عبارات مورد جستجو در ۷۱۰ گوهر پیدا شد:
لبیبی : ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی
شمارهٔ ۶۶ - به شاهد لغت خشکانج، بمعنی خشک اندام
تو چنین فربه و آکنده چرایی پدرت
هندویی بود یکی لاغر و خشکانج و نحیف
لبیبی : ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی
شمارهٔ ۷۲ - به شاهد لغت لوچ، احول، دوبین
آن تویی کور و تویی لوچ و تویی کوچ بلوچ
وان تویی گول و تویی دول و تویی بابت لنگ
لبیبی : ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی
شمارهٔ ۹۹ - به شاهد لغت رنبه، بمعنی موی زهار
آنگاه که من هجات گویم
تو ریش کنی و زنت رنبه
سیدای نسفی : غزلیات
شمارهٔ ۳۴
تا جلوه عنان تو برداست هوش ما
دارد سری به حلقه فتراک گوش ما
لب بستر کی به غنچه گشاید در نشاط
باشد کلید فتح زبان خموش ما
ای محتسب رعایت خود را نگاه دار
دست سبوی باده رسیده به دوش ما
ما را هلاک می کنی و خنده می زنی
شهد است خوردن تو زهر است نوش ما
تا پا کشیده ایم ز میخانه سیدا
افتاده رخنه یی به صف می فروش ما
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۶ - درزی
شوخ درزی را شبی در بر کشیدم جامه وار
بر دکانش رفتم و او را برآوردم ز کار
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۳۱ - قصاب
دلبر قصاب من آمد دکان خود گشاد
دنبه را از پشت خود بگرفت و پیش من نهاد
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۳۷ - قصاب
دلبر قصاب آمد جا به دکان کرد و رفت
دنبه خود را به سیخ ما نمایان کرد و رفت
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۴۹ - کله پز
کله پز امرد پسر بسیار سودا کرد و رفت
در میان پاچه خود آمد و جا کرد و رفت
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۵۱ - کفش دوز
دست بر دامان شوخ کفشدوز امشب زدم
کفش او را خانه خود بردم و قالب زدم
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۵۶ - عینک ساز
شوخ عینک ساز مهمان من افگار شد
چون مرا در خانه تنها دید چشمش چار شد
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۵۷ - عینک ساز
شوخ عینک ساز جای او بود در دیده ها
خانه من رفت و چشم او ز عینک شد جدا
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۶۲ - بقال
شوخ بقال از دهان پسته اش گفتم سخن
خانه من رفت و گفتا کشمشی گویی مکن
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۶۳ - بقال
مه بقال چون سرکا بود کارش ترشرویی
زبان پسته اش دارد به مردم کشمشی گویی
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۶۷ - بقال
دلبر بقال با من آشنایی می کند
چون به دوکانش روم غولنگ خالی می کند
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۷۶ - نمدمال
با نمدمال امردی دی من سخن گفتم به چشم
گفت رو رو از دکانم در بساطم نیست پشم
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۹۵ - دیوارزن
دلبر دیوارزن دارد عجایب کارها
خویش را مالیده گردد بر سر دیوارها
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۹۶ - انگشتی
شوخ انگشتی که بازار از رخش افروخته
خورجینش پر بود از کنده نیم سوخته
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۹۹ - کبابی
باشد آن شوخ کبابی دلبر عالیجناب
روز و شب باشد تنور او پر از سیخ کباب
آن کبابی گرم بازار است دارد اضطراب
می کند با روغن خود عشقبازان را کباب
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۱۰۷ - صابون پز
شوخ صابون پز که می گویند باشد تند خو
جامه خود بارها شستیم با صابون او
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۱۱۱ - بهله دوز
بهله دوز امرد که باشد کیسه او پر ز مشک
بر میانش گر رسد دستم شود چون بهله خشک