عبارات مورد جستجو در ۱۵۸ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۴۷- سورة محمد
۱ - النوبة الثالثة
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوندى قادر و قاهر و دیان، واحد و وحید در نام و در نشان، یکى یگانه یکتا از ازل تا جاودان، رحمن است دارنده جهان و پروراننده جهانیان، دوستان و دشمنان. رحیم است بمؤمنان و نوازنده ایشان در دو جهان، بنگاشت از کل صورت انسان و برگزید او را بر همه آفریدگان.
همه را هست کرد در این سراى بلا و امتحان. پس بحکمت اختلاف او کند میان ایشان، یکى گریان، یکى خندان، یکى شادان یکى با غم و احزان، یکى نواخته فضل، آراسته معرفت و ایمان، یکى خسته عدل آلوده کفر و طغیان، فردا برستاخیز همه را جمع کند. آدمیان و پریان همه را جزا دهد بکردار ایشان، مؤمنانرا احسان و رضوان و غفران، کافران را انکال و اغلال، زقوم و قطران. رب العالمین در ابتداء این سورة هر دو گروه را یاد کرد و مآل و مرجع ایشان پیدا کرد، فرمود: الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ. وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ آمَنُوا بِما نُزِّلَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ کَفَّرَ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ وَ أَصْلَحَ بالَهُمْ فردا برستاخیز هر که سر از خاک حسرت برآرد چنان برآرد که بخاک فرو شده.
المؤمن على ایمانه و المنافق على نفاقه، یکى را میارند با هزاران کرامت و انواع لطافت. طیلسان سعادت بر کتف مفاخرت افکنده و ایمان و معرفت و اخلاص گرد بر گرد مرکب او درآمده و دست در فتراک دولت او زده و این منشور اقبال در پیش او داشته که: سَیَهْدِیهِمْ وَ یُصْلِحُ بالَهُمْ وَ یُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ عَرَّفَها لَهُمْ. یکى را در ضحضاح ظلمت نفس خود بمانده کفران و طغیان و عصیان گرد او درآمده و در عرصات سیاست این ندا برو زده که: وَ الَّذِینَ کَفَرُوا فَتَعْساً لَهُمْ وَ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ بنده مؤمن اگر او را خود این شرف بودى و این کرامت که رب العزة میفرماید: ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ أَنَّ الْکافِرِینَ لا مَوْلى لَهُمْ. او را شرف تمام بودى که میفرماید جل جلاله من یار مؤمنانم و کافران را نه. من دوست مؤمنانم و کافران را نه. دوست کافران طاغوت است که در دنیا او را پرستیدند و دوست داشتند چنانک فرمود: وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ نتیجه دوستى و پرستش طاغوت آنست که در دنیا ایشان را از نور معرفت با ظلمت کفر برد تا در عقبى از روشنایى بهشت با تاریکى دوزخ افتادند. کافران را چنین فرمود که أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ. و مؤمنانرا فرمود: نَحْنُ أَوْلِیاؤُکُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ اى مؤمن موحد، اى درویش دل ریش، اى رنج و بلاء دنیا بسى کشیده، اى در بىکامى و بىنوایى روز بسر آورده و اندوه شادى دین اسلام در برگرفته، باش تا فردا که رستاخیز بپاى شود و سیاست و عظمت جبارى بر خلق ظاهر گردد و این قوالب و اشباح و این اجزاء و اعضاء متفرق و این تنهاى خراب شده و صورتهاى از هم جدا گشته و این اشخاص ریزیده و ذره در عالم پراکنده شده همه را در عرصات قیامت جمع کند.
در آن موقف هیبت و در آن صفصف قهر بدارد و جبّار وار بخودى خود خطاب فرماید نامهاى خود را بشنواند فرماید: انا اللَّه، انا الرحمن، انا الملک، انا القدّوس، انا السلام، انا المؤمن، انا المهیمن، انا العزیز، انا الجبار، انا المتکبر، انا الذى ابدأت السماء و لم تک شیئا، انا الذى اعیدها، این الملوک و الجبابرة.
اى جوانمرد، امروز این نامها از خلق میشنوى در سراى فانى، فردا از حق بشنوى در سراى باقى. امروز از مخلوق میشنوى در سراى خاکى، فردا از خالق لم یزل بشنوى در سراى پاکى. میفرماید: اللَّه منم، رحمن منم، ملک منم، قهر کننده منم، سلام منم، سلامت دهنده منم، مؤمن و مهیمن منم، داننده راز خلق منم، عزیز و بىنیاز از خلق منم، جبار و کامران منم، داد مظلوم از ظالم ستاننده منم، متکبر با کبریا منم. خلق این نامها از حق جل جلاله بىواسطه شنوند، آن گه خطاب کند که دنیا من آفریدم، نیست بود من هست کردم، باز من آن را نیست کردم. خلق میآفریدم و از آفرینش ایشان در مملکت ما زیادتى نه و از نابودن ایشان ما را نقصانى نه. امروز آن روز است که مؤمنانرا بفضل خود بیامرزم و کافران را بعدل خود قهر کنم. نصیب دوستان از ما امروز لطف است و فضل و نصیب دشمنان از ما عدلست و قهر. مؤمنان و موحّدان مخلصان و معتقدان را حور و قصور است و شراب طهور، از ملک غفور در آن سراى سرور که صفتش اینست: فِیها أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَیْرِ آسِنٍ وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى، و دشمنان و بیگانگان را ماتم بیگانگى و مصیبت جدایى و فضیحت و رسوایى، ملک با ایشان بخشم و ایشان در عذاب، نه رستن را امید و نه خواندن را جواب، با آن عیش ناخوش، جاوید در آتش، چنانک رب العزه فرمود: کَمَنْ هُوَ خالِدٌ فِی النَّارِ وَ سُقُوا ماءً حَمِیماً فَقَطَّعَ أَمْعاءَهُمْ.
همه را هست کرد در این سراى بلا و امتحان. پس بحکمت اختلاف او کند میان ایشان، یکى گریان، یکى خندان، یکى شادان یکى با غم و احزان، یکى نواخته فضل، آراسته معرفت و ایمان، یکى خسته عدل آلوده کفر و طغیان، فردا برستاخیز همه را جمع کند. آدمیان و پریان همه را جزا دهد بکردار ایشان، مؤمنانرا احسان و رضوان و غفران، کافران را انکال و اغلال، زقوم و قطران. رب العالمین در ابتداء این سورة هر دو گروه را یاد کرد و مآل و مرجع ایشان پیدا کرد، فرمود: الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ. وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ آمَنُوا بِما نُزِّلَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ کَفَّرَ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ وَ أَصْلَحَ بالَهُمْ فردا برستاخیز هر که سر از خاک حسرت برآرد چنان برآرد که بخاک فرو شده.
المؤمن على ایمانه و المنافق على نفاقه، یکى را میارند با هزاران کرامت و انواع لطافت. طیلسان سعادت بر کتف مفاخرت افکنده و ایمان و معرفت و اخلاص گرد بر گرد مرکب او درآمده و دست در فتراک دولت او زده و این منشور اقبال در پیش او داشته که: سَیَهْدِیهِمْ وَ یُصْلِحُ بالَهُمْ وَ یُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ عَرَّفَها لَهُمْ. یکى را در ضحضاح ظلمت نفس خود بمانده کفران و طغیان و عصیان گرد او درآمده و در عرصات سیاست این ندا برو زده که: وَ الَّذِینَ کَفَرُوا فَتَعْساً لَهُمْ وَ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ بنده مؤمن اگر او را خود این شرف بودى و این کرامت که رب العزة میفرماید: ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ أَنَّ الْکافِرِینَ لا مَوْلى لَهُمْ. او را شرف تمام بودى که میفرماید جل جلاله من یار مؤمنانم و کافران را نه. من دوست مؤمنانم و کافران را نه. دوست کافران طاغوت است که در دنیا او را پرستیدند و دوست داشتند چنانک فرمود: وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ نتیجه دوستى و پرستش طاغوت آنست که در دنیا ایشان را از نور معرفت با ظلمت کفر برد تا در عقبى از روشنایى بهشت با تاریکى دوزخ افتادند. کافران را چنین فرمود که أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ. و مؤمنانرا فرمود: نَحْنُ أَوْلِیاؤُکُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ اى مؤمن موحد، اى درویش دل ریش، اى رنج و بلاء دنیا بسى کشیده، اى در بىکامى و بىنوایى روز بسر آورده و اندوه شادى دین اسلام در برگرفته، باش تا فردا که رستاخیز بپاى شود و سیاست و عظمت جبارى بر خلق ظاهر گردد و این قوالب و اشباح و این اجزاء و اعضاء متفرق و این تنهاى خراب شده و صورتهاى از هم جدا گشته و این اشخاص ریزیده و ذره در عالم پراکنده شده همه را در عرصات قیامت جمع کند.
در آن موقف هیبت و در آن صفصف قهر بدارد و جبّار وار بخودى خود خطاب فرماید نامهاى خود را بشنواند فرماید: انا اللَّه، انا الرحمن، انا الملک، انا القدّوس، انا السلام، انا المؤمن، انا المهیمن، انا العزیز، انا الجبار، انا المتکبر، انا الذى ابدأت السماء و لم تک شیئا، انا الذى اعیدها، این الملوک و الجبابرة.
اى جوانمرد، امروز این نامها از خلق میشنوى در سراى فانى، فردا از حق بشنوى در سراى باقى. امروز از مخلوق میشنوى در سراى خاکى، فردا از خالق لم یزل بشنوى در سراى پاکى. میفرماید: اللَّه منم، رحمن منم، ملک منم، قهر کننده منم، سلام منم، سلامت دهنده منم، مؤمن و مهیمن منم، داننده راز خلق منم، عزیز و بىنیاز از خلق منم، جبار و کامران منم، داد مظلوم از ظالم ستاننده منم، متکبر با کبریا منم. خلق این نامها از حق جل جلاله بىواسطه شنوند، آن گه خطاب کند که دنیا من آفریدم، نیست بود من هست کردم، باز من آن را نیست کردم. خلق میآفریدم و از آفرینش ایشان در مملکت ما زیادتى نه و از نابودن ایشان ما را نقصانى نه. امروز آن روز است که مؤمنانرا بفضل خود بیامرزم و کافران را بعدل خود قهر کنم. نصیب دوستان از ما امروز لطف است و فضل و نصیب دشمنان از ما عدلست و قهر. مؤمنان و موحّدان مخلصان و معتقدان را حور و قصور است و شراب طهور، از ملک غفور در آن سراى سرور که صفتش اینست: فِیها أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَیْرِ آسِنٍ وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى، و دشمنان و بیگانگان را ماتم بیگانگى و مصیبت جدایى و فضیحت و رسوایى، ملک با ایشان بخشم و ایشان در عذاب، نه رستن را امید و نه خواندن را جواب، با آن عیش ناخوش، جاوید در آتش، چنانک رب العزه فرمود: کَمَنْ هُوَ خالِدٌ فِی النَّارِ وَ سُقُوا ماءً حَمِیماً فَقَطَّعَ أَمْعاءَهُمْ.
رشیدالدین میبدی : ۵۲- سورة الطور
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
وَ الطُّورِ (۱) بآن کوه که اللَّه در آن با موسى سخن گفت.
وَ کِتابٍ مَسْطُورٍ (۲) و بنامه نوشته.
فِی رَقٍّ مَنْشُورٍ (۳) در ورقى گشاده.
وَ الْبَیْتِ الْمَعْمُورِ (۴) و بآن خانه با فراوانى آمدندگان بآن و گروندگان گرد آن.
وَ السَّقْفِ الْمَرْفُوعِ (۵) و باین کاز برداشته آسمان افراشته.
إِنَّ عَذابَ رَبِّکَ لَواقِعٌ (۷) که عذاب خداوند تو بودنى است.
وَ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ (۶) و بآن دریا از آب پر کرده.
ما لَهُ مِنْ دافِعٍ (۸) آن را باز دارنده نیست.
یَوْمَ تَمُورُ السَّماءُ مَوْراً (۹) آن روز که در هم شورد و درهم گردد آسمان درهم گشتنى.
وَ تَسِیرُ الْجِبالُ سَیْراً (۱۰) و فرا رفتن آید کوهها در هوا رفتنى.
فَوَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ (۱۱) ویل آن روز دروغ زن گیران را.
الَّذِینَ هُمْ فِی خَوْضٍ یَلْعَبُونَ (۱۲) ایشان که در دروغ و نابکارى و باطل مىبازى کنند.
یَوْمَ یُدَعُّونَ إِلى نارِ جَهَنَّمَ دَعًّا (۱۳) آن روز که ایشان را و مىرانند راندنى بآتش دوزخ.
هذِهِ النَّارُ الَّتِی کُنْتُمْ بِها تُکَذِّبُونَ (۱۴) این آن آتش است که شما مىآن را دروغ خواندید.
أَ فَسِحْرٌ هذا جادوى است این و دروغى أَمْ أَنْتُمْ لا تُبْصِرُونَ (۱۵) یا شما نمىبینید.
اصْلَوْها مىرسید بآن آتش و مىسوزید فَاصْبِرُوا أَوْ لا تَصْبِرُوا شکیبایى کنید یا نکنید سَواءٌ عَلَیْکُمْ یکسانست بر شما إِنَّما تُجْزَوْنَ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۱۶) شما را پاداش بآن خواهند داد که میکردید.
إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ نَعِیمٍ (۱۷) پرهیزگاران در بهشتهااند با ناز وزید.
فاکِهِینَ شادان و نازان، نیک روزان و میوهخواران.
بِما آتاهُمْ رَبُّهُمْ بآنچه اللَّه داد ایشان را. وَ وَقاهُمْ رَبُّهُمْ عَذابَ الْجَحِیمِ (۱۸) و بازداشت از ایشان عذاب آتش.
کُلُوا وَ اشْرَبُوا: مىخورید و مىآشامید.
هَنِیئاً گوارنده و نوش، بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۱۹) بآنچه میکردید.
مُتَّکِئِینَ تکیه زدگان و باز خفتگان، عَلى سُرُرٍ مَصْفُوفَةٍ بر تختها بر کنار.
وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عِینٍ (۲۰) و با ایشان جفت کنیم سیاه چشمان فراخ چشمان.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا و ایشان که گرویدگان بودند، و اتبعناهم ذریاتهم ما پس ایشان فرا داشتیم و در ایشان رسانیدیم فرزندان ایشان بِإِیمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ بآنچه گرویده بودند فرزندان ایشان را در پدران رسانیدیم هر چند که در صلاح و عبادت چون پدران نبود، وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَیْءٍ و از کردار بهینان چیزى نکاستیم. کُلُّ امْرِئٍ بِما کَسَبَ رَهِینٌ (۲۱) هر مردى بآنچه خود کرد گروگانست.
وَ أَمْدَدْناهُمْ بِفاکِهَةٍ و ایشان را فراهم پیوستیم میوهها، وَ لَحْمٍ مِمَّا یَشْتَهُونَ (۲۲) و هر گوشتى که ایشان را آرزو بود.
یَتَنازَعُونَ فِیها کَأْساً مىروانند از یکدیگر در آن سراى پیرایهاى لا لَغْوٌ فِیها وَ لا تَأْثِیمٌ (۲۳) و دشنام و دروغ زن گرفتن یکدیگر نه.
وَ یَطُوفُ عَلَیْهِمْ و میگردد بر سر ایشان غِلْمانٌ لَهُمْ غلامان ایشان، کَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَکْنُونٌ (۲۴) گویى که ایشان مرواریدند از گرد و آلایش کوشیده.
وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ روى فرا یک دیگر گردانند یَتَساءَلُونَ (۲۵) یک دیگر را از گذشتهها مىپرسند.
قالُوا إِنَّا کُنَّا قَبْلُ فِی أَهْلِنا مُشْفِقِینَ (۲۶) گویند ما هر چند که در میان کسان خویش و جهانیان خویش بودیم پیش باز ترسنده بودیم.
فَمَنَّ اللَّهُ عَلَیْنا سپاس نهاد اللَّه بر ما وَ وَقانا عَذابَ السَّمُومِ (۲۷) و بازداشت از ما عذاب آتش.
إِنَّا کُنَّا مِنْ قَبْلُ نَدْعُوهُ ما پیشین باز میخواندیم او را إِنَّهُ هُوَ الْبَرُّ الرَّحِیمُ (۲۸) که او آن نوازنده مهربانست.
فَذَکِّرْ یاد کن و پند ده فَما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِکاهِنٍ وَ لا مَجْنُونٍ (۲۹) که تو بآن نیکویى که خداوند تو با تو کرد نه اختر گویى و نه دیوانه.
أَمْ یَقُولُونَ شاعِرٌ مىگویند شعر گوى است نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ (۳۰) چشم بروز او نهادهایم و در افتاد جهان.
قُلْ تَرَبَّصُوا گوى چشم بر هم نهید بروز من فَإِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُتَرَبِّصِینَ (۳۱) که من چشم بر هم نهادم بروز شما.
أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ بِهذا خردهاى ایشان ایشان را باین سخن میفرماید، أَمْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ (۳۲) بلکه ایشان قومىاند ناپاک شوخ از اندازه بیرون.
أَمْ یَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ میگویند او فرا نهاد این سخن و او فرا ساخت این قرآن بَلْ لا یُؤْمِنُونَ نه ساخت که ایشان بنمىگروند.
فَلْیَأْتُوا بِحَدِیثٍ مِثْلِهِ إِنْ کانُوا صادِقِینَ (۳۴) گوى تا سخنى آرند همچون این سخن اگر مىراست گویند.
أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ آفریده گشتند بىهیچ آفریدگار أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ (۳۵) یا خود را خود آوردند.
أَمْ خَلَقُوا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ یا آسمان و زمین ایشان آفریدند بَلْ لا یُوقِنُونَ (۳۶) بلکه ایشان بىگمان نمىباشند.
أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَبِّکَ یا نزدیک ایشانست خزانههاى خداوند تو أَمْ هُمُ الْمُصَیْطِرُونَ (۳۷) یا ایشان پادشاهان اندو کامکاران بر کام خویش.
أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌ یَسْتَمِعُونَ فِیهِ یا ایشان را نردوانیست که بآسمان نیوشند بر آن.
فَلْیَأْتِ مُسْتَمِعُهُمْ بِسُلْطانٍ مُبِینٍ (۳۸) گوى تا نیوشنده ایشان بآسمان حجتى دارد آشکارا.
أَمْ لَهُ الْبَناتُ وَ لَکُمُ الْبَنُونَ (۳۹) یا او را دختران و شما را پسران.
أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً یا از ایشان مزدى میخواهى فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ (۴۰) که ایشان از تاوان مزد گرانبارند.
أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَیْبُ یا نزدیک ایشانست دانش آن چیز که از خلق نهانست، فَهُمْ یَکْتُبُونَ تا ایشان بگویند و از آن خبر دهند.
أَمْ یُرِیدُونَ کَیْداً یا دستانى میسازند و ساز بدنهانى.
فَالَّذِینَ کَفَرُوا هُمُ الْمَکِیدُونَ (۴۲) ایشان که ناگرویدگاناند زیر ساز اللّهاند و درمانده ساز نهانى او.
أَمْ لَهُمْ إِلهٌ غَیْرُ اللَّهِ یا ایشان را خدائیست جز از اللَّه، سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ (۴۳) پاکى خداى را از آن انبازان که ایشان میگویند.
وَ إِنْ یَرَوْا کِسْفاً مِنَ السَّماءِ ساقِطاً و اگر پارهاى بینند که از آسمان فرو افتد، یَقُولُوا سَحابٌ مَرْکُومٌ (۴۴) گویند این میغى است توى بر توى افکنده.
فَذَرْهُمْ حَتَّى یُلاقُوا گذار ایشان را تا پیش آید ایشان را و بینند، یَوْمَهُمُ الَّذِی فِیهِ یُصْعَقُونَ (۴۵) آن روز که در آن روز بر روى بر عذاب افتند.
یَوْمَ لا یُغْنِی عَنْهُمْ آن روز که سود ندارد ایشان را کَیْدُهُمْ شَیْئاً دستانها که ایدر مىسازند هیچ، وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ (۴۶) و ایشان را یار نرسند و یارى ندهند.
وَ إِنَّ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا عَذاباً و این ستمکاران بر خویشتن را عذابى است دُونَ ذلِکَ پیش از عذاب دوزخ، وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ (۴۷) لکن بیشتر ایشان نمىدانند.
وَ اصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ، شکیبایى کن حکم خداوند خویشتن را و چشم دار کار برگزاردن او را، فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنا، که تو بر دیدار دو چشم مایى، وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ. و خداوند خویش را بستاى بپاکى، حِینَ تَقُومُ (۴۸)، آن گه که از خواب برخیزى.
وَ مِنَ اللَّیْلِ فَسَبِّحْهُ و بشب نماز کن او را و به بىعیبى یاد کن، وَ إِدْبارَ النُّجُومِ (۴۹) و پس روى به ناپیدایى نهادن ستارگان.
وَ الطُّورِ (۱) بآن کوه که اللَّه در آن با موسى سخن گفت.
وَ کِتابٍ مَسْطُورٍ (۲) و بنامه نوشته.
فِی رَقٍّ مَنْشُورٍ (۳) در ورقى گشاده.
وَ الْبَیْتِ الْمَعْمُورِ (۴) و بآن خانه با فراوانى آمدندگان بآن و گروندگان گرد آن.
وَ السَّقْفِ الْمَرْفُوعِ (۵) و باین کاز برداشته آسمان افراشته.
إِنَّ عَذابَ رَبِّکَ لَواقِعٌ (۷) که عذاب خداوند تو بودنى است.
وَ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ (۶) و بآن دریا از آب پر کرده.
ما لَهُ مِنْ دافِعٍ (۸) آن را باز دارنده نیست.
یَوْمَ تَمُورُ السَّماءُ مَوْراً (۹) آن روز که در هم شورد و درهم گردد آسمان درهم گشتنى.
وَ تَسِیرُ الْجِبالُ سَیْراً (۱۰) و فرا رفتن آید کوهها در هوا رفتنى.
فَوَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ (۱۱) ویل آن روز دروغ زن گیران را.
الَّذِینَ هُمْ فِی خَوْضٍ یَلْعَبُونَ (۱۲) ایشان که در دروغ و نابکارى و باطل مىبازى کنند.
یَوْمَ یُدَعُّونَ إِلى نارِ جَهَنَّمَ دَعًّا (۱۳) آن روز که ایشان را و مىرانند راندنى بآتش دوزخ.
هذِهِ النَّارُ الَّتِی کُنْتُمْ بِها تُکَذِّبُونَ (۱۴) این آن آتش است که شما مىآن را دروغ خواندید.
أَ فَسِحْرٌ هذا جادوى است این و دروغى أَمْ أَنْتُمْ لا تُبْصِرُونَ (۱۵) یا شما نمىبینید.
اصْلَوْها مىرسید بآن آتش و مىسوزید فَاصْبِرُوا أَوْ لا تَصْبِرُوا شکیبایى کنید یا نکنید سَواءٌ عَلَیْکُمْ یکسانست بر شما إِنَّما تُجْزَوْنَ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۱۶) شما را پاداش بآن خواهند داد که میکردید.
إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ نَعِیمٍ (۱۷) پرهیزگاران در بهشتهااند با ناز وزید.
فاکِهِینَ شادان و نازان، نیک روزان و میوهخواران.
بِما آتاهُمْ رَبُّهُمْ بآنچه اللَّه داد ایشان را. وَ وَقاهُمْ رَبُّهُمْ عَذابَ الْجَحِیمِ (۱۸) و بازداشت از ایشان عذاب آتش.
کُلُوا وَ اشْرَبُوا: مىخورید و مىآشامید.
هَنِیئاً گوارنده و نوش، بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۱۹) بآنچه میکردید.
مُتَّکِئِینَ تکیه زدگان و باز خفتگان، عَلى سُرُرٍ مَصْفُوفَةٍ بر تختها بر کنار.
وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عِینٍ (۲۰) و با ایشان جفت کنیم سیاه چشمان فراخ چشمان.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا و ایشان که گرویدگان بودند، و اتبعناهم ذریاتهم ما پس ایشان فرا داشتیم و در ایشان رسانیدیم فرزندان ایشان بِإِیمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ بآنچه گرویده بودند فرزندان ایشان را در پدران رسانیدیم هر چند که در صلاح و عبادت چون پدران نبود، وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَیْءٍ و از کردار بهینان چیزى نکاستیم. کُلُّ امْرِئٍ بِما کَسَبَ رَهِینٌ (۲۱) هر مردى بآنچه خود کرد گروگانست.
وَ أَمْدَدْناهُمْ بِفاکِهَةٍ و ایشان را فراهم پیوستیم میوهها، وَ لَحْمٍ مِمَّا یَشْتَهُونَ (۲۲) و هر گوشتى که ایشان را آرزو بود.
یَتَنازَعُونَ فِیها کَأْساً مىروانند از یکدیگر در آن سراى پیرایهاى لا لَغْوٌ فِیها وَ لا تَأْثِیمٌ (۲۳) و دشنام و دروغ زن گرفتن یکدیگر نه.
وَ یَطُوفُ عَلَیْهِمْ و میگردد بر سر ایشان غِلْمانٌ لَهُمْ غلامان ایشان، کَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَکْنُونٌ (۲۴) گویى که ایشان مرواریدند از گرد و آلایش کوشیده.
وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ روى فرا یک دیگر گردانند یَتَساءَلُونَ (۲۵) یک دیگر را از گذشتهها مىپرسند.
قالُوا إِنَّا کُنَّا قَبْلُ فِی أَهْلِنا مُشْفِقِینَ (۲۶) گویند ما هر چند که در میان کسان خویش و جهانیان خویش بودیم پیش باز ترسنده بودیم.
فَمَنَّ اللَّهُ عَلَیْنا سپاس نهاد اللَّه بر ما وَ وَقانا عَذابَ السَّمُومِ (۲۷) و بازداشت از ما عذاب آتش.
إِنَّا کُنَّا مِنْ قَبْلُ نَدْعُوهُ ما پیشین باز میخواندیم او را إِنَّهُ هُوَ الْبَرُّ الرَّحِیمُ (۲۸) که او آن نوازنده مهربانست.
فَذَکِّرْ یاد کن و پند ده فَما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِکاهِنٍ وَ لا مَجْنُونٍ (۲۹) که تو بآن نیکویى که خداوند تو با تو کرد نه اختر گویى و نه دیوانه.
أَمْ یَقُولُونَ شاعِرٌ مىگویند شعر گوى است نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ (۳۰) چشم بروز او نهادهایم و در افتاد جهان.
قُلْ تَرَبَّصُوا گوى چشم بر هم نهید بروز من فَإِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُتَرَبِّصِینَ (۳۱) که من چشم بر هم نهادم بروز شما.
أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ بِهذا خردهاى ایشان ایشان را باین سخن میفرماید، أَمْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ (۳۲) بلکه ایشان قومىاند ناپاک شوخ از اندازه بیرون.
أَمْ یَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ میگویند او فرا نهاد این سخن و او فرا ساخت این قرآن بَلْ لا یُؤْمِنُونَ نه ساخت که ایشان بنمىگروند.
فَلْیَأْتُوا بِحَدِیثٍ مِثْلِهِ إِنْ کانُوا صادِقِینَ (۳۴) گوى تا سخنى آرند همچون این سخن اگر مىراست گویند.
أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ آفریده گشتند بىهیچ آفریدگار أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ (۳۵) یا خود را خود آوردند.
أَمْ خَلَقُوا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ یا آسمان و زمین ایشان آفریدند بَلْ لا یُوقِنُونَ (۳۶) بلکه ایشان بىگمان نمىباشند.
أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَبِّکَ یا نزدیک ایشانست خزانههاى خداوند تو أَمْ هُمُ الْمُصَیْطِرُونَ (۳۷) یا ایشان پادشاهان اندو کامکاران بر کام خویش.
أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌ یَسْتَمِعُونَ فِیهِ یا ایشان را نردوانیست که بآسمان نیوشند بر آن.
فَلْیَأْتِ مُسْتَمِعُهُمْ بِسُلْطانٍ مُبِینٍ (۳۸) گوى تا نیوشنده ایشان بآسمان حجتى دارد آشکارا.
أَمْ لَهُ الْبَناتُ وَ لَکُمُ الْبَنُونَ (۳۹) یا او را دختران و شما را پسران.
أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً یا از ایشان مزدى میخواهى فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ (۴۰) که ایشان از تاوان مزد گرانبارند.
أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَیْبُ یا نزدیک ایشانست دانش آن چیز که از خلق نهانست، فَهُمْ یَکْتُبُونَ تا ایشان بگویند و از آن خبر دهند.
أَمْ یُرِیدُونَ کَیْداً یا دستانى میسازند و ساز بدنهانى.
فَالَّذِینَ کَفَرُوا هُمُ الْمَکِیدُونَ (۴۲) ایشان که ناگرویدگاناند زیر ساز اللّهاند و درمانده ساز نهانى او.
أَمْ لَهُمْ إِلهٌ غَیْرُ اللَّهِ یا ایشان را خدائیست جز از اللَّه، سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ (۴۳) پاکى خداى را از آن انبازان که ایشان میگویند.
وَ إِنْ یَرَوْا کِسْفاً مِنَ السَّماءِ ساقِطاً و اگر پارهاى بینند که از آسمان فرو افتد، یَقُولُوا سَحابٌ مَرْکُومٌ (۴۴) گویند این میغى است توى بر توى افکنده.
فَذَرْهُمْ حَتَّى یُلاقُوا گذار ایشان را تا پیش آید ایشان را و بینند، یَوْمَهُمُ الَّذِی فِیهِ یُصْعَقُونَ (۴۵) آن روز که در آن روز بر روى بر عذاب افتند.
یَوْمَ لا یُغْنِی عَنْهُمْ آن روز که سود ندارد ایشان را کَیْدُهُمْ شَیْئاً دستانها که ایدر مىسازند هیچ، وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ (۴۶) و ایشان را یار نرسند و یارى ندهند.
وَ إِنَّ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا عَذاباً و این ستمکاران بر خویشتن را عذابى است دُونَ ذلِکَ پیش از عذاب دوزخ، وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ (۴۷) لکن بیشتر ایشان نمىدانند.
وَ اصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ، شکیبایى کن حکم خداوند خویشتن را و چشم دار کار برگزاردن او را، فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنا، که تو بر دیدار دو چشم مایى، وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ. و خداوند خویش را بستاى بپاکى، حِینَ تَقُومُ (۴۸)، آن گه که از خواب برخیزى.
وَ مِنَ اللَّیْلِ فَسَبِّحْهُ و بشب نماز کن او را و به بىعیبى یاد کن، وَ إِدْبارَ النُّجُومِ (۴۹) و پس روى به ناپیدایى نهادن ستارگان.
رشیدالدین میبدی : ۵۸- سورة المجادلة- مدنیة
۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا قِیلَ لَکُمْ تَفَسَّحُوا فِی الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا یَفْسَحِ اللَّهُ لَکُمْ. بعضى مفسّران گفتهاند: فَافْسَحُوا یَفْسَحِ اللَّهُ لَکُمْ فى القبور. اگر میخواهى که فردا چون در خاکت نهند گور بر تو فراخ بود، و عروسوار ترا در خواب کنند، امروز جاى بر مسلمانان فراخدار و رنج خویش از ایشان بازدار. اى مسکین خبر ندارى که گورخانه ظلمت است و کان وحشت است و مکان وحدت و منزل غربت. لشگرگاه حشرات و موضع حسرات، یکى را حفره دوزخ است، یکى را روضه بهشت. چراغ ایمان آنجا افروزند و سیاهى شب کفر آنجا آشکارا کنند! در زیر پهلو آنجا یا مهاد طاعت بود، یا حسک معصیت در زیر سر یا و ساده رحمت بود، یا خشت لعنت. سائل یا مبشّر و بشیر بود، یا منکر و نکیر. جواب یا از نفس صنم دهند، یا از تلقین صمد. چون جواب داد از دو بیرون نباشد یا بر تخت بخت خوابش چون خواب عروس بود، یا بختش نگون و طالعش منکوس و منحوس بود.
یزید بن مذعور گوید: اوزاعى را بخواب دیدم، گفتم: مرا خبر ده از آن عمل که بهترین اعمال است تا بدان تقرّب کنم. گفت: هیچ درجه بلندتر از درجه علماء ندیدم، و از آن گذشته درجه اندوهگنان. این خواب موافق آنست که ربّ العالمین گفت: وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ علماء دین و فقهاء اسلام را درجات بلند دادند، هم در دنیا و هم در عقبى. در دنیا بمرتبه و شرف و وراثت و خلافت مصطفى (ص) که میگوید: «العلماء ورثة الانبیاء»، «فضل العالم على سائر الناس کفضلى على ادناهم».
چندان که درجه مصطفى (ص) در عالم نبوّت بر درجات خلق فضل دارد، درجه عالم در عالم ولایت بر درجه دیگران فضل دارد. اما این شرف و منزلت عالمى را باشد که در باغ سینه وى همیشه عبهر مهر حق بود، نسرین شوق و ریحان انس و گل مودّت روید. دل وى معدن انوار حقیقت و خزینه اسرار ربوبیت بود. جان وى کعبه وصل و قبله قبول و حرم حرمت بود. سرّ وى از حقایق و دقایق محبت آگاه بود. وجد وجود و کشف شهودش همراه بود. عالم چون برین صفت بود، درجات وى در عقبى برتر از درجات دنیا بود. قال اللَّه تعالى: «وَ لَلْآخِرَةُ أَکْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَکْبَرُ تَفْضِیلًا» چنان که در دنیا بمنازل طاعات و عبادات و حقایق مکاشفات و مواصلات از عامّه خلق برگذشت، فردا او را از منازل بهشتیان بر گذرانند تا در علّیین عندلیب باغ عندیّت بود، باز راز احدیّت بود، طاووس بوستان قدس بود، دل در قبضه عزّت و جان در کنف مشاهدت «فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ». و فى الخبر عن النبى: «انّ اهل الجنة لیتراءون اهل علّیین کما ترون الکوکب الدرّى فى افق السماء و انّ ابا بکر و عمر لمنهم و انعما».
