عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۳۲
چندان گفتی که از بیان بگذشتی
چندان گشتی بگرد آن کان گشتی
کشتی سخن در آب چندان راندی
نی تخته بماند نی تو و نی کشتی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۳۴
چون خار بکاری رخ گل می‌خاری
تا گل ناری بر ندهد گلناری
فعل تو چو تخم و این جهان طاهون است
تا خشت بر آسیا بری خاک آری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۳۵
چون ساز کند عدم حیات افزائی
گیری ز عدم لقمه و خوش می‌خائی
در می‌رسدت طبق طبق حلواها
آنجا نه دکان پدید و نه حلوائی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۴۲
چون نیشکر است این نیت ای نائی
شیرین نشود خسرو ما گر نائی
هر صبحدم آدم که هر صبحدمی
از عالم پیر بردمد برنائی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۵۳
در بی‌خبری خبر نبودی چه بدی
و اندیشهٔ خیر و شر نبودی چه بدی
ای هوش تو و گوش من و حلقهٔ در
گر حلقهٔ سیم و زر نبودی چه بدی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۵۶
در خاک اگر رفت تن بیجانی
جان بر فلک افرازد و شاذروانی
در خاک بنفشه‌ای بپایید و برست
چون برندهد سرو چنان بستانی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۶۷
در عشق هر آن که برگزیند چیزی
از نفس هوس بر او نشیند چیزی
عشق آینه است هرکه در وی بیند
جز ذات و صفات خود نبیند چیزی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۷۱
دل از می عشق مست می‌پنداری
جان شیفتهٔ الست می‌پنداری
تو نیستی و بلای تو در ره تو
آنست که خویش هست می‌پنداری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۷۴
دل گفت مرا بگو کرا می‌جوئی
بر گرد جهان خیره چرا می‌پوئی
گفتم که برو مرا همین خواهی گفت
سرگشته من از توام مرا می‌گوئی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۸۱
دیروز فسون سرد برخواند کسی
او سردتر از فسون خود بود بسی
بر مایدهٔ عشق مگس بسیار است
ای کم ز مگس کو برمد از مگسی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۸۶
رقص آن نبود که هر زمان برخیزی
بی‌درد چو گرد از میان برخیزی
رقص آن باشد کز دو جهان برخیزی
دل پاره کنی ور سر جان برخیزی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۸۸
روزی به خرابات گذر می‌کردی
کژ کژ به کرشمه‌ای نظر می‌کردی
آنها که جهان زیر و زبر می‌کردند
چون کار جهان زیر و زبر می‌کردی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۲۴
گر قدر کمال خویش بشناختمی
دامان خود از خاک بپرداختمی
خالی و سبک بر آسمان تاختمی
سر بر فلک نهم برافراختمی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۲۸
گر نقل و کباب و بادهٔ ناب خوری
میدان که به خواب در، همی آب خوری
چون برخیزی ز خواب باشی تشنه
سودت ندهد آب که در خواب خوری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۳۱
گر هیچ نشانه نیست اندر وادی
بسیار امیدهاست در نومیدی
ای دل مبر امید که در روضهٔ جان
خرما دهی، ار نیز درخت بیدی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۳۲
گر یک نفسی واقف اسرار شوی
جانبازی را به جان خریدار شوی
تا منست خود تو تا ابد تیره‌ستی
چون مست از او شوی تو هشیار شوی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۳۳
گر یک ورق از کتاب ما برخوانی
حیران ابد شوی زهی حیرانی
گر یک نفسی به درس دل بنشینی
استادان را به درس خود بنشانی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۳۹
گفتم که کدامست طریق هستی
دل گفت طریق هستی اندر پستی
پس گفتم دل چرا ز پستی برمد
گفتا زانرو که در درین دربستی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۵۱
مائیم در این زمان زمین پیمائی
بگذاشته هر شهر به شهر آرائی
چون کشتی یاوه گشته در دریائی
هر روز به منزلی و هرشب جائی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۵۳
مردی که فلک رخنه کند از دردی
مردی که خداش کاشکی ناوردی
غبن است و هزار غبن کاین خلق لقب
آن را مردی نهند و این را مردی