عبارات مورد جستجو در ۷۸۷ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۳۱ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ اى کلّ نفس منفوسة تعالج غصص الموت. میگوید: هر نفسى منفوسه بر ممرّ انفاس بگذشته مرگ بچشد، و سکرات مرگ ببیند، یعنى اهل زمین. فانّ من فى الجنّة و النّار لا یموتون، خزنه بهشت و حور و غلمان و خزنه دوزخ نمیرند چنان که جاى دیگر گفت: فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ و هم من فى الجنّة و النّار من الخزنة. فریشتگان آسمان نیز طمع کردند که نمیرند که از حضرت عزّت این آیت آمده بود: کلّ من علیها فان هر چه بر زمین است بسر آمدنى است و مردنى، ایشان گفتند: ما نمیریم که ما آسمانیانیم نه زمینیان. ربّ العالمین آیت فرستاد: کُلُّ شَیْ‏ءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ یقین شد ایشان را که مردنى‏اند. و فى ذلک ما
روى عن النبىّ (ص) قال: «عش ما شئت فانّک میّت، و احبب من احببت فانّک مفارقه، و اعمل ما شئت فانّک مجزىّ به.
و قال: کن فى الدنیا کأنک غریب او عابر سبیل، و عد نفسک من اصحاب القبور.
و قال (ص) فى بعض خطبه: ایّها النّاس انّ اکیسکم اکثرکم للموت ذکرا، و احزمکم احسنکم له استعدادا. الا و انّ من علامات العقل التّجافى عن دار الغرور، و الانابة الى دار الخلود، و التّزوّد لسکنى القبور، و التّأهّب لیوم النّشور.
و عن ابن عمر قال: اذا قبض ملک الموت روح العبد، قام على عتبة الباب، و لأهل البیت الضّجّة، فمنهم الصّاکّة وجهها، و منهم النّاشرة شعرها، و منهم الدّاعیة ویلها، فیقول ملک الموت فیم الجزع؟ فو اللَّه ما انتقصت لأحد منکم عمرا، و لا اذهبت لکم رزقا، و لا ظلمت احدا منکم شیئا. فان کانت شکایتکم و سخطکم علىّ فانّى و اللَّه مأمور، و ان کان ذلک على میّتکم فهو فى ذلک مقهور و ان کان ذلک على ربّکم فأنتم به کفرة، و انّ لى فیکم عودة ثم عودة. قال: فلو أنّهم یرون مکانه و یسمعون کلامه، لذهلوا عن میّتهم، و لبکوا على انفسهم.
وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ این تهنیت مؤمنانست بمرگ، میگوید: آن روز رستاخیز است که مؤمنان بمراد خویش رسند و مزد کردار خویش بینند. پس مرگ تحفه مؤمن است، و سبب رسیدن وى بسعادت و کرامت خویش است.
مصطفى (ص) از اینجا گفت: «تحفه المؤمن الموت».
و جماعتى بزرگان سلف آرزوى مرگ کرده‏اند، چنان که حذیفه (رض) بوقت مرگ گفت: دوست آمد و بر وقت حاجت آمد، و گفت: بار خدایا اگر دانى که درویشى دوستتر دارم از توانگرى، و بیمارى دوستتر دارم از تندرستى، و مرگ دوستتر دارم از زندگانى، مرگ بر من آسان کن، تا بدیدار تو بر آسایم. «فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ»، یعنى: ظفر بالخیر، و نجا من الشّر، قال رسول اللَّه (ص): «من سرّه ان یزحزح عن النّار و ان یدخل الجنّة فلیأته منیّته و هو یشهد أن لا اله الّا اللَّه، و أنّ محمّدا رسول اللَّه، و یأت الى النّاس ما یحبّ ان یؤتى الیه»، و قال (ص): «موضغ سوط فى الجنّة خیر من الدّنیا و ما فیها، فاقرءوا ان شئتم: «فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَ أُدْخِلَ
الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ، وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا مَتاعُ الْغُرُورِ» لأنّه یغرّ الانسان بما یمنّیه من طول البقاء، و هو ینقطع عن قریب. مى‏گوید: نیست زندگانى درین دنیاى فانى الّا متاع الغرور که مردم فرهیب میدهد، یعنى امل دراز در پیش مى‏نهد، تا اومید در عمر دراز مى‏بندد، و آن گه ناگاه مرگ در رسد و امید بریده گردد. مصطفى (ص) گفت: امل کوتاه کنید و مرگ پیوسته در پیش چشم خویش دارید، و از خدا شرم دارید، چنان که حق و سزاى ویست، و گفت: نترسم بر شما از هیچیز چنان که از دو خصلت ترسم: یکى بر هواى خویش ایستادن، و دوم امید عمر دراز در پیش داشتن. بآن خداى که جانم درید اوست که هرگز چشم خویش بر هم نزده‏ام که نپنداشتم پیش از آن که از هم بر گیرم برید مرگ در آید، که چشم از هم بر نگرفتم که نپنداشتم پیش از آنکه بر هم نهم مرگ در رسد. عبد اللَّه مسعود گفت: رسول خدا (ص) خطى مربع بر کشید، و آن گه در میان آن مربع خطى راست، و از هر دو جانب آن خطهاى خرد بر کشید. پس بیرون مربع خطى دیگر کشید، گفت: آن خط راست در درون مربع آدمى است، و آن مربع أجل وى، گرد وى در آمده، که از آن راه ببیرون نه، و آن خطهاى خرد از هر دو جانب آفات و عاهاتست، و انواع بلیّات براه وى در آمده، ناچار آن همه بوى رسد یا بعضى رسد، تا آن گه که سر ببالین مرگ باز نهد. و آن خط که بیرون مربع کشید خود امل دراز است که فرا پیش گرفته، و دل در زندگانى بسته! همیشه اندیشه کارى کند که در علم خداوند سبحانه چنانست که آن کار پس از أجل وى خواهد بود.
لَتُبْلَوُنَّ فِی أَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ این آیت در شأن مهاجران فرود آمد که مشرکان دست در مال ایشان بردند، و ضیاع ایشان بفروختند، و چون ایشان را مى‏دریافتند، بانواع تعذیب تنهاى ایشان میرنجانیدند، و گفته‏اند: آزمون ایشان در اموال بخسران است و نقصان از جائحه سماوى، و آزمون ایشان در تنها به بیمارى است و مرگ خویشان.
قال النّبی (ص): «یقول اللَّه تعالى: اذا وجّهت الى عبد من عبیدى مصیبة فى بدنه او ماله او ولده، ثمّ استقبل ذلک بصبر جمیل، استحییت له یوم القیامة ان أنصب له میزانا او انشر له دیوانا».
و عن ثوبان قال قال رسول اللَّه (ص): «ما اصاب عبدا مصیبة الّا باحدى خلّتین: امّا بذنب لم یکن اللَّه لیغفر له الّا بتلک المصیبة، او بدرجة لم یکن اللَّه لیبلّغه ایّاها الّا بتلک المصیبة».
و قال: «ما من مصیبة یصاب بها المؤمن الّا کفّر بها عنه حتّى الشّوکة یشاکّها».
و قال (ص): یقول اللَّه تعالى: اذا ابتلیت عبدى ببلاء فصبر، و لم یشکنى الى عوّاده، أبدلته لحما خیرا من لحمه، و دما خیرا من دمه. فان ابرأته ابرأته، و لا ذنب له، و ان توفّیته فالى رحمتى.
گفته‏اند: آزمایش در مال و نفس فرائض طاعاتست که بریشان نهادند، از نماز و روزه و زکاة و حج و جهاد.
قوله تعالى: وَ لَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ جهودان و ترسایان‏اند، وَ مِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا مشرکان عرب‏اند، أَذىً کَثِیراً میگوید: ازیشان رنج و ناخوشى فراوان خواهید شنید و دید، هم از گفتار و هم از کردار، اذاى جهودان آن گفت ایشانست که: إِنَّ اللَّهَ فَقِیرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِیاءُ، و نیز گفتند: «عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ» و اذاى ترسایان از آنست که گفتند: إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ و انّ عیسى هو اللَّه و ابن اللَّه، «تعالى اللَّه عن ذلک علوّا کبیرا» و اذاى مشرکان آن بود که رسول خدا را (ص) سب میکردند و هجو میگفتند و قتال و حرب با وى میساختند. و قومى از ایشان ملائکه را بنات اللَّه مى‏گفتند، و قومى بت مى‏پرستیدند.
ربّ العزّة گفت: وَ إِنْ تَصْبِرُوا یعنى على الأذى، اگر شکیبایى کنید باین رنج و ناخوشى که بشما میرسد، و تَتَّقُوا اى تتّقوا معاصیه، از معصیت او بپرهیزید، فَإِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ این صبر و این تقوى از حقائق ایمانست و از کارهاى محکم که اللَّه فرمود. و قیل معناه: انّ ذلک من اخلاق المؤمن الصّادق الایمان المتین الیقین. عزم الامور ما لا یشوبه شبهة و لا یدافعه ریبة، و أصله الجدّ. یقال: عزمت علیک اى امرتک امرا جدّا، و عزمت على الأمر اذا اجتمعت علیه جدّک، و صدق له قصدک، و العزیمة و الصّریمة الرّأى الجدّ. قال اللَّه عزّ و جلّ: فَإِذا عَزَمَ الْأَمْرُ اى جدّ الامر. و منه‏
قوله (ص): عزمة من عزمات ربّى.
و قال (ص): من صلّى قبل العصر أربعا غفر اللَّه له مغفرة عزما، اى هذا الوعد صادق عظیم وثیق.
و فى دعائه (ص): اسئلک عزائم مغفرتک، اى اسئلک أن توفّقنى للأعمال الّتى تغفر لصاحبها لا محالة.
وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ جهودان را میگوید، و این کتاب تورات است. «لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لا تَکْتُمُونَهُ» بیا قراءت مکى و بو عمرو و عاصم است، و اینها با شأن نبوت محمد (ص) شود، و لام لام عزم است در موضع قسم تحقیق را در آورد یعنى که اللَّه پیمان گرفت از ایشان که لا بد پیدا کنند مردمان را شأن و نعت و صفت محمد (ص)، و آن را پنهان نکنند.
فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ پس آن را پس پشت انداختند، یعنى فرا پیش نگرفتند و در آن نگاه نکردند، و منه قوله تعالى: وَ اتَّخَذْتُمُوهُ وَراءَکُمْ ظِهْرِیًّا تقول العرب: جعل فلان حاجتى بظهر یعنى لم یقضها، و لم یلتفت الیها. قتاده گفت: این آیت در شأن اهل علم آمد که اللَّه پیمان ستد از ایشان تا علم پنهان ندارند، و از اهل خویش دریغ ندارند، و باز نگیرند. و به‏
قال النبى (ص). العلم لا یحل منعه.
و قال: من کتم علما عن اهله الجم یوم القیامة بلجام من نار.
و قال على بن ابى طالب (ع): ما أخذ اللَّه على اهل الجهل أن یتعلّموا حتّى اخذ على اهل العلم أن یعلّموا لانّ العلم کان قبل الجهل.
و قال محمد بن کعب: لا یحلّ لعالم ان یسکت على علمه، فانّ اللَّه تعالى یقول: وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ‏
الآیة. و لا یحلّ لجاهل ان یسکت على جهله فانّ اللَّه تعالى یقول: فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ.
لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَفْرَحُونَ... فرح در قرآن بر سه قسم است: یکى حرام، دیگر مکروه، سدیگر واجب. آنچه حرام است فرح بمعصیت است، و آن آنست که رب العالمین گفت: لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ. جاى دیگر گفت: إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ. و آنچه مکروه است بدنیا شاد بودن است، و آن آنست که اللَّه گفت تعالى و تقدّس: وَ فَرِحُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا. جاى دیگر گفت: وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ و آنچه واجبست شادى بحقّ است، و ذلک فى قوله تعالى: فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا و قال تعالى: فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بایَعْتُمْ بِهِ.
لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَفْرَحُونَ بِما أَتَوْا بیان اختلاف قراءت و وجوه آن درین آیت همان است که در وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَبْخَلُونَ و شرح آن رفت. وَ یُحِبُّونَ أَنْ یُحْمَدُوا بِما لَمْ یَفْعَلُوا، اینجا سخن تمام شد و جواب مضمر است. یعنى: لا تحسبن أنهم ینجون من النار. قتاده و مقاتل گفتند: این آیت در شأن جهودان فرو آمد که بر مصطفى (ص) شدند و گفتند: «نحن نعرفک و نصدّقک» این بزبان میگفتند و در دل خلاف آن داشتند چون از نزدیک مصطفى (ص) بیرون آمدند، مسلمانان ایشان را پرسیدند که چه کردید؟ ایشان گفتند: شناختیم وى را و تصدیق کردیم، مسلمانان این گفت از ایشان بپسندیدند و دعا گفتند و سپاس دارى کردند و ندانستند که ایشان با این گفت در دل کفر دارند، و ایشان در آنچه میکردند شاد مى‏بودند، رب العالمین گفت: یا محمد مپندار که این شادى ایشان بآنچه کردند از اظهار ایمان و اعتقاد کفر، ایشان را از آتش برهاند، و آن ثنا و حمد مؤمنان که دوست میدارند بآنچه نکردند یعنى بتصدیق که گفتند کردیم و نکرده بودند، مپندار که ایشان باین از آتش و عذاب برهند. اینست که رب العالمین گفت: فَلا تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفازَةٍ مِنَ الْعَذابِ اى منجاة من العذاب، مفازة نجات بود و موضع نجات بود، همچون مرحمت. و سمّیت المفازة مفازة لأنّ من قطعها فاز.
وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ اى: خزائن السّماوات و الأرض، و هى المطر و النّبات و ما بینهما من الخلق عبیده و فى ملکه. و اللَّه على کلّ شى‏ء قدیر.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۳۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ اى خداوندى که بندگانت همه فانى‏اند و تو باقى! اى خداوندى که رهیگانت همه برسیدنى‏اند و تو بودنى! بودى تو و کس نبود! بمانى تو و کس نماند! همه مقهوراند و تو قهار! همه مأموراند و تو جبّار! همه مصنوع‏اند تو کردگار! همه مردنى‏اند و تو زنده پاینده! همه رفتنى‏اند و تو خداوندى گمارنده، و با همه تاونده.
اى قوم ازین سراى حوادث گذر کنید
خیزید و سوى عالم علوى سفر کنید
معاشر المسلمین! این سراى فانى منزل‏گاه است و گذرگاه! نگرید تا دل در آن نبندید، و آرام‏گاه نسازید، برید مرگ را بجان و دل استقبال کنید، و حیات آن جهانى و نعیم جاودانى طلب کنید، وَ ما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ. تو امروز بچشم بیدارى در کار و حال خود ننگرى! و ساز رفتن بدست نیارى؟ تا آن ساعت که آب حسرت و دریغ گرد دیدت در آید! و غبار مرگ بر عذار مشکینت نشیند! و آن روى ارغوانى زعفرانى شود!
سر زلف عروسان را چو برگ نسترن یابى
رخ گلبرگ شاهان را چو شاخ زعفران بینى‏
قال النبى (ص): «انّ العبد لیعالج کرب الموت و سکرات الموت، و انّ مفاصله یسلّم بعضها الى بعض، یقول: علیک السّلام تفارقنى و افارقک الى یوم القیامة»!
مسکین آدمى که همیشه خویشتن را نظارگى دیده است! پندارد که همیشه همچنین خواهد بود که نظاره مرگ دیگران مى‏کند، و خود نمیرد. مصطفى (ص) از اینجا گفت: کأنّ الموت على غیرنا کتب، و کأنّ الحقّ فیها على غیرنا وجب، و کأنّ الّذین نشیّع من الأموات سفر عمّا قلیل الینا راجعون، نبوّئهم أجداثهم، و نأکل تراثهم، کأنّا مخلّدون بعدهم!
اگر خود را مى‏دریابى و تدبیر کار خویش میکنى راهت آنست که در احوال گذشتگان و سیرت رفتگان ازین جهانیان و جهان داران که بودند اندیشه کنى، و امروز در سرانجام کار ایشان نگرى، آنان که کبر پلنگان داشتند، آن یکى قصر قیصرى میساخت، و آن دیگرى ملک سلیمان مى‏جست، و آن ظالمى از جگر یتیمان کباب مى‏کرد، و آن دیگرى که از خون مفلسان شراب مى‏خورد، گلى بودند در شورستان دنیا شکفته، ناگاه زمهریر مرگ از مهبّ برآمد و عارض رخشان ایشان را تاریک گردانید. پس از آنکه چون گل بشکفتند از بار بریختند، و در گل بخفتند.
سر الب ارسلان دیدى ز رفعت رفته بر گردون
به مرو آتا کنون در گل تن الب ارسلان بینى‏
و به‏ قال النبى (ص): أ ما رأیت المأخوذین على العزّة! و المزعجین بعد الطمأنینة، الّذین اقاموا على الشّبهات، و جنحوا الى الشّهوات، حتّى اتتهم رسل ربّهم، فلا ما کانوا امّلوا ادرکوا، و لا الى ما فاتهم رجعوا، قدموا على ما عجلوا، و نذموا على ما خلفوا، و لم یعن النّدم، و قد جفّت القلم،اگر کسى را در دنیا از مرگ ایمنى بودى، آن کس رسول خدا بودى که از ذریت آدم هیچ کس را آن قربت و زلفت بدرگاه احدیت نبود که وى را بود. با این
همه رب العالمین گفت: وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِکَ الْخُلْدَ أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ و مصطفى (ص) گفت: اذا اشتدّ حزن احدکم على هالک فلیذکرنى و لیعلم انّى قد هلکت.
و خبر درست است از ابن عمر گفت: رسول خدا (ص) خواست که کسى را به یمن فرستد گفت: یا معشر المهاجرین و الانصار! ایّکم ینتدب الى الیمن؟
ابو بکر صدیق برخاست. گفت: أنا یا رسول اللَّه. رسول خداوندى اجابت نکرد، دیگر باره همان سخن گفت. عمر برخاست، هم اجابت نیافت، سدیگر بار باز گفت آن سخن، معاذ جبل برخاست، تا رسول (ص) گفت: انت لها یا معاذ! و هى لک‏، آن گه عمامه خویش بخواست، و بر سر وى نهاد و فرا راه کرد، رسول و جماعتى از مهاجر و انصار بتشییع با وى بیرون شدند، معاذ راکب بود و رسول (ص) پیاده میرفت، و معاذ را وصیت میکرد، معاذ گفت: یا رسول اللَّه چون است اینکه تو پیاده روى و من سوار باشم؟
فقال: یا معاذ! انّما أحتسب خطایاى هذه فى سبیل اللَّه،آن گه او را وصیت کرد بتقوى و صدق، و اداء امانت، و ترک خیانت، و امر معروف، و نهى منکر، و مراعات همسایه و یتیم و بیوه‏زن، و مجالست فقرا، و نواخت ضعفا. و امثال این سخنان فراوان برگفت، و نصیحت کرد. آن گه گفت: یا معاذ! چنان دان که تا بروز رستاخیز ما بر هم نرسیم، و یکدیگر را نه بینیم. این بگفت آن گه وداع کرد و بازگشت.
تمتّع من حبیبک بالوداع
فما بعد الوداع من اجتماع‏
معاذ رفت تا به صنعاء یمن، چهارده ماه آنجا بود. شبى خفته بود، ناگاه هاتفى آواز داد که: یا معاذ کیف یهنئک العیش و محمد فى سکرات الموت! معاذ گفت: ترسان و لرزان با وحشت و حیرت از خواب درآمدم، پنداشتم قیامت برخاست و عالم زیر و زبر گشت، گفت آخر دل خود را تسکین کردم گفتم این نموده شیطان است، کلمه اعوذ بگفتم. شب دیگر ندایى شنیدم از آن قوى‏تر و عظیم‏تر که: یا معاذ! کیف یهنئک العیش و محمد بین اطباق التراب؟! معاذ را یقین شد که مصطفى (ص) شربت مرگ چشید. دست بر سر نهاد، و بانگ برآورد که «یا محمداه» پس بران مرکوبى که داشت نشست و روز در شب و شب در روز پیوست در رفتن، تا آنجا رسید که سه مرحله به مدینه بود. در میانه شب از چپ راه آوازى شنید کسى میگفت: یا اله محمّد اعلم معاذا بأنّ محمّدا قد ذاق الموت، و فارق الدّنیا.
معاذ گفت: «یا ایّها الهاتف فى هذه اللّیل! من انت رحمک اللَّه؟ قال: أنا عمار بن یاسر، و هذا کتاب ابى بکر الى معاذ بالیمن، لیعلمه بأنّ محمّدا قد ذاق الموت، و فارق الدّنیا.
معاذ گفت: یا عمار اگر محمد (ص) از میان رفت پس کارساز و غمگسار ضعیفان و یتیمان و بیوه زنان کیست؟ یا عمار! بحق محمد (ص) که بگوى اصحاب محمد (ص) را چون گذاشتى؟ و چون‏اند پس از وى؟ عمار جواب میدهد: «ترکتهم کأنّهم لا راعى لها». یا عمار! بحق محمد (ص) که بگوى تا مدینه را بى وى بر چه صفت بگذاشتى؟
عمار جواب داد: «ترکتها و هى اضیق على اهلها من الخاتم». چون بنزدیکى مدینه رسیدند پیر زنى را دیدند با چند سر گوسپند که بچرا داشت، و آن گریستن معاذ دید و ذکر محمد (ص) که بسیار میکرد، پیر زن گفت: یا عبد اللَّه! امّا محمّدا فلم اره، و لکن رأیت ابنته فاطمة (ع) تبکى و تقول: «یا ابتاه الى جبرئیل تنعاه! انقطعت عنّا اخبار السّماء! یا ابتاه لا ینزل الوحى الینا من عند اللَّه ابدا! و رأیت علیا یبکى، و یقول: یا رسول اللَّه. و رأیت الحسن و الحسین (ع) یبکیان و یقولان: و اجدّاه، و اجدّاه.
معاذ هم چنان میرفت بمیانه شب در مدینه شد بدر حجره عایشه و در میزد.
عایشه گفت: کیست که بر در ماست در میانه شب؟ معاذ گفت: أنا خادم رسول اللَّه (ص).
عایشه گفت: یا عفوة! افتحى لخادم رسول اللَّه. چون در بگشاد، و یکدیگر را تعزیت دادند، معاذ گفت یا عایشه! کیف وجدت رسول اللَّه عند شدّة وجعه؟ عایشه گفت: رو از فاطمه بپرس که من طاقت گفتن ندارم! معاذ بدر حجره فاطمه رفت، و گفت: أنا معاذ خادم رسول اللَّه (ص)، چون فاطمه خواست که در بگشاید حسن (ع) گفت: «یا امّاه خذینى معک حتّى اعزّى معاذا بوفاة جدّى».
پس فاطمه (ع) قصّه در گرفت و وفات وى گفت. و فى ذلک حدیث مشهور یذکر فى غیر هذا الموضع ان شاء اللَّه تعالى.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۳۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ابن عمر در پیش عایشه صدّیقه شد گفت: یا عایشه! از آن کارها و سرگذشتهاى رسول (ص) که مردم را شگفت آید و خیره سر کند یکى با من بگوى. عایشه گفت: یا ابن عمر! کارهاى رسول (ص) همه آنست که مردم را شگفت آید، و از آن درماند چون بشنود. در حجره و نوبت من بود، شبى در جامه خواب خفته بمن گفت: یا عایشه! اوفتد که مرا دستورى دهى امشب تا خداى را عبادت کنم و با ذکر وى پردازم. گفتم: یا رسول اللَّه هر چند قرب تو و هواى تو دوست دارم، اما ترا بآنچه مى‏گویى دستورى دادم. پس برخاست و وضوى برآورد و در نماز شد، آن گه قرآن خواندن گرفت، و گریستن بر وى افتاد، چندان بگریست که خاک زمین از اشک وى تر شد، تا بوقت صبح برین صفت بود. پس بلال آمد تا او را از نماز بامداد آگاهى دهد، وى را دید که نهمار میگریست. گفت: یا رسول اللَّه این همه گریستن چراست؟ نه گناهانت گذشته و آینده آمرزیده‏اند؟
گفت: یا بلال! أ فلا اکون عبدا شکورا؟ پس بنده سپاس‏دار نیم؟ یا بلال! چرا نگریم؟ و امشب این آیت بمن فرو فرستادند: إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ... الى آخر الآیات یا بلال ویل لمن قرأها و لم یتفکّر فیها! على بن ابى طالب (ع) گفت: رسول خدا (ص) چون نماز شب را برخاستى در آسمان نگرستى این آیت بر خواندى: إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ تا آنجا که گفت: فَقِنا عَذابَ النَّارِ. و بخبرى دیگر مى‏آید که: اشدّ آیة فى القرآن على الجنّ هذه الآیة إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ. میگوید: در آفرینش آسمان و زمین، و شد آمد شب و روز از پس یکدیگر، این بجاى آن و آن بجاى این، نشانهایى است و عبرتهایى خداوندان خرد را، همانست که جاى دیگر گفت: یُقَلِّبُ اللَّهُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً لِأُولِی الْأَبْصارِ، گفته‏اند که: شب فرا پیش روز داشتن در ذکر از بهر آنست که شب اصل است، و روز از آن بیرون آورده، و فرا پى آن داشته، بحکم آن آیت که گفت عزّ جلاله: وَ آیَةٌ لَهُمُ اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ اى ننزع و نخرج منه‏ النّهار. ابن عباس گفت: قریش پیش جهودان شدند، گفتند: موسى (ع) بشما چه نشان آورد بر دلالت وحدانیت اللَّه و نبوت خویش؟ گفتند: عصا و ید بیضا. بپیش ترسایان شدند گفتند: با عیسى (ع) چه بود از دلائل نبوت؟ ایشان جواب دادند که: کان یبرئ الأکمه و الأبرص و یحیى الموتى. پس بر مصطفى (ص) آمدند. گفتند: یا محمد! ما را نیز نشانى باید، و نشان آن خواهیم که رب العالمین این کوه صفا بازر کند! اللَّه بجواب ایشان این آیت فرستاد: إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الآیة.
روایت کرده‏اند از ابن عباس در آفرینش آسمان و زمین، که ربّ العزّة جلّ جلاله اول نورى بیافرید پس ظلمتى، و آن گه از آن نور جوهرى سبز بیافرید چندان که هفت آسمان و هفت زمین، آن گه آن جوهر را بر خود خواند، جوهر از هیبت و سیاست نداء حق بر خود بگداخت، آبى گشت مضطرب و لرزنده، و تا بقیامت هم چنان مضطرب خواهد بود. این آب که تو مى‏بینى که در روش خود مى‏لرزد و مى‏جنبد از هیبت و سیاست آن نداء حق است. پس رب العالمین باد را بیافرید و آب بر پشت باد بقدرت بداشت، پس عرش عظیم بیافرید و بر آب نهاد، فذلک قوله عزّ و جلّ: وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ. پس از آب آتش پدید آورد، تا آب بر جوشید و از آن دخانى بر آمد و کفى بر سر آورد. ربّ العزّة از آن دخان آسمان بیافرید و از آن کف زمین بیافرید. اختلاف است میان علما که اول کدام آفرید؟ و درست‏تر آنست که اول جوهر زمین آفرید، پس قصد آسمان کرد، و آسمانها را بیافرید. چنان که گفت عزّ و علا: ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ. پس از آن زمین را دحى کرد، چنان که در قرآن است: وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها. و در خبر ابن عباس است: ثمّ نزل ببطن وجٍّ فدحیها، اى بسطها، و تمامى این خبر در سورة البقرة بیاورده‏ایم. و آسمانها که آفرید هفت آفرید، و زمین هفت، چنان که آنجا گفت: اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَ‏
همه زبر یکدیگر آفرید، بر هیأت صنوبر، هر چه بالاتر فراختر، و هر چه زیرتر تنگتر، آسمان هفتم فراختر است که برتر از همه آسمانهاست، و زمین هفتم تنگتر است که زیر همه زمینهاست. و گفته‏اند: آسمان هفتم بر رنگ زمرّد است سبز، نام آن عالیه، و تسبیح سکّان آن: سبحان ربى الأعلى. و آسمان ششم بر رنگ یاقوت سرخ، نام آن عرش، و تسبیح سکّان آن: سبحان الذى لا یبقى الا وجهه. آسمان پنجم برنگ زر و نام آن حیقوم، و تسبیح اهل آن: «سبحان ربنا العظیم». آسمان چهارم برنگ سیم سپید، نام آن ازیلون و تسبیح اهل آن: «سبّوح قدّوس ربّنا الرّحمن لا اله الّا هو». آسمان سیوم برنگ شبه، نام آن ماعون، و تسبیح اهل آن: «سبحان الحىّ الّذى لا یموت». آسمان دوم برنگ مس نام آن قدوم و بروایتى قیدوم، و تسبیح اهل آن: «سبحان ذى الملک و الملکوت». بعضى علما گفته‏اند: زیر آسمان دنیا هفت فلک است، فلک اول قمر راست، قمر از آنجا تابد، برجى بدو روز و سیک روزى گذارد. فلک دوم زهره راست برجى به هفده روز گذارد. فلک سیوم عطارد راست برجى به بیست و شش روز گذارد. فلک چهارم آفتاب راست برجى بسى روز گذارد. فلک پنجم مریخ راست برجى بچهل و پنج روز گذارد. فلک ششم مشترى راست برجى بسالى گذارد. فلک هفتم فراخ ترین افلاک است و زیر آسمان دنیاست، زحل از آنجا تابد، و زحل گران رواست، هر روز دو دقیقه رود، برجى بدو سال و نیم گذارد، فلک بسى سال برد (؟). و این خلاف قول منجمان است که میگویند: هفت آسمان‏اند، گویند وراء این هفت فلک، فلک هشتم است که آن را فلک الافلاک گویند، و این نزدیک اهل حق عرش عظیم است، و بالاء این یکى دیگر میگویند و آن را فلک الاثیر میخوانند، و میگویند محرّک افلاک است، و بنزدیک اهل حق آنکه ایشان فلک الاثیر میخوانند خداست جلّ جلاله، و عزّ کبریاؤه، و عظم شأنه.
الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً روایت کنند از على بن ابى طالب و از ابن عباس که: ذکر اینجا نماز است، و معنى آنست که ایشان که نماز کنند بپاى ایستاده، پس اگر نتوانند عذرى را، نماز کنند نشسته، پس اگر نتوانند بپهلو خفته، اینست که ربّ العالمین گفت: قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى‏ جُنُوبِهِمْ، و بر وفق این تفسیر مصطفى (ص) گفت عمران حصین را: «صلّ قائما و ان لم تستطع فقاعدا، فان لم تستطع فعلى جنب».
دیگر مفسران بر آنند که: این ذکر زبان است و صفت ایشان است که پیوسته بر مداومت خداى را یاد کنند، که آدمى ازین سه حال خالى نیست، یا بر پاى است یا نشسته یا خفته، یعنى بهمه حال و همه وقت ذاکر است، و ذکر فراوان کلید سعادت بندگان است، و سبب پیروزى جاودان، کما قال اللَّه عزّ و جلّ وَ اذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیراً لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ.
و عن معاذ بن جبل قال قال رسول اللَّه (ص): اکثروا من ذکر اللَّه على کلّ حال فانّه لیس من عمل احبّ الى اللَّه و لا أنجى للعبد من کلّ سیّئة فى الدّنیا و الآخرة من ذکر اللَّه. قالوا: و لا القتال فى سبیل اللَّه؟ فقال: لولا ذکر اللَّه لم یؤمر بالقتال فى سبیل اللَّه، و لو اجتمع النّاس على ما امروا من ذکر اللَّه ما کتب اللَّه القتال على النّاس، و ذکر اللَّه لا یمنعکم من القتال، بل هو عون لکم على ذلک، فقولوا: لا اله الّا اللَّه، فقولوا: اللَّه اکبر، و قولوا: سبحان اللَّه، و قولوا: الحمد للَّه، و قولوا: تبارک اللَّه، و انّهنّ خمس لا یعدلهنّ شى‏ء، و قال: طوبى لاقوام یحسبهم النّاس مجانین لکثرة ذکر اللَّه، و قال: من عجز منکم عن اللّیل ان یکابده، و بخل بالمال أن ینفقه، و جبن عن العدوّ أن یجاهده، فلیکثر ذکر اللَّه، و قال: الغفلة فى ثلاث: الغفلة عن ذکر اللَّه، و الغفلة فیما بین طلوع الفجر الى طلوع الشّمس، و الغفلة عن أن یغفل الرّجل حتّى یرکبه الدّین، و قال: من صلّى الغداة ثم قعد یذکر اللَّه حتّى تطلع الشّمس جعل اللَّه بینه و بین النّار سترا. و قال: یقول اللَّه عزّ و جلّ: یا ابن آدم! اذکرنى بعد صلاة الفجر ساعة، و بعد صلاة العصر ساعة، اکفک ما بین ذلک.
وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مقداد اسود گفت: در پیش بو هریره شدم، شنیدم از وى که رسول خدا (ص) گفت: «تفکّر ساعة خیر من عبادة سنة».
گفتا: و در پیش ابن عباس شدم شنیدم از وى که گفت: رسول خدا (ص) گفت: «تفکّر ساعة خیر من عبادة سبع سنین».
گفتا: پس در پیش ابو بکر صدیق شدم، شنیدم از وى که میگفت: سمعت رسول اللَّه یقول: تفکّر ساعة خیر من عبادة سبعین سنة.
مقداد گفت: این بر من مشکل شد. پیش مصطفى (ص) شدم، و قصه با وى گفتم. مصطفى (ص) گفت: صدقوا فیما قالوا، آن گه خواست که تحقیق آن با من نماید، ابو هریره را بخواند، گفت: یا باهریرة فیما ذا تتفکّر؟ فقال: فى خلق السّماوات و الأرض و اختلاف اللّیل و النّهار. فقال رسول اللَّه: تفکّرک خیر من عبادة سنة.
آن گه ابن عباس را بخواند، گفت: یا ابن عباس فیما ذا تتفکّر؟ قال: فى الموت و هول المطّلع. قال: تفکّرک خیر من عبادة سبع سنین.
آن گه بو بکر را بخواند، گفت: یا ابا بکر تو تفکّر بچه کنى؟
گفت: یا رسول اللَّه چون از احوال و اهوال قیامت بر اندیشم، و آن سیاست و انواع عقوبت که اللَّه تعالى عاصیان و مجرمان را ساخته است با خود اندیشه کنم، که چه بودى اگر اللَّه تعالى مرا شخصى عظیم دادى در قیامت، چنان که دوزخ را بمن پر کردى، تا وعده وى راست شدى! و این بیچارگان بدبختان را از آتش و عقوبت برهانیدى! رسول خدا گفت: یا ابا بکر تفکّرک خیر من عبادة سبعین سنة.
رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا اینجا مضمرى است، یعنى: و یقولون ربّنا ما خلقت هذا باطلا، اى خلقا باطلا، یعنى خلقته دلیلا على حکمتک و کمال قدرتک.
سُبْحانَکَ اى تنزیها لک من أن تکون خلقتهما بالباطل.
فَقِنا اى اصرف عنّا عذاب النّار. جایى دیگر گفت: رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ جَهَنَّمَ. این دعاهایى است که ربّ العزّة مؤمنانرا مى‏درآموزد، و میگوید: مرا چنین خوانید، و بمن تقرب چنین کنید. رَبَّنا إِنَّکَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَیْتَهُ از «خزى» است و خزى رسوایى است و خوارى، و گفته‏اند از «خزایت» است، و خزایت شرمسارى است، یعنى که مؤمن عاصى را شرمسار کند و کافر را رسوا و خوار کند. سعید مسیب گفت: این خصوصا کافرانراست که هرگز از دوزخ بیرون نیایند، معناه انّک من تخلد النّار فقد اخزیته اى اهلکته، وَ ما لِلظَّالِمِینَ یعنى الکفّار «مِنْ أَنْصارٍ یمنعونهم من عذاب اللَّه.
رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِیاً.. یعنى محمدا (ص)، و قیل هو القرآن یدعو الى الایمان، و ذلک شهادة أن لا اله الّا اللَّه، و أنّ محمدا عبده و رسوله. قتاده گفت که: اللَّه تعالى خبر داد از مؤمنان انس و مؤمنان جنّ که چه گفتند؟ مؤمنان جنّ را گفت: فَقالُوا إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً یَهْدِی إِلَى الرُّشْدِ فَآمَنَّا بِهِ. انس را گفت: رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِیاً یُنادِی لِلْإِیمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّکُمْ فَآمَنَّا رَبَّنا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ کَفِّرْ عَنَّا سَیِّئاتِنا اى: و استر عنّا ذنوبنا بقبول الطّاعات حتّى تکون کفّارة لها.
وَ تَوَفَّنا مَعَ الْأَبْرارِ و هم الأنبیاء و الأولیاء، یعنى: توفّنا فى جملتهم حتّى تحشرنا معهم و فى زمرتهم.
رَبَّنا وَ آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلى‏ رُسُلِکَ اى على السنتهم من النّصر لنا، و الخذلان بعدوّنا. میگوید: بار خدایا آنچه ما را وعده دادى بر زبان پیغامبران که مؤمنانرا نصرت دهم، و کافران را مقهور و مخذول کنم، و قرآن بدان ناطق که إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا. جایى دیگر گفت: کانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ‏
، خداوندا! این وعده نصرت که ما را دادى منجز کن، و اعلاء کلمه حق را اعداء دین مقهور و مخذول کن.
آن گه گفت: إِنَّکَ لا تُخْلِفُ الْمِیعادَ خداوندا! دانم که تو وعده خلاف نکنى، لکن ما را صبر نیست، هر چه کنى زود کن. پس ربّ العالمین این بى‏صبرى مؤمنانرا عذر بنهاد، گفت: آدمى را شتابنده آفریدم، از آنست که مى‏صبر نکند، کما قال عزّ و جلّ: وَ کانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا، خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُرِیکُمْ آیاتِی فَلا تَسْتَعْجِلُونِ.
روى انس بن مالک قال قال رسول اللَّه (ص): «من وعده اللَّه عزّ و جلّ على عمل ثوابا فهو منجزه له، و من وعده على عمل عقابا فهو بالخیار».
یکى از ابو عمرو علا پرسید که: اللَّه تعالى وعده خلاف کند؟ جواب داد که نکند خلاف وعده، پرسید که: وعید خلاف کند؟ جواب داد که: کند. گفت: چه معنى را چنین است؟ گفت: خلاف وعده نشان عیب است، و اللَّه از عیب پاکست و منزّه، و خلاف وعید اظهار کرم است، و اللَّه تعالى از همه کریمان کریم‏تر، و از همه بخشایندگان بخشاینده‏تر، و فى معناه انشد:
و انّى و ان اوعدته او وعدته
لمخلف ایعادى و منجر موعدى‏
فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ قال الحسن (ع): ما زالوا یقولون ربّنا! ربّنا! حتّى استجاب لهم ربّهم.
