عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۶۱
ای نفس عجب که با دلم همنفسی
من بندهٔ آن صبح که خندان برسی
ای در دل شب چو روز آخر چه کسی
هم شحنه و دزد و خواجه و هم عسسی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۶۹
ای آنکه تو بر فلک وطن داشته‌ای
خود را ز جهان پاک پنداشته‌ای
بر خاک تو نقش خویش بنگاشته‌ای
وان چیز که اصل تست بگذاشته‌ای
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۷۳
ای آنکه مرا به لطف بنواخته‌ای
در دفع کنون بهانه‌ای ساخته‌ای
گر با همگان عشق چنین باخته‌ای
پس قیمت هیچ دوست نشناخته‌ای
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۷۷
این نیست ره وصل که پنداشته‌ای
این نیست جهان جان که بگذاشته‌ای
آن چشمه که خضر خورد از او آب حیات
اندر ره تست لیکن انباشته‌ای
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۷۸
با بی‌خبران اگر نشستی بردی
با هشیاران اگر نشستی مردی
رو صومعه ساز همچو زر در کوره
از کوره اگر برون شدی افسردی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۷۹
با خندهٔ بر بسته چرا خرسندی
چون گل باید که بی‌تکلف خندی
فرقست میان عشق کز جان خیزد
یا آنچه به ریسمانش برخود بندی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۹۱
گر با همه‌ای چو بی منی بی‌همه‌ای
ور بی‌همه‌ای چو با منی با همه‌ای
در بند همه مباش، تو خود همه باش
آن دم داری که سخره‌ای دمدمه‌ای
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۹۷
پران باشی چو در صف یارانی
پری باشی سقط چو بی ایشانی
تا پرانی تو حاکمی بر سر آن
چون پر گشتی ز باد سرگردانی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۰۰
بر کار گذشته بین که حسرت نخوری
صوفی باشی و نام ماضی نبری
ابن‌الوقتی، جوانی و وقت بری
تا فوت نگردد این دم ما حضری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۰۵
بیچاره دلا که آینهٔ هر اثری
گر سر کشی از صفات با دردسری
ای آینه‌ای که قابل خیر وشری
زان عکس ترا چه غم که تو بیخبری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۰۶
بی‌جهد به عالم معانی نرسی
زنده به حیات جاودانی نرسی
تا همچو خلیل آتش اندر نشوی
چون خضر به آب زندگانی نرسی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۰۸
بیرون نگری صورت انسان بینی
خلقی عجب از روم و خراسان بینی
فرمود که ارجعی رجوع آن باشد
بنگر به درون که به جز انسان بینی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۱۲
تا چند ز جان مستمند اندیشی
تا کی ز جهان پرگزند اندیشی
آنچه از تو ستد همین کالبد است
یک مزبله گو مباش چند اندیشی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۱۴
تا درد نیابی تو به درمان نرسی
تا جان ندهی به وصل جانان نرسی
تا همچو خلیل اندر آتش نروی
چون خضر به سرچشمهٔ حیوان نرسی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۱۵
تا در طلب گوهر کانی کانی
تا در هوس لقمهٔ نانی نانی
این نکتهٔ رمز اگر بدانی دانی
هر چیزی که در جستن آنی آنی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۱۷
تا هشیاری به طعم مستی نرسی
تا تن ندهی به جان پرستی نرسی
تا در غم عشق دوست چون آتش و آب
از خود نشوی نیست به هستی نرسی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۱۹
تو آب نی خاک نی تو دگری
بیرون ز جهان آب و گل در سفری
قالب جویست و جان در او آب حیات
آنجا که توئی از این دو هم بی‌خبری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۲۱
تو دوش چه خواب دیده‌ای می‌دانی
نی دانش آن نیست بدین آسانی
در دست و تن تو کاله پنهان کرده است
ای شحنه چراش زو نمی‌رنجانی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۲۲
تو سیر شدی من نشدم زین مستی
من نیست شدم تو آنچه هستی هستی
تا آب ز نا و آسیا می‌ریزد
می‌گردد سنگ و می‌زخد در پستی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۲۷
جان روز چو مار است به شب چون ماهی
بنگر که تو با کدام جان همراهی
گه با هاروت ساحر اندر چاهی
گه در دل زهره پاسبان ماهی