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ناجَیْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقَةً امیر المؤمنین على (ع) گفت. در بعضى روایات، که: چون این آیت فرو آمد، یک دینار بصدقه دادم و ده سؤال از رسول خدا کردم. گفتم: یا رسول اللَّه کیف ادعو اللَّه، خداى را جلّ جلاله چون خوانم و چگونه پرستم؟ گفت: «بالصدق و الوفاء.»
عهدى که روز «بلى» با وى رفته بوفاى آن باز آیى و در گفتار و کردار خود صدق بجاى آرى. آنچه نمایى دارى و آنچه گویى کنى و از آنجا که آواز دهى باشى. گفتم: «ما اسأل اللَّه»؟
از خدا چه خواهم؟ گفت: «السلامة فى الدنیا و الآخرة»
در دنیا و آخرت سلامت دل از آفات بشریّت و عافیت تن از انواع بلیّت. گفتم: «ما اصنع لنجاتى»؟
چکنم تا در انجمن رستاخیز از رستگان باشم؟ ایمن از فزعات قیامت و رسیده بدرجات جنت؟ گفت: «کل حلالا و قل صدقا»
آنچه خورى حلال خور و آنچه گویى صدق گوى. حرام را بخود راه مده، که حرام بد سرانجام بود. از دروغ بپرهیز که هر که دروغ گوید در دو جهان بد نام بود. گفتم: «ما الحیلة»؟
حیلت چه کنم تا آن بود که من خواهم؟ گفت: «ترک الحیلة حیلة، حیلت بگذار و بدانکه همه آن بود که اللَّه خواهد و حیلت و تدبیر بنده هرگز با تقدیر اللَّه برنیاید. گفتم: «ما علىّ»؟
بر من چیست از احکام تا بگزارم؟ و از عهده آن بیرون آیم؟ گفت: «امر اللَّه و رسوله»
بهر چه اللَّه فرمود از واجبات و مفروضات و هر چه رسول گفت از مسنونات و مندوبات. گفتم: «ما الراحة»؟
آسایش و راحت چیست؟ قال: «الجنة».
گفت: راحت آنست که در بهشت با نعمت فرود آیى و از دوزخ با عقوبت ایمن شوى. گفتم: «ما السرور»؟ قال «الرؤیة»! گفتم: شادى چیست و آن کامشادى کى؟ گفت: شادى آن شادى که شب فراق بسر آید و صبح وصال از مطلع اقبال برآید و بنده شاهد جمال ذو الجلال بیند. گفتم: «ما الحق»؟ قال: «الاسلام»!
گفتم: آن حق که باطل را در آن راه نیست چیست؟ گفت: دین اسلام. گفتم: «ما الفساد»؟ قال: «الکفر»!
آن فساد و تباهى که از راستى و پاکى دور است چیست؟ گفت: کفر ورزیدن و حق بپوشیدن. گفتم: «ما الوفاء» وفا چیست و مرد وفادار کیست؟ قال: «شهادة ان لا اله الا اللَّه» گفت: کلمه شهادت گفتن و بر ایمان و توحید و اخلاص مستقیم بودن.
یزید بن مذعور گوید: اوزاعى را بخواب دیدم، گفتم: مرا خبر ده از آن عمل که بهترین اعمال است تا بدان تقرّب کنم. گفت: هیچ درجه بلندتر از درجه علماء ندیدم، و از آن گذشته درجه اندوهگنان. این خواب موافق آنست که ربّ العالمین گفت: وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ علماء دین و فقهاء اسلام را درجات بلند دادند، هم در دنیا و هم در عقبى. در دنیا بمرتبه و شرف و وراثت و خلافت مصطفى (ص) که میگوید: «العلماء ورثة الانبیاء»، «فضل العالم على سائر الناس کفضلى على ادناهم».
چندان که درجه مصطفى (ص) در عالم نبوّت بر درجات خلق فضل دارد، درجه عالم در عالم ولایت بر درجه دیگران فضل دارد. اما این شرف و منزلت عالمى را باشد که در باغ سینه وى همیشه عبهر مهر حق بود، نسرین شوق و ریحان انس و گل مودّت روید. دل وى معدن انوار حقیقت و خزینه اسرار ربوبیت بود. جان وى کعبه وصل و قبله قبول و حرم حرمت بود. سرّ وى از حقایق و دقایق محبت آگاه بود. وجد وجود و کشف شهودش همراه بود. عالم چون برین صفت بود، درجات وى در عقبى برتر از درجات دنیا بود. قال اللَّه تعالى: «وَ لَلْآخِرَةُ أَکْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَکْبَرُ تَفْضِیلًا» چنان که در دنیا بمنازل طاعات و عبادات و حقایق مکاشفات و مواصلات از عامّه خلق برگذشت، فردا او را از منازل بهشتیان بر گذرانند تا در علّیین عندلیب باغ عندیّت بود، باز راز احدیّت بود، طاووس بوستان قدس بود، دل در قبضه عزّت و جان در کنف مشاهدت «فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ». و فى الخبر عن النبى: «انّ اهل الجنة لیتراءون اهل علّیین کما ترون الکوکب الدرّى فى افق السماء و انّ ابا بکر و عمر لمنهم و انعما».
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ناجَیْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقَةً امیر المؤمنین على (ع) گفت. در بعضى روایات، که: چون این آیت فرو آمد، یک دینار بصدقه دادم و ده سؤال از رسول خدا کردم. گفتم: یا رسول اللَّه کیف ادعو اللَّه، خداى را جلّ جلاله چون خوانم و چگونه پرستم؟ گفت: «بالصدق و الوفاء.»
عهدى که روز «بلى» با وى رفته بوفاى آن باز آیى و در گفتار و کردار خود صدق بجاى آرى. آنچه نمایى دارى و آنچه گویى کنى و از آنجا که آواز دهى باشى. گفتم: «ما اسأل اللَّه»؟
از خدا چه خواهم؟ گفت: «السلامة فى الدنیا و الآخرة»
در دنیا و آخرت سلامت دل از آفات بشریّت و عافیت تن از انواع بلیّت. گفتم: «ما اصنع لنجاتى»؟
چکنم تا در انجمن رستاخیز از رستگان باشم؟ ایمن از فزعات قیامت و رسیده بدرجات جنت؟ گفت: «کل حلالا و قل صدقا»
آنچه خورى حلال خور و آنچه گویى صدق گوى. حرام را بخود راه مده، که حرام بد سرانجام بود. از دروغ بپرهیز که هر که دروغ گوید در دو جهان بد نام بود. گفتم: «ما الحیلة»؟
حیلت چه کنم تا آن بود که من خواهم؟ گفت: «ترک الحیلة حیلة، حیلت بگذار و بدانکه همه آن بود که اللَّه خواهد و حیلت و تدبیر بنده هرگز با تقدیر اللَّه برنیاید. گفتم: «ما علىّ»؟
بر من چیست از احکام تا بگزارم؟ و از عهده آن بیرون آیم؟ گفت: «امر اللَّه و رسوله»
بهر چه اللَّه فرمود از واجبات و مفروضات و هر چه رسول گفت از مسنونات و مندوبات. گفتم: «ما الراحة»؟
آسایش و راحت چیست؟ قال: «الجنة».
گفت: راحت آنست که در بهشت با نعمت فرود آیى و از دوزخ با عقوبت ایمن شوى. گفتم: «ما السرور»؟ قال «الرؤیة»! گفتم: شادى چیست و آن کامشادى کى؟ گفت: شادى آن شادى که شب فراق بسر آید و صبح وصال از مطلع اقبال برآید و بنده شاهد جمال ذو الجلال بیند. گفتم: «ما الحق»؟ قال: «الاسلام»!
گفتم: آن حق که باطل را در آن راه نیست چیست؟ گفت: دین اسلام. گفتم: «ما الفساد»؟ قال: «الکفر»!
آن فساد و تباهى که از راستى و پاکى دور است چیست؟ گفت: کفر ورزیدن و حق بپوشیدن. گفتم: «ما الوفاء» وفا چیست و مرد وفادار کیست؟ قال: «شهادة ان لا اله الا اللَّه» گفت: کلمه شهادت گفتن و بر ایمان و توحید و اخلاص مستقیم بودن.
رشیدالدین میبدی : ۶۳- سورة المنافقین- مدنیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ در جمله قرآن دو هزار و پانصد و شصت و سه جایگه نام اللَّه است. و در هیچ جاى آن چندان آثار کرم و دلایل فضل و رحمت و تعبیه لطف نیست که در این آیت تسمیت. زیرا که بر اثر او نام رحمن است و رحیم و امید عاصیان و دست آویز مفلسان، نام رحمن و رحیم است. آئین منزل مشتاقان، و انس جان محبّان، نام رحمن و رحیم است. تاج صدق بر سر صدّیقان، و منشور خاصّیّت در قبضه خاصگیان، از شرف نام رحمن و رحیم است. علم علم در دست عالمان، و حلّه حلم در بر عابدان، از تأثیر نام رحمن و رحیم است. وجد واجدان و سوز عاشقان و شوق مشتاقان از سماع نام رحمن و رحیم است.
در آثار مأثور است که: ربّ العالمین با موسى کلیم اللَّه گفت: «انا اللَّه الرّحمن الرّحیم» الکبریاء نعتى، و الجبروت صفتى، و الدّیّان اسمى، فمن مثلى؟».
قوله تعالى: إِذا جاءَکَ الْمُنافِقُونَ الآیة... روز اوّل در عهد ازل غوّاص قدرت را ببحر صلب آدم فرستاد تا گوهرهاى شب افروز و شبههاى سیه رنگ برآورد و بر ساحل وجود نهاد. هم مؤمنان بودند و هم منافقان. چنان که مؤمنان را بیاورد منافقان را بیاورد، امّا مؤمنان را بفضل خود در صدر عزّ بساط لطف بداشت، و لا میل منافقان را بعدل خود در صف نعال زیر سیاط قهر و ذلّ بداشت، و لا جور.
مؤمنان را تاج سعادت و کرامت بر فرق نهاد، نصیب ایشان از کتاب این بود که: «فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بایَعْتُمْ بِهِ». منافقان را بند مذلّت و قید اهانت بر پاى نهاد.
نصیب ایشان از کتاب این آمد که: قُلْ مُوتُوا بِغَیْظِکُمْ اینست که ربّ العالمین گفت: أُولئِکَ یَنالُهُمْ نَصِیبُهُمْ مِنَ الْکِتابِ. مؤمنان را گفت: فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ منافقان را گفت: فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ اعاذنا اللَّه و ایّانا.
تو چنان باش که بخت تو چنان آمد
من چنینام که مرا فال چنین آمد.
فردا در عرصات قیامت منافقان بطفیل مؤمنان، و بروشنایى نور ایشان همى روند تا بصراط رسند، آن گه مؤمنان پیشى گیرند و بنور ایمان و اخلاص صراط باز گذارند و کفر و نفاق منافقان دامن ایشان گیرد تا در ظلمت و حیرت بر جاى بمانند. آواز دهند، گویند: انظروا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ. نور و روشنایى از مؤمنان طلب کنند، مؤمنان جواب دهند که: ارْجِعُوا وَراءَکُمْ. اى ارجعوا الى حکم الازل و اطلبوا النّور من القسمه. این نور از حکم ازل طلب کنید نه از ما. هر که را نور دادند، آن روز دادند و هر که را گذاشتند آن روز گذاشتند. وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ و انّ الرّجل لیعمل عمل.
اهل الجنّة و هو عند اللَّه من اهل النّار و یعمل عمل اهل النّار و هو عند اللَّه من اهل الجنّة.
همه اعزّه طریقت را از خوف این مقام دل و جگر بسوخت. سابقتى رانده چنان که خود دانسته، عاقبتى نهاده چنان که خود خواسته بسا خلوتهاى عزیزان که آن را آتش در زده. بسا خرمنهاى طاعت که بباد بر داده. بسا جگرهاى صدّیقان که در گردش آسیاى قضا ذرّه ذرّه گردانیده. هزاران هزار ولایت است در این راه، و لیکن جز عزل نصیب بدبختان نیست. و چون شقاوت روى بمرد نهاد اگر بقراب زمین و آسمان کوشش دارد او را سود نیست. و گمان مبر که شقاوت در کفر است، بلکه کفر در شقاوت است و گمان مبر که سعادت در دین است، بلکه دین در سعادت است. سگ اصحاب الکهف خبث کفر داشت، و لباس بلعام باعور طراز دین داشت. لیکن سعادت و شقاوت از هر دو جانب در کمین بود، لا جرم چون دولت روى نمود. پوست آن سگ از روى صورت در بلعام باعور پوشیدند، گفتند: «فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ» و مرقّع بلعام در آن سگ پوشیدند، گفتند: ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ پس خرمن طاعت که بوقت نزع بباد بى نیازى بر دهند که: «وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً».
بس سینه آبادان که در حال سکرات مرگ «وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ ما لَمْ یَکُونُوا یَحْتَسِبُونَ» خراب کنند، بس روى که در لحد از قبله بگردانند. بس آشنا را که در شب نخستین بیگانه خوانند.
یکى را میگویند: نم نومة العروس، دیگرى را میگویند: نم نومة المنحوس یکى را «سِیماهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ» بیانست، یکى را یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِیماهُمْ نشانست. لا تغترّ بثناء النّاس فانّ العاقبة مبهمة.
مسکین دل من گر چه فراوان داند
در دانش عاقبت فرو مىماند.
در آثار مأثور است که: ربّ العالمین با موسى کلیم اللَّه گفت: «انا اللَّه الرّحمن الرّحیم» الکبریاء نعتى، و الجبروت صفتى، و الدّیّان اسمى، فمن مثلى؟».
قوله تعالى: إِذا جاءَکَ الْمُنافِقُونَ الآیة... روز اوّل در عهد ازل غوّاص قدرت را ببحر صلب آدم فرستاد تا گوهرهاى شب افروز و شبههاى سیه رنگ برآورد و بر ساحل وجود نهاد. هم مؤمنان بودند و هم منافقان. چنان که مؤمنان را بیاورد منافقان را بیاورد، امّا مؤمنان را بفضل خود در صدر عزّ بساط لطف بداشت، و لا میل منافقان را بعدل خود در صف نعال زیر سیاط قهر و ذلّ بداشت، و لا جور.
مؤمنان را تاج سعادت و کرامت بر فرق نهاد، نصیب ایشان از کتاب این بود که: «فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بایَعْتُمْ بِهِ». منافقان را بند مذلّت و قید اهانت بر پاى نهاد.
نصیب ایشان از کتاب این آمد که: قُلْ مُوتُوا بِغَیْظِکُمْ اینست که ربّ العالمین گفت: أُولئِکَ یَنالُهُمْ نَصِیبُهُمْ مِنَ الْکِتابِ. مؤمنان را گفت: فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ منافقان را گفت: فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ اعاذنا اللَّه و ایّانا.
تو چنان باش که بخت تو چنان آمد
من چنینام که مرا فال چنین آمد.
فردا در عرصات قیامت منافقان بطفیل مؤمنان، و بروشنایى نور ایشان همى روند تا بصراط رسند، آن گه مؤمنان پیشى گیرند و بنور ایمان و اخلاص صراط باز گذارند و کفر و نفاق منافقان دامن ایشان گیرد تا در ظلمت و حیرت بر جاى بمانند. آواز دهند، گویند: انظروا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ. نور و روشنایى از مؤمنان طلب کنند، مؤمنان جواب دهند که: ارْجِعُوا وَراءَکُمْ. اى ارجعوا الى حکم الازل و اطلبوا النّور من القسمه. این نور از حکم ازل طلب کنید نه از ما. هر که را نور دادند، آن روز دادند و هر که را گذاشتند آن روز گذاشتند. وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ و انّ الرّجل لیعمل عمل.
اهل الجنّة و هو عند اللَّه من اهل النّار و یعمل عمل اهل النّار و هو عند اللَّه من اهل الجنّة.
همه اعزّه طریقت را از خوف این مقام دل و جگر بسوخت. سابقتى رانده چنان که خود دانسته، عاقبتى نهاده چنان که خود خواسته بسا خلوتهاى عزیزان که آن را آتش در زده. بسا خرمنهاى طاعت که بباد بر داده. بسا جگرهاى صدّیقان که در گردش آسیاى قضا ذرّه ذرّه گردانیده. هزاران هزار ولایت است در این راه، و لیکن جز عزل نصیب بدبختان نیست. و چون شقاوت روى بمرد نهاد اگر بقراب زمین و آسمان کوشش دارد او را سود نیست. و گمان مبر که شقاوت در کفر است، بلکه کفر در شقاوت است و گمان مبر که سعادت در دین است، بلکه دین در سعادت است. سگ اصحاب الکهف خبث کفر داشت، و لباس بلعام باعور طراز دین داشت. لیکن سعادت و شقاوت از هر دو جانب در کمین بود، لا جرم چون دولت روى نمود. پوست آن سگ از روى صورت در بلعام باعور پوشیدند، گفتند: «فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ» و مرقّع بلعام در آن سگ پوشیدند، گفتند: ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ پس خرمن طاعت که بوقت نزع بباد بى نیازى بر دهند که: «وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً».
بس سینه آبادان که در حال سکرات مرگ «وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ ما لَمْ یَکُونُوا یَحْتَسِبُونَ» خراب کنند، بس روى که در لحد از قبله بگردانند. بس آشنا را که در شب نخستین بیگانه خوانند.
یکى را میگویند: نم نومة العروس، دیگرى را میگویند: نم نومة المنحوس یکى را «سِیماهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ» بیانست، یکى را یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِیماهُمْ نشانست. لا تغترّ بثناء النّاس فانّ العاقبة مبهمة.
مسکین دل من گر چه فراوان داند
در دانش عاقبت فرو مىماند.
رشیدالدین میبدی : ۶۵- سورة الطلاق- مدنیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ اى پیغامبر. إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ چون زنان را دست بازدارید.
فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ ایشان را در پاکى از حیض دست بازدارید، پیش از پاسیدن.
وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ و سه پاکى ایشان مىشمارید از حیض عدّت را وَ اتَّقُوا اللَّهَ رَبَّکُمْ و بترسید از خشم و عذاب خداوند خویش. لا تُخْرِجُوهُنَّ مِنْ بُیُوتِهِنَّ بیرون مکنید ایشان را از خانهها. وَ لا یَخْرُجْنَ و بیرون نیایند إِلَّا أَنْ یَأْتِینَ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ مگر که فاحشهاى بر ایشان درست گردد.
وَ تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ و این اندازههایى است که اللَّه نهاد. وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ هر که اندازههاى اللَّه درگذارد. فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ بر خود ستم کرد لا تَدْرِی لَعَلَّ اللَّهَ یُحْدِثُ بَعْدَ ذلِکَ أَمْراً (۱) ندانى مگر که اللَّه پس ناساختن کارى نو آرد و مهر.
فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ چون آن زنان بکران عدّت خویش رسند، فَأَمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ باز آرید ایشان را و نگه دارید بنیکویى.
أَوْ فارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ یا دست باز دارید بنیکویى وَ أَشْهِدُوا ذَوَیْ عَدْلٍ مِنْکُمْ و گواه کنید دو مرد راست استوار را از میان خویش. وَ أَقِیمُوا الشَّهادَةَ لِلَّهِ و بپاى دارید گواهى دادن از بهر خداى. ذلِکُمْ یُوعَظُ بِهِ باین سخن که با شما میگویند و باین حکم پند میدهند. مَنْ کانَ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ هر کس را که بگرود بخداى و روز رستاخیز. وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ و هر که بپرهیزد از ناپسند اللَّه. یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً (۲) اللَّه او را بیرون آمد سازد و فرج.
وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ و روزى دهد او را از جایى که بنیوسد. وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ و هر که پشت باللّه باز کند و کار باو بسپارد. فَهُوَ حَسْبُهُ اللَّه بسنده اوست که او را بکس نیازمند نکند. إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ فرمان اللَّه پیش شدنى است. قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْراً (۳) اللَّه هر چیز را اندازهاى و هنگامى نهاد.
وَ اللَّائِی یَئِسْنَ مِنَ الْمَحِیضِ مِنْ نِسائِکُمْ آن زنان که از پیرى نومید گشته اند از حیض از زنان شما. إِنِ ارْتَبْتُمْ اگر در گمانید. فَعِدَّتُهُنَّ ثَلاثَةُ أَشْهُرٍ پس بدانید که عدّت ایشان سه ماه است. وَ اللَّائِی لَمْ یَحِضْنَ و آن زنان که هنوز حیض ندیدند،، وَ أُولاتُ الْأَحْمالِ و باروران زنان أَجَلُهُنَّ أَنْ یَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ عدّت ایشان آن گه بگذرد که بار خود بنهند. وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ و هر که از حرام بپرهیزد و حدّهاى اللَّه نگاه دارد. یَجْعَلْ لَهُ مِنْ أَمْرِهِ یُسْراً (۴) اللَّه کار او بى رنج او بر آسانى باز سازد.
ذلِکَ أَمْرُ اللَّهِ أَنْزَلَهُ إِلَیْکُمْ این فرمان اللَّه است که بر شما فرو فرستاد وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ و هر که آزرم دارد از خداوند خویش و بترسد از خشم و عذاب او یُکَفِّرْ عَنْهُ سَیِّئاتِهِ بسترد و ناپیدا کند بدیهاى او وَ یُعْظِمْ لَهُ أَجْراً (۵) و مزد او بزرگ کند.
أَسْکِنُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ سَکَنْتُمْ مِنْ وُجْدِکُمْ ایشان را فرود آرید بر خور آن که شمااید از توان. وَ لا تُضآرُّوهُنَّ و با ایشان ستیزه مکنید. لِتُضَیِّقُوا عَلَیْهِنَّ تا کار و جهان و نفقه بر ایشان تنگ کنید و مسکن وَ إِنْ کُنَّ أُولاتِ حَمْلٍ و اگر باروران باشند فَأَنْفِقُوا عَلَیْهِنَّ نفقه مىکنید بر ایشان. حَتَّى یَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ تا آن گه که بار خود بنهند. فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَکُمْ و اگر شیر دهند فرزند خویش و شما را. فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مزد ایشان بدهید وَ أْتَمِرُوا بَیْنَکُمْ بِمَعْرُوفٍ و با یکدیگر مشاوره کنید و کار باز سازید بنیکویى بى گزند و ستیز. وَ إِنْ تَعاسَرْتُمْ و اگر با یکدیگر ناهموار کار باشید و ناساخت و دشوار کار، پس از فرزند زادن فَسَتُرْضِعُ لَهُ أُخْرى (۶) تا دیگرى شیر دهد او را.
لِیُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ میفرماید که: او که توان را دارد، توانگرانه، از توان خویش نفقه کند. وَ مَنْ قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ و هر که توان ندارد و دنیا بر او فشرده تر است و تنگ تر. فَلْیُنْفِقْ مِمَّا آتاهُ اللَّهُ گوى ار آنچه اللَّه او را داد نفقه کن.
لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا ما آتاها اللَّه بر هیچکس بار ننهد مگر آن توان که او را داد.
سَیَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ یُسْراً (۷) اللَّه پس درویشى و دشوارى آسانى دهد و توانگرى.
وَ کَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ اى بسا شهرا. عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّها که اهل آن و کسان آن گردن کشیدند از فرمان خداوند خویش وَ رُسُلِهِ و رسول او. فَحاسَبْناها حِساباً شَدِیداً شمار ایشان بکردیم شمار کردنى صعب سخت وَ عَذَّبْناها عَذاباً نُکْراً (۸) و عذاب کردیم ایشان را عذابى که چنان ندیده بودند و نشناخته.
فَذاقَتْ وَبالَ أَمْرِها بچشیدند گرانى و ناگوارى بد سرانجامى خویش.
وَ کانَ عاقِبَةُ أَمْرِها خُسْراً (۹) و سرانجام ایشان زیان کارى بود.
أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذاباً شَدِیداً ساخت ایشان را اللَّه عذابى سخت، فَاتَّقُوا اللَّهَ پس بترسید از خشم خداى و عقوبت او. یا أُولِی الْأَلْبابِ (۱۰) اى خردمندان الَّذِینَ آمَنُوا اى گرویدگان. قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْکُمْ ذِکْراً بر شما فرو فرستاد اللَّه از خویش سخنى و یادى.
رَسُولًا یَتْلُوا عَلَیْکُمْ پیغمبرى تا بر شما میخواند. آیاتِ اللَّهِ مُبَیِّناتٍ سخنان اللَّه روشن کرده و پیدا فرو فرستاده. لِیُخْرِجَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ تا بیرون آرد گرویدگان نیک کرداران. مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ از تاریکیها بروشنایى. وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ و هر که بگرود باللّه وَ یَعْمَلْ صالِحاً و کردار نیک کند. یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ درآرد او را در بهشتها زیر درختان آن جویها روان. خالِدِینَ فِیها أَبَداً جاویدان در آن. قَدْ أَحْسَنَ اللَّهُ لَهُ رِزْقاً (۱۱) اللَّه او را زاد و ساخت کرد روزیى نیکو.
اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ اللَّه اوست که بیافرید هفت آسمان وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ و از زمین هم چندان. یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ فرو میآید فرمانهاى او میان آسمانها و زمینها. لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ تا بدانید که اللَّه تواناست بر هر چیز. وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْماً (۱۲) و اللَّه میداند و میرسد بهر چیز چنان که آن چیز.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ اى پیغامبر. إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ چون زنان را دست بازدارید.
فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ ایشان را در پاکى از حیض دست بازدارید، پیش از پاسیدن.
وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ و سه پاکى ایشان مىشمارید از حیض عدّت را وَ اتَّقُوا اللَّهَ رَبَّکُمْ و بترسید از خشم و عذاب خداوند خویش. لا تُخْرِجُوهُنَّ مِنْ بُیُوتِهِنَّ بیرون مکنید ایشان را از خانهها. وَ لا یَخْرُجْنَ و بیرون نیایند إِلَّا أَنْ یَأْتِینَ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ مگر که فاحشهاى بر ایشان درست گردد.
وَ تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ و این اندازههایى است که اللَّه نهاد. وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ هر که اندازههاى اللَّه درگذارد. فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ بر خود ستم کرد لا تَدْرِی لَعَلَّ اللَّهَ یُحْدِثُ بَعْدَ ذلِکَ أَمْراً (۱) ندانى مگر که اللَّه پس ناساختن کارى نو آرد و مهر.
فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ چون آن زنان بکران عدّت خویش رسند، فَأَمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ باز آرید ایشان را و نگه دارید بنیکویى.
أَوْ فارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ یا دست باز دارید بنیکویى وَ أَشْهِدُوا ذَوَیْ عَدْلٍ مِنْکُمْ و گواه کنید دو مرد راست استوار را از میان خویش. وَ أَقِیمُوا الشَّهادَةَ لِلَّهِ و بپاى دارید گواهى دادن از بهر خداى. ذلِکُمْ یُوعَظُ بِهِ باین سخن که با شما میگویند و باین حکم پند میدهند. مَنْ کانَ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ هر کس را که بگرود بخداى و روز رستاخیز. وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ و هر که بپرهیزد از ناپسند اللَّه. یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً (۲) اللَّه او را بیرون آمد سازد و فرج.
وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ و روزى دهد او را از جایى که بنیوسد. وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ و هر که پشت باللّه باز کند و کار باو بسپارد. فَهُوَ حَسْبُهُ اللَّه بسنده اوست که او را بکس نیازمند نکند. إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ فرمان اللَّه پیش شدنى است. قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْراً (۳) اللَّه هر چیز را اندازهاى و هنگامى نهاد.
وَ اللَّائِی یَئِسْنَ مِنَ الْمَحِیضِ مِنْ نِسائِکُمْ آن زنان که از پیرى نومید گشته اند از حیض از زنان شما. إِنِ ارْتَبْتُمْ اگر در گمانید. فَعِدَّتُهُنَّ ثَلاثَةُ أَشْهُرٍ پس بدانید که عدّت ایشان سه ماه است. وَ اللَّائِی لَمْ یَحِضْنَ و آن زنان که هنوز حیض ندیدند،، وَ أُولاتُ الْأَحْمالِ و باروران زنان أَجَلُهُنَّ أَنْ یَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ عدّت ایشان آن گه بگذرد که بار خود بنهند. وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ و هر که از حرام بپرهیزد و حدّهاى اللَّه نگاه دارد. یَجْعَلْ لَهُ مِنْ أَمْرِهِ یُسْراً (۴) اللَّه کار او بى رنج او بر آسانى باز سازد.
ذلِکَ أَمْرُ اللَّهِ أَنْزَلَهُ إِلَیْکُمْ این فرمان اللَّه است که بر شما فرو فرستاد وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ و هر که آزرم دارد از خداوند خویش و بترسد از خشم و عذاب او یُکَفِّرْ عَنْهُ سَیِّئاتِهِ بسترد و ناپیدا کند بدیهاى او وَ یُعْظِمْ لَهُ أَجْراً (۵) و مزد او بزرگ کند.
أَسْکِنُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ سَکَنْتُمْ مِنْ وُجْدِکُمْ ایشان را فرود آرید بر خور آن که شمااید از توان. وَ لا تُضآرُّوهُنَّ و با ایشان ستیزه مکنید. لِتُضَیِّقُوا عَلَیْهِنَّ تا کار و جهان و نفقه بر ایشان تنگ کنید و مسکن وَ إِنْ کُنَّ أُولاتِ حَمْلٍ و اگر باروران باشند فَأَنْفِقُوا عَلَیْهِنَّ نفقه مىکنید بر ایشان. حَتَّى یَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ تا آن گه که بار خود بنهند. فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَکُمْ و اگر شیر دهند فرزند خویش و شما را. فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مزد ایشان بدهید وَ أْتَمِرُوا بَیْنَکُمْ بِمَعْرُوفٍ و با یکدیگر مشاوره کنید و کار باز سازید بنیکویى بى گزند و ستیز. وَ إِنْ تَعاسَرْتُمْ و اگر با یکدیگر ناهموار کار باشید و ناساخت و دشوار کار، پس از فرزند زادن فَسَتُرْضِعُ لَهُ أُخْرى (۶) تا دیگرى شیر دهد او را.
لِیُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ میفرماید که: او که توان را دارد، توانگرانه، از توان خویش نفقه کند. وَ مَنْ قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ و هر که توان ندارد و دنیا بر او فشرده تر است و تنگ تر. فَلْیُنْفِقْ مِمَّا آتاهُ اللَّهُ گوى ار آنچه اللَّه او را داد نفقه کن.
لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا ما آتاها اللَّه بر هیچکس بار ننهد مگر آن توان که او را داد.
سَیَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ یُسْراً (۷) اللَّه پس درویشى و دشوارى آسانى دهد و توانگرى.
وَ کَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ اى بسا شهرا. عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّها که اهل آن و کسان آن گردن کشیدند از فرمان خداوند خویش وَ رُسُلِهِ و رسول او. فَحاسَبْناها حِساباً شَدِیداً شمار ایشان بکردیم شمار کردنى صعب سخت وَ عَذَّبْناها عَذاباً نُکْراً (۸) و عذاب کردیم ایشان را عذابى که چنان ندیده بودند و نشناخته.
فَذاقَتْ وَبالَ أَمْرِها بچشیدند گرانى و ناگوارى بد سرانجامى خویش.
وَ کانَ عاقِبَةُ أَمْرِها خُسْراً (۹) و سرانجام ایشان زیان کارى بود.
أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذاباً شَدِیداً ساخت ایشان را اللَّه عذابى سخت، فَاتَّقُوا اللَّهَ پس بترسید از خشم خداى و عقوبت او. یا أُولِی الْأَلْبابِ (۱۰) اى خردمندان الَّذِینَ آمَنُوا اى گرویدگان. قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْکُمْ ذِکْراً بر شما فرو فرستاد اللَّه از خویش سخنى و یادى.
رَسُولًا یَتْلُوا عَلَیْکُمْ پیغمبرى تا بر شما میخواند. آیاتِ اللَّهِ مُبَیِّناتٍ سخنان اللَّه روشن کرده و پیدا فرو فرستاده. لِیُخْرِجَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ تا بیرون آرد گرویدگان نیک کرداران. مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ از تاریکیها بروشنایى. وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ و هر که بگرود باللّه وَ یَعْمَلْ صالِحاً و کردار نیک کند. یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ درآرد او را در بهشتها زیر درختان آن جویها روان. خالِدِینَ فِیها أَبَداً جاویدان در آن. قَدْ أَحْسَنَ اللَّهُ لَهُ رِزْقاً (۱۱) اللَّه او را زاد و ساخت کرد روزیى نیکو.
اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ اللَّه اوست که بیافرید هفت آسمان وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ و از زمین هم چندان. یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ فرو میآید فرمانهاى او میان آسمانها و زمینها. لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ تا بدانید که اللَّه تواناست بر هر چیز. وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْماً (۱۲) و اللَّه میداند و میرسد بهر چیز چنان که آن چیز.
