خون رود از چشم تر مرا
با حنجر بریدهٔ خود ای شهید عشق
با من سخن بگوی و، مکن خون جگر مرا
آن دم که شمر کرد تو را تشنه لب شهید
ای کاش کشته بود زتو زودتر مرا
زخم تو بی حد و، ستم خصم بی حساب
زین هر دو، درد و رنج، بود بیشتر مرا
قاتل زکشتهٔ تو جدا می کند به قهر
طاقت به دل نمانده از این رهگذر مرا
خود گفته ای یتیم نوازی بود ثواب
اکون ز مهر از چه نگیری ببر مرا
گردون دون کشاند مرا سوی کربلا
وز کربلا به شام کند در بدر مرا
از کربلا به جبر، برندم به سوی شام
چون نیست اختیار به کف، زین سفر مرا
سوزم چو شمع زآتش داغت به قتلگاه
پروانه ها کشند زدل، شعله های آه
از چیست؟ کرده ای تو فراموشم ای پدر!
یک لحظه خود بگیر در آغوشم ای پدر
چون دوش در کنار توام بود جای خواب
اکنون به یاد آمده از دوشم ای پدر!
بر زخم های کاری تو چون نظر کنم
خون جگر به سینه زند جوشم ای پدر!
یکسو نگر که خار به پایم خلیده است
یکسو ببین دریده زکین گوشم ای پدر!
سیلی چنان زدند به رویم ستمگران
از صدمه اش پریده ز سر هوشم ای پدر!
خامش نیم زگریه ولی خصم بدمنش
از تازیانه، ساخته خاموشم ای پدر!
خالی است جای اصغر تو در کنار من
کو آن صغیر و طفل لبن نوشم ای پدر!
روپوش از رخم بربودند کوفیان
گرد و غبار ره شده روپوشم ای پدر!
می گفت راز دل به پدر، دختر حسین
کآمد زراه ناله کنان، خواهر حسین
رو کرد سوی نعش برادر به صد ادب
گفت ای گلو بریده لب آب تشنه لب!
ای نور دیده و دل زهرا و مصطفی!
ای شهسوار ملک عجم، خسرو عرب!
این زخم ها زچیست بر این جسم چون حریر؟
وز خون چراست پیکر تو سرخ چون قصب!
کشتند از جفا و نکردند بر تو رحم
با آنکه داشتی به رسول خدا نسب
خصم ات به خون کشید و، نپرسیدت از نژاد
سر از تنت برید و، نپرسیدت از حسب
بنگر کنون که لالهٔ تبدار عشق را
دشمن کشیده در غل و زنجیر از غضب
یکجا غم اسیری و، یکجا غم فراق
یکجا گداخته تن زارش زسوز تب
من میروم به شام و، تو خوش خفته ای به خاک
ای سبط سید عرب ابطحی لقب
پس با دل شکسته و، با چشم اشکبار
رو در مدینه کرد که ای جد تا جدار!
این سر جدا ز خنجر عدوان حسین توست
وین پاسدار مکتب قرآن حسین توست
این کشته ای که با تن مجروح و چاک چاک
افتاده در میانهٔ میدان حسین توست
این کشته ای که کرد سنان بر سنان سرش
جسمش به خاک و خون شده غلتان حسین توست
این آفتاب برج رسالت، که سایه وار
در خون فتاده با تن عریان حسین توست
این سرو بوستان امامت، که بر زمین
افتاده از ستیزهٔ دوران حسین توست
این گلبن ریاض شهادت، که از جفا
افتاده روی خار مغیلان حسین توست
این تشنه لب، که بر بدنش زخم تیغ و تیر
باشد فزون ز ریگ بیابان حسین توست
این کشتی نجات، که گردیده غرق خون
در کربلا ز صدمهٔ طوفان حسین توست
این تشنهٔ فرات، که از آتش عطش
دود از دلش رسیده به کیوان حسین توست
این بسمل فتادهٔ آواره ز آشیان
سیمرغ پرشکسته، ز پیکان حسین توست
این تشنه لب شهید، که از تشنگی به خاک
افتاده همچو ماهی عطشان حسین توست
این جسم چاک چاک، که از ظلم کوفیان
پامال گشته از سم اسبان حسین توست
پس با زبان پر گله، ناموس کردگار
رو در نجف نمود که ای باب غمگسار!
اکنون ز راه لطف، بیا حال ما ببین
ما را اسیر، در کف اهل جفا ببین
یکدم به کربلا ز نجف، رنجه کن قدم
ما را به صدهزار بلا مبتلا ببین
بر ما زنان بی کس و، طفلان خردسال
جور و جفای اهل ستم، بر ملا ببین
بانگ فغان و العطش کودکان شنو
فریاد و بی قراری اطفال را ببین
فرزند برگزیدهٔ خود را کنار نهر
لب تشنه از قفا سرش از تن جدا ببین
آن گلبنی که فاطمه کرد آبیاریش
خشکیده از ستیزهٔ قوم دغا ببین
آن سر که شست مادرم از گیسویش غبار
پرگرد و خاک و خون، به سر نیزه ها ببین
آن تن که روی دامن تو یافت پرورش
پامال از جفا، ز سم اسب ها ببین
یک دشت پر زکشته، همه لاله گون کفن
در خاک و خون طپیدن این کشته ها ببین
با چشم اشکبار، زمانی ز هوش شد
دستی ز غم به سر زد و، لختی خموش شد
آتش زدند چون به سراپرده هایشان
بردند سوی شام، پس از کربلایشان
گشتند دل شکسته به جمازه ها سوار
آنان که باد جان جهانی فدایشان
آنانکه داشت از رخشان خجلت آفتاب
از آفتاب، گشت سیه چهره هایشان
از بس برهنه پای دویدند کودکان
خاکم به سر، پرآبله گردید پایشان
آنان که یک به یک همه بودند در ناب
دادند در خرابهٔ بی سقف جایشان
جز آب چشم و، لخت جگر، آل مصطفی
چیز دگر نبود شراب و غذایشان
بردند اهل و شام، در آن منزل خراب
خرما و نان، به رسم تصدق برایشان
نای وجودشان که چونی، بود پرنوا
شد پرنوا تر از الم نینوایشان
از بس ز اهل شام شنیدند طعنه ها
از یاد رفت واقعهٔ کربلایشان
آسوده دشمنان امام مبین شدند
روزی که اهل بیت خرابه نشین شدند
آه از دمی که دختر زهرا به چشم تر
در مجلس یزید، کشید آه از جگر
افکند سر به زیر در آن بزم، از حیا
می کرد زیر چشم، به هر جا نبی نظر
ناگه سر برادر خود را در آن میان
چون آفتاب دید درخشان، به طشت زر
می زد ز کین، یزید لعین، چدب خیزران
بر آن لبی که بود چنان درج پرگهر
فریاد برکشید ز دل، گفت ای یزید!
بدار چوب خود ز لب این بریده سر
این سر، که چوب می زنی از کینه بر لبش
گلبوسه ها نشاند، لبان پیامبر
شرمی ز روی فاطمه کن آخر ای یزید!
برگو چه شد حیای تو ای شوم بد سیر!
