عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۳۷
هم شیوهٔ سودای تو نتوان دانست
هم وعدهٔ فردای تو نتوان دانست
میباید بود تا ابد بی سر و پا
چون ره به سر و پای تو نتوان دانست
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۳۸
پای از تو فرو شد به گِلم میدانی
دود از تو برآمد ز دلم میدانی
چون سختتر است هر زمان مشکل من
حل نتوان کرد مشکلم میدانی
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۳۹
آنها که درین درد مرا میبینند
در درد و دریغای منِ مسکینند
چون یک سر موی از تو خبر نیست رواست
گر هر موئی به ماتمی بنشینند
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۴۲
حالم ز من سوخته خرمن بمپرس
تو میدانی ز دوست و دشمن بمپرس
آن غصّه که از تو خوردم آن نتوان گفت
وان قصّه که با تودارم از من بمپرس
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۴۳
هجرِ تو هلاکِ من بگوید با تو
دردِ دلِ پاکِ من بگوید با تو
آن قصّه که در بیان نیاید امروز
هر ذرّهٔ خاک من بگوید با تو
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۴۷
دل رفت و نگفت دلستانم که چه بود
جان شد که خبر نداد جانم که چه بود
سِرِّ دل و جان من مرا برگفتند
نه خفته نه بیدار ندانم که چه بود
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۴۸
عمری دل این سوخته تن در خون داد
و او هر نفسم وعدهٔ دیگرگون داد
چون پرده برانداخت نمود آنچه نمود
ببرید زبانم و سرم بیرون داد
عطار نیشابوری : باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ ب‍یحوصله و معانی كه تعلّق به
شمارهٔ ۵
کو دل که بداند نفسی اسرارش
کو گوش که بشنود دمی گفتارش
آن ماه جمال مینماید شب و روز
کو دیده که تا برخورد از دیدارش
عطار نیشابوری : باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ ب‍یحوصله و معانی كه تعلّق به
شمارهٔ ۱۰
ای جان تو در ذُلِّ جدائی قانع
گشته دل تو به بی وفائی قانع
این سخت نیایدت که میباید بود
سلطان بچهای را به گدائی قانع
عطار نیشابوری : باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ ب‍یحوصله و معانی كه تعلّق به
شمارهٔ ۱۸
جانا جانم غرقهٔ دریای تو بود
پیوسته چو قطره بی سر و پای تو بود
من حوصله ای نداشتم، این همه کار،
از حوصله بخشیدن سودای تو بود
عطار نیشابوری : باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ ب‍یحوصله و معانی كه تعلّق به
شمارهٔ ۲۳
دل در طلب وصال تو جان میباخت
در کافری زلف تو ایمان میباخت
چون محو همی گشت ز پیدائی تو
در دیده ز تو، عشق تو، پنهان میباخت
عطار نیشابوری : باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ ب‍یحوصله و معانی كه تعلّق به
شمارهٔ ۲۴
چون طاقت عشق تو ندارم آخر
در دردِ تو چون عمر گذارم آخر
رویی که به صد هزار باطل کردم
آن روی چگونه در تو آرم آخر
عطار نیشابوری : باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ ب‍یحوصله و معانی كه تعلّق به
شمارهٔ ۲۵
چون خون دلم بی تو بخوردم آخر
در خون جگر چرا نگردم آخر
در عشق تو هر حیله که میدانستم
کردم همه و هیچ نکردم آخر
عطار نیشابوری : باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ ب‍یحوصله و معانی كه تعلّق به
شمارهٔ ۲۸
آهی که ز دست غم برآرم بی تو
زان آه، جهان بهم برآرم بی تو
نه طاقت آنکه با تو باشم یک دم
نه زهرهٔ آن که دَم برآرم بی تو
عطار نیشابوری : باب چهاردهم: در ذَمّ دنیا و شكایت از روزگار غدّار
شمارهٔ ۲۵
تا کی خود را ز هجر دلبند کشم
غم در دل و جان آرزومند کشم
دردی که فلک ز تاب آن خم دارد
چون دل بنماند دردِ دل چند کشم
عطار نیشابوری : باب شانزدهم: در عزلت و اندوه و درد وصبر گزیدن
شمارهٔ ۱۰
زین شیوه که اکنون دل دیوانه گرفت
کلّی کم آشنا و بیگانه گرفت
چون شادی خویش زهر قاتل میدید
در کوچهٔ اندوهگنان خانه گرفت
عطار نیشابوری : باب هفدهم: در بیان خاصیت خموشی گزیدن
شمارهٔ ۲۱
هر چند ترا محرم اسراری نیست
صبری میکن که عمر بسیاری نیست
گر همدم مائی و ترا یاری نیست
دم درکش و با هیچ کست کاری نیست
عطار نیشابوری : باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن
شمارهٔ ۱۹
مرغ دل من که بود چون شیدایی
افتاد ز عشق بر سرش سودایی
هر لحظه به صد هزار عالم بپرید
اما یک دم فرو نیامد جایی
عطار نیشابوری : باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن
شمارهٔ ۲۱
وقتی است که دیدهیی به دیدار کنم
یک ذره نه اقرار ونه انکار کنم
هر نام نکو که حاصل عمر آن است
بفروشم و اندر سر این کار کنم
عطار نیشابوری : باب نوزدهم: در ترك تفرقه گفتن و جمعیت جستن
شمارهٔ ۴
نه جان صفت رضای او میگیرد
نه دل طلب وفای او میگیرد
هرچیز که آن در دل تو جای گرفت
میدان به یقین که جای او میگیرد