رشیدالدین میبدی : ۷۶- سورة الانسان (الدهر)- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ باش ورآمد بر مردم حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ هنگامى از گیتى لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً (۱) که او چیزى یاد کرده و یاد کردنى نبود.
إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ بیافریدیم ما این مردم را مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ از نطفهاى آمیخته نَبْتَلِیهِ ما مىآزمائیم او را فَجَعَلْناهُ سَمِیعاً بَصِیراً (۲) او را شنوایى بینا کردیم.
إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ ما راه نمودیم مردم را و بر راه داشتیم. إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً (۳) هر یکى را راهى نمودیم، از دو راه، یا سپاس دار یا ناسپاس.
إِنَّا أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ ساختیم ما کافران را سَلاسِلَ وَ أَغْلالًا وَ سَعِیراً (۴) زنجیرها و غلها و آتش.
إِنَّ الْأَبْرارَ یَشْرَبُونَ نیکان و مهربانان مىآشامند مِنْ کَأْسٍ از جامى کانَ مِزاجُها کافُوراً (۵). جامى که آمیغ آن کافور است.
عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ از چشمهاى که مىآشامند از آن بندگان اللَّه یُفَجِّرُونَها تَفْجِیراً (۶) مىروانند آن روانیدنى.
یُوفُونَ بِالنَّذْرِ پذیرفتهها و در دل کردهها میگزارند وَ یَخافُونَ یَوْماً و مىترسند از روزى کانَ شَرُّهُ مُسْتَطِیراً (۷) که بد آن روز هر جایى و بهر کسى رسد.
وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ و طعام دهند در وقت نیاز و تنگى مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً (۸) درویش را، و بى پدر را، و زندانى و گرفتار را. إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ: شما را که طعام میدهیم از بهر خدا میدهیم، امید دیدار و پاداش او را. لا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً (۹): از شما پاداش نمىخواهیم و نه سپاس دارى و نه باز گفت.
إِنَّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا ما مىترسیم از خداوند خویش یَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِیراً (۱۰) در روزى ترش صعب سخت.
فَوَقاهُمُ اللَّهُ باز داشت اللَّه ازیشان شَرَّ ذلِکَ الْیَوْمِ بد آن روز وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً (۱۱) و ایشان را داد تازگى روى و شادى دل.
وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا و پاداش داد ایشان را بشکیبایى که مىکردند جَنَّةً وَ حَرِیراً (۱۲) بهشت و جامه حریر.
مُتَّکِئِینَ فِیها عَلَى الْأَرائِکِ تکیه زدگان در آن بهشت بر حجلهها لا یَرَوْنَ فِیها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِیراً (۱۳) نه آفتاب بینند در آن و نه سرما.
وَ دانِیَةً عَلَیْهِمْ ظِلالُها نزدیک بایشان سایههاى آن وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِیلًا (۱۴) و چیدن میوهها دستها را نزدیک و آسان.
وَ یُطافُ عَلَیْهِمْ و مىگردانند بر سرهاى ایشان بِآنِیَةٍ مِنْ فِضَّةٍ پیرایههاى سیمین وَ أَکْوابٍ کانَتْ قَوارِیرَا (۱۵) و پیرایهها از آبگینه.
قَوارِیرَا مِنْ فِضَّةٍ آبگینههایى که گویى سیم است قَدَّرُوها تَقْدِیراً (۱۶) بایست ایشان بر اندازه شراب راست کردهاند.
وَ یُسْقَوْنَ فِیها کَأْساً مىآشامانند ایشان را مى از جام کانَ مِزاجُها زَنْجَبِیلًا (۱۷) آمیغ آن مىزنجبیل است.
عَیْناً فِیها تُسَمَّى سَلْسَبِیلًا (۱۸) چشمهاى است در بهشت که آن را سلسبیل خوانند.
وَ یَطُوفُ عَلَیْهِمْ و بخدمت مىگردد بر ایشان وِلْدانٌ غلامانى چون کودکان نوزاد مُخَلَّدُونَ آراستگان جاوید جوان إِذا رَأَیْتَهُمْ چون ایشان را بینى حَسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤاً مَنْثُوراً پندارى که مرواریداند شطره گسسته و در بهشت پراکنده.
وَ إِذا رَأَیْتَ ثَمَّ و چون بینى آنجا رَأَیْتَ نَعِیماً وَ مُلْکاً کَبِیراً (۲۰) ناز بینى و پادشاهى جاوید.
عالِیَهُمْ زورین جامه ایشان ثِیابُ سُندُسٍ خُضْرٌ جامههاى سندس سبز وَ إِسْتَبْرَقٌ و دیباى ستبر وَ حُلُّوا أَساوِرَ مِنْ فِضَّةٍ و زیور کنند برایشان دستینه هاى سیمین وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ و آشامانند ایشان را خداوند ایشان شَراباً طَهُوراً (۲۱) شرابى پاک.
إِنَّ هذا کانَ لَکُمْ جَزاءً این شما را پاداش است وَ کانَ سَعْیُکُمْ مَشْکُوراً (۲۲) و رنج که مىبردید پذیرفته و پسندیده و این پاداش سپاسدارى آن.
إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ تَنْزِیلًا (۲۳) ما که مائیم، فرو فرستادیم بر تو این قرآن فرو فرستادنى.
فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ شکیبایى کن داورى کردنى خداوند خویش را بنام او وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ کَفُوراً (۲۴) و ازیشان نه بزهکار دروغ زن را فرمان بر، و نه ناسپاس ناگرویده را.
وَ اذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ و یاد کن خداوند خویش را بنام او بُکْرَةً وَ أَصِیلًا (۲۵) بامداد و شبانگاه.
وَ مِنَ اللَّیْلِ فَاسْجُدْ لَهُ و از شب لختى نماز کن او را وَ سَبِّحْهُ لَیْلًا طَوِیلًا (۲۶) و شبهاى دراز او را پرست و ستاى.
إِنَّ هؤُلاءِ یُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ ایشان این جهان شتابنده را دوست مىدارند وَ یَذَرُونَ وَراءَهُمْ یَوْماً ثَقِیلًا (۲۷) و پیش خویش را روزى گران مىگذارند فراموش کرده.
نَحْنُ خَلَقْناهُمْ ما آفریدیم ایشان را وَ شَدَدْنا أَسْرَهُمْ و آفرینش ایشان سخت ببستیم تا آفرینش و اندامان بر جاى مىبود. وَ إِذا شِئْنا و اگر خواهیم بَدَّلْنا أَمْثالَهُمْ تَبْدِیلًا (۲۸) ایشان را بچون ایشان جز از ایشان بدل کنیم.
إِنَّ هذِهِ تَذْکِرَةٌ این پیغام یاد کردى است فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِیلًا (۲۹) تا هر که خواهد بسوى خداوند خویش راهى گیرد.
وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ و نخواهید مگر که اللَّه خواهد إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً حَکِیماً (۳۰) اللَّه دانایى است راست دانش راستگار.
یُدْخِلُ مَنْ یَشاءُ فِی رَحْمَتِهِ مىدر آرد او را که خواهد در بخشایش خویش وَ الظَّالِمِینَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً (۳۱) و ستمکاران را ساخت عذابى درد نماى.
هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ باش ورآمد بر مردم حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ هنگامى از گیتى لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً (۱) که او چیزى یاد کرده و یاد کردنى نبود.
إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ بیافریدیم ما این مردم را مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ از نطفهاى آمیخته نَبْتَلِیهِ ما مىآزمائیم او را فَجَعَلْناهُ سَمِیعاً بَصِیراً (۲) او را شنوایى بینا کردیم.
إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ ما راه نمودیم مردم را و بر راه داشتیم. إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً (۳) هر یکى را راهى نمودیم، از دو راه، یا سپاس دار یا ناسپاس.
إِنَّا أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ ساختیم ما کافران را سَلاسِلَ وَ أَغْلالًا وَ سَعِیراً (۴) زنجیرها و غلها و آتش.
إِنَّ الْأَبْرارَ یَشْرَبُونَ نیکان و مهربانان مىآشامند مِنْ کَأْسٍ از جامى کانَ مِزاجُها کافُوراً (۵). جامى که آمیغ آن کافور است.
عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ از چشمهاى که مىآشامند از آن بندگان اللَّه یُفَجِّرُونَها تَفْجِیراً (۶) مىروانند آن روانیدنى.
یُوفُونَ بِالنَّذْرِ پذیرفتهها و در دل کردهها میگزارند وَ یَخافُونَ یَوْماً و مىترسند از روزى کانَ شَرُّهُ مُسْتَطِیراً (۷) که بد آن روز هر جایى و بهر کسى رسد.
وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ و طعام دهند در وقت نیاز و تنگى مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً (۸) درویش را، و بى پدر را، و زندانى و گرفتار را. إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ: شما را که طعام میدهیم از بهر خدا میدهیم، امید دیدار و پاداش او را. لا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً (۹): از شما پاداش نمىخواهیم و نه سپاس دارى و نه باز گفت.
إِنَّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا ما مىترسیم از خداوند خویش یَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِیراً (۱۰) در روزى ترش صعب سخت.
فَوَقاهُمُ اللَّهُ باز داشت اللَّه ازیشان شَرَّ ذلِکَ الْیَوْمِ بد آن روز وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً (۱۱) و ایشان را داد تازگى روى و شادى دل.
وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا و پاداش داد ایشان را بشکیبایى که مىکردند جَنَّةً وَ حَرِیراً (۱۲) بهشت و جامه حریر.
مُتَّکِئِینَ فِیها عَلَى الْأَرائِکِ تکیه زدگان در آن بهشت بر حجلهها لا یَرَوْنَ فِیها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِیراً (۱۳) نه آفتاب بینند در آن و نه سرما.
وَ دانِیَةً عَلَیْهِمْ ظِلالُها نزدیک بایشان سایههاى آن وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِیلًا (۱۴) و چیدن میوهها دستها را نزدیک و آسان.
وَ یُطافُ عَلَیْهِمْ و مىگردانند بر سرهاى ایشان بِآنِیَةٍ مِنْ فِضَّةٍ پیرایههاى سیمین وَ أَکْوابٍ کانَتْ قَوارِیرَا (۱۵) و پیرایهها از آبگینه.
قَوارِیرَا مِنْ فِضَّةٍ آبگینههایى که گویى سیم است قَدَّرُوها تَقْدِیراً (۱۶) بایست ایشان بر اندازه شراب راست کردهاند.
وَ یُسْقَوْنَ فِیها کَأْساً مىآشامانند ایشان را مى از جام کانَ مِزاجُها زَنْجَبِیلًا (۱۷) آمیغ آن مىزنجبیل است.
عَیْناً فِیها تُسَمَّى سَلْسَبِیلًا (۱۸) چشمهاى است در بهشت که آن را سلسبیل خوانند.
وَ یَطُوفُ عَلَیْهِمْ و بخدمت مىگردد بر ایشان وِلْدانٌ غلامانى چون کودکان نوزاد مُخَلَّدُونَ آراستگان جاوید جوان إِذا رَأَیْتَهُمْ چون ایشان را بینى حَسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤاً مَنْثُوراً پندارى که مرواریداند شطره گسسته و در بهشت پراکنده.
وَ إِذا رَأَیْتَ ثَمَّ و چون بینى آنجا رَأَیْتَ نَعِیماً وَ مُلْکاً کَبِیراً (۲۰) ناز بینى و پادشاهى جاوید.
عالِیَهُمْ زورین جامه ایشان ثِیابُ سُندُسٍ خُضْرٌ جامههاى سندس سبز وَ إِسْتَبْرَقٌ و دیباى ستبر وَ حُلُّوا أَساوِرَ مِنْ فِضَّةٍ و زیور کنند برایشان دستینه هاى سیمین وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ و آشامانند ایشان را خداوند ایشان شَراباً طَهُوراً (۲۱) شرابى پاک.
إِنَّ هذا کانَ لَکُمْ جَزاءً این شما را پاداش است وَ کانَ سَعْیُکُمْ مَشْکُوراً (۲۲) و رنج که مىبردید پذیرفته و پسندیده و این پاداش سپاسدارى آن.
إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ تَنْزِیلًا (۲۳) ما که مائیم، فرو فرستادیم بر تو این قرآن فرو فرستادنى.
فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ شکیبایى کن داورى کردنى خداوند خویش را بنام او وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ کَفُوراً (۲۴) و ازیشان نه بزهکار دروغ زن را فرمان بر، و نه ناسپاس ناگرویده را.
وَ اذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ و یاد کن خداوند خویش را بنام او بُکْرَةً وَ أَصِیلًا (۲۵) بامداد و شبانگاه.
وَ مِنَ اللَّیْلِ فَاسْجُدْ لَهُ و از شب لختى نماز کن او را وَ سَبِّحْهُ لَیْلًا طَوِیلًا (۲۶) و شبهاى دراز او را پرست و ستاى.
إِنَّ هؤُلاءِ یُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ ایشان این جهان شتابنده را دوست مىدارند وَ یَذَرُونَ وَراءَهُمْ یَوْماً ثَقِیلًا (۲۷) و پیش خویش را روزى گران مىگذارند فراموش کرده.
نَحْنُ خَلَقْناهُمْ ما آفریدیم ایشان را وَ شَدَدْنا أَسْرَهُمْ و آفرینش ایشان سخت ببستیم تا آفرینش و اندامان بر جاى مىبود. وَ إِذا شِئْنا و اگر خواهیم بَدَّلْنا أَمْثالَهُمْ تَبْدِیلًا (۲۸) ایشان را بچون ایشان جز از ایشان بدل کنیم.
إِنَّ هذِهِ تَذْکِرَةٌ این پیغام یاد کردى است فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِیلًا (۲۹) تا هر که خواهد بسوى خداوند خویش راهى گیرد.
وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ و نخواهید مگر که اللَّه خواهد إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً حَکِیماً (۳۰) اللَّه دانایى است راست دانش راستگار.
یُدْخِلُ مَنْ یَشاءُ فِی رَحْمَتِهِ مىدر آرد او را که خواهد در بخشایش خویش وَ الظَّالِمِینَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً (۳۱) و ستمکاران را ساخت عذابى درد نماى.
رشیدالدین میبدی : ۸۹- سورة الفجر- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
وَ لَیالٍ عَشْرٍ (۱) و بده شبانه روز.
وَ الْفَجْرِ ببامداد روز.
وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ (۲) و بجفت و بطاق.
وَ اللَّیْلِ إِذا یَسْرِ (۳) و بشب که در آید.
هَلْ فِی ذلِکَ قَسَمٌ بسنده است این بسوگند لِذِی حِجْرٍ (۴) خردمند زیرک را.
أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ نبینى و ندانى که چون کرد خداوند تو بِعادٍ (۵)
إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ (۶) به عاد ارم با آن بالایهاى بزرگ.
الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ (۷) که هرگز چون ایشان نیافریدند در جهان.
وَ ثَمُودَ الَّذِینَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ (۸) و ثمود که سنگ مىبریدند در وادى خویش.
وَ فِرْعَوْنَ ذِی الْأَوْتادِ (۹) و فرعون آن کشنده بمیخ بند.
الَّذِینَ طَغَوْا فِی الْبِلادِ (۱۰) ایشان که از حدّ بیرون شدند در جهان.
فَأَکْثَرُوا فِیهَا الْفَسادَ (۱۱) و فراوان کردند در آن گزاف و تباهکارى.
فَصَبَّ عَلَیْهِمْ رَبُّکَ سَوْطَ عَذابٍ (۱۲) تا فرو هشت اللَّه بر ایشان تازیانه عذاب.
إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ (۱۳) خداوند تو بر گذرگاه است.
فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ امّا مردم آن گه که اللَّه او را بیازماید.
فَأَکْرَمَهُ و او را به بىنیازى گرامى کند وَ نَعَّمَهُ (۱۴) به بىبیمى و تندرستى نازپرورد کند فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ (۱۵) گوید: اللَّه مرا بناز میدارد.
وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ و امّا چون اللَّه او را بیازماید فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ (۱۶) و روزى او بر او تنگ کند فَیَقُولُ رَبِّی أَهانَنِ (۱۷) مىگوید: خداوند من مرا خوار کرد.
«کَلَّا» نه چنانست که او میگوید، نه آن از نازست و نه این از خوارى! بَلْ لا تُکْرِمُونَ الْیَتِیمَ (۱۸) بلکه پدر مردگان را بناز نمىنوازند.
وَ لا تَحَاضُّونَ عَلى طَعامِ الْمِسْکِینِ (۱۹) و بر طعام دادن درویشان یکدیگر را نمىانگیزانند.
وَ تَأْکُلُونَ التُّراثَ و مرده باز مانده میخورند أَکْلًا لَمًّا (۲۰) خوردنى بنهیب.
وَ تُحِبُّونَ الْمالَ و دوست میدارند مال را حُبًّا جَمًّا (۲۱) دوستى سخت فراوان.
«کَلَّا» آرى چنین است إِذا دُکَّتِ الْأَرْضُ دَکًّا دَکًّا (۲۲) چون این زمین پاره پاره بشکنند و بکوبند کوفتنى سخت.
وَ جاءَ رَبُّکَ و آید خداى تو وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا (۲۳) و فرشتگان قطار قطار.
وَ جِیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ و آورند آن روز دوزخ را یَوْمَئِذٍ یَتَذَکَّرُ الْإِنْسانُ آن روز پند پذیرد مردم وَ أَنَّى لَهُ الذِّکْرى (۲۳) و کجا جاى پند پذیرفتن است او را.
یَقُولُ یا لَیْتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیاتِی مىگوید کاشک من کردار نیکو پیش فرا فرستادید این روز زنده گشتن خود را.
فَیَوْمَئِذٍ لا یُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ (۲۵) آن روز چون عذاب او کس را عذاب نکنند.
وَ لا یُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ (۲۶) و چون بند او کس را نبندند.
یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ (۲۷) اى تن آرمیده، اى کس آرمیده،.
ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ بازگرد با خداوند خویش راضِیَةً مَرْضِیَّةً (۲۸) پاداش و کردار خود پسندیده و خداوند تو از تو از کردار پسندیده.
فَادْخُلِی فِی عِبادِی (۲۹) درآى در میان رهیگان من
وَ ادْخُلِی جَنَّتِی (۳۰) در آى در بهشت من.
وَ لَیالٍ عَشْرٍ (۱) و بده شبانه روز.
وَ الْفَجْرِ ببامداد روز.
وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ (۲) و بجفت و بطاق.
وَ اللَّیْلِ إِذا یَسْرِ (۳) و بشب که در آید.
هَلْ فِی ذلِکَ قَسَمٌ بسنده است این بسوگند لِذِی حِجْرٍ (۴) خردمند زیرک را.
أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ نبینى و ندانى که چون کرد خداوند تو بِعادٍ (۵)
إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ (۶) به عاد ارم با آن بالایهاى بزرگ.
الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ (۷) که هرگز چون ایشان نیافریدند در جهان.
وَ ثَمُودَ الَّذِینَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ (۸) و ثمود که سنگ مىبریدند در وادى خویش.
وَ فِرْعَوْنَ ذِی الْأَوْتادِ (۹) و فرعون آن کشنده بمیخ بند.
الَّذِینَ طَغَوْا فِی الْبِلادِ (۱۰) ایشان که از حدّ بیرون شدند در جهان.
فَأَکْثَرُوا فِیهَا الْفَسادَ (۱۱) و فراوان کردند در آن گزاف و تباهکارى.
فَصَبَّ عَلَیْهِمْ رَبُّکَ سَوْطَ عَذابٍ (۱۲) تا فرو هشت اللَّه بر ایشان تازیانه عذاب.
إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ (۱۳) خداوند تو بر گذرگاه است.
فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ امّا مردم آن گه که اللَّه او را بیازماید.
فَأَکْرَمَهُ و او را به بىنیازى گرامى کند وَ نَعَّمَهُ (۱۴) به بىبیمى و تندرستى نازپرورد کند فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ (۱۵) گوید: اللَّه مرا بناز میدارد.
وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ و امّا چون اللَّه او را بیازماید فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ (۱۶) و روزى او بر او تنگ کند فَیَقُولُ رَبِّی أَهانَنِ (۱۷) مىگوید: خداوند من مرا خوار کرد.
«کَلَّا» نه چنانست که او میگوید، نه آن از نازست و نه این از خوارى! بَلْ لا تُکْرِمُونَ الْیَتِیمَ (۱۸) بلکه پدر مردگان را بناز نمىنوازند.
وَ لا تَحَاضُّونَ عَلى طَعامِ الْمِسْکِینِ (۱۹) و بر طعام دادن درویشان یکدیگر را نمىانگیزانند.
وَ تَأْکُلُونَ التُّراثَ و مرده باز مانده میخورند أَکْلًا لَمًّا (۲۰) خوردنى بنهیب.
وَ تُحِبُّونَ الْمالَ و دوست میدارند مال را حُبًّا جَمًّا (۲۱) دوستى سخت فراوان.
«کَلَّا» آرى چنین است إِذا دُکَّتِ الْأَرْضُ دَکًّا دَکًّا (۲۲) چون این زمین پاره پاره بشکنند و بکوبند کوفتنى سخت.
وَ جاءَ رَبُّکَ و آید خداى تو وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا (۲۳) و فرشتگان قطار قطار.
وَ جِیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ و آورند آن روز دوزخ را یَوْمَئِذٍ یَتَذَکَّرُ الْإِنْسانُ آن روز پند پذیرد مردم وَ أَنَّى لَهُ الذِّکْرى (۲۳) و کجا جاى پند پذیرفتن است او را.
یَقُولُ یا لَیْتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیاتِی مىگوید کاشک من کردار نیکو پیش فرا فرستادید این روز زنده گشتن خود را.
فَیَوْمَئِذٍ لا یُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ (۲۵) آن روز چون عذاب او کس را عذاب نکنند.
وَ لا یُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ (۲۶) و چون بند او کس را نبندند.
یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ (۲۷) اى تن آرمیده، اى کس آرمیده،.
ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ بازگرد با خداوند خویش راضِیَةً مَرْضِیَّةً (۲۸) پاداش و کردار خود پسندیده و خداوند تو از تو از کردار پسندیده.
فَادْخُلِی فِی عِبادِی (۲۹) درآى در میان رهیگان من
وَ ادْخُلِی جَنَّتِی (۳۰) در آى در بهشت من.
رشیدالدین میبدی : ۹۰- سورة البلد- المکیة
النوبة الثانیة
این سوره بیست آیتست، هشتاد و دو کلمه، سیصد و سى حرف. جمله به مکه فرو آمد و درین سوره هیچ ناسخ و منسوخ نیست. و در خبر ابى کعب است از مصطفى (ص) که گفت: هر که این سوره برخواند، اللَّه تعالى او را روز رستاخیز از غضب خویش ایمن کند. قوله: لا أُقْسِمُ اعلم انّ «لا» لیست لنفى القسم انّما هى کقول العرب: لا و اللَّه ما فعلت کذا، لا و اللَّه لافعلنّ کذا، فتکون تأکیدا للقسم. و قیل: انّها صلة اى أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ، و قیل: انّما هى ردّ لکلام من انکر البعث و الجزاء فانّها و ان کانت رأس السّورة، فالقرآن متّصل بعضه ببعض. و قال بعض المفسّرین فی الکلام همزه الاستفهام مضمرة و التّقدیر: لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ مع علوّ شأنک.
أَنْتَ حِلٌّ اى حال نازل فیه، اى لنزولک فیه، «اقسم» به و «هذا» تنبیه على شرف النّبیّ (ص). و قیل: أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ اى «انت» حلال بِهذَا الْبَلَدِ تصنع فیه ما ترید من القتل و الاسر، لیس علیک ما على النّاس فیه من الاثم. یقال: رجل «حلّ» و حلال و محلّ، کما یقال: رجل حرم و حرام و محرم، و جمع الحرام حرم. قال اللَّه عزّ و جلّ «وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ». و کان رسول اللَّه (ص) دخل مکة یوم فتح مکة محلا و احلّت له ساعة من نهار حتّى قتل من شاء و اسر من شاء و قتل ابن خطل و هو متعلّق باستار الکعبة و کذلک قتل مقیس بن ضبابة و غیرهما، فاحلّ دماء قوم و حرّم دماء قوم و حرّم دار ابى سفیان، فقال: من دخل دار ابى سفیان فهو آمن اى «حلّ» لک ان تفعل ذلک فامّا غیرک فلا یحلّ له ذلک اصلا. و قیل: معناه: «وَ أَنْتَ» فی «حلّ» ممّا صنعت فی «بِهذَا الْبَلَدِ».
قال (ص): «انّ اللَّه حرّم مکة یوم خلق السّماوات و الارض لم تحلّ لاحد قبلى و لا تحلّ لاحد بعدى و انّما احلّت لى ساعة من نهار فهى حرام بحرمة اللَّه الى یوم القیامة».
و المعنى: انّ اللَّه عزّ و جلّ لمّا اقسم بمکّة دلّ ذلک على عظم قدرها مع حرمتها فوعد نبیّه (ص) انّه یحلّها له حتّى یقاتل فیها و ان یفتحها على یده فهذا وعد من اللَّه عزّ و جلّ بان یحلّها له. و قال شرحبیل بن سعد معنى قوله: وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ قال: یحرّمون ان یقتلوا بها صیدا او یعضدوا بها شجرة و یستحلّون اخراجک و قتلک.
وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ یعنى آدم و ذریّته و «ما» بمعنى من کقوله: وَ السَّماءِ وَ ما بَناها اى و من بناها. و قیل: معناه: و کلّ «والد» و مولود من جمیع الخلق، و قیل «وَ والِدٍ» یعنى: الّذى یلد، «وَ ما وَلَدَ» یعنى: العاقر الّتى لا تلد، و «ما» على هذا القول بمعنى النّفى.
لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی کَبَدٍ هذا جواب القسم و المراد بالانسان بنو آدم کلّهم «فِی کَبَدٍ» یعنى: فی شدّة و مقاساة یکابد شدائد الدّنیا و یقاسى شدائد الآخرة و لا یقاسى احد ما یقاسى هو. قال عطا عن ابن عباس: «فِی کَبَدٍ» اى فی شدّة خلق حمله و ولادته و رضاعه و فطامه و معاشه و حیاته و موته لم یخلق اللَّه خلق یکابد ما یکابد ابن آدم و هو مع ذلک اضعف الخلق. و قیل: «فى» بمعنى اللّام اى خلق للکبد و هو التّعب.
و قال مجاهد و عکرمة و الضحاک، معناه: خلق منتصبا معتدل القامة و کلّ شیء خلق فانّه «یَمْشِی مُکِبًّا» و لا یمشى منتصبا الّا الانسان، و الکبد الاستواء و الاستقامة.
و قال ابن کیسان: منتصبا رأسه فی بطن امّه، فاذا اذن اللَّه فی خروجه انقلب رأسه الى رجلى امّه. و قال مقاتل: «فِی کَبَدٍ» اى «فى» قوّة نزلت فی ابى الاشدّین و اسمه اسید بن کلدة من جمح، و کان شدیدا قویّا یضع الادیم العکاظى تحت قدمیه فیقول: من ازالنى عنه، فله کذا و کذا، فلا یطاق ان ینزع من تحت قدمه الّا قطعا و یبقى موضع قدمه. و قیل. معناه: مضیّعا لما یعنیه مشتغلا بما لا یعنیه.
«أَ یَحْسَبُ» یعنى: ابا الاشدّین من قوّته و بطشه أَنْ لَنْ یَقْدِرَ عَلَیْهِ أَحَدٌ اى یظنّ من شدّته «ان» لا «یقدر» «علیه» اللَّه، الم یعلم ذلک الشّقىّ انّ من خلق له القوّة هو اقوى منه.
یَقُولُ أَهْلَکْتُ اى انفقت مالًا لُبَداً اى کثیرا فی عداوة محمد (ص). اللّبد الکثیر الّذى تراکب بعضه على بعض، یقال: تلبّد الشّیء اذا کثر و اجتمع و منه اللّبد و کان الرّجل کاذبا متسوّقا فی دعواه انّه انفق «مالا» فى عداوة النّبیّ (ص) فقال تعالى: أَ یَحْسَبُ أَنْ لَمْ یَرَهُ أَحَدٌ الاحد هو اللَّه عزّ و جلّ، و المعنى: أ یظنّ انّ اللَّه «لَمْ یَرَهُ» و لا یسأله عن ماله من این کسبه و فی اىّ شیء انفقه.
روى مجاهد عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه (ص): لا یزول قدما العبد یوم القیامة حتّى یسأل عن اربع عن عمره فیما افناه، و عن ماله من این کسبه و فیما انفقه، و عن علمه ما ذا عمل فیه، و عن حبّنا اهل البیت ثمّ عدّد نعمه علیه و على غیره من خلقه فقال: أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَیْنَیْنِ یبصر بهما.
وَ لِساناً یعبّر به عمّا فی ضمیره، وَ شَفَتَیْنِ یستر بهما ثغوره قال اللَّه تعالى: «نحن فعلنا به ذلک و نحن نقدر على ان نبعثه و نخفى علیه ما عمله» و جاء فی الحدیث انّ اللَّه عزّ و جلّ یقول ابن آدم: «ان نازعک لسانک فیما حرّمت علیک، فقد اعنتک علیه بطبقتین فاطبق، و ان نازعک بصرک الى بعض ما حرّمت علیک، فقد اعنتک علیه بطبقتین فاطبق. و ان نازعک فرجک الى ما حرّمت علیک، فقد اعنتک علیه بطبقتین فاطبق.
قوله: وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ قال اکثر المفسّرین یعنى: طریق الخیر و طریق الشّرّ المفضیان الى الجنّة و النّار، کقوله: إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً، و قال محمد بن کعب عن ابن عباس: وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ قال: الثّدیین یسقط من امّه و یثب الى الثّدیین، و النّجد طریق فی ارتفاع.
فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ «لا» هاهنا بمعنى لم، اى هذا الکافر لم یقتحم، «العقبة» هلّا ما انفق من ماله فی عداوة النّبیّ (ص) على زعمه انفقه لاقتحام العقبة یعنى: لمجاوزة الصّراط و الاقتحام الدّخول فی الامر الشّدید و المجاوزة له بصعوبة. قال کعب الاحبار: «العقبة» سبعون منزلا من الصّراط و الصّراط جسر جهنّم ذرعه ثلاثة آلاف ذراع و هو احدّ من السّیف، الف ذراع منه صعود و الف هبوط و الف سواء، یوقف علیه الخلق و یحاسبون. و فی بعض الرّوایات «فمن النّاس من یمرّ علیه کالبرق الخاطف و منهم من یمرّ علیه کالرّیح العاصف، و منهم من یمرّ علیه کالفارس، و منهم من یمرّ علیه کالرّجل یعدو، و منهم من یمرّ کالرّجل یسیر، و منهم من یزحف زحفا، و منهم الزّالّون و الزّالّات و منهم من یکردس فی النّار و اقتحامه على المؤمن کما بین صلاة العصر الى العشاء»
و قال: قتادة ذکر العقبة هاهنا مثل ضربه اللَّه تعالى لمجاهدة النّفس و الهوى و الشیطان فی اعمال البرّ فجعله کالّذى یتکلّف صعود العقبة، یقول: لم یحمل على نفسه المشقّه بعتق الرّقبة و الاطعام. و قیل: معنى الآیة هلا انفق ماله فی فکّ الرّقاب و اطعام السّغبان لیجاوز بهما «العقبة» فیکون خیرا له من انفاقه على عداوة النّبی (ص).
وَ ما أَدْراکَ مَا الْعَقَبَةُ هذا تعظیم لها و تفخیم لشأنها.
فَکُّ رَقَبَةٍ هذا تفسیر سبب النّجاة من العقبة قرأ ابن کثیر و ابو عمرو و الکسائى: «فکّ» بفتح الکاف «رقبة» بالنّصب.
أَوْ إِطْعامٌ بفتح الهمزة و المیم على الماضى. و قرأ الباقون «فکّ» بضمّ الکاف «رقبة» بالجرّ او اطعام على المصدر و اراد بفکّ الرّقبة اعتاقها و اطلاقها، و من اعتق «رقبة» کانت فداه من النّار.
روى ابو هریرة قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «من اعتق «رقبة» مؤمنة اعتق اللَّه بکلّ عضو منه عضوا من النّار حتّى یعتق فرجه بفرجه».
و جاء اعرابى الى رسول اللَّه (ص) فقال: یا رسول اللَّه! علّمنى عملا یدخلنى الجنّة. قال: «اعتق النّسمة و «فکّ» الرّقبة» . قال: أ و لیسا واحدا؟ قال: «لا عتق النّسمة عن تفرّد بعتقها و «فکّ» الرّقبة ان تعین فی ثمنها»، فعلى هذا «فکّ» الرّقبة الاعانة فی مال الکتابة.
و قیل: فَکُّ رَقَبَةٍ من الذّنوب بالتّوبة.
أَوْ إِطْعامٌ فِی یَوْمٍ ذِی مَسْغَبَةٍ اى «فى» زمان قحط و جوع.
یَتِیماً ذا مَقْرَبَةٍ اى «ذا» قرابة فی النّسب.
أَوْ مِسْکِیناً ذا مَتْرَبَةٍ قد لصق بالتّراب من فقره و ضرّه. و قیل: «ذا» عیال لا مال له. فضّل اطعام الیتیم و المسکین على اطعام غیرهما فی المثوبة. تقول: ترب فلان یترب تربا و متربة اذا افتقر، و منه تربت یداک و اترب فلان اذا استغنى.