افکنده ای ز کین، بدنش را به کربلا
بنهاده ای به شام، سرش را به طشت زر
در پشت پرده ها بنشاندی زنان خویش
کردی ز کینه آل علی را تو در بدر
ما عترت پیمبر و ناموس داوریم
شرمی کن ازپیمبر و خوفی ز دادگر
مپسند، بیش از این توبه ما ظلم و جور را
آخر دمی به حال پریشان ما نگر
ما دل شکسته گان که ز نسل پیمبریم
بر ما جفا و جور مکن، ظالم آنقدر
گر مصطفی به بزم تو آید کنون، یزید
آیا جواب چون دهی ای خصم دون، یزید
ای دل بیا که نوبت آه و فغان رسید
از شام غم، به کرب و بلا کاروان رسید
وارد چو شد امام چهارم به کربلا
از شش جهت خروش، به هفت آسمان رسید
شوری چو شور حشر، به پا شد به کربلا
بر تربت پدر، چو امام زمان رسید
زینب به سوی قبر برادر دوان دوان
با صد هزار ناله و آه و فغان رسید
گفت ای به زیر خاک نهان گشته یا حیسن
بنگر ز شام، زینب بی خانمان رسید
آخر سری ز خاک برآر و نظاره کن
کز روی تو بر لبم از غصه جان رسید
مرگ خود از خدا طلبیدم به راه شام
از بسکه ظلم و جور بر این کودکان رسید
گویم اگر به نزد تو ترسم شوی ملول
زان ظلم ها به ما که ز شمر و سنان رسید
باور مکن که تا صف محشر، رود ز یاد
ظلمی که از یزید، به خاندان رسید
وانگه پس از سه روز، در آن دشت پربلا
بستند بار سوی مدینه، ز کربلا
چون کاروان شام، به یثرب گشود بار
اندوه و رنجشان، یکی ار بود شد هزار
یک کاروان زن، همه معجر به سر سیاه
یک مشت کودکان، همه گیسو پر از غبار
تا در مدینه مژدهٔ آن کاروان، بشیر
آورد شور روز قیامت، شد آشکار
افتاده شور و ولوله ای در میان خلق
زین قصه ریخت اشک غم، از غصه روزگار
شد محشری که روز قیامت زیاد رفت
از دست خلق، رفت برون، صبر و اختیار
مردان قد خمیده گروه از پی گروه
زن های داغدیده قطار از پی قطار
روسوی کاروان، زن و مرد از چهارسو
کردند پا برهنه و، با چشم اشکبار
خلقی به جستجوی عزیزان نوسفر
جمعی به فکر تازه جوانان گلعذار
ناگه در آن میانه، به صد ناله و فغان
برپای خاست حضرت سجاد دلفگار
بر چهره ریخت، از مژه خونابهٔ جگر
بنمود روبه روضهٔ جد بزرگوار
بر خلق گفت واقعهٔ کربلا و شام
افکند آتشی به دل و جان خاص و عام
ای جان فدا نموده که جان ها فدای تو!
وی کشته ای که هست خدا خونبهای تو!
لب تشنه ساختی بره دوست جان فدا
قربان همت تو و، مهر و وفای تو
ای یادگار ساقی کوثر! کسی نگشت
در کربلا به جرعهٔ آبی سقای تو
آبت نداده سر ببریدند کوفیان
چشم جهان پرآب، بود از برای تو
ای در عزات خلق جهانی سیاه پوش
نازم بر آن کسی که بگیرد عزای تو
ای متکی به دامن زهرا و مصطفی
خاک زمین، برای چه شد متکای تو؟
در حال سجده شمر، سرت از قفا برید
خاکم به سر، نکرد سوی قبله پای تو
مهلت نداد شمر، به زینب که تا نهد
از اشک، مرهمی بسر زخم های تو
در حیرتم که خیمهٔ گردون، چرا نسوخت؟
زان آتشی که سوخت از او خیمه های تو
بر دردهای عالمیان تربتت دواست
ای جان فدای درد دل بی دوای تو
با اقربا به کوفه رسیدی تو از حجاز
در کوفه کس نماند به جا، ز اقربای تو
شاها! روا مدار که «ترکی» تمام عمر
محروم ماند از در دولت سرای تو
چندی است کز وطن شده دور و، علی الدوام
چون نی نوا کند ز غم نینوای تو
افتاده خوار و، زار و، پریشان به ملک هند
هر لحظه یاد می کند از کربلای تو
دارد هماره سوی تو چشم امید باز
کاید برآستان تو ساید سر نیاز
ترکی شیرازی : فصل چهارم - ترکیب‌بندها
شمارهٔ ۲ - دوازده بند ولایی و عاشورایی
تا کی فلک؟ به آل پیمبر جفا کنی
ظلم و ستم به عترت خیرالوری کنی
گه بشکنی ز کین، در دندان مصطفی
پر خون چرا دهان رسول خدا کنی
گاهی لگد به پهلوی زهرا زدی ز کین
گه ریسمان به گردن شیر خدا کنی
ریزی به کوزه سودهٔ الماس ریزه ها
وان کوزه قسمت حسن مجتبی کنی
گه دشمنی کنی به جگر گوشهٔ رسول
وز یثربش روانه به کرب و بلا کنی
خوانی به کوفه، سبط رسول خدای را
وز روضهٔ رسول خدایش جدا کنی
مهمانیش کنی به لب آب و تشنه لب
با تیغ کین، جدا سر او از قفا کنی
مشگین خطان آل علی را کشی ز کین
پامال جسمشان، ز سم اسب ها کنی
شمشیر از غلاف کشی وز ره عناد
صد پاره جسم اکبر گلگون قبا کنی
عباس را دو دست جداسازی از بدن
صد چاک پیکرش ز سر نیزه ها کنی
گه بهر گوشواره دریدی تو گوش ها
گه غل به گردن ولی کبریا کنی
شرمت نیامد ای فلک! از کرده های خویش
کاین گونه ظلم های گران برملا کنی؟
ای چرخ از جفا و ستم کاری تو داد!
