عبارات مورد جستجو در ۶۸۰ گوهر پیدا شد:
سیدای نسفی : غزلیات
شمارهٔ ۳۱۴
مو سفیدی حرص دنیا دور نتوانست کرد
طبع ما را سرد این کافور نتوانست کرد
روزگاری کرد خسرو قصرهای زرنگار
خانه ای شیرین تر از زنبور نتوانست کرد
برشکست کاسه دست گدا افسوس نیست
این صدا را چینی فغفور نتوانست کرد
من که باشم از در ارباب دولت برخورم
دانه ای زین خوشه بیرون مور نتوانست کرد
مال منعم می زند در خانه بانگ بی محل
حاصل خود را نهان زنبور نتوانست کرد
نیستند از آرزو خالی سلیمان تا به مور
هیچ کس از خود طمع را دور نتوانست کرد
صبحدم خورشید شب را زیر دست خویش ساخت
میل در چشمش کشید و کور نتوانست کرد
رستم از قتل پسر از بس که بدنامی کشید
مرده خود را نهان در گور نتوانست کرد
خط برآورد دلی از وصل او ممنون نشد
خضر ما ویرانه یی معمور نتوانست کرد
پرتو رخساره او کرد دل را بی قرار
طاقت شمع تجلی طور نتوانست کرد
عمر عنقا گر چه در خلوت نشینی صرف شد
نام خود چون سیدا مشهور نتوانست کرد
سیدای نسفی : غزلیات
شمارهٔ ۳۵۲
مه بود در کلبه ام چون در ته دامن چراغ
خانه من ز آتش گل می کند روشن چراغ
جوهر شمشیر او را کرد خون من علم
می رساند تیغ بر خورشید از روغن چراغ
پشت بام خانه اش سیلی زند مهتاب را
هر که چون فانوس دارد زیر پیراهن چراغ
تیره روزان می کنند از آه روشن خانه را
در بغل دارد بنفشه از گل سوسن چراغ
هر که دارد بر جگر چون لاله داغ آتشین
می تواند کرد روشن با لب دامن چراغ
آشنایی راست گیرد دست در افتادگی
رشته را نبود به غیر از دیده سوزن چراغ
لاله روشن می کند خاک شهیدان تو را
بر مزار کشتگان باشد سر بی تن چراغ
کی توان در پرده پنهان کرد حسن شوخ را
در اگر بندند بیرون گردد از روزن چراغ
سیدا از بس که با پروانه دارم الفتی
در نمی گیرد به هر غمخانه یی بی من چراغ
سیدای نسفی : مسمطات
شمارهٔ ۶۰
در چمن امروز بلبل مست گفتار خود است
کبک در کهسارها پابند رفتار خود است
سرو مغرور قد و گل محو رخسار خود است
هر که را بینم در عالم گرفتار خود است
کار حق در طاق نسیان مانده در کار خود است
دل درون سینه ام در آتش غم در گرفت
ناله جانسوز من آفاق را در بر گرفت
چرخ نتواند مرا از زیر خاکستر گرفت
کیست از دوش کسی باری تواند بر گرفت
گر همه عیسی است در فکر خر و بار خود است
از شکست شیشه غم در خاطر پیمانه نیست
خانه فانوس را پروای صاحب خانه نیست
زندگانی آشنایان را به هم یارانه نیست
گریه شمع از برای ماتم پروانه نیست
صبح نزدیک است در فکر شب کار خود است
روزگاری شد که در ویرانه‌ای هستم مقیم
می کنم پیوسته یاد از عهد یاران قدیم
این ندا آمد برون از خاک موسی کلیم
خضر آسودست از تعمیر دیوار یتیم
هر کسی را روی در تعمیر دیوار خود است
خانه بر دوشیم ما را حاجت دستار نیست
پیکر ما را لباس تازه‌ای در کار نیست
سیدا ما را نظر بر دست دنیا دار نیست
چشم صایب چون صدف بر ابر گوهر بار نیست
زیر بار منت طبع گهر بار خود است
سیدای نسفی : رباعیات
شمارهٔ ۴ - جواب آخوند ملا سیدا
دنیاست عروس سه طلاق است سه کفش
نی زرد بود نه قرمزی و نه بنفش
این را تو اگر ز یار جانی طلبی
میدان به یقین که جنگ مشت است و درفش
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۳۴ - قصاب
زان مه قصاب مردم گوشت سودا می کنند
عشقبازان دنبه او را تماشا می کنند
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۵۹ - طاقی دوز
شوخ طاقی دوز من باشد ز مخمل بسترش
خانه من آمد و افتاد طاقی از سرش
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۱۴۷ - پاده چی
آن نگار پاده چی را دوش میهمان ساختم
بردم او را خانه و گوساله گردان ساختم
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۱۸۳ - کمانگر
با آن بت کمانگر تیری به کف رسیدم
در خانه کمانش انداختم کشیدم
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۵۷ - سنگ زن
سنگ زن امرد ز جنگ سنگ دایم دم زند
عاشقان را بیند از دور و به سنگ کم زند
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۳۰۸ - مارباز
مارباز امرد مرا گردید بی افسون دچار
همره من خانه آمد گفت داری شاخ مار
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۳۱۳ - خارکش
خارکش امرد که گل دارد جمالش را هوس
می دهد دامان به دست کوته هر خار و خس
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۳۱۹ - اوتی کش
دمی نگار اوتی کش را برده میهمان ساختم
در زمان خود را درون کوره اش انداختم
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۳۴۴ - پتک فروش
ماه پتک فروش به پل کرده ماجرا
از دست او گرفتم و کردم به زیر پا
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۵
زین دودمان ندیدیم خونگرمی شراری
باید در آتش افکند چون لاله دودمان را
از بس که آشیان بود بر عندلیب ما تنگ
بر روی یکدگر چید چون برگ گل، فغان را!
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۷
گر بود بند قبا از موی گل باریکتر
می کند همرنگ داغ لاله، پهلوی ترا
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۰
هر چند قطره کردیم، در جستجوی دریا
چون آب کم نبردیم راهی به سوی دریا
آن قطره ام که از سیل، پس ماند در بیابان
بر خاک ره شدم خشک، از آرزوی دریا
غرق وصال، از ذوق، یک جا نگیرد آرام
گردد همیشه ماهی، در چارسوی دریا
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۸۸
جاده طوفانی دریای سراب است اینجا
زورق نقش قدم بر سر آب است اینجا
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۲۴
هرگز ندیده سایه جانانه آفتاب
با آنکه محرم است به هر خانه آفتاب
در آرزوی صبح بناگوش ماه من
خواهد ز چرخ، طالع دردانه آفتاب
آن ماه اگر قرار به همخانگی دهد
هرگز برون نمی رود از خانه آفتاب
ای خرمن جمال ترا دانه آفتاب
تو می فروش حسنی و پیمانه آفتاب
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۷۱
گل به غارت می رود،کو بلبلی کآید به باغ
دشنه از سوسن بگیرد، بر تن گلچین زند
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۹۸
ای مسیح وقت، تدبیری که آن خورشید را
از برای کشتن ما تیغ مژگان شد بلند