ثُمَّ کانَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا «ثمّ» هاهنا بمعنى مع کقوله: «بَعْدَ ذلِکَ زَنِیمٍ» یعنى: اذا فعل هذه الاشیاء و هو مؤمن، اى انّ هذه الاعمال لا تقبل من احد الّا اذا کان مؤمنا. و قیل: ثمّ بمعنى الواو. «وَ تَواصَوْا» اى اوصى بعضهم بعضا «بِالصَّبْرِ» على فرائض اللَّه و اوامره و الصّبر عن ارتکاب المحرّمات وَ تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ بان یرقّ للفقیر و المسکین بالانعام علیهما. و قیل: «تواصوا» بالآخرة لانّها دار الرّحمة.
«أُولئِکَ» اى الموصوفون بهذه الصّفات أَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ یأخذون نحو الیمین الى الجنّة و یؤتون کتبهم بایمانهم و هم المیامین على انفسهم.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِنا بمحمد و القرآن هُمْ أَصْحابُ الْمَشْأَمَةِ یأخذون نحو الشّمال الى النّار و یؤتون کتبهم بشمالهم و هم المشائیم على انفسهم عَلَیْهِمْ نارٌ مُؤْصَدَةٌ اى مطبقة اغلقت علیهم ابوابها فلا یخرج منها غم و لا یدخل فیها روح. قرأ ابو عمرو و حمزة و حفص: «مؤصدة بالهمز هاهنا و فی الهمزة. و قرأ الآخرون بلا همز، و هما لغتان یقال: اصدت الباب و اوصدته اذا اغلقته و اطبقته. و قیل: معنى الهمز المطبقة و غیر الهمز المغلقة.
أَنْتَ حِلٌّ اى حال نازل فیه، اى لنزولک فیه، «اقسم» به و «هذا» تنبیه على شرف النّبیّ (ص). و قیل: أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ اى «انت» حلال بِهذَا الْبَلَدِ تصنع فیه ما ترید من القتل و الاسر، لیس علیک ما على النّاس فیه من الاثم. یقال: رجل «حلّ» و حلال و محلّ، کما یقال: رجل حرم و حرام و محرم، و جمع الحرام حرم. قال اللَّه عزّ و جلّ «وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ». و کان رسول اللَّه (ص) دخل مکة یوم فتح مکة محلا و احلّت له ساعة من نهار حتّى قتل من شاء و اسر من شاء و قتل ابن خطل و هو متعلّق باستار الکعبة و کذلک قتل مقیس بن ضبابة و غیرهما، فاحلّ دماء قوم و حرّم دماء قوم و حرّم دار ابى سفیان، فقال: من دخل دار ابى سفیان فهو آمن اى «حلّ» لک ان تفعل ذلک فامّا غیرک فلا یحلّ له ذلک اصلا. و قیل: معناه: «وَ أَنْتَ» فی «حلّ» ممّا صنعت فی «بِهذَا الْبَلَدِ».
قال (ص): «انّ اللَّه حرّم مکة یوم خلق السّماوات و الارض لم تحلّ لاحد قبلى و لا تحلّ لاحد بعدى و انّما احلّت لى ساعة من نهار فهى حرام بحرمة اللَّه الى یوم القیامة».
و المعنى: انّ اللَّه عزّ و جلّ لمّا اقسم بمکّة دلّ ذلک على عظم قدرها مع حرمتها فوعد نبیّه (ص) انّه یحلّها له حتّى یقاتل فیها و ان یفتحها على یده فهذا وعد من اللَّه عزّ و جلّ بان یحلّها له. و قال شرحبیل بن سعد معنى قوله: وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ قال: یحرّمون ان یقتلوا بها صیدا او یعضدوا بها شجرة و یستحلّون اخراجک و قتلک.
وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ یعنى آدم و ذریّته و «ما» بمعنى من کقوله: وَ السَّماءِ وَ ما بَناها اى و من بناها. و قیل: معناه: و کلّ «والد» و مولود من جمیع الخلق، و قیل «وَ والِدٍ» یعنى: الّذى یلد، «وَ ما وَلَدَ» یعنى: العاقر الّتى لا تلد، و «ما» على هذا القول بمعنى النّفى.
لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی کَبَدٍ هذا جواب القسم و المراد بالانسان بنو آدم کلّهم «فِی کَبَدٍ» یعنى: فی شدّة و مقاساة یکابد شدائد الدّنیا و یقاسى شدائد الآخرة و لا یقاسى احد ما یقاسى هو. قال عطا عن ابن عباس: «فِی کَبَدٍ» اى فی شدّة خلق حمله و ولادته و رضاعه و فطامه و معاشه و حیاته و موته لم یخلق اللَّه خلق یکابد ما یکابد ابن آدم و هو مع ذلک اضعف الخلق. و قیل: «فى» بمعنى اللّام اى خلق للکبد و هو التّعب.
و قال مجاهد و عکرمة و الضحاک، معناه: خلق منتصبا معتدل القامة و کلّ شیء خلق فانّه «یَمْشِی مُکِبًّا» و لا یمشى منتصبا الّا الانسان، و الکبد الاستواء و الاستقامة.
و قال ابن کیسان: منتصبا رأسه فی بطن امّه، فاذا اذن اللَّه فی خروجه انقلب رأسه الى رجلى امّه. و قال مقاتل: «فِی کَبَدٍ» اى «فى» قوّة نزلت فی ابى الاشدّین و اسمه اسید بن کلدة من جمح، و کان شدیدا قویّا یضع الادیم العکاظى تحت قدمیه فیقول: من ازالنى عنه، فله کذا و کذا، فلا یطاق ان ینزع من تحت قدمه الّا قطعا و یبقى موضع قدمه. و قیل. معناه: مضیّعا لما یعنیه مشتغلا بما لا یعنیه.
«أَ یَحْسَبُ» یعنى: ابا الاشدّین من قوّته و بطشه أَنْ لَنْ یَقْدِرَ عَلَیْهِ أَحَدٌ اى یظنّ من شدّته «ان» لا «یقدر» «علیه» اللَّه، الم یعلم ذلک الشّقىّ انّ من خلق له القوّة هو اقوى منه.
یَقُولُ أَهْلَکْتُ اى انفقت مالًا لُبَداً اى کثیرا فی عداوة محمد (ص). اللّبد الکثیر الّذى تراکب بعضه على بعض، یقال: تلبّد الشّیء اذا کثر و اجتمع و منه اللّبد و کان الرّجل کاذبا متسوّقا فی دعواه انّه انفق «مالا» فى عداوة النّبیّ (ص) فقال تعالى: أَ یَحْسَبُ أَنْ لَمْ یَرَهُ أَحَدٌ الاحد هو اللَّه عزّ و جلّ، و المعنى: أ یظنّ انّ اللَّه «لَمْ یَرَهُ» و لا یسأله عن ماله من این کسبه و فی اىّ شیء انفقه.
روى مجاهد عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه (ص): لا یزول قدما العبد یوم القیامة حتّى یسأل عن اربع عن عمره فیما افناه، و عن ماله من این کسبه و فیما انفقه، و عن علمه ما ذا عمل فیه، و عن حبّنا اهل البیت ثمّ عدّد نعمه علیه و على غیره من خلقه فقال: أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَیْنَیْنِ یبصر بهما.
وَ لِساناً یعبّر به عمّا فی ضمیره، وَ شَفَتَیْنِ یستر بهما ثغوره قال اللَّه تعالى: «نحن فعلنا به ذلک و نحن نقدر على ان نبعثه و نخفى علیه ما عمله» و جاء فی الحدیث انّ اللَّه عزّ و جلّ یقول ابن آدم: «ان نازعک لسانک فیما حرّمت علیک، فقد اعنتک علیه بطبقتین فاطبق، و ان نازعک بصرک الى بعض ما حرّمت علیک، فقد اعنتک علیه بطبقتین فاطبق. و ان نازعک فرجک الى ما حرّمت علیک، فقد اعنتک علیه بطبقتین فاطبق.
قوله: وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ قال اکثر المفسّرین یعنى: طریق الخیر و طریق الشّرّ المفضیان الى الجنّة و النّار، کقوله: إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً، و قال محمد بن کعب عن ابن عباس: وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ قال: الثّدیین یسقط من امّه و یثب الى الثّدیین، و النّجد طریق فی ارتفاع.
فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ «لا» هاهنا بمعنى لم، اى هذا الکافر لم یقتحم، «العقبة» هلّا ما انفق من ماله فی عداوة النّبیّ (ص) على زعمه انفقه لاقتحام العقبة یعنى: لمجاوزة الصّراط و الاقتحام الدّخول فی الامر الشّدید و المجاوزة له بصعوبة. قال کعب الاحبار: «العقبة» سبعون منزلا من الصّراط و الصّراط جسر جهنّم ذرعه ثلاثة آلاف ذراع و هو احدّ من السّیف، الف ذراع منه صعود و الف هبوط و الف سواء، یوقف علیه الخلق و یحاسبون. و فی بعض الرّوایات «فمن النّاس من یمرّ علیه کالبرق الخاطف و منهم من یمرّ علیه کالرّیح العاصف، و منهم من یمرّ علیه کالفارس، و منهم من یمرّ علیه کالرّجل یعدو، و منهم من یمرّ کالرّجل یسیر، و منهم من یزحف زحفا، و منهم الزّالّون و الزّالّات و منهم من یکردس فی النّار و اقتحامه على المؤمن کما بین صلاة العصر الى العشاء»
و قال: قتادة ذکر العقبة هاهنا مثل ضربه اللَّه تعالى لمجاهدة النّفس و الهوى و الشیطان فی اعمال البرّ فجعله کالّذى یتکلّف صعود العقبة، یقول: لم یحمل على نفسه المشقّه بعتق الرّقبة و الاطعام. و قیل: معنى الآیة هلا انفق ماله فی فکّ الرّقاب و اطعام السّغبان لیجاوز بهما «العقبة» فیکون خیرا له من انفاقه على عداوة النّبی (ص).
وَ ما أَدْراکَ مَا الْعَقَبَةُ هذا تعظیم لها و تفخیم لشأنها.
فَکُّ رَقَبَةٍ هذا تفسیر سبب النّجاة من العقبة قرأ ابن کثیر و ابو عمرو و الکسائى: «فکّ» بفتح الکاف «رقبة» بالنّصب.
أَوْ إِطْعامٌ بفتح الهمزة و المیم على الماضى. و قرأ الباقون «فکّ» بضمّ الکاف «رقبة» بالجرّ او اطعام على المصدر و اراد بفکّ الرّقبة اعتاقها و اطلاقها، و من اعتق «رقبة» کانت فداه من النّار.
روى ابو هریرة قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «من اعتق «رقبة» مؤمنة اعتق اللَّه بکلّ عضو منه عضوا من النّار حتّى یعتق فرجه بفرجه».
و جاء اعرابى الى رسول اللَّه (ص) فقال: یا رسول اللَّه! علّمنى عملا یدخلنى الجنّة. قال: «اعتق النّسمة و «فکّ» الرّقبة» . قال: أ و لیسا واحدا؟ قال: «لا عتق النّسمة عن تفرّد بعتقها و «فکّ» الرّقبة ان تعین فی ثمنها»، فعلى هذا «فکّ» الرّقبة الاعانة فی مال الکتابة.
و قیل: فَکُّ رَقَبَةٍ من الذّنوب بالتّوبة.
أَوْ إِطْعامٌ فِی یَوْمٍ ذِی مَسْغَبَةٍ اى «فى» زمان قحط و جوع.
یَتِیماً ذا مَقْرَبَةٍ اى «ذا» قرابة فی النّسب.
أَوْ مِسْکِیناً ذا مَتْرَبَةٍ قد لصق بالتّراب من فقره و ضرّه. و قیل: «ذا» عیال لا مال له. فضّل اطعام الیتیم و المسکین على اطعام غیرهما فی المثوبة. تقول: ترب فلان یترب تربا و متربة اذا افتقر، و منه تربت یداک و اترب فلان اذا استغنى.
ثُمَّ کانَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا «ثمّ» هاهنا بمعنى مع کقوله: «بَعْدَ ذلِکَ زَنِیمٍ» یعنى: اذا فعل هذه الاشیاء و هو مؤمن، اى انّ هذه الاعمال لا تقبل من احد الّا اذا کان مؤمنا. و قیل: ثمّ بمعنى الواو. «وَ تَواصَوْا» اى اوصى بعضهم بعضا «بِالصَّبْرِ» على فرائض اللَّه و اوامره و الصّبر عن ارتکاب المحرّمات وَ تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ بان یرقّ للفقیر و المسکین بالانعام علیهما. و قیل: «تواصوا» بالآخرة لانّها دار الرّحمة.
«أُولئِکَ» اى الموصوفون بهذه الصّفات أَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ یأخذون نحو الیمین الى الجنّة و یؤتون کتبهم بایمانهم و هم المیامین على انفسهم.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِنا بمحمد و القرآن هُمْ أَصْحابُ الْمَشْأَمَةِ یأخذون نحو الشّمال الى النّار و یؤتون کتبهم بشمالهم و هم المشائیم على انفسهم عَلَیْهِمْ نارٌ مُؤْصَدَةٌ اى مطبقة اغلقت علیهم ابوابها فلا یخرج منها غم و لا یدخل فیها روح. قرأ ابو عمرو و حمزة و حفص: «مؤصدة بالهمز هاهنا و فی الهمزة. و قرأ الآخرون بلا همز، و هما لغتان یقال: اصدت الباب و اوصدته اذا اغلقته و اطبقته. و قیل: معنى الهمز المطبقة و غیر الهمز المغلقة.
رشیدالدین میبدی : ۹۷- سورة القدر- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ «بسم اللَّه» کلمة سماعها یوجب احد امرین امّا صحوا امّا محوا، صحوا لمن سمعها بشاهد العلم فیستبصر بواضح برهانه و محوا لمن سمع بشاهد المعرفة لانّه یتحیّر فی جلال سلطانه:
یا موضع الباطن من ناظرى
و یا مکان السّرّ من خاطرى
یا جملة الکلّ الّتى کلّها
کلّى من بعضى و من سائرى
اى خداوندى که یاد تو بیان دل و زبانست و مهر تو میان سرّ و جان، وصل تو زندگانى جانست و رستخیز نهان، اى خداوندى که بعلم هر جایى و بذات بر آسمان.
قرب تو در دیدن است و اشارت در نفس و صحبت در جان. اى خداوندى که در نهانى پیدایى و در پیدایى نهان. یافت تو روزست که خود برآید ناگاهان. یاونده تو نه بشادى پردازد نه باندوهان. سرگشته در کار تو همچون بىخبران:
مشتاق تو در کویت، از شوق تو سرگردان
از خلق جدا گشته، خرسند بخلقانها
از سوز جگر چشمى، چون حلقه گوهرها
وز آتش دل آهى، چون رشته مرجانها
إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ یک قول از اقوال مفسّران در معنى این آیت آنست که: «انزلنا» القرآن «فی» شأن لَیْلَةِ الْقَدْرِ و منزلتها و تعظیمها. میگوید: ما در تعظیم شب قدر از آسمان قرآن فرستادیم، و بوحى پاک و پیغام راست عالمیان را از خیرات و برکات و منزلت و مرتبت این شب خبر دادیم. اندرین شب جنّات عدن و فرادیس اعلى درها باز نهاده و ساکنان جنّة الخلد بر کنگرهها نشسته، و ارواح انبیا و شهدا در علّیّین فرا طرب آمده، نسیم روح ازلیّت از جانب قربت بدل دوستان مىدمد، و باد کرم از هواء فردا نیّت بر جان عاشقان مىوزد، وز دوست خطاب مىآید که: «لیقم القانتون این المستغفرون»؟ کجااند جوانمردان شب خیزان که در آرزوى مواصلت ما بىخواب و بىآرام بودهاند و در راه عشق ما شربت. بلا نوشیدهاند؟ تا ما خستگى ایشان مرهم نهیم و اندرین شب قدر ایشان را با قدر و منزلت باز گردانیم! که امشب شب نواختن بندگانست، وقت قبول توبه عاصیانست، موسم و میعاد آشتى جویانست هنگام ناز عاشقان و راز محبّانست. همه شب داعیان را اجابت است، سائلان را عطیّت است، مجتهدان را معونت است، مطیعان را مثوبت است، عاصیان را مغفرت است، محبّان را کرامت است. فریشتگان از آسمان بزیر آیند بعدد سنگریزه جهان، و جبرئیل روح الامین در پیش ایستاده، اینست که ربّ العالمین گفت: تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ چهار علم با خود آورده، یکى بر بام کعبه بزنند، یکى بر طور سینا، یکى بر صخره بیت المقدس، یکى بر سر روضه مصطفى (ص) و آن فریشتگان و جبرئیل با ایشان گرد عالم میگردند و بهمه جایها در آیند، و بهمه خانههاى مؤمنان در شوند. خانهاى که در آنجا، مىبود، یا مدمن الخمر بود، یا فرزندى عاق بود بر پدر و مادر، یا قاطع رحم بود، یا در آن خانه سگى بود، یا تصاویر، یا کسى که نماز نکند، یا دو مسلمان که با یکدیگر بهجرت باشند و سخن نگویند فریشتگان درین خانهها نروند و از خیرات و برکات این شب محروم باشند. و در خبر است که فریشتگان هر مؤمنى را که در نماز بود دست در دست نهند و بر وى سلام کنند، گویند: «السّلام علیک یا مؤمن». و اگر بیرون از نماز بود، سلام کنند و اگر در خواب بود، از دور برحمت در وى نگرند. آن ساعت که چشم بنده مؤمن آب ریزد و مویها بر اندام وى بپاى شود، نشان آنست که جبرئیل دست در دست وى نهاده چندان رحمت بر مؤمنان قسمت کند که زیادت آید. جبرئیل گوید: خداوندا زیادتى رحمت را چه کنم؟ فرمان آید که: سزاى کرم ما نبود که رحمتى که بخلق فرستادیم باز بریم آن را میدار تا غازیان کافران را هزیمت کنند و فرزندان ایشان را اسیر آرند آن فرزندان را ازین رحمت بهره بود تا ببرکت این رحمت ایمان آرند. آن گه بوقت صبح جبرئیل آواز دهد که: یا معشر الملائکة الرّحیل الرّحیل علمها بردارید تا بر آسمان بمقام معلوم خود باز شویم، فرمان آید از جبّار عالم که برآمدن شما روى نیست که خفتگان امّت محمد را سلام نکردید. قومى که هنوز در خوابند صبر کنید تا بیدار شوند و ایشان را سلام کنید. آن گه فریشتگان بوقت طلوع آفتاب بآسمان باز شوند بجاى خویش حلقه حلقه بنشینند و یکدیگر را بتعجّب باز میگویند که: حقّ جلّ جلاله امشب با امّت محمد (ص) چه فضل کرد و چه نواخت بر ایشان نهاد! و از حقّ جلّ جلاله آن ساعت ندا آید که: اى مقرّبان درگاه و اى طاوسان مملکت و اى عابدان سدره گواه باشید که از امّت محمد (ص) هر که مطیع بودند طاعات ایشان پذیرفتم و پسندیدم و هر چه عاصیان بودند معصیت ایشان آمرزیدم و ایشان را بمطیعان بخشیدم.
گفتهاند: حکمت اندر فرستادن فریشتگان و جبرئیل اندرین شب قدر بزمین آنست که مصطفى را (ص) امر آمد: «وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ» اى سیّد تا تو در میان ایشان باشى عذاب کردن ایشان روى نیست. رسول گفت: «الهى و سیّدى و مولایى، ترسم که چون مرا از میان ایشان بردارى عذابها فرستى. فرمان آمد که: «وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ» اى محمد تو رسول من بایشان و استغفار رسول ایشان بمن، تا رسول من در میان ایشان، عذاب فرستادن روى نیست. همچنین تا رسول ایشان بحضرت من، عذاب کردن در کرم من روا نیست. رسول (ص) شاد شد و دل وى خوش گشت. آن گه اندیشید که اگر گروهى از امّت من در استغفار تقصیر کنند ترسم که عذاب فرستد. جبرئیل آمد و گفت: اللَّه تعالى از اندیشه دل تو آگاه است، میگوید: دل خوش دار که بعد از وفات تو تا بقیامت هر شب قدر جبرئیل را فرستم بزمین تا امّت ترا یکان یکان سلام کند، اى سیّد تا سلام تو بایشان میرسید عذاب نفرستادم تا جبرئیل در شبهاى قدر میرود و سلام میرساند، عذاب نفرستم. و گفتهاند: ربّ العالمین در دو وقت بندگان را بر فریشتگان عرضه کند. یکى در موسم عرفات که حاجیان احرام گرفته، روى بخانه مبارک نهاده، رنج بادیه و جفاى عرب کشیده، دل بر غریبى نهاده، خان و مان و اسباب و ضیاع بگذاشته، شربتهاى نابایست کشیده، داغ فراق بر دل خویشان نهاده، لباس مصیبت رسیدگان پوشیده آن ساعت که در آن موسم عرفات بیستند، از حقّ جلّ جلاله ندا آید بملائکه آسمان: «انظروا الى عبادى اتونى شعثا غبرا «مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ».
در نگرید باین بندگان من، سوختگان در راه من، مشتاقان درگاه من از چهار گوشه عالم روى بخانه ما نهاده، راه دور و دراز در پیش گرفته، جان شیرین فدا کرده، لبّیک زنان و تکبیر گویان بدر خانه ما آمده، شما گواه باشید که ایشان را با هر چه دارند از تبعات آمرزیدم و هر که را شفاعت کنند بایشان بخشیدم و با تحفههاى کرامت و هدیّههاى رحمت باز گردانیدم. دیگر شب قدر بندگان را بر فریشتگان جلوه کند، زیرا که درین شب مطیعان در طاعت بیفزایند، عاصیان از معصیت باز گردند، از دستها بوى مصحف آید، از زبانها بوى تسبیح آید، از شکمها بوى گرسنگى آید، از هفت اندام ایشان بوى طاعت آید تنهاشان در نماز، دلهاشان با نیاز، جانهاشان در راز، مهر مهر بر دل نهاده، خواست خود بغارت اندوه داده، یکسروا خدمت ما پرداخته! فرمان آید از جبّار کائنات که: اینها آنند که بعضى از شما در حقّ ایشان گفتند: أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ و من ایشان را جواب دادم که: إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ معاشر المسلمین امشب مقرّبان آسمان سلام حقّ ببندگان میرسانند و انوار و آثار رحمت بر سر امّت محمد (ص) مىافشانند. طاعات با تقصیر مىپذیرند و معاصى بیشمار مىآمرزند. بیایید تا ما نیز نیاز خود عرضه کنیم و بجمع گوئیم: خداوندا بحرمت سیّد مختار، بحرمت اتقیا و ابرار، بحرمت مهاجر و انصار، که ما را درین شب بزرگوار از خلعت رحمت نصیبى تمام ارزانى دار، و معاصى ما از ما درگذار، و همه را برسان بدار القرار، یا جلیل و یا جبّار، یا کریم و یا غفّار.
نوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکِینَ مُنْفَکِّینَ ناگرویدگان جهودان و ترسایان و مشرکان عرب بنه خواهستند گشت از کفر و شرک خویش حَتَّى تَأْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ (۱) تا بایشان آمد کار روشن و نشان پیدا و مرد استوار.
رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ پیغامبرى از خداى یَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً تا میخواند بر ایشان صحیفهها و نامههاى پاک داشته از دروغ و غلط و تفاوت و اختلاف.
فِیها کُتُبٌ قَیِّمَةٌ (۲) در آن صحیفهها نبشتههاست، حکمهاى درست پاینده و پا برجاى.
وَ ما تَفَرَّقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ دو گروه نشدند جهودان در کار او إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّنَةُ (۳) مگر پس آنکه بایشان آمد و آشکارا شد ایشان را پیغامبرى و استوارى و راست سخنى او.
وَ ما أُمِرُوا و نفرمودند مردمان را إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مگر آن را که اللَّه را پرستند مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ پاک میدارند او را دین و کردار خوش حُنَفاءَ مسلمانان پاک دینان وَ یُقِیمُوا الصَّلاةَ و نماز بپاى دارند بهنگام وَ یُؤْتُوا الزَّکاةَ و از مال زکاة دهند وَ ذلِکَ دِینُ الْقَیِّمَةِ (۴) و دین پاینده اینست.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا ایشان که بنگرویدند مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکِینَ از جهود و ترسا و انباز گیران با خداى فِی نارِ جَهَنَّمَ در آتش دوزخاند خالِدِینَ فِیها جاودان در آن أُولئِکَ هُمْ شَرُّ الْبَرِیَّةِ (۵) ایشان بترین همه آفریدگاناند.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ایشان که بگرویدند و کردارهاى نیک کردند أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ (۶) ایشان بهینه همه آفریدگاناند.
جَزاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ پاداش ایشان بنزدیک خداوند ایشان جَنَّاتُ عَدْنٍ بهشتهاى همیشى است تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ میرود زیر درخت آن جویهاى روان خالِدِینَ فِیها أَبَداً (۷) ایشان جاویدان در آن همیشه.
رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ اللَّه از ایشان خشنود وَ رَضُوا عَنْهُ و ایشان از اللَّه خشنود ذلِکَ لِمَنْ خَشِیَ رَبَّهُ (۸) این پاداش او راست که خداى را داند و ازو بترسد.
یا موضع الباطن من ناظرى
و یا مکان السّرّ من خاطرى
یا جملة الکلّ الّتى کلّها
کلّى من بعضى و من سائرى
اى خداوندى که یاد تو بیان دل و زبانست و مهر تو میان سرّ و جان، وصل تو زندگانى جانست و رستخیز نهان، اى خداوندى که بعلم هر جایى و بذات بر آسمان.
قرب تو در دیدن است و اشارت در نفس و صحبت در جان. اى خداوندى که در نهانى پیدایى و در پیدایى نهان. یافت تو روزست که خود برآید ناگاهان. یاونده تو نه بشادى پردازد نه باندوهان. سرگشته در کار تو همچون بىخبران:
مشتاق تو در کویت، از شوق تو سرگردان
از خلق جدا گشته، خرسند بخلقانها
از سوز جگر چشمى، چون حلقه گوهرها
وز آتش دل آهى، چون رشته مرجانها
إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ یک قول از اقوال مفسّران در معنى این آیت آنست که: «انزلنا» القرآن «فی» شأن لَیْلَةِ الْقَدْرِ و منزلتها و تعظیمها. میگوید: ما در تعظیم شب قدر از آسمان قرآن فرستادیم، و بوحى پاک و پیغام راست عالمیان را از خیرات و برکات و منزلت و مرتبت این شب خبر دادیم. اندرین شب جنّات عدن و فرادیس اعلى درها باز نهاده و ساکنان جنّة الخلد بر کنگرهها نشسته، و ارواح انبیا و شهدا در علّیّین فرا طرب آمده، نسیم روح ازلیّت از جانب قربت بدل دوستان مىدمد، و باد کرم از هواء فردا نیّت بر جان عاشقان مىوزد، وز دوست خطاب مىآید که: «لیقم القانتون این المستغفرون»؟ کجااند جوانمردان شب خیزان که در آرزوى مواصلت ما بىخواب و بىآرام بودهاند و در راه عشق ما شربت. بلا نوشیدهاند؟ تا ما خستگى ایشان مرهم نهیم و اندرین شب قدر ایشان را با قدر و منزلت باز گردانیم! که امشب شب نواختن بندگانست، وقت قبول توبه عاصیانست، موسم و میعاد آشتى جویانست هنگام ناز عاشقان و راز محبّانست. همه شب داعیان را اجابت است، سائلان را عطیّت است، مجتهدان را معونت است، مطیعان را مثوبت است، عاصیان را مغفرت است، محبّان را کرامت است. فریشتگان از آسمان بزیر آیند بعدد سنگریزه جهان، و جبرئیل روح الامین در پیش ایستاده، اینست که ربّ العالمین گفت: تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ چهار علم با خود آورده، یکى بر بام کعبه بزنند، یکى بر طور سینا، یکى بر صخره بیت المقدس، یکى بر سر روضه مصطفى (ص) و آن فریشتگان و جبرئیل با ایشان گرد عالم میگردند و بهمه جایها در آیند، و بهمه خانههاى مؤمنان در شوند. خانهاى که در آنجا، مىبود، یا مدمن الخمر بود، یا فرزندى عاق بود بر پدر و مادر، یا قاطع رحم بود، یا در آن خانه سگى بود، یا تصاویر، یا کسى که نماز نکند، یا دو مسلمان که با یکدیگر بهجرت باشند و سخن نگویند فریشتگان درین خانهها نروند و از خیرات و برکات این شب محروم باشند. و در خبر است که فریشتگان هر مؤمنى را که در نماز بود دست در دست نهند و بر وى سلام کنند، گویند: «السّلام علیک یا مؤمن». و اگر بیرون از نماز بود، سلام کنند و اگر در خواب بود، از دور برحمت در وى نگرند. آن ساعت که چشم بنده مؤمن آب ریزد و مویها بر اندام وى بپاى شود، نشان آنست که جبرئیل دست در دست وى نهاده چندان رحمت بر مؤمنان قسمت کند که زیادت آید. جبرئیل گوید: خداوندا زیادتى رحمت را چه کنم؟ فرمان آید که: سزاى کرم ما نبود که رحمتى که بخلق فرستادیم باز بریم آن را میدار تا غازیان کافران را هزیمت کنند و فرزندان ایشان را اسیر آرند آن فرزندان را ازین رحمت بهره بود تا ببرکت این رحمت ایمان آرند. آن گه بوقت صبح جبرئیل آواز دهد که: یا معشر الملائکة الرّحیل الرّحیل علمها بردارید تا بر آسمان بمقام معلوم خود باز شویم، فرمان آید از جبّار عالم که برآمدن شما روى نیست که خفتگان امّت محمد را سلام نکردید. قومى که هنوز در خوابند صبر کنید تا بیدار شوند و ایشان را سلام کنید. آن گه فریشتگان بوقت طلوع آفتاب بآسمان باز شوند بجاى خویش حلقه حلقه بنشینند و یکدیگر را بتعجّب باز میگویند که: حقّ جلّ جلاله امشب با امّت محمد (ص) چه فضل کرد و چه نواخت بر ایشان نهاد! و از حقّ جلّ جلاله آن ساعت ندا آید که: اى مقرّبان درگاه و اى طاوسان مملکت و اى عابدان سدره گواه باشید که از امّت محمد (ص) هر که مطیع بودند طاعات ایشان پذیرفتم و پسندیدم و هر چه عاصیان بودند معصیت ایشان آمرزیدم و ایشان را بمطیعان بخشیدم.
گفتهاند: حکمت اندر فرستادن فریشتگان و جبرئیل اندرین شب قدر بزمین آنست که مصطفى را (ص) امر آمد: «وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ» اى سیّد تا تو در میان ایشان باشى عذاب کردن ایشان روى نیست. رسول گفت: «الهى و سیّدى و مولایى، ترسم که چون مرا از میان ایشان بردارى عذابها فرستى. فرمان آمد که: «وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ» اى محمد تو رسول من بایشان و استغفار رسول ایشان بمن، تا رسول من در میان ایشان، عذاب فرستادن روى نیست. همچنین تا رسول ایشان بحضرت من، عذاب کردن در کرم من روا نیست. رسول (ص) شاد شد و دل وى خوش گشت. آن گه اندیشید که اگر گروهى از امّت من در استغفار تقصیر کنند ترسم که عذاب فرستد. جبرئیل آمد و گفت: اللَّه تعالى از اندیشه دل تو آگاه است، میگوید: دل خوش دار که بعد از وفات تو تا بقیامت هر شب قدر جبرئیل را فرستم بزمین تا امّت ترا یکان یکان سلام کند، اى سیّد تا سلام تو بایشان میرسید عذاب نفرستادم تا جبرئیل در شبهاى قدر میرود و سلام میرساند، عذاب نفرستم. و گفتهاند: ربّ العالمین در دو وقت بندگان را بر فریشتگان عرضه کند. یکى در موسم عرفات که حاجیان احرام گرفته، روى بخانه مبارک نهاده، رنج بادیه و جفاى عرب کشیده، دل بر غریبى نهاده، خان و مان و اسباب و ضیاع بگذاشته، شربتهاى نابایست کشیده، داغ فراق بر دل خویشان نهاده، لباس مصیبت رسیدگان پوشیده آن ساعت که در آن موسم عرفات بیستند، از حقّ جلّ جلاله ندا آید بملائکه آسمان: «انظروا الى عبادى اتونى شعثا غبرا «مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ».
در نگرید باین بندگان من، سوختگان در راه من، مشتاقان درگاه من از چهار گوشه عالم روى بخانه ما نهاده، راه دور و دراز در پیش گرفته، جان شیرین فدا کرده، لبّیک زنان و تکبیر گویان بدر خانه ما آمده، شما گواه باشید که ایشان را با هر چه دارند از تبعات آمرزیدم و هر که را شفاعت کنند بایشان بخشیدم و با تحفههاى کرامت و هدیّههاى رحمت باز گردانیدم. دیگر شب قدر بندگان را بر فریشتگان جلوه کند، زیرا که درین شب مطیعان در طاعت بیفزایند، عاصیان از معصیت باز گردند، از دستها بوى مصحف آید، از زبانها بوى تسبیح آید، از شکمها بوى گرسنگى آید، از هفت اندام ایشان بوى طاعت آید تنهاشان در نماز، دلهاشان با نیاز، جانهاشان در راز، مهر مهر بر دل نهاده، خواست خود بغارت اندوه داده، یکسروا خدمت ما پرداخته! فرمان آید از جبّار کائنات که: اینها آنند که بعضى از شما در حقّ ایشان گفتند: أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ و من ایشان را جواب دادم که: إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ معاشر المسلمین امشب مقرّبان آسمان سلام حقّ ببندگان میرسانند و انوار و آثار رحمت بر سر امّت محمد (ص) مىافشانند. طاعات با تقصیر مىپذیرند و معاصى بیشمار مىآمرزند. بیایید تا ما نیز نیاز خود عرضه کنیم و بجمع گوئیم: خداوندا بحرمت سیّد مختار، بحرمت اتقیا و ابرار، بحرمت مهاجر و انصار، که ما را درین شب بزرگوار از خلعت رحمت نصیبى تمام ارزانى دار، و معاصى ما از ما درگذار، و همه را برسان بدار القرار، یا جلیل و یا جبّار، یا کریم و یا غفّار.
نوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکِینَ مُنْفَکِّینَ ناگرویدگان جهودان و ترسایان و مشرکان عرب بنه خواهستند گشت از کفر و شرک خویش حَتَّى تَأْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ (۱) تا بایشان آمد کار روشن و نشان پیدا و مرد استوار.
رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ پیغامبرى از خداى یَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً تا میخواند بر ایشان صحیفهها و نامههاى پاک داشته از دروغ و غلط و تفاوت و اختلاف.
فِیها کُتُبٌ قَیِّمَةٌ (۲) در آن صحیفهها نبشتههاست، حکمهاى درست پاینده و پا برجاى.
وَ ما تَفَرَّقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ دو گروه نشدند جهودان در کار او إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّنَةُ (۳) مگر پس آنکه بایشان آمد و آشکارا شد ایشان را پیغامبرى و استوارى و راست سخنى او.
وَ ما أُمِرُوا و نفرمودند مردمان را إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مگر آن را که اللَّه را پرستند مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ پاک میدارند او را دین و کردار خوش حُنَفاءَ مسلمانان پاک دینان وَ یُقِیمُوا الصَّلاةَ و نماز بپاى دارند بهنگام وَ یُؤْتُوا الزَّکاةَ و از مال زکاة دهند وَ ذلِکَ دِینُ الْقَیِّمَةِ (۴) و دین پاینده اینست.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا ایشان که بنگرویدند مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکِینَ از جهود و ترسا و انباز گیران با خداى فِی نارِ جَهَنَّمَ در آتش دوزخاند خالِدِینَ فِیها جاودان در آن أُولئِکَ هُمْ شَرُّ الْبَرِیَّةِ (۵) ایشان بترین همه آفریدگاناند.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ایشان که بگرویدند و کردارهاى نیک کردند أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ (۶) ایشان بهینه همه آفریدگاناند.
جَزاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ پاداش ایشان بنزدیک خداوند ایشان جَنَّاتُ عَدْنٍ بهشتهاى همیشى است تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ میرود زیر درخت آن جویهاى روان خالِدِینَ فِیها أَبَداً (۷) ایشان جاویدان در آن همیشه.
رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ اللَّه از ایشان خشنود وَ رَضُوا عَنْهُ و ایشان از اللَّه خشنود ذلِکَ لِمَنْ خَشِیَ رَبَّهُ (۸) این پاداش او راست که خداى را داند و ازو بترسد.
رشیدالدین میبدی : ۱۰۴- سورة- الهمزة- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ (۱) ویل هر طنّازى را سخن چینى بد گویى.
الَّذِی جَمَعَ مالًا وَ عَدَّدَهُ (۲) او که مال بر هم مىنهد و بر هم مىشمارد.
یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ (۳) مىپندارد که مال او او را ایدر پاینده دارد.
کَلَّا نه. لَیُنْبَذَنَّ فِی الْحُطَمَةِ (۴) در افکنند او را در آتش خرد کننده و شکننده.
وَ ما أَدْراکَ مَا الْحُطَمَةُ (۵) و تو چه دانى که دوزخ چه جاى است و آتش آن چه چیز؟
نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ (۶) آتشى است که اللَّه آن را افروخت
الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ (۷) مىسوزد آدمى را تا آن گه که بدل او رسد و دل او را بسوزد.
إِنَّها عَلَیْهِمْ مُؤْصَدَةٌ (۸) آن بر ایشان افکنده است و بر ایشان پوشیده.
فِی عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ (۹) در عمودهاى دراز.
وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ (۱) ویل هر طنّازى را سخن چینى بد گویى.
الَّذِی جَمَعَ مالًا وَ عَدَّدَهُ (۲) او که مال بر هم مىنهد و بر هم مىشمارد.
یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ (۳) مىپندارد که مال او او را ایدر پاینده دارد.
کَلَّا نه. لَیُنْبَذَنَّ فِی الْحُطَمَةِ (۴) در افکنند او را در آتش خرد کننده و شکننده.
وَ ما أَدْراکَ مَا الْحُطَمَةُ (۵) و تو چه دانى که دوزخ چه جاى است و آتش آن چه چیز؟
نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ (۶) آتشى است که اللَّه آن را افروخت
الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ (۷) مىسوزد آدمى را تا آن گه که بدل او رسد و دل او را بسوزد.
إِنَّها عَلَیْهِمْ مُؤْصَدَةٌ (۸) آن بر ایشان افکنده است و بر ایشان پوشیده.
فِی عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ (۹) در عمودهاى دراز.
حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۶۲۶
ساقی بیار می که فلک میکند ظهور
زان می که گیرد از اثرش آفتاب نور
مطرب بساز چنگ که از چنگ روزگار
کس جان نبرد جان من آخر پس از غرور
آواز چنگ تربیت روح میکند
همچون دماغ را که دهد تربیت بخور
بی می صباح بر دلِ ما میشود مسا
بیچنگ روح در تن ما میشود نفور
هر خفته کز ترنّم بلبل خبر نیافت
در حشر زنده باز نباشد به نفخ صور
آنها که در بدایت فطرت نمردهاند
کی بر کنند روز قیامت سر از قبور
ضایع مکن حیات به آوازه ی بهشت
آوازهای خوش است مَثَل این ولی ز دور
غافل مشو که هست به از ملک کاینات
با همدمی دمی که میّسر شود حضور
چندین ریاضت از پیِ آن میکشند خلق
تا بر بساط خلد نشینند در صدور
بر خاک کوی زنده دلی ای نزاریا
بنشین که جمله بیخبرند از بهشت و حور
زان می که گیرد از اثرش آفتاب نور
مطرب بساز چنگ که از چنگ روزگار
کس جان نبرد جان من آخر پس از غرور
آواز چنگ تربیت روح میکند
همچون دماغ را که دهد تربیت بخور
بی می صباح بر دلِ ما میشود مسا
بیچنگ روح در تن ما میشود نفور
هر خفته کز ترنّم بلبل خبر نیافت
در حشر زنده باز نباشد به نفخ صور
آنها که در بدایت فطرت نمردهاند
کی بر کنند روز قیامت سر از قبور
ضایع مکن حیات به آوازه ی بهشت
آوازهای خوش است مَثَل این ولی ز دور
غافل مشو که هست به از ملک کاینات
با همدمی دمی که میّسر شود حضور
چندین ریاضت از پیِ آن میکشند خلق
تا بر بساط خلد نشینند در صدور
بر خاک کوی زنده دلی ای نزاریا
بنشین که جمله بیخبرند از بهشت و حور
کمالالدین اسماعیل : ملحقات
شمارهٔ ۱۳ - و قال فی الشکایة
یا رب تو آگهی که درین اندر سال عمر
روزی بکام من نگذشتست روزگار
از گونه گونه محنت و رنج آن کشیده ام
در مدت حیات که بیش آید از شمار
وینک رسید مرگ بنزدیک و لامحال
بریکدیگر زند زهمه گونه کار و بار
دنیی چنین گذشت که دانی و آخرت
ترسم کزین بتر گذرد صدهزاربار
یا رب چه بودی ار نبدی هستی چنین
کز وی نگشت در دو جهان راست هیچ کار
ورچه نبود گفتنی این لفظ ای خدای
از من چو گفتهای دگر جمله درگذار
روزی بکام من نگذشتست روزگار
از گونه گونه محنت و رنج آن کشیده ام
در مدت حیات که بیش آید از شمار
وینک رسید مرگ بنزدیک و لامحال
بریکدیگر زند زهمه گونه کار و بار
دنیی چنین گذشت که دانی و آخرت
ترسم کزین بتر گذرد صدهزاربار
یا رب چه بودی ار نبدی هستی چنین
کز وی نگشت در دو جهان راست هیچ کار
ورچه نبود گفتنی این لفظ ای خدای
از من چو گفتهای دگر جمله درگذار
عبدالقادر گیلانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۳ - خیمه به محشر
طبل قیامت بکوفت آن ملک نفخ صور
کاتب منشور ماست مالک یوم النّشور
سر زلحد برزدیم خیمه به محشر زدیم
بی خدا اندر لحد چند نباشم صبور
ازسرشوق ونشاط پای نهم بر صراط
تا زدم گرمِ ما گرم شود آن نشور
ای که ندادی تو مال درطلبِ آن جمال
ما به تو بگذاشتیم دیدن دیدارِ حور
مست خدائیم ما ، کِی به خود آئیم ما
ساقی ما چون خداست باده شراب طهور
نورخدا در نظرگاه تجلّی حق
با تو کند آنچه کرد با حجر کوه طور
وقت تجلّی از اودیده بینا مجوی
اوچو نماید جمال، چشمِ تورا زوست نور
هرکه به نزدیکِ اوست دولتِ جاوید یافت
رویِ سعادت ندید آنکه از او ماند دور
مژده وصل خدا گر به لحد بشنویم
زنده شود جان و تن پیشتر از نفخِ صور
حور چو آرا کنند رو به سوی ما کنند
چشم نگه دار از آن ،دوست بود بس غیور
مست تو قصر بهشت کرده به زیرو زبر
چون نکند زانکه نیست هستیِ او بی قصور
گرچه تو قصر بهشت کرده ای عنبر سرشت
از جگر سوخته ، می برم آنجا بخور
میکند او بهرِدوست هرنفسی ماتمی
محیی ماتم زده کی کند ای دوست شور
کاتب منشور ماست مالک یوم النّشور
سر زلحد برزدیم خیمه به محشر زدیم
بی خدا اندر لحد چند نباشم صبور
ازسرشوق ونشاط پای نهم بر صراط
تا زدم گرمِ ما گرم شود آن نشور
ای که ندادی تو مال درطلبِ آن جمال
ما به تو بگذاشتیم دیدن دیدارِ حور
مست خدائیم ما ، کِی به خود آئیم ما
ساقی ما چون خداست باده شراب طهور
نورخدا در نظرگاه تجلّی حق
با تو کند آنچه کرد با حجر کوه طور
وقت تجلّی از اودیده بینا مجوی
اوچو نماید جمال، چشمِ تورا زوست نور
هرکه به نزدیکِ اوست دولتِ جاوید یافت
رویِ سعادت ندید آنکه از او ماند دور
مژده وصل خدا گر به لحد بشنویم
زنده شود جان و تن پیشتر از نفخِ صور
حور چو آرا کنند رو به سوی ما کنند
چشم نگه دار از آن ،دوست بود بس غیور
مست تو قصر بهشت کرده به زیرو زبر
چون نکند زانکه نیست هستیِ او بی قصور
گرچه تو قصر بهشت کرده ای عنبر سرشت
از جگر سوخته ، می برم آنجا بخور
میکند او بهرِدوست هرنفسی ماتمی
محیی ماتم زده کی کند ای دوست شور
سلطان ولد : ولدنامه
بخش ۱۹ - در بیان آنکه آدمی چنانکه زید چنان میرد باز همچنان حشر شود ذات او از آنچه هست نگردد و چیز دیگر نشود آنچنانکه دانههای گندم و جو و برنج و گاورس و غیرها من الحبوب را چون در زمین بیندازند و بکارند از زمین همان رویند و سر برآرند اگر گندم است گندم و اگر جو است جو آدمیان نیز اگرچه بصورت یک رنگاند و یک نقش لیکن در معنی متفاوتاند و مخالف یکی امین است و یکی خائن یکی صالح است یکی طالح یکی مؤمن است و یکی کافر الی مالانهایه. چون بمیرند و در گور روند هر یکی چنانکه بود باز همچنان بر خیزد و حشر شود که یوم تبیض وجوه و تسود وجوه از این سبب میفرماید پیغامبر علیه السلام کماتعیشون تموتون و کما تموتون تحشرون.
نشنیدی که شاه جمله رسل
مهدی و هادی و خفیر سبل
گفت روشن کماتعیشون دان
در تموتون همان صفت برخوان
شخص از مرگ اگرچه بگدازد
رخت هستی ز تن بپردازد
نشود بعد مرگ چیز دگر
ز هر کی گردد از گداز شکر
سرمه سرمه است اگرچه گردد خرد
نشود صاف او ز سودن درد
چیزدیگر کجا شود آن ذات
چونکه او را بدل نگشت صفات
بلکه از خرد گشتن افزاید
وصف خود راتمام بنماید
همچنین ذات و وصف جمله حبوب
چون شود خردهم بود مطلوب
گندم ار خرد شد همان باشد
جو نخواند کسی کش آن باشد
گر گدازد ز نار کس زر را
عین آن است بهر زیور را
همچنین نقره و مس و ارزیز
نشوند از گداز دیگر چیز
چون گدازند هم همان باشند
هرچه گردند همچنان باشند
دانه هائی که رفت زیر زمین
نیست گشت و گداخت اندرطین
آخر کار چون برآرد سر
عین دانه بود نه چیز دگر
همچنین هر کسی که مرد اینجا
همچنان حشر گردد ای جویا
گر تقی بود متقی خیزد
ورشقی بود هم شقی خیزد
مرگ همرنگ آدمی است یقین
بر ولی لطف و بر عدو زو کین
مرگ مانند آینه است و در او
روی خود دید هر بد و نیکو
اینکه از مرگ گشتۀ ترسان
ترست از خود بود یقین میدان
زشت رخسار تست نی رخ مرگ
جان تو چون درخت و مرگ چو برگ
از تو رسته است اگر نکو گربد
ناخوش و خوش ضمیرتست از خود
بنگر چون شکر در آب رود
اندر آن آب آن شکر چه شود
یک جلابی شود خوش و شیرین
چون ملاقات خسرو و شیرین
دل عاشق بود چو آن شکر
در هران آب کو برفت بخور
غیر عاشق چو زهر قتال است
بدو نحس و خبیث و نکال است
گر بمیرد و گر ز ی د ان دون
نشود زانچه بود دیگر گون
هست این را نظایر بسیار
عاقلان را بس است این مقدار
مهدی و هادی و خفیر سبل
گفت روشن کماتعیشون دان
در تموتون همان صفت برخوان
شخص از مرگ اگرچه بگدازد
رخت هستی ز تن بپردازد
نشود بعد مرگ چیز دگر
ز هر کی گردد از گداز شکر
سرمه سرمه است اگرچه گردد خرد
نشود صاف او ز سودن درد
چیزدیگر کجا شود آن ذات
چونکه او را بدل نگشت صفات
بلکه از خرد گشتن افزاید
وصف خود راتمام بنماید
همچنین ذات و وصف جمله حبوب
چون شود خردهم بود مطلوب
گندم ار خرد شد همان باشد
جو نخواند کسی کش آن باشد
گر گدازد ز نار کس زر را
عین آن است بهر زیور را
همچنین نقره و مس و ارزیز
نشوند از گداز دیگر چیز
چون گدازند هم همان باشند
هرچه گردند همچنان باشند
دانه هائی که رفت زیر زمین
نیست گشت و گداخت اندرطین
آخر کار چون برآرد سر
عین دانه بود نه چیز دگر
همچنین هر کسی که مرد اینجا
همچنان حشر گردد ای جویا
گر تقی بود متقی خیزد
ورشقی بود هم شقی خیزد
مرگ همرنگ آدمی است یقین
بر ولی لطف و بر عدو زو کین
مرگ مانند آینه است و در او
روی خود دید هر بد و نیکو
اینکه از مرگ گشتۀ ترسان
ترست از خود بود یقین میدان
زشت رخسار تست نی رخ مرگ
جان تو چون درخت و مرگ چو برگ
از تو رسته است اگر نکو گربد
ناخوش و خوش ضمیرتست از خود
بنگر چون شکر در آب رود
اندر آن آب آن شکر چه شود
یک جلابی شود خوش و شیرین
چون ملاقات خسرو و شیرین
دل عاشق بود چو آن شکر
در هران آب کو برفت بخور
غیر عاشق چو زهر قتال است
بدو نحس و خبیث و نکال است
گر بمیرد و گر ز ی د ان دون
نشود زانچه بود دیگر گون
هست این را نظایر بسیار
عاقلان را بس است این مقدار
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۶۰
نجمالدین رازی : ابتدا
فهرست ابواب و فصول
باب اول
در دیباچه کتاب و آن مشتمل است بر سه فصل:
فصل اول در بیان آنک فایده نهادن کتاب در سخن ارباب طریقت و بیان سلوک چه چیزیست؟
فصل دوم در بیان آنک سبب نهادن این کتاب چه بود خاصه به پارسی؟
فصل سیم در بیان آنک این کتاب بر چه نسق و نهج نهاده آمد؟
باب دوم
در بیان مبدأ موجودات و آن ۸ مشتمل است بر پنج فصل:
فصل اول در بیان فطرت ارواح و مراتب و معرفت آن
فصل دوم در شرح ملکوتیات و مدارج آن
فصل سیم در ظهور عوالم مختلف ملک و ملکوت
فصل چهارم در بدایت خلقیت قالب انسان
فصل پنجم در بدو تعلق روح به قالب
باب سوم
در بیان معاش خلق و آن مشتمل است بر بیست فصل:
فصل اول در بیان حجب روح انسان از تعلق قالب و آفات آن
فصل دوم در بیان تعلق روح به قالب و حکمت و فواید آن
فصل سیم در بیان احتیاج به انبیا علیهمالسلام در پرورش انسان
فصل چهارم در بیان سبب نسخ ادیان و ختم نبوت بر محمد علیهالسلام
فصل پنجم در بیان تربیت قالب انسان بر قانون شریعت
فصل ششم در بیان تزیکت نفس انسان و معرفت آن
فصل هفتم در بیان تحلیه روح بر قانون حقیقت و معرفت آن
فصل هشتم در بیان تصفیه دل بر قانون طریقت و معرفت آن
فصل نهم در بیان احتیاج به شیخ در تربیت انسان و سلوک راه
فصل دهم در بیان مقام شیخی و شرایط و صفات آن
فصل یازدهم در بیان شرایط و صفات مریدی و آداب آن
فصل دوازدهم در بیان ا حتیاج به ذکر و اختصاص ذکر به «لا اله الاالله»
فصل سیزدهم در بیان کیفیت ذکر گفتن و شرایط و آداب آن
فصل چهاردهم در بیان احتیاج مرید به تلقین ذکر از شیخ و خاصیت آن
فصل پانزدهم در بیان احتیاج به خلوت و شرایط و آداب آن
فصل شانزدهم در بیان بعضی وقایع غیبی و فرق میان خواب و واقعه
فصل هفدهم در بیان مشاهدات انوار و مراتب آن
فصل هجدهم در بیان مکاشفات و انواع آن
فصل نوزدهم در بیان تجلی ذات و صفات خداوندی
فصل بیستم در بیان وصول به حضرت خداوندی بیاتصال و انفصال
باب چهارم
در بیان معاد نفوس سعدا و اشقیا و آن مشتمل است بر چهار فصل:
قالالله تعالی «فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخیرات باذنالله»
و قال: «لایصلیها الا الاشفی الذی کذب وتولی»
فصل اول در بیان معاد نفس ظالم و آن نفس لوامه است
فصل دوم در بیان معاد نفس مقتصد و آن نفس ملهمه است
فصل سیم در بیان معاد نفس سابق و آن نفس مطمئنه است
فصل چهارم در بیان معاد نفس اشقی و آن نفس اماره است.
باب پنجم
در بیان سلوک طوایف مختلف و آن مشتمل است بر هشت فصل:
فصل اول در بیان سلوک ملوک و ارباب فرمان
فصل دوم در بیان حال ملوک و سیرت ایشان با هر طایفه از رعایا و شقفت بر احوال خلق
فصل سیم در بیان سلوک وزرا و اصحاب قلم و نواب
فصل چهارم در بیان سلوک علما از فقیهان و مذکران و قضا
فصل پنجم در بیان سلوک ارباب نعم و اصحاب اموال
فصل ششم در بیان سلوک روسا و دهاقین و مزارعان
فصل هفتم در بیان سلوک اهل تجارت
فصل هشتم در بیان سلوک محترفه و اهل صنایع
در دیباچه کتاب و آن مشتمل است بر سه فصل:
فصل اول در بیان آنک فایده نهادن کتاب در سخن ارباب طریقت و بیان سلوک چه چیزیست؟
فصل دوم در بیان آنک سبب نهادن این کتاب چه بود خاصه به پارسی؟
فصل سیم در بیان آنک این کتاب بر چه نسق و نهج نهاده آمد؟
باب دوم
در بیان مبدأ موجودات و آن ۸ مشتمل است بر پنج فصل:
فصل اول در بیان فطرت ارواح و مراتب و معرفت آن
فصل دوم در شرح ملکوتیات و مدارج آن
فصل سیم در ظهور عوالم مختلف ملک و ملکوت
فصل چهارم در بدایت خلقیت قالب انسان
فصل پنجم در بدو تعلق روح به قالب
باب سوم
در بیان معاش خلق و آن مشتمل است بر بیست فصل:
فصل اول در بیان حجب روح انسان از تعلق قالب و آفات آن
فصل دوم در بیان تعلق روح به قالب و حکمت و فواید آن
فصل سیم در بیان احتیاج به انبیا علیهمالسلام در پرورش انسان
فصل چهارم در بیان سبب نسخ ادیان و ختم نبوت بر محمد علیهالسلام
فصل پنجم در بیان تربیت قالب انسان بر قانون شریعت
فصل ششم در بیان تزیکت نفس انسان و معرفت آن
فصل هفتم در بیان تحلیه روح بر قانون حقیقت و معرفت آن
فصل هشتم در بیان تصفیه دل بر قانون طریقت و معرفت آن
فصل نهم در بیان احتیاج به شیخ در تربیت انسان و سلوک راه
فصل دهم در بیان مقام شیخی و شرایط و صفات آن
فصل یازدهم در بیان شرایط و صفات مریدی و آداب آن
فصل دوازدهم در بیان ا حتیاج به ذکر و اختصاص ذکر به «لا اله الاالله»
فصل سیزدهم در بیان کیفیت ذکر گفتن و شرایط و آداب آن
فصل چهاردهم در بیان احتیاج مرید به تلقین ذکر از شیخ و خاصیت آن
فصل پانزدهم در بیان احتیاج به خلوت و شرایط و آداب آن
فصل شانزدهم در بیان بعضی وقایع غیبی و فرق میان خواب و واقعه
فصل هفدهم در بیان مشاهدات انوار و مراتب آن
فصل هجدهم در بیان مکاشفات و انواع آن
فصل نوزدهم در بیان تجلی ذات و صفات خداوندی
فصل بیستم در بیان وصول به حضرت خداوندی بیاتصال و انفصال
باب چهارم
در بیان معاد نفوس سعدا و اشقیا و آن مشتمل است بر چهار فصل:
قالالله تعالی «فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخیرات باذنالله»
و قال: «لایصلیها الا الاشفی الذی کذب وتولی»
فصل اول در بیان معاد نفس ظالم و آن نفس لوامه است
فصل دوم در بیان معاد نفس مقتصد و آن نفس ملهمه است
فصل سیم در بیان معاد نفس سابق و آن نفس مطمئنه است
فصل چهارم در بیان معاد نفس اشقی و آن نفس اماره است.
باب پنجم
در بیان سلوک طوایف مختلف و آن مشتمل است بر هشت فصل:
فصل اول در بیان سلوک ملوک و ارباب فرمان
فصل دوم در بیان حال ملوک و سیرت ایشان با هر طایفه از رعایا و شقفت بر احوال خلق
فصل سیم در بیان سلوک وزرا و اصحاب قلم و نواب
فصل چهارم در بیان سلوک علما از فقیهان و مذکران و قضا
فصل پنجم در بیان سلوک ارباب نعم و اصحاب اموال
فصل ششم در بیان سلوک روسا و دهاقین و مزارعان
فصل هفتم در بیان سلوک اهل تجارت
فصل هشتم در بیان سلوک محترفه و اهل صنایع
نجمالدین رازی : باب چهارم
فصل چهارم
قال الله تعالی: «فاما من طغی و آثر الحیوه الدنیا فان الجحیم هی الماوی».
و قال تعالی. «لا یصلیها الا الا شقی الذی کذب و تولی».
و قال النبی صلی الله علیه و سلم: «حفت الجنه با لمکاره و حفت النار بالشهوات».
بدانک روندگان راه معاد دو طایفهاند: سعدا و اشقیا. و هر طایفه را قدمی است که بدان قدم میروند و جادهای است که بران جاده سیر میکنند. و هر یک را معادی است که بدان قدم بران جاده بدان معاد میرسند.
فاما سعدا دو طایفهاند: خواص و عوام. عوام بقدم مخالفت نفس و هوا و ترک شهوات و لذات بر جاده طاعت و فرمان شریعت و متابعت سنت بمعاد بهشت و درجات آن میرسند که «فاما من خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی فان الجنه هی الماوی». و خواص بقدم «یحبهم» بر جاده «یحبونه» بمعاد «مقعد صدق» میرسند در مقام عندیت که «ان المتقین فی جنات و نهر» آلایه چنانک شرح آن برفته است.
و اما اشقیا هم دو طایفهاند: یکی شقی و دوم اشقی.
شقی بعضی عاصیان امتاند که بر موافقت هوای نفس ثابت قدماند و بر مخالفت فرمان حق مصر و بقدم استیفای لذات و شهوات نفسانی بر جاده عصیان حق بمعاد دوزخ و درکات آن میرسند که «فاما من طغی». و خواجه هم ازینجا فرمود که: «حفت النار بالشهوات» و جایی دیگر فرمود که. «اکثر ما یدخل امتی النار الا جوفان الفم و الفرج». گفت: بیشتر چیزی که امت مرا بدوزخ برد دهان و فرج است. یعنی بدهان حرام خوردن و در خوردن حلال اسراف کردن و بفرج شهوت حرام راندن و از بهر شهوت حلال در حرام و ظلم و فساد گوناگون افتادن.
و اما اشقی صفت کافر و منافق است که بکلی روی بطلب دنیا و تمتعات آن آورده است و چون بهیمه همگی همت بر استیفای لذات و شهوات و تمتعات نفسانی و حیوانی مصروف گردانیده و پشت بر دین و کار دین و آخرت کرده و نعیم باقی را در تنعم فانی باخته دنیا تمام بدست نیامده و از آخرت برآمده که «من کان یرید حرث الدنیا نوته منها و ماله فیالاخره من نصیب».
فرق میان شقی واشقی آن است که شقی را اگرچه نفس او بشقاوت عصیان حق و مخالفت فرمان گرفتارست اما دلش بسعادت قبول ایمان و بسلیم فرمان حق بر کارست.
گرچه بسر کوی تو بر نگذشتم
هرگز ز سر کوی تو در نگذشتم
دولت اقرارا لسان و تصدیق جنان حاصل دارد اگر چه معامله عمل ارکان بجای نیاورد چون بوعید حق بدوزخ در رود که «فاما الذین شقوا ففی النار» الایه اما کلمه «لااله الا الله» و شفاعت محمد رسول الله او را بدانجا در بنگذارد بدین استثنا که فرمود «الا ما شاء ربک»ه هم عاقبت خلاص یابد و معاد اصلی او هم بهشت باشد.
در حدیث صحیح میآید که: جمعی را از دوزخ بیرون آرند چون انگشت سوخته و ایشان را بنهر الحیات فرو برند گوشت و پوست بریشان بروید و از آنجا بر آیند رویهای ایشان چون ماه شب چهارده بر پیشانی ایشان نبشته که «هولا عتقاء الله من النار».
اما اشقی آن است که در دوزخ موبد و مخلد بماند و درو نور کلمه «لا اله الا الله» نباشد که بدان خلاص یابد و اهلیت شفاعت محمد رسول الله ندارد. خلود ابد جز چنین کس را نباشد. چنانک میفرماید: «لا یصلیها الا الا شقی الذی کذب و تولی». مومن را ورود باشد «و ان منکم الا واردها» ولکن صلی نباشد صلی اشقی را باشد که «لا یصلیها الا الا شقی الذی کذب و تولی». و جایی دیگر میفرماید «سیصلی نارا ذات لهب».
و هر طایفه را از اهل فسق و عصیان و کفر و خذلان مناسب روش او در دوزخ و درکات آن مقامگاهی و مرجعی و معادی باشد بر تفاوت. چنانک خواجه علیه السلام در حق ابو طالب فرمود: «ان ابا طالب لفی ضحضاح من النار». فرمود که ابو طالب در درکه اول باشد از دوزخ و کف پای او بیش بر آتش نباشد اما مغز در سر او از حرارت بر جوشد. و در حق منافقان فرمود «ان المنافقین فی الدرک الاسفل من النار».
و کفر بر کفر تفاوت دارد و نفاق بر نفاق همچنین و هر یک را راهی معین و معادی روشن است. کافران مقلد دیگرند و کافران محقق دیگر چنانک مومنان محقق دیگرند و مومنان مقلد دیگر. چندانک ایمان محقق فضلیت دارد بر ایمان مقلد عذاب کافر محقق زیادت باشد بر عذاب کافر مقلد.
کفر بتقلید آن است که از مادر و پدر بتقلید یافتهاند که «انا وجدنا آبائنا علی امه». آنچ از اهل شهر و ولایت و مادر و پدر دیدند و شنودند از ادیان مختلف بتقلید فرا گرفتند و بخذلان دران بماندند. ایشان در درکه اولین دوزخ باشند.
و کفر بتحقیق آن است که بر آنچ از مادر و پدر بتقلید یافتند قناعت نکنند و رنج برند و مشقت کشند و بطلب دلیل بر خیزند و عمرها در تحصیل علوم کفر بسر برند و کتب تکرار کنند و بمجاهده و ریاضت مشغول شوند و در تصفیه نفس کوشند از بهر تفکر در ادله و براهین عقلی. تا شبهتها بدست آورند که بدان نفی صانع کنند یا اثبات صانعی ناقص.
چنانک گویند: مختار نیست و بجزویات عالم نیست و خالق جهان نیست بمبدعی و موجدی بل که موجب و موثرست و جهان اثر اوست و تقدم موثر بر اثر نه تقدمی زمانی است. و بدین ان خواهند که: جهان قدیم است و باقی است و فنا پذیر نیست و حق تعالی بر افنای آن قادر نیست و بآفریدن عالمی دیگر عاجزست. و مانند این کفرها شیطان بر نظر ایشان آراید و نفس ایشان را غرور دهد که کمال معرفت و حکمت درین معنی است و هر کس که نه برین اعتقادست از اهل تقلیدست و نابیناست تا بتقلید بعصا کشان داده است یعنی انبیا علیهم السلام.
و گویند: انبیا حکما بودند و هرچ گفتند از حکمت گفتند اما با جاهلان سخن بقدر حوصله و فهم ایشان گفتند. ایشان را چنان نمودند که مارسولان خداییم و جبرئیل نزدیک ما میآید و پیغام حق میآورد و کتاب از خدای بما آورده است. و کتابها ساخته ایشان بود و احکام شرع انبیا نهادند از بهر مصلحت معاش خلق بر قانون حکمت. و ایشان هر چ با خلق گفتند رمزی بود که کردند و بدان معنی دیگر خواستند: جبرئیل عبارت از عقل فعال بود و میکائیل عبارت از عقل مستفاد که از عقل کل فیض میگرفتند و استفادت معانی معقول میکردند و خبر با نفس مدرکه و نفس ناطقه میدادند.
و هم ازین جنس خیالات فاسد و موهومات و مشبهات انگیزند و از انگیخته دیگران قبول کنند. زیراک موافق هوای نفس است و نفس خود در اصل جبلت کافر است که «ان النفس لاماره بالسو». چون این شبهات بادله و براهین معقول نمای بشنود بجان و دل در آویزد «وافق شن طبقه». چندانک در نفس اقرار بدین کفرها پدید میآید انکار دردین و شرع زیادت میشود. پس اقرار بر کفر و انکار بر دین نفس را دو قدم است که بغایت نهایت اسفل سالفین دوزخ بدان توان رسید که «خطوتان و قد وصلت».
و این آفت امروز در میان مسلمانی بسیار شده است که بسی جهال خود را بتحصیل این علوم مشغول کردهاند و آن را علم اصول دین نام کرده تاکسی بر خبث عقیدت و فسق معامله ایشان واقف نشود. و بسی طالب علمان غمر که نظری ندارند در علوم دین یا نوری زیادت از عالم یقین در تمنی طلب علم برمیخیزند و سفرها میکنند و از اتفاق بد و خذلان حق با صحبت مفلسفی میافتند. و از ان نوع علم در پیش ایشان مینهند و بتدریج آن کفرها بر نظر ایشان میآرایند و در دل ایشان تحصیل آن علم و اعتقاد بدان کفر و ضلالت که حکمت و اصول نام نهادهاند شیرین میگردانند. و آن بیچارگان کار ناآزموده و از حقایق دین و مقامات اهل یقین بیخبر بوده دران میآویزند و نفس ایشان بدان مغرور میشود و شرب میخورد که ما محققان خواهیم بود و از تقلید خلاص خواهیم یافت. محقق خواهند بود اما در کفر و از تقلید بیرون آیند اما از تفلید ایمان.