نبود دلی ز دست تو اندر زمانه شاد
ای روزگار! از تو کنم شکوه تا به کی؟
تا چند نالم از ستم و ظلم تو چو نی
اخیار را به جام کنی زهر ناگوار
اشرار را کنی به قدح خوشگوار می
هر جا که مدبری ست ز غم، سازیش رها
هر جا که مقبلی ست به کین، افتیش ز پی
بر باد رفت از ستم و ظلم و جور تو
تاج قباد و افسردار او تخت کی
از بسکه سینه ام ز تو پر انده و غم است
در تنگنای او نبود جای هیچ شی
با سبط مصطفی ز ره کین درآمدی
دست ستم، دراز نمودی به قتل وی
کشتی شه مدینه و سالار مکه را
در کوفه تشنه لب، به تمنای ملک ری
رفت از جفای تو سر فرزند بوتراب
گه در تنور مطبخ و، گاهی به نوک نی
در باغ خلد فاطمه در ماتم پسر
تا روز حشر، گرید و گوید که یا بنی
ایام نوبهار جوانان هاشمی
شد از سموم ظلم تو آخر بدل به دی
ظلمی که کرده ای تو به اولاد مصطفی
طومار شرح او نشود تا به حشر طی
گریم بر آن غریب که بر تن، سرش نبود
عریان به خاک رفت و، کفن در برش نبود
شاهی که بود آب جهان، مهر مادرش
گردید چاک چاک، لب آب پیکرش
آن تشنه لب که تشنهٔ یک قطره آب بود
آبش نداد شمر و، برید از قفا سرش
بیش از هزار و نه صد و پنجاه زخم بود
از ضرب تیغ و نیزه به جسم مطهرش
غلطان به خاک گشت امامی که جبریل
می رفت خاک درگه او را ز شهپرش
از ظلم و جور و کینه و بیداد کوفیان
شد کشته، هر که بود ز جان یار و یاورش
آه از دمی که بر بدن چاک چاک او
افتاد دیدگان ستم دیده خواهرش
شد پایمال سم ستوران تنی که بود
پیوسته جا به دامن زهرای اطهرش
گردید پاره پاره ز ضرب سنان و تیر
جسم جوان سرو قد ناز پرورش
دست از تنش جدا شد و در خاک و خون فتاد
عباس آنکه بود علمدار لشگرش
شد در زمین کرب و بلا شادیش عزا
قاسم که بود نور دو چشم برادرش
کشتند کوفیان ستم پیشه از جفا
عباس و عون و جعفر و عثمان و اکبرش
دردا که از کمان ستم پیشه ای رسید
پیکان به جای شیر به حلقوم اصغرش
خون جای اشک، اهل ولا ریزد از دو عین
اندر عزای خامس آل عبا حسین
آن دم که شاه تشنه لب از صدر زین فتاد
سیماب وار، لرزه به عرش برین افتاد
آن دم که سر ز پیکر او شد به نی بلند
از اوج چرخ، عیسی گردون نشین فتاد
آن دم که شد بریده گلوی وی از قفا
خنجر ز شرم، از کف شمر لعین فتاد
آن دم که شد برهنه ز عمامه تارکش
تاج تقرب از سر روح الامین فتاد
آن دم که گشت پیکرش از تیغ چاک چاک
تیغ دو پیکر از کف حبل المتین فتاد
آن دم که شد برون ز تنش جان ز تشنگی
از چشم خلق، اشک چو در ثمین فتاد
آن دم که بهر خاتمی انگشت وی برید
اهریمنی، ز دست سلیمان نگین فتاد
آن دم که سوخت خیمهٔ او ز آتش ستم
آتش به قلب سوختهٔ عابدین فتاد
آن دم که زینبش به اسیری، به شام رفت
از پا به خلد فاطمه اندوهگین فتاد
آن دم که این مصیبت جانسوز می نوشت
خامه ز دست ترکی زار و حزین فتاد
ظلمی که بر حسین علی شد به کربلا
کس در جهان، ندیده چنین ظلم برملا
چون اوفتاد شاه شهیدان، زصدر زین
گفتی فتاد پیکر خورشید بر زمین
ناگه زشست سنگدل ظالمی رسید
تیری زره شکاف سه پهلوش بر جبین
آهی کشید از دل پر درد و، پس نمود
خون از رخ مبارک خود پاک زآستین
بر سینه اش رسید پس آنگاه از قضا
تیری دگر زشست لعینی زراه کین
گفت ای خدای بر دل پر حسرتم نگر!
وی کردگار! غربت و مظلومیم ببین!
تنها و بی کسم من و، این قوم صد هزار
گردیده ام زکینهٔ اشرار، بی معین
یکجا فتاده اکبر مه طلعتم زپا
در داغدشت ماریه با زلف عنبرین
عباسم اوفتاده ز پا سرو قامتش
یک دست او جدا زیسار و یک از یمین
بر خاک خفته قاسم سیمین بر از جفا
در خون طپیده اصغر من چون در ثمین
بر پیکرم رسیده ببین زخم بی حساب
بر سینه ام نشسته نگر شمر را زکین
اهریمنان چو حلقه به دورم کشیده صف
من در میان فتاده به خون غرقه چون نگین
ای یار دلنواز ببین حال مضطرم
تنها تویی معین من و یار و یاورم
شمر لعین برید چو از تن، سر حسین
در خاک و خون کشید زکین، پیکر حسین
لب تشنه ریخت خون زگلویش به روی خاک
شرمی نکرد از پدر و مادر حسین
خون جای اشک ریخت زمژگان مصطفی
خنجر زکین کشید چو بر حنجر حسین
شد آفتاب منخسف آن دم که بر سنان
گردید جلوه گر سر مهر افسر حسین
آه از دمی که بر بدن پاره پاره اش
افتاد دیدگان تر خواهر حسین
دستی بریده باد که از پیکرش برید
انگشت کوچک از پی انگشتر حسین
آه از دمی که ظالمی آن کهنه پیرهن
بیرون کشید از بدن اطهر حسین
در خون فتاد با لب عطشان کنار آب
عباس آن برادر نام آور حسین
از تیغ و تیر و نیزه در آن دشت هولناک
شد پاره پاره جسم علی اکبرحسین
صد ها دریغ و درد که از تیر حرمله
گردید چاک حلق علی اصغر حسین
در قتلگه زضربت سیلی خصم گشت
نیلی عذار دختر نیک اختر حسین
در کربلا ز دشت نجف یا علی بیا
بنگر به خاک، چاک تن بی سر حسین
بنگر چگونه از ستم و جور کوفیان
گردیده خاک کرب و بلا بستر حسین
هر دم بریز اشک و بیفشان به سر تو خاک
در ماتم شهی که تنش گشت چاک چاک
ای تن به خاک ماند و سر رفته بر سنان
من بهر این به سینه زنم یا برای آن
تن در نشیب خاک و سرت بر فراز نی
من بر تن تو گریه کنم یا به سر فغان
مهر رخت زمشرق نی، کرد چون طلوع
خورشید منکسف شد و، تاریک شد جهان
ای آفتاب برج امامت! که بر تنت
زخم سنان وتیر، فزون، بود ز اختران
لب تشنه جان سپردی و آبت کسی نداد
با آن که بود بر لب دریا تو را مکان
نآمد به سر کشی تو کس، غیر تیغ و تیر
پهلو نشین نگشت کس ات جز سر سنان
پیشانیت شکسته شد از سنگ بوالحنوق
شد چاک پهلویت ز سر نیزهٔ سنان
شمرت لگد به سینه زد از قهر، ای دریغ!
سر از تنت برید لب تشنه، ای امان!
هم سر بریده شد ز تنت هم ز بند دست
از جور شمر شکوه کنم یا زساربان
زان دم که گشت خون تو جاری به روی خاک
جاری ست خون هنوز زچشم جهانیان
کس میزبان نگشت به جز خولی، ای دریغ!
یک شب سرت به خانه او بود میهمان
بنهاد بی حیا سر پاک تو در تنور
مهمان کسی نداده به خاکسترش مکان
ظلمی که بر تو شد به کسی در جهان نشد
غیر از سر تو هیچ سری بر سنان نشد
از دوری فراق تو گریان ای پدر!
