عبارات مورد جستجو در ۶۸۰ گوهر پیدا شد:
سیدای نسفی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶
ای شسته به مشک تر دهان قلمت
پرورده به مغز استخوان قلمت
ننهاده به حرف تو کسی انگشتی
چون شمع دراز است زبان قلمت
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۳۹ - مسگر
دلبر مسگر چو جای خود به دوکان می کند
هر که را بیند مس خود را نمایان می کند
میدرآید در درون دیگ دامن برزده
آتشم را تیز بالبهای دامان می کند
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۱۵۷ - نی نواز
نی نواز امرد بود در نی نوازی اوستاد
خانه من آمد و انگشت را بر لب نهاد
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۱۶۵ - خراسبان
دلبر خراسبان گفتا که وقتم هست تنگ
مزد کار از من گرفت و ماند دستش زیر سنگ
دلبر خراسبان باشد نگار تیز چنگ
در دکانش دوش رفتم ماند دستش زیر سنگ
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۱۶۶ - معمار
شوخ معمارم به عالم طرح نو انداخته
از پی تعمیر هر جا رفته گنبد ساخته
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۱۷۴ - شاعر
شوخ شاعر مصرع برجسته‌ای باشد به عصر
بردم او را خانه و خواندم به گوشش نظم و نثر
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۱۸۵ - کاردگر
کاردگر امرد که چون او نیست در شهر اوستاد
خانه من آمد امشب کارد زیر سر نهاد
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۱۳ - سوهانگر
دلبر سوهانگر من خویش را پابست کرد
زین هنر خود را به پیش عاشقان سرپست کرد
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۵۱ - سنبوسه پز
دلبر سنبوسه پز کردم دکانش رفت و روب
نرم کردم استخوانهایش به ضرب قیمه کوب
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۹۹ - دارباز
دارباز امرد که باشد مشق او مرغوب من
می کند شب تا سحر بازی به لنگر چوب من
صغیر اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۱۹
چگونه سر ز در پیر فقر بردارم
که گنج گوهر مقصود زیر سر دارم
گر آشیانه ندارم چه غم که چون عنقا
جهان و هر چه در آن هست زیر پر دارم
الا که مهلکهٔ آز را هنر دانی
بجان دوست که من ننگ از این هنر دارم
مبین به مفلسیم منعما که در ره عشق
ز اشگ و عارض خود گنج سیم و زر دارم
بلندی نظرم بین که درگه پرواز
فراز کنگرهٔ عرش در نظر دارم
مرا بحالت خود واگذار ای ناصح
از آنچه بی خبر استی تو من خبر دارم
چه سازم اینکه همی ناز یار گردد بیش
نیاز حضرت او هر چه بیشتر دارم
صغیر از دل جانان مرا شکایت نیست
شکایت ار بود از آه بی اثر دارم
صغیر اصفهانی : ماده تاریخ‌ها و قطعات مناسبتی
شمارهٔ ۱۰۳ - در تعریف خط پارسی
ای خط ایرانی ای خال جمال روزگار
وه چه زیبائی و جان‌پرور چو خط و خال یار
به به‌ای آئینهٔ روشن که میسازی عیان
از ادیبان جهان چهر عروس ابتکار
حافظ و سعدی و فردوسی نظامی مولوی
سر بسر کردند از فیض تو کسب افتخار
ای بسا خطاط کزیمن تو صاحب شهرتند
میر را تنها نداد استی بعالم اشتهار
هرکه محظوظ از صفای تست الحق فارغ است
از تماشای گلستان وز صفای لاله زار
هر که را بینا نسازی دیده‌اش کور است کور
هرکه را عزت نبخشی در جهان خوار است خوار
تا تو ننمائی حکایت کس نمیداند ز کیست
گر بود کاخ مجلل ور بود سنگ‌مزار
دولت شخصیت ما از تو باشد مستدام
پایهٔ ملیت ما بر تو باشد استوار
اعتبار ملک مایی چون توئی ما را سند
ملک آری بی‌سند هرگز ندارد اعتبار
از اساتید گرامی و از نیاکان عظام
نیست ما ایرانیان را از تو بهتر یادگار
با تو از نقش گل و تفریح گلشن فارغیم
صفحهٔ تاریخ ما هست از تو پرنقش و نگار
جیب و دامانت ز غواصان بحر معرفت
پر بود از گوهر رخشنده در شاهوار
حکمت و علم و کمال و رفعت و فضل و هنر
آن بدست آرد که اندرز تو را بندد بکار
بی‌تو ای خط کی تواند عاشق دلداده‌ئی
راز دل در نامهٔ معشوق سازد آشکار
کی ز حال هم شوند آگاه بی‌امداد تو
مردم هر مرز و بوم و اهل هر شهر و دیار
بس‌ امانت‌های ذیقیمت که بسپارند خلق
بر تو چون گردند از دنیا بعقبی رهسپار
از تو باشد در دوائر ثابت اجرای‌امور