و هر عامی بیچاره که با یکی ازینها صحبت میگیرد از دمها و نفسهای مرده این قوم هزار گونه شک و شبهت و نقصان و خلل در ایمان او پدید میآید.
و بسیارست که نفسی مستعد آن کفرها دارند بتقلید آن کفرها قبول میکنند و بکلی از دایره اسلام بیرون میافتند. و شومی آن اعتقاد بد ایشان در دیگران سرایت میکند چون شتر گروک که در میان شتران افتد هر روز دیگری گروک میشود.
و هیچ پادشاه را درد دین دامن جان نمیگیرد که در دفع این آفت کوشد تا جبر این خلل کند. و این آفت درین بیست سال کمابیش ظاهر شد و قوت گرفت والا در عهدهای پیشین کس را ازین طایفه زهره نبودی که افشای این معنی کردی کفر خویش پنهان داشتندی که دردین ائمه متقی بسیار بودند و پادشاهان دیندار که دین را از چنین آلایشها محفوظ میداشتند.
درین عهد ائمه متقی کم ماندند که غمخوارگی دین کنند و جنس این خللها در حضرت پادشاهان عرضه دارند تا بجبر آن مشغول باشند. لاجرم خوف آن است که از دین قال و قیلی که در بعضی افواه مانده است از پیش برخیزد و جهان قال و قیل کفر گیرد. آنچ حقیقت مسلمانی بود در دلها بنماند الا ماشاءالله در زبانها نیز نخواهد ماند. و از شومی چنین احوال است که حق تعالی قهر و غضب خویش را در صورت کفار تتار فرستاده است تا چنانک حقیقت مسلمانی بر خاسته است این صورتهای بیمعنی بر اندازد. این کار کجا رسید خواهد گویی؟ حال را هرچ روزست حیلت و مکر و استیلای آن ملاعین زیادت است و غفلت و معصیت اهل اسلام زیادت که مایه این مفسدت بود «ظهر الفساد فی البر و البحر بما کسبت ایدی الناس».
باقی است شراب طلخ در جام هنوز
تا خود بکجا رسد سرانجام هنوز
«الحکم لله انا لله رضینا بقضاء الله».
اما نفاق هم بر تفاوت آمد: نفاقی است در اسلام و نفاقی است در کفر.
اما نفاقی در اسلام آن است که خواجه علیهالسلام در حدیث صحیح فرمود: «ثلث من کن فیه فهو منافق و من کانت فیه خصله منها ففیه خصله من النفاق حتی یدعها و ان صام وصلی و زعم انه مسلم اذا حدث کذب و اذا و عد اخلف و اذا ائتمن خان». فرمود که: سه خصلت است که در هر آنک این سه خصلت باشد او منافق است و در هر که یک خصلت ازان باشد دو دانگ از نفاق در وی باشد تا آنگه که آن خصلتها ترک نکند از نفاق بیرون نیاید اگر چه نماز کند و روزه دارد و گوید که من مسلمانم. و این خصلتها آن است که: چون سخن گوید دروغ گوید و چون وعده دهد خلاف کند و چون امانتی به وی دهند خیانت کند.
و در روایتی دیگر و خصلت دیگر را هم از نفاق نهاده است: «اذاعا هد غدر و اذا خاصم فجر» اگر عهد کند با مسلمانی دران عهد غدر کند و خلاف آرد و اگر با کسی خصومت کند بزبان فحش گوید و دشنام دهد.
این معاملات از نفاق اهل اسلام است. و آنچ حقیقت است این احادیث تهدیدی و وعیدی تمام است اهل اسلام را زیراکه کم کسی ازین خصلتها خلاص مییابد. و خواجه علیه السلام در دعا میفرمود: «اللهم انی اعوذ بک من الشقاق و النفاق و سوء الاخلاق» بر ما واجبتر است که پیوسته این دعا گوییم بر ما نفاق در کفر چنان است که این فلسفیان و دهریان و طبایعیان و تناسخیان و مباحیان و اسماعیلیان میکنند چون در میان مسلمانان باشند گویند ما مسلمانیم و اعتقاد ایشان آن کفرها و شبهتها باشد که نموده آمد و چون با بنای جنس خویش رسند اعتقاد خویش آشکارا کنند و گویند ما بدین مقلدان استهزا میکنیم. حق تعالی از احوال ایشان خبر میدهد «واذا لقوا الذین آمنوا قالوا آمنا الی یعمهون» و هر کافر که کفر پنهان دارد و دعوی مسلمانی کند بزبان هم ازین جمله باشد. و مرجع و معاد منافقان آن است که فرمود»ان المنافقین فی الدرک الاسفل من النار ولن تجد لهم نصیرا».
قدر دولت اسلام که شناسد و شکر نعمت ایمان که تواند کرد؟
ای قبله هر که مقبل آمد کویت
روی دل جمله بختیاران سویت
امروز کسی کز تو بگرداند روی
فردا بکدام دیده بیند رویت
با چندین هزار آفات که در راه آدمی نهادهاند و بچندین گونه ابتلا که او را مبتلا گردانیدهاند اگر نه نظر عنایت خداوندی فریادرسی و دستگیری او کند از دامگاه دنیا که آراسته «زین للناس» است و ببندهای محکم بسته «حب الشهوات» است چگونه خلاص یابد؟ خصوصا سر تا سر این دامگاه هفت دانه «من النساء البنین و القناطیر المقنطره من الذهب و الفضه و الخیل المسومه و الانعام و الحرث» پاشیده که اگر ازین هفت نوع دانه یک بودی نفس بهیمه صفت آدم دانه خوار آن آمدی.
آدم را علیهالسلام با آن همه شرف و مرتبه از یک دانه بیش منع نکردند که «و لا تقر با هذره الشجره» چون توفیق امتناع رفیق او نشد در دام عصیان و نسیان افتاد که «و عصی آدم ربه فغوی». چون او را بخود بازگذاشت صفت او «و عصی آدم» بود چون بلطف خودش برداشت سمت او «اصطفی ادم شد. بهشت گامگاه او بود که «ولکم فیها ما تشتهی الا نفس» چون با آدم توفیق رفیق نبود کامگاه او را دامگاه گشت. ابلیس بیک دانه دوصید میکرد که «فاز لهما الشیطان» دنیا دامگاه بود چون توفیق با آدم رفیق شد او را کامگاه آمد بیک کلمه «ربنا ظلمنا» بکام «ثم اجتباه» میرسید.
یک ساعت مدد لطف بآدم کمتر رسید برای دم بنماند چون مدد لطف در رسید بدان ندم بنماند. للشیخ شیخنسا مجدالمله والدین قدسالله روحهالعزیز. بیت
از لطف تو هیچ بنده نومید شد
مقبول تو جز مقبل جاوید نشد
لطفت بکدام ذره پیوست دمی
کان ذره به از هزار خرشید نشد
و بحقیقت هر سلاصل واغلال که شقی و اشقی را درین دامگاه ساختند مایه همه از آن هفت متاع «ذلک متاع الحیوه الدنیا» بود و هر درکه از درکات دوزخ که در حق این طایفه پرداختند سرمایه همه هم از دکان «زین للناس» بود. از هفت شهوت «حب الشهوات» هفت در بر دوزخ گشادند که «لها سبعه ابواب» و هفت جاده از انواع شهوات بر درکات آن نهادند که «حفت النار بالشهوات» تخم این هفت شهوت در هفت عضو انسانی بکاشتند و پنج حس را بتربیت آن فرو داشتند تا بمدت پانزده سال بر شجره هر تخمی ثمره شهوتی پدید آمد. بعد از آن صاحب شرع را بمعاملی آن فرستادند و بر هر عضوی خراج سجودی نهادند که «امیرت ان اسجد علی سبعه آراب» و فرمودند که اثمار آن اشجار را تخم سعادت آخرت سازند و در زمین عبودیت بدست شریعت اندازند که «الذنیا مزرعه الاخره».
عاطفت ذوالجلالی و عنایت لایزالی طایفهای را هم از بدایت فطرت بر صوب درجات بزمام کشی «وسیق الذین اتفوآ» بر جاده «و اما من خاف مقام ربه» بقدم «و نهی النفس عن الهوی» بمعاد «فان اجنه هی المأوی» رسانید و عزت متعالی از سطوت لاابالی طایفهای هم از مبدأ خلقیت برجهت درکات بتازیانه قهر «وسیق الذین کفروا» بر جاده «فاما من طغی» بقدم «و آثر الحیوه الدنیا» بمعاد و «فان الجحیم هی الماوی» دوانید که «هولا فیالجنه و لاابالی و هولاء فیالنار و لاابالی».
اگر نه عنایت بی علت سربگریبان جانی برآورد از کمد قهر او و سلاسل مکر او چکونه توان جست و بند طلسمات اعظم او کدام قوت توان شکست؟
سیر آمدهای از خویشتن میباید
بر خاسته ای ز جان و تن میباید
در هر گامی هزار بند افزون است
زین گرمروی بندشکن میباید
سودای تمنای سلوک سرهای ملوک را شاید از دست و پای هر گدای بینوا ابن فتح اعظم و کار معظم بر نیاید. اما اگر از تصرف ابلیس پر تلبیس خلاص توان یافت و با لباس اسلام و کسوت ایمان ازین جهان جان توان برد اینت دولتی تمام و سعادتی مستدام؛ اللهم اختم لنابخاتمه الاسلام. بیت
گر روز پسین چراغ عهدم نکشی
جانی بدهم براحت و خوش منشی
ور جامه اسلام ز من بر نکشی
مرگی که در اسلام بود اینت خوشی!
اما آنچ حکمت در میرانیدن بعد از حیات و زنده کردن بعد از ممات چه بود؟ تا جواب آن سرگشته غافل و گمگشته عاطل گفته آید که میگوید بیت
دارنده چو ترکیب طبایع آراست
باز از چه قبل فکندش اندر کم و کاست
گر زشت آمد بس این صور عیب کراست
ورنیک آمد خرابی از بهر چراست؟
بدانک آدمی را پنج حالت است؛ اول حالت عدم چنانک فرمود «هل انی علیالاحسان حین منالدهر لم یکن شیئا مذکورا» یعنی در کتم عدم انسان را بمعلومی در علم حق وجو.دی بود اما بر وجود خویش شعوری نداشت ذاکر خویش نبود و مذکور خویش نبود.
دوم حالت وجود در عالم ارواح چنانک خواجه علیهالسلام فرمود «الارواح جنود مجنده فما تعارف منها ائتلف و ماتناکر منها اختلف» یعنی چون ازکتم عدم بعالم ارواح پیوست او را برخود شعوری پدید آمد ذاکر و مذکور خویش ببود.
سیم حالت تعلق روح بقالب چنانک فرمود «ونفخت فیه من روحی»
چهارم حالت مفارقت روح از قالب چنانک فرمود: «کل نفس ذائقه الموت».
پنجم حالت اعادت روح بقالب چنانک فرمود «ثم یمیتکم ثم یحییکم» و فرمود «قل یحییها الذی انشا ها اول مره».
و این پنج حالت انسان را بضرورت میبایست تا در معرفت ذات و صفات خداوندی بکمال خویش تواند رسید و آنچ حکمت خداوندی بود در آفرینش موجودات بحصول پیوندد که «کنت کنزا مخفیا فاحببت ان اعرف».
اول حالت عدم میبایست تا چون در عالم ارواح او را وجودی حادث پدید آید و او را بر هستی خویش شعور افتد بحدوث خویش عالم شود بمعرفت قدم صانع خویش عارف شود.
دوم حالت وجود در عالم ارواح میبایست تا پیش از آنک بعالم اجسام پیوندد ذوق شهود بیواسطه بازیابد در صفای روحانیت و مستفیض فیض بیحجاب گردد واستحقاق استماع خطاب «الست بربکم» گیرد و استعداد سعادت «بلی» یابد.
و چون دولت مکالمه بیواسطه یافت حضرت عزت را بربوبیت باز داند و بصفات مریدی و حیی و متکلمی و سمیعی و بصیری و عالمی و قادری و باقیی که صفات ذات است بشناسد و اگر او را در عالم ارواح وجود نبودی پیش از آنک باجسام پیوندد نه معرفت حقیقی بدان صفات حاصل داشتی و نه آن استحقاق بودی او را که در عالم اجسام دیگر باره بتربیت بصفای روحانیت باز رسیدی تا مقام مکالمه حق حاصل کردی.
سیم حالت تعلق روح بقالب میبایست تا آلات کمالات معرفت اکتساف کند که بر جزویات و کلیات غیب و شهادت بدان وقوف توان یافت و حق را بصفات رازقی و رحمانی و رحیمی و غفاری و ستاری و منعمی و منعمی و محسنی و وهابی و توابی درین حالت توان شناخت و در تربیت روح بمدد این آلات بمقاماتی توان رسید در معرفت که در عالم ارواح حاصل نشدی از مشاهدات و مکاشفات و علوم لدنی و انواع تجلی و تصرفات جذبات و وصول بحضرت خداوندی و اصناف معارف که در بیان نگنجد.
چهارم؛ حالت مفارقت روح از قالب میبایست از دو وجه:
یکی آنک تا آلایشی که روح از صحبت اجسام حاصل کرده است در مفارقت آن بتدریج از و برخیزد وانسی و الفی که باجسمانیات گرفته است بروزگار بگذارد دیگرباره با صفای روحانیت افتد و بصفاتی که از آلت قالب حاصل کرده است بیمزاحمت قالب از حضرت عزت برخوردار معرفت و قربت شود بیشوایب بشریت و کدورت خلقیت.
دوم آنک ذوقی از معارف غیبی بواسطه آلات مکتسب قالبی در حالت بیقالبی حاصل کند که آن ذوق در عالم ارواح نداشت زیراک آلت ادراک آن نداشت و در عالم اجسام هم نداشت زیرا که آنچ مییافت از پس حجاب قالب مییافت اکنون بیمزاحمت قالب یابد.
شخص انسانی بر مثال شجرهای است تخم آن شجره روح پاک محمدی صلیالله علیه وسلم که «اول ما خلقالله روحی». و چنانک ابتدا از تخم بیخهای درخت در زمین پدید آید آنگه شجره بر روی زمین ظاهرر شود آنگه بر شجره ثمره پدید آید همچنین از تخم روح محمدی صلیالله عیه بیخهای عالم ارواح ملکوت پدید آمد پس شجره جسمانیات ازین بیخها بر روی زمین عالم محسوس ظاهر شد و از شجره جسمانیات برگهای حیوانات برخاست پس ثمره انسانیت بر سر شاخ شجره کاینات پدید آید.
و ثمره تا بر درخت باشد ذوقی دیگر دهد چون انگور و زردآلو چون از درخت باز کنی و مدتی در آفتاب بگذاری تا بتصرف آفتاب انگور مویز شود و زردآلود کشته گردد ذوقی دیگر دهد. اگرچه بر درخت هم تصرف آفتاب مییافت اما تا پای در طینت شجره داشت از خاصیت طینت شجره چیزی بامدد آفتاب جمع میشد در انگور رطوبتی وحموضتی باقی میبود، اکنون که تصرف شجره ازو منقطع شد مویز حلاوتی دیگر دهد که تربیت آفتاب بیزحمت شجره یافته است. ابتدا انگور در تربیت یافتن بشجره محتاج بود اگر شجره نبودی بمجرد تصرف آفتاب انگور پدید نیامدی وچون انگور پخته شد بر درخت بمقام میویزی نرسیدی. اینجا انگور از درخت باز باید کرد و با آفتاب مجرد آن را پرورش دادن تا میویز شیرن شود.
پس روح را ثمره کردار از شجره قالب مفارقت باید داد تا یک چندی تصرف آفتاب نظر الهی بیواسطه مزاحمت طینت قالب بیابد که ابتدا چون بکمال درجه انسانیت نرسیده بود در عالم ارواح قابل تصرف آن نظرها نیامدی و بصفت ممیتی حق عارف حقیقی جز بواسطه مرگ صورتی نتوان شد ودر اینجا اسرار و دقایق بسیار است که کتب بشرح آن وفا نکند.
پنجم حالت اعادت روح بقالب میبایست از آن سبب که کمال انسان در آن است که در جملگی ممالک غیب و شهادت دنیا و آخرت بخلافت خداوندی متصرف باشد و از انواع تنعمات که در هر دو عالم از برای او ساختهاند که «اعددت لعبادی الصالحین ما لا عین و رأت و لا أذن سمعت و لا خطر علی قلب بشر» برخورداری بکمال یابد.
و این تنعمات بعضی روحانی است و بعضی جسمانی. آنچ از تنعمات جسمانی است جز بواسطه آلات جسمانی در آن تصرف نتوان کرد. پس قالب جسمانی دنیاوی فانی را برنگ آخرت نورانی باقی حشر کنند که «یوم تبدل الارض غیرالارض». اگر چه همان قالب باشد اما نه بدان صفت دنیاوی بود.
قالب دنیاوی را از چهار عنصر خاک و باد و آب و آتش ساختهاند اما آب و خاک بر وی غالب بود که «من طین لارب» و این هر دو محسوس و کثیف است که حاسه بصر ادراک آن کند و با دو آتش که هر دو لطیف و نامحسوس است که حاسه بصر ادراک آن نکند در قالب مغلوب و متمکن کرده.
این قالب را در آخرت که عالم لطافت است هم ازین چهار عنصر سازند اما باد و آتش را غالب کنند که هر دو لطیف است و خاک و آب را مغلوب کنند و متمکن گردانندتا در غایت لطافت باشد و مومن را آن نور که امروز در دل او متمکن است بر صورت او غالب کنند که «یسعی نورهم بین ایدیهیم» اشارت «یوم تبیض وجوه و تسود وجوه» هم بدین معنی است.
پس چون قالب لطیف و نورانی باشد مزاحمت روح ننماید زیراک آنچ ازو زحمت تولد کردی بتصرف «و نزعنا ما فی صدورهم من غل» از وی بیرون بردهاند. همچنانک آبگینهگر از جوهر آبگینه خاک و کدورت بیرون برده است و او را شفاف و صافی گردانیده تا ظاهر و باطن او یکرنگ شده است. از ظاهر آن باطن میتوان دید و از باطن آن ظاهر آن میتوان دید.
«یوم تبلی الرائر» اشارت بدین معنی است که آنچ در باطنهاست بر ظاهرها پیدا شود.
رق الزجاج و رقت الخمر
فتشا بها فتشا کل الامر
تا در حدیث میآید که مغز در استخوان بهشتیان بتوان دید از غایت لطافت.
پس قالب را بدین لطافت حشر کنند تا از تنعمات هشت بهشت استیفای حظ خویش میکند و از آن هیچ کدورت تولد نکند که مزاحمت روح تواند نمود و بصفت محییی حق جز بواسطه احیای صورتی عارف حقیقی نتوان شد که «قل یحییهاالذی انشأها اول مره».
و روح را بعد از انک در صحبت قالب پرورش بکمال یافته بود و آلات معرفت تمام حاصل کرده و از قالب مفارقت داده و مدتها در عالم غیب بتابش نظر عنایت تربیت یافته و آلایش جسمانی ازو بتدریج محو شده و از فیض حق رزقهای بیواسطه گرفته که «یرزقون فرحین بما آتیهم الله من فضله» وقوتی تمام حاصل کرده با عالم قالب فرستند. تا بواسطه آن آلات جسمانی در کل ممالک بمالکیت و ملکیت تصرف میکند و در مقام بیواسطگی از تنعمات روحانی بیمزاحمت آلات جسمانی استیفای حظ او فر میکند و ذوق کمال معرفت و قربت در مقام عندیت «فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر» مییابد. چنانک نه روح جسم را از کار خویش شاغل بود و نه جسم روح را از کار خویش شاغل بود «لا یشغله شأن عن شأن». لاجرم عنوان نامه حق بدو این بود که «من الملک الحی الذی لایموت الیالملک الحی الذی لایموت».
و فرق میان بندگی و خداوندی آنک او سبحانه و تعالی درین ممالک باستقلال و اصالت متصرف بود بیاحتیاج بآلت و بنده بنیابت و خلافت متصرف بودف بواسطه آلت. والله علیه بالصواب.
این قدر اشارت بس بودف باقی اسرار الهی را اجازت افشا نیست که «افشاء سر الربوبیه کفر عرفها من عرفها وجهلها من جهلها». و صلیالله علی محمد و آله اجمعین.
و قال تعالی. «لا یصلیها الا الا شقی الذی کذب و تولی».
و قال النبی صلی الله علیه و سلم: «حفت الجنه با لمکاره و حفت النار بالشهوات».
بدانک روندگان راه معاد دو طایفهاند: سعدا و اشقیا. و هر طایفه را قدمی است که بدان قدم میروند و جادهای است که بران جاده سیر میکنند. و هر یک را معادی است که بدان قدم بران جاده بدان معاد میرسند.
فاما سعدا دو طایفهاند: خواص و عوام. عوام بقدم مخالفت نفس و هوا و ترک شهوات و لذات بر جاده طاعت و فرمان شریعت و متابعت سنت بمعاد بهشت و درجات آن میرسند که «فاما من خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی فان الجنه هی الماوی». و خواص بقدم «یحبهم» بر جاده «یحبونه» بمعاد «مقعد صدق» میرسند در مقام عندیت که «ان المتقین فی جنات و نهر» آلایه چنانک شرح آن برفته است.
و اما اشقیا هم دو طایفهاند: یکی شقی و دوم اشقی.
شقی بعضی عاصیان امتاند که بر موافقت هوای نفس ثابت قدماند و بر مخالفت فرمان حق مصر و بقدم استیفای لذات و شهوات نفسانی بر جاده عصیان حق بمعاد دوزخ و درکات آن میرسند که «فاما من طغی». و خواجه هم ازینجا فرمود که: «حفت النار بالشهوات» و جایی دیگر فرمود که. «اکثر ما یدخل امتی النار الا جوفان الفم و الفرج». گفت: بیشتر چیزی که امت مرا بدوزخ برد دهان و فرج است. یعنی بدهان حرام خوردن و در خوردن حلال اسراف کردن و بفرج شهوت حرام راندن و از بهر شهوت حلال در حرام و ظلم و فساد گوناگون افتادن.
و اما اشقی صفت کافر و منافق است که بکلی روی بطلب دنیا و تمتعات آن آورده است و چون بهیمه همگی همت بر استیفای لذات و شهوات و تمتعات نفسانی و حیوانی مصروف گردانیده و پشت بر دین و کار دین و آخرت کرده و نعیم باقی را در تنعم فانی باخته دنیا تمام بدست نیامده و از آخرت برآمده که «من کان یرید حرث الدنیا نوته منها و ماله فیالاخره من نصیب».
فرق میان شقی واشقی آن است که شقی را اگرچه نفس او بشقاوت عصیان حق و مخالفت فرمان گرفتارست اما دلش بسعادت قبول ایمان و بسلیم فرمان حق بر کارست.
گرچه بسر کوی تو بر نگذشتم
هرگز ز سر کوی تو در نگذشتم
دولت اقرارا لسان و تصدیق جنان حاصل دارد اگر چه معامله عمل ارکان بجای نیاورد چون بوعید حق بدوزخ در رود که «فاما الذین شقوا ففی النار» الایه اما کلمه «لااله الا الله» و شفاعت محمد رسول الله او را بدانجا در بنگذارد بدین استثنا که فرمود «الا ما شاء ربک»ه هم عاقبت خلاص یابد و معاد اصلی او هم بهشت باشد.
در حدیث صحیح میآید که: جمعی را از دوزخ بیرون آرند چون انگشت سوخته و ایشان را بنهر الحیات فرو برند گوشت و پوست بریشان بروید و از آنجا بر آیند رویهای ایشان چون ماه شب چهارده بر پیشانی ایشان نبشته که «هولا عتقاء الله من النار».
اما اشقی آن است که در دوزخ موبد و مخلد بماند و درو نور کلمه «لا اله الا الله» نباشد که بدان خلاص یابد و اهلیت شفاعت محمد رسول الله ندارد. خلود ابد جز چنین کس را نباشد. چنانک میفرماید: «لا یصلیها الا الا شقی الذی کذب و تولی». مومن را ورود باشد «و ان منکم الا واردها» ولکن صلی نباشد صلی اشقی را باشد که «لا یصلیها الا الا شقی الذی کذب و تولی». و جایی دیگر میفرماید «سیصلی نارا ذات لهب».
و هر طایفه را از اهل فسق و عصیان و کفر و خذلان مناسب روش او در دوزخ و درکات آن مقامگاهی و مرجعی و معادی باشد بر تفاوت. چنانک خواجه علیه السلام در حق ابو طالب فرمود: «ان ابا طالب لفی ضحضاح من النار». فرمود که ابو طالب در درکه اول باشد از دوزخ و کف پای او بیش بر آتش نباشد اما مغز در سر او از حرارت بر جوشد. و در حق منافقان فرمود «ان المنافقین فی الدرک الاسفل من النار».
و کفر بر کفر تفاوت دارد و نفاق بر نفاق همچنین و هر یک را راهی معین و معادی روشن است. کافران مقلد دیگرند و کافران محقق دیگر چنانک مومنان محقق دیگرند و مومنان مقلد دیگر. چندانک ایمان محقق فضلیت دارد بر ایمان مقلد عذاب کافر محقق زیادت باشد بر عذاب کافر مقلد.
کفر بتقلید آن است که از مادر و پدر بتقلید یافتهاند که «انا وجدنا آبائنا علی امه». آنچ از اهل شهر و ولایت و مادر و پدر دیدند و شنودند از ادیان مختلف بتقلید فرا گرفتند و بخذلان دران بماندند. ایشان در درکه اولین دوزخ باشند.
و کفر بتحقیق آن است که بر آنچ از مادر و پدر بتقلید یافتند قناعت نکنند و رنج برند و مشقت کشند و بطلب دلیل بر خیزند و عمرها در تحصیل علوم کفر بسر برند و کتب تکرار کنند و بمجاهده و ریاضت مشغول شوند و در تصفیه نفس کوشند از بهر تفکر در ادله و براهین عقلی. تا شبهتها بدست آورند که بدان نفی صانع کنند یا اثبات صانعی ناقص.
چنانک گویند: مختار نیست و بجزویات عالم نیست و خالق جهان نیست بمبدعی و موجدی بل که موجب و موثرست و جهان اثر اوست و تقدم موثر بر اثر نه تقدمی زمانی است. و بدین ان خواهند که: جهان قدیم است و باقی است و فنا پذیر نیست و حق تعالی بر افنای آن قادر نیست و بآفریدن عالمی دیگر عاجزست. و مانند این کفرها شیطان بر نظر ایشان آراید و نفس ایشان را غرور دهد که کمال معرفت و حکمت درین معنی است و هر کس که نه برین اعتقادست از اهل تقلیدست و نابیناست تا بتقلید بعصا کشان داده است یعنی انبیا علیهم السلام.
و گویند: انبیا حکما بودند و هرچ گفتند از حکمت گفتند اما با جاهلان سخن بقدر حوصله و فهم ایشان گفتند. ایشان را چنان نمودند که مارسولان خداییم و جبرئیل نزدیک ما میآید و پیغام حق میآورد و کتاب از خدای بما آورده است. و کتابها ساخته ایشان بود و احکام شرع انبیا نهادند از بهر مصلحت معاش خلق بر قانون حکمت. و ایشان هر چ با خلق گفتند رمزی بود که کردند و بدان معنی دیگر خواستند: جبرئیل عبارت از عقل فعال بود و میکائیل عبارت از عقل مستفاد که از عقل کل فیض میگرفتند و استفادت معانی معقول میکردند و خبر با نفس مدرکه و نفس ناطقه میدادند.
و هم ازین جنس خیالات فاسد و موهومات و مشبهات انگیزند و از انگیخته دیگران قبول کنند. زیراک موافق هوای نفس است و نفس خود در اصل جبلت کافر است که «ان النفس لاماره بالسو». چون این شبهات بادله و براهین معقول نمای بشنود بجان و دل در آویزد «وافق شن طبقه». چندانک در نفس اقرار بدین کفرها پدید میآید انکار دردین و شرع زیادت میشود. پس اقرار بر کفر و انکار بر دین نفس را دو قدم است که بغایت نهایت اسفل سالفین دوزخ بدان توان رسید که «خطوتان و قد وصلت».
و این آفت امروز در میان مسلمانی بسیار شده است که بسی جهال خود را بتحصیل این علوم مشغول کردهاند و آن را علم اصول دین نام کرده تاکسی بر خبث عقیدت و فسق معامله ایشان واقف نشود. و بسی طالب علمان غمر که نظری ندارند در علوم دین یا نوری زیادت از عالم یقین در تمنی طلب علم برمیخیزند و سفرها میکنند و از اتفاق بد و خذلان حق با صحبت مفلسفی میافتند. و از ان نوع علم در پیش ایشان مینهند و بتدریج آن کفرها بر نظر ایشان میآرایند و در دل ایشان تحصیل آن علم و اعتقاد بدان کفر و ضلالت که حکمت و اصول نام نهادهاند شیرین میگردانند. و آن بیچارگان کار ناآزموده و از حقایق دین و مقامات اهل یقین بیخبر بوده دران میآویزند و نفس ایشان بدان مغرور میشود و شرب میخورد که ما محققان خواهیم بود و از تقلید خلاص خواهیم یافت. محقق خواهند بود اما در کفر و از تقلید بیرون آیند اما از تفلید ایمان.
و هر عامی بیچاره که با یکی ازینها صحبت میگیرد از دمها و نفسهای مرده این قوم هزار گونه شک و شبهت و نقصان و خلل در ایمان او پدید میآید.
و بسیارست که نفسی مستعد آن کفرها دارند بتقلید آن کفرها قبول میکنند و بکلی از دایره اسلام بیرون میافتند. و شومی آن اعتقاد بد ایشان در دیگران سرایت میکند چون شتر گروک که در میان شتران افتد هر روز دیگری گروک میشود.
و هیچ پادشاه را درد دین دامن جان نمیگیرد که در دفع این آفت کوشد تا جبر این خلل کند. و این آفت درین بیست سال کمابیش ظاهر شد و قوت گرفت والا در عهدهای پیشین کس را ازین طایفه زهره نبودی که افشای این معنی کردی کفر خویش پنهان داشتندی که دردین ائمه متقی بسیار بودند و پادشاهان دیندار که دین را از چنین آلایشها محفوظ میداشتند.
درین عهد ائمه متقی کم ماندند که غمخوارگی دین کنند و جنس این خللها در حضرت پادشاهان عرضه دارند تا بجبر آن مشغول باشند. لاجرم خوف آن است که از دین قال و قیلی که در بعضی افواه مانده است از پیش برخیزد و جهان قال و قیل کفر گیرد. آنچ حقیقت مسلمانی بود در دلها بنماند الا ماشاءالله در زبانها نیز نخواهد ماند. و از شومی چنین احوال است که حق تعالی قهر و غضب خویش را در صورت کفار تتار فرستاده است تا چنانک حقیقت مسلمانی بر خاسته است این صورتهای بیمعنی بر اندازد. این کار کجا رسید خواهد گویی؟ حال را هرچ روزست حیلت و مکر و استیلای آن ملاعین زیادت است و غفلت و معصیت اهل اسلام زیادت که مایه این مفسدت بود «ظهر الفساد فی البر و البحر بما کسبت ایدی الناس».
باقی است شراب طلخ در جام هنوز
تا خود بکجا رسد سرانجام هنوز
«الحکم لله انا لله رضینا بقضاء الله».
اما نفاق هم بر تفاوت آمد: نفاقی است در اسلام و نفاقی است در کفر.
اما نفاقی در اسلام آن است که خواجه علیهالسلام در حدیث صحیح فرمود: «ثلث من کن فیه فهو منافق و من کانت فیه خصله منها ففیه خصله من النفاق حتی یدعها و ان صام وصلی و زعم انه مسلم اذا حدث کذب و اذا و عد اخلف و اذا ائتمن خان». فرمود که: سه خصلت است که در هر آنک این سه خصلت باشد او منافق است و در هر که یک خصلت ازان باشد دو دانگ از نفاق در وی باشد تا آنگه که آن خصلتها ترک نکند از نفاق بیرون نیاید اگر چه نماز کند و روزه دارد و گوید که من مسلمانم. و این خصلتها آن است که: چون سخن گوید دروغ گوید و چون وعده دهد خلاف کند و چون امانتی به وی دهند خیانت کند.
و در روایتی دیگر و خصلت دیگر را هم از نفاق نهاده است: «اذاعا هد غدر و اذا خاصم فجر» اگر عهد کند با مسلمانی دران عهد غدر کند و خلاف آرد و اگر با کسی خصومت کند بزبان فحش گوید و دشنام دهد.
این معاملات از نفاق اهل اسلام است. و آنچ حقیقت است این احادیث تهدیدی و وعیدی تمام است اهل اسلام را زیراکه کم کسی ازین خصلتها خلاص مییابد. و خواجه علیه السلام در دعا میفرمود: «اللهم انی اعوذ بک من الشقاق و النفاق و سوء الاخلاق» بر ما واجبتر است که پیوسته این دعا گوییم بر ما نفاق در کفر چنان است که این فلسفیان و دهریان و طبایعیان و تناسخیان و مباحیان و اسماعیلیان میکنند چون در میان مسلمانان باشند گویند ما مسلمانیم و اعتقاد ایشان آن کفرها و شبهتها باشد که نموده آمد و چون با بنای جنس خویش رسند اعتقاد خویش آشکارا کنند و گویند ما بدین مقلدان استهزا میکنیم. حق تعالی از احوال ایشان خبر میدهد «واذا لقوا الذین آمنوا قالوا آمنا الی یعمهون» و هر کافر که کفر پنهان دارد و دعوی مسلمانی کند بزبان هم ازین جمله باشد. و مرجع و معاد منافقان آن است که فرمود»ان المنافقین فی الدرک الاسفل من النار ولن تجد لهم نصیرا».