و روى عن جعفر الصادق (ع) قال: من حزنه امر فقال خمس مرّات ربّنا، نجاه اللَّه ممّا یخاف و أعطاه ما اراد. قیل له: و کیف؟ فقرأ: الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً الى قوله، إِنَّکَ لا تُخْلِفُ الْمِیعادَ.
قال عثمان بن عفان: من قرأ فى لیلة: إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الى آخرها، کتبت له بمنزلة قیام لیلة.
فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ این «فا» فاء جوابست، و این استجابت جواب آن قول مضمر است که: یقولون ربّنا... أَنِّی لا أُضِیعُ عَمَلَ عامِلٍ این نصب همزه از بهر آنست که تفسیر اجابت است. میگوید: پاسخ کرد ایشان را خداوند ایشان، که من ضایع نکنم کردار هیچ کارگر را، یعنى چون کردار نیکو بود بصفت شایستگى.
چنان که جاى دیگر گفت: إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا. ضیاع و ضلال در لغت یکى است. مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى‏ بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ سبب نزول این آیت آن بود که ام سلمه گفت: یا رسول اللَّه چونست که اللَّه تعالى همه ذکر مردان میکند در هجرت، و ذکر زنان نمى‏کند؟ ربّ العالمین این آیت بجواب وى فرستاد که: مزد هیچ کارگر ضایع نکنم از مردان و از زنان شما که مؤمنان‏اید، و معنى بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ آنست که: شما همه از یکدیگراید، یکدیگر را برادران و خواهران، و یکدیگر را همدینان، و یکدیگر را خویشان. یعنى خویشى در دین، و در نصرت، و در موالات، چنان که جایى دیگر گفت: وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ. و گفته‏اند: معنى آنست که: حکم همگان در ثواب یکسان است.
فَالَّذِینَ هاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ این مصطفى (ص) است و مهاجرة الأولى آنان که مشرکان ایشان را از مکه بیرون کردند.
وَ أُوذُوا فِی سَبِیلِی یعنى فى طاعتى و دینى، این سابقان مسلمانان‏اند.
وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا این عامّه مهاجران‏اند. قراءة حمزة و الکسائى «و قتلوا و قاتلوا» یعنى قتل بعضهم و قاتل من بقى منهم. و قیل: فیه اضمار «قد»، اى: و قتلوا و قد قاتلوا. مکى و شامى وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا مشدّد خوانند، یعنى: انّهم قطعوا فى المعرکة. باقى وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا بتخفیف خوانند، اى: قاتلوا حتى قتلوا.
لَأُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ الآیة، روى عبد اللَّه بن عمیر، قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: انّ اللَّه عزّ و جلّ یدعو یوم القیامة بالجنّة، فتأتى بزخرفها و زینتها، فیقول الرّبّ: این عبادى الّذین قاتلوا فى سبیل اللَّه، و اوذوا فى سبیلى، و جاهدوا فى سبیلى؟
ادخلوا الجنّة بغیر حساب و لا عذاب. فتأتى الملائکة فیسجدون و یقولون: نحن نسبّح اللّیل و النّهار، و نقدّس لک، من هؤلاء الّذین آثرتهم علینا؟ فیقول الرّبّ: هؤلاء عبادى الّذین اوذوا فى سبیلى. فتدخل علیهم الملائکة و تقول: سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ.
لا یَغُرَّنَّکَ مخفف. قراءت رویس است از یعقوب، لا یَغُرَّنَّکَ قراءت عامّه قرّاء است، و هر چند که خطاب با پیغامبر است امّا مراد باین امت است، اى: «لا یغرنکم ایها المؤمنون»، مؤمنان امّت را میگوید: نگر تا شما فریفته نشوید بآنکه کافران در شهرها میگردند بایمنى و برخوردارى! این بآن گفت که بعضى مؤمنان مشرکان عرب را دیدند با تنعّم و تفرج که در شهرها میگشتند و بازرگانى میکردند، و خوش مى‏زیستند بآسانى و فراخى و راحت، گفتند: چونست که دشمنان خدا و رسول (ص) چنین‏اند؟ و ما که مؤمنانیم به بى‏کامى و بى‏مرادى روزگار بسر میبریم؟
رب العالمین آرام دل ایشان را این آیت فرو فرستاد، و همانست که جاى دیگر گفت: فَلا یَغْرُرْکَ تَقَلُّبُهُمْ فِی الْبِلادِ.
آن گه گفت: مَتاعٌ قَلِیلٌ اینجا ضمیرى است، اى ما یتقلّبون فیه متاع قلیل و مثله قوله عزّ و جلّ: قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ، و قال النّبی (ص): ما الدّنیا فى الآخرة الّا مثل ما یجعل احدکم اصبعه فى الیمّ فلینظر بم یرجع؟!
و قال (ص): ما الدّنیا فى ما مضى منها الّا کمثل ثوب شقّ باثنین، و بقى خیطه، الا فکان ذلک الخیط قد انقطع.
ثُمَّ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهادُ. اى بئس المستقرّ الّذى یمهدون الیه.
لکِنِ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ الآیة «لکن» کلمتى است در موضع استثناء، در آن موضع است که پارسى گوید بارى.
لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها نُزُلًا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ نزل نامى است پیشین چیزى که در منزل نازل را حاضر کنند.
ثم قال: وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ لِلْأَبْرارِ یعنى: خیر لهم من متاع الکفّار، همانست که آنجا گفت: وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً، ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ‏، وَ رَحْمَتُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ، وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقى‏، وَ لَدارُ الْآخِرَةِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا أَ فَلا تَعْقِلُونَ.
قال عمر دخلت على رسول اللَّه (ص) فاذا هو مضطجع على رمال حصیر لیس بینه و بینه فراش قد اثر الرّمال بجنبه، متّکئا على وسادة من ادم، حشوها لیف. قلت: یا رسول اللَّه ادع اللَّه فلیوسّع على امّتک، فانّ فارس و الروم قد وسّع علیهم و هم لا یعبدون و اللَّه، فقال: أوفى هذا انت یا ابن الخطاب؟! اولئک قوم عجّلت لهم طیّباتهم فى الحیاة الدّنیا. و فى روایة أخرى. «أما ترضى أن تکون لهم الدنیا و لنا الآخرة».
وَ إِنَّ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ الآیة ابن عباس و جابر و انس و قتاده گفتند: این آیت در شأن نجاشى فرود آمد ملک حبشه. جبرئیل آمد مصطفى (ص) را از مرگ وى خبر کرد، رسول (ص) بگورستان بقیع بیرون شد، با یاران وى، رب العالمین حجاب از پیش دیده مصطفى (ص) برداشت، تا از مدینه بزمین حبشه نگرست، و آن سریر که هیکل نجاشى بر آن بود بدید، بر وى نماز کرد بچهار تکبیر، آن گه از بهر وى آمرزش خواست، و یاران را گفت که از بهر وى آمرزش خواهید. منافقان گفتند این چیست که بر علجى حبشى نصرانى که نه بر دین ویست نماز میکند؟ پس رب العالمین این آیت فرستاد در شأن وى، و گواهى داد بایمان وى. عطا گفت: چهل مرد از اهل نجران از بنى الحرث بن کعب و سى و دو مرد از زمین حبشه و هشت مرد از روم بر دین عیسى (ع) بودند. پس به مصطفى (ص) ایمان آوردند، رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد. ابن جریح و ابن زید گفتند: در شأن عبد اللَّه خزرجى آمد ابو یوسف امام بنى اسرائیل و گواه اللَّه که رب العالمین در حق وى گفت: قُلْ کَفى‏ بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ، و کم کسى را در قرآن چندان آیتهاى مدیح است مکشوف و مبیّن، که ویراست.
وَ إِنَّ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لَمَنْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ یعنى القرآن وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ یعنى التوریة و الانجیل، «خاشعین» اى متواضعین للَّه عزّ و جلّ، لا یَشْتَرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِیلًا اى عرضا یسیرا من الدّنیا، کفعل الیهود ممّا اصابوا من سفلتهم، من المآکل، من الطّعام و الثّمار عند الحصاد.
أُولئِکَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسابِ فیه ثلاثة اقوال: احدها اذا حاسب حاسب حسابا یسیرا، و الثّانی سریع الخبر یجازى بحساب العمل، و الثّالث حافظ اعمال العباد، لا یدخل علیه فى ذلک ما یدخل على المحاسب من التّذکیر و الغلط، جلّ اللَّه عن ذلک.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اصْبِرُوا... این صبر است بر گزاردن احکام شرع، و فرمانهاى حق، و بر مقاسات انواع بلا که باراده و تقدیر حق ببنده رسد، و حقیقت آن ترک شکوى است، و صدق رضا، و قبول قضا بجان و دل، و منه‏
قوله (ص) حکایة عن اللَّه عزّ و جلّ: «من لم یصبر على بلائى، و لم یشکر نعمایى، و لم یرض بقضایى، فلیطلب ربا سواى».
وَ صابِرُوا این صبر است در قتال مشرکان، و کوشیدن در دین حق، و نصرت مسلمانان. وَ رابِطُوا معنى «مرابطه» آنست که لشکر مسلمانان در ثغرهاى کفّار اسپان ساخته دارند، بر آخرها بسته، تا اذاى کفار از مسلمانان باز دارند و نصرت دین اسلام را بکوشند. از ربط گرفته‏اند و معنى «ربط» بستن است و استوار کردن، وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ ازین است. پس هر کسى که در ثغر نشیند و دین اسلام بپاى دارد، باقامت حرب یا باظهار حجّت، او را «مرابط» گویند اگر چه مرکب و خیل ندارد.
قال رسول اللَّه (ص): «من رابط یوما فى سبیل اللَّه جعل اللَّه بینه و بین النّار سبع خنادق، کلّ خندق منها سبع سماوات و سبع ارضین.
و قال (ص): رباط یوم و لیلة خیر من صیام شهر و قیامه، و ان مات جرى علیه عمله الّذى کان یعمله، و اجرى علیه رزقه.
و گفته‏اند: معنى «مرابطه» مراقبة است و انتظار، یعنى انتظار الصّلاة بعد الصّلاة. و دلیل برین قول خبر مصطفى (ص) است.
قال (ص): أ لا اخبرکم بما یمحو اللَّه به الخطایا، و یرفع به الدّرجات؟ قالوا بلى یا رسول اللَّه! قال: اسباغ الوضوء على المکاره، و کثرة الخطأ الى المساجد، و انتظار الصّلاة بعد الصّلاة، فذلکم الرّباط.
وَ اتَّقُوا اللَّهَ اى: فى کلّ ما امرکم به، و نهاکم عنه، فمن فعل فقد أفلح، فذلک قوله لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ.
روى ابو هریرة عنه: انّ رسول اللَّه (ص) کان یقرأ عشر آیات من آخر آل عمران کلّ لیلة.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۸ - النوبة الثانیة
قوله: وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً الآیة اى: وحّدوا اللَّه و لا تعبدوا معه غیره. میگوید: خداى را پرستید، و با وى دیگرى را مپرستید، او را یکتا دانید بى‏شریک و بى‏انباز، بى نظیر و بى‏نیاز. همان است که جاى دیگر گفت: وَ قَضى‏ رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ فرمان داد و وصیّت کرد اللَّه که جز وى را نپرستید، فرمان برید، و وصیت نیوشید. و بر وفق این، مصطفى (ص) گفت: «ایّها النّاس انّه لا نبىّ بعدى و لا امّة بعدکم، الا فاعبدوا ربّکم، و صلّوا خمسکم، و صوموا شهرکم، و ادّوا زکاة اموالکم، طیّبة بها انفسکم، و أطیعوا ولاة امرکم تدخلوا جنّة ربّکم.»
میگوید: اى مردمان پس از من پیغامبرى نیست، و پس از شما امّت نیست، من خاتم‏پیغامبرانم، و شما خاتم امّتان. هان! بیدار باشید، و پند نیوشید. خداى را یکى گوئید، و او را یگانه و یکتا و بى‏همتا دانید. فرمان وى را خویشتن بیوکنید، و نماز پنجگانه بوقت خویش بگزارید، و ماه رمضان روزه دارید، و زکاة از مال بیرون کنید، و در آن خوشدل و خوش‏تن باشید، و والیان خود را طاعت‏دار فرمانبردار باشید، تا در بهشت شوید، و بدیدار و رضاء مولى رسید.
وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً وَ بِذِی الْقُرْبى‏ وَ الْیَتامى‏ وَ الْمَساکِینِ و فرمود که با پدر و مادر و خویشان و یتیمان و درویشان نکوکار باشید، و مواسات کنید.
ابو هریره روایت کرد که مردى آمد بر مصطفى (ص)، و از سختى دل خویش بنالید، و از حضرت نبوّت مرهم جست، و مداومت خواست. رسول خدا (ص) گفت: ان اردت أن یلین قلبک، فاطعم المسکین، و امسح برأس الیتیم، و أطعمه.
وَ الْجارِ ذِی الْقُرْبى‏ همسایه خویشاوند است، وَ الْجارِ الْجُنُبِ بفتح جیم و سکون نون عاصم خواند بروایت مفضل، و این بر حذف مضاف است، و التقدیر: و الجار ذى الجنب، اى ذى النّاحیة، و العرب تقول للغریب اذا اجرته: جار جنب.
باقى «و الجار الجنب» خوانند بضمتین، و هو صفة للجار، مثل قولهم: ناقة اجد و مشیة سجح، و المراد بالجنب الغریب المتباعد عن اهله. جنب اینجا بمعنى اجنبى است، و بیگانه را باین نام کردند از بهر آنکه از تو بر جانبى بود، نه از خاندان، و تجنّب ازین گرفته‏اند پرهیزیدن، و جنابت ازین گرفته‏اند که مرد در آن از قرآن و از نماز دور بود، و جنابت رسیده را ازین معنى جنب گویند.
على الجمله حقوق همسایه بسیار است، و هر که بسراى تو نزدیک‏تر، ببرّ تو اولى‏تر.
قال رسول اللَّه (ص): «التمس الجار قبل الدّار، و الرّفیق قبل الطّریق. من آذى جاره فقد آذانى، و من آذانى فقد آذى اللَّه، و من حارب جاره فقد حار بنى، و من حاربنى فقد حارب اللَّه».
و قال (ص): «انّ خیر الأصحاب عند اللَّه خیرهم لصاحبه، و خیر الجیران عند اللَّه خیرهم لجاره».
و عن معاذ بن جبل قال قال رسول اللَّه (ص): «من اغلق دون جاره، مخافة على اهله و ماله، فلیس جاره ذلک بمؤمن، و لیس بمؤمن من لم یأمن جاره بوائقه». قال: یا رسول اللَّه ما حقّ الجار؟ قال: «ان استقرضک اقرضته، و ان مرض عدته، و ان مات شیّعته، و ان دعاک اجبته، و ان استعان بک اعنته، و ان اصابه خیر سرّک و هنّأته، و ان اصابته مصیبة ساءک و عزّیته، و لا تطل البناء علیه فتسدّ عنه الرّیح، و تشرّف علیه، الّا باذنه، و لا تؤذه بقتار قدرک، الّا ان تغرف له منها، و اذا اشتریت فاکهة فلا تخرج منها شیئا، و ما زال جبرئیل یوصینى بالجار، حتّى ظننت انّه سیورّثه. الجیران ثلاثة: جار له ثلاثة حقوق، و جار له حقّان، و جار له حقّ. فأمّا الّذى له حقوق ثلاثة، فحقّ الاسلام و حقّ القرابة و حقّ الجوار، و أمّا الّذى له حقّان، فحقّ الاسلام و حقّ الجوار، و أمّا الّذى له حق واحد، فالّذى له حقّ الجوار». قالوا: یا رسول اللَّه! أ نطعم المشرکین من نسکنا؟ قال: «لا تطعموا المشرکین من نسککم».
وَ الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ هام راه است در سفر، یا هام دکان، یا هام دبیرستان، و گفته‏اند: «الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ» کسى است که پیوسته با تو بود در خدمت و صحبت تو، بر امّید خیر و نفع تو. قال ابن عباس (رض): «انّى لأستحیى أن یطأ الرّجل بساطى ثلاث مرّات لا یرى علیه اثر من برّى». وَ ابْنِ السَّبِیلِ ابن السّبیل راه گذارى است، اگر توانگر باشد و اگر درویش، بحکم مهمانى بتو فرو آید، او را بر تو سه روز حقّ مهمانى است، پس چون بسه روز بر گذشت صدقه باشد. مصطفى (ص)گفت: «لکلّ شى‏ء زکاة، و زکاة الدّار بیت الضّیافة».
وَ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ بردگان و زیردستان‏اند. على بن ابى طالب (ع) گفت: «کان آخر کلام رسول اللَّه (ص) الصّلاة، و اتّقوا اللَّه فیما ملکت ایمانکم».
و دفع رسول اللَّه (ص) الى ابى ذر غلاما، فقال: «یا ابا ذر اطعمه ممّا تأکل، و البسه ممّا تلبس».
و قال (ص): «الغنم برکة، و الإبل عزٌّ لأهلها، و الخیل معقود فى نواصیها الخیر الى یوم القیامة، و العبد اخوک، فان عجز فاعنه».
إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ مَنْ کانَ مُخْتالًا فَخُوراً میگوید: اللَّه دوست ندارد هر خرامنده بکبر، لاف زن، خویشتن ستاى. فخور در اشتر همچون مصرّاة است در گوسفند، و این آنست که شیر جمع کنند در پستان وى، تا مشترى پندارد که آن معتاد است و اصلى، و در آن رغبت نماید، پس بخلاف آن بود. همچنین فخور از مردم آن بود که از خویشتن حالى نیکو بنماید بدعوى، و پس بى‏معنى بود.
و گفته‏اند: مختال آنست که خود را عظیم داند، و برترى نماید، و از کبر تحقیر مردم کند، و بحقوق اللَّه قیام نکند و فخور آنست که او را در نعمت بطر بگیرد، و خویشتن را در آن بستاید، و خداى را عزّ و جلّ در آن شکر نکند و این دو کلمه در آخر این آیت از آن گفت تا اگر خویشاوند و همسایه درویش دارى از ایشان ننگ ندارى، و با ایشان پیوندى.
الَّذِینَ یَبْخَلُونَ الآیة معنى بخل از روى شرع منع واجب است از مال، و بعرف و عادت عرب منع فضل مال از محتاج، و بزبان اشارت: ترک الایثار فى زمان الاضطرار.
وَ یَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ بفتح با و خا قراءت حمزه و کسایى است، و همچنین در سورة الحدید. باقى بالبخل خوانند بضمّ با و سکون خا در هر دو سورة، و هما لغتان. و درین لغتى دیگر حکایت کرده‏اند: و هى البخل بسکون الخاء و فتح الباء، قال سیبویه: و لم یقرأ بهذه اللّغة.
الَّذِینَ یَبْخَلُونَ جهودانند که بخیلى کنند در مالهاى خویش، و در طاعت خدا هزینه نکنند. وَ یَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ، انصار را میفرمودند که شما بر رسول خدا نفقت مکنید که درویش شوید.
وَ یَکْتُمُونَ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ و صفت و نعمت مصطفى (ص) در تورات میپوشیدند و پنهان میداشتند. آن گه خبر داد از سرانجام کار ایشان در آخرت، و گفت: وَ أَعْتَدْنا یا محمد، لِلْکافِرِینَ یعنى للیهود، عَذاباً مُهِیناً.
قوله: وَ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ رِئاءَ النَّاسِ الآیة عطف است بر الَّذِینَ یَبْخَلُونَ. سدى گفت: این در شأن منافقان است و قومى از مشرکان مکه، که بر عداوت رسول خدا هزینه میکردند.
وَ مَنْ یَکُنِ الشَّیْطانُ لَهُ قَرِیناً معنى آنست که: هر که چنان بود قرین وى شیطان بود، فَساءَ قَرِیناً و بدقرینى که اوست. فردا برستاخیز با وى گوید: یا لَیْتَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ بُعْدَ الْمَشْرِقَیْنِ فَبِئْسَ الْقَرِینُ.
وَ ما ذا عَلَیْهِمْ یعنى على الیهود و المنافقین، لَوْ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یعنى البعث بعد الموت.
وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقَهُمُ اللَّهُ. من الأموال فى الایمان و المعرفة، وَ کانَ اللَّهُ بِهِمْ عَلِیماً انّهم لن یؤمنوا.
قوله: إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ معنى آنست که: اللَّه بنگیرد بمثقال یک ذرّه گناه ناکرده و بى‏ثواب نگذارد مثقال یک ذرّه طاعت بنده. اگر مؤمن بود، او رارزق دهد در دنیا، و مزد بزرگوار در آخرت، و اگر کافر بود او را روزى دهد در دنیا، و پاداش آن در آخرت نه. و به‏
قال النّبیّ (ص): «انّ اللَّه لا یظلم المؤمن حسنة، یثاب علیها الرّزق فى الدّنیا، و یجزى بها فى الآخرة، و أمّا الکافر فیطعم بها فى الدّنیا، فاذا کان یوم القیامة، لم یکن له حسنة.
«مثقال» مفعال من الثّقل، اى ما کان وزنه وزن الذّرّة.
خلاف است میان علما که ذرّه چیست. ابن عباس گفت: هى النّملة الصّغیرة، آن مورچه که از آن خردتر و کوچکتر مور نیست آن را ذرّه گویند. قومى گفتند: یکى از آن حشر هوا آن ساعت که آفتاب به روزن درافتد، آن ذرّه است. یحیى عمار گفت: یک دانه جو چهار ارز است، و یک ارز چهار سمسمه است، و یک سمسمه چهار خردل است، و یک خردل چهار و رق نخاله است، و یک و رق نخاله چهار ذرّه است.
روى ابو سعید الخدرى قال قال رسول اللَّه (ص): «اذا خلص المؤمنون یوم القیامة من النّار و امنوا، فما مجادلة احدکم صاحبه فى الحقّ یکون له فى الدّنیا بأشدّ مجادلة له من المؤمنین لربّهم فى اخوانهم الّذین ادخلوا النّار، فیقولون: ربّنا اخواننا کانوا یصلّون معنا، و یصومون معنا، و یحجّون معنا، فأدخلتهم النّار! فیقول عزّ و جلّ: اذهبوا فاخرجوا من عرفتم، فیأتونهم و یعرفونهم بصورهم، لا تاکل النّار صورهم، فمنهم من اخذته النّار الى انصاف ساقیه، و منهم من اخذته الى کعبیه، فیخرجونهم، فیقولون: ربّنا اخرجنا من امرتنا. ثمّ یقول اللَّه تعالى: اخرجوا من کان فى قلبه وزن دینار من الایمان، ثم من کان فى قلبه وزن نصف دینار، حتى یقول: من کان فى قلبه ذرة.
قال ابو سعید الخدرى: فمن لم یصدّق هذا فلیقرأ: إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ الآیة. فیقولون: ربّنا قد اخرجنا من امرتنا، فلم یبق فى النّار احد فیه خیر، ثمّ یقول اللَّه عزّ و جلّ: شفعت الملائکة، و شفعت الأنبیاء، و شفع المؤمنون، و بقى ارحم الرّاحمین. قال: فیقبض قبضة من النّار او قبضتین، لم یعملوا للَّه عزّ و جلّ خیرا قطّ، قد احترقوا حتّى صاروا حمما. قال: فیؤتى بهم الى ماء یقال له ماء الحیاة، فیصبّ علیهم، فینبتون کما تنبت الجنّة فى جمیل السّیل، فیخرجون کاللّؤلؤ، فى رقابهم الخواتیم، یعرفهم اهل الجنّة، هؤلاء عتقاء اللَّه عزّ و جلّ، الّذین أدخلهم الجنّة بغیر عمل عملوه، و لا خیر قدّموه، فیقال لهم: ادخلوا الجنّة، فما رایتموه فهو لکم، فیقولون: ربّنا اعطیتنا ما لم تعط احدا عنهم. فیقول: لکم عندى افضل من هذا. فیقولون: اىّ شى‏ء افضل من هذا؟ فیقول: رضاى عنکم، فلا اسخط علیکم ابدا».
وَ إِنْ تَکُ حَسَنَةً برفع قراءت مکى است و مدنى، یعنى: و ان تقع حسنة او تحدث حسنة، اگر یک نیکى بود از بنده مؤمن، آن مضاعف کند. باقى بنصب خوانند، یعنى: و ان تکن الذّرّة حسنة، اگر آن ذرّه نیکى بود مضاعف کند.
«یضعّفها» بتشدید قراءت مکى و شامى و یعقوب است، و «یضاعفها» بالف قراءت باقى است، و هما نعتان. ضاعف و ضعّف بمعنى واحد، و بعضى اهل لغت گفته‏اند: ضعّف بتشدید از ضاعف بالف مه است در معنى. یضاعفها اى یجعلها ضعفین، یضعّفها یجعلها اضعافا کثیرة و درست آنست که هر دو یکى است، دلیل بر این آنکه گفت: فَیُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً کَثِیرَةً، و فى الخبر: «اذا کان یوم القیامة، نادى مناد على رءوس الأوّلین و الآخرین: هذا فلان بن فلان، من کان له علیه حقٌّ فلیأته الى حقّه، فیأتونه. ثمّ‏ یقال له: هؤلاء حقوقهم. فیقول: یا ربّ! من این! و قد ذهبت الدّنیا. فیقول اللَّه عزّ و جلّ للملائکة: انظروا فى اعماله الصّالحة فاعطوهم منها. فینظرون فیها، فیعطونهم منها، فیبقى مثقال ذرّة من حسنة، فیقول الملائکة: یا ربّنا! و هو اعلم بذلک منهم، اعطینا کلّ ذى حقّ حقّه، و بقى له مثقال ذرّة من حسنة. فیقول للملائکة: ضعّفوها لعبدى، و ادخلوه بفضل رحمتى الجنّة»، فذلک قوله تعالى: وَ إِنْ تَکُ حَسَنَةً یُضاعِفْها وَ یُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظِیماً.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۱ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى‏ أَهْلِها سبب نزول این آیت آن بود که عباس بن عبد المطلب عمّ رسول خدا صاحب سقایه زمزم بود، میراث برده از پدر عبد المطلب. چون روز فتح مکه بود رسول خدا (ص) بر منبر خطبه فتح میکرد. عباس وى را گفت: یا رسول اللَّه باید که تو سدانت، یعنى خدمت و کلید دارى کعبه با سقایه زمزم ما را بهم کنى. رسول خدا عثمان طلحه حجبى را بخواند، و کلید از وى خواست. عثمان شد، و کلید از مادر بستد، و برسول خدا داد. رسول خدا (ص) قصد کرد که کلید فرا عباس دهد، جبرئیل آمد و آیت آورد: إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى‏ أَهْلِها. رسول خدا (ص) عثمان طلحه را برخواند، و کلید بوى باز داد، و گفت: «هاک خالدة تالدة لا ینزعها منکم الّا ظالم».
پس عثمان هجرت کرد، و کلید ببرادر خود سپرد، اکنون در دست فرزندان وى است. و این آیت على الخصوص در شأن ایشان فرو آمد، امّا حکم آن عام است که همه مسلمانان را باداء امانت میفرماید. و فى ذلک‏
یقول النّبیّ (ص): «ادّ الأمانة الى من ائتمنک، و لا تخن من خانک».
اداء نام باز دادن چیزى است با کسى، امانتى یا افامى، و تأدیت مصدر است بحقیقت، و اداء اسم است نه مصدر، امّا آن را بجاى مصدر نهند، و ادا یأدو، اذا ختل، یقال: ادوت للصّید، اذا ختلته لتصیده، و أدى السّقاء یأدى، اذا امکن من مخضه.
وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ کان من العدل انّ اللَّه عزّ و جلّ دفع السّقایة الى العباس بن عبد المطلب، و الحجابة الى عثمان بن طلحة، لأنّهما کانا اهلهما فى الجاهلیّة.
إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا یَعِظُکُمْ بِهِ نعمّا بکسر نون و عین، قراءت مکى و ورش و حفص و یعقوب است، و نعما بکسر نون و اسکان عین، قراءت ابو عمرو و قالون و اسماعیل و ابو بکر است. باقى بفتح نون و کسر عین خوانند، و در تشدید میم هیچ خلاف نیست، و معنى همه یکسانست، و «ما» اینجا نکره است بمعنى شى‏ء، و در موضع نصب است، و این را نصب على التفسیر گویند، المعنى نعم شیئا هى! و اگر خواهى ماء صلت نهى، یعنى فنعم هى. میگوید: نیکا چیزى که اللَّه شما را بآن پند میدهد، و بر راه میدارد، و آن قرآن است کلام خداوند عزّ و جلّ.
إِنَّ اللَّهَ کانَ سَمِیعاً لمقالتکم فى الأمانة و الحکم، بَصِیراً بما تعملون فیهما.
و صحّ فى الخبر أنّ ابا هریرة کان یقرأ هذه الآیة، فوضع ابهامه على أذنه، و الّتى تلیها على عینیه، و قال: هکذا سمعت رسول اللَّه (ص) یقرءوها، و یضع اصبعیه علیهما. و فى هذه الخبر اثبات السّمع و البصر للَّه عزّ و جلّ على ما لا یخفى على احد.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ این آیت در شأن خالد ولید فرو آمد که رسول خدا (ص) او را بر لشکرى امیر کرد، و ایشان را بقبیله‏اى از قبائل عرب فرستاد، و در آن لشکر عمار یاسر بود، چون نزدیک آن قبیله رسیدند، ایشان خبر بداشتند، و همه بگریختند، مگر یک مرد که برخاست، و بلشکرگاه خالد آمد، بر عمار یاسر رسید، گفت: یا ابا الیقظان خبر رسیدن شما بقوم رسید، یکسر بگریختند، من ماندم از ایشان که نگریختم، و مسلمان شدم، اگر مرا ازین اسلام نفع و أمن خواهد بود تا بر جاى باشم؟ و الّا تا من نیز چون دیگران بگریزم؟ عمار او را امان داد، و در حمایت خویش گرفت.
دیگر روز بامداد که مسلمانان آنجا رسیدند، خالد بفرمود تا غارت کردند، و آن مرد را نیز بگرفتند که امان از عمار یافته بود، و مال از وى بستدند. عمار گفت: دست ازین مرد بازدارید که وى مسلمانست، و من او را امن کرده‏ام. خالد خشم گرفت، گفت: امیر من باشم تو چرا امان میدهى؟ عمار وى را جواب درشت داد، و خالد نیز درشت گفت. پس چون به مدینه بازگشتند، و قصّه با مصطفى (ص) بگفتند، رسول خدا امان عمار را اجازت داد، امّا وى را گفت که: بى‏دستورى امیر دیگر باره نگر تا امان ندهى. خالد گفت: یا نبىّ اللَّه سبّنى هذا العبد الأجدع، و کان عمار مولى لهشام بن المغیرة. و خالد بحضرت مصطفى (ص) عمار را سبّ کرد، و بسخن برنجانید. رسول گفت: «یا خالد لا تسبّ عمارا فمن سبّ عمارا، سبّه اللَّه، و من ابغض عمارا ابغضه اللَّه».
عمار برخاست تا برود، رسول خدا گفت: الى خالد! عذرى از وى بخواه، و دل وى بدست آر. خالد فرا پیش رفت، و از وى عذر خواست.
عمار چون اعراضى میکرد آن گه هم راضى شد از وى. پس ربّ العالمین آیت فرستاد که: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ اى شما که مؤمنان‏اید، فرمان خدا و رسول و اولى الأمر بجاى آرید. اولى الامر خالد ولید است، که رسول خدا او را بر لشکر اسلام امیر کرده بود. میگوید امیران را و والیان را طاعت دار باشید. مصطفى (ص) گفت: «من اطاعنى فقد أطاع اللَّه و من عصانى فقد عصى اللَّه، و من یطع الأمیر فقد أطاعنى، و من یعص الأمیر فقد عصانى»، وقال (ص): لمعاذ: «یا معاذ! اطع کلّ امیر، و صلّ خلف کلّ امام».
و روى: «اسمعوا لهم، و اطیعوا فى کلّ ما وافق الحقّ، و صلّوا وراءهم، فان احسنوا فلکم و لهم، و ان اساؤا فلکم و علیهم».
و گفته‏اند: اولوا الأمر ابو بکر و عمراند. و گفته‏اند: خلفاء راشدین‏اند: ابو بکر و عمر و عثمان و على. و گفته‏اند: «وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ، وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ» اینان همه اولوا الامرند.
و روى أنّ النّبیّ (ص) لمّا بنى المسجد جاء ابو بکر بحجر فوضعه، ثم جاء عمر بحجر فوضعه، ثمّ جاء عثمان بحجر فوضعه، فقال: «هؤلاء ولاة الأمر من بعدى».
و گفته‏اند: اولوا الأمر درین آیت دو گروه‏اند: سلطانان دادگراند بحق فرماى، واجب است بر مسلمانان که ایشان را گردن نهند، و بزرگ دارند، و با دشمنان ایشان موافقت نسازند، و خیانت با ایشان روا ندارند، و اگر بیدادگر باشند آشکارا بر ایشان بیرون نیایند، و دست از طاعت ایشان بیرون نکشند، و دعاء بد بر ایشان نکنند، و ایشان را از اللَّه توبت خواهند، و با ایشان غزا کنند، و حجّ و نماز آدینه. و در خبر است که بعد از شرک هیچ گناه صعب‏تر از بیرون آمدن بر سلطان نیست.
گروه دیگر علماء اهل سنّت‏اند و فقهاء دین، که بفتوى خلق را با حق میخوانند، و بر صواب میدارند.
فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْ‏ءٍ منازعت مجادلت و اختلاف است، یعنى ینتزع کلّ واحد منهما الحجّة، یعنى ان اختلفتم فى شى‏ء من الحلال و الحرام او أمر من امور الدّین، اگر در کارى از کارهاى دین یا در حکمى از احکام شرع مختلف شوید، چنان که هر کس را در آن قولى بود مخالف قول دیگران، فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ یعنى الى القرآن و الى سنّة النّبیّ (ص)، بکتاب خدا و سنّت رسول باز شوید، اگر روشن شود بر شما، و الّا گوئید: اللَّه و رسوله اعلم. و این تنازع و اختلاف در دین آنست که مصطفى (ص) از آن نهى کرده، و از آن حذر نموده، بمبالغتى تمام، در آن خبر که ابو الدرداء و ابو أمامة و واثلة بن الاسقع و انس بن مالک روایت کردند، گفتند: ما در چیزى از کار دین مى‏خلاف کردیم، و هر کسى از ما بر طریق منازعت در آن سخن میگفت. رسول خدا (ص) در آمد، ما را بر سر آن مجادله و گفت و گوى دید، خشم گرفت، چنان که هرگز مانند آن خشم نگرفته بود. آن گه ما را از آن باز زد، گفت: «یا امّة محمد لا تهیّجوا على انفسکم وهج النّار»!
آتش بر خود میفروزید! شما را باین نفرمودند! شما را ازین باز زدند! نمیدانید که آنان که هلاک شدند از أمتان گذشته بمجادلت و خصومت و جدا جدا گفتن در سخن هلاک شدند!؟ مکنید چنین.
خلاف مکنید که در خلاف خیر نیست، و نفع نیست. خلاف عداوت انگیزد میان برادران. خلاف فتنه افکند میان برادران. خلاف شکّ و گمان و تاریکى آرد در دل مؤمنان. خلاف باطل کند عمل مسلمانان. مؤمن که دیندار بود جنگجوى و فتنه انگیز نبود، «ذروا المراء فانّ الممارى لا اشفع له یوم القیامة. ذروا المراء فانّ اوّل ما نهانى ربّى عزّ و جلّ عنه بعد عبادة الأوثان و شرب الخمر المراء. ذروا المراء فانّ الشّیطان قد ایس أن یعبد، و لکنّه قد رضى منکم بالتّحریش، و هو المراء فى الدّین. ذروا المراء فانّ بنى اسرائیل افترقوا على احدى و سبعین فرقه، و النصارى على اثنین و سبعین فرقة، و انّ أمّتى ستفترق على ثلاث و سبعین فرقة کلّهم على الضّلالة الا السّواد الأعظم». قالوا: یا رسول اللَّه و ما السّواد الأعظم؟ قال: «من کان على ما أنا علیه و أصحابى، من لم یمار فى دین اللَّه، و من لم یکفّر احدا من اهل التّوحید بذنب».
آن گه گفت در آخر آیت: ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلًا یعنى آنچه در آن بخلاف افتادید، بکتاب و سنّت باز برید، و جنگ و اختلاف بگذارید، که شما را آن به بود، و عاقبت پسندیده‏تر بود. أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یَزْعُمُونَ الآیة این در شأن بشر منافق فرو آمد، که وى را با جهودى خصومت بود، جهود گفت: بیا تا این خصومت بر محمد بریم تا میان ما حکم کند، که دانست که رسول خدا بجور حکم نکند. منافق گفت: نه که بر کعب اشرف رویم، و کعب جهود بود، و حاکم ایشان بود، و کاهن بود، و کاهن بود. جهود سر وا زد، گفت: نه، که حکم ما محمد کند. آمدند، و رسول خدا حکم کرد، و حق جهود را بود بر منافق. چون بیرون آمدند منافق گفت: بیا تا بر عمر شویم، اگر عمر ترا حکم کند پس ترا حق است. برفتند پیش عمر. جهود گفت: یا عمر ما بر محمد رفتیم، و حکم کرد، و او بدان حکم راضى نیست، میگوید: اگر عمر حکم کند بدان راضى شوم. عمر گفت: شما بر جاى میباشید تا من باز آیم. عمر رفت و شمشیر برگرفت، و آن منافق را بکشت، آن گه گفت: «هکذا اقضى على من لم یرض بقضاء اللَّه و قضاء رسوله». پس ربّ العالمین این آیت فرستاد: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ یعنى القرآن، وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ من الکتب على الأنبیاء علیهم السلام.
یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ و هو کعب بن الاشرف، و کان یتکهنّ، وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ یعنى ان یتبرّءوا من الکهنة.
و فى الخبر: «من اتى کاهنا او عرّافا فصدقه بما یقول، فقد برئ ممّا انزل على محمد».
و روى: «من اتى عرّافا فسأله عن شى‏ء لم تقبل له صلاة اربعین لیلة».
و روى: «انّ الملائکة تنزل فى العنان، و هو السّحاب، فتذکر الأمر قضى فى السّماء، فتسترق الشّیاطین السّمع، فتسمعه، فتوحیه الى الکهّان، فیکذبون معها مائة کذبة من عند انفسهم».
وَ یُرِیدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُضِلَّهُمْ یعنى عن الهدى، ضَلالًا بَعِیداً لا یرجعون عنه الى دین اللَّه ابدا. مفسّران گفتند: سیاق این آیت بر سبیل تعجّب است، که اى محمد! عجب نیاید ترا از اینان که میگویند: ایمان داریم بخدا و رسول، آن گه جهل ایشان بجایى رسیده که از حکم خدا و رسول با حکم طاغوت میگردند، و چون ایشان را گویند: تَعالَوْا إِلى‏ ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ بیائید بحکم قرآن و بحکم رسول خدا، رَأَیْتَ الْمُنافِقِینَ یَصُدُّونَ عَنْکَ صُدُوداً تو آن منافقان را بینى که عداوت دین را از تو بر میگردند، و بدیگرى میشوند.
فَکَیْفَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ این کلمه تعظیم بر لفظ تعجب، تهدید و وعید را گفت. میگوید: چون باشد حال آن منافقان آن گه که پاداش کردار ایشان بایشان رسد، و عقوبت آن برگشتن از رسول خدا بینند. بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ یعنى بما فعلوا.
جایهاى دیگر گفت: قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ و قَدَّمَتْ یَداکَ و کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ و کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ. اینچنین الفاظ میان عرب رواست، که در کردار بد نام برند.
بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ اینجا سخن تمام شد.
پس ابتدا کرد، گفت: ثُمَّ جاؤُکَ یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ این عطف بر سخن پیش است، یعنى تحاکموا الى الطّاغوت و صدّوا عنک، ثمّ جاءوک یحلفون باللَّه. میگوید: منافقان تحاکم بر طاغوت بردند، و از تو برگشتند، پس آن گه آمدند، و سوگند باللَّه میخوردند که ما بآن محاکمت جز خیر و صواب و تألیف میان خصمان نخواستیم، و ذلک قوله: إِنْ أَرَدْنا إِلَّا إِحْساناً وَ تَوْفِیقاً. گفته‏اند که: معنى توفیق موافقت افکندنست میان قضاء خداوند جلّ جلاله، و میان ارادت بنده، و این هم در شرّ بود و هم در خیر، امّا بحکم عادت و عرف عبارتى خاصّ گشته است از جمع کردن میان ارادت بنده و میان قضایى که خیر و خیرت بنده در آن بود، و این بچهار چیز تمام شود: هدایت و رشد و تسدید و تأیید هدایت راه نمودن حق است، و رشد تقاضاى رفتن در وى پدید آوردن، و تسدید حرکات اعضاء وى بر صواب و سداد داشتن، و تأیید مدد نور الهى از غیب در پیوستن.
و گفته‏اند: یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ اینجا همانست که در سورة التوبة گفت: وَ لَیَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنا إِلَّا الْحُسْنى‏، و این آن بود که مسجد ضرار بنا کردند بستیز و کفر، و آن گه سوگند میخوردند که ما با این بنا جز خیر و صواب نخواستیم.
خداى تعالى بهر دو جاى ایشان را دروغ زن کرد، آنجا گفت: وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ یعنى فیما حلفوا، و اینجا گفت: أُولئِکَ الَّذِینَ یَعْلَمُ اللَّهُ ما فِی قُلُوبِهِمْ یعنى من النّفاق. فائده این آیت آنست که اللَّه ما را خبر کرد از نفاق ایشان، و بر ضمیر ایشان داشت، تا دانیم که منافقان‏اند.
فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ یعنى اصفح عنهم، وَ عِظْهُمْ بلسانک. این اعراض و وعظ در ابتداء اسلام بود پس بآیت سیف منسوخ گشت.
وَ قُلْ لَهُمْ فِی أَنْفُسِهِمْ قَوْلًا بَلِیغاً اینجا تقدیم و تأخیر در سخن است یعنى: و قل لهم قولا بلیغا فى انفسهم. میگوید: ایشان را سخنى گوى که آن سخن در دلهاى ایشان ژرف آید، و کار کند، و بجاى رسد. یقال: قول بلیغ، و رجل بلیغ، بیّن البلاغة، اى فصیح اللّسان فسیح البیان، و تقول العرب: فلان احمق بلغ اى یبلغ حاجته مع حمقه.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ الآیة التدبّر فى اللّغة النّظر فى ادبار الامور. تدبّر آنست که در آخر کارها نظر کنى، تا اوّل و آخر آن بهم سازى و راست کنى. ربّ العالمین میگوید درین آیت که: چرا نشنوند منافقان این قرآن را؟! و چرا در آن تفکّر و تأمّل نکنند؟! و در اوّل و آخر آن ننگرند؟! تا بدانند که آیات آن براستى و درستى و پاکى همه بیکدیگر ماند، و یکدیگر را تصدیق میکند، در آن تناقض و تفاوت نه، و اگر جهانیان همه بهم آیند، و عقلها و علمها همه درهم پیوندند، تا مثل آن بیارند، نتوانند، و عاجز شوند، چنان که ربّ العزّة گفت: قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ الآیة. مجاهد گفت: معنى آنست که چرا نیندیشند درین قرآن تا بدانند که مخلوق نیست، و بسخن مخلوق مانده نیست؟! مصطفى (ص) گفت: «فضل کلام اللَّه على غیره کفضل اللَّه على خلقه».
و روى انّه قال: «انّ فضل القرآن على سائر الکلام کفضل اللَّه على خلقه، و ذلک انّه منه».
عمران بن حصین گفت: عبد اللَّه مسعود را دیدم در کوفه، گفتم: یا عبد الرحمن! از علم تورات بنزدیک تو چیز هست؟ گفت: نعم، انّ اوّل ما انزل اللَّه على موسى فى التوریة: لا اله الّا اللَّه، محمد رسول اللَّه، القرآن کلام اللَّه. وکیع بن الجراح گفت امام اهل سنّت: من زعم انّ القرآن مخلوق فقد زعم انّ القرآن محدث، و من زعم انّ القرآن محدث، فقد کفره. اسماعیل بن ابى اویس گفت: القرآن کلام اللَّه، و من اللَّه، و علم اللَّه، لیس بمخلوق، و من قال هو مخلوق فهو کافر، و من قال القرآن کلام اللَّه لا ادرى مخلوق هو أم غیر مخلوق، فهو کافر، و من قال لفظى بالقرآن مخلوق فهو کافر. روایت کنند از احمد بن حنبل که جهمیان همین سه فرقت‏اند: قومى که گفتند: قرآن مخلوقست اینان را جهمى مطلق گویند، و قومى که گفتند: ندانیم که مخلوقست یا نه مخلوقست، اینان را واقفه گویند، و شکاک نیز گویند، و قومى که گفتند: لفظ ما بقرآن مخلوقست، اینان را لفظیه گویند، و هر سه متقارب‏اند، و در کفر و بدعت یکسان. و احمد بن حنبل و یحیى بن منصور گفتند: اللّفظیّة شر من الجهمیّة، لأنّ قولهم و کفرهم اغمض. فرقتى دیگراند ازین جهمیان که میگویند: کلام از متکلّم جدا نیست، و در زمین از آن چیز نیست. و قرآن و سنّت.
ایشان را دروغ زن میکنند. ربّ العالمین گفت: وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِیلًا. جاى دیگر گفت: إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ فِی کِتابٍ مَکْنُونٍ لا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ، و جاى دیگر گفت: وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ، و مصطفى (ص) گفت: «لیسرینّ لیلة على القرآن فلا یبقى فى المصاحف و الصّدور منه شى‏ء»، و قال (ص): «لا یقرأ الحائض و لا الجنب شیئا من القرآن».
درین آیت و اخبار دلالت روشن است که قرآن بحقیقت در زمین موجود است. و در جمله سخن اهل سنت و معتقد ایشان در قرآن آنست که قرآن از حق بیامد، چنان که مصطفى (ص) گفت: «منه بدأ و الیه یعود، منه خرج و الیه یعود».
کلام اوست جلّ جلاله، و علم اوست، و صفت اوست، بحقیقت در زمین موجود است، متّصل باو، قائم باو، نه جدا ازو، هر جا که یابند، بر زبان خوانند، و در گوش شنونده، و در دل دانند، و در لوح نبشته، قائم است بحرف و صوت، یک حرف از آن مخلوق نه، جبرئیل از خدا گرفت و مصطفى (ص) از جبرئیل. گرفت، و امّت از مصطفى (ص) گرفتند، و قرآن خود یکى است، و آن عین کلام حق است، نه عبارت از آنست، چنان که مبتدعان گویند و نه لفظ خواننده بآن مخلوقست، چنان که جهمیان گویند. و نه خود قرآن، که همه کتابهاى خدا که به پیغامبران فرو فرستاد، تورات در دل جهودان نه مخلوق، و انجیل در دل ترسایان نه مخلوق، و زبور در دل صابئان نه مخلوق، همچنین نامهاى خدا هیچ از آن نه مخلوق. اینست عقیده مسلمانان، و طریقت مؤمنان، و سخن اهل سنّت و جماعت. هر که برین نیست او را در دین هیچ بوى نیست، و بر راه راست نیست، و این هدایت جز از حق نیست، و بدست بنده هیچ چیز نیست.
مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُرْشِداً، وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً این اختلاف مردمان است در قرآن، که هیچ وجه نیست از وجوه علم در قرآن مگر که خلق در آن مختلف اند، بلکه این اختلاف که در قرآن نیست اختلاف قرآن در خویشتن است، و این اختلاف تعارض است و تناقض. چنان که سخنى باشد ناهامتا و ناهموار، و یکدیگر را مضادّ. چنان که گفت: إِنَّکُمْ لَفِی قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ اى قول غیر مستقیم. اختلاف در قول آنست که سخنى در جایى خاص بود، و در جاى دیگر همان سخن عام بود. چیزى جایى منفى بود، و جاى دیگر مثبت، و در قرآن این چنین اختلاف نیست. قرآن همه راست است و پاک است و خوش است و نیکو، در نظم متّسق، و در رسم متناسب، و در معنى مطّرد. مصطفى (ص) گفت: «القرآن افضل من دون اللَّه، فمن وقّر القرآن فقد وقّر اللَّه، و من لم یوقّر القرآن فقد استخفّ بحقّ اللَّه. حرمة القرآن عند اللَّه‏کحرمة الوالد على ولده. حملة القرآن هم المحفوفون برحمة اللَّه، الملبسون نور اللَّه، المعلّمون کلام اللَّه، فمن والاهم فقد والى اللَّه، و من عاداهم فقد عادى اللَّه. یقول اللَّه تعالى: یا حملة القرآن! استجیبوا للَّه بتوقیر کتابه، یزدکم حبّا و یحببکم الى عباده.
یدفع عن مستمع القرآن بلوى الدّنیا، و یدفع عن تالى القرآن شرّ الآخرة، و لتالى آیة من کتاب اللَّه افضل ممّا تحت العرش الى اسفل النّجوم، و انّ فى کتاب اللَّه لسورة یدعى صاحبها الشّریف عند اللَّه، تشفع لصاحبها یوم القیامة باکثر من ربیعة و مضر»، قال رسول اللَّه (ص): هى سورة یس.
وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ اى: حدیث فیه أمن او هزیمة، أَذاعُوا بِهِ افشوه. ذاع: فشا، و اذاع: افشى. این آیت در شأن منافقى آمد که رسول خدا (ص) در نهانى سخنى گفته بود در سگالش بیرون شدن غزا را بروزى از روزها، و مى‏خواست که ناگاه بسر دشمن رسد. آن منافق که آن سگالش شنفته بود، آشکارا کرد، و باز گفت. أَذاعُوا بِهِ سخن اینجا سپرى شد.
وَ لَوْ رَدُّوهُ متدبّران‏اند در قرآن. میگوید: اگر چیزى برایشان پوشیده شود، چنان که بنزدیک ایشان باختلاف ماند، آن را بکتاب خدا برندید، و با رسول وى و با اولى الأمر. گفته‏اند: اولى الأمر ابو بکر است و عمر و عثمان و على، و گفته‏اند: امیران‏اند که بر لشکرها گماشته بودند، و گفته‏اند: فقهاء دین‏اند و علماء اسلام، که راسخان‏اند در علم، خطا و صواب شناسند، و مواضع شکر و صبر دانند، و بمکاید حرب راه برند.
لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ استنباط استخراج است، میگوید که: مستنبطان علم از میان ایشان بدانندید. آن گه گفت در آخر آیت: «إِلَّا قَلِیلًا»
یعنى: لعلمه الّذین یستنبطونه منهم الّا قلیلا. یعنى مستنبطان تأویل بجاى آورندید آن را که بر ایشان پیچیده و پوشیده مانده، مگر اندکى. تأویل آن جز اللَّه کس نداند، از مبهمات قرآن چون حروف هجا در اوائل سور. معنى دیگر، گفته‏اند: «لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ» آن منافقان که تتبّع اسرار از رسول (ص) کردند، و سرّ وى آشکارا کردند، اگر خود را از آن حدیث باز داشتندید، تا آن گه که از رسول خدا گرفتندید، یا از اولى الامر، بدانستندید از رسول خدا و از اولى الامر که آشکارا میباید کرد، یا نمى‏باید کرد، و آنچه حق بود ایشان را معلوم گشتید.
وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ فضل خدا اینجا اسلام است، و رحمت قرآن است، اگر نه اسلام و قرآن بودى شما بر پى دیو ایستادید. إِلَّا قَلِیلًا مگر اندکى که اسلام و قرآن در نیافتند، و بى‏کتاب و بى‏رسول خود راه یافتند، و عبادت بتان بگذاشتند چون زید بن عمرو بن نفیل و ورقة بن نوفل، و طلاب دین که پیش از مبعث رسول (ص) بودند. و روا باشد که إِلَّا قَلِیلًا استثناء از لَاتَّبَعْتُمُ الشَّیْطانَ نهند. میگوید: بر پى دیو رفتید، مگر اندکى که بر پى دیو نرفتند، و ایشان صحابه رسول خدااند در میان خلق. قولى دیگر آنست که الّا قلیلا متّصل است بآنچه گفت: لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ، و بیان این وجه از پیش رفت.
قوله: فَقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ این «فا» در اوّل آیت جواب آنست که گفت: وَ مَنْ یُقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیُقْتَلْ أَوْ یَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً... فَقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ.
و گفته‏اند متّصل است بآن آیت دیگر: وَ ما لَکُمْ لا تُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ. کلبى گفت: سبب نزول این آیت آن بود که بعد از وقعت احد رسول خدا (ص) با ابو سفیان‏وعده کرد که بموسم بدر صغرى با هم آیند، و قتال کنند. چون وقت آن میعاد بود رسول (ص) ایشان را گفت تا بجهاد شویم، و بسر وعده که داده‏ایم باز رویم. بعضى را از ایشان کراهیت آمد، و دشخوار گشت برایشان. ربّ العالمین در آن حال این آیت فرستاد: فَقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ اى محمد! تو بیرون شو و جهاد کن. لا تُکَلَّفُ إِلَّا نَفْسَکَ که این جز بر نفس تو ننهاده‏اند. این نه بر آن معنى است که دیگران بقتال مأمور نه‏اند، یعنى که ترا الزام نمى‏کنند فعل دیگران، و ترا بآن مؤاخذت نیست. فعل تو است که تو را الزام میکنند، و ترا بآن مؤاخذت است. و قیل: لا تُکَلَّفُ إِلَّا نَفْسَکَ اى الّا فعل نفسک، على معنى انّه لا ضرر علیک فى فعل غیرک.
فلا تهتمّ بتخلّف من تخلّف عن الجهاد. ربّ العزّة وى را بجهاد فرمود، گرچه تنها بود، بى‏حشم و بى‏سپاه، از بهر آنکه وى را ضمان کرده بود بنصرت. ابو بکر هم از اینجا گفت در قتال اهل ردّت: لو خالفتنى یمینى لجاهدتها بشمالى.
وَ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ میگوید: مؤمنانرا بر جهاددار، و از ثواب جهاد ایشان را سخن گوى، و بزرگى وبال از پیش دشمن گریختن ایشان را باز نماى.
مصطفى (ص) بر وفق این فرمان برفت، و مؤمنانرا از ثواب جهاد خبر داد، و گفت: جاهدوا فى اللَّه القریب و البعید، فى الحضر و السّفر، فانّ الجهاد باب من ابواب الجنّة، و انّه ینجى صاحبه من الهمّ و الغمّ»، و قال (ص): «رباط یوم فى سبیل اللَّه خیر من قیام شهر و صیامه، و من مات مرابطا فى سبیل اللَّه کان له اجر مجاهد الى یوم القیامة»
و قال (ص): «من غزا غزوة فى سبیل اللَّه ثمّ استشهد فیها حرّم اللَّه جسده على النّار، و ادخله الجنّة بلا حساب و لا عذاب، و یشفع فى اربعین انسانا، کلّهم ممّن وجب له النّار». ثمّ قال: «و الّذى نفسى بیده، الغزوة فى سبیل اللَّه افضل عند اللَّه من الدّنیا و ما فیها، انّ اللَّه اشترى من المؤمنین الآیة».
«عسى اللَّه» عسى اینجا نه تشکّک است از اللَّه، یا در علم وى تردّد، و نه بمعنى رجاء در نعمت وى، امّا خواست که امید آدمى بنبرد از نصرت و ظفر بر دشمن، امید در وى افکند تا بر امید کار کند، که آدمى بر نومیدى کار نکند، هم چنان که موسى و هارون را گفت: فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشى‏، موسى و هارون را گفت: که با فرعون سخن نرم گوئید، تا مگر پند پذیرد، و حق دریابد. این «لعلّ» نه تشکّک است از اللَّه، و نه تردّد است در علم وى، که امید است که در موسى و هارون افکند، تا رنج توانند کشید بر آن امید.
أَنْ یَکُفَّ بَأْسَ الَّذِینَ کَفَرُوا دو موقع است این را: یکى آنکه آن غزا که این تحریض آن را آمده، بأس آن دشمنان در آن غزا از مسلمانان بازداشت، و دیگر آنست که عیسى (ع) بزمین آید، و دجال و سپاه وى را بکشد، و حرب اوزار خویش بنهد، آن وقت است که بأس کفّار از سر مؤمنان بازداشته آید. و نیز گفته‏اند: مراد باین جهودانند و ترسایان، که ربّ العزّة بأس ایشان از مؤمنان باز داشت، تا بترک محاربت بگفتند، و بخوارى و فروتنى جزیت در پذیرفتند.
وَ اللَّهُ أَشَدُّ بَأْساً وَ أَشَدُّ تَنْکِیلًا تنکیل نامى است بازداشتن را، یعنى که من بازدارنده‏ترم دشمن را از مؤمنان، از آنچه آدمیان دشمنان را از خود، از «نکل» گرفته‏اند، و نکل بند است بر پاى، و هم از آنست: إِنَّ لَدَیْنا أَنْکالًا وَ جَحِیماً.
میگوید: نزدیک ما پایهاى دوزخیان را بندها است، و نکال هم از آن گرفته‏اند: فَجَعَلْناها نَکالًا. و نکول هم ازین گرفته‏اند، که کسى باز نشیند از پیش قاضى از سوگند خوردن، یا از گواهى دادن، هم چنان که پاى بسته باز نشیند از رفتن، و باز ماند.
مَنْ یَشْفَعْ شَفاعَةً حَسَنَةً یَکُنْ لَهُ نَصِیبٌ مِنْها میگوید: هر که شفاعت نیکو کند، وى را از مزد آن بهره ایست، آن عفو کننده را مزد است، و این شفاعت کننده را بهره‏ایست. و شفاعت نیکو آنست که رسول (ص) گفت: «من یشفع الى ذى سلطان فى فکاک رقبة، او تیسیر عسیر ثبّت اللَّه قدمه على الصراط یوم تدحض علیه الأقدام».
میگوید: هر کس که شفاعت کند ضعیفى را بخداوند ملکى، اللَّه تعالى قدم او بر صراط نگه دارد، آن روز که قدمها از صراط در گردد، و بلرزد. و خبر دیگرى است از مصطفى (ص) که گفت: «اشفعوا توجروا، و یقضى اللَّه على لسان نبیّه ما شاء».
بمن یکدیگر را شفیع باشید، تا مزد یابید، و اللَّه خود بر زبان رسول خویش از اجابت و اباء آن راند که خود خواهد.
وَ مَنْ یَشْفَعْ شَفاعَةً سَیِّئَةً یَکُنْ لَهُ کِفْلٌ مِنْها و هر که شفاعت بد کند وى راست از وبال آن بهره‏اى شفاعت بد. آنست که رسول خدا گفت: من حالت شفاعته دون حدّ من حدود اللَّه فقد ضادّ اللَّه فى ملکه»،معنى آنست که هر که شفاعت وى حدّى از جانى باز دارد که نزدیک سلطان جنایت او درست شده بود، و حدّ بروى واجب شده، این شفیع با خداى عزّ و جلّ در پادشاهى او برابرى جست. و گفته‏اند: شفاعت نیکو آنست که از بهر مردم سخن نیکو گوید، و در اصلاح ذات البین بکوشد، و شفاعت بد آنست که در مردمان سخن بد گوید، و میان ایشان سخن چینى کند، تا ایشان را درهم افکند. و گفته‏اند: شفاعت نیکو و شفاعت بد درین آیت آنست که مصطفى (ص) گفت: «من سنّ سنّة حسنة فله اجرها و أجر من عمل بها، من غیر ان ینتقص من اجورهم شى‏ء، و من سنّ سنّة سیّئة فله وزرها و وزر من عمل بها من غیر ان ینتقص من اوزارهم شى‏ء».
وَ کانَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ مُقِیتاً اى: مقتدرا، مجازیا بالحسنة و السّیّئة.
یقال: اقات على الشّى‏ء اذا اقتدر علیه، و قیل: المقیت هو الشّاهد للشى‏ء و الحافظ له، من قتّ فلانا اقوته: اى اعطیته قوّة و حفظته به. وفى الخبر: «کفى بالمرء اثما ان یضیع من یقوت»، و یروى: من یقیت. فالقوت ما به استقلال النّفس، و یکون قواما لها، و سبب بقائها.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ الآیة اظهار عزّت قرآن است، و نشر بساط توقیر کلام خداى جهانست، کلامى که دلهاى عارفان را شفا است، اسرار آشنایان را ضیا است، جانهاى دوستان را غذا است، درد درماندگان را درمان و دواست، کلامى که سناء الهیّت مطلع قدم اوست، قرآنى که بتیسیر ربوبیّت تنزّل اوست، یادگارى که قبّه حفظ حق مأمن اوست، کلامى که جانها را تذکرت است، و دلها را عدّتست، امروز وسیلت، و فردا را ذخیرتست. مصطفى (ص) گفت: «لو کان القرآن فى اهاب ما مسّه النّار»، اگر چنان بودى که این قرآن در پوستى نهاده بودى، آن را فردا بنسوختندى. پس چون در دل بنده مؤمن یابند با معرفت ایمان، هم اولى‏تر که نسوزند. امّا کسى باید که بقرآن راه جوید، تا قرآن او را بر راه دارد، که قرآن راه جویان را راهست، و یار خواهان را یار است، مؤمن که راه میجوید، او را میراند بزمام حق، در راه صدق، و رسن صواب، بر چراغ هدى، و بدرقه مصطفى، روى بنجات، وادى بوادى، منزل بمنزل، تا فرود آرد او را در مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ، و بیگانه که راه جوى و بارخواه نیست، لا جرم قرآن او را روشنایى و راه نیست، وَ لا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَساراً.
محمد بن اسحاق گفت: در خواب نمودند مرا که قیامت برخاسته بود، و حق‏را دیدم در خواب جلّ جلاله که مرا گفتى: ما تقول فى القرآن؟ گفتم: کلامک یا ربّ العالمین. گفت: ترا که گفت که کلام منست؟ گفتم: که احمد بن حنبل.
ربّ العزّة گفت که: الحمد للَّه. پس احمد را بخواند و با وى گفت: ما تقول فى القرآن؟ احمد گفت: کلامک یا ربّ العالمین. گفت: از کجا دانستى که کلام منست؟ احمد دو و رق از هم باز کرد، در یک و رق نبشته بود: شعبه، و در یک و رق عطا عن ابن عباس، شعبه را خواند، و با وى همان گفت، و همان جواب داد، و گفت: شنیدم از عطا بن ابى رباح از ابن عباس، گفت: عطا را نخواندند اما ابن عباس را خواندند، و حق با وى گفت: ما تقول فى القرآن؟ فقال: کلامک یا ربّ العالمین. گفت: از کجا مى‏گویى؟ گفت: اخبرنا محمد رسول اللَّه، رسول خدا محمد ما را خبر کرد. رسول را بخواندند، و ربّ العزّة با وى گفت: ما تقول فى القرآن؟
گفت: اخبرنا جبرئیل عنک. آن گه گفت ربّ العزّة: «صدقت و صدقوا».
أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ ابو عثمان مغربى گفت: تدبّر سه قسم است: یکى اندیشه کردن در نفس خود و حال خود، آن را تدبّر موعظه گویند. دوم اندیشه کردن در...، آن را تدبّر... گویند. سه دیگر اندیشه کردن در قرآن، آن را تدبّر حقیقت و مکاشفه گویند. اوّل صفت عامّه مسلمانان است، دوم صفت زاهدان است، سوم صفت عارفان است. ایشان را دیده مکاشفه دهند، تا هر حجاب که بود میان دل ایشان و میان حق برداشته شود. همه آرزوهاشان نقد شود. آب مشاهدت شان در جوى ملاطفت روان شود. دل از ذکر پر، و زبان خاموش! سر از نظر پر، و خود را فراموش! وقار فریشتگان دیده، و ثبات ربّانیان یافته، و بسکینه صدّیقان در رسیده و مرد تا اینجا نرسد نشاید او را در بحر جلال قرآن شدن، و استنباط جواهر مکنون آن کردن، لا بل که هر ساعتى و هر لحظه‏اى بریدى از هیبت و بى‏نیازى قرآن دست رد بسینه وى باز نهد، که این علم سرّ حقّست، و این مردان صاحب اسرار. پاسبان را با راز ملک چه کار! اگر از ایشانى، دوست را وفادارى بر دل نگار، و اگر نه از ایشانى، ترا با رفتن با دوستان چه کار؟!
رو گرد سرا پرده اسرار مگرد
کوشش چه کنى که نیستى مرد نبرد
و اگر بتعریف ازلى و توفیق ربّانى بنده بآن مقام رسد که جلال عزّت قرآن او را بخود راه دهد، و اسرار لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ پرده غموض از روى اشکال فرو گشاید، پس اگر استنباط کند او را رسد که مصطفى (ص) او را دستورى داده، و فتوى کرده که: «انّ من العلم کهیئة المکنون، لا یعرفه الّا العلماء باللَّه، فاذا نطقوا به لم ینکره الّا اهل العزّة باللَّه».
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۹ - النوبة الثالثة
«قوله تعالى: فَإِذا قَضَیْتُمُ الصَّلاةَ الآیة بدان که این نماز رازى است‏میان بنده و خدا که درین راز هم‏نیاز است، و هم ناز. امروز نیاز است، و فردا ناز. امروز رنج است و فردا گنج. امروز بارى گران، فردا روح و ریحان. امروز کدّ و کار، و فردا کام و بازار. امروز رکوع و سجود، و فردا وجود و شهود.
و از شرف نماز است که ربّ العالمین صد و دو جایگه در قرآن ذکر آن کرده، و آن را سیزده نام نهاده: صلاة، و قنوت، و قرآن، و تسبیح، و کتاب، و ذکر، و رکوع، و سجود، و حمد، و استغفار، و تکبیر، و حسنات، و باقیات.
و مصطفى (ص) گفته:«الصّلاة معراج المؤمن»
و گفته: «الصّلاة مأدبة اللَّه فى الأرض»، و علماء سلف گفته‏اند: الصّلاة عرس المریدین و نزهة العارفین، و وسیلة المذنبین، و بستان الزّاهدین. و گفته‏اند: نماز گزارنده را هفت کرامت است: هدایت و کفایت و کفّارت و رحمت و قربت و درجت و مغفرت. و اوّل قدم از شرک بى‏نمازى است، که ربّ العزّة گفت: ما سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ؟ قالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ. و اسم ایمان در صلاة نهاد آنجا که گفت: وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِیعَ إِیمانَکُمْ اى صلوتکم، و وعده روزى بنماز داد آنجا که گفت: وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاةِ الى قوله... نَحْنُ نَرْزُقُکَ. و عدد نمازهاى فرائض پنج آمد بر وفق اصول شرایع. مصطفى (ص) اصول شرایع را گفت: «بنى الاسلام على خمس»، و اصول فرایض نماز را: «خمس صلوات فى الیوم و اللّیلة». یعنى که چون بنده این پنج نماز بشرط و وقت خویش بگزارد، ربّ العزّة وى را ثواب جمله اصول شرایع بدهد. و هیأت نماز چهار است: قیام، رکوع، سجود و قعود. حکمت درین آنست که: جمله موجودات بر چهار شکل‏اند: بعضى بر هیأت قائمان راست‏اند، و آن درختان‏اند. بعضى بر هیأت راکعان سر فرو افکنده، و آن ستوران‏اند. بعضى بر هیأت ساجدان روى بخاک نهاده، و آن حشرات‏اند. بعضى بر زمین نشسته بر هیأت قاعدان، و آن حشیش و نباتست، چنانستى که ربّ العزّة گفتى: بنده مؤمن! در خدمت ما این چهار هیأت بجاى آر: قیام و رکوع و سجود و قعود، تا ثواب تسبیح آن همه خلایق بیابى. و آن گه این نمازها بعضى دو رکعت فرمود چون نماز بامداد، و بعضى سه رکعت چون نماز شام، و بعضى چهار چون پیشین و دیگر و خفتیدن: از آنست که بنده دو قسم است: یکى روح، دیگر تن. نماز دوگانى یکى شکر روح است و دیگر شکر تن، و در باطن آدمى سه گوهر است عزیز: یکى دل، دوم عقل، سیوم ایمان، نماز سه گانه شکر این سه خلعت است. و باز ترکیب آدمى از چهار طبع است، نماز چهارگانى شکر آن چهار طبع است. از روى اشارت میگوید: بنده من بنماز دوگانى شکر تن و جان گذار، و بنماز سه گانى شکر ایمان و دل و عقل، و بچهار گانى شکر چهار ارکان بقدر وسع و امکان. تا پیدا گردد که مؤمن از همه مطیع‏تر است، و کار وى شریفتر، و درجه وى نزدیک حق رفیع تر.
و گفته‏اند که این نماز عقدى است در آن جوهرهاى رنگارنگ، هر رنگى از تحفه عزیزى، و حال پیغامبرى: طهارت فعل ایوب پیغامبر است: ارْکُضْ بِرِجْلِکَ الآیة. تکبیر ذکر ابراهیم (ع) است: وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ. قیام خدمت زکریا: وَ هُوَ قائِمٌ یُصَلِّی فِی الْمِحْرابِ. رکوع فعل داود: وَ خَرَّ راکِعاً وَ أَنابَ.
سجود حال اسماعیل است: وَ تَلَّهُ لِلْجَبِینِ. تشهّد فعل یونس است: إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ‏.
تسبیح فعل فریشتگان است: یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ. بنده مؤمن دو رکعت نماز با خضوع و خشوع که کند، ربّ العزّة او را کرامت این پیغامبران دهد، و بدرجات ایشان رساند.
ازین لطیف‏تر شنو: هر عبادتى که بندگان آرند، و هر ذکرى که فریشتگان کنند، جمله چون تأمّل کنى در دو رکعت نماز جمع است، هم جهاد، و هم حجّ، و هم زکاة، و هم روزه: امّا جهاد آنست که: هم چنان که غازیان بحرب کفّار شوند، اوّل صف برکشند، و حرب بسازند، و بمبارزت مبادرت کنند، مرد دلیر جوشن درپوشد، در پیش صف شود، و خصم را در میدان خواند، و با وى جولان کند، آن مرد دلاور در پیش، و دیگران بر قفاش ایستاده، و حشم در وى گماشته، و زبانها بتکبیر گشاده، و با دشمن بکارزار درآمده، در نماز جمله این معانى تعبیه است: مرد مؤمن اوّل غسل کند، آن زره است که مى‏درپوشد، چون وضو کند جوشن است که مى‏دربندد، آن گه در صف عبادت و طایفه حرمت بایستد. امام چون مبارزان در پیش شود، و در محراب که حربگاه شیطان است، با شیطان و با نفس خویش حرب کند، دیگران چشم در وى نهاده، و دل در ظفر وى بسته. این جهاد از آن جهاد عظیم‏تر، و بزرگتر. اینست که مصطفى (ص) گفت: «رجعنا من الجهاد الأصغر الى الجهاد الأکبر».
و در نماز معنى زکاة است: زکاة پاکى مال است، و نماز پاکى تن: خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ بِها، إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ. این پاکى جان است و آن پاکى مال. این از آن تمام‏تر، و شریف‏تر، و فى معناه‏
روى انّ رسول اللَّه (ص) رأى رجلا یقول: اللّهمّ اغفر لى و ما اریک تغفر. فقال النّبیّ (ص): «ما اسوأ ظنّک بربّک؟!» فقال: یا رسول اللَّه انّى اذنبت فى الجاهلیّة و الاسلام.
فقال (ص): «ما فى الجاهلیّة فقد محاه الاسلام، و ما فى الاسلام تمحوه الصّلوات الخمس»، فأنزل اللَّه تعالى: وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَیِ النَّهارِ الآیة.
و در نماز معنى حجّ است، حجّ احرام و احلال است، و نماز را نیز تحریم و تحلیل است. و در نماز معنى حج تمام‏تر، و شرف وى شامل‏تر، و اللَّه اعلم.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۲۰ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ‏
این «او» بمعنى واو عطف است یعنى: و یظلم نفسه. و معنى سوء درین آیت گفته‏اند که: فعل طعمه است که درع دزدید، و معنى ظلم نفس آنست که گناه خویش بدیگرى افکند. و گفته‏اند: هر چند سبب خاصّ است امّا لفظ عامّ است، که «من» از الفاظ عموم است، و سوء و ظلم هر دو در جنس خویش عامّ‏اند. سوء شرکست، و ظلم هر چه فرود از شرک از گناهان. و نزدیک اهل حق اعتبار بعموم لفظ است نه بخصوص سبب. مقتضى لفظ اینست که استغفار و توبت هر چه در پیش بود بردارد، و هر مذهبى و مجرمى را سود دارد. مصطفى (ص) گفت: «الا أخبرکم بدائکم من دوائکم؟». قالوا: بلى قال: «فانّ داءکم الذّنوب، و دوائکم الاستغفار».
على بن ابى طالب (ع) گفت: «عجبت لمن یقنط و معه النّجاة».
عجب دارم از کسى که نومید شود و رستگارى با وى.
گفتند: رستگارى چیست که با وى است؟ گفت: استغفار. و روایت است از ابن عباس که گفت: گناهان بر سه قسم است: گناهى که بیامرزند، و گناهى که نیامرزند، و یکى که فرو نگذارند. امّا آنچه بیامرزند، مرد است که گناه کند، پس پشیمان شود، و عذر خواهد، و استغفار کند. این آنست که خداى بیامرزد و بفضل خود درگذارد. و آنچه نیامرزند، و بهیچ حال مغفرت در آن نشود، شرکست که بنده آرد. خداى را انباز و نظیر و مثل گوید، تعالى اللَّه عن ذلک. و آن گناه که فرو نگذارند، ظلم است، که بنده بر برادر خود کند، لا بد در قیامت جزاء آن بوى رسد، و قصاص کند از وى. ابن عباس این بگفت، پس این آیت بر خواند که: الْیَوْمَ تُجْزى‏ کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ لا ظُلْمَ الْیَوْمَ. و قال عبد اللَّه بن مسعود: من قرأ الآیتین من سورة النساء: وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ الآیة، وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ‏
الآیة، ثمّ استغفر، غفر اللَّه له.
وَ مَنْ یَکْسِبْ إِثْماً فَإِنَّما یَکْسِبُهُ عَلى‏ نَفْسِهِ‏
ربّ العالمین چون آن قوم را بر توبه خواند، خبر داد درین آیت که این بر خواندن ما شما را بر توبه، نه از آن است که ما را از گناه شما گزندى است، یا از شرک شما ضررى، بلکه وبال آن همه بشما بازگردد. وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً اى: علیما بسارق الدّرع حَکِیماً
حکم بالقطع على طعمة. میگوید: اللَّه خود دانا است که آن زره که دزدید؟ و حکیم است، حکم قطع که بر طعمه کرد براستى و سزا و کمال حکمت کرد. آن روز که این آیت آمد قوم طعمه بدانستند که طعمه ظالم است و دروغ زن، و دزدى وى کرده، گفتند: توبه کن، و از خدا بترس، و براستى بحق باز گرد. طعمه در ایستاد، و سوگند بدروغ میخورد، که آن زره بجز جهود ندزدید. ربّ العالمین آیت فرستاد: وَ مَنْ یَکْسِبْ خَطِیئَةً أَوْ إِثْماً ثُمَّ یَرْمِ بِهِ بَرِیئاً فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتاناً
الآیة. خطیئه سوگند بدروغ است، و اثم بیگناه را آلوده کردن. میگوید: هر که سوگند بدروغ خورد، و بیگناهى را آلوده گرداند، بهتانى عظیم، و بزه آشکارا بر گرفت. بهتان دروغى بود، یا بیدادى که شنونده آن در آن درماند از استنکار و تعجّب. آرى! دو کار صعب است، و سرانجام آن صعب: سوگند بدروغ، و بهتان بر بیگناه، سوگند بدروغ را میآید در آثار که: ربّ العزّة جلّ جلاله لمّا کتب التوراة بیده، قال: بسم اللَّه، هذا کتاب کتبه اللَّه بیده لعبده موسى، ان لا تحلف باسمى کاذبا، فانّى لا ازکّى من حلف باسمى کاذبا. و بهتان را، مصطفى (ص) گفت: «البهتان على البرئ اثقل من السّماوات».
قیل: معناه، و زر الباهت اثقل من السّماوات، و قیل: اجر المبهوت علیه اثقل من السّماوات، یعنى لعظم اجره.
و بروایت جویبر از ضحاک از ابن عباس، این آیت در شأن عبد اللَّه بن ابى سلول آمد که عائشه را قذف کرده بود، و از اهل افک شده، و قد هلک فى الهالکین.
قوله: وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ وَ رَحْمَتُهُ‏
رحمت در قرآن بر یازده وجه است: یکى بمعنى نعمت، چنان که درین آیت است، و نظیر این در سورة البقرة و در سورة النور است. وجه دوم، رحمت بمعنى دین اسلام است، چنان که در سورة الدهر گفت: یُدْخِلُ مَنْ یَشاءُ فِی رَحْمَتِهِ، یعنى فى دین الاسلام، و در سورة عسق گفت: وَ لکِنْ یُدْخِلُ مَنْ یَشاءُ فِی رَحْمَتِهِ. وجه سیوم، رحمت بمعنى جنّت، چنان که در سورة آل عمران گفت: وَ أَمَّا الَّذِینَ ابْیَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفِی رَحْمَتِ اللَّهِ، یعنى جنّة اللَّه، و در آخر سورة النساء: فَسَیُدْخِلُهُمْ فِی رَحْمَةٍ مِنْهُ یعنى فى الجنّة، و در آخر سورة الجاثیه: فَیُدْخِلُهُمْ رَبُّهُمْ فِی رَحْمَتِهِ یعنى فى جنّته، و در بنى اسرائیل: وَ یَرْجُونَ رَحْمَتَهُ یعنى جنّته، و در سورة البقرة: أُولئِکَ یَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ یعنى جنّة اللَّه، و در سورة العنکبوت: أُولئِکَ یَئِسُوا مِنْ رَحْمَتِی یعنى من جنّتى.
