عبارات مورد جستجو در ۳۹۰۶ گوهر پیدا شد:
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۴۳
پای بلقاسم ز پای بلحکم بشناس نیک
نیستی ایوب فرمان از دم کرمان مکن
تیغ شرع از تارک بدخواه دین داری دریغ
شرط مردان این نباشد ای برادر آن مکن
عزم داری تا که خود بزغاله را بریان کنی
پس چو ابراهیم رو فرزند را قربان مکن
این ترا معلوم گردد لیکن اکنون وقت نیست
کیست هر کو گر تواند گفت این کن آن مکن
هر کجا مردی بد اکنون همچو تو تردامنند
چند گویی مرد هستم یاد نامردان مکن
اهل را در کوی معنی همچو مردان دستگیر
یار نااهلان مباش و یاد نا اهلان مکن
ناقد نقدی ولیکن نقد را آماده کن
کم بضاعت تاجری تو قصد در عمان مکن
خواجه را این آیت اندر سمع کمتر میشود
بشنو این آیت که کل من علیها فان مکن
نیستی ایوب فرمان از دم کرمان مکن
تیغ شرع از تارک بدخواه دین داری دریغ
شرط مردان این نباشد ای برادر آن مکن
عزم داری تا که خود بزغاله را بریان کنی
پس چو ابراهیم رو فرزند را قربان مکن
این ترا معلوم گردد لیکن اکنون وقت نیست
کیست هر کو گر تواند گفت این کن آن مکن
هر کجا مردی بد اکنون همچو تو تردامنند
چند گویی مرد هستم یاد نامردان مکن
اهل را در کوی معنی همچو مردان دستگیر
یار نااهلان مباش و یاد نا اهلان مکن
ناقد نقدی ولیکن نقد را آماده کن
کم بضاعت تاجری تو قصد در عمان مکن
خواجه را این آیت اندر سمع کمتر میشود
بشنو این آیت که کل من علیها فان مکن
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۵۲
ای خرد را جمال و جان را زین
ذکر و شعر توام چو دین و چو دین
به دو وزنم ستوده در یک بیت
به دو بحر آب داده از یک عین
من ز شعر تو دیده موسیوار
در یکی بیت مجمعالبحرین
بلبلم خواندهای و سیمرغم
من خود از ناقصی غربالبین
پیش چشم و دل عزیز توام
چون همی بینیم به رای العین
گر نیایم بگو سنایی کو
که کسی عین را نگوید «این»
واحدم خواندهای گرم بیند
پشت ایام خواندم اثنین
توبه کردم که پیش کس نشوم
خاصه در حربگاه بدر و حنین
توبه مشکن مرا که شیطانی
باشد از زادهٔ شهابی شین
آب حیوان چو یافت آتش خضر
کم گراید به باد ذوالقرنین
ذکر و شعر توام چو دین و چو دین
به دو وزنم ستوده در یک بیت
به دو بحر آب داده از یک عین
من ز شعر تو دیده موسیوار
در یکی بیت مجمعالبحرین
بلبلم خواندهای و سیمرغم
من خود از ناقصی غربالبین
پیش چشم و دل عزیز توام
چون همی بینیم به رای العین
گر نیایم بگو سنایی کو
که کسی عین را نگوید «این»
واحدم خواندهای گرم بیند
پشت ایام خواندم اثنین
توبه کردم که پیش کس نشوم
خاصه در حربگاه بدر و حنین
توبه مشکن مرا که شیطانی
باشد از زادهٔ شهابی شین
آب حیوان چو یافت آتش خضر
کم گراید به باد ذوالقرنین
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۱۳ - وله ایضا
خورشید آسمان وزارت که روی ملک
آئینهوش ز صیقل عدلش منور است
سلطان بارگاه سیادت که عهد او
پاینده دار دولت آل پیامبر است
آن داور زمانه که دارائی جهان
برقد کبریاش لباس محقر است
آن والی زمانه که کوس ولای او
یکباره هر که زد دو جهانش مسخر است
یعنی امین دین محمد که نام او
بر لوح دل نشستهتر از سکه بر زر است
بودش به من گمان خطائی که ذات من
در ارتکاب آن ز ملک بیگنهتر است
با آن که داده بود به خود مدتی قرار
کاظهار آن مخالف تمکین و لنگر است
زانجا که نکته پروری طبع شوخ اوست
زانجا که شوخ طبعی آن نکتهپرور است
صندوق نار دوش فرستاد بهر من
یعنی که مجرمی و تو را نار در خور است
آئینهوش ز صیقل عدلش منور است
سلطان بارگاه سیادت که عهد او
پاینده دار دولت آل پیامبر است
آن داور زمانه که دارائی جهان
برقد کبریاش لباس محقر است
آن والی زمانه که کوس ولای او
یکباره هر که زد دو جهانش مسخر است
یعنی امین دین محمد که نام او
بر لوح دل نشستهتر از سکه بر زر است
بودش به من گمان خطائی که ذات من
در ارتکاب آن ز ملک بیگنهتر است
با آن که داده بود به خود مدتی قرار
کاظهار آن مخالف تمکین و لنگر است
زانجا که نکته پروری طبع شوخ اوست
زانجا که شوخ طبعی آن نکتهپرور است
صندوق نار دوش فرستاد بهر من
یعنی که مجرمی و تو را نار در خور است
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۶۲ - ایضا در مرثیه
قاضی آن عالم اسرار قدر
که خرد خواندیش استاد عقول
یعنی آن مفتی احکام نبی
کز ره صدق نمیکرد عدول
آن که کلک دو زبانش بودی
کتب آرار ز فروع و ز اصول
وانکه تاج سر معقولات است
هرچه هست از سخنانش منقول
هم سما رفعت و سامی رتبت
هم سمی شه دین زوج بتول
بی ملالی چو شد از عالم کرد
عالمی را ز غم خویش ملول
بهر او کرد دو تاریخ ادا
زین دو مصراع روان طبع فضول
