عبارات مورد جستجو در ۷۱۰ گوهر پیدا شد:
ایرج میرزا : قطعه ها
قطعه
گویند ماکیان را باید گرفت و کشت
گر بر خلاف رسم کند نغمۀ خروس
بر گو که چون کنند اگر شاعری کند
شاعر پسند کودکی آماده چون عروس
ایرج میرزا : قطعه ها
بچه ژاندارم
پیوسته به جنگی تو به ما ای بچه ژاندارم
ما با تو به صلحیم و صفا ای بچه ژاندارم
خواهی که شوی یاور، ار زان که بزودی
یک چند بشو یاور ما ای بچه ژاندارم
در مدرسه تا چند توان یک دو سه آخـر
در میکده هم یک دو سه تا ای بچه ژاندارم
یک شب اگر آیی بـه برم می کنمت من
تا صبح دو صد بار دعا ای بچه ژاندارم
ایرج میرزا : قطعه ها
مزاح با مقبل دیوان
قنبل الدوله مقبل دیوان
آن که نبُوَد مثال او شیطان
قد او نیست جز چهار وجب
نصف او گشته در زمین پنهان
هیچ سروی به قامتش نرسد
در زمانه به هیچ سروستان
نبُوَد همچو قد او سروی
نه به تهران و نه به تویسرکان
در طفولیت او گذر می کرد
یکشب از راه رشت زی زنجان
این شنیدم که بچۀ گرگی
کون او را درید با دندان
لیک گویند زخم کیرست این
زده او بچه گرگ را بهتان
رفته تا در ادارۀ اوقاف
کرده او کون خویش وقف جهان
ای بسا خورده وقف مردم را
حال از کون خود دهد تاوان
در میان تمام مأکولات
میل دارد بسی به بادنجان
بیند ار عکس کیر در دریا
دل به دریا زند بدون گمان
خایه اش دانی از چه پاره شده
بس زَدستند زیر او رندان
ایرج میرزا : قطعه ها
آب حیات
آب حیات است پدر سوخته
حَبِّ نبات است پدر سوخته
وه چه سیه چرده و شیرین لب است
چون شکلات است پدر سوخته
آب شود گر به دهانش بری
توت هرات است پدر سوخته
تا بتوانیش بگیر و بکن
صَوم و صَلات است پدر سوخته
می نرسد جز به فرومایگان
خمس و زکات است پدر سوخته
سخت بود ره به دلش یافتن
حصن کلات است پدرسوخته
تنگ دهان، موی میان، دل سیاه
عین دوات است پدر سوخته
احمد و از مهر چنین منصرف
خصم نجات است پدر سوخته
با همه ناراستی و بد دلی
خوش حرکات است پدر سوخته
قافیه هر چند غلط می شود
باب لواط است پدر سوخته
ایرج میرزا : رباعی ها
از شاعر به ملک التجار در طلب عهد وفای
ایرج:

اقوال پر از مکر و فسون تو چه شد
الطاف ز حد و عد برون تو چه شد
با آن همه وعده ها که بر من دادی
غاز تو چه شد بوقلمون تو چه شد
ملک التجار:

ایرج ز خراسان طلب غاز نمود
باب طمع و آز به من باز نمود
غافل بُوَد او که غاز با بوقلمون
چون دانه نبود پرواز نمود
ایرج:

حیفست که خُلفِ وعده آغاز کنی
با شعر مرا از سر خود باز کنی
با داشتن هزارها بوقلمون
از دادن یک بوقلمون ناز کنی
ملک التجار:

ای آنکه سزد خوانم اگر شهبازت
طوطیست همی کلک شکر پردازت
چون صرفه نبردم از تو غازی همه عمر
هرگز ندهم بوقلمون و غازت
ایرج:

ای وعده تو تمام بوقلمونی
یادآر از آن وعده در بیرونی
از آن همه ثروت وکیل آبادت
یک غاز به من نمی دهی ای کونی
ایرج میرزا : ابیات پراکنده
شمارۀ ۱
اَمرَدی رفت تا نماز کند
کرد کون سفید خود بالا
فاسقی زود جست بر پشتش
گفت سبحان ربی الأَعلی
ایرج میرزا : ابیات پراکنده
شمارۀ ۱۰
خواهد اینک ز جناب تو بار
بندۀ ناچیز تو عبدالحمار !
ایرج میرزا : ابیات پراکنده
شمارۀ ۱۵
طبعم نشاط کرد به انشاد این غزل
در اقتفا به خواجۀ کابینه ساز کن
دیدی کفیل خارجه را چون وزیر کرد
آن موی ریسمان کن و گنجشک باز کن
یا خود مدیر خارجه را چون کفیل ساخت
آن گربه را به قوۀ شخصی گراز کن
ما بی دلان ز خاطر تو محو گشته ایم
ای بر قبیلۀ دل و دین ترکتاز کن
ایرج میرزا : ابیات پراکنده
شمارۀ ۱۷
به انگشتان پا از زیر کرسی
ز کس ها کرده ام احوال پرسی
ساختار و قالب‌های شعری : قالب های شعر کهن فارسی
بحر طویل
بحر طویل نوعی شعر یا نثر موزون در ادبیات فارسی است. قالب بحر طویل بیشتر برای بیان سخنان طنز یا هزل کاربرد دارد. اما برخی شعرهای جدی‌تر مانند مرثیه‌ها و مُناظره‌ها نیز با قالب بحر طویل نوشته شده‌اند.