خون جای اشک، از مژه افشانم ای پدر!
می سوزم از فراق تو پا تا به سر چو شمع
افکنده ای در آتش حرمانم ای پدر!
لطف تو پیش از این به یتیمان زیاد بود
من هم کنون، یکی ز یتیمانم ای پدر!
آغوش گرم و دامن تو بود جای من
بنگر کنون اسیر لعنیانم ای پدر!
تا روی انور تو نهان شد زچشم من
خاموش گشت شمع شبستانم ای پدر!
تا سرو قامت تو به گلشن زپا فتاد
قمری صفت همیشه در افغانم ای پدر!
زآن دم که خون حنجر تو بر زمین چکید
خون می چکد هنوز زچشمانم ای پدر!
نبود توان و طاقت رفتن اگر مرا
بر پا خلیده خار مغیلانم ای پدر!
چون مرغ پر شکسته زهجران روی تو
باشد مدام سر به گریبانم ای پدر!
می گفت و می گریست که شمر از ره جفا
کردش به تازیانه ز نعش پدر جدا
بردند پس ز کرب و بلا سوی شامشان
در شام شد خرابه مکان و مقامشان
کردند بر کنیزیشان خواهش ای دریغ
آنان که جبرئیل امین بد غلامشان
آنانکه پاس حرمتش داشت جبرئیل
از مرد و زن نکرد کسی احترامشان
آنانکه بود عزتشان نزد کردگار
گردون فکند قرعهٔ ذلت به نامشان
آنانکه آفتاب فلک سایشان ندید
بردند پا برهنه به بزم عوامشان
در مجلس یزید، شنیدند ناسزا
آنانکه کردگار رساندی سلامشان
کس آب و نان نداد بر آن داغدیدگان
خون دل آب و لخت جگر شد طعامشان
ناحق شدند در کف مروانیان اسیر
آنان که می نبود به جز حق، کلامشان
ای روزگار! از تو و بی رحمی تو داد
هرگز دلی نگشت ز بی مهر تو شاد
مطبخ کجا؟ و راس امام مبین کجا؟
خولی کجا؟ و سبط رسول امین کجا؟
تا کی فلک به آل پیمبر جفا کنی
خنجر کجا؟ و حنجر سلطان دین کجا؟
ای چرخ نیلگون، نشدی از چه سرنگون
خورشید دین کجا؟ و تراب زمین کجا؟
شد پاره پاره پیکر فرزند بوتراب
خنجر کجا؟ و آن بدن نازنین کجا؟
ای روزگار! از تو و بی مهری تو داد
زینب کجا؟ و بزم یزید لعین کجا؟
شرمت نیآمد ای فلک! از روی مصطفی
چارم ولی کجا؟ و غل آهنین کجا؟
در شهر شام آل علی بی کس و غریب
غربت کجا؟، سکینهٔ محنت قرین کجا؟
ای روزگار! از تو وفایی کسی ندید
در گلشن تو جز گل حسرت کسی نچید
از چیست؟ ای سر! این همه سیار بینمت
در دست اهل ظلم، گرفتار بینمت
گاهی به نوک نیزه و گاهی میان طشت
گاهی میان کوچه و بازار بینمت
گاهی نهان به توبرهٔ اسب مشرکان
گاهی عیان به مجلس اغیار بینمت
گاهی چو میوه های بهشت ای بریده سر!
آویخته ز شاخهٔ اشجار بینمت
گاهی به دیر راهب و گه کنج مطبخی
گه زیب بخش مجلس کفار بینمت
گه بر سر سنان سنان، جا گرفته ای
گه همسفر به شمر ستمکار بینمت
گه پیش پیش محمل زینب به راه شام
ای سر، روان چو قافله سالار بینمت
مشغول گه به خواندن قرآن به نوک نی
در پیش چشم زینب افگار بینمت
آویز گشته گاه به دروازهٔ دمشق
چون آفتاب، بر سر دیوار بینمت
گاهی میان طشت زر و مجلس یزید
چوب جفا به لعل گهربار بینمت
گه در کنار دختر زارت رقیه جای
در شام، در خرابه، شب تار بینمت
ای سر! به خاطر «ترکی» چو بگذری
پر خون و با جراحت بسیار بینمت
ای سر تو زیب دوش رسول خداستی
جرمت چه بوده است که از تن جداستی؟
طی شد مه محرم و آمد مه صفر
زایل غمی ز دل نشد آمد غم دگر
ماه محرم آن حسین است و گشت طی
ماه صفر ز مرگ حسن می دهد خبر
ماه حسین اگر چه مهی بود جان گذار
ماه حسن ز ماه حسین جان گدازتر
قتل حسین اگر چه بسی دل خراش بود
مرگ حسن فزون به دلم می کند اثر
شمر از جفا برید حسین را سر از قفا
لب تشنه ریخت خون وی آن شوم بد گهر
از قحط آب، گشت حسین آب همچو شمع
وز آب کوزه ریخت حسن را به جان شرر
صد پاره شد ز حلق شریفش به طشت ریخت
فرزند بر گزیدهٔ صدیقه را جگر
چون پاره پاره شد جگر سبط مصطفی
ای دل! به سینه خون شو و بیرون شو از بصر
گر ریخت پاره جگر مجتبی به طشت
اما نشد به شام، سرش زیب طشت
زهرای مادر حسنین اندر این دو ماه
در باغ خلد جامهٔ نیلی، کند به بر
گاهی به کربلا رود و گاه در بقیع
گاهی زند به سینه و، گاهی زند به سر
گاهی حسن حسن کند و گه حسین حسین
گرید گهی بر آن پسر و، گه بر این پسر
گاهی رود به طوس و کند گریه بر رضا
خون جگر، به چهره فشاند ز چشم تر
آنگه ز حال فاطمه آگه شود کسی
کو با عزیز مرده شبی را کند سحر
«ترکی» غم حسین و حسن در وجود تو
با شیر اندرون شده با جان شود بدر
ماه صفر، چو ماه محرم، مه عزاست
هرجا که رو کنیم بساط عزا بپاست
ترکی شیرازی : فصل چهارم - ترکیب‌بندها
شمارهٔ ۴ - هفت بند نینوایی
فلک تو رحم به اولاد بوتراب نکردی
مگر به کرب و بلا ظلم بی حساب نکردی
هزار سعی نمودی تو در خرابی یثرب
چرا تو غمکده شام را خراب نکردی
مگر حسین علی را به کربلا تو نکشتی
مگر یزید لعین را تو کامیاب نکردی
شهی که بود ضیا دو چشم ختم رسولان
چرا ز کشتن آن شاه اجتناب نکردی
به قتل سبط نبی کاین چنین شتاب نمودی
چرا به دادن آبش چنین شتاب نکردی
گلوی سبط نبی را مگر ز کین نبریدی
مگر محاسنش از خون سر خضاب نکردی
سر حسین به خاکستر تنور نهادی
حیا از آن رخ چون قرص آفتاب نکردی
به پیش روی پدر تارک پسر تو شکستی
چرا ز کشتن او شرم از آن جناب نکردی
به قتلگاه تو سیلی زدی به روی سکینه
چرا تو رحم بر آن طفل کشته باب نکردی
مگر تو سلسله بر پای عابدین ننهادی
ز تشنگی جگرش را مگر کباب نکردی
ز ظلم های تو ترسم که روز محشر کبری