قدر دولت اسلام که شناسد و شکر نعمت ایمان که تواند کرد؟
ای قبله هر که مقبل آمد کویت
روی دل جمله بختیاران سویت
امروز کسی کز تو بگرداند روی
فردا بکدام دیده بیند رویت
با چندین هزار آفات که در راه آدمی نهادهاند و بچندین گونه ابتلا که او را مبتلا گردانیدهاند اگر نه نظر عنایت خداوندی فریادرسی و دستگیری او کند از دامگاه دنیا که آراسته «زین للناس» است و ببندهای محکم بسته «حب الشهوات» است چگونه خلاص یابد؟ خصوصا سر تا سر این دامگاه هفت دانه «من النساء البنین و القناطیر المقنطره من الذهب و الفضه و الخیل المسومه و الانعام و الحرث» پاشیده که اگر ازین هفت نوع دانه یک بودی نفس بهیمه صفت آدم دانه خوار آن آمدی.
آدم را علیهالسلام با آن همه شرف و مرتبه از یک دانه بیش منع نکردند که «و لا تقر با هذره الشجره» چون توفیق امتناع رفیق او نشد در دام عصیان و نسیان افتاد که «و عصی آدم ربه فغوی». چون او را بخود بازگذاشت صفت او «و عصی آدم» بود چون بلطف خودش برداشت سمت او «اصطفی ادم شد. بهشت گامگاه او بود که «ولکم فیها ما تشتهی الا نفس» چون با آدم توفیق رفیق نبود کامگاه او را دامگاه گشت. ابلیس بیک دانه دوصید میکرد که «فاز لهما الشیطان» دنیا دامگاه بود چون توفیق با آدم رفیق شد او را کامگاه آمد بیک کلمه «ربنا ظلمنا» بکام «ثم اجتباه» میرسید.
یک ساعت مدد لطف بآدم کمتر رسید برای دم بنماند چون مدد لطف در رسید بدان ندم بنماند. للشیخ شیخنسا مجدالمله والدین قدسالله روحهالعزیز. بیت
از لطف تو هیچ بنده نومید شد
مقبول تو جز مقبل جاوید نشد
لطفت بکدام ذره پیوست دمی
کان ذره به از هزار خرشید نشد
و بحقیقت هر سلاصل واغلال که شقی و اشقی را درین دامگاه ساختند مایه همه از آن هفت متاع «ذلک متاع الحیوه الدنیا» بود و هر درکه از درکات دوزخ که در حق این طایفه پرداختند سرمایه همه هم از دکان «زین للناس» بود. از هفت شهوت «حب الشهوات» هفت در بر دوزخ گشادند که «لها سبعه ابواب» و هفت جاده از انواع شهوات بر درکات آن نهادند که «حفت النار بالشهوات» تخم این هفت شهوت در هفت عضو انسانی بکاشتند و پنج حس را بتربیت آن فرو داشتند تا بمدت پانزده سال بر شجره هر تخمی ثمره شهوتی پدید آمد. بعد از آن صاحب شرع را بمعاملی آن فرستادند و بر هر عضوی خراج سجودی نهادند که «امیرت ان اسجد علی سبعه آراب» و فرمودند که اثمار آن اشجار را تخم سعادت آخرت سازند و در زمین عبودیت بدست شریعت اندازند که «الذنیا مزرعه الاخره».
عاطفت ذوالجلالی و عنایت لایزالی طایفهای را هم از بدایت فطرت بر صوب درجات بزمام کشی «وسیق الذین اتفوآ» بر جاده «و اما من خاف مقام ربه» بقدم «و نهی النفس عن الهوی» بمعاد «فان اجنه هی المأوی» رسانید و عزت متعالی از سطوت لاابالی طایفهای هم از مبدأ خلقیت برجهت درکات بتازیانه قهر «وسیق الذین کفروا» بر جاده «فاما من طغی» بقدم «و آثر الحیوه الدنیا» بمعاد و «فان الجحیم هی الماوی» دوانید که «هولا فیالجنه و لاابالی و هولاء فیالنار و لاابالی».
اگر نه عنایت بی علت سربگریبان جانی برآورد از کمد قهر او و سلاسل مکر او چکونه توان جست و بند طلسمات اعظم او کدام قوت توان شکست؟
سیر آمدهای از خویشتن میباید
بر خاسته ای ز جان و تن میباید
در هر گامی هزار بند افزون است
زین گرمروی بندشکن میباید
سودای تمنای سلوک سرهای ملوک را شاید از دست و پای هر گدای بینوا ابن فتح اعظم و کار معظم بر نیاید. اما اگر از تصرف ابلیس پر تلبیس خلاص توان یافت و با لباس اسلام و کسوت ایمان ازین جهان جان توان برد اینت دولتی تمام و سعادتی مستدام؛ اللهم اختم لنابخاتمه الاسلام. بیت
گر روز پسین چراغ عهدم نکشی
جانی بدهم براحت و خوش منشی
ور جامه اسلام ز من بر نکشی
مرگی که در اسلام بود اینت خوشی!
اما آنچ حکمت در میرانیدن بعد از حیات و زنده کردن بعد از ممات چه بود؟ تا جواب آن سرگشته غافل و گمگشته عاطل گفته آید که میگوید بیت
دارنده چو ترکیب طبایع آراست
باز از چه قبل فکندش اندر کم و کاست
گر زشت آمد بس این صور عیب کراست
ورنیک آمد خرابی از بهر چراست؟
بدانک آدمی را پنج حالت است؛ اول حالت عدم چنانک فرمود «هل انی علیالاحسان حین منالدهر لم یکن شیئا مذکورا» یعنی در کتم عدم انسان را بمعلومی در علم حق وجو.دی بود اما بر وجود خویش شعوری نداشت ذاکر خویش نبود و مذکور خویش نبود.
دوم حالت وجود در عالم ارواح چنانک خواجه علیهالسلام فرمود «الارواح جنود مجنده فما تعارف منها ائتلف و ماتناکر منها اختلف» یعنی چون ازکتم عدم بعالم ارواح پیوست او را برخود شعوری پدید آمد ذاکر و مذکور خویش ببود.
سیم حالت تعلق روح بقالب چنانک فرمود «ونفخت فیه من روحی»
چهارم حالت مفارقت روح از قالب چنانک فرمود: «کل نفس ذائقه الموت».
پنجم حالت اعادت روح بقالب چنانک فرمود «ثم یمیتکم ثم یحییکم» و فرمود «قل یحییها الذی انشا ها اول مره».
و این پنج حالت انسان را بضرورت میبایست تا در معرفت ذات و صفات خداوندی بکمال خویش تواند رسید و آنچ حکمت خداوندی بود در آفرینش موجودات بحصول پیوندد که «کنت کنزا مخفیا فاحببت ان اعرف».
اول حالت عدم میبایست تا چون در عالم ارواح او را وجودی حادث پدید آید و او را بر هستی خویش شعور افتد بحدوث خویش عالم شود بمعرفت قدم صانع خویش عارف شود.
دوم حالت وجود در عالم ارواح میبایست تا پیش از آنک بعالم اجسام پیوندد ذوق شهود بیواسطه بازیابد در صفای روحانیت و مستفیض فیض بیحجاب گردد واستحقاق استماع خطاب «الست بربکم» گیرد و استعداد سعادت «بلی» یابد.
و چون دولت مکالمه بیواسطه یافت حضرت عزت را بربوبیت باز داند و بصفات مریدی و حیی و متکلمی و سمیعی و بصیری و عالمی و قادری و باقیی که صفات ذات است بشناسد و اگر او را در عالم ارواح وجود نبودی پیش از آنک باجسام پیوندد نه معرفت حقیقی بدان صفات حاصل داشتی و نه آن استحقاق بودی او را که در عالم اجسام دیگر باره بتربیت بصفای روحانیت باز رسیدی تا مقام مکالمه حق حاصل کردی.
سیم حالت تعلق روح بقالب میبایست تا آلات کمالات معرفت اکتساف کند که بر جزویات و کلیات غیب و شهادت بدان وقوف توان یافت و حق را بصفات رازقی و رحمانی و رحیمی و غفاری و ستاری و منعمی و منعمی و محسنی و وهابی و توابی درین حالت توان شناخت و در تربیت روح بمدد این آلات بمقاماتی توان رسید در معرفت که در عالم ارواح حاصل نشدی از مشاهدات و مکاشفات و علوم لدنی و انواع تجلی و تصرفات جذبات و وصول بحضرت خداوندی و اصناف معارف که در بیان نگنجد.
چهارم؛ حالت مفارقت روح از قالب میبایست از دو وجه:
یکی آنک تا آلایشی که روح از صحبت اجسام حاصل کرده است در مفارقت آن بتدریج از و برخیزد وانسی و الفی که باجسمانیات گرفته است بروزگار بگذارد دیگرباره با صفای روحانیت افتد و بصفاتی که از آلت قالب حاصل کرده است بیمزاحمت قالب از حضرت عزت برخوردار معرفت و قربت شود بیشوایب بشریت و کدورت خلقیت.
دوم آنک ذوقی از معارف غیبی بواسطه آلات مکتسب قالبی در حالت بیقالبی حاصل کند که آن ذوق در عالم ارواح نداشت زیراک آلت ادراک آن نداشت و در عالم اجسام هم نداشت زیرا که آنچ مییافت از پس حجاب قالب مییافت اکنون بیمزاحمت قالب یابد.
شخص انسانی بر مثال شجرهای است تخم آن شجره روح پاک محمدی صلیالله علیه وسلم که «اول ما خلقالله روحی». و چنانک ابتدا از تخم بیخهای درخت در زمین پدید آید آنگه شجره بر روی زمین ظاهرر شود آنگه بر شجره ثمره پدید آید همچنین از تخم روح محمدی صلیالله عیه بیخهای عالم ارواح ملکوت پدید آمد پس شجره جسمانیات ازین بیخها بر روی زمین عالم محسوس ظاهر شد و از شجره جسمانیات برگهای حیوانات برخاست پس ثمره انسانیت بر سر شاخ شجره کاینات پدید آید.
و ثمره تا بر درخت باشد ذوقی دیگر دهد چون انگور و زردآلو چون از درخت باز کنی و مدتی در آفتاب بگذاری تا بتصرف آفتاب انگور مویز شود و زردآلود کشته گردد ذوقی دیگر دهد. اگرچه بر درخت هم تصرف آفتاب مییافت اما تا پای در طینت شجره داشت از خاصیت طینت شجره چیزی بامدد آفتاب جمع میشد در انگور رطوبتی وحموضتی باقی میبود، اکنون که تصرف شجره ازو منقطع شد مویز حلاوتی دیگر دهد که تربیت آفتاب بیزحمت شجره یافته است. ابتدا انگور در تربیت یافتن بشجره محتاج بود اگر شجره نبودی بمجرد تصرف آفتاب انگور پدید نیامدی وچون انگور پخته شد بر درخت بمقام میویزی نرسیدی. اینجا انگور از درخت باز باید کرد و با آفتاب مجرد آن را پرورش دادن تا میویز شیرن شود.
پس روح را ثمره کردار از شجره قالب مفارقت باید داد تا یک چندی تصرف آفتاب نظر الهی بیواسطه مزاحمت طینت قالب بیابد که ابتدا چون بکمال درجه انسانیت نرسیده بود در عالم ارواح قابل تصرف آن نظرها نیامدی و بصفت ممیتی حق عارف حقیقی جز بواسطه مرگ صورتی نتوان شد ودر اینجا اسرار و دقایق بسیار است که کتب بشرح آن وفا نکند.
پنجم حالت اعادت روح بقالب میبایست از آن سبب که کمال انسان در آن است که در جملگی ممالک غیب و شهادت دنیا و آخرت بخلافت خداوندی متصرف باشد و از انواع تنعمات که در هر دو عالم از برای او ساختهاند که «اعددت لعبادی الصالحین ما لا عین و رأت و لا أذن سمعت و لا خطر علی قلب بشر» برخورداری بکمال یابد.
و این تنعمات بعضی روحانی است و بعضی جسمانی. آنچ از تنعمات جسمانی است جز بواسطه آلات جسمانی در آن تصرف نتوان کرد. پس قالب جسمانی دنیاوی فانی را برنگ آخرت نورانی باقی حشر کنند که «یوم تبدل الارض غیرالارض». اگر چه همان قالب باشد اما نه بدان صفت دنیاوی بود.
قالب دنیاوی را از چهار عنصر خاک و باد و آب و آتش ساختهاند اما آب و خاک بر وی غالب بود که «من طین لارب» و این هر دو محسوس و کثیف است که حاسه بصر ادراک آن کند و با دو آتش که هر دو لطیف و نامحسوس است که حاسه بصر ادراک آن نکند در قالب مغلوب و متمکن کرده.
این قالب را در آخرت که عالم لطافت است هم ازین چهار عنصر سازند اما باد و آتش را غالب کنند که هر دو لطیف است و خاک و آب را مغلوب کنند و متمکن گردانندتا در غایت لطافت باشد و مومن را آن نور که امروز در دل او متمکن است بر صورت او غالب کنند که «یسعی نورهم بین ایدیهیم» اشارت «یوم تبیض وجوه و تسود وجوه» هم بدین معنی است.
پس چون قالب لطیف و نورانی باشد مزاحمت روح ننماید زیراک آنچ ازو زحمت تولد کردی بتصرف «و نزعنا ما فی صدورهم من غل» از وی بیرون بردهاند. همچنانک آبگینهگر از جوهر آبگینه خاک و کدورت بیرون برده است و او را شفاف و صافی گردانیده تا ظاهر و باطن او یکرنگ شده است. از ظاهر آن باطن میتوان دید و از باطن آن ظاهر آن میتوان دید.
«یوم تبلی الرائر» اشارت بدین معنی است که آنچ در باطنهاست بر ظاهرها پیدا شود.
رق الزجاج و رقت الخمر
فتشا بها فتشا کل الامر
تا در حدیث میآید که مغز در استخوان بهشتیان بتوان دید از غایت لطافت.
پس قالب را بدین لطافت حشر کنند تا از تنعمات هشت بهشت استیفای حظ خویش میکند و از آن هیچ کدورت تولد نکند که مزاحمت روح تواند نمود و بصفت محییی حق جز بواسطه احیای صورتی عارف حقیقی نتوان شد که «قل یحییهاالذی انشأها اول مره».
و روح را بعد از انک در صحبت قالب پرورش بکمال یافته بود و آلات معرفت تمام حاصل کرده و از قالب مفارقت داده و مدتها در عالم غیب بتابش نظر عنایت تربیت یافته و آلایش جسمانی ازو بتدریج محو شده و از فیض حق رزقهای بیواسطه گرفته که «یرزقون فرحین بما آتیهم الله من فضله» وقوتی تمام حاصل کرده با عالم قالب فرستند. تا بواسطه آن آلات جسمانی در کل ممالک بمالکیت و ملکیت تصرف میکند و در مقام بیواسطگی از تنعمات روحانی بیمزاحمت آلات جسمانی استیفای حظ او فر میکند و ذوق کمال معرفت و قربت در مقام عندیت «فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر» مییابد. چنانک نه روح جسم را از کار خویش شاغل بود و نه جسم روح را از کار خویش شاغل بود «لا یشغله شأن عن شأن». لاجرم عنوان نامه حق بدو این بود که «من الملک الحی الذی لایموت الیالملک الحی الذی لایموت».
و فرق میان بندگی و خداوندی آنک او سبحانه و تعالی درین ممالک باستقلال و اصالت متصرف بود بیاحتیاج بآلت و بنده بنیابت و خلافت متصرف بودف بواسطه آلت. والله علیه بالصواب.
این قدر اشارت بس بودف باقی اسرار الهی را اجازت افشا نیست که «افشاء سر الربوبیه کفر عرفها من عرفها وجهلها من جهلها». و صلیالله علی محمد و آله اجمعین.
نجمالدین رازی : باب پنجم
فصل پنجم
قال الله تعالی: «و ابتغ فیما آتاک الله الدار الاخره... الایه.
و قال النبی صلیالله علیه وسلم: «من اصاب مالا حلالا فکف به وجهه و وصل به رحمه و قضی به دینه و اقام به علی جاره لقی الله یوم القیامه و وجهه علی ضوء القمر لیله البدر ومن اصاب مالا حراما و کان مکاثرا و مفاخرا و مرائیا لقیالله یوم القیامه و هو علیه عضبان».
بدانک مال ونعمت و جاه و دولت دنیا بر مثال نردبان است که بدان بر علو توان رفت و هم بدان بسفل فرو توان رفت. پس مال و جاه را هم وسیلت درجات بهشت و قربت حق میتوان ساخت و هم وسیلت درکات دوزخ و بعدحضرت میتوان کرد. چنانک حق تعالی بدین کیمیاگری سعادت اشارت کرد فرمود «واتبغ فیما آتیک الله الدار الاخره» یعنی بدانچ خدای ترا داده است از مال دنیا درجات اخروی را بطلب و آنچ نصیبه تست از دنیا فراموش مکن. اشارت بدان است که از مال دنیا نصیبه تو آن است که در راه خدای صرف کنی نه آنچ بهوا خرج کنی یا بنهی که «ما عندکم ینفد و ما عندالله باق».
و شرح آنچ در راه خدای صرف کنند آن است که مبین آیات بینات خواجه علیهالصلوه بیان فرمود که «من اصاب مالا حلالا فکف به وجهه». میفرماید هر که مالی حلال یابد و بدان آب روی و دین خویش نگاه دارد که از خلق استغنا جوید و مذلت طمع نکشد و با عزت قناعت بسازد.
«و وصل به رحمه» و با خویشان بدان مال صلت رحم بجای آورد. و خویشان دو نوعاند: بکی دنیاوی و ایشان را بمال مدد و معاونت کردن واجب است چنانک فرمود «و آتی المال علی حبه ذویالقربی» و جایی دیگر فرمود و ایتاء ذی القربی» و دوم خویشان دینی اند چنانک فرمود «انما المومنون اخوه» صلت رحم اخوت دینی هم واجب است و تفصیل آن اخوت آن است که میفرماید «دوی القربی و التیامی و المساکین و ابن السبیل و السائلین و فیالرقاب».
و دیگر فرمود «وقضی به دینه» و بدان مال قضای حقوق و دیون کند. اگر کسی را در ذمه او مظلمهای باشد یا بروی حقی بود یا دینی دارد بگزارد و زکوه بدهد بمستحقان آن چنانک از آفت ریا و سمعه و تفاخر و مباهات و تکبر و ترفع و ایذا و منت و توقع ثنا وصیت و شهرت و لاف و صلف و حیلت و مکر خدیعت محفوظ باشد که این جمله مبطل ثواب زکوه و صدقه است. چنانک میفرماید «یا ایهاالذین آمنوا لا تبیطلوا صدقاتکم بالمن و لاذی کالذی ینفق ما له رئاء الناس» و بزرگان گفتهاند در مال بیرون از زکوه حقوق است چنانک میفرماید «و فی اموالهم حق للسائل والمحروم» و در روایت از خواجه علیهالسلام میآید انه قال «فی المال حق سوی الزکوه» و دیگر فرمود «و اقام به علی جاره» بمال خویش بادای حقوق همسایگان قیام نماید که همسایه را حق بسیار متوجه است. خواجه علیهالصلوه میفرماید که پیوسته جبرئیل مرا وصیت میکرد از بهر همسایه تا گمانم آمد که هسمایه را میراث خوار گردانید و در حدیثی دیگر میآید که «من کان یومن بالله و الیوم الاخر فلیکرم جاره».
و بحقیقت بدانک مال وجاه دنیا بمثابت مس است اکسیر را چون کسی را علم اکسیر حاصل باشد هر چند مس بیش یابد زر بیش حاصل تواند کرد. و علم اکسیر آن است که از مس سیاهی و کدورت و خفت و بیثباتی بیرون برند و سرخی و صفا و ثقل و ثبات در وی پدید آورند چون بدین صفت گشت زر خالص باشد یکی هفتصد یا بیشتر شده.
در مال و جاه دنیاوی نیز چند صفت ذمیمه و آفت مودع است که اگر آن از ان بیرون کنند و چند صفت دیگر درآن افزایند اکسیری کرده باشند که سعادت ابدی و دولت سرمدی بدان حاصل شود.
اما صفات ذمیمه و آفات که در مال و جاه دنیا حاصل است ده است:
اول طغیان است که «ان الانسان لیطغی ان رآه استغنی» و طغیان غفلت و بعد است از حق.
دوم بغی است که «و لو بسطالله الرزق لعباده لبغوا فیالارض» و بغی فساد و ظلم است بر بلاد و عباد.
سیم اعراض است که «و اذا انعمنا علیالانسان اعرض و نای بجا نبه» و اعراض روی از خدای گردانیدن است و بهوا مشغول شدن و کفران نعمت کردن.
چهارم کبر و عجب است چنانک فرعون را بود بواسطه مال و جاه میگفت: «الیس لی ملک مصر و هذه الانهار تجری من تحتی».
پنجم تفاخرست «و تفاخر بینکم و تکاثر فیالاموال». و تفاخر فخر و خیلا کردن است بر اقران و تکبر و ترفع جستن براخوان و فراموش کردن حق.
ششم تکاثرست که «الهیکم التکاثر» و تکاثر مباهات نمودن و لاف زدن است بسیاری مال و از خدای غافل شدن.
هفتم مشغولی است که «سیقول لک المخلفون من الاعراب شغلتنا اموالنا و اهلونا». و مشغولی تضییع عمرست در جمع و حفظ مال و صرف و خرج آن در تحصیل مرادات دنیاوی و مستلذات نفسانی و تمتعغات حیوانی.
هشتم بخل است «ولا یحسبن الذین یبخلون بما اتیهم الله من فضله هو خیرا بل هو شر لهم» الایه. و بخل منع حقوق مال است از ز کوه و صدقه و مدداخوان وصله رحم و اجابت سایل و اکرام ضعیف و اکرام جار و توسع نفقه بر عیال و خدم و حول تعهد علما و صلحا و تفقد غربا و ضعفا و امثال این.
نهم تبذیرست که «ان المبذرین کانوا اخوان الشیاطین». و تبذیر اسراف است در انفاق بر خلاف رضای خدای و فرمان حق و تصنییع مال در طلب جاه و منصب و سخاوت برای شهرت وصیت و ثنای خلق و نفقه کردن بر سفها و فاق و ظلمه و غلو و مبالغت نمودن در اتلاف بر ماکول و ملبوس و عمارت سرای و مسکن و مواضع فساد از کوشک و باغ و ایوان و در گاه و تکلف در اوانی فرشها و پردهها و ایزار دیوارها و دیگر امتعه و آلات خانه و صرف مال در غلامان و کنیزکان و چهارپایان زیادت از حاجب ضروری و شرعی و مانند این اخراجات.
دهم غرورست که «فلا تغر نکم الحیوه الدنیا و لا یغرنکم بالله الغرور» غرور دل بر دنیا نهادن است و بمزخرفات او فریفته شدن و از آخرت و مرگ و حساب و ترازو و صراط و ثواب و عقاب فراموش کردن و از هیبت و عظمت و قهاری و جباری حق بیخبر ماندن و بکرم و لطف و رحمت خدای مغرور گشتن بیآنک طاعت او دارد یا از معصیت توبه کند.
این جمله آفاتی است که از مال و جاه دنیا تولد کند و سبب فتنه صاحب مال شود. چنانک حق تعالی میفرماید «انما اموالکم و اولادکم فتنه». پس هر صاحب دولت را که سعادت مساعدت نماید و توفیق رفیق گردد تا اکسیر شریعت را بدستکاری طریقت بر مال و جاه مس صفت اندازد بعد از انک تنقیه آن ازین ده آفت که گفته آمد کرده باشد و ده خاصیت که ضد آن آفت است حاصل کرده جمله عین قربت و قبول حضرت و رفع درجت و مزید مرتبت و یافت حقیقت گردد که «نعم المال الصالح للرجل الصالح».
و آن ده خاصیت اول علو همت است. تا اگر جمله جهان مال و ملک او باشد بدان بر نشود و بدان بازننگرد و همه خدای و ازان خدای بیند و بچشم خوش آمد دران ننگرد تا طاغی نگردد تا متابعت خواجه علیه السلام کرده باشد «اذ یغشی السدره ما یغشی مازاغ البصر و ما طغی».
دوم عفت است چون عفیف النفس بود ظلم و فساد بر خود و دیگران روا ندارد.
سیم توجه بحق است که «انی وجهت و جهی للذی فطر السموات و الارض». خود را و مال و ملک را همه از برای حق دارد و از دوستی همه روی بگرداند و روی بدوستی حق آرد. و جمله را دشمن شناسد و دشمن را در دوست بازد که «فا نهم عدو لی الا رب العالمین».
چهارم شکرست که «و اشکر وا نعمه الله ان کنتم ایاه تعبدون».
بدین اشارت شکر مجرد الحمدلله گفتن نیست شکر حقیقی انفاق مال خدای است در راه خدای برای خدای بفرمان خدای بادید توفیق از خدای و شناخت عجز خویش از گزارد شکر خدای از بهی نهایتی نعمت خدای.
پنجم تواضع است که «من تواضع لله رفعه الله». و تواضع خویشتن شناسی است که باول حالت خویشتن نظر کند یک قطره آب مهین بود.
هر چه بران قطره زیادت بیند از قوت و شوکت و آلت و عدت و مال و نعمت و جاه و حرمت و عقل و کیاست و علم و معرفت جمله فضل و کرم و عاطفت و رافت و رحمت و نعمت حق شناسد بدان مفاخرت و مکاثرت و مباهات و تکبر و ترفع بر خلق خدای نکند تا بدین کفران آن عاریت بازنستاند که «ولئن کفر تم ان عذابی لشدید».
ششم سخاوت است «السخاء شجره تنبت فی الجنه» و حقیقت سخاوت آن است که مال خویش از خویش دریغ ندارد و مال او آن است که بدهد نه آنک بنهد. چنانک درین معنی گفتهاند:
منه مال کان ترا نیست
ترا گردد چو در دادن شتابی
اگر خواهی بنه تا باز یابند
وگر خواهی بده تا باز یابی
خواجه علیه الصلوه وقتی صحابه را گفت «ایکم احب الیه ما له من مال وارثه». فرمود کیست از شما که مال خویش از مال وارث خویش دوستر دارد؟ جمله گفتند مامال خویش از مال وارث خویش دوستتر داریم. خواجه علیه السلام فرمود مال شما آن است که بآخرت فرستید و مال وارث شما این است که اینجا بگذارید.
هفتم فراغت است که «رجال لا تلهیهم تجاره و لا بیع عن ذکر الله» فراغت آن است که مال و ملک در دست دارد نه در دل و دل را خاص بذکر حق مشغول دارد تا بدان از حق باز نماند.
غیرت سلطان عشقش چون ز سر معلوم شد
حجره دل خاص با سودای او پرداختند
در گذشتند از زمان و از مکان مرغان او
در هوای بی نیازی آشیانها ساختند
اگر صاحب مال و جاه از مشغولی بدین مقامات و درجات نتوانست رسید باری بمال و جاه خویش طایفهای را که اهل سلوک این مقامانند مدد و معاونت و تربیت فرماید و اسباب جمعیت و فراغت ایشان ساخته کند تا هر درجه که ایشان بمدد او حاصل کنند ثواب آن در دیوان او نویسند و ببرکت خدمت و محبت ایشان او را ازیشان گردانند و با ایشان برانگیزانند که «المرء مع من احب».
هشتم تقوی است که «ان اکرمکم عندالله اتقیکم» تقوی آن است که از مال حرام و لقمه باشبهت و شهوات حرام و رعونات نفس و اخلاق بد و مخالفت فرمان اجتناب کند و در ادای او امر و واجبات و مفترضات جد بلیغ نماید و در اخلاص نیت کوشد تا آنچ کند از ریا و سمعت و مکر و حلیت پاک باشد.
نهم قوام است «و الذین اذا انفقوا لم یسرفوا و لم یقتروا و کان بین ذلک قواما» قوام آن است که اعتدال نگاه دارد تا در وقت انفاق اسراف نکند. و اسراف آن باشد که بر خلاف رضای حق بحظ نفس خرج کند اگر همه یک لقمه باشد. وقتر آن بود که آنجا که نفقه باید کرد بروفق فرمان و رضای حق بازگیرد و نکند. و قوام و اعتدال آن باشد که بانفاق در راه خدای مبالغت نماید اگر خود بجملگی مال بود چون ابوبکر رضیالله عنه. و بدانچ بخاصه خود تعلق دارد ترک تکلف و رعونت کند در ماکول و ملبوس و مسکن و مرکوب و آلات خانه و اقمشه و امتعه میانه نگاه دارد تا بدان محجوب نشود.
دهم تسلیم و رضاست که «الرضاء بالقضاء باب الله الاعظم» تسلیم آن است که نفس و مال را چنانک در میثاق «الست بربکم» بخداوند فروخته است و بهشت خریده امروز تسلیم کند که وقت تسلیم امروز است. تا فردا که وقت تسلیم بهشت باشد حق تعالی بهشت تسلیم کند که «ان الله اشتری من المومنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه». و تسلیم نفس و مال بدان وجه باشد که نفس و مال ازان خود نداند ازان حق داند و خود را وکیل خرج حق بیند و خلق را بندگان حق داند تا تواند بنفس خویش بقول و فعل بمصالح ایشان قیام نماید. و مال را برایشان بامر حق نفقه کند و بچشم حقارت بکس ننگرد و خود راتبع ایشان بیند و لقمه و خرقه بتبعیت بنفس فروخته میدهد و او را یکی بنده کمینه از بندگان خدای شناسد و منت بر کس ننهد و هر کس که ازو احسانی قبول کند او را برخود حقی واجب داند و منت دار او بود.
و بحکمی که خدای بر نفس و مال او راند راضی بود و در بلای او صابر باشد و دل بر جهان ننهد و بعشوه نفس و غرور شیطان مغرور نگردد و جان در معرض تسلیم دارد تا چه وقت طلب کنند و در حال تسلیم کند. و دران کوشد که ازو مالی و ملکی که باز خواهد ماند وقف باشد بر بقاع خیر تا بعد از وفات او هر طاعت که دران بقاع میرود در دیوان او مینویسند همچنان بود که زنده باقی. که هر کرا در حال حیات طاعت نیست او مرده است و هر کرا بعد از وفات طاعت است او زنده است.
پس اصحاب اموال و ارباب نعم چون مال و جاه دنیا را ازان ده آفت که نمودیم پاک گردانند و بدین ده خاصیت و خصلت مخصوص گردانند بکیمیای سعادت ابدی رسیده باشند و مال و جساه دنیای فانی را یکی صد و هفتصد و اضعاف مضاعفه درجات و مثوبات آخرت باقی و قربت و جوار حق گردانیده که «مثل الذین ینفقون اموالهم فی سبیل الله کمثل حبه انبتت سبع سنابل فی کل سنبله مائه حبه و الله یضاعف لمن یشاء».
و اگر در مدت عمر که بدست نیاز دام ارادت نهاده است و دانه مال و جاه پاشیده سپید بازی از خاصگان و محبوبان حق ازان دام دانهای بر دارد و آن دانه اگر همه یک لقمه بود که جزوی از وی گردد و بهر تعبد که او حق را کند آن جزو دران شریک باشد ثواب آن نصیبه بصاحب این لقمه میرسد. و آن صاحب دولتان را بعضی اوقات است که دران وقت قابل تصرفات جذبات الوهیت گردند دران حالت یک نفسه طاعت ایشان بمعامله اهل زمین و آسمان براید «جذبه من جذبات الحق توازی عمل آلثقلین». آنچ ازین حالت نصیبه آن صیاد آید اهل شرق و غرب محاسبه آن نتوانند کرد زیراک از عالم بینهایتی الطاف حق مآید نظر هر کوته بین بر جمال کمال این حدیث نرسد. و صلی الله علی محمد و آله.
و قال النبی صلیالله علیه وسلم: «من اصاب مالا حلالا فکف به وجهه و وصل به رحمه و قضی به دینه و اقام به علی جاره لقی الله یوم القیامه و وجهه علی ضوء القمر لیله البدر ومن اصاب مالا حراما و کان مکاثرا و مفاخرا و مرائیا لقیالله یوم القیامه و هو علیه عضبان».
بدانک مال ونعمت و جاه و دولت دنیا بر مثال نردبان است که بدان بر علو توان رفت و هم بدان بسفل فرو توان رفت. پس مال و جاه را هم وسیلت درجات بهشت و قربت حق میتوان ساخت و هم وسیلت درکات دوزخ و بعدحضرت میتوان کرد. چنانک حق تعالی بدین کیمیاگری سعادت اشارت کرد فرمود «واتبغ فیما آتیک الله الدار الاخره» یعنی بدانچ خدای ترا داده است از مال دنیا درجات اخروی را بطلب و آنچ نصیبه تست از دنیا فراموش مکن. اشارت بدان است که از مال دنیا نصیبه تو آن است که در راه خدای صرف کنی نه آنچ بهوا خرج کنی یا بنهی که «ما عندکم ینفد و ما عندالله باق».
و شرح آنچ در راه خدای صرف کنند آن است که مبین آیات بینات خواجه علیهالصلوه بیان فرمود که «من اصاب مالا حلالا فکف به وجهه». میفرماید هر که مالی حلال یابد و بدان آب روی و دین خویش نگاه دارد که از خلق استغنا جوید و مذلت طمع نکشد و با عزت قناعت بسازد.
