عبارات مورد جستجو در ۱۰۹۸ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۷۲
زین سان که تو را بی خودی و بی خبری است
بر حال تو باید به دو صد چشم گریست
با خویشتن آی و این همه غفلت چیست
گر مرد رهی بهتر ازین باید زیست
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۷۷
دل سوختگان از تو سگالند مکن
یا از تو به حضرتش بنالند مکن
اقبال تو را گوش به هنگام سحر
با دست دعای بد بمالند مکن
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۹۳
آزار چو باز و آز چون بط منمای
چون بوم سوی سلامت طبع گرای
زآنند دراز عمر و فرخنده لقای
کازار نجست کرکس و آز همای
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۱۱۵
چون آتش شهوت آبرویت را برد
در معرض هر بزرگیی ماندی خرد
می کوش که باد نفس را خاک کنی
هر زنده که آن نکرد در عقبی مرد
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۱۵
درمان طلب از طبیب اگر رنجوری
در جهل بمردن نبود معذوری
بیکاری را نام نهی آزادی
نزدیک ترآ که سخت از ره دوری
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۱۹
ای دل چه گرفته است غم کام تو را
اندیشه بکن که چیست فرجام تو را
شمع طرب ار توی بسوزد دهرت
ور جام جمی بشکند ایّام تو را
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۳۹
سیر آمدم از غم دمادم خوردن
وز بس غم گونه گونه در هم خوردن
الحق چه نکوست عادت کم خوردن
اندر همه چیز خاصه در غم خوردن
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۲
گر عاقلی آن بکن که یزدان فرمود
وآن چیز که خیر تست او آن فرمود
سبحان چو تو را حساب خواهد کردن
شاید گفتن تو را که سلطان فرمود
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۴۹
گر دیدهٔ تو بتافت کامل مردی
باید که تو را ازو نشیند گردی
این قدر یقین دان که در اینجا کس نیست
کاو درخور حال خود ندارد دردی
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۵۸
پرسید زدل دیده که گر ناشادی
در من ره خونابه چرا نگشادی
دل گفت تو جرم خویش بر ما چه نهی
در دام بلا به پای خود افتادی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی عشر: فی الوصیة و الاسف علی مافات و ذکر الفناء و البقاء و ذکر مرتبته و وصف حالته رضی الله عنه
شمارهٔ ۲
پیوسته چو باشی تو به بازی مشغول
هرگز بر حق نباشدت هیچ قبول
انگار که امروز قیامت برخاست
گویند چه کرده ای، چه گویی تو فضول
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی عشر: فی الوصیة و الاسف علی مافات و ذکر الفناء و البقاء و ذکر مرتبته و وصف حالته رضی الله عنه
شمارهٔ ۳
از عمر عزیز خود دریغا که بسی
ضایع کردی به هرزه در هر هوسی
یک یک نفس از تو می شود بی حاصل
آنگه شوی آگه که نماند نفسی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی عشر: فی الوصیة و الاسف علی مافات و ذکر الفناء و البقاء و ذکر مرتبته و وصف حالته رضی الله عنه
شمارهٔ ۴
گیرم که دل از بدی نمی پالایی
باری دل را به بد چه می آلایی
عمر تو نفس نفس همی کاهد و تو
در هر چه زیان توست می افزایی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی عشر: فی الوصیة و الاسف علی مافات و ذکر الفناء و البقاء و ذکر مرتبته و وصف حالته رضی الله عنه
شمارهٔ ۱۶
بی قدر دلا چو خاک کو خواهی شد
در آتش حرص و آرزو خواهی شد
اینجا چو تمام داده‌ای عمر به باد
آنجا به کدام آبرو خواهی شد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی عشر: فی الوصیة و الاسف علی مافات و ذکر الفناء و البقاء و ذکر مرتبته و وصف حالته رضی الله عنه
شمارهٔ ۳۴
امروز زخیل دل چو بیرون باشی
فردا لاشک عاجز و مغبون باشی
چون در کله عمر نداری پشمی
دست اجلت پنبه نهد چون باشی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی عشر: فی الوصیة و الاسف علی مافات و ذکر الفناء و البقاء و ذکر مرتبته و وصف حالته رضی الله عنه
شمارهٔ ۳۶
تا ظن نبری که کاردان خواهی بود
چون مرغ پرنده کامران خواهی بود
روزی که اجل دامن عمرت گیرد
در بطن زمین چو دیگران خواهی بود
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی عشر: فی الوصیة و الاسف علی مافات و ذکر الفناء و البقاء و ذکر مرتبته و وصف حالته رضی الله عنه
شمارهٔ ۵۳
تا کی سخن حال مشوّش گویم
تا چند حدیث یار سرکش گویم
زآن پیش که شب حدیث شب خوش گوید
آن به که به اتفاق شب خوش گویم
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۵۸
خود را به هوس مدار در پای دریغ
ترسم که شوی غرقه به دریای دریغ
فرمان برو بر دریغ مگذار جهان
زان پیش که سودت نکند وای دریغ
خیالی بخارایی : غزلیات
شمارهٔ ۳۷
با سگت یاری مرا کارِ خود است
هرکسی را کار با یارِ خود است
عاشقی کردم فتادم در بلا
مبتلا هرکس ز کردار خود است
گفتمش سرو از هواداران توست
گفت ما را او هوادار خود است
من ز حیرت رفتم از دست و هنوز
سروِ من مغرور رفتار خود است
طوطی طبع خیالی را مدام
در دهن شکّر ز گفتار خود است
خیالی بخارایی : غزلیات
شمارهٔ ۱۷۰
در چمن دوش به گل بلبل دشوار پسند
صفت قدّ تو می گفت به آواز بلند
تا نیِ قند به یاقوت لبت لافی زد
دست ایّام جدا می کندش بند ز بند
هیچ شک نیست که آشفته دلان بسیارند
در کمند تو، ولی چون من بیچاره کم اند
باز پیوست دل از سنگ ملامت چو شکست
گرچه خود جام شکسته نپذیرد پیوند
گفته یی مانع دیدار نقاب است تو را
این گناه از طرف توست به رو بیش مبند
آخر از صبر خیالی همه را روشن شد
که شد از مهر جمالت به خیالی خرسند