میان خلق خجالت کشی تو در بر زهرا
فلک به آل نبی ظلم بی حساب نمودی
مدینه را به تمنای ری خراب نمودی
ز تیشهٔ ستم از پا چه نخل های فکندی
چه ظلم ها که به اولاد بوتراب نمودی
کمر بخ قتل حسین بستی و حیا ننمودی
برای کشتن او از چه رو شتاب نمودی
ز کینه سبط نبی را به کربلا به لب آب
برای قطرهٔ آبی دلش کباب نمودی
عزیز فاطمه را از قفا سرش ببریدی
ز کین محاسنش از خون سر خضاب نمودی
به روی خاک فکندی تن مطهر او را
به جسم انور او سایه ز آفتاب نمودی
ز روی قهر تو سیلی زدی به روی سکینه
زخش کبود و دلش پر ز اضطراب نمودی
فلک ز ظلم تو شد سرنگون لوای امامت
به روز بازپسین بایدت کشید غرامت
فلک به آل پیمبر مکر تو جنگ نکردی
مگر به آن شه لب تشنه، عرصه تنگ نکردی
مگر به کرب و بلا ابن سعد را تو ز کوفه
سر سپه ننمودی و پیش هنگ نکردی
سر امام زمان را تو با شتاب بریدی
به قدر خوردن آبی چرا درنگ نکردی
مگر ز خون جوانان شاه یثرب و بطحا
زمین کرب و بلا را تو لاله رنگ نکردی
گلوی اصغر شیرخوارهٔ شه را
مگر ز کین، هدف ناوک خدنگ نکردی
جبین زادهٔ زهرا که داشت داغ عبادت
به قتلگه مگر آزرده اش ز سنگ نکردی
به بوسه گاه نبی چوب خیزران زدی از کین
مگر تو با سر از تن بریده جنگ نکردی
چنین ستم که تو کردی به اهل بیت رسالت
گمانم آنکه به کفار و روم و زنگ نکردی
فلک به آل علی ظلم بی حساب نمودی
مدینه را به تمنای ری خراب نمودی
فلک به آل پیمبر ببین چها کردی
چه ظلم ها که به اولاد مرتضی کردی
شهی که نور دو چشم علی و فاطمه بود
روانه اش ز مدینه، به کربلا کردی
در اول آب به روی حریم او بستی
ز روی فاطمه نی شرم و نی حیا کردی
به روی خاک نهادی جبین سبط رسول
جدا سرش ز قفا از ره جفا کردی
به خون و خاک کشیدی تن مطهر او
سرش بریدی، و بر نوک نیزه ها کردی
به فرق اکبر مه طلعتش زدی شمشیر
دو دست از تن عباس او جدا کردی
به زلف حضرت قاسم ز خون حنا بستی
به دشت کرب و بلا شادیش عزا کردی
نخورده شیر علی اصغر صغیرش را
گلوی او هدف ناوک بلا کردی
چو شام تیره نمودی تو روز لیلا را
به ماتم علی اکبر قدش دو تا کردی
به خیمه گاه حسینی ز کین زدی آتش
به دشت کرب و بلامحشری به پا کردی
به طشت زر سر سبط رسول جا دادی
ز خیزران به لبش چوب آشنا کردی
تمام اهل حرم را به ریسمان بستی
بسوی شام روانشان ز کربلا کردی
فلک ز جور و جفای تو داد و صد بیداد
ز ظلم های تو شهر مدینه، رفت به باد
چو قاسمان بلا قسمت بلا کردند
تمام، قسمت مظلوم کربلا کردند
چه عهد ها که به بستند کوفیان با وی
عجب به عهد خود آن ناکسان وفا کردند
شه حجاز بسوی عراق با صد شور
قدم نهاد و بر او کوفیان، جفا کردند
نخست آب روان را به روی او بستند
به درد تشنگی اش سخت مبتلا کردند
مخالفان ز ره راست چشم پوشیدند
چو نی دل حرم او پر از نوا کردند
ز راه کینه نمودند تیر بارانش
نه رحم بر وی و، نه شرم از خدا کردند
سری که شست ز گیسوش جبریل غبار
ز تن بریده و، بر نوک نیزه ها کردند
تنی که پرورشش در کنار زهرا بود
به خون کشیده و، پامال اسب ها کردند
امیر صف شکن عباس نامدارش را
کنار دجله دو دست از تنش جدا کردند
جوان تازه خطش را ز پا درآوردند
ز درد فرقت او قامتش دو تا کردند
گل ریاض حسن قاسم دلیرش را
در آن زمین بلا شادیش عزا کردند
خیام محترمش را ز کین زدند آتش
به دشت کرببلا محشری بپا کردند
عذار دختر او را ز سیلی آزردند
ز روی فاطمه نه شرم و نه حیا کردند
مصیبتی که به فرزند مصطفی رو داد
ز جن و انس کسی در جهان ندارد یاد
شنیده اید که شاهی، ز صدر زین افتاد
ندیده اید که پا قاتلش به سینه نهاد
شنیده اید که شمر، از قفا برید سرش
ندیده اید که از تشنگی، چسان جان داد
شنیده اید سری شد به نوک نیزه بلند
ندیده اید به چرخ از دل که شد فریاد
شنیده اید که از خون وضو گرفت حسین
ندیده اید چسان، جبهه را به خاک نهاد
شنیده اید که شد کشته نازنین پسرش
ندیده اید چسان قامتش ز پا افتاد
شنیده اید که عباساوفتاد از پا
ندیده اید که ساقی تشنه لب جان داد
شنیده اید که قاسم ز خون حنا بسته
ندیده اید که شد کشته، با دلی ناشاد
شنیده اید که زینب ز کوفه رفت به شام
ندیده اید چسان، خطبه کرد ایراد
چنین ستم که به اولاد بوتراب رسید
ز جن و انس کسی در جهان ندارد یاد
کنند سنگدلان ادعای دین داری
به کفر روی نهادند با ستمکاری
به نیزه چون سر سلطان انس و جان کردند
به پای نیزه به سر خاک قدسیان کردند
صدای هلهله چون از سپاه گشت بلند
میان خیمه، زنان حرم فغان کردند
دریغ و درد که از کینه، کوفیان
تن امام زمان را به خون طپان کردند
شدند رو به سراپرده ها چو لشگر شام
سیه لباس اسیری ببر زنان کردند
زدند چون به سراپرده آتش از ره کین
به دشن کرب و بلا محشری عیان کردند
ز گوش دخترکان گوشواره ها بردند
رسن به گردن بیمار ناتوان کردند
ز تازیانه و سیلی گروه بد آیین
سیاه پشت زنان، روی کودکان کردند
شکسته دل، چو اسیران زنگبار و فرهنگ
به شام شوم، ز کرب و بلا روان کردند
بر این مصیبت عظمی خروش و آه و فغان
همین نه اهل زمین، اهل آسمان کردند
فلک خراب شوی ظلم تا کی و تا چند
به اهل بیت نبی ظلم بیش از این مپسند
ترکی شیرازی : فصل چهارم - ترکیب‌بندها
شمارهٔ ۵ - ترکیب بند عاشورایی
ای سر اله را تو سرپوش!
