عبارات مورد جستجو در ۲۱۳ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۴۸
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۸۱
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۵۰
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۴۱
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تکبیت شمارهٔ ۸۹
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تکبیت شمارهٔ ۲۲۳
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تکبیت شمارهٔ ۲۶۱
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تکبیت شمارهٔ ۳۳۷
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تکبیت شمارهٔ ۹۰۸
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تکبیت شمارهٔ ۹۵۲
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تکبیت شمارهٔ ۱۳۴۴
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تکبیت شمارهٔ ۱۴۵۳
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۲۱
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۲۶
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۲۸
سلمان ساوجی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۱۲
چندان فتاد ما را، کار از شراب خوردن
کز شوق آن ندارم، پروای آب خوردن
بر یاد روی خوبان، می میخوریم والحق
ذوقی تمام دارد، بر گل شراب خوردن
ترکان چشم مستت، آوردهاند رسمی
از خون شراب دادن، وز دل کباب خوردن
از مستی صبوحی، قطعا نمیتوانم
یک جام می چو عیسی، با آفتاب خوردن
می را حساب فردا، خواهند کرد و خواهم
ز امروز تا به فردا، می بی حساب خوردن
کز شوق آن ندارم، پروای آب خوردن
بر یاد روی خوبان، می میخوریم والحق
ذوقی تمام دارد، بر گل شراب خوردن
ترکان چشم مستت، آوردهاند رسمی
از خون شراب دادن، وز دل کباب خوردن
از مستی صبوحی، قطعا نمیتوانم
یک جام می چو عیسی، با آفتاب خوردن
می را حساب فردا، خواهند کرد و خواهم
ز امروز تا به فردا، می بی حساب خوردن
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
گهی شعر عراقی را بخوانم
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
بیا ساقی بگردان جام می را
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
بیا ساقی بیارن کهنه می را
بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۶۹
گرشود آن نرگس میگون مقابل با شراب
میشود چون آبگوهر خشکدر مینا شراب
جامرا همچشمی آن نرگس مخمورنیست
از هجوم موجگر مژگانکند انشا شراب
عشرتیگر هستدلها را بههمجوشیدن است
کم شود یک دانهٔ انگور را تنها شراب
غیر تقوا نیست اصلکار رندیهای ما
ازگداز سبحه پیداکردهاند اینجا شراب
عمرها شد بیخود از خواب غرور دانشیم
لیکگاهی میزند آبی به روی ما شراب
بسکهگفتوگوی مستان وقف ذکر باده است
تا لب ساغر ندارد جز خروش یا شراب
تا خیال توست در دل عیشها آماده است
نیست خامش شمعما تا هست درمینا شراب
مشرب ما خاکساران فارغ ازآلودگیست
نیست نقصانگر رسد بر دامن صحرا شراب
ما به زور می پرستی زندگانی میکنیم
چون حباب می بنای ماست سر تا پا شراب
حسن تشریف بهار است آب را در برگگل
میکند در ساغر اندازد اگر پیدا شراب
آه از آن افسردهایکز جوش صهبا نشکفد
همچو مینا خامشی را میکندگویا شراب
در سواد سرمهکن نظارهٔ چشم بتان
عشرتافروز است بیدل در دل شبها شراب
میشود چون آبگوهر خشکدر مینا شراب
جامرا همچشمی آن نرگس مخمورنیست
از هجوم موجگر مژگانکند انشا شراب
عشرتیگر هستدلها را بههمجوشیدن است
کم شود یک دانهٔ انگور را تنها شراب
غیر تقوا نیست اصلکار رندیهای ما
ازگداز سبحه پیداکردهاند اینجا شراب
عمرها شد بیخود از خواب غرور دانشیم
لیکگاهی میزند آبی به روی ما شراب
بسکهگفتوگوی مستان وقف ذکر باده است
تا لب ساغر ندارد جز خروش یا شراب
تا خیال توست در دل عیشها آماده است
نیست خامش شمعما تا هست درمینا شراب
مشرب ما خاکساران فارغ ازآلودگیست
نیست نقصانگر رسد بر دامن صحرا شراب
ما به زور می پرستی زندگانی میکنیم
چون حباب می بنای ماست سر تا پا شراب
حسن تشریف بهار است آب را در برگگل
میکند در ساغر اندازد اگر پیدا شراب
آه از آن افسردهایکز جوش صهبا نشکفد
همچو مینا خامشی را میکندگویا شراب
در سواد سرمهکن نظارهٔ چشم بتان
عشرتافروز است بیدل در دل شبها شراب