عبارات مورد جستجو در ۱۰۹۸ گوهر پیدا شد:
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۱
دارنده چو ترکیب چنین خوب آراست
باز از چه سبب فکندش اندر کم و کاست
گر خوب نیامد این صور عیب کراست
ور خوب آمد شکستش بهر چراست
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۲
در ملک یگانگی دوئی را چه محل
با حضرت او من و توئی را چه محل
آنجا که کلام شاه ترکستانست
هندو و حدیث هندوئی را چه محل
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۳۹
هر گه که دل از خلق جدا می‌ بینم
احوال وجود با نوا می‌ بینم
و آن لحظه که بی خود نفسی بنشینم
عالم همه سر به سر خدا می‌ بینم
شاه نعمت‌الله ولی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۱۳۹
عاقلی کی به عاشقان ماند
آن سرگل کجا نهان ماند
هندوئی کی بود چو ترک خوشی
این چنین کی به آنچنان ماند
شاه نعمت‌الله ولی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۱۴۸
به هر صورت که ما را رو نماید
ببین تا نور چشمت را فزاید
توان دیدن اگر لطفش به رحمت
حجاب از دیدهٔ ما برگشاید
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۱۶۸
ظل ید مطلق است این دست
خود دست که را دهد چنین دست
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۲۰۸
گفتند گلابست بدیدیم گل آب است
هر چند گل آب است تو می ‌گو که گلابست
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۲۵۶
ها نظر کن که در نظر دارم
از هویت چنین خبر دارم
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۵۰
عرفی من و دل نه خوب دانیم و نه زشت
هم خادم کعبه ایم و هم پیر کنشت
همدوش مصیبتیم و همزاد نشاط
همخوابهٔ دوزخیم و هم شیر بهشت
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۶۷
ایام بر آن است که تا بتواند
یک روز مرا به کام دل ننشاند
عهدی دارد فلک که تا گرد جهان
خود می‌گردد مرا همی گرداند
خیام : راز آفرینش [ ۱۵-۱]
رباعی ۱۱
دارنده چو ترکیبِ طِبایع آراست،
از بهرِ چه اوفْکَنْدَش اندر کم‌وکاست؟
گر نیک آمد، شکستن از بهرِ چه بود؟
ور نیک نیامد این صُوَر، عیب کراست؟
خیام : گردش دوران [۵۶-۳۵]
رباعی ۴۶
از جملهٔ رفتگانِ این راهِ دراز،
بازآمده‌ای کو که به ما گوید راز؟
هان بر سر این دو راهه از روی نیاز،
چیزی نگذاری که نمی‌آیی باز!
خیام : ذرات گردنده [۷۳-۵۷]
رباعی ۶۴
می خور که فلک بهر هلاک من و تو،
قصدی دارد به جانِ پاک من و تو؛
در سبزه نشین و میِ روشن می‌خور؛
کاین سبزه بسی دمد ز خاک من و تو!
خیام : ذرات گردنده [۷۳-۵۷]
رباعی ۷۰
* هان کوزه‌گرا بپای اگر هشیاری،
تا چند کنی بر گِل مردم خواری؟
انگشتِ فریدون و کَفِ کیخسرو،
برچرخ نهاده‌ای، چه می‌پنداری؟
خیام : دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸]
رباعی ۱۱۴
هنگام سپیده‌دم خروس سحری،
دانی که چرا همی‌کند نوحه‌گری؟
یعنی که: نمودند در آیینهٔ صبح
کز عمر شبی گذشت و تو بیخبری!
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷
آبی که به روزگار بندد کیمُخت
تو گه پسرش نام نهی، گاهی دخت
خانی شد و پندار در او رخت نهاد
دیگی شد و امید در او سودا پخت
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۸
ای خواجه تو خود چه دیده‌ای؟ باش هنوز
زین ره به کجا رسیده‌ای؟ باش هنوز
زآن جرعه کز آن سپهر سرگردان شد
یک قطره تو کی چشیده‌ای؟ باش هنوز
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۵
ای عمر عزیز داده بر باد از جهل
وز بی‌خبری کار اجل داشته سهل
اسباب دو صد ساله سگالیده به پیش
نا یافته از زمانه یک ساعت مهل
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۸
با یاد جلال در بیابان رفتیم
وز عالم تن به عالم جان رفتیم
عمری شب و روز در تفکر بودیم
سرگشته برآمدیم و حیران رفتیم
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۵
گر با تو فلک بدی سگالد، چه کنی؟
ور سوخته‌ای از تو بنالد، چه کنی؟
ور غم زده‌ای شبی به انگشت دعا
اقبال تو را گوش بمالد، چه کنی؟