وجه چهارم، رحمت بمعنى مطر، چنان که در سورة الاعراف گفت: وَ هُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ یعنى قدام المطر. همانست که در سورة الفرقان گفت و در عسق: وَ یَنْشُرُ رَحْمَتَهُ یعنى المطر، و در سورة الروم گفت: فَانْظُرْ إِلى‏ آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ یعنى المطر، و قال: إِذا أَذاقَهُمْ مِنْهُ رَحْمَةً، وَ لِیُذِیقَکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ یعنى المطر. وجه پنجم، رحمت بمعنى نبوّت، چنان که در سورة ص گفت: أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَحْمَةِ رَبِّکَ یعنى مفاتیح النّبوّة. همانست که در سورة الزخرف گفت: أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ یعنى النّبوّة. وجه ششم، رحمت بمعنى قرآن، چنان که در یونس گفت: قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ یعنى بالقرآن، و در آل عمران گفت: یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ یعنى بالقرآن، و در سورة یوسف گفت: وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ. وجه هفتم، بمعنى رزق، چنان که در بنى اسرائیل گفت: قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِکُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبِّی یعنى مفاتیح رزق ربّى، و در سورة الکهف گفت: رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً، یعنى رزقا، و قال یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ یعنى من رزقه. و در سورة الملائکة گفت: ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ یعنى من رزق.
وجه هشتم، بمعنى نصرت است، چنان که در سورة الاحزاب گفت: قُلْ مَنْ ذَا الَّذِی یَعْصِمُکُمْ مِنَ اللَّهِ إِنْ أَرادَ بِکُمْ سُوءاً أَوْ أَرادَ بِکُمْ رَحْمَةً یعنى خیرا، و هو النّصر و الفتح.
وجه نهم، رحمت بمعنى عافیت، چنان که در سورة الزمر گفت: أَوْ أَرادَنِی بِرَحْمَةٍ یعنى بعافیة، هَلْ هُنَّ مُمْسِکاتُ رَحْمَتِهِ یعنى عافیته. وجه دهم، رحمت بمعنى مودّت، چنان که در سورة الحدید گفت: وَ جَعَلْنا فِی قُلُوبِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَ رَحْمَةً یعنى مودّة، و در سورة الفتح گفت: رُحَماءُ بَیْنَهُمْ یعنى متوادّین. وجه یازدهم، رحمت بمعنى ایمان، چنان که در سورة هود گفت از قول نوح: أَ رَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلى‏ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی وَ آتانِی رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ یعنى: نعمة من عنده، و هو الایمان، و از قول صالح گفت: وَ آتانِی مِنْهُ رَحْمَةً یعنى ایمانا.
قوله: وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ وَ رَحْمَتُهُ
معنى آنست که اگر نه آن بودى که اللَّه تعالى بفضل خود ترا نبوّت داد، و برحمت خود ترا بوحى نصرت داد، در دل گرفته بودند طائفه‏اى یعنى قوم طعمه که ترا از آنچه حق است بگردانند، تا حکم که کنى بمیل کنى، چنان که مراد ایشانست. ربّ العالمین گفت: وَ ما یُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ‏
و ایشان بجز اضلال تن خویش نمیکنند، و وبال آن جز بایشان باز نگردد، که ایشانند که بر بزه کارى و بیدادگرى دروغ و بهتان یکدیگر را یارى میدهند.
وَ ما یَضُرُّونَکَ مِنْ شَیْ‏ءٍ
یعنى یا محمد ترا از آن هیچ زیان نیست، که زیان آن کس را بود که گواهى بدروغ دهد، و یار ناحق باشد. پس ربّ العزّة منّت نهاد بر مصطفى (ص)، و گفت: وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْکَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ
خداى تعالى فرو فرستاد بر تو کتاب، تا حکم که کنى بر وفق کتاب کنى، و روشن کرد ترا در آن کتاب آنچه حکمت در آن است، و راستى بآن است. و قیل: وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْکَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ
یعنى: الحلال و الحرام، وَ عَلَّمَکَ‏
من الشّرائع. وَ کانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ‏
من امر الکتاب، و أمر الدّین، ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ‏
بالکتاب و النّبوّة، عَظِیماً.
قولهُ: لا خَیْرَ فِی کَثِیرٍ مِنْ نَجْواهُمْ گفته‏اند: چون قوم طعمه را معلوم گشت و ایشان که وى را یارى میدادند، که طعمه دروغ زن است، و درع وى دزدیده، با یکدیگر شدند، و رازى در گرفتند، و هر کسى بنوعى سخن میگفتند. ربّ العزّة در شأن ایشان این آیت فرستاد: لا خَیْرَ فِی کَثِیرٍ مِنْ نَجْواهُمْ در آن راز ایشان و در آن سخن که پنهان با یکدیگر میگویند هیچ خیر و نیکى نیست، إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ یعنى: الّا فى نجوى من امر بصدقة. مجاهد گفت: این آیت عامّ است، و جهانیان در آن یکسان‏اند، میگوید: درین رازها که مردم کنند با یکدیگر، و آن سخنها که در آن خوض کنند، هیچ خیر نیست مگر آنچه از اعمال برّ باشد. پس بیان کرد که اعمال برّ چیست: إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ یعنى خیر در سخن آن کس است که بصدقه فرماید، أَوْ مَعْرُوفٍ یا قرضى بکسى دادن، أَوْ إِصْلاحٍ بَیْنَ النَّاسِ یا میان مردم صلح افکندن. مصطفى (ص) گفت: «کلام ابن آدم کلّه علیه لاله، الّا امر بمعروف او نهى عن منکر او ذکر اللَّه».
این حدیث پیش سفیان میخواندند، مردى گفت: سخت است این حدیث، یعنى وعیدى قوى و بیمى تمام است. سفیان گفت: چه سخنى است درین حدیث؟ این همچنانست که در قرآن میخوانى: لا یَتَکَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً، جاى دیگر: وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا الآیة.
وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ میگوید: هر که این صدقه و قرض و اصلاح میان مردم بجاى آرد، و آن گه باین رضاء اللَّه جوید، و مراد اللَّه خواهد، ربّ العزّة وى را مزد بزرگوار دهد، یعنى بهشت. این معنى بر قراءت بو عمر و حمزه و یعقوب است که ایشان «فسوف یؤتیه» بیا خوانند. باقى نُؤْتِیهِ بنون خوانند، یعنى: ما دهیم او را مزد بزرگوار، بهشت باقى، و نعیم جاودانى.
رسول خدا (ص) ابو ایوب انصارى را گفت: خواهى که ترا راه نمایم بصدقه که ترا به است از چهارپایان چرنده نیکو؟ یعنى: و اللَّه اعلم، که ترا به است از آنکه چهارپایان نیکودارى، و بصدقه دهى. آن گه گفت: «تصلح بین الناس اذا تفاسدوا، و تقرب بینهم اذا تباعدوا»، میان مردم صلح دهى آن گه که فساد یکدیگر جویند، و تباهى در کار یکدیگر آرند. و میان ایشان نزدیکى جویى، و با هم آرى چون از یکدیگر دور افتند. و روى انس بن مالک (رض) قال: بینما رسول اللَّه (ص) جالس اذ رأیناه ضحک حتّى بدت ثنایاه، فقال عمر: ما اضحکک یا رسول اللَّه بأبى و أمّى؟
قال: «رجلان جثوا بین یدى ربّ العزّة جلّ جلاله، فقال احدهما: خذ لی مظلمتى من اخى، فقال اللَّه: اعط اخاک مظلمته. قال: یا ربّ لم یبق من حسناتى شى‏ء. قال اللَّه عزّ و جلّ للطّالب: کیف تصنع بأخیک و لم یبق من حسناته شى‏ء. قال: یا ربّ فیحمل من اوزارى»، ففاضت علینا رسول اللَّه (ص) بالبکاء، ثم قال: «انّ ذلک لیوم عظیم یحتاج فیه النّاس الى ان یحمل عنهم من اوزارهم. فقال اللَّه عزّ و جلّ للطّالب: ارفع بصرک فانظر فى الجنان، فرفع رأسه فقال: ارى مدائن من فضّة و قصورا من ذهب مکلّلة باللؤلؤ، لأىّ نبىّ هذا، لأىّ صدیق هذا؟ لأىّ شهید هذا؟ قال: لمن هو اعطانى الثّمن. قال: یا ربّ! و من یملک ثمن هذا؟ قال: انت تملکه. قال: بم؟ قال: بعفوک عن اخیک. قال: یا ربّ! فقد عفوت عنه. قال: خذ بید اخیک و ادخله الجنّة. قال رسول اللَّه (ص): فاتّقوا اللَّه و اصلحوا ذات بینکم، فانّ اللَّه یصلح بین المؤمنین یوم القیامة».
قوله: وَ مَنْ یُشاقِقِ الرَّسُولَ ابن عباس گفت: این هم در شأن طعمة بن ابیرق آمد، که چون آیتها در شأن وى آمد، و فعل بد وى پیدا گشت، و قوم وى بدانستند که وى ظالم و سارق است، و رسول خدا (ص) فرمود تا دست وى ببرند، وى از میان بگریخت، و به مکه شد و در کافران پیوست، و مرتدّ گشت. چنین گویند که: بمردى فرو آمد نام وى حجاج بن علاط السلمى، و آن مرد وى را گرامى داشت چنان که مهمانان را گرامى دارند. پس طعمه گمان برد که در درون خانه وى زر نهاده است، چون شب در آمد نقب بزد، چون در آن اندرون شد پوست میش نهاده بودند، از آن پوستهاى خام خشک گشته، پایش بآن پوستها برافتاد، آوازى بر آمد خداوند خانه بآن آواز از خواب درآمد، و در آن خانه شد، طعمه را بگرفت و بیرون آورد. اهل مکه گفتند: او را سنگسار کنیم. حجاج گفت: هر چند بد مرد و دزد است، امّا مهمان است، و مهمان را کشتن روى نیست. پس او را بخوارى از شهر بیرون کردند، به حلّه بنى سلیم فرو آمد، و ایشان بت پرست بودند، و با ایشان بت میپرستید، تا در شرک فرو شد، و هلاک گشت. پس ربّ العالمین در شأن وى و در مرتدّ گشتن وى این آیت فرستاد. جویبر گفت از ضحاک از ابن عباس که: این آیت در شأن نفرى آمد از قریش که از مکه به مدینه هجرت کردند، و اسلام در پذیرفتند، و رسول خدا (ص) ایشان را عطا داد. پس شقاء ازلى در ایشان رسید، به مکه باز گشتند، و مرتدّ شدند. ربّ العالمین ایشان را گفت: وَ مَنْ یُشاقِقِ الرَّسُولَ. شقاق نامى است خلاف را، شقّ عصاء المسلمین از آن گرفته‏اند، و آن آن باشد که مأمور در شقّى بود و آمر در شقّى.
مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدى‏ این‏ها در «له» دو وجه دارد: یک وجه آنست که با مصطفى (ص) شود که از اللَّه وى را هدى پیدا و وحى درست. دیگر وجه این من را است که بر سر آیت گفت، که امّت را استوارى مصطفى پیداست، و پیغامبرى وى درست.
وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ گفته‏اند: مراد باین اجماع اهل حق است بر حق، در هر عصرى. اوّل آیتى که شافعى از آن دلیل گرفت بر صحّت اجماع، این آیت بود.
حکایت کنند از شافعى که هارون الرشید از من طلب دلیل کرد بر درستى اجماع از کتاب خدا، و من مهلت خواستم سه روز. رفتم و سه ختم کردم به روز، و تدبّر و تفکّر در آن تمام بجاى بیاوردم. روز سیوم بآن آیت در رسیدم، شاد گشتم، و بدانستم که روشن‏تر دلیلى از کتاب خدا اینست. و وجه دلیل آنست که ربّ العزّة بیم داد و خلاف دین شمرد کسى که نه بر سبیل مؤمنان پى‏برد، و سبیل مؤمنان آنست که بر آن متّفق شوند از قولى یا فعلى. چون کافّه علماء عصر فراهم آمدند بچیزى، و بر آن متفق شدند، آن را اجماع گویند. و مذهب اهل حق آنست که جایز نیست اجتماع این امّت بر باطل و خطا، بخلاف قول نظام که وى روا دارد، و بر خلاف قول امامیه و رافضه که اجماع بنزدیک ایشان خود حجّت نیست، و بخلاف قول داود، و جماعتى از اهل ظاهر که گفتند: اجماع، خود اجماع صحابه است، حجّت آنست و بس. و دلیل اهل حق از جهت سنّت آنست که مصطفى (ص) گفت: «لا تجتمع امّتى على ضلالة»، و روى «على خطأ».
و روى: من فارق الجماعة قید شبر، فقد خلع ربقة الاسلام من عنقه.
و روى: من فارق الجماعة مات میتة جاهلیّة، و روى: من رأى من امیره شیئا یکرهه فلیصبر، فانّه لیس احد یفارق الجماعة شبرا، فیموت، الّا مات میتة جاهلیّة، و روى: علیکم بالسّواد الأعظم. و ید اللَّه على الجماعة.
و من شدّ شدّ فى النّار.
و روى: ما رآه المسلمون حسنا فهو عند اللَّه حسن، و ما رآه المسلمون قبیحا فهو عند اللَّه قبیح.
و از روى معنى اشارتى کنیم: امّتها که گذشتند، در هر عصر که بودند چون بر باطلى متّفق شدندید، و بر تعبیر و تبدیل اجماع کردندید، ربّ العزّة پیغامبرى بایشان فرستادى، تا ایشان را با راه حق و صواب آوردید. و معلوم است که پیغامبر ما (ص) آخر الأنبیاء و خاتم ایشانست، و پس از وى پیغامبرى نخواهد بود. پس ربّ العزّة بکمال مهربانى و کرم خویش این امّت را معصوم کرد. چون بر چیزى متّفق شوند، ربّ العالمین ایشان را در آن پرده عصمت میدارد، تا این عصمت‏عوض آن بعثت باشد که امّتهاى گذشته را بودست، و یقرب من هذا ما
روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ بنى اسرائیل کانت تسوسهم الأنبیاء، فاذا مات نبىّ قام نبىّ مقامه، و لیس بعدى نبىّ». قالوا: فما یکون بعدک یا رسول اللَّه؟ قال: «یکون خلفاء کثیرة». قالوا: فکیف ترى؟ قال: «اوفوا ببیعة الأوّل فالأوّل، و ادّوا الیهم ما لهم، فانّ اللَّه سائلهم عن الذى لکم».
امّا جواب قول داود و اهل ظاهر آنست که ربّ العزّة گفت: وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ، بر عموم گفت، صحابه و غیر ایشان، و آیت بر عموم راندن اولیتر، که اخبار صحاح که یاد کردیم همه بر آن دلالت میکند.
نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ ابو عمرو و حمزه و ابو بکر با سکّان «ها» خوانند، و قالون و یعقوب باختلاس، و باقى باشباع. نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى میگوید: ندعه و ما اختاره لنفسه، فى الدّنیا، لأنّ اللَّه عزّ و جلّ وعده العذاب فى الآخرة. او را فرو گذاریم درین دنیا بآنچه خود را اختیار کردست و عذاب آخرت خود برجاست.
إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ الآیة سبب نزول این آیت آن بود که پیرى اعرابى پیش مصطفى (ص) آمد، و گفت: یا نبىّ اللَّه مردى پیرم، بگناهان آلوده، امّا تا خدا را شناخته‏ام هرگز شرک نیاورده‏ام، و تا ایمان آورده‏ام بکفر باز نگشته‏ام، و جز اللَّه خود را یارى و مولایى نپسندیده‏ام، و بر نافرمانى هرگز دلیرى و مکابره نکرده‏ام، و از کردها پشیمانم، و از گذشتها عذر میخواهم، و استغفار میکنم، با اینهمه حال من نزدیک اللَّه چون خواهد بود؟ ربّ العزّة آیت فرستاد: إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ. وجه دلالت این آیت بر قول اهل بدعت در آیت پیش رفت، و لا حاجة الى اعادته. روى عن ابن عباس قال: ثلاث من لیس فیه منهنّ شى‏ء فانّ اللَّه یغفر ما دون ذلک لمن یشاء: من مات لا یشرک باللَّه شیئا، و من لم یکن ساحرا یتّبع السّحرة، و من لا یحقد على اخیه شیئا.
وقال النّبیّ (ص) لمعاذ بن جبل: «أ تدرى یا معاذ ما حقّ اللَّه على العباد، و ما حقّ العباد على اللَّه؟» قلت: اللَّه و رسوله اعلم، فقال: «حقه علیهم ان یعبدوه و لا یشرکوا به شیئا، و حقهم علیه اذا فعلوا ذلک ان یدخلهم الجنة».
وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا بَعِیداً اى: ذهب عن الطّریق و حرّم الخیر کلّه.
گفته‏اند که ضلال در قرآن بر هشت وجه است: یکى بمعنى غىّ، یعنى بیراهى، چنان که ربّ العزّة گفت حکایت از قول ابلیس: وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ یعنى: و لاغوینّهم عن الهدى فیکفروا، و در سورة یس گفت: وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْکُمْ جِبِلًّا کَثِیراً یعنى: اغوى ابلیس منکم جبلا کثیرا فکفروا، و در صافات گفت: وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ یعنى: غوى قبلهم. وجه دوم ضلال بمعنى زلیل است، چنان که ربّ العزّة گفت: لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ یُضِلُّوکَ‏
یعنى أن یستزلّوک عن الحقّ. جاى دیگر گفت: وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى‏ فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ یعنى فیستزلّ عن طاعة اللَّه فى الحکم من غیر کفر.
وجه سیوم ضلال بمعنى خسران، چنان که در سورة المؤمن گفت: وَ ما کَیْدُ الْکافِرِینَ إِلَّا فِی ضَلالٍ یعنى فى خسار، و در یس گفت: إِنِّی إِذاً لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ یعنى خسار بیّن، و در سورة یوسف گفت: إِنَّ أَبانا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ یعنى فى خسار بیّن من حبّ یوسف، إِنَّا لَنَراها فِی ضَلالٍ مُبِینٍ اى خسران بیّن، إِنَّکَ لَفِی ضَلالِکَ الْقَدِیمِ یعنى فى خسرانک من حبّ یوسف. وجه چهارم ضلال بمعنى شقاء، چنان که در سورة الملک گفت: إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِی ضَلالٍ کَبِیرٍ یعنى فى شقاء طویل. جاى دیگر گفت: إِنَّا إِذاً لَفِی ضَلالٍ وَ سُعُرٍ، إِنَّ الْمُجْرِمِینَ فِی ضَلالٍ وَ سُعُرٍ. یعنى فى شقاء و عذاب، و در سورة سبأ گفت: بَلِ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ فِی الْعَذابِ وَ الضَّلالِ الْبَعِیدِ یعنى الشّقاء الطویل. وجه پنجم ضلالست بمعنى بطلان، چنان که گفت: الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ یعنى ابطل اعمالهم، و قال تعالى: فَلَنْ یُضِلَّ أَعْمالَهُمْ یعنى فلن یبطل اعمالهم، و در سورة الکهف گفت: ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا اى بطل عملهم. وجه ششم ضلال بمعنى خطا، چنان که در سورة الفرقان گفت: إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلًا یعنى اخطأ طریقا، و قال: وَ سَوْفَ یَعْلَمُونَ حِینَ یَرَوْنَ الْعَذابَ مَنْ أَضَلُّ سَبِیلًا اى اخطأ طریقا، و در سورة الاحزاب گفت: فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا مُبِیناً اى اخطأ خطأ ظاهرا، و در نون و القلم گفت: إِنَّا لَضَالُّونَ اى اخطأنا طریق الجنة. وجه هفتم ضلال بمعنى جهالت، چنان که در سورة الشعراء گفت: فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّینَ اى من الجاهلین. وجه هشتم ضلال بمعنى نسیان است، چنان که در سورة البقرة گفت: أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما یعنى ان تنسى احدیهما الشّهادة.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۲۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَکُمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ مِنْ رَبِّکُمْ فَآمِنُوا خَیْراً لَکُمْ اشارت آیت آنست که درگاه ربوبیّت و جلال احدیّت بى‏نیاز است از طاعت مطیعان، و پاکست از عبادت خلقان، در زمین و در آسمان. اگر هر چه آفرینش است: افلاک و سماوات، موجودات و متلاشیات، همه بکتم عدم باز شود، پاکى و خداوندى وى را زیانى نیست، و از ایشان هیچ پیوندى در نباید. احدیّت وى را صمدیّت وى جمالست، و صمدیّت وى را فردانیّت وى جلالست.
خبر درست است از
ابو ذر غفارى عن رسول اللَّه (ص) عن اللَّه عزّ و جلّ، انّه قال: «یا عبادى انى حرمت الظلم على نفسى و جعلته بینکم محرما، فلا تظالموا یا عبادى! انکم الذین تخطئون باللیل و النهار، و أنا الذى اغفر الذنوب و لا ابالى، فاستغفرونى اغفر لکم، یا عبادى! لو ان اولکم و آخرکم و انسکم و جنکم کانوا على اتقى رجل منکم لم یزد ذلک فى ملکى شیئا. یا عبادى! لو أن اولکم و آخرکم و انسکم و جنکم کانوا على افجر قلب رجل منکم لم ینقص ذلک من ملکى شیئا. یا عبادى! لو أن اولکم و آخرکم و انسکم و جنکم سألونى و اعطیت کل انسان منهم ما سأل لم ینقص ذلک منى شیئا الا کما ینقص البحر ان یغمس فیه المحیط غمسة واحدة».
وَ إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ میگوید: اگر خلایق جمله فعل بندگى بگذارند، و کمر طاعت بندگى بگشایند، نتوانند که از بندگى بیرون شوند، یا از روى خلقت بند بندگى از خود برگیرند، تا عزت قرآن این خبر میدهد که: إِنْ کُلُّ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا آتِی الرَّحْمنِ عَبْداً. امّا فرق است میان بنده‏اى که از روى آفرینش اسم بندگى بر وى افتاد، و میان بنده‏اى که از روى نواخت و لطف این نام بر وى افتاد، که أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ، وَ عِبادُ الرَّحْمنِ، «فبشر عبادى»، إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ. اینان مقبولان حضرت‏اند، و آنان مطرودان قطیعت. نه هر که بنده است او نواخته لطف است یا در بند مهر است. بنده براستى دانى کدام است؟ او که آراسته انعام و اکرام است، و در حضرت وصال و مجلس انس شراب مهر، او را در جام است.
پیر طریقت گفت: الهى جمال من در بندگى است یا نه زبان من بیاد تو کیست؟ دولتم آنست که مذکور توام، و رنه در ذکر من مرا قیمت چیست؟
یا أَهْلَ الْکِتابِ لا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ غلوّ ایشان در دین آن بود که عبودیّت بجاى ربوبیّت نهادند، و صفت لاهوت بنا سوت فرو آوردند، و ثالث ثلاثة اعتقاد گرفتند.
و وحده لا شریک له از دست بدادند. ربّ العالمین گفت: لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَیْراً لَکُمْ إِنَّمَا اللَّهُ إِلهٌ واحِدٌ سه مگویید، ازین سخن باز گردید، و بدانید که خدا یکى است، در ذات یکتا، و در صفات بیهمتا، و از عیبها جدا، در صنعهاش حکمت پیدا، در نشانهاش قدرت پیدا، در یکتائیش حجّت پیدا، همه عاجزاند و او توانا، همه جاهل‏اند و او دانا، همه در عدداند و او احد، همه معیوبند و او صمد: لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ.نْ یَسْتَنْکِفَ الْمَسِیحُ أَنْ یَکُونَ عَبْداً لِلَّهِ‏
هرگز در خاطر مریم نیامد که باطن او خزانه قدرت شود، صدف‏وار آن درّ پاک نگاه میداشت تا آن روز که به جبرئیل امین که غوّاص بحار قدرتست فرمان آمد که آن گوهر دولت را از صدف اسرار بیرون گیر، و در صحراى وجود بر دیده اهل آفرینش عرضه کن. چون در وجود آمد، قومى در تصرّف ایستادند که نبات بى‏تخم کى روید؟ و فرزند بى‏پدر چون بود؟ این بنده نیست، و از بندگى وى را جز ننگ نیست، و تقدیر ایشان را جواب میدهد که در خزانه قدرت این چنین اعجوبها بدیع نیست. آدم بنده است، حلقه بندگى در گوش، نه مادر بود او را و نه پدر، فریشتگان همه بندگان‏اند، نه مادر است ایشان را نه پدر، و عیسى در مهد طفولیّت اوّل سخن که گفت جواب ایشان بود که: إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ من بنده خدایم، مرا از بندگى ننگ نیست، و شرف من خود جز در بندگى نیست. ربّ العالمین تحقیق این را گفت:نْ یَسْتَنْکِفَ الْمَسِیحُ أَنْ یَکُونَ عَبْداً لِلَّهِ وَ لَا الْمَلائِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ‏.
آن گه گفت: وَ أَمَّا الَّذِینَ اسْتَنْکَفُوا وَ اسْتَکْبَرُوا فَیُعَذِّبُهُمْ عَذاباً أَلِیماً باش تا فردا که اینان که از بندگى ننگ داشتند، و برترى جستند، و با ربوبیّت در کبریا و عظمت منازعت کردند، ایشان را بر فتراک بیدولتى آن ناکس بندند که میگفت: أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى‏، و ایشان را سرنگون بدوزخ اندازند، و با ایشان گویند: بارى بنگر که از که ماندستى باز.
برترى جستن و استکبار کردن نه کار دینداران است، و نه راه بندگان. بنده باید که طالب مذلّت نفس خویش باشد تا از جمال دین برخوردار شود. او که پیوسته جویاى عزّ نفس خویش باشد عزّ درگاه دین از کجا شناسد؟ «اذا اراد اللَّه بعبده خیرا دله على ذل نفسه». عمر خطاب را روزى دیدند در عهد خلافت که میآمد و مشکى آب در گردن افکنده. گفتند: یا امیر المؤمنین این چه حال است؟ گفت: این ساعت رسولان روم رسیدند، و با من گفتند که: قیصر روم را از سیاست نام تو خواب نماند، و در همه روم کس نیست که نه عدل و راستى تو وى را درست شده است. نفس من بخود باز نگرست، خواستم که بدین مشک آب آن بارنامه نفس خود فرو شکنم. آن گه آب در حجره پیر زنى برد و بازگشت.
سفیان ثورى را عادت بودى که جز در صف آخر نه ایستادى، گفتند: یا سفیان! نه اولى‏تر آنست که اختیار صف اوّل کنى؟ گفت: صدر سزاى خداوندان بود، بندگان را با صدر عزّت چه کار.
یا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَکُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ نُوراً مُبِیناً جلال احدیّت منّت مینهد بر نقطه بشریّت که شما را دو چراغ افروختیم: یکى در دل، یکى در پیش، آنچه در پیش چراغ سنّت است که عین برهان است، و آنچه در دل چراغ ایمانست و نور تابانست. خنک مرا آن بنده‏اى که میان این دو چراغ روان است. عزیزتر ازو کیست که نور اعظم در دلش تابان است! و دیده و روى دوست دیده دل او را عیانست، یک نفس با دوست بدو گیتى ارزانست، یک دیدار از آن دوست بصد هزار جان رایگانست.
جان نیز بنزد تو فرستیم بدین شکر
صد جان نکند آنچه کند بوى وصالت‏
فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ اعْتَصَمُوا بِهِ الآیة از بنده ایمان و اعتصام بحکم بندگى، و از ربّ العزّة فضل و رحمت بنعت مهربانى. آن گه گفت: وَ یَهْدِیهِمْ إِلَیْهِ صِراطاً مُسْتَقِیماً ایشان را هدایت و رشد آن دهد که بدانند که آنچه یافتند از مثوبت، و آنچه دیدند از کرامت، بفضل و رحمت خداى بود، نه بایمان و اعتصام ایشان. و به‏
قال النّبیّ (ص): «ما منکم من احد ینجیه عمله». قیل: و لا انت یا رسول اللَّه؟ قال: «و لا أنا، الّا ان یتغمّدنى اللَّه برحمته».
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم جلیل، جلاله کبریاؤه، کبریاؤه سناؤه، و مجده عزه، و کونه ذاته، ازله ابده، و قدمه سرمده. عظیم فى ملکوته، ملیک فى جبروته، مهیمن صمدى الذات، متوحد سرمدى الصفات:
ملیک فى السماء به افتخارى
عزیز القدر لیس له خفاء
نام خداوندى که بهیچ چیز و هیچ کس نماند، بهیچ کار بهیچ وقت در نماند. دشمن پرور است و دوست نواز، عیب‏پوش است و کارساز. یاد او آئین زبان، و دیدار او زندگى جان، و دریافت او سرور جاودان. پادشاه است بى‏سپاه، و استوار است بى‏گواه، از نهان آگاه، و مضطر را پناه. خداوندى که بعلم نزدیک است، و از وهم دور، جوینده او کشته با جانست، و یافت او رستاخیز بى‏صور، پس نه جوینده مغبون است و نه مزدور معذور.
جوینده در گرداب حسرت و یاونده حیران در موج نور، همى گویند از سر حیرت بزبان دهشت:
قد تحیرت فیک خذ بیدى
یا دلیلا لمن تحیر فیکا
پیر طریقت گفت: الهى! همه از حیرت بفریادند، و من بحیرت شادم، بیک لبیک در همه ناکامى بر خود بگشادم. دریغا روزگارى نمى‏دانستم که لطف ترا دریازم الهى! در آتش حیرت آویختم چون پروانه در چراغ، نه جان رنج تپش دیده، نه دل الم داغ. الهى! در سر آب دارم در دل آتش، در باطن ناز دارم در ظاهر خواهش. در دریایى نشستم که آن را کران نیست، بجان من دردى است که آن را درمان نیست، دیده من بر چیزى آمد که وصف آن را زبان نیست:
خصمان گویند که این سخن زیبا نیست
خورشید نه مجرم ار کسى بینا نیست.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا... روایت کنند از جعفر بن محمّد (ع) که درین کلمات چهار خصلت است که رب العالمین امت را بدان گرامى کرده، و ایشان را بدان نواخته: یکى آنکه ندانست، دیگر کنایت، سوم اشارت، چهارم شهادت. یا اى نداست، ها کنایت، الذین اشارت، آمنوا شهادت. ندا کرامتست، و کنایت از رحمت، و اشارت بمحبت، و شهادت بمعرفت: «ناداهم قبل ان ابداهم، و سماهم قبل أن رآهم». در کتم عدم بودند که ایشان را ندا گرامى کرد، در دایره وجود نیامده بودند که بنام نیکو خواند: «سماکم المسلمین من قبل»، عیب میدید و با عیب میپسندید. جرم میدید و با جرم میخرید. پاکان عالم علوى را میدید، و آلودگان عالم سفلى را میگزید، که «انین المذنبین احب الىّ من زجل المسبحین».
مثال کار آدمى بر درگاه بى‏نیازى با عنایت ازلى، کار آن کودک است که مادر او را جامه نو دوخت، گفت هان و هان اى کودک! تا این لباس آرایش از آلایش نگه دارى. کودک از خانه بدر آمد، با کودکان ببازى مشغول شد، جامه آلوده کرد، و با جامه آلوده قصد خانه کرد، و بگوشه‏اى باز میشد درمانده و حیران، همى گفت مادر را که مرا خواب میآید. مادر دانست که کودک را ترس عتاب مادر است، گفت: اى جان مادر! بیا که ما ترا بدر آن گه فرستادیم که آب و صابون بدست بنهادیم، که ما دانستیم که از تو چه آید. حال آدمى همین است چون آن نقطه دولت و صفى مملکت را از کتم عدم بحیز وجود آوردند، فریاد از جان پاکان و مقدسان برآمد، و تیرهاى انکار در عالم جعلیت میکشیدند که: أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها؟
قومى را مى‏آفرینى که لباس الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ بدود معصیت و غبار شرک سیاه کنند! و پرده حرمت از جمال چهره ایمان بردارند! خطاب آمد که: آرى آنچه تعبیه صدف این اسرار است ما دانیم، کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ، ایشان عزیز کردگان الطاف عزت آمدند، ما ایشان را بلباس عصمت و طیلسان امانت بعالم آلایش وقتى فرستادیم که آب مغفرت با صابون رحمت بدست نهاده بودیم.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا یا من دخلوا فى امانى، و ما وصلتم الى امانى الا بسابق احیانى، یا من خصصتهم ببرى و مشاهدتى، لا تکونوا کمن اعمیتهم عن مشاهدتى و مطالعة برى! بندگان را بنداء کرامت برخواند، آن گه فرمان داد که: أَوْفُوا بِالْعُقُودِ بوفاى پیمان باز آیید، و عقدى که بستید و عهدى که کردید بر سر آن عهد باشید. بنده من! برابر تو دو پیمانست: یکى اجابت ربوبیت ما، دیگر تحمل امانت ما. در اجابت ربوبیت مخالفت مکن.
در تحمل امانت خیانت مکن. اکنون که بخدایى ما اقرار دادى، کار بر دیگرى حوالت مکن و در حلال و حرام اشارت جز فرا شریعت مکن.
أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَةُ الْأَنْعامِ حیوانات بعضى حلال است و بعضى حرام. بعضى کشتن آن رواست و آن را جرمى نه، بعضى کشتن آن نه رواست و طاعتى در میان نه، تا بدانى که صنع او را علت نه، و حکم او را مردّ نه، و دریافت آن بعقل راه نه. إِنَّ اللَّهَ یَحْکُمُ ما یُرِیدُ حکم کند چنان که خود خواهد، و آن خواهد که خود بداند. نه کس را بر علم وى اطلاع، نه برخواست وى اعتراض، نه از حکم وى اعراض:
شهریست بزرگ و من بدو درمیرم
تا خود زنم و خود کشم و خود گیرم.
و فى بعض الکتب: «عبدى یرید و أرید، و لا یکون الا ما ارید. فان رضیت بما ارید کفیتک ما ترید، و ان لم ترض بما ارید اتعبتک فیما ترید، ثم لا یکون الا ما یرید»، و فى معناه انشدوا:
سیکون الذى قضى
سخط العبد ام رضى‏
فدع الهم یافتى
کل هم سینقضى.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ معالم شریعت است، و محاسن طریقت، و امارات حقیقت، و دلالات قدرت و حکمت. میگوید: هر چه نشان ما دارد حرمت دارید، و بتعظیم در آن نگرید، و بفرمانبردارى پیش شوید، تا برخوردار گردید.
وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا اشارتست که بنده همیشه در تحت امر حق ما نتواند بود، پیوسته بار وجود ما نتواند کشید. ساعتى در اداء حق ربوبیت، ساعتى در استجلاب حظ عبودیت. وقتى چنین، وقتى چنان، تابنده بیاساید و زندگى کند میان این و آن، از اینجا گفت مصطفى (ص): «حبب الى من دنیاکم ثلاث: الطیب و النساء و قرة عینى فى الصلاة».
پیر طریقت گفت: الیه! چون از یافت تو سخن گویند، از علم خویش بگریزم، بر زهره خویش بترسم، در غفلت آویزم، نه در شک باشم اما خویشتن در غلطى افکنم، تا دمى بر زنم.
وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى‏ میگوید: در بر و تقوى همه دست یکى دارید. هم پشت و هم روى باشید و هر جاى که مسلمانان در امر و نهى و در بر و تقوى جمع آیند، خود را در میان جمع و جماعت افکنید، تا برحمت حق توانگر شوید. مصطفى (ص) گفت: «الجماعة رحمة، و ید اللّه على الجماعة».
عبد اللَّه مبارک گفت: بمشعر حرام رسیدم، خوابى عظیم بر من غالب شد، فریشته‏اى را دیدم که گفت: اى عبد اللَّه سیصد هزار خلق در موسم‏اند، و حج یک کس پذیرفتند. گفتار بر دلم صعب آمد این سخن. دلتنگ و اندوهگن شدم. هاتفى آواز داد که: اى عبد اللَّه دلتنگ مشو که دیگران را جمله بطفیل وى بیامرزیدند تا بدانى که برکت جمع عظیم است، آخر یک صاحب دولت برآید در میان جمع که کیمیاء هدایت بود، همه را برنگ خود کند.
وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى‏ همه را بر و تقوى میفرماید، اما قومى را راه اثم و عدوان در پیش مى‏نهد، و از بر و تقوى برمیگرداند، کار نه آن دارد که بر خواند، کار آن دارد که کرا در گذارد، و کرا پسندد. مقبولان حضرت دیگرانند، و مطرودان قطیعت دیگر. باردادگان ادْخُلُوها بِسَلامٍ دیگرند، و محرومان اخْسَؤُا فِیها دیگر. میگوید جل جلاله: أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا. خلقت الخیر و قدرته، فطوبى لمن خلقته للخیر، و اجریت الشر على یدیه. وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى‏ گفته‏اند که: بر اینجا موافقت شرع است در امید نجات عقبى، و تقوى مخالفت نفس است در طلب رضاى مولى، و اثم مخالفت شرع است در طلب حطام دنیا، و عدوان موافقت نفس است در معصیت مولى. گفته‏اند: معاونت بر برّ و تقوى آنست که خود بر جاده دین بر استقامت روى، و سیرت بر طریقت پسندیده دارى، تا دیگران بر تو اقتدا کنند، و بر سنن صواب بر اتباع تو راست روند، و معاونت بر اثم و عدوان آنست که راه کژ گیرى، و سنّت بد نهى، تا دیگران بر راه تو روند، و خلق بد گیرند.
اینست که مصطفى (ص) گفت: «من سن سنة حسنة فله اجرها و اجر من عمل بما الى یوم القیامة، و من سن سنة سیئة فعلیه وزرها و وزر من عمل بها الى یوم القیامة».
حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ مردار اگر چه خبیث است و محرم، آخر بوقت اضطرار قدرى از آن مباح است، و از مردارها یکى گوشت برادر مسلمان است که بر وجه غیبت خورند، بهیچ حال آن را رخصت نیست لا اضطرارا و لا اختیارا. پس این مردار از آن صعب‏تر، و تحریم این از آن عظیم‏تر، یقول اللَّه تبارک و تعالى: لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ. و گفته‏اند حیوانى که مأکول اللحم بود وى را دو حالست: یکى آنکه چون بشرط شریعت کشته شود پاک بود، گرفتن آن مباح، و خوردن آن حلال، و چون خود بمیرد پلید باشد، و خوردن آن حرام. از روى اشارت میگوید: این نفس آدمى چون بشمشیر مجاهدت بر طریق ریاضت بر وفق شریعت کشته شود، یعنى که مقهور دین و مأمور شرع گردد، و زیر بار طاعت معبّد و مذلّل شود، آن نفس که برین ضعف باشد پاک بود، قرب او مباح است، و صحبت او حلال، دیدار او روح دل، صحبت او شادى جان، و هر آن نفس که در ظلمت غفلت خویش بمیرد تا در کار دین وى را حس نماند، و در حدود شرع کوشش نکند، این نفس بمنزلت آن مردار است که جرم او پلید و قرب او حرام.
وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّیَةُ وَ النَّطِیحَةُ در تحت هر کلمه ازین کلمات اشارتى است بر ذوق جوانمردان طریقت، و بر مذهب سالکان راه حقیقت: «منخنقه» اشارتست بکسى که خود را در بند آرزوها کند، و سلاسل حرص بر دست و پاى خویش نهد، و رسن طمع در گردن خویش افکند، تا کشته حرص و شهوت شود. حرامست بر سالکان و مریدان، راه این چنین کس رفتن، و متابعت چنین کس کردن. و «موقوذة» اشارتست بآنکس که در حبس هوا و أسر شیطان بماند، کوفته هواجس نفس و وساوس شیطان گردد، تا دل وى در آن زخم و حبس بمیرد، مردار طریقت گردد، و صحبت وى حرام شود. و «متردیة» اشارتست بآنکس که در وادى تفرقت افتد، و هلاک شود، و راه حقیقت گم کند. و «نطیحه» اشارتست بآنکس که با مثال و اشکال خویش از بهر دنیا مردار منازعت کند، و سرو زند تا خصم وى چیره شود، و زیر زخم مردارخوار مردار گردد. و «ما أَکَلَ السَّبُعُ» آنست که طلّاب دنیا سر فرا آن کنند، آن مردار است و جوینده آن همچون سگ، مردار بجز سگ نخورد.
و ما هى الا جیفة مستحیلة
علیها کلاب همّهن اجتذابها.
آن گه گفت: إِلَّا ما ذَکَّیْتُمْ. در شرع ظاهر میگوید: ازین محرمات که یاد کردیم هر چه ذکات شرعى در آن حاصل شود، و شرع آن را مباح گرداند مباح است و خوردن آن آن حلال، همچنین در راه طریقت هر چه زاد راه آخرت بود و ضرورت معاش بود از متاع دنیوى، گرفتن و داشتن آن در دین رواست، و طلب آن مباح، و زاد راه دین از راه دین است. یقول اللَّه تعالى: وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى‏.
وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ هر چه بر هواى طمع کنند نه بر وفق شرع، ذبح على النصب آنست، و هواء نفس معبود خود ساختن و بر مراد آن رفتن نه کار دینداران است و نه حال مؤمنان. یقول اللَّه تعالى و تقدّس: أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ.
وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ ذلِکُمْ فِسْقٌ هر معاملتى و مصاحبتى که نه بر اذن شرع و موافقت دین رود، و مقصود در آن تحصیل دنیا و مراد نفس بود، آن عین قمار است، صورت آن مکر و خداع، و حاصل آن فسق و فساد، و سرانجام آن عقوبت و عذاب.
الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ الآیة جعفر بن محمد (ص) گفت: «الیوم» اشارتست بآن روز که مصطفى (ص) را بخلق فرستادند و تاج رسالت بر فرق نبوت وى نهادند، و شادروان شرع او گرد عالم درکشیدند، و بساط رحمت بگسترانیدند. دود شرک با طى ادبار خود شده، و رسوم و آثار کفر مندرس و مضمحل گشته، و از چهار گوشه عالم آواز کوس دولت محمد عربى علیه افضل الصلوات برآمده که: وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ:
صلّى الاله على ابن آمنة الذى
جاءت به سبط البنان کریما
قل للذى یرجو شفاعة احمد
صلّوا علیه و سلموا تسلیما
اى منظر تو نظاره‏گاه همگان
پیش تو درافتاده راه همگان
اى زهره شهرها و ماه همگان
حسن تو ببرد آب و جاه همگان‏
هنوز شب بشریت را وجود نبود که آفتاب نبوت او در سماء سمو خود استوار داشت که: «کنت نبیا و آدم بین الماء و الطین». اى مهتر! جمال بنماى تا همه وجود آفتاب شود. یا سیّد صدف رحمت بگشا، تا این مفلسان کنار پر از جوهر کنند:
آن روى چرا به بت‏پرستان نبرى
جلوه نکنى کفر ز دلشان نبرى‏
یا سیّد! جمال مجبولى تو جز در ادراج «لعمرک» یاد نکنیم. قبله اولین و آخرین جز حلقه چاکران تو نسازیم. اى سیّد! اگر آن آفتاب که در دل تو است اراده باز دهیم، نه در روم چلیپا ماند نه در عالم کفر و زنّار:
رحمتى کن بر دل خلق و برون آى از حجاب
تا شود کوته‏بینان ز هفتاد دو ملت داورى.
وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی این خطاب با صحابه مصطفى است، میگوید: اتممت علیکم نعمتى، بأن خصصتکم بین عبادى بمشاهدته صلى اللَّه علیه و سلم، و جعلتکم حجة لمن بعدکم من الأمم الى یوم القیامة» و گفته‏اند که: الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ اشارتست بروز اول در عهد ازل، میگوید: در ازل این دین بر شما تمام کردم، و کار شما بساختم، و شما را بداغ خود گرفتم، نه چیزى است که نو ساخته‏ام، که دیر است تا پرداخته‏ام، اما امروز تمام کردم، که دانسته خود بر شما اظهار کردم، و کرده خود وانمودم. وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی و تمامى کار آنست که فردا در حظیره قدس رضاء خود ترا کرامت کنم.
وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً و شایسته وصال حضرت خود گردانم، و همسایگى خود بپسندم، و نیز در نواخت بیفزایم، و گویم: «عبدى! رضیت بک جارا فهل رضیت لى جارا؟» و گفته‏اند: کمال دین تحقیق معرفتست در هدایت حال، و اتمام نعمت تحصیل مغفرت است در نهایت کار، منت مینهد بر مؤمنان که من باول معرفت دهم، و بآخر بیامرزم، و این خطاب با جماعت مؤمنان است، و شک نیست در مغفرت جماعت مؤمنان، اگر شک است در آحاد و افراد است که بر ایمان بمانند یا نمانند، اما بر جمله مؤمنان آمرزیده‏اند.
گفته‏اند: این اسلام پسندیده اللَّه است، و رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً بوى اشارت است بر مثال سرایى است که راه گذر آن بر چهار درگاه است، و از پس آن در گاهها چهار قنطره است، و پس آن قنطرها درجات و مراتب است، تا درگاهها و قنطرها باز نبرند بدرجات و مراتب نرسند. اول درگاهى که بر راه گذر آنست اداء فرایض است. دوم اجتناب محارم.
سیوم تکیه کردن بر ضمان اللَّه در کار روزى. چهارم صبر کردن بر بلاها و رنجها. چون بدین درگاهها گذشتى قنطرها پیش آید: اول قنطره رضا، بحکم اللَّه رضا دادن و آن را گردن نهادن، و از راه اعتراض برخاستن. دوم قنطره توکل است، بر خدا اعتماد داشتن و او را بپناه و پشت خود گرفتن و وکیل خود شناختن. سیوم قنطره شکر است، نعمت اللَّه بر خود بشناختن، و آن نعمت در طاعت وى بکار بردن. چهارم قنطره اخلاص است در اعمال، هم در شهادت، هم در خدمت و هم در معرفت. شهادت در اسلام و خدمت در ایمان و معرفت در حقیقت. چون قنطرها باز بریدى از آن پس درجات است و مراتب، هر کس را چنان که سزاست، و چنان که اللَّه او را خواست. اینست که رب العزّة گفت: لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یَسْئَلُونَکَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ الآیة ابو رافع روایت کند که جبرئیل (ع) فرو آمد، بر در سراى پیغامبر (ع) بایستاد و دستورى خواست تا در شود.
رسول (ع) او را دستورى داد. جبرئیل هم چنان ایستاده بود، و توقف همیکرد، تا رسول بیرون آمد، و گفت: یا جبرئیل ترا دستورى دادیم، چرا در نیایى؟ جبرئیل گفت: در این خانه سگ‏بچه‏اى است، و ما که فرشتگان‏ایم در هیچ خانه نرویم که در آن سگ باشد یا صورتگرى، و بهذا
روى على بن ابى طالب (ع) أنّ النّبیّ (ص) قال: «الملائکة لا تدخل بیتا فیه صورة و لا کلب و لا جنب».
و روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «اتانى جبرئیل (ع) فقال اتیتک البارحة فلم یمنعنى ان اکون دخلت الا انّه کان على الباب تماثیل، و کان فی البیت قرام ستر فیه تماثیل، و کان فى البیت کلب، فمر برأس التمثال الذى على باب البیت فیقطع فیصیر کهیئة الشجرة، و مر بالستر فیقطع فیجعل وسادتین توطئان، و مر بالکلب فیخرج»، ففعل رسول اللَّه (ص).
بو رافع میگوید: چون جبرئیل این سخن بگفت، رسول خدا بمن فرمود که در خانهاى مدینه بگرد، و هر جا که سگ بینى بکش. گفتا: سگان را چندان که یافتم کشتم. رسول خدا حرام کرد داشتن آن و فروختن و بهاى آن ستدن، و ذلک‏
فیما روى ابو هریرة، قال: قال رسول اللَّه (ص): «لا یحلّ ثمن الکلب، و لا حلوان الکاهن، و لا مهر البغى».
و روى جابر، قال: «امرنا رسول اللَّه (ص) بقتل الکلاب حتى أن المرأة تقدم من البادیة بکلبها، فنقتله».
پس جماعتى آمدند و چنان نمودند که ایشان را بسگان حاجت است، از بهر صید و زرع و ماشیه، و بتعریض گفتند: ما ذا یحلّ لنا من هذه الأمّة التی تقتلها؟
رسول خدا ایشان را جواب نداد، انتظار وحى همیکرد، تا جبرئیل فرو آمد و این آیت آورد: یَسْئَلُونَکَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ. پس رسول خدا دستورى داد داشتن بعضى سگان را تا مردم انتفاع بدان همیگیرند، و دو نوع از آن بقتل مخصوص کرد یکى کلب عقور، دیگر سیاه همرنگ، و ذلک فى‏
قوله (ص): «اقتلوا منها کل اسود بهیم»، و قال: «علیکم بالأسود البهیم ذى النقطتین، فانّه شیطان».
اکنون سگ داشتن از بهر زرع و صید و ماشیه رواست و بیرون از آن نه رواست، لقول النّبی (ص): «من اتخذ کلبا الّا کلب ماشیة او صید او زرع انتقص من اجره کل یوم قیراط».
و قال (ص): «ما من اهل بیت یرتبطون کلبا الا نقص من عملهم کل یوم قیراط الا کلب صید او کلب حرث او کلب غنم».
یَسْئَلُونَکَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ سعید جبیر گفت: این آیت در شأن عدى بن حاتم و زید بن المهلهل آمد، که گفتند: یا رسول اللَّه انا نصید بالکلاب و البزاة، فمنه ما ندرک ذکاته، و منه ما یقتل، فلا ندرک ذکاته، و قد حرّم اللَّه المیتة، فما ذا یحل لنا؟» گفتند: یا رسول اللَّه! پیوسته شکار کنیم بسگان و بازان، و صیدى که درافتد، باشد که زنده یابیم و بدست خویش چنان که شرع فرموده کشیم، و باشد که کشته یابیم، و بذکوة نرسد، و معلوم آنست که رب العزّة مردار حرام کرده، اکنون حلال از آن کدام است، و حرام کدام؟ رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: یَسْئَلُونَکَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ اى رسول من! ایشان را جواب ده که هر چه طیبات است شما را حلال است، و طیبات آنست که تحریم آن در کتاب و سنت نیامده است، و عرب آن را پاک دارد. هر چه بعرف و عادت عرب پاک است، و عرب آن را خورند از طیبات است، و هر چه بعرف و عادت ایشان پاک نیست و نخورند از خبائث است، و رب العزه میگوید: وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ. شتر و گاو و گوسفند و خرگور و اسب و آهو و گاو دشتى و خرگوش و روباه و کفتار و سوسمار، که عرب خورند، و یربوع و قنفذ و چرز و ملخ، این همه از طیبات است که عرب آن را صید کنند و خورند، و نصوص بدان آمده است.
وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ یعنى: و صید ما علمتم من الجوارح، هر چه صید کند از ددان و پرندگان، آن را جوارح گویند یعنى کواسب، و جوارح آدمى از آن نام کردند که کواسب وى‏اند، «اجْتَرَحُوا السَّیِّئاتِ»
اى اکتسبوها، «وَ یَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ» اى اکتسبتم. «مُکَلِّبِینَ» على الخصوص سگ‏داران‏اند که بسگ صید کنند، و مراد باین جمله شکاریانند، لکن سگ بذکر مخصوص کرد که این عام‏تر است، و صید بسگ بیشتر کنند.
تُعَلِّمُونَهُنَّ یعنى تؤد بوهن لطلب الصید، آن شکارى باید که آموخته باشد چنان که صید که گیرد نگه دارد صیاد را، و از آن نخورد، کشته یا زنده، و چون صیاد آن را فرا صید کند فرا شود، و چون برخواند اجابت کند، و چون باز خواند باز ایستد.
روى عدى بن حاتم قال: قال لى رسول اللَّه (ص): «اذا ارسلت کلبک فاذکر اسم اللَّه، فان امسک علیک فأدرکته حیّا فاذبحه، و ان ادرکته قد قتل، و لم یأکل منه فکله، و ان اکل فلا تأکل، فانما امسک على نفسه، و ان وجدت مع کلبک کلبا غیره، و قد قتل فلا تأکل، فانک لا تدرى ایهما قتله، و اذا رمیت بسهمک فاذکر اسم اللَّه، فان غاب عنک یوما، فلم تجد فیه الا اثر سهمک فکل ان شئت، و ان وجدته غریقا فى الماء فلا تأکل».
و روى أن ابا ثعلبة الخشنى جاء الى النّبی (ص): فقال یا رسول اللَّه ان ارضنا ارض صید، فأرسل سهمى و اذکر اسم اللَّه، و أرسل کلبى المعلم، و اذکر اسم اللَّه، و أرسل کلبى الذى لیس بمعلم. فقال النّبی (ص): «ما حبس علیک سهمک، و ذکرت اسم اللَّه فکل، و ما حبس علیک کلبک المعلم و ذکرت اسم اللَّه فکل، و ما حبس علیک کلبک الّذى لیس بمعلم، و أدرکته ذکاته فکل، و ان لم تدرک ذکاته فلا تأکل».
فَکُلُوا مِمَّا أَمْسَکْنَ عَلَیْکُمْ اى صدن لکم، وَ اذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَیْهِ یعنى عند ارسال الجوارح. خلاف است میان علما که کلب معلم چون یک بار اتفاق افتد که از فریسه خود چیزى بخورد بعد از آنکه بارها صیاد را نگه داشته باشد و از آن نخورده، و طبیعت اصلى دست بداشته، این یک بار که از آن بخورد باقى حلال است یا حرام؟ یک قول شافعى آنست که حلالست، و باین یک دفعه که از آن چیزى خورد حرام نگشت، و معنى امساک از آن برنخاست، و قول دیگر آنست که حرام است، و این موافق مذهب ابو حنیفه است و بناء مسأله بر آنست که ترک اکل بنزدیک شافعى نه از شرائط امساک است، و بنزدیک بو حنیفه از شرایط امساک است، و هم چنین خلاف است در فریسهاى پیش، بنزدیک شافعى همه حلال‏اند قولا واحدا، و بنزدیک بو حنیفه همه حرامند، اما فریسه باز اگر چه از آن بخورد حلالست باتفاق.
ثمّ قال: «وَ اتَّقُوا اللَّهَ» اى فى اوامره و نواهیه، «إِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسابِ».
الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ این یوم آن روز عرفه است که مصطفى (ص) بموقف بود، و این طیبات هم بهیمة الانعام است.
وَ طَعامُ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ ذبائح اهل تورات و انجیل است. «أُحِلَّ لَکُمُ» اى حلال لکم. میگوید: ذبائح جهودان و ترسایان شما را حلالست که مسلمانانید، و همچنین ذبائح هر کس که در دین ایشان شد پیش از مبعث مصطفى (ص). اما آن کس که از دینى دیگر وادین ایشان شود بعد از مبعث مصطفى (ص)، ذبیحه وى حلال نیست، و ذبائح ترسایان عرب هم حلال نیست که مصطفى (ص) گفت: «ما نصارى العرب باهل الکتاب، لا تحلّ لنا ذبائحهم».
امّا اطعمه ایشان بیرون از ذبائح، علما در آن مختلف‏اند. بیشتر بر آنند که حلالست همچون ذبائح گفتند: طعام لفظى است که بر همه مأکولات افتد.
اما کتابى که بوقت ذبح نام دیگر برد، نه نام اللَّه، در آن ذبیحه وى دو قول است: بیک قول حرام است، لما روى ان ابن عمر قال: «لا تأکلوا ذبائح النصارى، فانّهم یقولون باسم المسیح، و انهم لا یستطیعون ان یهدوکم قد أضلوا انفسهم»، و بیشترین علما بر آن قول‏اند که حلالست. شعبى و عطا گفتند: اذا ذبح النصرانى، و قال باسم المسیح، فانّه لا یحرّم، لان اللَّه تعالى قد أحلّ ذبائحهم، و هو یعلم ما یقولون.
وَ طَعامُکُمْ حِلٌّ لَهُمْ یعنى و حلال لکم ان تطعموهم طعامکم. میگوید: شما را حلال است و گشاده، که ایشان را طعام دهید. و بدان که طعام در قرآن بر چهار وجه است. یکى از آن مطعوماتست که مردم آن را پیوسته بکار دارند، و ذلک فى قوله تعالى: أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ، وَ هُوَ یُطْعِمُ وَ لا یُطْعَمُ، فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا. وجه دوم طعام است بمعنى شراب، و ذلک فى قوله تعالى: وَ مَنْ لَمْ یَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّی اى من لم یشربه.
وجه سیوم طعامست بمعنى تملیح السّمک. چنان که گفت: أُحِلَّ لَکُمْ صَیْدُ الْبَحْرِ یعنى تملیح السّمک منفعة لکم. وجه چهارم طعام است بمعنى ذبائح، چنان که درین آیت گفت: وَ طَعامُ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ حِلٌّ لَکُمْ وَ طَعامُکُمْ حِلٌّ لَهُمْ.
وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ یعنى: و أحل لکم نکاح حرائر المسلمات و حرائر الکتابیات. احصان ایدر بمعنى حرّیت است. میگوید: شما را حلالست و روا که آزاد زنان مؤمنان و آزاد زنان اهل کتاب تورات و انجیل بزنى کنید، مسلمانان را رواست که آزاد زنان اهل کتاب بزنى کنند، اما نکاح کنیزکان کتابیات روا نیست بمذهب شافعى، که ربّ العزّة گفت: وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلًا أَنْ یَنْکِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ مِنْ فَتَیاتِکُمُ الْمُؤْمِناتِ. این آیت دلیل است که ایمان در نکاح کنیزکان شرط است، و این مسأله خلاف عراقیان است، که بنزدیک ایشان نکاح کنیزکان کتابیات رواست، و بقول ایشان محصنات درین آیت عفائف‏اند نه حرائر، یعنى که ناح عفائف رواست، اگر آزادند و اگر کنیزک مؤمناتند یا کتابیات، و نکاح فواجر روا نیست نه از مؤمنات و نه از کتابیّات، نه کنیزک و نه آزاد، و این قول سدى است و قول اول درست‏تر است، و بیشترین علما و فقها بر آنند.
إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ یعنى مهورهن، «مُحْصِنِینَ» اى متزوّجین کماامر اللَّه، غَیْرَ مُسافِحِینَ محالبین بالزّنا، وَ لا مُتَّخِذِی أَخْدانٍ مسرّین بالزّنا بهن.
چون اللَّه تعالى نکاح زنان اهل کتاب حلال کرد، آن زنان گفتند: این نکاح را حلال نکرد بر مسلمانان مگر که اعمال ما نیز پسندید، و از ما خشنود گشت، رب العالمین این آیت فرستاد: وَ مَنْ یَکْفُرْ بِالْإِیمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ نه چنان است که ایشان میگویند، که نکاح ایشان ایشان را از کفر بیرون نیارد، و بایشان سود نکند، که هر که کافر شود بایمان، عمل وى تباه است. درین کلمت سه وجه گفته‏اند: یکى آنست که هر که کافر شود بایمان یعنى که از ایمان باز برد، چنان که تصدیق کرد تکذیب کند. دیگر وجه آنست که: و من یکفر بشی‏ء مما یحب به الایمان من صفات اللَّه و اسمائه و کتبه و رسله و ملائکته و الیوم الآخر و القدر کله خیره و شره و ما نطق به الکتاب و السنة الصحیفة من الغیب کالجنّة و النار و العرش و الکرسى و الحجب و الحوض و المیزان و الصراط. سدیگر وجه مجاهد گفت: و من یکفر بالایمان یعنى و من یکفر باللّه، «فقد حبط عمله و هو فى الآخرة من الخاسرین» ممّن خسر الثواب.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ الآیة علما در حکم این آیت مختلف‏اند، و ظاهر آیت چنان مینماید که در هر نمازى وضو میباید کرد، اما قومى گفتند که: این آیت اگر چه از روى لفظ عام است بمعنى خاص است، و در قرآن ازین عمومات و مجملات فراوان است که آن را حاجت بتخصیص و تفسیر و بیان است، و سنّت مصطفى مبیّن آنست، کما قال اللَّه تعالى: وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ. یکى از آن عموم که سنّت آن را مخصوص کرد اینست که رب العزّة گفت: إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا یعنى اذا قمتم الى الصلاة محدثون، یعنى من النوم او من غیره، و دلیل برین تأویل آنست که از ابن عباس پرسیدند حکم این آیت، وى جواب داد که «لا وضوء الا من حدث»، و کذلک‏
روى ابن عمر: «أن النبى (ص) صلّى الظهر و العصر و المغرب و العشاء بوضوء واحد».
قومى گفتند: این تشدید در ابتداء اسلام بود، اما بعد از آن منسوخ گشت، و بتخفیف بدل کردند، لما
روى عبد اللَّه بن حنظلة: «ان النّبی (ص) امر بالوضوء عند کل صلاة فشق ذلک علیه، فأمر بالسواک، و رفع الوضوء عنه، الا من حدث»، و روى سلیمان بن بریدة عن ابیه أن رسول اللَّه (ص) کان یتوضأ لکل صلاة، فلما کان یوم فتح مکة صلى الصلوات کلّها بوضوء واحد، فقال عمر انّک فعلت شیئا لم تکن تفعله، فقال عمدا فعلته یا عمر».
قومى گفتند: سیاق این آیت بر طریق ندب است و استحباب، نه بر طریق حتم و اعجاب، و لهذا
قال عکرمة: «کان على (ع) یتوضّأ لکل صلاة و یقرأ هذه الایة».
و روایت کنند از ابو غضیف الهذلى که عمر را دید که هر نمازى را وضو میکرد، گفت یا عمر چنین میباید کرد؟ هر نمازى را وضو واجب است؟ عمر گفت: نه، که یکى کفایت باشد ما دام که حدثى نیفتند، لکن من از بهر آن میکنم که از رسول خدا شنیدم: «من توضّأ على ظهر کتب اللَّه له عشر حسنات، ففى ذلک رغبت یا ابن اخى».
قومى گفتند که: این آیت از بهر آن آمد که رسول خدا را عادت بود که در هر عمل که کردى، وضو فرا پیش آن داشتى، تا آن حد که یاران گفتند: چون اراقت کردى بر وى سلام کردیم، جواب نداد، تا آن گه که وضو کرد، و سخن گفتیم، همچنین جواب نداد تا وضو کرد. و روى حنظلة بن الراهب: «ان رجلا سلم على النبى (ص)، و هو یبول، فلم یردّ علیه حتى تیمم، و قال: انه ما منعنى ان أرد علیک الا انى لم اکن متوضّئا».
پس رب العالمین او را درین آیت دستورى داد که در وقت حدث ترا این افعال مباح است، چون بر نماز خیزى وضو کن نه بر کارى دیگر. إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ یعنى اذا اردتم القیام الى الصلاة، کقوله تعالى: فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ، یعنى فاذا اردت ان تقرأ القرآن فاستعذ باللّه. میگوید: چون خواهید و عزم کنید که بر نماز خیزید، فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ رویهاى خویش بشویید. و حدّ روى از قصاص موى سر است تا طرف زنخ، تا با منبت دو گوش. آب مطلق درین موضع محدود براندن در وضو فرض است، و محاسن کشیده که ازین موضع درگذشته باشد شافعى را در شستن آن دو قول است: بیک قول واجب نیست، و این موافق مذهب ابو حنیفه است، و بقول دیگر واجب است، و آن قول صحیح است و مذهب اصحاب، مگر مزنى که اختیار وى قول اول است.
وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَى الْمَرافِقِ قومى گفتند: مرافق در تحت غسل نشود، که الى بمعنى حدّ و غایت است، چنان که آنجا گفت: ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّیامَ إِلَى اللَّیْلِ، و این درست نیست و فتوى عامه علما بر آن نیست. عامه علما بر آنند که مرافق در تحت غسل شود، و الى بمعنى مع است، کقوله تعالى: وَ یَزِدْکُمْ قُوَّةً إِلى‏ قُوَّتِکُمْ، اى مع قوتکم، وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى‏ أَمْوالِکُمْ، اى مع اموالکم، فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ، مَنْ أَنْصارِی إِلَى اللَّهِ. و روى جابر: «ان النبى (ص) کان اذا توضأ ادار الماء على مرفقیه».
دو دست با هر دو مرفق بشستن در وضو واجب است، از بهر آنکه اقامت مصالح تن بر دو دست میگردد، و دو دست بدو مرفق میگردد تا برفق بمصالح خویش برسد.
وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ مذهب مالک و مزنى مسح همه سرکشیدن واجبست در وضو، از بهر آنکه این «با» معنى تعمیم نهند، چنان که جاى دیگر گفت تعالى و تقدس: فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُمْ مِنْهُ، و این مذهب درست نیست، و تعمیم باطلست، لما
روى المغیرة بن شعبه: «ان النبى (ص) مسح بناصیته، و على عمامته».
ابو حنیفه گفت: قدر واجب مسح ربع سر است. ابو یوسف گفت: مسح نیمه سر. شافعى گفت: چندان که اسم مسح بر آن افتد کفایت باشد و فرض گذارده شود. گفتا و این با باء تبعیض است، چنان که گویند: مسحت یدى بالمندیل، فانه یسمى ماسحا، و ان کان مسح بعضه.
اما کمال مسح بمذهب شافعى در تکرار است، و مذهب ابو حنیفه در استیعاب، و حجت شافعى آنست که رسول خدا وضو کرد، و مسح سر سه بار کشید، بیک روایت آن گه چون فارغ شد گفت: «هذا وضویى، و وضوء الانبیاء قبلى، و وضوء خلیلى ابراهیم (ع)».
قوله: وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَى الْکَعْبَیْنِ مکى و ابو عمر و حمزه و ابو بکر و ارجلکم بخفض لام خوانند، باقى بنصب خوانند، آن کس که بنصب خواند گوید: عطف است بر وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ، و گوید: در آیت تقدیم و تأخیر است، تقدیره: فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الى المرافق، و ارجلکم الى الکعبین، و امسحوا برءوسکم، و دلیل این تقدیم و تأخیر، هم از جهت خبر واضح است، هم از جهت نظر، اما خبر آنست که مصطفى (ص) گفت: «لا یقبل اللَّه صلاة امرى حتى یضع الطهور مواضعه، فیغسل وجهه و یدیه و یمسح برأسه، و یغسل رجلیه».
و قال جابر: «امرنا رسول اللَّه ان نغسل ارجلنا اذا توضأنا للصلاة».
و روى «ان عثمان توضأ فأفرغ على یدیه ثلاثا، فغسلهما ثم مضممض، و استنثر، ثم غسل وجهه ثلاثا، ثمّ غسل یده الیمنى الى المرفق ثلاثا، ثم غسل یده الیسرى الى المرفق ثلاثا، ثمّ مسح برأسه، ثمّ غسل رجله الیمنى ثلاثا، ثم الیسرى ثلاثا، ثم قال رأیت رسول اللَّه (ص) توضأ نحو وضویى هذا، ثمّ قال: من توضأ وضویى هذا ثم یصلى رکعتین لا یحدث نفسه فیهما بشی‏ء غفر له ما تقدم من ذنبه».
و عن عبد اللَّه بن عمر، أن النبى (ص) رأى قوما، و اعقابهم تلوح لم یمسّها الماء، فقال: «ویل للاعقاب من النار، اسبغوا الوضوء».
و روى انس ان رجلا اتى النبى (ص)، و قد توضأ و ترک على قدمیه مثل موضع الظفر، فقال رسول اللَّه: «ارجع فأحسن وضوءک».
اما دلیل نظرى آنست که: رب العزة در شستن پاى حدى پدید کرد، گفت: «إِلَى الْکَعْبَیْنِ»، هم چنان که در شستن دست حدى بنهاد، گفت: «إِلَى الْمَرافِقِ». چون در تحدید هر هر دو یکسان کرد، دلیلست که در حکم هر دو یکسان‏اند، پس حکم دست غسل است، حکم‏ پاى نیز غسل باید بخلاف مسح، که در مسح هیچ حد ننهاد، نه در تیمم، که گفت: «فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُمْ مِنْهُ»، و نه در وضو، که گفت: «وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ». اگر حکم هر دو پاى مسح بودى نه غسل، پس تحدید در آن نبودى، که در مسح تحدید نیست، چنان که بیان کردیم. و نیز در خبر است که مصطفى (ص) گفت در صفت مؤمنان: «انهم یحشرون فى القیامة غرا محجلین من آثار الوضوء».
فردا در قیامت امّت من میآیند رویهاى ایشان سپید و دست و پایشان سپید از آثار وضوء. غرا سپیدى روى است، محجلین سپیدى دست و پاى، رسول خدا دست و پاى را بهم جمع کرد در ثواب، و هر دو بهم برابر کرد در آن روشنایى و سپیدى که از آثار وضو باشد. این دلیل است که امروز در سراى حکم هر دو بحکم برابرند و یکسان.
اما ایشان که «أَرْجُلَکُمْ» بخفض خوانند، گویند: عطف بر رؤس است، اما مراد باین مسح غسل است، که مسح در لغت مسح بود و غسل بود. عرب گویند: فلان مسح للصلاة، اى توضأ، و در پارسى گویند که: مسح کرد یعنى وضو کرد، و این از بهر آنست که آن کس که آبدست کند ناچار آب بر اعضاء خویش ریزد، و دست بدان بمالد تا غسل حاصل شود. پس چون معلوم شد که مسح هم غسل بود و هم مسح، گوئیم در سر مسح است بعینه، که تحدید با آن نیست، و در رجلین غسل است، که تحدید دلالت میکند بر غسل.
ابو عبیده و اخفش گفتند: «و أرجلکم» خفض است بر طریق جوار نه بحکم عطف، چنان که جاى دیگر گفت: «فیأتیکم عذاب یوم الیم». موضع الیم رفع است که صفت عذابست، و خفض آن بر طریق جوار است، همچنین موضع «ارجلکم» نصب است که عطف بر وجوه است، و خفض آن بر طریق جوار است، و این چنین در قرآن و در لغت بسیار است، و در اعراب رواست.
اما واوها که درین آیت است، علما در آن مختلف‏اند که واو ترتیب‏اند یا واو جمع؟ قومى گفتند: بمعنى ترتیب و تعقیب‏اند، و ازینجا ترتیب در وضو واجب دیدند: اول روى شستن، پس هر دو دست بشستن، پس مسح سر کردن، پس هر دو پاى بشستن.
وضو برین ترتیب واجب دیدند، و خلاف این باطل دانستند، و اختیار شافعى آنست، و حجت وى آنست که مصطفى (ص) گفت بر قول خداى عزّ و جلّ: إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ، ابدؤا بما بدأ اللَّه به.
این دلیلست که واو ترتیب واجب کند، و بدایت بلفظ، بدایت بفعل واجب کند، و کذلک‏
قیل لعبد اللَّه بن زید بن عاصم: کیف کان رسول اللَّه یتوضأ؟
فدعا بوضوء، فأفرغ على یده الیمنى، فغسل یدیه مرّتین، ثمّ مضمض و استنثر ثلاثا، ثمّ غسل وجهه ثلاثا، ثمّ غسل یدیه مرّتین مرّتین الى المرفقین، ثمّ مسح رأسه بیدیه، فأقبل بهما، و ادبر بدأ بمقدم رأسه، ثمّ ذهب بهما الى قفاء، ثمّ ردهما حتى رجع الى المکان الّذى بدأ منه، ثمّ غسل رجلیه.
رسول خدا وضو برین ترتیب کرد، و پس ازین صحابه و تابعین و سلف صالحین الى یومنا هذا، همه چنین کردند، و بخلاف این هیچ کس نقل نکرد، دلیلى روشن است که این ترتیب که در وضو واجب دیده‏اند. و مذهب مالک آنست که اگر ترتیب بعمد دست بدارد، آن وضو بکار نیست، و اعادت باید کرد، و اگر بنسیان دست بدارد، بر وى اعادت نیست، و اختیار مزنى اینست.
اما مذهب بو حنیفه و سفیان آنست که ترتیب در وضو سنّت است نه واجب، اگر بعمد یا بنسیان دست بدارد بر وى اعادت نیست، و بر وفق مذهب ایشان «واو» موجب ترتیب نیست، که واو بمعنى جمع است، هم چنان که در آن آیت گفت: إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساکِینِ الایة. قالوا: لا خلاف أن تقدیم بعض اهل السهام على بعض فى الاعطاء جائز، فکذلک هاهنا. امّا ما ورد من الاخبار فى فضل الوضوء
فقد روى عن النبى (ص) انه قال: «من توضأ فأحسن الوضوء خرجت خطایاه من جسده، حتى تخرج من تحت اظفاره»، و قال: «اذا توضأ العبد المؤمن او المسلم، فغسل وجهه، خرج من وجهه کل خطیئة نظر الیها بعینه مع الماء او مع آخر قطر الماء، فاذا غسل یدیه خرج من یدیه کل خطیئة بطشتها یداه مع الماء او مع اخر قطر الماء حتى یخرج تقیا من الذّنوب»، و قال: «تبلغ الحلیّة من المؤمن حیث یبلغ الوضوء»، و قال: «الطّهور شطر الایمان، و الحمد للَّه یملأ المیزان، و سبحان اللَّه و الحمد للَّه یملأن ما بین السماوات و الارض، و الصلاة نور، و الصدقه برهان، و الصبر ضیاء، و القرآن حجة لک او علیک».
و عن عبد الرحمن بن سمرة، قال: «خرج علینا رسول اللَّه، و نحن فى مسجد المدینة، فقال لقد رأیت البارحة عجبا، رأیت رجلا من امتى سلط علیه عذاب القبر، فجاءه وضوءه، فاستنقذ من ذلک»، و عن انس قال: قال لى النبى (ص): «یا بنى! اسبغ الوضوء یزد فى عمرک، و یحبک حافظاک. یا بنى! ان استطعت ان لا تزال على وضوء فانه من اتاه الموت، و هو على وضوء، اعطى الشهادة»، و قال (ص): «استقیموا، و لن تحصوا، و اعلموا ان خیر اعمالکم الصلاة، و لا یحافظ على الوضوء الا مؤمن.»
وَ إِنْ کُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا اى: اغتسلوا. تطهّر و اطهّر یکى است. روایت کنند از على (ع) که گفت: ده مرد ازین دانشمندان جهودان بر مصطفى آمدند، و گفتند: یا محمد لماذا امر اللَّه بالغسل من الجنابة؟ و لم یأمر من البول و الغائط، و هما اقذر من النطفة؟
یا محمد! چونست که اللَّه تعالى جنابت رسیده غسل فرمود و از وى نطفه پاک بیامد، و محدث را نفرمود، و از وى غائط پلید آمد. رسول خدا گفت: از آنکه آدم (ع) چون از آن درخت منهى بخورد، و شهوتى و لذتى بباطن وى رسید، و در عروق وى روان گشت، فرزند آدم چون صحبت کند از زیر هر تایى موى او شهوتى حرکت کند. رب العالمین غسل که واجب کرد تطهیر و تکفیر آن را واجب کرد. و گفتند: یا محمد چرا از جمله اعضاء چهار عضو مفرد کرد در وضو کردن؟ گفت: از بهر آنکه آدم چون خواست که از آن درخت بخورد روى بدان آورد و در آن نگرست. رب العالمین روى شستن واجب کرد کفارت آن را، پس بپاى فرا آن رفت، و اول قدمى که بنافرمانى برداشتند آن بود. رب العزة پاى شستن بفرمود تا کفارت آن باشد. پس دست فرا کرد و بگرفت و بخورد، دست شستن فرمود تطهیر آن را.
پس چون تاج و حلل از وى بپرید دست زلّت رسیده بر سر نهاد. خداى تعالى مسح فرمود طهارت آن را. پس چون آدم این فرمان بجاى آورد، و عضوها را طهارت داد خداى وى را توبت داد، و گناهان وى بیامرزید، و بر امت من فرض کرد تا کفارت گناهان ایشان باشد از وضو تا بوضو، احبار چون این از مصطفى شنیدند همه صدق زدند، و مسلمان شدند.
و در فضیلت غسل مصطفى (ص) گفت در آن حدیث معروف: «رایت البارحة عجبا، رأیت رجلا من امتى و النبیون قعود حلقا حلقا، کلما دنا الى حلقة طرد، فجاءه اغتساله من الجنابة و أخذ بیده، فأقعده الى جنبى».
و فى حدیث انس قال: قال لى رسول اللَّه (ص): «یا بنى! بالغ فى الغسل من الجنابة، فتخرج من مغتسلک و لیس علیک ذنبا و لا خطیئة». قلت بابى و أمى فما المبالغة؟ قال: «تبلّ اصول الشعر، و تتقى البشرة».
وَ إِنْ کُنْتُمْ مَرْضى‏ أَوْ عَلى‏ سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُمْ مِنْهُ اى من الصعید. شرح این در سورة النساء رفت.
ما یُرِیدُ اللَّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ فیما فرض علیکم من الوضوء و الغسل و التیمم، «من حرج» اى ضیق. میگوید: اللَّه نمیخواهد بر شما تنگى در دین، بلکه دین بر شما فراخ کرد، باین رخصتها که داد، و آسانى فرمود. «و لکن یرید لیطهرکم» من الاحداث و الجنابات و الذّنوب و الخطیئات، لکن میخواهد که شما را پاک گرداند باین وضو و غسل که فرمود از حدث و جنابت از روى ظاهر، هم از معصیت از روى باطن، وَ لِیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ و تا نعمت خود بر شما تمام کند بروشن داشتن راه دین و در آموختن کار دین، و قیل: بانجاءکم من النار، و ادخالکم الجنة، یدل علیه ما
روى ان رجلا سمع النبى (ص) یقول: اللهم انى اسئلک تمام النعمة. فقال: او تدرى ما تمام النعمة؟ قال: لا. قال: «النجاة من النار و دخول الجنة».
