عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۴۱
دل را که شد از یک نظر دیده خراب
بنگر که چگونه باز شد رشته ز تاب
از مال جهان مرا چو چشمی و دلی است
آن بر سر آتش است و این بر سر آب
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۴۷
چون با غم تو دل مرا تاب نماند
در دیدهٔ خون فشان من خواب نماند
ای ساقی دُردِ دَرد برجانم ریز
تا خون گریم که در جگر آب نماند
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۱
دردا که دلم بوی دوایی نشنود
در وادی عشق مرحبایی نشنود
وز قافلهای که اندرین بادیه رفت
عمری تک زد بانگ درایی نشنود
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۳
هر چیز تو را همی جمالی دگر است
در هر ورقِ حُسن تو حالی دگر است
هرناقص را از تو کمالی دگر است
مر عاشق را از تو وصالی دگر است
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۴
این بادیهٔ تو را سری پیدا نه
پختن طمعِ وصل تو جز سودا نه
جان عاشقِ تو، ولیک جان اینجا نه
تو در دلِ ما ولیک دل با ما نه
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۵
عشق تو که ذرّه ذرّه تابنده بدوست
هر حکم که او کرد، چو او کرد نکوست
چون دانستم که مغزِ جانی ای دوست
از شادی این مغز نگنجم در پوست
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۱۵
گر قصد فلک کنم به پیشان نرسم
ور عزم زمین کنم به پایان نرسم
دانم که پس و پیش ز هم مسدود است
گر جان بدهم به گردِ جانان نرسم
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۲۵
جانان آمد قصد دل و جانم کرد
بنمود ره و سلوک آسانم کرد
با این همه جان میکنم و میکوشم
وین میدانم که هیچ نتوانم کرد
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۳۳
ای دل! دانی که او سزاوار تو نیست
چه عشوه فروشی که خریدار تو نیست
ای عاشق درمانده! بیندیش آخر
دل برکاری منه که آن کار تو نیست
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۴۲
در عالم خوف روزگاری دارم
زیرا که امید چون تو یاری دارم
چون من هر دم فرو ترم تو برتر
تادر تو رسم درازکاری دارم
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۴۳
گر شادی تو معتبرم میآید
در جنب غمت مختصرم میآید
هر چند وصال درخورم میآید
اندوه فراق خوشترم میآید
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۴۴
تا زلف تو چون کمند میبینم من
افتاده دلم به بند میبینم من
هرگز نرسد دست به فتراک توام
فتراک تو بس بلند میبینم من
عطار نیشابوری : باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن
شمارهٔ ۹
جانا! نظری در دل درویشم کن
یا چارهٔ جان چاره اندیشم کن
این میدانم که خاک میباید شد
گر خاک کنی خاک ره خویشم کن
عطار نیشابوری : باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن
شمارهٔ ۱۰
عمریست که شرح حال تو میگویم
واندوه تو با خیال تو میگویم
چون هست محال آنکه کس در تو رسد
باری سخن وصال تو میگویم
عطار نیشابوری : باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن
شمارهٔ ۱۱
جانا! نه نکو نه نانکو آمده‌ام
در یکتایی هزار تو آمده‌ام
هرچند که از کوی خودم رانده‌ای
آخر نه به کوی تو فرو آمده‌ام
عطار نیشابوری : باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن
شمارهٔ ۱۲
نی از سر زلفت خبری میرسدم
نی از لبِ لعلت شکری میرسدم
از روی توام گر نظری مینرسد
در کوی تو باری گذری میرسدم
عطار نیشابوری : باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن
شمارهٔ ۱۵
گر تو سر موئی سر من داشتیی
چون موی مرا تافته بگذاشتیی
آخر روزی با من حیران مانده
نومید نیم بوکه کنی آشتیی
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۷
من این دل بسته را کجا خواهم برد
ور صاف مرا نیست کجا خواهم دُرد
گر نوش کنم هزار دریا هر روز
حقا که ز دَردِ تشنگی خواهم مرد
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۱۳
در هر دو جهان گر آرزویی جویم
از وصلِ تو قدرِ سر مویی جویم
راه از همه سوی کردهام گُم بی تو
راهی به تو از کدام سویی جویم
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۱۵
از چشم خوشت بسی شکایت دارم
وز لعل لبت بسی حمایت دارم
چون من بندانم که بداند آخر
تا با تو ز تو من چه حکایت دارم