«و وصل به رحمه» و با خویشان بدان مال صلت رحم بجای آورد. و خویشان دو نوعاند: بکی دنیاوی و ایشان را بمال مدد و معاونت کردن واجب است چنانک فرمود «و آتی المال علی حبه ذویالقربی» و جایی دیگر فرمود و ایتاء ذی القربی» و دوم خویشان دینی اند چنانک فرمود «انما المومنون اخوه» صلت رحم اخوت دینی هم واجب است و تفصیل آن اخوت آن است که میفرماید «دوی القربی و التیامی و المساکین و ابن السبیل و السائلین و فیالرقاب».
و دیگر فرمود «وقضی به دینه» و بدان مال قضای حقوق و دیون کند. اگر کسی را در ذمه او مظلمهای باشد یا بروی حقی بود یا دینی دارد بگزارد و زکوه بدهد بمستحقان آن چنانک از آفت ریا و سمعه و تفاخر و مباهات و تکبر و ترفع و ایذا و منت و توقع ثنا وصیت و شهرت و لاف و صلف و حیلت و مکر خدیعت محفوظ باشد که این جمله مبطل ثواب زکوه و صدقه است. چنانک میفرماید «یا ایهاالذین آمنوا لا تبیطلوا صدقاتکم بالمن و لاذی کالذی ینفق ما له رئاء الناس» و بزرگان گفتهاند در مال بیرون از زکوه حقوق است چنانک میفرماید «و فی اموالهم حق للسائل والمحروم» و در روایت از خواجه علیهالسلام میآید انه قال «فی المال حق سوی الزکوه» و دیگر فرمود «و اقام به علی جاره» بمال خویش بادای حقوق همسایگان قیام نماید که همسایه را حق بسیار متوجه است. خواجه علیهالصلوه میفرماید که پیوسته جبرئیل مرا وصیت میکرد از بهر همسایه تا گمانم آمد که هسمایه را میراث خوار گردانید و در حدیثی دیگر میآید که «من کان یومن بالله و الیوم الاخر فلیکرم جاره».
و بحقیقت بدانک مال وجاه دنیا بمثابت مس است اکسیر را چون کسی را علم اکسیر حاصل باشد هر چند مس بیش یابد زر بیش حاصل تواند کرد. و علم اکسیر آن است که از مس سیاهی و کدورت و خفت و بیثباتی بیرون برند و سرخی و صفا و ثقل و ثبات در وی پدید آورند چون بدین صفت گشت زر خالص باشد یکی هفتصد یا بیشتر شده.
در مال و جاه دنیاوی نیز چند صفت ذمیمه و آفت مودع است که اگر آن از ان بیرون کنند و چند صفت دیگر درآن افزایند اکسیری کرده باشند که سعادت ابدی و دولت سرمدی بدان حاصل شود.
اما صفات ذمیمه و آفات که در مال و جاه دنیا حاصل است ده است:
اول طغیان است که «ان الانسان لیطغی ان رآه استغنی» و طغیان غفلت و بعد است از حق.
دوم بغی است که «و لو بسطالله الرزق لعباده لبغوا فیالارض» و بغی فساد و ظلم است بر بلاد و عباد.
سیم اعراض است که «و اذا انعمنا علیالانسان اعرض و نای بجا نبه» و اعراض روی از خدای گردانیدن است و بهوا مشغول شدن و کفران نعمت کردن.
چهارم کبر و عجب است چنانک فرعون را بود بواسطه مال و جاه میگفت: «الیس لی ملک مصر و هذه الانهار تجری من تحتی».
پنجم تفاخرست «و تفاخر بینکم و تکاثر فیالاموال». و تفاخر فخر و خیلا کردن است بر اقران و تکبر و ترفع جستن براخوان و فراموش کردن حق.
ششم تکاثرست که «الهیکم التکاثر» و تکاثر مباهات نمودن و لاف زدن است بسیاری مال و از خدای غافل شدن.
هفتم مشغولی است که «سیقول لک المخلفون من الاعراب شغلتنا اموالنا و اهلونا». و مشغولی تضییع عمرست در جمع و حفظ مال و صرف و خرج آن در تحصیل مرادات دنیاوی و مستلذات نفسانی و تمتعغات حیوانی.
هشتم بخل است «ولا یحسبن الذین یبخلون بما اتیهم الله من فضله هو خیرا بل هو شر لهم» الایه. و بخل منع حقوق مال است از ز کوه و صدقه و مدداخوان وصله رحم و اجابت سایل و اکرام ضعیف و اکرام جار و توسع نفقه بر عیال و خدم و حول تعهد علما و صلحا و تفقد غربا و ضعفا و امثال این.
نهم تبذیرست که «ان المبذرین کانوا اخوان الشیاطین». و تبذیر اسراف است در انفاق بر خلاف رضای خدای و فرمان حق و تصنییع مال در طلب جاه و منصب و سخاوت برای شهرت وصیت و ثنای خلق و نفقه کردن بر سفها و فاق و ظلمه و غلو و مبالغت نمودن در اتلاف بر ماکول و ملبوس و عمارت سرای و مسکن و مواضع فساد از کوشک و باغ و ایوان و در گاه و تکلف در اوانی فرشها و پردهها و ایزار دیوارها و دیگر امتعه و آلات خانه و صرف مال در غلامان و کنیزکان و چهارپایان زیادت از حاجب ضروری و شرعی و مانند این اخراجات.
دهم غرورست که «فلا تغر نکم الحیوه الدنیا و لا یغرنکم بالله الغرور» غرور دل بر دنیا نهادن است و بمزخرفات او فریفته شدن و از آخرت و مرگ و حساب و ترازو و صراط و ثواب و عقاب فراموش کردن و از هیبت و عظمت و قهاری و جباری حق بیخبر ماندن و بکرم و لطف و رحمت خدای مغرور گشتن بیآنک طاعت او دارد یا از معصیت توبه کند.
این جمله آفاتی است که از مال و جاه دنیا تولد کند و سبب فتنه صاحب مال شود. چنانک حق تعالی میفرماید «انما اموالکم و اولادکم فتنه». پس هر صاحب دولت را که سعادت مساعدت نماید و توفیق رفیق گردد تا اکسیر شریعت را بدستکاری طریقت بر مال و جاه مس صفت اندازد بعد از انک تنقیه آن ازین ده آفت که گفته آمد کرده باشد و ده خاصیت که ضد آن آفت است حاصل کرده جمله عین قربت و قبول حضرت و رفع درجت و مزید مرتبت و یافت حقیقت گردد که «نعم المال الصالح للرجل الصالح».
و آن ده خاصیت اول علو همت است. تا اگر جمله جهان مال و ملک او باشد بدان بر نشود و بدان بازننگرد و همه خدای و ازان خدای بیند و بچشم خوش آمد دران ننگرد تا طاغی نگردد تا متابعت خواجه علیه السلام کرده باشد «اذ یغشی السدره ما یغشی مازاغ البصر و ما طغی».
دوم عفت است چون عفیف النفس بود ظلم و فساد بر خود و دیگران روا ندارد.
سیم توجه بحق است که «انی وجهت و جهی للذی فطر السموات و الارض». خود را و مال و ملک را همه از برای حق دارد و از دوستی همه روی بگرداند و روی بدوستی حق آرد. و جمله را دشمن شناسد و دشمن را در دوست بازد که «فا نهم عدو لی الا رب العالمین».
چهارم شکرست که «و اشکر وا نعمه الله ان کنتم ایاه تعبدون».
بدین اشارت شکر مجرد الحمدلله گفتن نیست شکر حقیقی انفاق مال خدای است در راه خدای برای خدای بفرمان خدای بادید توفیق از خدای و شناخت عجز خویش از گزارد شکر خدای از بهی نهایتی نعمت خدای.
پنجم تواضع است که «من تواضع لله رفعه الله». و تواضع خویشتن شناسی است که باول حالت خویشتن نظر کند یک قطره آب مهین بود.
هر چه بران قطره زیادت بیند از قوت و شوکت و آلت و عدت و مال و نعمت و جاه و حرمت و عقل و کیاست و علم و معرفت جمله فضل و کرم و عاطفت و رافت و رحمت و نعمت حق شناسد بدان مفاخرت و مکاثرت و مباهات و تکبر و ترفع بر خلق خدای نکند تا بدین کفران آن عاریت بازنستاند که «ولئن کفر تم ان عذابی لشدید».
ششم سخاوت است «السخاء شجره تنبت فی الجنه» و حقیقت سخاوت آن است که مال خویش از خویش دریغ ندارد و مال او آن است که بدهد نه آنک بنهد. چنانک درین معنی گفتهاند:
منه مال کان ترا نیست
ترا گردد چو در دادن شتابی
اگر خواهی بنه تا باز یابند
وگر خواهی بده تا باز یابی
خواجه علیه الصلوه وقتی صحابه را گفت «ایکم احب الیه ما له من مال وارثه». فرمود کیست از شما که مال خویش از مال وارث خویش دوستر دارد؟ جمله گفتند مامال خویش از مال وارث خویش دوستتر داریم. خواجه علیه السلام فرمود مال شما آن است که بآخرت فرستید و مال وارث شما این است که اینجا بگذارید.
هفتم فراغت است که «رجال لا تلهیهم تجاره و لا بیع عن ذکر الله» فراغت آن است که مال و ملک در دست دارد نه در دل و دل را خاص بذکر حق مشغول دارد تا بدان از حق باز نماند.
غیرت سلطان عشقش چون ز سر معلوم شد
حجره دل خاص با سودای او پرداختند
در گذشتند از زمان و از مکان مرغان او
در هوای بی نیازی آشیانها ساختند
اگر صاحب مال و جاه از مشغولی بدین مقامات و درجات نتوانست رسید باری بمال و جاه خویش طایفهای را که اهل سلوک این مقامانند مدد و معاونت و تربیت فرماید و اسباب جمعیت و فراغت ایشان ساخته کند تا هر درجه که ایشان بمدد او حاصل کنند ثواب آن در دیوان او نویسند و ببرکت خدمت و محبت ایشان او را ازیشان گردانند و با ایشان برانگیزانند که «المرء مع من احب».
هشتم تقوی است که «ان اکرمکم عندالله اتقیکم» تقوی آن است که از مال حرام و لقمه باشبهت و شهوات حرام و رعونات نفس و اخلاق بد و مخالفت فرمان اجتناب کند و در ادای او امر و واجبات و مفترضات جد بلیغ نماید و در اخلاص نیت کوشد تا آنچ کند از ریا و سمعت و مکر و حلیت پاک باشد.
نهم قوام است «و الذین اذا انفقوا لم یسرفوا و لم یقتروا و کان بین ذلک قواما» قوام آن است که اعتدال نگاه دارد تا در وقت انفاق اسراف نکند. و اسراف آن باشد که بر خلاف رضای حق بحظ نفس خرج کند اگر همه یک لقمه باشد. وقتر آن بود که آنجا که نفقه باید کرد بروفق فرمان و رضای حق بازگیرد و نکند. و قوام و اعتدال آن باشد که بانفاق در راه خدای مبالغت نماید اگر خود بجملگی مال بود چون ابوبکر رضیالله عنه. و بدانچ بخاصه خود تعلق دارد ترک تکلف و رعونت کند در ماکول و ملبوس و مسکن و مرکوب و آلات خانه و اقمشه و امتعه میانه نگاه دارد تا بدان محجوب نشود.
دهم تسلیم و رضاست که «الرضاء بالقضاء باب الله الاعظم» تسلیم آن است که نفس و مال را چنانک در میثاق «الست بربکم» بخداوند فروخته است و بهشت خریده امروز تسلیم کند که وقت تسلیم امروز است. تا فردا که وقت تسلیم بهشت باشد حق تعالی بهشت تسلیم کند که «ان الله اشتری من المومنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه». و تسلیم نفس و مال بدان وجه باشد که نفس و مال ازان خود نداند ازان حق داند و خود را وکیل خرج حق بیند و خلق را بندگان حق داند تا تواند بنفس خویش بقول و فعل بمصالح ایشان قیام نماید. و مال را برایشان بامر حق نفقه کند و بچشم حقارت بکس ننگرد و خود راتبع ایشان بیند و لقمه و خرقه بتبعیت بنفس فروخته میدهد و او را یکی بنده کمینه از بندگان خدای شناسد و منت بر کس ننهد و هر کس که ازو احسانی قبول کند او را برخود حقی واجب داند و منت دار او بود.
و بحکمی که خدای بر نفس و مال او راند راضی بود و در بلای او صابر باشد و دل بر جهان ننهد و بعشوه نفس و غرور شیطان مغرور نگردد و جان در معرض تسلیم دارد تا چه وقت طلب کنند و در حال تسلیم کند. و دران کوشد که ازو مالی و ملکی که باز خواهد ماند وقف باشد بر بقاع خیر تا بعد از وفات او هر طاعت که دران بقاع میرود در دیوان او مینویسند همچنان بود که زنده باقی. که هر کرا در حال حیات طاعت نیست او مرده است و هر کرا بعد از وفات طاعت است او زنده است.
پس اصحاب اموال و ارباب نعم چون مال و جاه دنیا را ازان ده آفت که نمودیم پاک گردانند و بدین ده خاصیت و خصلت مخصوص گردانند بکیمیای سعادت ابدی رسیده باشند و مال و جساه دنیای فانی را یکی صد و هفتصد و اضعاف مضاعفه درجات و مثوبات آخرت باقی و قربت و جوار حق گردانیده که «مثل الذین ینفقون اموالهم فی سبیل الله کمثل حبه انبتت سبع سنابل فی کل سنبله مائه حبه و الله یضاعف لمن یشاء».
و اگر در مدت عمر که بدست نیاز دام ارادت نهاده است و دانه مال و جاه پاشیده سپید بازی از خاصگان و محبوبان حق ازان دام دانهای بر دارد و آن دانه اگر همه یک لقمه بود که جزوی از وی گردد و بهر تعبد که او حق را کند آن جزو دران شریک باشد ثواب آن نصیبه بصاحب این لقمه میرسد. و آن صاحب دولتان را بعضی اوقات است که دران وقت قابل تصرفات جذبات الوهیت گردند دران حالت یک نفسه طاعت ایشان بمعامله اهل زمین و آسمان براید «جذبه من جذبات الحق توازی عمل آلثقلین». آنچ ازین حالت نصیبه آن صیاد آید اهل شرق و غرب محاسبه آن نتوانند کرد زیراک از عالم بینهایتی الطاف حق مآید نظر هر کوته بین بر جمال کمال این حدیث نرسد. و صلی الله علی محمد و آله.
نجمالدین رازی : باب پنجم
فصل هفتم
قالالله تعالی: «رجال لا تلهیهم تجاره ولابیع عن ذکرالله».
و قال النبی صلیالله علیه و سلم: «التاجر الصدوق الامین یحشر مع الانبیاء والمرسلین یوم القیامه».
بدانک تجارت دو نوع است: تجارت دنیا و تجارت آخرت. و تجارت دنیا هم بر دو نوع است: یکی آنک از بهر نفع دنیاوی است و بس دوم آنک از بهر نفع آخرتی است. و نفع دنیاوی خود تبع بود که «من کان یرید حرث الاخره نزد دله فی حرثه».
اما آن تجارت که از برای نفع دنیاوی است و بس بغایت مذموم است و حاصلش بیحاصلی و وزر و وبال و حساب و تبعت آخرت ربح آن همه خسران است و زیادتش همه نقصان و سودش همه زیان.
زیاده المرء فی دنیاه نقصان
و ربحه غیر محض الخیر خسران
حق تعالی این تجارت را بالهوقرین میکند که «قل ما عندالله خیر من اللهو و من التجاره» و خواجه علیهالسلام میفرماید «التجار یحشرون یوم القیامه فجارا الا من اتقی و بر وصدق» تاجران دنیا را که دریشان تقوی و نیکویی و صدق نبود فجار میخواند و حق تعالی میفرماید «و ان الفجار لفی جحیم یصلونها یوم الدین».
و اما آن تجارت که برای نفع آخرتی است آن است که حق تعالی میفرماید «رجال لاتلهیهم تجاره و لا بیع عن ذکرالله ...» الایه و این آیت را مفسران دو معنی گفتهاند: یکی آنک بتجارت آخرتی تعلق دارد یعنی مردانیاند که بصورت تجارت و بیع دنیاوی مشغول نشوند تا از خدای و ذکر خدای باز نمانند اینها بتجارت آخرت مشغولند نفس و مال بجملگی بذل راه حق تعالی کردهاند و بکلی از دنیا اعراض نموده. چنانک میفرماید «یا ایها الذین آمنو هل ادلکم علی تجاره تنجیکم من عذاب الیم...» الی .
«ان کنتم تعلمون» معنی دوم آن است که بتجارت دنیاوی تعلق دارد ولیکن تجارتی که برای نفع آخرتی است. یعنی مردانیاند که صورت تجارت وبیع و شری بر صورت ایشان اگرچه رود ولیکن دل ایشان از ذکر خدای باز نماند. و تفسیر این آیت بدین معنی مناسبتر است زیرا که هم درین آیت میفرماید که «و اقام الصلوه و ایتاء الزکوه» و از نماز کردن و زکوه دادن باز نمانند. و زکوه وقتی توان داد که بتجارت دنیاوی مشغول بودند و الا آنک مال بکلی دربازد و از دنیا اعراض کند او زکوه نتواند داد.
پس شرایط آنک تجارت برای ربح آخرت کند و صحبت انبیا و رسل آن است که تقوی را شعار ودثار خویش سازد و مال را مال خدای داند و نیت آن کند که در مال خدای برای بندگان خدای بامر خدای و رضای خدای تصرف میکنم تا آنچ بران ربح پدید آید آن را بر بندگان خدای صرف کنم و خود را و عیال خود یکی از آن جمله شمارد.
و از امانت و دیانت هیچ دقیقه فرو نگذارد و در خرید و فروخت انصاف نگاه داردف بمساهله خرد و فروشد که خواجه علیهالسلام میفرماید «رحم الله آمراسهل البیع و سهل الشری».
و البته در بیع و شری سوگند براست و دروغ نخورد که حق تعالی بایع حلاف را دشمن دارد. و بر اندک ربحی قناعت کند که برکت قرین قناعت است و حرمان قرین حرص که «الحریص محروم» و در امانت کوشد و از خیانت احتراز کند که خواجه علیهالسلام میفرماید «الامانه تجر الرزق و الخیانه تجرالفقر» و متاع را دران وقت که خرد نکوهش نکند و دران وقت که فروشد مدح نگوید و عیب آن پنهان نکند و هنری که آن را باشد فرا ننماید و غلام نخرد و نفروشد که خریدن غلام معرض آفت وتهمت است و فروختن غلام نوعی از فتنه است وگفتهاند «اتقوا مواضع التهم» الا غلامی سقط که از بهر سلاح یا خدمت دارند که خرید و فروخت آن سهلتر بود.
و بهرشهر که برسد باید که از مزارها و مواضع متبرک بپرسد و آنجا رود و بنیازی تمام زیارت آن بجای آرد و از زهاد و عباد و مشایخ و ایمه و گوشهنشینان و عزیزان هر شهری بحث کند و بهر جا برود و خدمت ایشان بصدق دریابد و هر کس را با ندک و بسیار تبرکی دلداری کند و آن را غنیمت شمرد که در سفر هیچ غنیمت و رای دریافت صحبت مردان حق و خدمت ایشان نیست و درویشان و ضعیفان را در هر شهر بآنچ تواند مدد کند.
و باید که از هر سفر که بکند یا بهر معامله و معارضه که در حضر کرده باشد آنچ ریح بودجمله در وجه خیرات نهد الا آنقدر که نفقه عیال کند و البته در بند جمع مال و ادخار و تکثیر نباشد که حق تعالی میفرماید «الذین یکنزون الذهب و الفضه و لا ینفقونها فی سبیلالله فبشرهم بعذاب الیم...» الی قوله «فذوقوا ما کنتم تکنزون».
بایدکه زندگانی چنان کند که چون وقت سفر آخرت در آید جمله سود و سرمایه خویش از پیش بفرستاده باشد تا از پس مال خویش تواند رفتن. همچون بازرگانی که بسفری خواهد رفت مال را از پیش بفرستد او را در شهر قرارو آرام نماند. و در ان کوشد که تا چگونه از پس مال برود و آن ساعت که وقت رحیل کاروان باشد او را ازان وقت خوشتر نبود. و چنان کند که آنچ از وی بازماند بقدر کفافی بفرزندان دهد و باقی وقفی و خیری کند که بعد از وی صدقه جاریه بود والا دریغ باشد که او رنج برد و دیگری برخورد.
در حدیث میآید از خواجه علیهالسلام که روز قیامت آن حسرت که بر چهار کس باشد در عرصات بر اهل اولین و آخرین بر هیچ کس نبود: اول بر عالمی که جمعی بعلم او کار کرده باشند بقول او و او بعلم خویش کار نکرده باشد در عرصات بیند که آن جمع را ببهشت میبرند و او را بدوزخ. گوید آوخ اینها بعلم من کار کردند بهشت یافتند و من بعلم خویش کار نکردم دوزخ یافتم. دوم خواجهای که بندهای دارد خواجه بفساد مشغول شود و بنده بصلاح چون در عرصات بیند که غلام او را ببهشت میبرند و او را بدوزخ گوید آوخ بنده من طاعت کرد بهشت یافت و من خواجه او فساد کردم دوزخ یافتم.
سیم شخصی که طاعت بسیار کرده باشد از هر نوع اما بر کسی ظلم کرده بود و یکی را دشنام داده و از یکی بمظلمهای برده و یکی را غیبت کرده و بهتان نهاده و یکی را زده ورنجانیده. چون در عرصات آید این خصمان میآیند یکی نماز میبرد ویکی روزه میبرد و یکی زکوه میبرد یکی حج تا آن شخص مفلس ماند از گناه آن خصمان برگیرند و بر گردان او نهند و او را بدوزخ میبرند و خصمان را ببهشت. گوید آوخ طاعت بسیار من کردم و گناه ایشان مرا بگناه ایشان بدوزخ میبرند و ایشان را بطاعت من ببهشت. چهارم صاحب مالی بود که مال بود که مال به رنج فراوان بدست آورد و نخورد و با خود نبرد اینجا بوارثی بگذارد. وارث بدان مال خیرات کند و صدقات دهد تا جمله در راه خدای صرف کند. هر دو را در عرصات آورند آن صاحب مال را بحساب آن مواخذت کنند و بسوبال آن بدوزخ برند و آن وارث را بخیرات آن ببهشت برند. صاحب مال گوید آوخ رنج من بردم و مال از حلال وحرام جمع کردم بوبال آن مرا بدوزخ میباید شد و از انتفاع آن دیگری بهشت میرود. هیچ قومی را این حسرت نبود که این چهار قوم را. پس سعی بلیغ باید کرد تا حق تعالی ازین آفات محفوظ دارد.
و بازرگان امین براستکاری و راست گفتاری و راست کرداری بدرجه رستگاری و رستگاران رسد. چنانک خواجه علیهالسلام فرمود: «التاجر الصدوق...» الحدیث و راستکاری آن است که دل ونیت با خدای راست دارد و آنچ کند از بهر خدای کند. و راست گفتاری آن است که با خلق راست گوید و راست رو باشد و مکر و حیلت و خدیعت نکند. و راستکرداری آن است که بر جاده شریعت باشد و از روش طریقت نیز با خبر بود.
و گوش دارد تا جانب مصالح دنیا بر جانب مصالح دین درهیچ وقت مرجح نداردو در هیچ حالت بشغل دنیاوی از کار دینی باز نماند و در کل احوال ذاکر حق و طالب آخرت بود. تا ازان زمره باشد که حق جل وعلا میفرماید «رجال لا تلهیهم تجاره ولابیع عن ذکرالله» وحق تعالی ایشان را مردان میخواند یعنی هر که نه بدین مثابت است مرد نیست. هرکرا عقل و دین جمع شود جز بمقام مردی سر فرو نیارد و بجماشی این گنده پیر رعنای قتاله دنیا فریفته نشود. للشیخ شیخنا مجدالدین البغدادی قدسالله روحهالعزیز.
عاقل چو بسیرت جهان در نگرد
اقبال زمانه را بیک جو نخرد
پیوسته دران بود که تا آخر کار
زین دام بلا چگونه بیرون گذرد
و صلیالله علی محمد و آله.
و قال النبی صلیالله علیه و سلم: «التاجر الصدوق الامین یحشر مع الانبیاء والمرسلین یوم القیامه».
بدانک تجارت دو نوع است: تجارت دنیا و تجارت آخرت. و تجارت دنیا هم بر دو نوع است: یکی آنک از بهر نفع دنیاوی است و بس دوم آنک از بهر نفع آخرتی است. و نفع دنیاوی خود تبع بود که «من کان یرید حرث الاخره نزد دله فی حرثه».
اما آن تجارت که از برای نفع دنیاوی است و بس بغایت مذموم است و حاصلش بیحاصلی و وزر و وبال و حساب و تبعت آخرت ربح آن همه خسران است و زیادتش همه نقصان و سودش همه زیان.
زیاده المرء فی دنیاه نقصان
و ربحه غیر محض الخیر خسران
حق تعالی این تجارت را بالهوقرین میکند که «قل ما عندالله خیر من اللهو و من التجاره» و خواجه علیهالسلام میفرماید «التجار یحشرون یوم القیامه فجارا الا من اتقی و بر وصدق» تاجران دنیا را که دریشان تقوی و نیکویی و صدق نبود فجار میخواند و حق تعالی میفرماید «و ان الفجار لفی جحیم یصلونها یوم الدین».
و اما آن تجارت که برای نفع آخرتی است آن است که حق تعالی میفرماید «رجال لاتلهیهم تجاره و لا بیع عن ذکرالله ...» الایه و این آیت را مفسران دو معنی گفتهاند: یکی آنک بتجارت آخرتی تعلق دارد یعنی مردانیاند که بصورت تجارت و بیع دنیاوی مشغول نشوند تا از خدای و ذکر خدای باز نمانند اینها بتجارت آخرت مشغولند نفس و مال بجملگی بذل راه حق تعالی کردهاند و بکلی از دنیا اعراض نموده. چنانک میفرماید «یا ایها الذین آمنو هل ادلکم علی تجاره تنجیکم من عذاب الیم...» الی .
«ان کنتم تعلمون» معنی دوم آن است که بتجارت دنیاوی تعلق دارد ولیکن تجارتی که برای نفع آخرتی است. یعنی مردانیاند که صورت تجارت وبیع و شری بر صورت ایشان اگرچه رود ولیکن دل ایشان از ذکر خدای باز نماند. و تفسیر این آیت بدین معنی مناسبتر است زیرا که هم درین آیت میفرماید که «و اقام الصلوه و ایتاء الزکوه» و از نماز کردن و زکوه دادن باز نمانند. و زکوه وقتی توان داد که بتجارت دنیاوی مشغول بودند و الا آنک مال بکلی دربازد و از دنیا اعراض کند او زکوه نتواند داد.
پس شرایط آنک تجارت برای ربح آخرت کند و صحبت انبیا و رسل آن است که تقوی را شعار ودثار خویش سازد و مال را مال خدای داند و نیت آن کند که در مال خدای برای بندگان خدای بامر خدای و رضای خدای تصرف میکنم تا آنچ بران ربح پدید آید آن را بر بندگان خدای صرف کنم و خود را و عیال خود یکی از آن جمله شمارد.
و از امانت و دیانت هیچ دقیقه فرو نگذارد و در خرید و فروخت انصاف نگاه داردف بمساهله خرد و فروشد که خواجه علیهالسلام میفرماید «رحم الله آمراسهل البیع و سهل الشری».
و البته در بیع و شری سوگند براست و دروغ نخورد که حق تعالی بایع حلاف را دشمن دارد. و بر اندک ربحی قناعت کند که برکت قرین قناعت است و حرمان قرین حرص که «الحریص محروم» و در امانت کوشد و از خیانت احتراز کند که خواجه علیهالسلام میفرماید «الامانه تجر الرزق و الخیانه تجرالفقر» و متاع را دران وقت که خرد نکوهش نکند و دران وقت که فروشد مدح نگوید و عیب آن پنهان نکند و هنری که آن را باشد فرا ننماید و غلام نخرد و نفروشد که خریدن غلام معرض آفت وتهمت است و فروختن غلام نوعی از فتنه است وگفتهاند «اتقوا مواضع التهم» الا غلامی سقط که از بهر سلاح یا خدمت دارند که خرید و فروخت آن سهلتر بود.
و بهرشهر که برسد باید که از مزارها و مواضع متبرک بپرسد و آنجا رود و بنیازی تمام زیارت آن بجای آرد و از زهاد و عباد و مشایخ و ایمه و گوشهنشینان و عزیزان هر شهری بحث کند و بهر جا برود و خدمت ایشان بصدق دریابد و هر کس را با ندک و بسیار تبرکی دلداری کند و آن را غنیمت شمرد که در سفر هیچ غنیمت و رای دریافت صحبت مردان حق و خدمت ایشان نیست و درویشان و ضعیفان را در هر شهر بآنچ تواند مدد کند.
و باید که از هر سفر که بکند یا بهر معامله و معارضه که در حضر کرده باشد آنچ ریح بودجمله در وجه خیرات نهد الا آنقدر که نفقه عیال کند و البته در بند جمع مال و ادخار و تکثیر نباشد که حق تعالی میفرماید «الذین یکنزون الذهب و الفضه و لا ینفقونها فی سبیلالله فبشرهم بعذاب الیم...» الی قوله «فذوقوا ما کنتم تکنزون».
بایدکه زندگانی چنان کند که چون وقت سفر آخرت در آید جمله سود و سرمایه خویش از پیش بفرستاده باشد تا از پس مال خویش تواند رفتن. همچون بازرگانی که بسفری خواهد رفت مال را از پیش بفرستد او را در شهر قرارو آرام نماند. و در ان کوشد که تا چگونه از پس مال برود و آن ساعت که وقت رحیل کاروان باشد او را ازان وقت خوشتر نبود. و چنان کند که آنچ از وی بازماند بقدر کفافی بفرزندان دهد و باقی وقفی و خیری کند که بعد از وی صدقه جاریه بود والا دریغ باشد که او رنج برد و دیگری برخورد.
در حدیث میآید از خواجه علیهالسلام که روز قیامت آن حسرت که بر چهار کس باشد در عرصات بر اهل اولین و آخرین بر هیچ کس نبود: اول بر عالمی که جمعی بعلم او کار کرده باشند بقول او و او بعلم خویش کار نکرده باشد در عرصات بیند که آن جمع را ببهشت میبرند و او را بدوزخ. گوید آوخ اینها بعلم من کار کردند بهشت یافتند و من بعلم خویش کار نکردم دوزخ یافتم. دوم خواجهای که بندهای دارد خواجه بفساد مشغول شود و بنده بصلاح چون در عرصات بیند که غلام او را ببهشت میبرند و او را بدوزخ گوید آوخ بنده من طاعت کرد بهشت یافت و من خواجه او فساد کردم دوزخ یافتم.
سیم شخصی که طاعت بسیار کرده باشد از هر نوع اما بر کسی ظلم کرده بود و یکی را دشنام داده و از یکی بمظلمهای برده و یکی را غیبت کرده و بهتان نهاده و یکی را زده ورنجانیده. چون در عرصات آید این خصمان میآیند یکی نماز میبرد ویکی روزه میبرد و یکی زکوه میبرد یکی حج تا آن شخص مفلس ماند از گناه آن خصمان برگیرند و بر گردان او نهند و او را بدوزخ میبرند و خصمان را ببهشت. گوید آوخ طاعت بسیار من کردم و گناه ایشان مرا بگناه ایشان بدوزخ میبرند و ایشان را بطاعت من ببهشت. چهارم صاحب مالی بود که مال بود که مال به رنج فراوان بدست آورد و نخورد و با خود نبرد اینجا بوارثی بگذارد. وارث بدان مال خیرات کند و صدقات دهد تا جمله در راه خدای صرف کند. هر دو را در عرصات آورند آن صاحب مال را بحساب آن مواخذت کنند و بسوبال آن بدوزخ برند و آن وارث را بخیرات آن ببهشت برند. صاحب مال گوید آوخ رنج من بردم و مال از حلال وحرام جمع کردم بوبال آن مرا بدوزخ میباید شد و از انتفاع آن دیگری بهشت میرود. هیچ قومی را این حسرت نبود که این چهار قوم را. پس سعی بلیغ باید کرد تا حق تعالی ازین آفات محفوظ دارد.
و بازرگان امین براستکاری و راست گفتاری و راست کرداری بدرجه رستگاری و رستگاران رسد. چنانک خواجه علیهالسلام فرمود: «التاجر الصدوق...» الحدیث و راستکاری آن است که دل ونیت با خدای راست دارد و آنچ کند از بهر خدای کند. و راست گفتاری آن است که با خلق راست گوید و راست رو باشد و مکر و حیلت و خدیعت نکند. و راستکرداری آن است که بر جاده شریعت باشد و از روش طریقت نیز با خبر بود.
و گوش دارد تا جانب مصالح دنیا بر جانب مصالح دین درهیچ وقت مرجح نداردو در هیچ حالت بشغل دنیاوی از کار دینی باز نماند و در کل احوال ذاکر حق و طالب آخرت بود. تا ازان زمره باشد که حق جل وعلا میفرماید «رجال لا تلهیهم تجاره ولابیع عن ذکرالله» وحق تعالی ایشان را مردان میخواند یعنی هر که نه بدین مثابت است مرد نیست. هرکرا عقل و دین جمع شود جز بمقام مردی سر فرو نیارد و بجماشی این گنده پیر رعنای قتاله دنیا فریفته نشود. للشیخ شیخنا مجدالدین البغدادی قدسالله روحهالعزیز.
عاقل چو بسیرت جهان در نگرد
اقبال زمانه را بیک جو نخرد
پیوسته دران بود که تا آخر کار
زین دام بلا چگونه بیرون گذرد
و صلیالله علی محمد و آله.
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۹۸