وی بادهٔ عشق را قدح نوش!
ای کز ز ره لطف و مهربانی!
پرورده پیمبرت در آغوش
ای فرش ز داغ تو عزادار!
وی عرش به ماتمت سیه پوش!
بی جرم سر تو شمر ببرید
با خنجر کین، ز گوش تا گوش
اطفال تو را کسی ز گریه
جز کعب سنان، نکرد خاموش
اصحاب تو از می شهادت
افتاده تمام مست و مدهوش
برند اگر که بندم از بند
یک دم نکنم تو را فراموش
ای یافته، سر خط شهادت
جان کرده فدا به راه امت
ای شاه بریده سر ز خنجر!
ای خسرو بی سپاه و لشگر!
عریان، تنت افتاده بر خاک
خاکت ز وفا کشیده در بر
لرزید زمین، به خود چو سیماب
آن دم که فتادی از تکاور
در ماتمت ای عزیز زهرا
افروخت چو شمع،قلب حیدر
ماهی صفت ای غریب مظلوم!
گشتی تو به بحر خون شناور
از آب لب تو تر نگردید
گردید محاسنت ز خون تر
خونت به زمین کربلا ریخت
زان رو شده تر تبش معطر
جبریل امین فکند بر خاک
از قتل تو تاج عزت از سر
در سوگ تو منکه سوگوارم
از دیده سرشک خون ببارم
ای جد تو مصطفی علی باب!
ای کشتهٔ تیغ و، تشنهٔ آب!
جسمت دو شب و سه روز افتاد
اندر بر آفتاب و مهتاب
خم شد کمرت ز مرگ اقوام
خون شد جگرت ز هجر احباب
لب تشنه تو جان سپردی اما
مرغ و دد و دام جمله سیراب
شد سرخ ز خون، به رنگ یاقوت
جسم تو که بود چون در ناب
اطفال تو را ز بیم دشمن
شب ها نرود به چشمشان خواب
اهل حرمت، ز ترس اعدا
لرزان تنشان، بسان سیماب
بی جرم سرت ز تن بریدند
جسم تو به خاک و خون کشیدند
ای قره عین شاه لولاک
فرزند رسول ایزد پاک
برید سرت ز تن، چو قاتل
عریان بدنت فکند بر خاک
از قتل تو ای عزیز زهرا!
شد شیر خدا حزین و غمناک
در روز شهادت تو شاها!
شد ناله خاکیان، بر افلاک
چون رفت سر تو بر سر نی
جبریل نمود جامه را چاک
افسوس که گشت شاد و مسرور
از کشتن تو یزید بی باک
در روز شمار قاتلانت
گویند چگونه ما عرفناک
شا ها! سرت از قفا بریدند
صد لعن، بر آن گروه ناپاک
«ترکی» ز غمت مدام خواند
این مرثیه را به چشم نمناک
گریم به سر بریدهٔ تو
یا جسم به خون تپیدهٔ تو
مفاتیح الجنان : اعمال ماه محرم
اعمال روز نهم ماه محرم
روز تاسوعاست؛ از امام صادق(علیه السلام) روایت شده: تاسوعا روزی است که امام حسین(علیه السلام) و اصحابش را در کربلا محاصره کردند و سپاه شام برای جنگ با آن حضرت گرد آمدند و ابن مرجانه و عمر سعد، به خاطر کثرت سپاه و بسیاری لشگر که برای آن ها گردآمده بودند، خوشحال شدند و امام حسین(علیه السلام) و اصحابش را ناتوان به حساب آوردند و یقین کردند که برای حضرت یاوری نخواهد آمد و اهل عراق او را مدد نخواهند کرد، سپس فرمود: پدرم فدای آن ناتوان شده (جسمی در گودال) و غریب.
مفاتیح الجنان : زیارات مخصوصه امام حسین (ع)
زیارت عاشورا
بدان که زیارت روایت شده برای روز عاشورا چند زیارت است و ما در اینجا به خاطر رعایت مختصرنویسی فقط به بیان دو زیارت قناعت می کنیم ـ و البته در باب دوّم در بیان «اعمال روز عاشورا» نیز «زیارتی» را نقل کردم ـ با مطالبی دیگر که مناسب این مقام است.
[این زیارت همان] زیارت عاشورای معروف است که از نزدیک و دور خوانده می شود و شرح آن چنان که شیخ ابوجعفر طوسی در «مصباح» ذکر فرموده چنین است:
محمّد بن اسماعیل بن بزیع، از صالح بن عقبه، از پدرش، از حضرت باقر(علیه السلام) روایت کرده است: که حضرت فرموده: هرکه حسین بن علی(علیه السلام) را در روز «دهم محرّم» کنار قبر آن حضرت زیارت کند تا آنکه گریان شود، خدا را در روز قیامت ملاقات کند، با ثوابی به اندازه ثواب دو هزار حج و دو هزار عمره و دو هزار جهاد که ثواب آن ها همانند ثواب کسی می باشد که در خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله وائمه طاهرین) جهاد کرده باشد.
راوی گفت: فدایت شوم چه ثوابی است برای کسی که در شهرهای دور از کربلا باشد و برایش در مانند این روز رفتن به سوی قبر آن حضرت ممکن نباشد؟
فرمود: هرگاه چنین باشد به سوی صحرا بیرون رود، یا در خانه خود بر بلندی بام بالا رود و به سوی آن حضرت با سلام اشاره کند و در نفرین کردن بر قاتلین آن حضرت بکوشد و پس از آن دو رکعت نماز بخواند؛ و این کار را در اوایل روز، پیش از گذشتن خورشید از لحظۀ ظهر انجام دهد، پس بر امام حسین(علیه السلام) زاری و گریه کند و کسانی را که در خانه اش هستند، هرگاه از ایشان تقیه نمی کند، به گریه کردن بر آن حضرت امر کند و در خانهٔ خود با نشان دادن بی تابی بر آن حضرت عزا بپا دارد و یکدیگر را به مصیبتشان به حسین(علیه السلام) تسلیت و دلداری دهند و من بر خدا برای ایشان همه آن ثواب ها را ضامنم، هرگاه این عمل را انجام دهند.
گفتم: فدایت شوم این ثواب ها را برای ایشان ضامن می شوی و آن ها را به عهده می گیری؟ فرمود: آری من ضامن و عهده گیرنده ام برای کسی که این عمل را بجا آورد. گفتم: یکدیگر را چگونه تسلیت و دلداری دهند؟ فرمود: بگویند:
أَعْظَمَ اللّهُ أُجُورَنا بِمُصابِنا بِالْحُسَینِ علیه السلام، وَجَعَلَنا وَإِیاکمْ مِنَ الطَّالِبِینَ بِثارِهِ مَعَ وَلِیهِ الْإِمامِ الْمَهْدِی مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ عَلَیهِمُ السَّلامُ.
