عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۶۱
من بی دلم و اگر مرا دل بودی
کی در پیشم این همه مشکل بودی
کردم به محال عمر ضایع، وی کاش
از وصل تو جز محال حاصل بودی!
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۶۳
هر دم ز تو درد بیشتر خواهم برد
هر لحظه مصیبتی دگر خواهم برد
چون نیست به جشن وصل تو راه مرا
در ماتم خود عمر بسر خواهم برد
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۶۴
در عشق تو با خاک یکی خواهم شد
سرگشتهتر از هر فلکی خواهم شد
درگرد تو هرگز نرسم میدانم
گر بسیاری ور اندکی خواهم شد
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۶۵
جان بوی تو جست ازدل ناشاد و نیافت
دل نیز به عجز تن فروداد ونیافت
وان کس که نشان ز وصل تو جست بسی
در وادی خاکساری افتاد و نیافت
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۶۸
ای جمله اشارات و رموزم از تو
پیوسته یجوز و لایجوزم از تو
بگداخته چون برف تموزم از تو
صد گونه حجاب است هنوزم از تو
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۷۱
چون نیست ره هجرِ ترا پایان باز
پس چون بگشایم گرهِ هجران باز
تا کی باشم فتاده از جانان باز
چون کودک شیرخواره از پستان باز
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۷۲
اول ز همه کار جهان پاک شدم
واخر ز غمت بادل غمناک شدم
دستم چو به دامن وصالت نرسید
سر در کفن هجر تو با خاک شدم
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۷۳
مینشناسد کسی زبان من و تو
بیرون ز جهان است جهان من و تو
دایم چو تو بامنی و من با تو به هم
دوری ز چه افتاد میان من و تو
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۷۵
چون وصل تو تخم آشنائی انداخت
هجر آمد ودام بیوفائی انداخت
گر من بنگویم تو نکو میدانی
آن را که میان ما جدائی انداخت
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۷۸
گه قصد دل ممتحنم میداری
گه عزم به خون ریختنم میداری
چون میدانی که بی تو بیخویشتنم
از بهر چه بیخویشتنم میداری
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۴
ای گشته دلم بی تو چو آتشگاهی
وز هر رگ جان به آتش تو راهی
چون میدانی که دل پر آتش دارم
ناآمده بگذری چو آتش خواهی
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۶
عشق تو که همچو شمع میسوخت مرا
بیصبری پروانه درآموخت مرا
هجر تو به رایگان گرانم بخرید
تا آتش سودای تو بفروخت مرا
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۷
گر هیچ نظر کنی به روی ما کن
ور هیچ گذر کنی به کوی ما کن
ای ترک چو کار تو همه تاختن است
گر تاختنی کنی به سوی ما کن
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۱۰
ناکرده به پرِّ پشهای دمسازی
چندیم به پای پیلِ هجر اندازی
هر شیر دلی که داشتم باد ببرد
از بس که بدیدم از تو روبه بازی
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۱۲
شب نیست که دل حزین ندارم از تو
در دل دمِ آتشین ندارم از تو
تا چند کنی خونِ جگر در چشمم
من سوخته چشم این ندارم از تو
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۱۳
در کوی تو جان گوشه نشین میدانم
وز زلف تو عقل خوشه چین میدانم
بیدار نشستهای چنین میدانم
در خواب کنی مرا یقین میدانم
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۱۴
تا کی رانی از در خود دربدرم
تا کی سوزی ز آتش هجران جگرم
آخر نظری کن که اگر بعد از این
خواهی که نظر کنی نیابی اثرم
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۱۶
در عشق تو من گرد جنون میگردم
وز دایرهٔ عقل برون میگردم
دیری است که در خون دل من شدهای
در خون توشدی و من به خون میگردم
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۲۰
جانا ره بدخویی ناساز مگیر
خشمی که مبادت از سر ناز مگیر
من خاک توام که باد دارم در دست
چون خاک توام پای ز من باز مگیر
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۲۱
جانا بگذر به کوی ما یک باری
برگیر قدم به سوی ما یک باری
در خاک نظر چه میکنی بیهوده
آخر بنگر به روی ما یک باری