و قیل: «ولیتم نعمته علیکم» فیما اباح لکم من التیمم عند عدم الماء و سائر نعمه الّتى لا تحصى، لعلکم تشکرون اللَّه علیها.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یا أَهْلَ الْکِتابِ این خطاب با جهودان و ترسایان است. ربّ العزّة ایشان را بایمان و توحید میخواند، و پذیرفتن رسالت محمد (ص) و اظهار نعت و اتّباع سنّت وى. میگوید: رسول ما با شما آمد، تا آنچه شما پنهان میکنید از آیت رجم و نعت و صفت محمد که در تورات و انجیل است وى پیدا و روشن کند بعد از آنکه از بسیارى که پنهان کرده‏اید درگذرد، و عفو کند، و شما را بدان نگیرد، و جزا ندهد.
آن گه صفت محمد (ص) کرد و قرآن که کتاب وى است، گفت: قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ نور اینجا پیغامبر است، چنان که جاى دیگر گفت: نُورٌ عَلى‏ نُورٍ اى: نبى مرسل بعد نبى، و از بهر آن او را نور نام کرد که چیزها روشن گرداند، و حقیقت هر کار و هر چیز بهر کس نماید، چنان که نور هر جاى که بود روشنایى دهد، گفتار و کردار دلها را روشنایى افزاید.
و کِتابٌ مُبِینٌ اینجا قرآن است که در آن بیان حلال و حرام است، و روشنایى دل و جان است، و نجات خلق در پذیرفتن آن و کار کردن بآنست. مصطفى (ص) گفت: «ان هذا القرآن من اللَّه، و هو النّور المبین، و هو الشّفاء النّافع، فیه نبأ من قبلکم، و خبر من بعدکم، و حکم ما بینکم، و هو الفصل لیس بالهزل، من ترکه من جبّار قصمه اللَّه، و من ابتغى الهدى فى غیره اضلّه اللَّه، و هو حبل اللَّه المتین، و هو الذکر الحکیم، و هو الصّراط المستقیم، من قال به صدّق، و من عمل به اجر، و من حکم به عدل، و من دعا الیه هدى الى صراط مستقیم».
و قال (ص): «القرآن سبب، طرفه بید اللَّه عز و جل، و طرفه بأیدیکم، فتمسّکوا به فانکم لا تضلون و لا تهلکون ابدا».
و قال ابن عباس: ضمن اللَّه عزّ و جلّ لمن قرأ القرآن ان لا یضلّ فى الدّنیا و لا یشقى فى الآخرة، لقوله تعالى: فَمَنِ اتَّبَعَ هُدایَ فَلا یَضِلُّ وَ لا یَشْقى‏، و قال ابن مسعود: من احبّ ان یعلم انّه یحبّ اللَّه و رسوله فلینظر، فان کان یحبّ القرآن فانه یحبّ اللَّه و رسوله، و قیل لجعفر بن محمد (ع): لم صار الشّعر و الخطب تملّ اذا اعیدت، و القرآن یعاد و لا یملّ؟ قال: «لان القرآن حجة على اهل الدّهر الثانى کما هو على اهل الدهر الاوّل، فلذلک ابدا هو غضّ جدید».
یَهْدِی بِهِ اللَّهُ یعنى یهدى بکتابه المبین من اتّبع ما رضیه اللَّه من تصدیق محمد (ص)، «سبل السّلام» اى دین اللَّه عزّ و جلّ، و هو الّذى شرع لعباده، و بعث به رسله. میگوید: خداى تعالى باین قرآن راه نماید بنده‏اى را که بر پى رضاء حق ایستد، و آن کند که اللَّه پسندد از تصدیق محمد (ص) و ایمان آوردن بوى، راه نماید او را بدین خداوند عزّ و جلّ، آن دینى که بندگان را بآن فرمود، و پیغامبران را بآن فرستاد، و آن دین حنیفى است و ملّت اسلام و شریعت مصطفى باین قول «سلام» اینجا نام خداوند است عز و جل، و درست است خبر از مصطفى (ص) که گفت: «اللهم انت السّلام و منک السّلام. تبارکت یا ذا الجلال و الاکرام».
و مصطفى (ص) روزى عائشه را گفت: «هذا جبرئیل یقرأ علیک السّلام»، فقالت عائشة: اللَّه السّلام، و منه السلام، و على جبرئیل السّلام. و معنى سلام در نام خداوند عزّ و جلّ بى‏عیب است دور از کاستن و افزودن، و از حال گشتن، و بدریافت وى رسیدن. و روا باشد که سلام اندرین آیت بمعنى سلامت بود یعنى سبل السّلامة الّتى من سلکها سلّم فى دینه و دنیاه، راه نماید خداى او را راهى که سلامت دین و دنیاى وى در آن باشد.
وَ یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ و او را از ظلمات کفر بنور ایمان درآرد، «باذنه» یعنى بأمره و توفیقه و ارادته، وَ یَهْدِیهِمْ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ صراط نامى است راه را، دیدنى، و نادیدنى، دیدنى خود محسوس است، و نادیدنى اسلام و سنّت است.
لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ این در شأن ترسایان نجران فرو آمد، و ایشان فرقه یعقوبیه‏اند گفتند: عیسى پسر خداست: رب العزة گفت جل جلاله: یا محمد ایشان را گوى: «فَمَنْ یَمْلِکُ» اى من یقدر ان یدفع من عذاب اللَّه شیئا اذا قضاه؟ کیست آن کس که چون خدا بر سر خلق عذابى قضا کند، چیزى از آن عذاب دفع تواند کرد؟ اگر خواهد که عیسى را و مادر وى را و جمله اهل زمین را عذاب کند، که تواند که آن باز دارد؟ پس خدایى را کى شاید آن کس که عذاب از خود و دیگران دفع نتواند؟ آن گه گفت: وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما یعنى ما بین هذین النوعین من الاشیاء. گفته‏اند که خزائن آسمان باران است، و خزائن زمین نبات. میگوید: هر دو ملک و ملک ماست، و هر چه میان هر دو آفریده، از بندگان و غیر ایشان. یَخْلُقُ ما یَشاءُ این دفع آن شبهت است که ترسایان را افتاد در کار عیسى و آمدن وى از مادر بى‏پدر. میگوید: آن را که خواهد آفریند، چنان که خواهد بر مشیّت و ارادت خویش، اگر خواهد بى‏پدر آفریند چون عیسى، و اگر خواهد بى‏پدر و مادر آفریند چون آدم، وى بر همه چیز قادر است و توانا.
وَ قالَتِ الْیَهُودُ وَ النَّصارى‏ نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ سخن درین آیت متداخل است. ترسایان ابناء گفتند، و جهودان احبّا. ترسایان گفتند که: عیسى پسر خداست، و مادر وى از ماست، خبر از جماعت بیرون داد هر چند که مراد بآن عیسى است،و جهودان گفتند: نحن اولیاء اللَّه من دون الناس ما خاصّه دوستان خدائیم، بیرون از همه مردمان. ناس اینجا مصطفى (ص) است و عرب، و گفته‏اند که ترسایان از آنجا گفتند که نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ، که عیسى (ع) گفته: اذا صلیتم فقولوا یا ابانا الذى فى السماء تقدس اسمک، و این بمعنى قرب است و برّ و رحمت یعنى اى خداوندى که با نیکان بندگان بمهربانى و نزدیکى چنانى که پدر مهربان بر فرزند، و آن گه با مسلمانان میگفتند: و اللَّه ان کتابنا لقبل کتابکم و ان نبیّنا لقبل نبیکم، و لا دین الا دیننا، و لا نبى الا نبینا، و انّا نحن اهل العلم القدیم، فلیس احد افضل منّا. و روا باشد که اینجا ضمیرى نهند، یعنى نحن ابناء رسله. رسول خدا ایشان را بیم داد و بعقوبت حق بترسانید، ایشان گفتند: ما پسران پیغامبران اوایم. ما را عذاب نکند.
ربّ العزّة گفت: یا محمد ایشان را گوى: اگر پسران پیغامبران خدائید، پس چرا پدران شما را که اصحاب سبت بودند عقوبت کرد، و ایشان را بگناهان خویش فرا گرفت.
بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ نه چنانست که شما گفتید، که شما گروهى مردمانید چنان که آفریدگان وى از فرزندان آدم. یَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ آن را که خواهد از آفریدگان خویش بیامرزد. اگر خواهد جهود را از جهودى و ترسا را از ترسایى توبه دهد، و او را بیامرزد. وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ و اگر خواهد او را بر آن کفر بمیراند و او را عذاب کند. وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما من الخلق، وَ إِلَیْهِ الْمَصِیرُ المرجع فى الآخرة.
یا أَهْلَ الْکِتابِ قَدْ جاءَکُمْ رَسُولُنا یُبَیِّنُ لَکُمْ یعنى اعلام الهدى و شرائع الدین. عَلى‏ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ از میلاد عیسى (ع) تا بمیلاد محمد (ص) گفته‏اند که ششصد سال بود، و بروایتى پانصد و شصت سال، و بروایتى چهارصد و سى و اند سال، و تا بروزگار عیسى پیغامبران پیوسته آمدند، پس یکدیگر، تا برفع عیسى، پس از آن بریده گشت، و روزگار فترت بود تا بوقت بعثت محمد (ص). قومى گفتند پس عیسى سه پیغامبر دیگر از بنى اسرائیل بودند، و ایشانند که ربّ العزّة در سورة یس قصه ایشان گفت: إِذْ أَرْسَلْنا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ فَکَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ.
أَنْ تَقُولُوا ما جاءَنا مِنْ بَشِیرٍ وَ لا نَذِیرٍ یعنى لئلا تقولوا. محمد را که بشما فرستادیم بآن فرستادیم تا فردا نگوئید که بما هیچ بشیر و نذیر نیامد. آن گه مصطفى (ص) بشما آمد، هم بشیر است و هم نذیر، بشیر بالجنّة نذیر من النار، بشیر بالمؤمنین و نذیر للجاحدین. مصطفى (ص) را در قرآن بیست نام است، بده فائده در دو قرین یکدیگر، دو نام تصریح است و آن را اسم علم گویند، و هو محمد و احمد، یقول اللَّه تعالى: مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ، یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ. و دو نام تعظیم است، و هو الرسول و النبى، یقول اللَّه تعالى: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ، یا أَیُّهَا الرَّسُولُ. و دو نام شفقت است و مهربانى، و هو الرؤف و الرحیم، لقوله تعالى: بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ. و دو نام است بشارت و نذارت را، و هو البشیر و النذیر، لقوله تعالى: إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً. و دو نام است دعوت و هدایت را، و هو الداعى و الهادى، لقوله تعالى: وَ داعِیاً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ، وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ. و دو نام است نفع امّت را، و هو النّور و السّراج، لقوله تعالى: قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ، و قال تعالى: وَ سِراجاً مُنِیراً. و دو نام است ظهور حجّت را بر دشمنان و معاندان، و هو البرهان و البیّنة، لقوله تبارک و تعالى: قَدْ جاءَکُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّکُمْ، و قال تعالى: حَتَّى تَأْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ. و دو نام تکریم است خصوصیّت وى را، و هو العبد و الکریم، لقوله تعالى و تقدس: أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ، و قال تعالى: إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ. و دو نام است بر طریق اشارت از محض معرفت، و هو المزّمّل و المدّثّر، لقوله تبارک و تعالى: یا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ، یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ. و دو نام است بر سبیل کنایت در عین مباسطت اظهار عزّت وى را و هو طه و یس.
روى ابو ذر، قال: قلت: یا رسول اللَّه هل سمّاک اللَّه عزّ و جلّ فى شی‏ء من الکتب؟ قال: «نعم یا با ذر! سمّانى اللَّه فى التوراة، یحید، و فى الزبور، الماحى، و فى الانجیل، احمد، و فى القرآن محمدا». قلت: یا رسول اللَّه لم سمّیت یحید؟ قال: «لانّى احید بأمّتى عن النّار»، قلت: لم سمّیت الماحى؟ قال: «محا اللَّه عزّ و جلّ بى الاوثان عن جزیرة العرب». قلت: لم سمّیت احمد؟ قال: «حمدنى الامم کلها». قلت: لم سمّیت محمدا؟ قال: «أنا محمود فى اهل السماوات، و محمود فى اهل الارض».
وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جَعَلَ فِیکُمْ أَنْبِیاءَ وَ جَعَلَکُمْ مُلُوکاً در بنى اسرائیل پیغامبران در سبط لاوى بودند، و ملوک در سبط یهودا. و گفته‏اند: «جَعَلَ فِیکُمْ أَنْبِیاءَ» آن هفتاد مرد بودند که موسى ایشان را برگزید، و با خود بمناجات برد، و ایشان را صاعقه رسید، پس از آن صاعقه زنده گشتند، و پس از موسى و هارون پیغامبران بودند وَ جَعَلَکُمْ مُلُوکاً یعنى تملکون انفسکم بعد تبعید فرعون ایّاکم. میگوید: پس از آنکه زیردست فرعون بودید، و شما را ببندگى گرفته، اکنون شما را آزاد و بر نفس خود پادشاه کرد، و از زیردستى و بندگى وى رهایى داد. و قیل: وَ جَعَلَکُمْ مُلُوکاً اى اغنیاء، شما را توانگر کرد تا از یکدیگر بى‏نیاز گشتید.
مردى فرا عبد اللَّه عمر گفت: السنا من فقراء المهاجرین؟ نه ما از جمله درویشان مهاجرانیم؟ عبد اللَّه گفت ترا هیچ زن هست؟ گفت: هست. گفت: هیچ مسکن دارى که در آن نشینى؟ گفت: دارم. گفت پس تو از توانگرانى. آن مرد گفت: من خادم نیز دارم. عبد اللَّه گفت: فانت من الملوک، تو از جمله ملوکى، و باین معنى مصطفى (ص) گفت: «من اصبح معافى فى بدنه، آمنا فى سربه عند قوت یومه، فکأنّما حیزت له الدنیا. یکفیک ابن آدم منها ما سدّ جوعتک، و وارى عورتک، فان کان لک بیت یواریک، فذاک، و ان کانت دابّة ترکبها فبخ فلق الخبز و ماء الجر و ما فوق الازار حساب علیک».
و عن ابى سعید الخدرى، عن النبى (ص) قال: «کان بنو اسرائیل اذا کان لاحدهم خادم و امرأة و دابة یکتب ملکا»، و قال ابن عباس و مجاهد و الحسن: من کان له بیت و امرأة و خادم فهو ملک. ضحاک گفت: بنى اسرائیل را ملوک از آن گفت که خانهاى فراخ داشتند، و آب روان در آن، قال: و من کان مسکنه واسعا، و فیه ماء جار فهو ملک. قتاده گفت: ملک ایشان آن بود که خدم و حشم ساختند، و از فرزندان آدم اول کسى که حشم ساخت ایشان بودند. وَ جَعَلَکُمْ مُلُوکاً یعنى و جعل فیکم ملوکا، وَ آتاکُمْ ما لَمْ یُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ من فلق البحر و المنّ و السّلوى و تظلیل الغمام و غیر ذلک.
یا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ یعنى المطهّرة. سمّیت مقدسة لانّها قدّست من الشرک و جعلت مسکنا للانبیاء، و یتقدّس فیها من الذنوب. گفته‏اند: زمین مقدسه زمین شام است سر تا سر آن. مصطفى (ص) گفت: «طوبى للشام». قیل لأى ذلک یا رسول اللَّه؟ قال: «لان ملائکة الرحمن باسطة اجنحتها علیها»، و قال (ص): «اللّهم بارک لنا فى شامنا، اللهم بارک لنا فى یمننا». قالوا: یا رسول اللَّه و فى نجدنا؟ فقال: «هنالک الزلازل و الفتن، و بها یطلع الشیطان»، و قال (ص): «ستخرج نار من حضرموت تحشر الناس». قلنا یا رسول اللَّه ما تأمرنا؟ قال: «علیکم بالشام، سیصیر الامر أن تکونوا جنودا مجندة، جند بالشام، و جند بالیمن، و جند بالعراق»، فقال رجل: یا رسول اللَّه خر لى ان ادرکت ذلک. قال: «علیکم بالشام، فانها خیرة اللَّه من ارضه، یجتبى الیها خیرته من عباده. یا اهل الاسلام علیکم بالشام فان صفوة اللَّه من ارضه الشام، فان اللَّه قد تکفل لى بالشام و اهله».
مجاهد گفت: زمین مقدسه آن بقعه است که طور بر آن است. کلبى گفت: زمین دمشق و فلسطین و بعضى اردن است، و قال عبد اللَّه بن مسعود: قسم الخیر عشرة اجزاء، فجعل منه تسعة بالشام، و واحد بالعراق، و قسم الشر عشرة، فجعل منه تسعة بالعراق و واحد بالشام (قال) و نزل حمص الشام سبع مائة من اصحاب رسول اللَّه (ص)، فیهم سبعون بدریا الّتى کتب اللَّه لکم، یعنى کتب فى اللوح المحفوظ انّها مساکن لکم، و قال السدى: اى امرکم اللَّه ان تدخلوها.
گفته‏اند: این فرمان به بنى اسرائیل پس غرق فرعون بود، که ایشان را فرمودند که از زمین مصر بزمین قدس شوند، و زمین قدس آن گه بقیه عمالقه داشت قومى بودند با شخصهاى عظیم، و بالاهاى بلند، و بطشتها و قوتها، و کس دیده‏اند از شان که پنج تن از بنى اسرائیل در کف دست بگرفته بود، و زمین قدس زمینى بود با نعمت فراخ و میوه‏هاى نیکو. وهب منبه گفت: انار بود، چنان که پنج تن از بنى اسرائیل در زیر پوست نیم انار میشدند، و انگور بود، چنان که یک خوشه به بیست کس بر میگرفتند، و در آن زمین اریحاست که هزار دیه دارد، در هر دهى هزار بستان، در آن میوه‏هاى الوان.
وَ لا تَرْتَدُّوا عَلى‏ أَدْبارِکُمْ اى لا ترجعوا کفارا، فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِینَ.
میگوید: طاعت دارید و فرمان برید، و پس از آنکه ایمان آورید بکفر بازمگردید، که زیان‏کاران باشید. و قیل لا تَرْتَدُّوا عَلى‏ أَدْبارِکُمْ اى لا ترجعوا وراءکم بترککم الدخول. میگوید: روید در زمین قدس و نبادا که به پس باز گردید، و در نشوید، که آن گه زیانکار گردید. کلبى گفت: ابراهیم خلیل (ع) بر کوه لبنان شد. وى را گفتند: در نگر یا ابراهیم چنان که دیده تو بآن رسد، آن زمین مقدس است، و بعد از تو بمیراث بفرزندان تو دادیم. قالُوا یا مُوسى‏ إِنَّ فِیها قَوْماً جَبَّارِینَ چون آن دوازده نقیب که موسى ایشان را بجاسوسى فرستاده بود بازگشتند، و آنچه دیده بودند با موسى بگفتند، موسى ایشان را گفت: این کار پنهان دارید، آنچه دیدید بر بنى اسرائیل اظهار مکنید که ایشان چون آن بشنوند، بد دل شوند و بترسند، و از قتال باز ایستند. ایشان رفتند و بر خلاف قول موسى هر کس باقرین خود بگفتند. بنى اسرائیل چون آن بشنیدند، همه آواز برآوردند، و گریستن در گرفتند، گفتند: یا لیتنا متنا فى ارض مصر و لیتنا نموت فى هذه البریة، و لا یدخلنا اللَّه ارضهم، فیکون نساؤنا و اولادنا و اموالنا غنیمة لهم. پس رفتند، و خود را پیش روى ساختند، تا با زمین مصر روند. اینست که رب العالمین گفت: قالُوا یا مُوسى‏ إِنَّ فِیها قَوْماً جَبَّارِینَ وَ إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها حَتَّى یَخْرُجُوا مِنْها فَإِنْ یَخْرُجُوا مِنْها فَإِنَّا داخِلُونَ. چون ایشان همت کردند که باز گردند، موسى و هارون هر دو بسجود در افتادند، و خداى را عز و جل ثنا گفتند، و در وى زاریدند، و آن دو مرد دیگر گفتند که رب العالمین از ایشان خبر داد: قالَ رَجُلانِ یکى یوشع بن نون ابن افرائیم بن میشى بن یوسف، و دیگر کالب بن یوفنا داماد موسى بخواهر وى مریم. و گفته‏اند: یوشع از سبط ابن یامین بود، و کالب از سبط یهودا.
مِنَ الَّذِینَ یَخافُونَ اى یخافون اللَّه فى مخالفة امره أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمَا بالتوفیق و الیقین. این دو مرد گفتند که: در روید از در این شهر، و باک مدارید، و مترسید ازین جباران که ایشان جسمهاى قوى دارند، و دلهاى ضعیف، و پشت بخداوند خویش باز کنید اگر مؤمنان‏اید، و یقین دانید که خداى تعالى شما را نصرت دهد، که اللَّه موسى را وعده نصرت داده، و وعده خود با پیغامبران خویش خلاف نکند.
ایشان هم چنان بر سر مخالفت و معصیت خویش میبودند، و میگفتند: یا مُوسى‏ إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً ما دامُوا فِیها فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ اى فاذهب انت فقاتل و ربک فى الدفع عنک و النصر لک علیهم، إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ انا لا نستطیع قتال الجبارین. و قال بعضهم: کان هارون اکبر من موسى و کان محبا معظما فى بنى اسرائیل، و کأنهم قالوا فاذهب انت و کبیرک، یعنى هارون، فقاتلا، کقوله تعالى: مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوایَ اى سیدى و کبیرى.
روى ان النبى (ص) قال لاصحابه یوم الحدیبیة حین صد عن البیت: «انى ذاهب بالهدى، فناحره عند البیت».
فقال المقداد بن اسود: اما و اللَّه لا نقول کما قال قوم موسى: «فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ»، و لکنا نقاتل عن یمینک و شمالک و من بین یدیک و من خلفک، و لو خضت بحرا لخضنا معک، و لو تسنّمت جبلا لعلوناه معک، و لو ذهبت بنا الى برک الغماد لتابعناک. فلما سمعها اصحاب رسول اللَّه (ص) بایعوه على ذلک، و رأیت رسول اللَّه اشرق وجهه لذلک و سره. موسى چون آن عصیان ایشان دید و سر در نهادن در طغیان خویش، دعا کرد، گفت: رَبِّ إِنِّی لا أَمْلِکُ إِلَّا نَفْسِی وَ أَخِی، یعنى و اخى ایضا لا یملک الا نفسه، و قیل معناه: لا املک الا نفسى، و لا املک الا اخى، و این از بهر آن گفت که برادر وى مطیع وى بود، و کان یملک طاعته. موضع اخى بر قول اول رفع است و بر قول دوم نصب.
فَافْرُقْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ اى باعد بیننا و بین القوم العاصین الّذین عصوا ان یقاتلوا عدوّهم، اى لا تجعلنى و أخى فى جملتهم. پس وحى آمد بموسى که یا موسى! اکنون که عصیان نمودند، و تو ایشان را فاسقان نام کردى، ایشان را عذاب فرو گشایم، و همه را هلاک کنم، و دمار بر آرم مگر آن دو بنده فرمانبردار یوشع و کالب. موسى بزارید در اللَّه، و گفت: خداوندا زینهار ایشان را هلاک مکن، و این یک بار دیگر ایشان را بمن بخش. بار خدایا! در گذار و عفو کن از ایشان، باشد که از صلب ایشان فرزندانى آیند که از فرمانبردارى بنگردند. رب العالمین گفت: یا موسى مرادت بدادم، اما پس ازین ایشان را نیست و نرسد که در زمین قدس شوند، و این بیابان برایشان حرم ساختم، و حرام کردم برین زمین که ایشان را از خود بیرون گذارد تا چهل سال برآید. گفته‏اند که شش فرسنگ بود بعرض، و دوازده فرسنگ بطول، و بروایتى نه فرسنگ بعرض و سى فرسنگ بطول، و موضع آن تیه میان فلسطین و ایله مصر. هر بامداد فرا راه بودند و گرم میراندند تا شبانگاه، و شبانگاه هم بآن منزل اوّل بودند، و گفته‏اند که: در روز محبوس بودند، و در شب میرفتند، از اوّل شب تا بامداد میرفتند، بامداد هم بمقام اول شب بودند. پس بموسى نالیدند، و موسى دعا کرد تا ربّ العزّة منّ و سلوى بایشان فرو فرستاد، و آن جامها که بر تن ایشان بود ماند تا آخر عمر، کودک که میزاد با جامه میزاد، چندان که وى را دربایست بود، و چنان که کودک میبالید جامه با وى میبالید، و چون آب خواستند موسى دعا کرد تا دوازده چشمه از آن سنگ سپید که از طور با خود برده بود روان گشت، فذلک قوله: قَدْ عَلِمَ کُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ.
نفرى عظیم بودند، ششصد هزار میگویند که مرد مقاتل بود در ایشان، و جمله در تیه فرو شدند مگر دو مرد: یوشع بن نون و کالب بن یوفنا، و هارون و موسى هر دو در تیه فرو شدند بیک روایت، و موسى یوشع را خلیفه خود کرد بر بنى اسرائیل. چون مدت چهل سال بسر آمد یوشع لشکرى فراهم کرد از بنى اسرائیل از فرزندان ایشان که معصیت نکرده بودند، و پس ایشان خاسته بودند، به اریحا شده بجنگ جباران، و رب العالمین جل جلاله آن فتح بدست ایشان برآورد، و آن جباران بدست بنى اسرائیل بتأیید و نصرت اللَّه همه کشته شدند. چنین گویند که روز آدینه جنگ بود. نماز شام درآمد، آفتاب فرو شده که هنوز قومى از آن جباران مانده بودند، و روز شنبه ایشان را دستورى جنگ نبود، ترسیدند که اگر فائت شود، آن نفر باقى بمانند، و بدست ایشان عاجز گردند. دست برداشت یوشع و گفت: «اللهم ازدد الشمس علىّ». آن گه گفت: بار خدایا! آفتاب در طاعت تو، و من در طاعت تو، باز آر این آفتاب، تا تمام بسر برم فرمان بردارى تو. آفتاب بفرمان حق باز آمد، و یک ساعت در آن روز بیفزود، تا آن جباران همه کشته شدند، و زمین شام یک سر بنى اسرائیل را مسلم گشت.
تواریخیان گفتند: عمر موسى صد و بیست سال بود. بیست سال در ملک افریدون، و صد سال در ملک منوچهر، و بروایتى دیگر عمر موسى هشتاد و نه سال بود، و عمر هارون هشتاد و هشت سال، بیک سال هارون پیش از موسى برفت. عمر بن میمون گفت. هر دو در تیه فرو شدند، و وفات هارون چنان بود که موسى و هارون هر دو در غارى نشسته بودند، ناگاه فرمان حق بهرون رسید، کالبد وى از روح خالى گشت.
موسى وى را دفن کرد. آن گه به بنى اسرائیل باز شد، و ایشان را از آن کار خبر کرد.
بنى اسرائیل او را دروغ زن گرفتند، گفتند: هارون را بکشتى که ما وى را دوست میداشتیم، و با وى انس داشتیم. موسى در خدا نالید از آن گفت ایشان. رب العالمین بموسى وحى فرستاد که ایشان را بر بالین قبر هارون حاضر کن، تا من او را بینگیزم، و جواب دهد. رفتند، و موسى دعا کرد. آن گه گفت: یا هارون بیرون آى از قبر خویش.
هارون از خاک سر بر زد، و خاک از سر خویش مى‏افشاند، آن گه گفت: «یا هارون انا قتلتک؟» قال: «لا، و لکن متّ». قال: «فعد الى مضجعک»، فانصرفوا.
از وجهى دیگر نقل کرده‏اند وفات هارون، و هو الاصح: روى جابر بن عبد اللَّه. قال: قال رسول اللَّه (ص): «خرج موسى و هارون حاجین او معتمرین، فلما کانا بالمدینة مرض هارون فخاف علیه موسى ان یموت بالمدینة فتشتبه الیهود. (قال) فنقله الى احد، فمات باحد، فقبره باحد».
این خبر دلالت کند بر قول ایشان که گفتند موسى و هارون هر دو از تیه بیرون شدند، و فتح اریحا و قتل جباران بدست موسى بود، و یدلّ علیه ایضا اجماع العلماء ان عوج بن عنق قتله موسى (ع)، و أما وفاة موسى فالصحیح فى ذلک ما
روى ابو هریرة، قال: قال النّبیّ (ص): «جاء ملک الموت الى موسى لیقبض روحه».
میگوید: ملک الموت بر موسى رفت تا معالجه قبض روح وى کند بفرمان حق. موسى گفت: «ما جاء بک؟» بچه آمدى؟ چه ترا آورد اینجا بنزدیک من اى مرید حضرت؟
گفت: آمده‏ام تا قبض روح تو کنم. (گفتا) لطمه‏اى بر روى وى زد، دیده وى بر افکند. ملک الموت بحضرت احدیّت بازگشت. گفتا: بار خدایا خود مى‏بینى که موسى دیده من چه کرد. وى مرگ مى‏نخواهد، و مرا قبض روح وى مى‏فرمایى. بار خدایا! اگر نه کرامت وى بودى، و آنکه میدانم که بنده عزیز است بر درگاه تو، من کارى دشخوار ازین مرگ بسر وى فرو آوردمى. ربّ العزّة آن دیده وى بوى باز داد، آن گه گفت: باز گرد و او را مخیّر کن میان مرگى و زندگانى، و با وى بگو: دست خویش بر پشت گاو نه، چندان که عدد مویها است در زیر دست تو، ترا زندگى میدهم اگر میخواهى. باز آمد، و پیغام خداى بگزارد. موسى گفت: «ثم ما ذا بعد هذا البقاء؟» پس ازین بقا، پس ازین روزگار زندگى چه خواهد بود؟ گفت: مرگ. گفت پس هم اکنون اولى‏تر. آن گه گفت: بار خدایا! اگر ناچار است، بارى بزمین مقدسه خواهم. پس در زمین مقدسه رفت، در صحرایى میشد، سه کس را دید که گورى میشکافتند، و لحد آن میپرداختند. موسى آنجا برگذشت، در آن گور نگرست، گفت: این از بهر که راست میکنید؟ گفتند: از بهر مردى که قد و بالاى وى همچون قد و بالاى تو است. اگر تو فرو شوى تا اندازه آن بدانیم نیکو بود. موسى فرو شد، و خویشتن را در آن لحد فرو کشید. بفرمان اللَّه آن گور فراهم شد. مصطفى (ص) گفت: «لو کنت ثمّة لأریتکم قبره الى جنب الطریق بجنب الکثیب الاحمر».
بروایتى دیگر گفته‏اند که: موسى صومعه‏اى ساخته بود، و از خلق عزلت گرفته، و بعبادت اللَّه مشغول گشته. مادر داشت و عیال و فرزندان، و هر بچهل روز ایشان را زیارت کردى. روزى ملک الموت خود را بوى نمود، سلام کرد، و جواب شنید.
موسى بدانست که ملک الموت است، گفت: «جئت تقبض روحى؟» آمدى تا قبض روح ما کنى؟ گفت آرى، ما را فرستادند تا قبض روح تو کنیم اگر خواهى. موسى سر بر زمین نهاد، گفت: خداوندا! چندان زمان ده که مادر را و عیال را باز بینم، و ایشان را وصیّتى کنم. وى را زمان دادند، و بر مادر آمد و زودتر از آن بود که هر بار وعده زیارت بودى. گفت: اى جان مادر! چونست که این بار زودتر آمدى، و نه بوقت خویش آمدى.
گفت: یا امّاه! باضطرار آمدم نه باختیار. روزگار عمرم برسید، و اجل در رسید. اینک برید مرگ بر پى ما، و راه حیات فرو گرفت بر ما، آمدم تا شما را وداع کنم، که نیز شما را تا بقیامت نه بینم. مادر گفت: اى پسر! نگر تا بقیامت ما را فراموش نکنى، و با خود ببهشت برى. موسى گفت: بدان شرط که وصیّت من بر کار گیرى.
خداى را طاعت‏دار باشى، و درویشان را نوازى، و فرزندانم را نیکودارى. این سخن بگفت، آن گه بگریست، و زار بنالید. فرمان آمد از حضرت عزّت که این گریستن از بهر چیست؟ از بهر آمدن است بحضرت ما؟ موسى گفت: بار خدایا! دلم باین ضعیفکان و عیالکان مشغولست. فرمان آمد: یا موسى! عصا بر زمین زن. عصا بر زمین زد.
زمین شکافته شد. سنگى پدید آمد. عصا بر آن سنگ زد. سنگ شکافته شد. از میان آن سنگ کرمکى بیرون آمد، برگى سبز در دهن داشت. خداى گفت: یا موسى! این کرمک را درین موضع ضایع نکنم، فرزندان ترا ضایع چون کنم؟ آن گه با ملک الموت در مناظره آمد. گفت: جان من از کدام عضو برخواهى داشت. گفت: از دست. گفت: دستى که الواح تورات بوى گرفته‏ام! گفت: از پاى. گفت: پایى که از وى بمناجات حق رفته‏ام! گفت: از زبان. گفت: زبانى که با اللَّه بدان سخن گفته‏ام! گفت: یا موسى مگر خمر خورده‏اى؟ گفت: نخورده‏ام. گفت: دمى بمن ده تا بدانم. موسى دمى بوى دمید. ربّ العالمین روح پاک وى با آن دم بیرون آورد. کالبد موسى خالى گشت.
فریشتگان آسمان بانگ برآوردند که: «مات کلیم اللَّه».
آورده‏اند که: یوشع بن نون، موسى را بخواب دید، گفت: «کیف وجدت الموت؟» گفت: «کشاة سلخت، و هى حیّة». قومى گفتند: موسى و هارون با ایشان در تیه نبودند، که ایشان در حبس و عذاب بودند، و پیغامبران را در عذاب ندارند، و درست‏تر آنست که موسى و هارون با ایشان در تیه بودند، اما آن کار بر ایشان آسان و خوش بود، چنان که آتش که طبع وى احراق است، بر ابراهیم (ع) خوش بود، و او را در آن رنج نبود.
فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ ظاهر آنست که این خطاب با موسى است، و روا باشد که این خطاب با محمد (ص) رود، اى: لا تحزن یا محمد على قوم لم یزل شأنهم المعاصى و مخالفة الرسل.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۹ - النوبة الثالثة
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَکُمْ هُزُواً وَ لَعِباً الایة هر که مسلمان است بار احکام اسلام بر وى نه گران است. هر که صاحب دین است شعار دین بر دل وى شیرین است. موحد را نعمت توحید شاهد دل و دیده و جانست. مؤمن پیوسته بر درگاه خدمت بسته میان است. هر طینتى را دولتى است، و هر فطرتى را خدمتى است، و هر کسى را منزلتى. عباد الرحمن دیگرند و عبید الشیطان دیگر. مقبولان حضرت دیگرند و مطرودان قطیعت دیگر. یکى در حضرت راز ببانگ نماز شاد شود، و چون گل بر بار بشکفد، پیوسته منتظر آن نشسته، و از بیم فوت آن بگداخته! درویشى را دیدند بر پاى ایستاده، و سر در انتظار فرو برده، گفتند: اى درویش آن چیست که در انتظار وى چنین فرو شده‏اى؟ گفت: طهارت کرده‏ام و وقت راز درآمده، انتظار بانگ نماز میکنم.
این چنین کس را برابر کى بود با آن کس که از شربت کفر و معصیت چنان مست شده باشد که فرق نکند میان بانگ نماز و بانگ رود و ناى، و وصف الحال و قصه ایشان اینکه رب العالمین گفت: وَ إِذا نادَیْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ اتَّخَذُوها هُزُواً وَ لَعِباً.
حکایت کنند که پیرى جایى میگذشت. کسى بانگ نماز میگفت. آن پیر جواب وى میداد که و الطعنة و اللعنة، پاره‏اى فراتر شد. سگى بانگ میکرد، و جواب وى تسبیح و تهلیل میگفت پیر را گفتند: این چیست؟ جواب مؤذن را چنان و جواب سگ چنین؟! پیر گفت: آن مؤذّن مبتدع است، اعتقاد وى پاک نیست، و دین وى راست نیست، بانگ نماز و دیگر بانگها را بنزدیک وى فرق نیست، ازین جهت او را جواب چنان دادم، و از سگ نه بانگ سگ شنیدم که تسبیح شنیدم. بحکم این آیت که رب العزة گفت: وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ.
و فى قصّة المعراج أن رسول اللَّه (ص) قال: «فلمّا انتهینا الى الحجاب، خرج ملک من وراء الحجاب، فقلت لجبرئیل من هذا الملک؟ فقال: و الذى اکرمک بالنبوة ما رأیته قبل ساعتى هذه. ثمّ قال الملک: اللَّه اکبر، اللَّه اکبر، فنودى من وراء الحجاب: صدق عبدى انا اللَّه اکبر. فقال الملک: اشهد ان لا اله الا اللَّه، فنودى من وراء الحجاب: صدق عبدى انا اللَّه لا اله الا انا. فقال الملک اشهد أنّ محمدا رسول اللَّه، فنودى: صدق عبدى، انا ارسلت محمدا رسولا. فقال الملک: حىّ على الصلاة، فنودى: صدق عبدى، و دعا الىّ عبادى. فقال الملک: حىّ على الفلاح، فنودى: صدق عبدى، افلح من واظب علیها. فقال رسول اللَّه: فحینئذ اکمل اللَّه تعالى لى الشرف على الاولین و الآخرین.
و روى ابو هریرة انّ النبى (ص) قال: «اذا قال المؤذن: اللَّه اکبر، غلقت ابواب النّیران السبعة، و اذا قال: اشهد ان لا اله الّا اللَّه، فتحت ابواب الجنان الثمانیة، و إذا قال: اشهد ان محمدا رسول اللَّه، اشرفت الحور العین، و اذا قال: حىّ على الصلاة تدلّت ثمار الجنة، و اذا قال: حىّ على الفلاح، قالت الملائکة: افلحت و أفلح من اجابک، و اذا قال: اللَّه اکبر، قالت الملائکة: کبرت کبیرا و عظمت عظیما، و اذا قال: لا اله الا اللَّه، قال اللَّه تعالى: بها حرمت بدنک و بدن من اجابک على النار.
و روى ابو سعید عن النبى (ص) قال: «اذا کان یوم القیامة جى‏ء بکراسىّ من ذهب مشبکة بالدر و الیاقوت، ثم ینادى المنادى: این من کان یشهد فى کل یوم و لیلة خمس مرات ان لا اله الا اللَّه و أنّ محمدا رسول اللَّه، فیقوم المؤذنون و هم اطول الناس اعناقا، فیقولون: نحن هم، فیقال لهم: اجلسوا على الکراسى حتى یفرغ الناس من الحساب، فانّه لا خوف علیکم و لا انتم تحزنون.