بحر طویل شعری را گویند که از تکرار غیر محدود پایه‌های عروضی ساخته شود و در حقیقت یک تفنن ادبی است که گاهی شعرا در آن طبعی آزموده و به آن صورت مطایبات و فکاهیاتی را به نظم آورده‌اند. در تعزیه ها و نوحه سرایی های قدیم نیز این شیوه ضمن محاورات و تقریرات به کار رفته است. هر چند بحر طویل را با تکرار اغلب افاعیل عروضی می‌توان ساخت، لیکن «فعلاتن» بیشتر در ساخت این نوع ادبی به کار گرفته شده‌است.

بحر طویل قالبی شعری است که در آن برخلاف سایر قالب‌های شعر سنتی فارسی، مصراع‌های مساوی و بیت وجود ندارد. در عوض، بحر طویل از یک یا چند قسمت با نام بند تشکیل می‌شود که در هر بند یکی از افاعیل معین عروضی به تعداد دلخواه تکرار می‌شود. هر بند به بخش های هماهنگ که گاه مسجّع و هم قافیه هستند تقسیم شده‌است. معمولا پایان بندها را قافیه و ردیفی که در پایان همه بندها تکرار می‌شود مشخص می‌کند.

سرودن بحر طویل از دوره صفویه به بعد مرسوم شده‌است. قدیمی‌ترین نمونه بحر طویل نامه‌ای است به ظاهر منثور که در کتاب «تاریخ طبرستان و رویان و مازندران» (۸۸۱ قمری) تألیف سید ظهیرالدین بن سید نصیرالدین مرعشی ضبط شده اما از نظر شکل و وزن، بحر طویل محسوب می‌شود.

بحر طویلی از ابوالقاسم حالت:

آن شنیدم که یکی مرد دهاتی هوس دیدن تهران سرش افتاد و پس از مدت بسیار مدیدی و تقلای شدیدی به کف آورد زر و سیمی و رو کرد به تهران خوش و خندان و غزل‌خوان ز سر شوق و شعف گرم تماشای عمارات شد و کرد به هر کوی گذرها و به هر سوی نظرها و به تحسین و تعجب نگران گشته به هر کوچه و بازار و خیابان و دکانی.

در خیابان به بنائی که بسی مرتفع و عالی و زیبا و نکو بود و مجلل نظر افکند و شد از دیدن آن خرم و خرسند و بزد یک دو سه لبخند و جلو آمد و مشغول تماشا شد و یک مرتبه افتاد دو چشمش به آسانسور ولی البته نبود آدم دل ساده که آن چیست؟ برای چه شده ساخته یا بهر چه کار است؟ فقط کرد بسویش نظر و چشم بدان دوخت زمانی.

ناگهان دید زنی پیر جلو آمد و آورد بر آن دکمه پهلوی آسانسور به سر انگشت فشاری و به یکباره چراغی بدرخشید و دری وا شد و پیدا شد از آن پشت اتاقی و زن پیر و زبون داخل آن گشت و درش نیز فروبست. دهاتی که همان‌طور به آن صحنه جالب نگران بود ز نو دید دگر باره همان در به همان جای زهم وا شد و این مرتبه یک خانم زیبا و پری چهره برون آمد از آن. مردک بیچاره به یکباره گرفتار تعجب شد و حیرت چو به رخسار زن تازه جوان خیره شد و دید که در چهره‌اش از پیری و زشتی ابداً نیست نشانی.

پیش خود گفت: که ما در توی ده اینهمه افسانه جادوگری و سحر شنیدیم ولی هیچ ندیدیم به چشم خودمان همچه فسون‌کاری و جادو که در این شهر نمایند و بدین سان به سهولت سر یک ربع زنی پیر مبدل به زن تازه جوانی شود افسوس کزین پیش نبودم من درویش از این کار خبر دار که آرم زن فرتوت و سیه چرده خود نیز به همراه در اینجا که شود باز جوان آن زن بیچاره و من هم سر پیری برم از دیدن او لذت و با او به ده خویش چو برگردم وزین واقعه یابند خبر اهل ده ما، همه ده را بگذارند که در شهر بیارند زن خویش چو دانند به شهر است اتاقی که درونش چو رود پیر زنی زشت، برون آید از آن خانم زیبای جوانی.