عبارات مورد جستجو در ۲۱۳ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۴۸
بستم سر خم باده و بوی برفت
آن بوی بهر ره و بهر کوی برفت
خون دلها ز بوش چون جوی برفت
زان سوی که آمد به همان سوی برفت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۸۱
دارد به قدح می حرامی که مپرس
یک دشمن جان شگرف حامی که مپرس
پیشم دارد شراب خامی که مپرس
می‌خواند مرمرا به نامی که مپرس
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۵۰
ساقی امروز در خمارت بودم
تا شب به خدا در انتظارت بودم
می در ده و از دام جهانم به جهان
امشب چو به روز من شکارت بردم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۴۱
ای ساقی جان که سرده ایامی
آرام دل خستهٔ بی‌آرامی
مستان تو امروز همه مخمورند
آخر به تو بازگردد این بدنامی
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۸۹
در گردش آورید می لعل‌فام را
زین بیش خشک لب مپسندید جام را
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۲۲۳
چون آمدی به کوی خرابات بی‌طلب
بر طاق نه صلاح و فرود آر شیشه را
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۲۶۱
چون حباب از یکدلان بادهٔ نابیم ما
از هواداران پابرجای این آبیم ما
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۳۳۷
برسان زود به من کشتی می را ساقی
که عجب ابر تری باز ز دریا برخاست !
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۹۰۸
نیست از خونابه‌نوشان هیچ کس جز من به جا
ساغر یک بزم می‌باید مرا تنها کشید
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۹۵۲
صبح است ساقیا می چون آفتاب گیر
عیش رمیده را به کمند شراب گیر
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۳۴۴
ساقیا صبح است می از شیشه در پیمانه کن
حشر خواب‌آلودگان از نعرهٔ مستانه کن
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۴۵۳
بیگانگی ز حد رفت، ساقی می صفا ده
ما را ز خویش بستان، خود را دمی به ما ده
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۲۱
شمع است و شراب و ماهتاب ای ساقی
شاهد و شرابْ نیم خواب ای ساقی
از خام مگو وین دل پر آتش نیز
بر باد مده بیار آب ای ساقی
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۲۶
تاکی شوم از زمانه پست ای ساقی
زین پس من و آن زلف خوش است ای ساقی
زلف تو به دست باتو دستی بزنیم
زان پیش که بگذرد ز دست ای ساقی
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۲۸
تا کی گوئی ز چار و هفت ای ساقی
تا چند ز چار وهفت تفت ای ساقی
هین قول بگو که وقت شد ای مطرب
هین باده بده که عمر رفت ای ساقی
سلمان ساوجی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۱۲
چندان فتاد ما را، کار از شراب خوردن
کز شوق آن ندارم، پروای آب خوردن
بر یاد روی خوبان، می می‌خوریم والحق
ذوقی تمام دارد، بر گل شراب خوردن
ترکان چشم مستت، آورده‌اند رسمی
از خون شراب دادن، وز دل کباب خوردن
از مستی صبوحی، قطعا نمی‌توانم
یک جام می چو عیسی، با آفتاب خوردن
می را حساب فردا، خواهند کرد و خواهم
ز امروز تا به فردا، می بی حساب خوردن
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
گهی شعر عراقی را بخوانم
گهی شعر عراقی را بخوانم
گهی جامی زند آتش بجانم
ندانم گرچه آهنگ عرب را
شریک نغمه های ساربانم
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
بیا ساقی بگردان جام می را
بیا ساقی بگردان جام می را
ز می سوزنده تر کن سوز نی را
دگر آن دل بنه در سینهٔ من
که پیچم پنجهٔ کاؤس و کی را
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
بیا ساقی بیارن کهنه می را
بیا ساقی بیارن کهنه می را
جوان فرودین کن پیر وی را
نوائی ده که از فیض دم خویش
چو مشعل بر فروزم چوب نی را
بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۶۹
گرشود آن نرگس میگون مقابل با شراب
می‌شود چون آب‌گوهر خشک‌در مینا شراب
جام‌را همچشمی آن نرگس مخمورنیست
از هجوم موج‌گر مژگان‌کند انشا شراب
عشرتی‌گر هست‌دلها را به‌هم‌جوشیدن است
کم شود یک دانهٔ انگور را تنها شراب
غیر تقوا نیست اصل‌کار رندیهای ما
ازگداز سبحه پیداکرده‌اند اینجا شراب
عمرها شد بیخود از خواب غرور دانشیم
لیک‌گا‌هی می‌زند آبی به روی ما شراب
بسکه‌گفت‌وگوی مستان وقف ذکر باده است
تا لب ساغر ندارد جز خروش یا شراب
تا خیال توست در دل عیشها آماده است
نیست خامش شمع‌ما تا هست درمینا شراب
مشرب ما خاکساران فارغ ازآلودگی‌ست
نیست نقصان‌گر رسد بر دامن صحرا شراب
ما به زور می پرستی زندگانی می‌کنیم
چون حباب می بنای ماست سر تا پا شراب
حسن تشریف بهار است آب را در برگ‌گل
می‌کند در ساغر اندازد اگر پیدا شراب
آه از آن افسرده‌ای‌کز جوش صهبا نشکفد
همچو مینا خامشی را می‌کندگویا شراب
در سواد سرمه‌کن نظارهٔ چشم بتان
عشرت‌افروز است بیدل در دل شبها شراب