عبارات مورد جستجو در ۱۱۸۹ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۱۷۴
با دشمن اگر به دوستی سازد کس
با دوست به دشمنی حرام است نفَس
تو دشمن آنی که تو را دارد دوست
من دشمن دوستان تو را دیدم و بس
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۱۹۰
حُسنی که گواه حسن معبود بود
چون حسن بتم زلطف موجود بود
رَو بر در او اَیاز می باش مُدام
تا عاقبت کار تو محمود بود
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۶۵
چون آتش و آب بردباری نکنی
کم زانک چو باد خاکساری نکنی
از صحبت خلق برنشاید خوردن
تا با بد و نیک سازگاری نکنی
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۷۵
عنبر که نه آن تست لادن به ازوست
زان زر که تو را نباشد آهن به ازوست
دشمن که هنر دید به از پنجه دوست
وآن دوست که عیب جوست دشمن به ازوست
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۲۱
ناجسته دوای درد خویش ار مردی
داغی چه نهی بر دل صاحب دردی
جان از بر تو چو گرد برخیزد به
زان کز تو نشیند به دلی برگردی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۱۹
در حق من ار یکی وگر صد گوید
بدگوی همیشه صفت خود گوید
چون نیکی خویشتن به من می بخشد
نیکش بادا هر که مرا بد گوید
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۳۶
از عقل و هنر هر آنک بی مایَه بود
از مرتبه بر بلندتر پایهَ بود
وآن کس که چو آفتاب باشد زهنر
پیوسته پس اوفتاده چون سایه بود
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۵۰
از خوی بد تو زان همی رنجد کس
کاندر نظرت هیچ نمی سنجد کس
یک پوست فزون نیست تو را در همه تن
چون از تو پُر است کی درو گنجد کس
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۷۰
از جام هوس بادهٔ مستی تا کی
ای نیست شونده لاف هستی تا کی
وای غرقهٔ بحر غفلت ار ابر نئی
تر دامنی و هوا پرستی تا کی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۱۰۶
خوبان همه دل برند لیکن دین نه
ورزند عتاب و جنگ اماکین نه
دشنام دهند و خشم گیرند و کنند
بر خسته دلان جفا ولی چندین نه
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۴۹
ناکس که به کس شود نمازی نبود
و این سیرت خواجگی به بازی نبود
گر جمله خران دهر مرکب گردند
خر را حرکات اسب تازی نبود
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۱۱
رو باده و بنگ را بکن در باقی
تا چند ازین دو سفرهٔ زراقی
مستی خواهی گردِ درِ معنی گرد
تا مست شوی و هم بمانی باقی
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۱۳
آبی که خللهای دماغ انگیزد
او را چه خوری که آبرویت ریزد
مستی خواهی بادهٔ معنی می نوش
کز بادهٔ گندیده چه مستی خیزد
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۱۶
این خوش پسران خوی پلنگ آوردند
روی چو مه و دل چو سنگ آوردند
از بیم پدر باده نمی یارند خورد
ناچار همه روی به بنگ آوردند
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۱۱
در راه کرم کوه به کاهی بخشند
صد گونه گناه را به آهی بخشند
آن روز که خلعت سعادت پوشند
صد مجرم را به بی گناهی بخشند
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۱۹
این راز درونی مشمر کاری خرد
کاین جای نه صاف می گذارند و نه دُرد
دنیاداری و آخرت خواهی برد
آن به باشد چو آخرت خواهی مرد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی عشر: فی الوصیة و الاسف علی مافات و ذکر الفناء و البقاء و ذکر مرتبته و وصف حالته رضی الله عنه
شمارهٔ ۵۶
دل بر طرب و عیش نهادن بهتر
از جان گره غمان گشادن بهتر
از دست چو هر چه هست خواهد رفتن
آخر نه به دست خویش دادن بهتر
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۵۸
خود را به هوس مدار در پای دریغ
ترسم که شوی غرقه به دریای دریغ
فرمان برو بر دریغ مگذار جهان
زان پیش که سودت نکند وای دریغ
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۸۱
مجروحان را دوا و مرهم تو دهی
محرومان را ملک مسلّم تو دهی
از تو کششی هست یقین می دانم
تقصیر زکوشش است آن هم تو دهی
خیالی بخارایی : غزلیات
شمارهٔ ۴۶
تا دل از سیر و سلوک رهش آگاهی یافت
راه بیرون شدن از ورطهٔ گمراهی یافت
هرکه ره یافت بدین در به گدایی روزی
منصب دولت و منشور شهنشاهی یافت
ای گل از مرغ سحر قدر شب وصل بپرس
کاین سعادت به دعاهای سحرگاهی یافت
پای در ره بنه و دست ز خود کوته کن
که درازیّ امل دست ز کوتاهی یافت
ای خیالی غرض خویش ز فیض کرمش
خواه، چون هرچه از او می طلبی خواهی یافت