با تو نظم ملک را در دست گیرد شهریار
با تو تاجر از تجارت می‌شود نائل بسود
با تو مفتی میدهد فتوای خود را انتشار
خط بسی بوده است در ایران ولیکن حسن تو
جملگی را کرد منسوخ و تو ماندی برقرار
خط دیگر نیز خواهد با تو گر پهلو زند
در بر زیبائیت زشت است و پست و شرمسار
از خدا خواهد صغیرای افتخار باستان
تا بود ایران بیا در آن تو باشی پایدار
صغیر اصفهانی : ماده تاریخ‌ها و قطعات مناسبتی
شمارهٔ ۱۰۵ - قطعه در تجلیل روزی که آنرا روز شعر نامیده‌اند
بهر تجلیل روز شعر‌ امروز
جشنی‌ آماده در صفاهانست
مرحبا اهل ذوق و شعر و ادب
که نشاط جهان از ایشانست
نیست حاجت بسیر گلشنشان
جسمشانرا طراوت از جانست
خود ضمیر منیرشان دایم
در بهار و خزان گلستانست
وز گلستانشان جهانی را
گل فضل و ادب بدامانست
نتوان گفت روزی از هر سال
ویژهٔ شعر و خاص عرفانست
کز ضمیر سخنوران جهان
دایم این آفتاب تابانست
میتوان گفت در جهان‌امروز
مجمع روحی ادیبانست
حاصل مطلب اینکه در نزد خرد
آنچه در آن نه جای برهانست
سیصدوشصت و پنج روز از سال
روز شعر و ادب در ایرانست
صغیر اصفهانی : ماده تاریخ‌ها و قطعات مناسبتی
شمارهٔ ۱۰۸ - در تعریف شیراز و فضلای آن
تو ای شیراز گلهای ادب را بوستانستی
گلستانی بود گر فضل و دانش را تو آنستی
جهانی را پر از لعل و گهر داری تعالی الله
بخود میبال از یندولت که رشک بحر کانستی
ز طبع شاعرانت سلسبیل و کوثر از هر سو
روان گردیده طوبی لک تو گلزار جنانستی
شدی آرامگاه سعدی و حافظ همینت بس
کزین حرمت زیارتگاه رندان جهانستی
ز روی حافظ و سعدی درخشان مهر و مه داری
معاذ الله نمی‌خوانم زمینت آسمانستی
جهانی میستایندت به نام سعدی و حافظ
قرین نیکنامی با چنین نام و نشانستی
حکیمان عارفان اقطاب عالی رتبه را بینم
که هریک را مزاراستی مقام استی مکانستی
جوان بختا تو را نازم که پیران طریقت را
در آغوشت بسی پرورده‌ئی و خود جوانستی
هوایت دلکش و خاکت خوش و آبت روان زین رو
همه تفریح جسم استی همه ترویج جانستی
رساند زردروئیها خزان هر سال بستانرا
تو آنسرسبز بستانی که ایمن از خزانستی
زبانت را زبانها ترجمان شد در همه عالم
فکندی شور در گیتی عجب شیرین زبانستی
ادیبان چونوصال و نکته‌پردازان چو قاآنی
مران ابناء لایق را تو مام مهربانستی
فضا دایم پر است از نغمهٔ جانپرورت زیرا
هزاران مرغ قدسی را بهر دور آشیانستی
صغیر از اهل دانش میکنی توصیف اینت بس
که بر لایقترین افراد گیتی مدح خوانستی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۲۶
غم از دل می برد آواز مطرب
رگ شادی ست تار ساز مطرب
کند منقار بلبل عشقبازی
به مضراب نواپرداز مطرب
به «یاحی» زنده سازد مرده ها را
موذن گر شود دمساز مطرب
ندارم طاقت یک ناز ساقی
کشیدم بس که امشب ناز مطرب
خوش آن ساعت که با هم کوک گردد
صدای شیشه و آواز مطرب
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۵۲
ارغنون کهنه شد و چنگ و رباب از هم ریخت
ساز عیشی که نفرسوده، شب تار من است!
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۹۸
مگو که آینه بیداری ابد دارد
ندیدن رخت ایام خواب آینه است
صفاپذیر کند خاک را ز نقش قدم
زمین جلوه گهش در حساب آینه است
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۶۸
بی گل عارض تو مرغ چمن
غنچه را مشت خار می داند
از هنرهای دیده تر ما
بحر، یک چشمه کار می داند
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۶۹
چشم مرا به شوق رخت خواب می برد
دام از پی گرفتن مهتاب می برد
کو صبر تا به خواب ببینم رخ ترا
صد خواب را ز گریه من آب می برد
دست از قدح مدار چو اندوهگین شدی
این گرد را نسیم می ناب می برد
مشکل گشا به ملت ما، دست مطرب است
کز دل گره به ناخن مضراب می برد
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۷۴
در ساز فغانم ره آواز غلط شد
از زمزمه ام نغمه دمساز غلط شد
پیچید صدا در چمن از نغمه بلبل
چندان که رگ گل به رگ ساز غلط شد
در باغ تمنا چو گشودیم پرو بال
از هر طرف اندازه پرواز غلط شد
درمانده اصلاح غلط زار سلوکم
هرجا پی اصلاح شدم، باز غلط شد