عبارات مورد جستجو در ۱۸۳۸ گوهر پیدا شد:
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۷۶
ای چشم زمانه کرده روشن به جمال
در گوش تو برده خوشترین لفظ سؤال
رایی داری چو آفتاب اول روز
عمری بادت چو سایه‌ها بعد زوال
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۲
مشنو تو که: گل بی‌سر خاری باشد
یا بادهٔ حسن بی‌خماری باشد
ناگاه برون کند سر از گنج رخت
ریشی، که هرش موی چو ماری باشد
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۳
امروز که گشت باغ رنگین از گل
شد خاک چمن چو نافهٔ چین از گل
بشکفت به صحرا گل مشکین، نه شگفت
گر ناله کند بلبل مسکین از گل
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۲
ای روی تو انگشت نمایی از حسن
بالای چو سرو تو بلایی از حسن
زیبنده تر از قد تو گیتی نبرید
بر قد بلند تو قبایی از حسن
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۲
آن را که غمی باشد و بتواند گفت
گر از دل خود بگفت بتواند رفت
این طرفه گلی نگر که ما را بشکفت
نه رنگ توان نمود و نه بوی نهفت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۵۰
بگرفت دلت زانکه ترا دل نگرفت
وآنرا که گرفت دل غم گل نگرفت
باری دل من جز صفت گل نگرفت
بی‌حاصلیم جز ره حاصل نگرفت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۸۲
حسنت که همه جهان فسونش بگرفت
درد حسد حسود چونش بگرفت
سرخی رخت ز گرمی و خشکی نیست
از بس عاشق که کشت خونش بگرفت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۵۱
سنبل چو سر عقاب زلف تو نداشت
در عالم حسن آب زلف تو نداشت
هرچند که لاف آبداری میزد
پیچید بس و تاب زلف تو نداشت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۴۱
چون شاهد پوشیده خرامان گردد
هر پوشیده ز جامه عریان گردد
بس رخت به خیل کاو گروگان گردد
گر سنگ بود چو کان زرافشان گردد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۵۱
خورشید که باشد که به روی تو رسد
یا باد سبک‌سر که به موی تو رسد
عقلی که کند خواجه گهی شهر وجود
دیوانه شود چون سر کوی تو رسد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۰۱
دوش آن بت من همچو مه گردون بود
نی نی که به حسن از آفتاب افزون بود
از دایرهٔ خیال ما بیرون بود
دانم که نکو بود ندانم چه بود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۵۰
صبح است و صبا مشک فشان می‌گذرد
دریاب که از کوی فلان می‌گذرد
برخیز چه خسبی که جهان می‌گذرد
بوئی بستان که کاروان می‌گذرد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۹۷
در نوبت عشق چشم باشد در بار
چون او بگذشت دل بروید چو بهار
این دم چو بهار است ز روی دلدار
چون کار به نوبت است دم را هشدار
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۲۳
بر جان و دل و دیده سواری همه خوش
واندر دل و جان هرچه بکاری همه خوش
خوش چشمی و محبوب عذاری همه خوش
فریاد رس جان‌فکاری همه خوش
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۱۰
ای سرو ز قامت تو قد دزدیده
گل پیش رخ تو پیرهن بدریده
بردار یکی آینه از بهر خدای
تا همچو خودی شنیده‌ای یا دیده
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۴۲
چون نیشکر است این نیت ای نائی
شیرین نشود خسرو ما گر نائی
هر صبحدم آدم که هر صبحدمی
از عالم پیر بردمد برنائی
سعدی : مفردات
بیت ۷۴
نقاب از بهر آن باشد که بربندند روی زشت
تو زیبایی بنام ایزد چرا باید که بربندی
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۲۲
ز چشم بد، خدا آن چشم میگون را نگه دارد!
که در هر گردشی مست تماشا می‌کند ما را
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۵۰
آنچنان کز خط سواد مردمان روشن شود
سرمه گویاتر کند چشم سخنگوی ترا
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۸۶
هر چند حسن را خطر از چشم پاک نیست
پنهان ز آب و آینه کن آن جمال را