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنَّا الایة اى محمد آن بیگانگان را بگو که بر ما چه عیب مینهید و چه طعن کنید، مگر که عیب میشمرید آنچه ما بغیب ایمان دادیم، و کارها بحق تفویض کردیم، و نادیده و نادر یافته بجان و دل بپذیرفتیم! ما این کردیم و شما نافرمان گشتید و سر کشیدید، و خویشتن را از ربقه بندگى بیرون بردید. عیب هم بر شما است، و طعن در شما است، که بر شما غضب و لعنت خداست، ابعدکم عن نعت التخصیص و أضلّکم و منعکم عن وصف التقریب و طردکم.
لَوْ لا یَنْهاهُمُ الرَّبَّانِیُّونَ وَ الْأَحْبارُ بارى ایشان که ربانیان‏اند و احبار، در میان شما اخیار، بدانش مخصوص‏اند و بدریافت موصوف، چرا نادانان را باز نزنند، و بدانش خویش لهیب آتش جهل ایشان به ننشانند. ویل لمن لا یعمل مرّة، و ویل لمن یعلم و لا یعمل الف مرّات.
فائدة علم آنست و طریق عالم چنان است که بر زبان نصیحت راند، و در دل همت دارد، تا جاهل را از جهل و عاصى را از معصیت باز دارد، و بیراه را براه باز آرد.
چون این نباشد ثمره علم کجا پیدا آید، و شرف علم چون پدید آید! و آنجا که این معنى نبود لا جرم ربّ العزة هر دو را در ذمّ فراهم کرد، آن نادان بد کردار و آن داناى خاموش، آن را گفت: لَبِئْسَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ، و این را گفت: لَبِئْسَ ما کانُوا یَصْنَعُونَ.
وَ قالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ الآیة اگر موحّدان و سنّیان بنادانى یکدیگر را روزى غیبت کنند، یا زبان طعن در یکدیگر کشند، پس از آنکه در راه توحید راست روند، و تسلیم پیشه کنند، امید قوى است که آن را در گذارند و عفو کنند چنان که آن پیر طریقت گفت: «در توحید تسلیم کوش، هر چه از عقل فرو رود باک نیست.
در خدمت سنت کوش، هر چه از معاملت فرو شود باک نیست. در زهد فراغت کوش، اگر گنج قارون در دست تو است باک نیست. از مولى مولى جوى، از هر که باز مانى باک نیست».
اما صعب و منکر آنست که در آفریدگار منزه مقدس سخن گوید بناسزا، و آنچه مخلوق را عیب شمرند بر خالق بندد، چنان که آن بیگانگان گفتند: یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ.
و در اخبار بیارند که: روز قیامت قومى را از عاصیان امت احمد بدر دوزخ آرند، و ایشان را توقف فرمایند. فریشتگان بر ایشان حلقه کنند و ایشان را ملامت کنند، گویند: اى بیچارگان و اى ناپاکان! چه ظنّ بردید که در کار دین سستى کردید، و معصیت آوردید، ما که فریشتگانیم و بقوت و عظمت جایى رسیدیم که اگر فرماید هفت آسمان و هفت زمین بیک لقمه فرو بریم، باین همه یک چشم زخم زهره نداشتیم که نافرمانى کردیم، و شما با ضعف خویش چندان جفا و معصیت کردید، و تا در این سخن باشند قومى از کافران در میان ایشان افتند. عاصیان اهل توحید چون کافران را بینند، در ایشان افتند، همى زنند، و بدندانشان همى خایند، و میگویند: اینان خداى را ناسزا گفتند، و بوحدانیت وى اقرار ندادند و سر کشیدند. فرمان آید از رب العزة بفریشتگان که دست از این قوم بدارید، و به بهشت فرستید، که هر چند که عاصیان‏اند، بجان و دل در مهر و دوستى ما مردان‏اند. اگر کردار بد داشتند مهر و محبت ما بر دل داشتند، جفاء ایشان بوفا بدل کردیم، و قلم عفو بر جریده جریمه ایشان کشیدیم.
بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ یُنْفِقُ کَیْفَ یَشاءُ
عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «ید اللَّه ملاى، لا یغیضها نفقه سخاء اللیل و النهار، أ رأیتم ما انفق منذ خلق السماوات و الارض فانّه لم ینقص ما فى یدیه، و کان عرشه على الماء و بیده المیزان یخفض و یرفع».
و عن ابى موسى الاشعرى قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ اللَّه تعالى باسط یده لمسیئی اللیل لیتوب بالنهار، و لمسیئی النهار لیتوب باللیل، حتى تطلع الشمس من مغربها».
و قال (ص): «ینزل اللَّه عز و جل فیقول: من یدعونى فأجیبه؟ ثم یبسط یدیه فیقول: من یقرض غیر عدوم و لا ظلوم».
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۰ - النوبة الثانیة
وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْکِتابِ آمَنُوا یعنى بمحمد (ص)، وَ اتَّقَوْا الیهودیة و النصرانیة، میگوید: اگر جهودان و ترسایان ایمان آوردندى، و رسالت وى را تصدیق کردندى، و از جهودى و ترسایى بپرهیزیدندى، ما آن جهودى و ترسایى بستردیمى، و باسلام بپوشیدیمى، چنان که گویى خود هرگز جهود و ترسا نبوده‏اند. و معنى تکفیر همین است یعنى سیّئات بحسنات بپوشند و چنان انگارند که خود سیّئات نکردند. از اینجا گفت مصطفى (ص): «التّائب من الذنب کمن لا ذنب له،».
آن گه گفت: وَ لَأَدْخَلْناهُمْ جَنَّاتِ النَّعِیمِ بآن تکفیر قناعت نکنیم که وى را بجنات النعیم درآریم. جنّات النعیم یک بهشت است از بهشتهاى هفتگانه، که رب العزة براى مؤمنان آفریده.
روایت کنند از ابن عباس که گفت: «خلق اللَّه الجنان یوم خلقها فضلى بعضها على بعض، و هى سبع جنان: دار الجلال و دار السّلام و جنّة عدن، و هى قصبة الجنّة و هى مشرفة على الجنان کلها، و جنة المأوى و جنة الخلد و جنة الفردوس و جنّات النعیم. امّا دار الجلال خلقها اللَّه من النور کلها مدائنها و قصورها و بیوتها و ابوابها و جمیع اصناف ما فیها من الثّمار المتدلّیة و الانهار المطردة و الاشجار النّاضرة و الرّیاحین العبقة و الانوار الزّاهرة و الازواج المطهّرة. و خلق دار السلام من الیاقوت الاحمر کلها ازواجها و خدمها و آنیتها و اشربتها و قصورها و خیامها و جمیع ما فیها. و خلق جنة عدن من زبرجد کلها على هذه الصفة. و خلق جنة المأوى من الذهب الاحمر بجمیع ما فیها على هذه الصفة. و خلق جنة الخلد من الفضة البیضاء بجمیع ما فیها. و خلق جنّة الفردوس من اللؤلؤ بجمیع ما فیها. و خلق جنات النعیم من الزمرّد بجمیع ما فیها. و الجنان کلّها مائة درجة، ما بین الدرجتین مسیرة خمس مائة عام».
رب العزة جلّ جلاله این بهشتها را از بهر مؤمنان آفریده و ساخته و پرداخته، و در بعضى اخبار آورده‏اند که بدوازده ماه بیافرید، و اگر خواستى بیک طرفة العین بیافریدى، و بروایتى روز پنجشنبه آفرید، و بروایتى روز آدینه. و درست آنست که این بهشتها بالاى هفت آسمان‏اند، آنجا که عرش مجید است در هواى آخرت، و رسول خدا شب معراج در آن شده و بعضى غرفه‏ها و قصرها دیده و نشان داده.
وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ این آیت جواب آن تنگى روزى است بر ایشان، و جواب آن حال که ایشان را در آن قحط بودى. میگوید: اگر اهل تورات تورات را، و اهل انجیل انجیل را، و اهل قرآن قرآن را بپاى دارندى و بحق کردار آن برسیدندى، لَأَکَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ یعنى من برکات السّماء و هو المطر، وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ وطئوه من امر الدنیا اى ما عجّل لهم. رب العالمین جل جلاله در این آیت ایمان و تقوى و طاعت اللَّه بر وفق کتاب و سنّت سبب فراخى روزى و توانگرى کرد، و نظیره قوله: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى‏ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ، و قوله: اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً. یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً الایة. ثمّ استثنى طائفة، فقال: مِنْهُمْ یعنى من اهل الکتاب، أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ اى جماعة مؤمنة عادلة فى القول و العمل. و الاقتصاد هو الاعتدال فى القول و العمل من غیر غلوّ و لا تقصیر، و اصله القصد.
وَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ ساءَ ما یَعْمَلُونَ اى بئس ما یعملون ممّن لم یسلم.
گفته‏اند که: این امّت مقتصده چهل و هشت کس بوده‏اند: نجاشى و اصحاب وى، بحیراء راهب و اصحاب وى، سلمان فارسى و اصحاب وى، عبد اللَّه سلام و اصحاب وى و رهطى از شام. ایشان‏اند که رب العالمین بر ایشان نواخت خود نهاده و ستوده، و بعدل و راستى صفت کرده. و آن قوم دیگر که مسلمان نبودند، و ببد کردارى ایشان را یاد کرد و گفت: ساءَ ما یَعْمَلُونَ کعب اشرف بود و کعب اسید و مالک بن اضیف و ابو یاسر و حیى بن اخطب و اهل روم.
یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ مفسّران گفتند که رسول خدا از غائله مشرکان و جهودان ایمن نبود، و از کرد بد و مکر ایشان مى‏اندیشید و باین سبب عیب دین ایشان و سبّ بتان و طعن کردن در ایشان مجاهره نمیکرد، و نیز آیت آمده بود: وَ لا تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَیَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَیْرِ عِلْمٍ، و این پیش فتح مکّه و بسط اسلام بود، پس چون فتح مکّه برآمد، و اسلام قوى گشت، و مسلمانان انبوه گشتند، رب العالمین جلّ جلاله بفرمود تا اظهار تبلیغ رسالت کند، و معایب بتان هیچ بازنگیرد، و از کافران نترسد، گفت: یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ اى اظهر تبلیغه، لقوله تعالى: فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ.
پس رسول (ص) گفت: «یا ربّ کیف اصنع و أنا واحد، اخاف ان یجتمعوا علىّ»! فأنزل اللَّه تعالى: وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ.
در این سخن نوعى تهدید است، میگوید: مراقبت ایشان بکن، و از آنچه بتو فرو فرستادیم هیچ چیز بازمگیر نارسانیده، که اگر بعضى نرسانى همچنانست که هیچ نرسانیدى، شیخ طبرسى در تفسیر مجمع البیان ذیل همین آیه گوید: بنا بروایات مشهورى که از ابى جعفر و ابى عبد اللَّه علیهما السلام نقل شده است خداوند بحضرت محمد (ص) امر کرد که حضرت على (ع) را بولایت نصب کند و بمردم اعلام نماید، ولى رسول خدا میترسید که مردم او را بجانب دارى از پسر عموى خود متهم کنند و بطعنه برخیزند، پس خداوند آیه یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ... را بوى وحى کرد و او را باعلام ولایت تشجیع نمود، و حضرت روز غدیر خم دست على (ع) را گرفت و گفت: «من کنت مولاه فهذا على مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه».
کقوله تعالى: نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ. اخبر انّ کفر هم بالبعض محبط للایمان بالبعض. در این آیت ابطال مذهب گروهى است که گفتند: رسول خدا در بعضى وحى کتمان کرد از جهت تقیت، و عایشه گفت: من حدّثک ان محمدا (ص) کتم شیئا من الوحى فقد کذب، و اللَّه عز و جل یقول: یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ ازال عز و جل التوهّم ان النبى (ص) کتم شیئا من الوحى للتقیة.
قومى گفتند: این آیت در معنى جهاد و قتال مشرکان آمد که رسول خدا در بعضى اوقات حثّ بر جهاد کمتر میکرد، بسبب آنکه گروهى منافقان در آن کراهیت مینمودند، و کسلانى میکردند، رب العزة در قصه ایشان گفت: فَإِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ مُحْکَمَةٌ وَ ذُکِرَ فِیهَا الْقِتالُ الایة. پس چون رسول اللَّه در حثّ جهاد سستى نمود خداى تعالى آیت فرستاد که: بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ یعنى فى امر الجهاد، وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ. قومى گفتند این در قصه تخییر زنان مصطفى فرو آمد که چون آیت تخییر آمد رسول خدا بر زنان عرضه نمیکرد از بیم آنکه ایشان دنیا اختیار کنند و ندانند. پس رب العالمین آیت فرستاد که: بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ فى تخییرهن، و قیل: نزلت فى امر زینب بنت جحش و نکاحها، و قیل: نزلت فى قصة الیهود، اى: بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ من الرجم و القصاص، و قیل: نزلت فى على بن ابى طالب اى: بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ فى فضل على بن ابى طالب.
چون این آیت فرو آمد براء عازب میگوید که از حجّة الوداع باز گشته بودیم. رسول خدا و یاران در موضعى فرو آمدند که آن را غدیر خم میگفتند. آنجا بزیر درخت فرو آمدند، و رسول بفرمود تا ندا کردند که: الصلاة جامعة، و رسول خدا دست على (ع) گرفت، و گفت: «ا لست اولى بالمؤمنین من انفسهم؟» فقالوا: بلى یا رسول اللَّه.
قال: «الست اولى بکلّ مؤمن من نفسه؟» قالوا: بلى. قال: «هذا مولى من انا مولاه.
اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه». قال: فلقیه عمر فقال هنیئا لک یا ابن ابى طالب اصبحت و امسیت مولى کل مؤمن و مؤمنة.
نافع و ابن عامر و عاصم بروایت ابو بکر «رسالاته» بلفظ جمع خوانند. باقى قرّا «رسالته» خوانند بلفظ واحد.
وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ انس مالک گفت: رسول خدا را روزگارى پاسبانى میکردند، گفتا و از عائشه شنیدم که: شبى با رسول بودم، و رسول را خواب نمى‏گرفت، گفتم یا رسول اللَّه ما شأنک؟ چه رسید ترا که نمى‏خسبى؟ گفت: «الا رجل صالح یحرسنى اللیلة»؟
مردى صالح نباشد که امشب مرا پاسبانى کند؟
گفتا در آن سخن بودیم که آواز سلاح شنیدیم. رسول گفت: «من هذا»؟
کیستند اینان که سلاح دارند؟ جواب دادند که ماایم سعد بن ابى وقاص و حذیفه، آمده‏ایم تا ترا پاسبانى کنیم. پس رسول خدا بخفت چنان که غطیط وى مى‏شنیدیم، گفتا: و در آن حال این آیت فرو آمد: وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ. رسول خدا در آن خیمه بود از ادیم ساخته، سر بدر فرا کرد، و گفت: «انصرفوا ایها الناس! فقد عصمنى اللَّه، فلا ابالى من نصرنى و من خذلنى».
و روایت کنند از ابو هریره که گفت: رسول خدا ببعضى غزاها بمنزلى فرو آمد در سایه درختى، و شمشیر که داشت از شاخ آن درخت بیاویخت. اعرابیى جلف فرا رسید. رسول را خالى دید، و شمشیر از درخت آویخته. شمشیر برداشت و قصد رسول خدا کرد، و رسول خفته. چون فرا نزدیک وى شد رسول از خواب درآمد. اعرابى گفت: من یمنعک منّى؟ آن کیست که این ساعت ترا حمایت کند و مرا از تو باز دارد؟
رسول گفت: خدا مرا از تو نگه دارد. دست اعرابى ناگاه بلرزه افتاد، و شمشیر از دست‏ وى بیفتاد، و سر خویش بر آن درخت همى زد تا دماغ وى همه بیرون افتاد، و هلاک گشت. رب العالمین بر وفق آن آیت فرستاد که: وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ.
اگر کسى گوید که کافران رسول خدا را مى‏رنجانیدند پیوسته، که دندان رباعیه وى مى‏شکستند، و پیشانى وى مجروح میکردند، و این منافى عصمت است.
جواب آنست که این همه پیش از آن بوده که این آیت آمد. رب العزة خواست که بدایت کار مصطفى با رنج و بلا و اذى دشمن بود، چنان که دیگر پیغامبران را بوده، و مصطفى در آن صبر کند، چنان که ایشان کرده‏اند، پس از آنکه این آیت آمد: وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ اللَّه او را معصوم داشت از دشمنان، و کرامت و شرف وى پیدا کرد، و کس را از ایشان بر وى دست نبود، و هیچ اذى از ایشان بوى نرسید. إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ اى لا یهدیهم الرشد و هم کافرون، و قیل لا یجعلهم مهتدین و قد کتب علیهم انّهم کافرون.
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ لَسْتُمْ عَلى‏ شَیْ‏ءٍ حَتَّى تُقِیمُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ گفته‏اند که: در قرآن هیچ آیت نیست صعب‏تر از اینکه میگوید: شما بر هیچ چیز نیستید از کار دین، و هیچ بدست ندارید، تا آن گه که عمل کنید در آنچه در تورات است شما که اهل تورات‏ید، و عمل کنید در آنچه در انجیل است شما که اهل انجیل‏اید، و عمل کنید در آنچه در قرآنست شما که اهل قرآن‏اید. وَ لَیَزِیدَنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ یعنى کفار هم، ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْیاناً وَ کُفْراً، یقول: اذا لم یؤمنوا زادهم کفرهم بما انزل الیک من ربک طغیانا الى طغیانهم، و کفرا الى کفرهم. فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرِینَ این نه نهى است از حزن، که این در قدرت آدمى خود نیاید، لیکن تسلیت مصطفى و نهى از تعرض حزن.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هادُوا وَ الصَّابِئُونَ وَ النَّصارى‏ سبق تفسیره.
مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً آمن الیهود من یهودیته، و النصرانى من نصرانیته و الصابئ من صابئیته، و المنافق من نفاقه، فآمنوا بالبعث من بعد الموت، فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ حین یخاف اهل النار، وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ حین یحزن اهل النار.
اگر کسى گوید: چه فرق است میان فعل و عمل؟ جواب آنست که این فعل احداث چیزى است و در وجود آوردن پس از آنکه نبود، و عمل آنست که در آن چیز حادثى فرا دید آرد که بآن متغیر گردد. اگر کسى گوید: فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ چون متصور بود و اهوال رستاخیز ناچار بایشان گذر کند؟ جواب آنست که هر چند هول قیامت بایشان گذرد امّا عارض بود نه پاینده، که عاقبت آن نجات و نعیم ابد بود، و ازینجاست که گفت: «لا یَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَکْبَرُ» فزع اکبر عذاب قطیعت است؟
حزن دائم، و ایشان را آن نبود.
لَقَدْ أَخَذْنا مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ کلّ نبى بعثه اللَّه الى قوم فآمنوا فذلک اخذ میثاقهم، وَ أَرْسَلْنا إِلَیْهِمْ رُسُلًا یعنى الى الیهود، کُلَّما جاءَهُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى‏ اهواءهم التی هم علیها فَرِیقاً کَذَّبُوا مثل عیسى و محمّد علیهما السلام، وَ فَرِیقاً یَقْتُلُونَ مثل زکریا و یحیى: تکذیب، جهودان و ترسایان هر دو کردند، و قتل جز فعل جهودان نبود. ابن کیسان گفت: پیغامبران مرسل دو گروه بودند: گروهى اصحاب کتب و شرایع، چون نوح و ابراهیم و داود و سلیمان و عیسى و محمّد، هرگز هیچ بیگانه را بر قتل و أسر ایشان دست نبود، و گروه دیگر نه اصحاب کتب و شرایع بودند، بلکه امر معروف و نهى منکر کردند. دشمنان را بر قتل ایشان دست بود همچون یحیى و زکریا و امثال ایشان، که در عهد ایشان بیک روز هفتاد پیغامبر کشته شدند بدست جهودان، و در خبر است که «ثم یقوم سوق بقلهم من آخر النّهار».
وَ حَسِبُوا أَلَّا تَکُونَ فِتْنَةٌ قرأ اهل البصرة و حمزة و الکسائى: «الا تکون» بضم النون، على معنى انه لا تکون فتنة. الفتنة الابتلاء و الاختبار، یقول: ظنّوا ان لا یبتلوا و لا یعذبهم اللَّه. جهودان پس مرگ موسى (ع) در زمانى متطاول که پیغامبرى دیگر نیامده بود چنان دانستند و پنداشتند که ایشان را فرو گذاشتند، و به پیغامبرى دیگر ایشان را بنخواهند آزمود تا استوار گیرند یا نه. پس اللَّه تعالى عیسى را بایشان فرستاد. قومى بعیسى باز کافر شدند، و کور و کر گشتند، یعنى بآنچه شنیدند عمل نکردند تا هم چنان بود که نشنیدند و ندیدند چون کوران و کران. پس چون عیسى را بآسمان بردند، تابَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ اى ارسل الیهم محمدا (ص) یعلّمهم ان اللَّه قد تاب علیهم ان آمنوا و صدّقوا. مصطفى را پس از آن بایشان فرستادند، و ایشان را خبر داد که اگر ایمان آرید و تصدیق کنید اللَّه شما را توبت داد و باز پذیرفت. ایشان هم تصدیق نکردند، و فراوانى از ایشان کافر شدند، و باز کور و کر شدند، عَمُوا وَ صَمُّوا اذ کفروا بعیسى، ثُمَّ عَمُوا وَ صَمُّوا اذ کفروا بمحمّد (ص)، وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِما یَعْمَلُونَ فى تعامیهم و تصاممهم.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ سموم قهر بود که از میدان جلال در عالم عدل بر نهاد. آن بى‏حرمتان بى سرمایگان تافت، و ایشان را در قید شقاوت کشید، تا دل ایشان نهبه شیطان گشت، و بزبان بیگانگى گفتند: المسیح بن مریم. باز تاریکى کفر و حیرت و ظلمت شقاوت بیفزود، قدم برتر نهادند در کفر، و گفتند: ثالِثُ ثَلاثَةٍ آرى چه توان کرد منادى عدل بود که در ازل بانگ بیزارى بر ایشان زد، و در وهده نبایست ایشان را داغ قطیعت نهاد، و بصائر ایشان معلول و مدخول کرد تا دیده تمییز نداشتند و فرق ندانستند میان ربوبیت و عبودیت.
لاهوت بناسوت فرو آوردند، و جلال قدم با صفت عدم برابر نهادند، و این مایه ندانستند که: «لم یکن ثم کان» دیگر است و «لم یزل و لا یزال» دیگر. عیسى نابوده دى، بیچاره امروز، نایافته فردا، جوان دى، کهل امروز، پیر فردا، مرده پس فردا چگونه برابر بود با خداى بى‏همتا، معبود یکتا، خدایى را سزا، نه متعاور اسباب، نه متعاطى طلاب، نه محتاج خورد و خواب، هرگز ماننده کى بود کرده بکردگار، آفریده بآفریدگار، عیسى نبوده و پس ببوده، و آنکه محتاج طعامى و شرابى و خوابى و قضاء حاجتى گشته، با این عیب و عار چگونه توان گفت که خداست.
و نیز گفت: لا یَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً نه در دست او جلب نفع، نه در توان او دفع ضرّ، نه کسى را سود تواند، نه گزند از کسى بازدارد. این چنین کس خدایى را چون شاید! خدا اوست که خالق همه اوست، سود و زیان، بند و گشاد، نیک و بد، امر و نهى همه در توان اوست. نافذ در همه مشیت اوست، روان بر همه امر اوست. بود همه بارادت و علم اوست. مخلوق نبود و وى در ازل خالق بود، مرزوق نبود و وى راز بود، نه بمرسومات مسمى است که خود در ازل متسمى است. در آسمان و زمین خود اوست که چنان که در اوّل آخر است، در آخر اوّل است، نه متخائل در ظنون نه محاط در افهام، نه منقسم در عقول، نه مدرک در اوهام. شناخته است اما بصفت و نام همه ازو بر نشانند، بر این علم بنور معرفت و کتاب و سنت و الهام، طوبى آن کس که از در تصدیق درآید که وى را از سه شربت یکى دهند: یا شربتى دهند که دل بمعرفت زنده شود، یا زهرى دهند که بآن نفس اماره کشته شود، یا شرابى دهند که جان از وجود مست و سرگشته شود. یا هذا! عقل معزول کن تا بر خورى، خدمت صافى دار تا بهره برى. شرم همراه دار تا بار یابى، بر مرکب مهرنشین تا زود بحضرت رسى، همت یگانه دار تا اول دیده ور دوست بینى. مسکین او که عمرى بگذاشت و او را ازین کار بویى نه! ترا از دیار کسان چیست که ترا جویى نه! قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ لا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ غلو در دین آنست که در صواب بیفزایند، و تقصیر آنست که چیزى درباید، نه آن و نه این، نه افراط نه تفریط، چنان که شیطان در تفریط ظفر یابد، در افراط هم ظفر یابد. جاده سنت راه میانه است. راه که سوى حق میشود راه میانه است: «وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ»، «وَ ابْتَغِ بَیْنَ ذلِکَ سَبِیلًا».
راه میانه از تعطیل پاک است، و از تشبیه دور، راه تشبیه بکفر دارد چنان که راه تعطیل، هر که اللَّه را ماننده خویش گفت، او اللَّه را هزار انباز بیش گفت، و هر که صفات اللَّه را تعطیل کرد، او خود را در دو گیتى ذلیل کرد. راه میانه و طریق پسندیده آنست که گویى از صفات اللَّه نام دانیم، چونى ندانیم. در کوشیم که دریابیم نتوانیم، ور بعقل گرد آن گردیم از سنت درمانیم، هر چه خدا و رسول گفت بر پى آنیم، فهم و وهم خود گم کردیم، و صواب دید خود معزول کردیم، و باذعان گردن نهادیم، و بسمع قبول کردیم، راه تسلیم سپردیم، و دست درین حجت زدیم که: «وَ أُمِرْنا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِینَ»، و بزبان تضرع بنعت تسلیم همى‏گوییم: «رَبَّنا آمَنَّا بِما أَنْزَلْتَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ».
وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ الایة میگوید: بر حذر باشید از آن قوم که بر پى هوى و دل خواست خویش‏اند که ایشان را نه نور بصیرت است، نه چراغ معرفت، نه اعتقاد بر بصیرت، نه سخن بر بیّنت، نه طریق کتاب و سنت. اللَّه ایشان را داور، و خصم ایشان پیغامبر، و منزل ایشان سقر. راى ابلیس راى ایشان، و دوزخ سراى ایشان، «خُذُوهُ فَغُلُّوهُ» در شأن ایشان.
مصطفى (ص) گفت: «جانبوا الاهواء کلها، فان اولها و آخرها باطل. اجتنبوا اهل الاهواء فان لهم عرة کعرة الجرب».
و عن ابى بکر الصدیق قال: قال رسول اللَّه (ص): «قال ابلیس: اهلکت النّاس بالذنوب، أهلکونى بلا اله الا اللَّه و الاستغفار، فلما رأیت ذلک اهلکتهم بالاهواء، و هم یحسبون انهم مهتدون».
عن سعید بن المسیب، قال: صعد عمر بن الخطاب المنبر، فحمد اللَّه و أثنى علیه، ثم قال: «ایها الناس اسمعوا من مقالتى، و عوا ما اقول لکم، ارفعوا ابصارکم الىّ، الا ان اصحاب الراى اعداء السنن، اعیت علیهم الاحادیث ان یحفظوها، و تفلتت منهم فلم یعوها، فاستحیوا اذ ساء لهم ان یقولوا لا ندرى، فعاندوا السنن برأیهم، فضلوا و أضلوا عن سواء السبیل، و اللَّه ما قبض اللَّه نبیه، و لا رفع الوحى عن خلقه حتى بین لهم سنن نبیهم (ص)، و حتى اغناهم عن الراى، و لو کان الدین یؤخذ بالرأى لکان باطن الخفّ احق لمسح من ظاهرها، و ایاکم و ایاهم فانهم قد ضلوا و اضلوا عن سواء السبیل».
لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ کافران را بزبان پیغامبران بلعنت یاد کرد، و مؤمنان را بى‏واسطه پیغامبران برحمت و ثناء خود یاد کرد، هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ، ور نیز عتاب و قهر بودى، و سیاست و جنگ بودى، چون خود گوید همه خوش بود، همه فضل و شرف بود، فکیف که خود گفت، و همه ثناء و رحمت گفت، و لقد قال قائلهم:
لئن ساءنى ان نلتنى بمساءة
فقد سرّنى انّى خطرت ببالک‏
ار دستت از آتش بود
ما را ز گل مفرش بود
هر چه از تو آید خوش بود
خواهى شفا خواهى الم‏
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: اعْلَمُوا بدان که معنى علم دانش است، و محل آن دل است، و اقسام آن سه است: علم استدلالى، و علم تعلیمى، و علم لدنىّ. اما استدلالى ثمره عقل است، و عاقبت تجربه، و ولایت تمییز، که آدمیان بآن مکرّم‏اند، و الیه الاشارة بقوله: وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ، و علم تعلیمى آنست که خلق از حق شنیدند در تنزیل، و از مصطفى شنیدند در بلاغ، و از استادان آموختند بتلقین، که دانایان در دو گیتى بدان عزیزند بر تفاوت و درجات، و الیه الاشارة بقوله: «وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ». و علم لدنى علم حقیقت است، و علم حقیقت یافت است، و این علم عارفان و صدیقان است على الخصوص، و هو المشار الیه بقوله: «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً». و گفته‏اند که انواع علم ده‏اند: اوّل علم توحید، دوم علم فقه، سیوم علم وعظ، چهارم علم تعبیر، پنجم علم طب، ششم علم نجوم، هفتم علم کلام، هشتم علم معاش، نهم علم حکمت، دهم علم حقیقت.
علم توحید حیات است، و علم فقه داروست، و علم وعظ غذاست، و علم تعبیر ظنّ است، و علم طب حیلت است، و علم نجوم تجربت است، و علم کلام هلاک است، و علم معاش شغل عامه خلق است، و علم حکمت آئینه است، و علم حقیقت یافت است.
علم توحید را گفت جلّ جلاله: فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ، هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ. علم فقه را گفت: لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ.
علم وعظ را گفت: کُونُوا رَبَّانِیِّینَ، لَوْ لا یَنْهاهُمُ الرَّبَّانِیُّونَ، لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ، و اصل این علم وعظ تهدید است بى تقنیط، و وعد است بى‏امن، و دلالت است بر معرفت. و علم تعبیر را گفت: وَ قالَ لِلَّذِی ظَنَّ. اصل او ظن است و قیاس و خاطر، امّا چون ببود حقیقت است آن را مى‏گوید: «قَدْ جَعَلَها رَبِّی حَقًّا». و علم طب را گفت: عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ، و اصل آن تجربت است و حیلت، و آن مباح است و نیکو و عفو. شافعى گفت: «العلم علمان علم الادیان و علم الأبدان».
و علم نجوم را گفت: وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ، و آن چهار قسم است: یک قسم واجب، و آن علم دلائل قبله است، و معرفت اوقات نماز، و دیگر قسم مستحبّ است و نیکو، و آن علم شناختن جهان و طرق است رونده را در بر و بحر، آن را میگوید: «لِتَهْتَدُوا بِها فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ». قسم سوم مکروه است، و آن علم طبایع است بکواکب و بروج. چهارم قسم حرام است، و این علم احکام است بسیر کواکب، و آن علم زنادقه و فلاسفه است.
اما علم کلام آنست که گفت جلّ جلاله: وَ إِنَّ الشَّیاطِینَ لَیُوحُونَ إِلى‏ أَوْلِیائِهِمْ. جاى دیگر گفت: زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً، همانست که گفت: «وَ إِنْ یَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ»، و آن بگذاشتن نص کتاب و سنت است، و از ظاهر با تکلف و بحث شدن است، و از اجتهاد با استحسان عقول و هواى خود شدن است، و دانستن این علم عین جهل است. شافعى گفت: «العلم بالکلام جهل و الجهل بالکلام علم». و علم معاش را گفت: یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا، همانست که گفت: «وَ لَمْ یُرِدْ إِلَّا الْحَیاةَ الدُّنْیا ذلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ»، و آن علم کسبها است بدانش و رغبت میان عامه خلق، کس است بر میانه، و کس است بحرص، و آن علم عادتست. اما علم حکمت را اللَّه‏ گفت جلّ جلاله: وَ ما یَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ. و علم حقیقت را گفت: وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً، همانست که گفت: عَلى‏ ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً. و شرح این هر دو نوع علم جاى دیگر گفته شود ان شاء اللَّه.
و آنچه مصطفى (ص) گفت: «طلب العلم فریضة على کل مسلم»، علما مختلف‏اند که از این انواع علوم کدامست. متکلم گفت: علم کلام است، که معرفت حق تعالى بدان حاصل مى‏آید. فقها گفتند: علم فقه است، که حلال از حرام بوى جدا میشود. اصحاب حدیث گفتند: علم کتاب و سنت است که اصل علوم شرع آنست.
صوفیان گفتند: علم احوال دل است، که راه بندگى آنست، و سعادت بنده در آن است، اما اختیار محققان آنست که این خبر بیک علم مخصوص نیست، و این علمها همه نیز واجب نیست بلکه هر چه بنده را بدان حاجت است، در وقت حاجت واجب است، پس معنى خبر آنست که طلب علمى که بنده را بعمل آن حاجت است واجب است. نخست علم معرفت خداست، و اعتقاد اهل سنت. پس علم نماز و طهارت، آن مقدار که فریضه است، و آنچه سنت است علم آن نیز سنت است، و چون فراماه رمضان رسد روزه داشتن در ماه رمضان فریضه است، و اگر نصابى مال وى را حاصل شود چون یک سال تمام بسر شود، بر وى واجب است که بداند که زکاة آن چند است، و فرا که مى‏باید داد؟ و شرط آن چیست؟ و علم حج همچنین آن گه که فرا راه خواهد بود بر وى واجب است که بداند و بشناسد ارکان و فرائض و شرائط آن، و همچنین هر کار که فرا پیش وى آید چون نکاح و تجارت و مزدورى و پیشه‏ورى آن گه که فرا پیش گیرد بر وى واجب است که است بداند شرائط آن، و حلال و حرام آن، و بیرون از این آنچه بدل تعلق دارد واجب است بر هر مسلمان که بداند که حسد و ریا و عجب و حقد و عداوت و گمان بد بمسلمانان بردن این همه حرام است. پس معلوم شد که هیچ مسلمان از علم مستغنى نیست، و همه علمها نیز واجب نیست، بلکه باحوال و اوقات مى‏بگردد چنان که بیان کردیم، و اللَّه اعلم.
اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ یعنى: لمن عصاه فیما امره و نهاه، وَ أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ لمن تاب و أناب. درین آیت معتدیان را در صید نومید نکرد، و ایشان را بتوبه امید داد، آن گه گفت: ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ یا محمد! بر پیغامبر جز رسانیدن پیغام نباشد. تو پیغام برسان. معتدیان را از عقوبت ما بیم ده، و تائبان را بمغفرت و رحمت ما بشارت ده، و ایشان را گوى که: ما نهان و آشکاراى شما دانیم. آنچه بزبان گوئید دانیم، و آنچه در دل دارید بخلاف زبان هم دانیم.
قُلْ لا یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَ الطَّیِّبُ کلبى گفت: خبیث اینجا حرام است، و طیّب حلال، هم چنان که در سورة النساء گفت: وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِیثَ بِالطَّیِّبِ. سدى گفت: خبیث مشرک است و طیب مؤمن، هم چنان که در سورة الانفال گفت: لِیَمِیزَ اللَّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ، و قال تعالى: حَتَّى یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ یعنى حتى یمیز اهل الکفر من اهل الایمان. میگوید: حلال و حرام هرگز چون هم نبود، و برابر نباشد، که حرام بد انجام است، و حلال نیک سرانجام. وَ لَوْ أَعْجَبَکَ کَثْرَةُ الْخَبِیثِ یرید أن اهل الدنیا یعجبهم کثرة المال و زینة الدنیا، وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَ أَبْقى‏ معنى آنست که یا محمد، اهل دنیا را خوش آید و شگفت آید کثرت مال و زینت دنیا، لیکن آنچه بنزدیک خداست نیکوتر و پاینده‏تر. فَاتَّقُوا اللَّهَ یا أُولِی الْأَلْبابِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ این خطاب با اصحاب محمد (ص) است. میگوید: از خشم خدا بپرهیزید، و حلال بحرام مدارید تا بفلاح ابد رسید.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ این آیت در شأن قومى آمد که از رسول خدا فراوان چیزها مى‏پرسیدند، تا رسول خدا روزى خشمگین برخاست، و بمنبر بر شد، و خطبه خواند، گفت: «سلونى فو اللَّه لا تسئلوننى الیوم فى مقامى هذا عن شی‏ء الا اخبرتکم به».
یاران بترسیدند که مگر کارى عظیم افتاد. انس میگوید که: براست و چپ مى‏نگرستم، قومى را دیدم از یاران که مى‏گریستند، و از بیم آن حال مى‏لرزیدند. مردى از بنى سهم حاضر بود، او را عبد اللَّه بن حذافه میگفتند، و در نسب وى طعن میزدند، برخاست و گفت: یا رسول اللَّه من ابى؟ فقال (ص): «ابوک حذافة بن قیس».
زهرى گوید که: مادر این عبد اللَّه حذافه پس از آن رو فرا پسر کرد، و گفت: ما رأیت ولدا اعق منک قطّ! أ کنت تأمن ان تکون امّک قد قارفت ما قارف بعض نساء الجاهلیة فتفضحها على رؤس النّاس؟ قال: و اللَّه لو ألحقنی بعبد اسود للحقت به.
مردى دیگر از بنى عبد الدار برخاست، گفت: من ابى؟ رسول خدا گفت: «ابوک سعد»، فنسبه الى غیر ابیه. مردى دیگر برخاست گفت: یا رسول اللَّه! این أنا؟ من کجا خواهم بود یعنى در بهشت یا در دوزخ؟ رسول گفت: «انت فى الجنّة».
دیگرى برخاست، همین گفت جواب همان داد. سدیگرى برخاست، همان گفت، و همان جواب شنید. چهارم برخاست همان سؤال کرد، جواب شنید که: «انت فى النار».
مرد دلتنگ و شرمسار گشت.
عمر خطاب حاضر بود، برخاست، گفت: یا رسول اللَّه استر علینا ستر اللَّه علیک. آن گه پاى رسول ببوسید، و گفت: رضینا باللّه ربّا و بالاسلام دینا و بمحمّد نبیا و بالقرآن اماما. انّا یا رسول اللَّه حدیث عهد بجاهلیّة و شرک، فاعف عفا اللَّه منک. گفت: یا رسول اللَّه ما بجاهلیت و شرک قریب العهدیم. صلاح کار خود و اسرار دین خود ندانیم. در گذار و عفو کن. رسول خدا آن سخن از عمر بپسندید، و وى را خیر گفت. پس در آن حال جبرئیل آمد، و این آیت آورد: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا.