آه از آن عالم اسرار قدر
وای ازان مفتی احکام رسول
که خرد خواندیش استاد عقول
یعنی آن مفتی احکام نبی
کز ره صدق نمیکرد عدول
آن که کلک دو زبانش بودی
کتب آرار ز فروع و ز اصول
وانکه تاج سر معقولات است
هرچه هست از سخنانش منقول
هم سما رفعت و سامی رتبت
هم سمی شه دین زوج بتول
بی ملالی چو شد از عالم کرد
عالمی را ز غم خویش ملول
بهر او کرد دو تاریخ ادا
زین دو مصراع روان طبع فضول
آه از آن عالم اسرار قدر
وای ازان مفتی احکام رسول
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۹۳ - در مرثیه فرماید
باز فلک سلسلهای زد به هم
کز اثرش گشت جهانی حزین
اتشی افروخت که از پرتوش
دود برآمد ز زمان و زمین
فتنهای انگیخت که از هم گسست
سلسله ربط شهور و سنین
فتنه چو بود این که جهان را گذشت
قطب زمین تاج سر اهل دین
آن که در انواع کمالات بود
عالمی از خرمن او خوشه چین
وانکه گرفت از ید علیای علم
ملک شریعت همه زیر نگین
چون به هوای سفر آخرت
توسن همت ز خرد کرد زین
وز پی آسایش جاوید راند
رخش به آرامگه حور عین
غارت آرام ز عالم نمود
فرقت آن عالم عزلت گزین
ای که در این واقعهٔ جانگداز
با من بیصبر و قراری قرین
ضابطهٔ سال وفاتش اگر
میطلبی از من اندوهگین
مگذر ازین بیت که تاریخ اوست
مصرع دقت اثر هشتمین
کز اثرش گشت جهانی حزین
اتشی افروخت که از پرتوش
دود برآمد ز زمان و زمین
فتنهای انگیخت که از هم گسست
سلسله ربط شهور و سنین
فتنه چو بود این که جهان را گذشت
قطب زمین تاج سر اهل دین
آن که در انواع کمالات بود
عالمی از خرمن او خوشه چین
وانکه گرفت از ید علیای علم
ملک شریعت همه زیر نگین
چون به هوای سفر آخرت
توسن همت ز خرد کرد زین
وز پی آسایش جاوید راند
رخش به آرامگه حور عین
غارت آرام ز عالم نمود
فرقت آن عالم عزلت گزین
ای که در این واقعهٔ جانگداز
با من بیصبر و قراری قرین
ضابطهٔ سال وفاتش اگر
میطلبی از من اندوهگین
مگذر ازین بیت که تاریخ اوست
مصرع دقت اثر هشتمین
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۲۵
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۲۴۸ - در مرثیهٔ عمدة الدین
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۲۶۴
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۲۶۷
خاقانیا نجات مخواه و شفا مبین
کرد شفاعت علت و زاید نجات، بیم
کاندر شفاست عارضهٔ هر سپید کار
واندر نجات مهلکهٔ هر سیه گلیم
خواهی نجات مهلکه منگر نجات بیش
خواهی شفای عارضه مشنو شفا مقیم
نفی نجات کن که نجاتی است بس خطر
دور از شفا نشین که شفائی است بس سقیم
رو کاین شفا شفا جرف است از سقر تورا
آن را شفا مخوان که شقائی است بس عظیم
قرآن شفا شناس که حبلی است بس متین
سنت نجات دان که صراطی است مستقیم
تا زین نجات جا طلبی در ره نجات
جناتبان نه جات دهد نه ره سلیم
از حق رضا طلب که شفائی است آن بزرگ
وز دین حدیث ران که نجاتی است آن قدیم
ترسم تو بس نجات تو و درد تو شفاست
ناجی راستی شوی ای باژگونه تیم
راه ابتدا خدای نماید پس انبیا
زر اول آفتاب دهد پس کف کریم
دریا به دست ابر به طفلان مهد خاک
شیر کرم فرستد و او یا در یتیم
کرد شفاعت علت و زاید نجات، بیم
کاندر شفاست عارضهٔ هر سپید کار
واندر نجات مهلکهٔ هر سیه گلیم
خواهی نجات مهلکه منگر نجات بیش
خواهی شفای عارضه مشنو شفا مقیم
نفی نجات کن که نجاتی است بس خطر
دور از شفا نشین که شفائی است بس سقیم
رو کاین شفا شفا جرف است از سقر تورا
آن را شفا مخوان که شقائی است بس عظیم
قرآن شفا شناس که حبلی است بس متین
سنت نجات دان که صراطی است مستقیم
تا زین نجات جا طلبی در ره نجات
جناتبان نه جات دهد نه ره سلیم
از حق رضا طلب که شفائی است آن بزرگ
وز دین حدیث ران که نجاتی است آن قدیم
ترسم تو بس نجات تو و درد تو شفاست
ناجی راستی شوی ای باژگونه تیم
راه ابتدا خدای نماید پس انبیا
زر اول آفتاب دهد پس کف کریم
دریا به دست ابر به طفلان مهد خاک
شیر کرم فرستد و او یا در یتیم
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۳
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۵
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۲۲
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۳۶
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۸۴
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۹۷
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۶۹
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۹۷
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۲۱۷
سعدی : مثنویات
شمارهٔ ۲۷
سعدی : مثنویات
شمارهٔ ۴۲