و اگر بتوانی آن روز را به دنبال حاجتی بیرون نروی، بیرون نرو، زیرا روز بلا و مصیبت است که در آن حاجت مؤمن برآورده نمی شود و اگر برآورده شود برای او مبارک نخواهد بود و در آن خیر و رشدی نخواهد دید و در آن روز هیچ کدام از شما برای خانه اش، البته چیزی ذخیره نکند، چرا که هرکه در آن روز اگر چیزی ذخیره کند، در آن چیز برکت نخواهد دید و برای او و اهلش که جهت آن ها ذخیره کرده مبارک نخواهد بود.
هرگاه این عمل را به جا آوردند، حق تعالی برای ایشان ثواب هزار حج، هزار عمره و هزار جهاد بنویسد که گویا همه را با رسول خدا(صلی الله علیه وآله) انجام داده باشد و برای اوست مزد و پاداش مصیبت هر پیامبر و رسول و وصی و صدّیق و شهیدی که مرده یا کشته شده باشد، از زمانی که حق تعالی آفریده دنیا را تا زمانی که قیامت بر پا شود.
صالح بن عُقبه و سیف بن عُمَیره گفته اند: عَلقَمة بن محمّد حَضرمی گفت: به حضرت باقر(علیه السلام) گفتم: به من دعایی بیاموز که آن را در این روز بخوانم برای هر زمان که آن حضرت را از نزدیک زیارت کنم و دعایی که آن را بخوانم برای هر زمان که موفق به زیارتش از نزدیک نشوم و بخواهم با سلام به سوی او از شهرهای دور از خانه ام اشاره کنم.
به من فرمود: ای علقمه هرگاه آن دو رکعت نماز را خواندی به سوی آن حضرت با سلام اشاره کن و در وقت اشاره به آن حضرت پس از گفتن «تکبیر» این کلام را بگو: [زیارتی که چند سطر بعد ذکر می شود]
به درستی که هرگاه این کلام را گفتی، دعا کرده ای به آن چیزی که دعا می کنند به آن زائران آن حضرت از ملائکه و خداوند برای تو صد هزار هزار درجه بنویسد و همانند کسی باشی که با امام حسین(علیه السلام) شهید شده باشد تا مشارکت کنی با ایشان در درجاتشان و شناخته نشوی، مگر در زمرهٔ شهیدانی که با آن حضرت شهید شده اند و برای تو نوشته شود زیارت هر پیامبر و رسولی و پاداش زیارت هرکه زیارت کرده امام حسین(علیه السلام) را از روزی که شهید شده، سلام خدا بر آن حضرت و اهل بیتش باد؛
می گویی:
السَّلامُ عَلَیک یا أَبا عَبْدِاللّهِ، السَّلامُ عَلَیک یا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ، [السَّلامُ عَلَیک یا خِیرَةَ اللّهِ وَابْنَ خِیرَتِهِ]، السَّلامُ عَلَیک یا ابْنَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ، وَابْنَ سَیدِ الْوَصِیینَ، السَّلامُ عَلَیک یا ابْنَ فاطِمَةَ سَیدَةِ نِساءِ الْعالَمِینَ، السَّلامُ عَلَیک یا ثارَ اللّهِ وَابْنَ ثارِهِ وَالْوِتْرَ الْمَوْتُورَ، السَّلامُ عَلَیک وَعَلَی الْأَرْواحِ الَّتِی حَلَّتْ بِفِنائِک، عَلَیکمْ مِنِّی جَمِیعاً سَلامُ اللّهِ أَبَداً مَا بَقِیتُ وَبَقِی اللَّیلُ وَالنَّهارُ؛
یا أَبا عَبْدِاللّهِ، لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِیةُ وَجَلَّتْ وَعَظُمَتِ الْمُصِیبَةُ بِک عَلَینا وَعَلَی جَمِیعِ أَهْلِ الْإِسْلامِ، وَجَلَّتْ وَعَظُمَتْ مُصِیبَتُک فِی السَّمَاوَاتِ عَلَی جَمِیعِ أَهْلِ السَّمَاوَاتِ، فَلَعَنَ اللّهُ أُمَّةً أَسَّسَتْ أَسَاسَ الظُّلْمِ وَالْجَوْرِ عَلَیکمْ أَهْلَ الْبَیتِ، وَلَعَنَ اللّهُ أُمَّةً دَفَعَتْکمْ عَنْ مَقامِکمْ وَأَزالَتْکمْ عَنْ مَراتِبِکمُ الَّتِی رَتَّبَکمُ اللّهُ فِیها، وَلَعَنَ اللّهُ أُمَّةً قَتَلَتْکمْ؛
وَلَعَنَ اللّهُ الْمُمَهِّدِینَ لَهُمْ بِالتَّمْکینِ مِنْ قِتالِکمْ، بَرِئْتُ إِلَی اللّهِ وَ إِلَیکمْ مِنْهُمْ وَ [مِنْ] أَشْیاعِهِمْ وَأَتْباعِهِمْ وَأَوْلِیائِهِمْ، یا أَبا عَبْدِاللّهِ، إِنِّی سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکمْ، وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکمْ إِلی یوْمِ الْقِیامَةِ، وَلَعَنَ اللّهُ آلَ زِیادٍ وَآلَ مَرْوانَ، وَلَعَنَ اللّهُ بَنِی أُمَیةَ قاطِبَةً، وَلَعَنَ اللّهُ ابْنَ مَرْجانَةَ، وَلَعَنَ اللّهُ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ، وَلَعَنَ اللّهُ شِمْراً، وَلَعَنَ اللّهُ أُمَّةً أَسْرَجَتْ وَأَلْجَمَتْ وَتَنَقَّبَتْ لِقِتالِک؛
بِأَبِی أَنْتَ وَأُمِّی، لَقَدْ عَظُمَ مُصابِی بِک، فَأَسْأَلُ اللّهَ الَّذِی أَکرَمَ مَقامَک، وَأَکرَمَنِی [بِک]، أَنْ یرْزُقَنِی طَلَبَ ثارِک مَعَ إِمامٍ مَنْصُورٍ مِنْ أَهْلِ بَیتِ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللّهُ عَلَیهِ وَآلِهِ. اللّهُمَّ اجْعَلْنِی عِنْدَک وَجِیهاً بِالْحُسَینِ عَلَیهِ السَّلامُ فِی الدُّنْیا وَالآخِرَةِ، یا أَباعَبْدِاللّهِ، إِنِّی أَتَقَرَّبُ إِلَی اللّهِ، وَ إِلی رَسُولِهِ، وَ إِلی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ، وَ إِلی فاطِمَةَ، وَ إِلَی الْحَسَنِ، وَ إِلَیک بِمُوَالاتِک؛
وَبِالْبَراءَةِ [مِمَّنْ قَاتَلَک، وَنَصَبَ لَک الْحَرْبَ، وَبِالْبَراءَةِ مِمَّنْ أَسَّسَ أَسَاسَ الظُّلْمِ وَالْجَوْرِ عَلَیکمْ، وَأَبْرَأُ إِلَی اللّهِ وَإِلی رَسُولِهِ] مِمَّنْ أَسَّسَ أَساسَ ذلِک وَبَنی عَلَیهِ بُنْیانَهُ، وَجَری فِی ظُلْمِهِ وَجَوْرِهِ عَلَیکمْ وَعَلَی أَشْیاعِکمْ، بَرِئْتُ إِلَی اللّهِ وَ إِلَیکمْ مِنْهُمْ، وَأَتَقَرَّبُ إِلَی اللّهِ ثُمَّ إِلَیکمْ بِمُوالاتِکمْ وَمُوالاةِ وَلِیکمْ، وَبِالْبَراءَةِ مِنْ أَعْدائِکمْ، وَالنَّاصِبِینَ لَکمُ الْحَرْبَ، وَبِالْبَراءَةِ مِنْ أَشْیاعِهِمْ وَأَتْبَاعِهِمْ، إِنِّی سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکمْ، وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکمْ، وَوَلِی لِمَنْ والاکمْ، وَعَدُوٌّ لِمَنْ عاداکمْ؛
فَأَسْأَلُ اللّهَ الَّذِی أَکرَمَنِی بِمَعْرِفَتِکمْ، وَمَعْرِفَةِ أَوْلِیائِکمْ، وَرَزَقَنِی الْبَراءَةَ مِنْ أَعْدائِکمْ، أَنْ یجْعَلَنِی مَعَکمْ فِی الدُّنْیا وَالْآخِرَةِ، وَأَنْ یثَبِّتَ لِی عِنْدَکمْ قَدَمَ صِدْقٍ فِی الدُّنْیا وَالْآخِرَةِ، وَأَسْأَلُهُ أَنْ یبَلِّغَنِی الْمَقامَ الْمَحْمُودَ لَکمْ عِنْدَ اللّهِ، وَأَنْ یرْزُقَنِی طَلَبَ ثارِی مَعَ إِمامٍ هُدی ظَاهِرٍ نَاطِقٍ بِالْحَقِّ مِنْکمْ؛
وَأَسْأَلُ اللّهَ بِحَقِّکمْ وَبِالشَّأْنِ الَّذِی لَکمْ عِنْدَهُ أَنْ یعْطِینِی بِمُصابِی بِکمْ أَفْضَلَ مَا یعْطِی مُصاباً بِمُصِیبَتِهِ، مُصِیبَةً مَا أَعْظَمَها وَأَعْظَمَ رَزِیتَها فِی الْإِسْلامِ وَفِی جَمِیعِ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ. اللّهُمَّ اجْعَلْنِی فِی مَقَامِی هذَا مِمَّنْ تَنالُهُ مِنْک صَلَواتٌ وَرَحْمَةٌ وَمَغْفِرَةٌ، اللّهُمَّ اجْعَلْ مَحْیای مَحْیا مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَمَماتِی مَماتَ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ؛
اللّهُمَّ إِنَّ هذَا یوْمٌ تَبَرَّکتْ بِهِ بَنُو أُمَیةَ وَابْنُ آکلَةِ الْأَکبادِ، اللَّعِینُ ابْنُ اللَّعِینِ عَلَی لِسانِک وَ لِسانِ نَبِیک صَلَّی اللّهُ عَلَیهِ وَآلِهِ فِی کلِّ مَوْطِنٍ وَ مَوْقِفٍ وَقَفَ فِیهِ نَبِیک صَلَّی اللّهُ عَلَیهِ وَآلِهِ. اللّهُمَّ الْعَنْ أَباسُفْیانَ وَمُعَاوِیةَ وَیزِیدَ بْنَ مُعَاوِیةَ عَلَیهِمْ مِنْک اللَّعْنَةُ أَبَدَ الْآبِدِینَ، وَهذَا یوْمٌ فَرِحَتْ بِهِ آلُ زِیادٍ وَآلُ مَرْوانَ بِقَتْلِهِمُ الْحُسَینَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِ؛
اللّهُمَّ فَضاعِفْ عَلَیهِمُ اللَّعْنَ مِنْک وَالْعَذابَ [الْأَلِیمَ]. اللّهُمَّ إِنِّی أَتَقَرَّبُ إِلَیک فِی هذَا الْیوْمِ، وَفِی مَوْقِفِی هذَا، وَأَیامِ حَیاتِی بِالْبَرَاءَةِ مِنْهُمْ، وَاللَّعْنَةِ عَلَیهِمْ، وَبِالْمُوَالاةِ لِنَبِیک وَآلِ نَبِیک عَلَیهِ وَ عَلَیهِمُ السَّلامُ؛
سپس «صد مرتبه» بگو:
اللّهُمَّ الْعَنْ أَوَّلَ ظَالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَآخِرَ تَابِعٍ لَهُ عَلَی ذلِک. اللّهُمَّ الْعَنِ الْعِصَابَةَ الَّتِی جاهَدَتِ الْحُسَینَ وَشایعَتْ وَبایعَتْ وَتابَعَتْ عَلَی قَتْلِهِ، اللّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمِیعاً؛
پس بگو «صد مرتبه»:
السَّلامُ عَلَیک یا أَبا عَبْدِاللّهِ وَعَلَی الْأَرْواحِ الَّتِی حَلَّتْ بِفِنائِک، عَلَیک مِنِّی سَلامُ اللّهِ أَبَداً مَا بَقِیتُ وَبَقِی اللَّیلُ وَالنَّهارُ، وَلَا جَعَلَهُ اللّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّی لِزِیارَتِکمْ، السَّلامُ عَلَی الْحُسَینِ، وَعَلَی عَلِی بْنِ الْحُسَینِ، وَعَلَی أَوْلادِ الْحُسَینِ، وَعَلَی أَصْحابِ الْحُسَینِ؛
آنگاه بگو:
اللّهُمَّ خُصَّ أَنْتَ أَوَّلَ ظالِمٍ بِاللَّعْنِ مِنِّی، وَابْدَأْ بِهِ أَوَّلاً، ثُمَّ [الْعَن] الثَّانِی وَالثَّالِثَ وَالرَّابِعَ. اللّهُمَّ الْعَنْ یزِیدَ خامِساً، وَالْعَنْ عُبَیدَ اللّهِ بْنَ زِیادٍ وَابْنَ مَرْجانَةَ وَعُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَشِمْراً وَآلَ أَبِی سُفْیانَ وَآلَ زِیادٍ وَآلَ مَرْوَانَ إِلی یوْمِ الْقِیامَةِ.
سپس به سجده برو و بگو:
اللّهُمَّ لَک الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاکرِینَ لَک عَلَی مُصَابِهِمْ، الْحَمْدُ لِلّهِ عَلَی عَظِیمِ رَزِیتِی، اللّهُمَّ ارْزُقْنِی شَفاعَةَ الْحُسَینِ یوْمَ الْوُرُودِ، وَثَبِّتْ لِی قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَک مَعَ الْحُسَینِ وَأَصْحابِ الْحُسَینِ الَّذِینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَینِ عَلَیهِ السلام.
علقمه گفت: حضرت باقر(علیه السلام) فرمود: اگر بتوانی آن حضرت را هر روز به این زیارت در خانه خود زیارت کنی زیارت کن که تمام این ثواب ها برای تو خواهد بود.