و گفته‏اند: این آیت بدان آمد که رسول خدا روزى گفت: «ایها النّاس انّ اللَّه تعالى کتب علیکم الحج». مردى از بنى اسد برخاست و هو عکاشة بن محصن و قیل هو عبد اللَّه بن جحش، گفت: أ فی کل عام یا رسول اللَّه؟ رسول خشم گرفت، بیندیشید ساعتى، آن گه جواب داد، گفت: «لا، و لو قلت نعم لوجبت و لما قمتم بها».
آن گه گفت: «ذرونى ما ترکتکم فانما هلک من کان قبلکم بکثرة سؤالهم، و اختلافهم على انبیائهم، فاذا امرتکم بشی‏ء فأتوا منه ما استطعتم، و اذا نهیتکم من شی‏ء فاجتنبوه»
، و قال (ص): «اکبر المسلمین فى المسلمین جرما من سأل عن شی‏ء لم یحرم فحرّم من اجل مسألته».
و صح‏ انه (ص) نهى عن قیل و قال و کثرة السؤال و اضاعة المال، و أنه (ص) کره المسائل و عابها. و سئل رسول اللَّه عن اللحمان یأتى بها اقوام لا ندرى ما هى؟ اذکر اسم اللَّه علیها ام لا؟ فقال: «ان اللَّه حرم حرمات فلا تنتهکوها، و حدّ حدودا فلا تعتدوها، و سکت عن اشیاء لا عن نسیان فلا تبحثوا عنها، کلوها و سمّوا اللَّه».
وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها یعنى عن اشیاء حِینَ یُنَزَّلُ الْقُرْآنُ فیها تُبْدَ لَکُمْ اى تظهر لکم. میگوید: اگر بپرسید از چیزها چون قرآن فرو فرستند، و آن را مبین کنند، آن بر شما دشخوار بود، و طاقت ندارید، که قرآن که فرو آید بالزام فرضى فرو آید که بر شما سخت بود، یا بتحریم چیزى که شما را حلال بود. پس مپرسید، و آنچه گذشت از آن مسائل که شما را ببیان آن حاجت نبود، آن از شما درگذاشتند و عفو کردند. باین قول عَفَا اللَّهُ ضمیر مسائل است و روا باشد که عَنْها ضمیر اشیاء نهند یعنى: عفا اللَّه عن تلک الاشیاء حین لم یوجبها علیکم.
و عن عبید اللَّه بن عمیر، قال: ان اللَّه احل و حرم، فما احل فاستحلوه، و ما حرّم فاجتنبوه، و ترک بین ذلک اشیاء لم یحرمها، فذلک عفو من اللَّه. و کان ابن عباس اذا سئل عن الشی‏ء لم یجی‏ء فیه امر، یقول هو من العفو، ثمّ یقرأ: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ الایة. وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِیمٌ اى ذو تجاوز حین لا یعجل بالعقوبة. قَدْ سَأَلَها اى الآیات قَوْمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ یعنى قوم عیسى حین سألوا المائدة «ثمّ کفروا بها و قالوا انّها لیست من اللَّه، و قوم صالح سألوا الناقة ثم عقروها، فقال تعالى: ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها کافِرِینَ. فاهلکوا.
و سأل رجل عن ابن عباس: هل تحت هذه الارض من خلق؟ قال: بلى.
قال له: اخبرنى ما هو؟ فقال: لو اخبرتک کفرت، معناه و اللَّه اعلم لو اخبرتک انکرت.
ما جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بَحِیرَةٍ این آیت تفسیر آن آیت است که آنجا گفت: وَ جَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعامِ الایة، و آن آیت که بر عقب گفت: وَ قالُوا هذِهِ أَنْعامٌ، و آن آیت که در سورة النحل است: وَ یَجْعَلُونَ لِما لا یَعْلَمُونَ نَصِیباً الایة.
بحیره در نهاد و سنت جاهلیت آن بود که ماده شترى چون پنج بطن بزادى، و پنجمین بچه نر بودى، ایشان گوش آن ماده شتر بشکافتندى و فرو گذاشتندى تا بمراد خویش بسر آب و گیاه شدى، و نشستن بر آن و کشتن و خوردن آن بر خود حرام کردندى. و سائبه آن بود که چون کسى از ایشان بسفر بودى یا بیمار بودى، نذر کردى و گفتى: اگر مسافر بسلامت باز آید، یا بیمار به شود، ناقتى سائبة اى مخلاة پس چون نذر واجب شدى، آن شتر که نذر در آن بود فرو گذاشتندى. و آزاد کردندى از نشستن و بار برنهادن. و در وصیلة خلافست از وجوه، و اختیار قول سعید مسیب کرده‏اند، وى گفته است که وصیلة آنست که ماده شتر که بچه ماده زادید، و پس آن باز در شکم دیگر هم ماده زادید، گفتندى: وصلت اختها، و گوش وى بریدندى بت را.
و حامى آن بود که شتر نر را نامزد کردندى که هر گه که از ضراب وى چندین شکم زاده آید، پشت او از بار بر نهادن و بر نشستن آزاد است. چون آن عدد تمام شدى و بیشتر آن ده شکم میبود گفتندى: قد حمى ظهره، پشت خویش حمى کرد، نه بر نشستندى، نه بار بر نهادندى، نه بکشتندى، نه خوردندى.
روى على بن ابى طلحة عن ابن عباس، قال: البحیرة و الحامى من الإبل، و السائبة و الوصیلة من الغنم. این سنّتها و نهادهاى جاهلیت که عمرو بن لحى الجندعى پدر خزاعه نهاد، مصطفى (ص) اکثم خزاعى را گفت: «یا اکثم! رأیت عمرو بن لحى یجر قصبه فى النار، و هو اول من غیّر دین ابراهیم، و بحر البحیرة، و سیب السائبة، و وصل الوصیلة، و حمى الحامى، و انت اشبه النّاس به یا اکثم». فقال اکثم: أ یضرنی شبهه یا رسول اللَّه؟ قال: «لا انت مؤمن، و هو کافر»، و قال زید بن اسلم: قال رسول اللَّه (ص): «انا اعرف اول من سیب السوائب، و غیّر دین ابراهیم» قالوا: و من هو یا رسول اللَّه؟ قال: «عمرو بن لحىّ احد بنى کعب، لقد رأیته یجر قصبه فى النار، یوذى ریحه اهل النار، و انى لا عرف اول من بحر البحائر و وصل الوصیلة و حمى الحامى». قالوا: و من هو؟
قال: «رجل من بنى مدلج، کانت له ناقتان، جدع آذانهما، و حرم البانهما، ثم شرب البانهما بعد ذلک، و لقد رأیته فى النار، و هما تعضانه بافواههما، و تخبطانه بأیدیهما».
مشرکان این سنّت در جاهلیت نهادند، و اسلام آن را باطل کرد، و رب العزة این آیت بابطال آن فرو فرستاد، گفت: ما جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بَحِیرَةٍ یعنى: ما جعل اللَّه حراما من بحیرة و لا سائبة و لم یجعلها دینا ارتضاه، و دعا الیه، و لم یخلقها حیث خلقها بحیرة. وَ لکِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا و هم قریش و خزاعة و مشرکو العرب یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ بقولهم انّ اللَّه امر بتحریمها، وَ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ خصّ اکثرهم بأنهم لا یعقلون، لانهم اتباع فهم لا یعقلون، ان ذلک کذب و افتراء کما یعقله الرؤساء.
وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ یعنى مشرکى العرب، تَعالَوْا إِلى‏ ما أَنْزَلَ اللَّهُ فى کتابه من تحلیل ما حرموا من البحیرة و السائبة و الوصیلة و الحامى، وَ إِلَى الرَّسُولِ قالُوا حَسْبُنا ما وَجَدْنا عَلَیْهِ آباءَنا من امر الدین، و انّا امرنا ان نعبد ما عبدوا. یقول اللَّه تعالى: أَ وَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ‏ یعنى و ان کان آباؤهم، لا یَعْلَمُونَ شَیْئاً من الدین، وَ لا یَهْتَدُونَ له فیتبعونهم. درین آیت ذم اهل تقلید است، و شرح آن در سورة البقره رفت.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ مفسران گفتند: این آیت در شأن کسى آمد که امر معروف و نهى منکر کند، و از وى نپذیرند. عمر عبد العزیز گفت: لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ یعنى من لم یقبل إِذَا اهْتَدَیْتُمْ یعنى اذا امرتهم و نهیتم. در همه قرآن هدى بمعنى امر معروف و نهى منکر همین است، و دلیل برین آنست که ابن عمر را گفتند: لو جلست فى هذه الایام فلم تأمر و لم تنه! فانّ اللَّه تعالى قال: عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ. فقال ابن عمر: انّها لیست لى و لا لاصحابى، لان‏ رسول اللَّه (ص) قال: «الا فلیبلغ الشاهد الغائب»، فکنّا نحن الشهود، و انتم الغیّب، و لکن هذه الایة لا قوام یجیئون من بعدنا ان قالوا لم یقبل منهم.
و قال ابو امیة الشعثانى: سألت ابا ثعلبة الخشنى عن هذه الایة، فقال: سألت عنها رسول اللَّه (ص) فقال: «ائتمروا بالمعروف و تناهوا عن المنکر، حتى اذا رأیت دنیا موثرة و شحّا مطاعا و هوى متّبعا و اعجاب کل ذى رأى برأیه، فعلیک بخویصة نفسک، و ذر عوامهم فان وراءکم ایاما ایام الصبر، اذا عمل العبد بطاعة اللَّه لم یضره من ضل بعده و هلک، و اجر العامل المتمسک یومئذ بمثل الذى انتم علیه کأجر خمسین عاملا». قالوا: یا رسول اللَّه کأجر خمسین عاملا منهم؟ قال: «لا، بل کأجر خمسین عاملا منکم».
و عن عبد اللَّه بن مسعود فى هذه الایة: قولوها ما قبلت منکم، فاذا ردّت علیکم فعلیکم انفسکم، و الدلیل علیه ایضا ما روى قیس بن ابى حازم، قال: قال ابو بکر الصدیق على المنبر: انکم تقرؤن هذه الایة: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ و تضعون غیر موضعها، و لا تدرون ما هی، فانى سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «ان الناس اذا رأوا منکرا فلم یغیّروه عمّهم اللَّه بعقاب، فأمروا بالمعروف و انهوا عن المنکر و لا تغتروا بقول اللَّه عز و جل: عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ، فیقول احدکم علىّ نفسى، و اللَّه لتأمرنّ بالمعروف و لتنهونّ عن المنکر، لیستعملن اللَّه علیکم شرارکم، فیسومنّکم سوء العذاب، ثم لیدعونّ اللَّه خیارکم، فلا یستجیب لهم».
مفسران گفتند: اوّل این آیت منسوخ است و آخر آیت ناسخ. بو عبید گفت: در کتاب خدا هیچ آیت نیست که در آن آیت هم ناسخ است و هم منسوخ مگر این آیت، و موضع منسوخ تا اینجاست که گفت: لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ، و ناسخ اینست که گفت: إِذَا اهْتَدَیْتُمْ. قال: و الهدى هاهنا الامر بالمعروف و النهى عن المنکر. سعید بن جبیر گفت: این آیت در شأن اهل کتاب فرو آمد. میگوید: عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ من اهل الکتاب.
کلبى روایت کند از ابو صالح از ابن عباس که رسول خدا از جهودان و ترسایان و گبران هجر جزیت پذیرفت، و از مشرکان عرب جز از اسلام نمى‏پذیرفت یا پس شمشیر. منافقان طعن کردند که این کار محمد بس عجب است. میگوید: مرا بآن فرستادند تا خلق را بر دین اسلام دعوت کنم، و اگر نپذیرند قتال کنم. اکنون جزیت از اهل هجر پذیرفت، و قتال از ایشان برداشت، و ایشان را بر کفر خود فرو گذاشت، چرا نه با ایشان همان کردى که با مشرکان عرب کرد؟ برین وجه طعن همى کردند و ملامت، تا رب العالمین بجواب ایشان آیت فرستاد: عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ اى اقبلوا على انفسکم فانظروا ما ینفعکم فى امر آخرتکم، فاعملوا به، لا یضرکم من ضل من اهل هجر اذا ادوا الجزیة، و لا یضرکم ملامة اللائمین اذا اهتدیتم انتم. و گفته‏اند که: چون کافران گفتند: «حَسْبُنا ما وَجَدْنا عَلَیْهِ آباءَنا» رب العزة مؤمنان را گفت: علیکم انفسکم، و لا تعتدوا بآبائکم.
زجاج گفت: عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ معنى آنست که: الزمکم اللَّه امر أنفسکم، لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ اى لا یؤاخذکم اللَّه بذنوب غیرکم. إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ فى الآخرة جَمِیعاً الضال و المهتدى، فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ یجازیکم باعمالکم.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا شَهادَةُ بَیْنِکُمْ این آیت در شأن تمیم بن اوس الدارى آمده و عدى بن بدا و بدیل بن ابى ماریه. این بدیل مسلمان بود، و تمیم و عدى ترسا بودند از ترسایان بنى لحم. از شام تجارت میکردند بمکه. چون مسلمانان بهجرت بمدینه شدند، ایشان تجارت خود با مدینه افکندند، هنگامى در راه بودند که با شام میشدند، بدیل بن ابى ماریه را مرگ آمد در راه، وصیت خویش در مال خویش بنوشت، و آنچه داشت از مال خویش بایشان سپرد، و ایشان را بر وصیت خویش گواه گرفت، پس بمرد، و ایشان مال وى بردند بشام. از آن لختى برگرفتند، و لختى باز سپردند.
ورثه گفتند: درین مال لختى مى‏درباید. رسول خدا ایشان را هر دو باین آیت سوگند داد که خیانت نکردند، و وصیت تبدیل نکردند. سوگند خوردند که نکردیم. ایشان را گذاشت، و دعوى ورثه رد کرد. این آیت در شأن ایشانست. میگوید: اى شما که مؤمنان‏اید، شَهادَةُ بَیْنِکُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ یعنى مقدماته و اسبابه. چون مخائل و نشان مرگ بر یکى از شما پیدا شود، و خواهد که وصیت کند، در وقت وصیت دو گواه عدل باید که حاضر شوند.
شَهادَةُ بَیْنِکُمْ هر چند بلفظ خبر گفت، اما بمعنى امر است، یعنى: لیشهد اثنان ذوا عدل منکم. بصریان گفتند: تقدیر آیت آنست که: شهادة بینکم شهادة اثنین، و قیل: شهادة بینکم فیما امرکم ربکم و فرض علیکم ان یشهد اثنان ذوا عدل منکم.
در معنى مِنْکُمْ و مِنْ غَیْرِکُمْ دو قول است: یکى آنست: منکم من اهل دینکم، أَوْ آخَرانِ مِنْ غَیْرِکُمْ اى من غیر اهل ملّتکم. قول دیگر: منکم من اهل المیّت.
و در صفت اثنان دو قولست: یکى آنست که دو گواه‏اند که گواه باشند بر وصیت موصى. دیگر آنست که دو وصى‏اند، و در حال سفر على الخصوص تاکید امر را دو وصى گفت، و دلیل برین قول آنست که در سیاق آیت گفت: فَیُقْسِمانِ بِاللَّهِ، و معلوم است که گواهان را سوگند لازم نیاید، و نیز آیت در دو وصى آمد که خیانت کردند در وصیت، و رسول خدا ایشان را سوگند داد، و بر این قول شهادت بمعنى حضور باشد، کقوله تعالى: وَ لْیَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ اى و لیحضر. تَحْبِسُونَهُما مِنْ بَعْدِ الصَّلاةِ اى صلاة العصر.
نماز دیگر میخواهد تغلیظ یمین را، که آن وقتى عظیم است، و لهذا قال: «حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى‏». قیل هى صلاة العصر، و اهل ادیان آن را بزرگ دارند، و تعظیم نهند، و على الخصوص اهل کتاب بوقت طلوع آفتاب و غروب آن عبادت کنند، و آن ساعت از گفت دروغ و سوگند دروغ نیک پرهیز کنند.
لا نَشْتَرِی بِهِ یعنى بالحلف الکاذب ثَمَناً من الدنیا، یعنى یقولان فى یمینهما لا نبیع اللَّه بعرض من الدنیا، وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبى‏ اى و لو کان المیت ذا قرابة منا، وَ لا نَکْتُمُ شَهادَةَ اللَّهِ اى الشهادة الّتى امر اللَّه باقامتها، إِنَّا إِذاً لَمِنَ الْآثِمِینَ ان کتمناها.
فَإِنْ عُثِرَ این آیت باز در شأن آنست که پس از آن بر دست تمیم الدارى و عدى جامى پدید آمد سیمین منقش بزر از جمله کالایى که بفروختند، و ورثه ابن ابى ماریه در آن افتادند. عرب گویند: عثرت على کذا، اى اطلعت علیه، و وقفت علیه.
پارسى گویان گویند که: بر افتادم بر فلان چیز، یعنى که واقف شدم. اخذ من عثاره الساقط على الشی‏ء، یرى ما لم یکن یرى، و منه قوله: وَ کَذلِکَ أَعْثَرْنا عَلَیْهِمْ اى اطلعنا.
فَإِنْ عُثِرَ عَلى‏ أَنَّهُمَا خانا و اسْتَحَقَّا ان یلزما اسم الخیانة و الاثم. میگوید: اگر برافتد که ایشان هر دو بآن آوردند خویشتن را، و سزا گشتند که ایشان را خائن خوانند، و بزه کار دانند بآن خیانت و بزه که کردند، یعنى تمیم و عدى که خیانت کردند، فَآخَرانِ یَقُومانِ مَقامَهُما دو کس دیگر از ورثه میت بجاى آن دو وصى برخیزند. این خاست اینجا نه خاست پاى است که خاست نیابت است، یعنى ینوبان، و این آخران، میگویند عبد اللَّه بن عمرو بن العاص بود و مطلب بن ابى وداعة السهمیان.
مِنَ الَّذِینَ اسْتَحَقَّ عَلَیْهِمُ الْأَوْلَیانِ اولیان تثنیه اولى است، یقال هذا الاولى بفلان، ثم یحذف من الکلام فلان فیقال: هذا الاولى. و هذان اولیان. و در معنى اولیان دو قول گفته‏اند: یکى آنست که: الاولیان بالمیت من الورثة. دیگر قول آنست که: الاولیان بالشهادة ممّن کان من المسلمین، و هى شهادة الایمان. زجاج گفت: الاولیان موضع آن رفع است، از بهر آنکه بدل آن ضمیر است که در یَقُومانِ است، یعنى فلیقم الاولیان بالمیت مقام هذین الخائنین، و آن گه ضمیر «استحق» معنى وصیت باشد، چنان که گویند: استحق على زید مال بالشهادة، اى لزمه و وجب علیه الخروج منه. و برین قول مِنَ الَّذِینَ صفت خائنین باشد، و خلاصه سخن آن بود: فلیقم الاولیان مقام الخائنین الذین استحق علیهما ما ولیاه من امر الشهادة و القیام بها، و وجب علیهما الخروج منها. و روا باشد که عَلَیْهِمُ بمعنى فى بود. و ضمیر استحق معنى اثم باشد، و مِنَ الَّذِینَ صفت آخران بود، و برین قول تقدیر سخن اینست. فآخران اللذان هما من الذین استحق فیهم و بسببهم الاثم، و یقومان مقامهما.
قراءت حفص عن عاصم اسْتَحَقَّ بفتح تا و خا، یعنى فآخران من الذین استحق الاولیان منهم و فیهم الوصیة الّتى اوصى بها الى غیر اهل بیته یقومان مقامهما، و قیل معناه استحق علیهم الاولیان ردّ الایمان. قراءت ابو بکر از عاصم و حمزه و یعقوب الاولین بجمع است، یعنى: فآخران من الاولین الذین استحق فیهم و بسببهم الاثم، و انما قیل لهم الاولین لانهم الاولون فى الذکر فى قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا شَهادَةُ بَیْنِکُمْ، و فى قوله: اثْنانِ ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ. فَیُقْسِمانِ بِاللَّهِ یعنى یحلفان بعد صلاة العصر، لَشَهادَتُنا أَحَقُّ مِنْ شَهادَتِهِما اى یمیننا احق من یمینهما و اصح لکفرهما و ایماننا، وَ مَا اعْتَدَیْنا فیما قلنا، إِنَّا إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِینَ. چون این آیت فرو آمد دو کس از ورثه میت برخاستند عبد اللَّه عمرو عاص و مطلب بن ابى وداعه بعد از نماز دیگر نزدیک منبر، و سوگند خوردند که آن دو نصرانى خیانت کردند، و دروغ گفتند. پس آن جام سیمین از تمیم و عدى باز ستدند، و باولیاء میت دادند. پس تمیم دارى بعد از آن مسلمان شد، و با رسول خدا بیعت کرد، و گفت: صدق اللَّه و رسوله انا اخذت الاناء فأتوب الى اللَّه و أستغفره، و عدى بن بدا نصرانى مرد.
ذلِکَ أَدْنى‏ این ادنى اولى است، و این ولى و دنوّ قربست. میگوید، این چنین نزدیکتر بود و اولى‏تر، که گواهان بر وجه خویش و بر راستى بگزارند أَوْ یَخافُوا اى اقرب الى ان یخافوا، أَنْ تُرَدَّ أَیْمانٌ على اولیاء المیت بعد ایمان الاوصیاء فیحلفوا على خیانتهم و کذبهم فیفتضحوا، ثم وعظ المؤمنین ان یعودوا لمثل هذا، فقال: وَ اتَّقُوا اللَّهَ ان تحلفوا ایمانا کاذبة او تخونوا امانة، وَ اسْمَعُوا الموعظة، وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ لا یرشد من کان على معصیة. درین آیت که شَهادَةُ بَیْنِکُمْ، علما سه فرقه‏اند: قومى گفتند که: این آیت نه منسوخ است، و اهل ذمت را درین هیچ چیز نیست، و آخَرانِ مِنْ غَیْرِکُمْ معنى آنست که من غیر قبیلتکم، و گفتند که: گواهى نامسلمان بهیچ کار نیاید، و قومى گفتند که: این در اهل ذمت است، و مِنْ غَیْرِکُمْ یعنى من غیر اهل دینکم، اما آیت منسوخ است، و گواهى نامسلمان بهیچ کار نیست. قومى گفتند و کثرت درین است و بیشترین علماء برین‏اند که آیت نه منسوخ است، و مِنْ غَیْرِکُمْ من غیر اهل دینکم است، اما گفتند که على الخصوص در سفر است که گواه از اهل ذمت یابند، و از مسلمان نیابند.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۱۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ الْجِنَّ الایة از ایدرفا اقاصیص گله اللَّه است از مشرکان عرب، و از مناکیر کفر ایشان که در زمان جاهلیّت جهال بودند، و دین عرب آن وقت سه دین بود: قومى فریشتگان میپرستیدند، که میگفتند: ایشان دختران خداى‏اند، از آن ایشان را پوشیده میدارد، و قومى بتان را میپرستیدند، و قومى از خزاعه ستاره شعرى مى‏پرستیدند. در این آیت رب العزّة از ایشان گله میکند و از اهل کتابین: جهودان که میگفتند: «عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ» و ترسایان که میگفتند: «الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ».
میگوید: وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ خداى را انبازان کردند یعنى انبازان گفتند، و آن عرب بودند: جهینه و بنو سلمه و بنو خزاعه و غیر ایشان، که میگفتند: الملائکة بنات اللَّه.
و جنّ اینجا فریشتگان‏اند، سمّوا جنّا لاجتنانهم عن العیون. جاى دیگر گفت: «وَ جَعَلُوا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً» یعنى الملائکة. میگوید: میان اللَّه و میان فریشتگان نسب ساختند. کلبى گفت: این در شأن زنادقه آمد که ابلیس را شریک اللَّه ساختند در آفریدن شرّ، گفتند: اللَّه سبحانه خالق الخیر و النور و الناس و الدوابّ و الأنعام، و ابلیس خالق الشر و الظلمة و السباع و الحیّات.
وَ خَلَقَهُمْ این‏ها و میم خواهى با کافران بر، یعنى: جعلوا للَّه الّذى خلقهم و صوّرهم شرکاء، لا یخلقون شیئا، و خواهى با جنّ بر، یعنى: جعلوا الجن شرکاء اللَّه، و اللَّه خلق الجن، فکیف یکون مخلوقه شریکا له. خواهى با هر دو فریق بر، یعنى: و هو خلقهم و خلق الجنّ. «وَ خَرَقُوا لَهُ» اى: اختلقوا و کذبوا و افتعلوا. نافع «خرّقوا» بتشدید خواند بر معنى تکثیر و مبالغه. «بَنِینَ وَ بَناتٍ بِغَیْرِ عِلْمٍ» اى: لم یذکروه عن علم، و انّما ذکروه تکذّبا. پس تنزیه نفس خویش کرد و گفت: «سُبْحانَهُ وَ تَعالى‏» تقدّس و علا «عَمَّا یَصِفُونَ» یعنى یقولون من الکذب و البهتان.
بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ نوکار و نوساز آسمان و زمین بى‏قالبى و بى‏مثالى و بى‏عیارى از پیش. از نیست هست کننده، و از عدم در وجود آرنده، و بهیچ مثال حاجت نیفتاده. أَنَّى یَکُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ صاحِبَةٌ این از بهر آن گفت که هرگز عرب جفت نگفتند، چنان که ترسایان گفتند. این خطاب با عرب است که او را فرزند چون تواند بود؟! و شما میدانید و اقرار میدهید که وى را هرگز جفت نبود. وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ اى و هو خالق کلّ شى‏ء. او را فرزند چون تواند بود و وى آفریدگار همه چیز است؟! یعنى که: چون همه آفریده و صنع اوست و هیچ چیز نه مثل و مانند او، که میگوید: «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ» و فرزند اقتضاء مثلیّت کند، چون مثلیّت نیست معلوم شد که فرزند نیست. وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ دلیل است که حادثى که در عالم است فعل خدا است و خلق او و اختراع او و صنع او، جز وى خالق و صانع نه. جز وى محدث و مقتدر نه.
بندگان و رهیگان همه آفریدگان وى. افعال و اعمال ایشان، حرفت و صنعت ایشان حرکات و سکنات ایشان، چه در خیر و چه در شر، همه مخلوق و مصنوع وى، همه متعلّق بقدرت وى، که میگوید جل جلاله: وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ، اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ، وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ، أَ لا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ؟! بلى، فعل بنده از روى اکتساب اضافت وابنده است، و ثواب و عقاب در آن بسته است، چنان که حرکت بنده از یک روى خلق خدا است، و از یک روى وصف و کسب بنده. نتوان گفت که جبر محض است، که فرق میان حرکت مقدوره و رعده ضروریه پیدا است، و نتوان گفت که خلق و اختراع بنده است، که بنده عاجز است از دریافت و دانش اجزاء مکتسبه و اعداد آن. پس اعتقاد درست و طریق راست آنست که گویند: مقدور است بقدرت اللَّه از روى خلق و اختراع، و بقدرت بنده از روى اکتساب، که اللَّه آن قدرت در وى آفریده، و وصف بنده کرده. پس این قدرت وصف بنده است و خلق خدا نه کسب بنده، و حرکت خلق خدا است و وصف و کسب بنده.
و گفته‏اند: خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ عام است از روى لفظ، خاص است از روى معنى، لأنّه لم یخلق نفسه و لا صفته، وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ عام است در لفظ و در معنى، لأنّه به و بغیره علیم. ازینجا گفته‏اند: هیچ عموم نیست که نه تخصیص در آن شود الّا قوله تعالى: وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ.
ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ درین آیت بندگان را بصنع خود بخود راه نمود، گفت خداى شما آنست که آسمان و زمین آفرید، و همه چیز وى آفرید، و زن و فرزند نگرفت.
آن گه وحدانیت خود بیان کرد، گفت: لا إِلهَ إِلَّا هُوَ خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ فَاعْبُدُوهُ اى: وحّدوه، وَ هُوَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَکِیلٌ ضامن لکل شى‏ء، حافظه و رازقه و محییه و ممیته و قیّمه و مدبّره. الوکالة اسم لحفظ الشی‏ء، و القیام علیه، و الوکیل سمى وکیلا لأن الموکل یکل امره الیه امره الیه و الى تدبیره و رایه.
لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ تفسیر این آیت بر دو وجه است: یکى آنست که معنى ادراک دیدار چشم است، زیرا که دیدن چشم را ادراک بصر گویند، و شنیدن گوش را ادراک سمع گویند. اگر مراد اینست پس در دنیا خواهد نه در آخرت، از بهر آنکه خلق در دنیا خداى را نبینند، و مؤمنان در آخرت بینند، که میگوید رب العزّة جل جلاله: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى‏ رَبِّها ناظِرَةٌ، و قال (ص): انکم لن تروا ربکم حتى تموتوا.
مقاتل این یک وجه اختیار کرد، گفت: «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ» فى الدنیا، اى لا تراه و هو یرى فى الآخرة: قال النبىّ (ص): «انکم سترون ربّکم کما ترون القمر لیلة البدر، لا تضامّون فى رؤیته»، و عن الحسین بن واقد عن مطر، انّه قال: قضى اللَّه انّه لا یراه احد فى الدنیا، لأن من رآه لم یمت، و یرونه فى الآخرة، فلذلک لا یموتون.
دیگر وجه آنست که معنى ادراک دریافتن است بخرد پس از دیدن بچشم، و اگر مراد اینست اندر هر دو جهان نشاید، و رؤیت روا است، و ادراک روا نیست، زیرا که رؤیت بر موجود افتد، و اللَّه موجود است، و ادراک بر کیفیت افتد و مرورا کیف گفتن روا نیست. و دیدار در عقبى همچون معرفت است در دنیا. در دنیا شناسد و دریافت نه، در عقبى بیند و دریافت نه.
روى ابو سعید الخدرى قال: قال النبىّ (ص): «لو أن الجن و الانس و الملائکة و الشیاطین مذ خلقوا الى ان فنوا، صفّوا صفا واحدا ما احاطوا باللّه ابدا».
«وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ» میگوید: اللَّه جل جلاله، بهمه بصرها میرسد، و همه را مى‏دریابد، و اشارت است که هیچ کس از خلق خدا بصرها در نیابند، و بحقیقت آن نرسند، و کیفیت بینایى ندانند، و تخصیص این دو حدقه در بینایى بیرون از عضوهاى دیگر هیچ در نیابند. چون خلق را احاطت و دریافت بصر خویش و رسیدن بکنه آن نیست، چون روا باشد که ایشان را احاطت بود بکنه جلال عزت، و ادراک لم یزل و لا یزال. اگر معتزلى در نفى رؤیت بعموم این آیت تمسک کند، جواب وى آنست که اگر چه لفظ عام است تخصیص در آن شد، که اللَّه جاى دیگر میگوید: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى‏ رَبِّها ناظِرَةٌ.
پس بدنیا مخصوص است نه بآخرت، چنان که بیان کردیم. و تخصیص عموم در مذهب اصولیان در لغت عرب روا است و روان. جواب ثانى آنست که: نفى ادراک اقتضاء نفى رؤیت نکند، چنان که باوّل شرح دادیم. نبینى که آسمان مرئى است، و مدرک نیست.
آفتاب و ماهتاب هر دو مرئى‏اند، و ذات ایشان مدرک نیست، و رسیدن بطول و عرض و حد مساحت آن نیست. این همچنانست که گفت: «وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً» احاطت نفى کرد، و نفى احاطت اقتضاء نفى علم نکند، فانّه معلوم جل جلاله. همچنین نفى ادراک اقتضاء نفى رؤیت نکند. جوابى دیگر بعضى متأخران گفته‏اند: لا تدرکه الأبصار و انما یدرکه المبصرون.
آن گه گفت: وَ هُوَ اللَّطِیفُ اوست خداوند باریک دان دور در بینش.
«الخبیر» دانا بهر کار، آگاه بهرگاه، اما معنى لطیف بتحقیق آنست که دقائق مصالح بندگان شناسد، و غوامض احوال و کار ایشان داند، ما دقّ منها و ما لطف. از کار و مصالح خلق هیچ دقیقه و هیچ لطیفه بوى فرو نشود. آن گه بر سبیل رفق نه بر سبیل عنف آن منافع و مرافق ببندگان رساند، و راه آن مصالح بایشان نماید. چون رفق در فعل و لطف در علم بهم آید، لطیف بر کمال بود، و جز اللَّه را جل جلاله کمال این معنى و سزاوارى این نام نیست، و رب العالمین در قصه لقمان میگوید: یا بُنَیَّ إِنَّها إِنْ تَکُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُنْ فِی صَخْرَةٍ أَوْ فِی السَّماواتِ أَوْ فِی الْأَرْضِ یَأْتِ بِهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطِیفٌ خَبِیرٌ.
خبر داد درین آیت که لطیف آنست که آن داند که کس نداند، و آن تواند که کس نتواند.
یکى را پرسیدند از معنى لطیف، جواب داد که نماینده هر چه خواهد، چنان که خواهد، و سازنده هر چه خواهد از هر چه خواهد، و رساننده آنچه خواهد بهر چه خواهد.
قَدْ جاءَکُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ یقول: یا اهل مکّه! قد جاءتکم بیّنات من ربکم، و هى القرآن الّذى فیه البصائر و البیان، «فَمَنْ أَبْصَرَ» اى عرفها و آمن بها و اهتدى «فَلِنَفْسِهِ» اى فلنفسه عمل و لنفسه نفع ذلک. «وَ مَنْ عَمِیَ» فلم یعرفها و لم یصدّقها «فَعَلَیْها» اى فعلى نفسه ضرر ذلک، فان اللَّه عز و جل غنىّ عن خلقه. و فى ذلک ما
روى ابو ذر عن النبىّ (ص) عن اللَّه عز و جل انه قال فى حدیث فیه طول، الى أن قال: «یا عبادى! لو أن اولکم و آخرکم و انسکم و جنّکم کانوا على اتقى قلب رجل منکم، لم یزد ذلک فى ملکى شیئا. یا عبادى! لو أن اوّلکم و آخرکم و انسکم و جنّکم کانوا على افجر قلب رجل منکم لم ینقص ذلک من ملکى شیئا. یا عبادى! لو أن اوّلکم و آخرکم و انسکم و جنّکم سألونى، فأعطیت کلّ انسان منهم ما سأل، لم ینقص ذلک من ملکى شیئا الّا کما ینقص البحر أن یغمس فیه المخیط غمسة. یا عبادى! انما هى اعمالکم احفظها علیکم، فمن وجد خیرا فلیحمد اللَّه، و من وجد غیر ذلک فلا یلومن الا نفسه».
قوله: وَ ما أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ اینجا اضمارى است یعنى: قل یا محمّد! وَ ما أَنَا عَلَیْکُمْ. تو گوى یا محمّد! که من بر شما گوشوان نه‏ام. همانست که آنجا گفت: «فَما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً»، «لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِرٍ». و این پیش از آن بود که وى را بقتال فرمود. چون آیت قتال فرو آمد این همه منسوخ گشت، و صار صلى اللَّه علیه و سلم حفیظا علیهم و مسیطرا على کلّ من تولّى عنه.
وَ کَذلِکَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ و کما صرّفناه و بیّنّا فى هذه السورة نصرّف‏ الآیات و نبیّنها فى غیر هذه السورة من القرآن، ندعوهم بها و نخوّفهم، میگوید: چنان که درین سورة سخنان خویش میگردانیم از روى بروى، گاه وعدگاه وعید، گاه مثل و گاه قصّه، همچنین در دیگر سورتها میگردانیم از روى بروى، و ایشان را بآن تصریف و آن بیان بر دین میخوانیم، و ایشان را بثواب وعده مى‏دهیم، و از عقاب بیم مینمائیم.
وَ لِیَقُولُوا دَرَسْتَ و تا گویندا، یعنى خواستیم تا گویند که: تو این سخن راست کرده‏اى با خود، و قرآن ساخته‏اى. مکّى و ابو عمرو «دارست» خوانند، یعنى: با کسى واگفته‏اى، و با کسى بهم ساخته‏اى. و این آن بود که او را متهم کرده بودند بمردى رومى، اذ کان یلازم رسول اللَّه (ص) و یحدّثه بما قرأ فى الانجیل. گفتند: انجیل ازو میشنود، و بتازى از آن قرآن میسازد، و ذلک فى قوله: «لسان الّذى یلحدون الیه اعجمىّ». باین قراءت «وَ لِیَقُولُوا» این لام لام عاقبت گویند، معطوفست بر معنى مضمر، تقدیره: لتلزمهم الحجة، و لیقولوا ما یقولون، و یکون عاقبة امرهم الشقاوة التی لحقتهم.
ابن عامر و یعقوب «درست» بفتح سین و سکون «تا» خوانند، و برین قراءت معنى «لیقولوا» «لئلّا یقولوا» است. میگوید: بیان آیات میکنیم، و تفصیل آن روى بروى میدهیم، تا این ناگرویدگان نگویند که: اساطیر الاولین است، اخبار تقدّمت و انمحت و درست.
معنى دیگر گفته‏اند قراءت ابن عامر را که: هر یک چندى میگویند اینان که: کار محمّد و دولت او تباه و ناچیز و نیست گشت. هر گه که تأخّرى افتادى در وحى یا قوّت دشمن بودى در جنگ، گفتندى: «درست»، یعنى انمحت و بطلت. «درّست» در شواذّ خوانده‏اند، یعنى که: ایشان گویند محمّد را این درس کرده‏اند و برو خوانده‏اند، یعنى مردمان درو آموخته‏اند، چنان که گفت: «وَ أَعانَهُ عَلَیْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ».
«وَ لِنُبَیِّنَهُ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ» یعنى اولیاؤه الذین هداهم، و الّذین سعدوا بیمین الحق.
اتَّبِعْ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ مقاتل حیان گفت: مشرکان او را وا ملّت پدران خویش میخواندند، و میگفتند: تو بدین پدران خویش باز آى. اگر آن را پس آوردى بودى ما ترا کفیل‏ایم، ایستاده‏ایم بدان، و بر خود میگیریم. رب العالمین آیت فرستاد که: اتَّبِعْ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ تو بر پى آن باش که بتو فرستاده‏اند از قرآن و وحى، و بدان عمل کن، و کاربند باش. آن گه گفت: لا إِلهَ إِلَّا هُوَ کلمه توحید درین میان آوردن معنى آنست که: سخن ایشان مشنو، و ایشان را برین کلمه توحید خوان که: «لا إِلهَ إِلَّا هُوَ». و گفته‏اند: معنى آنست که بر پى قرآن رو، آن قرآن که خداى یکتاى یگانه فرو فرستاد، ثم قال: وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ از آن آیتها است که آیت سیف آن را منسوخ کرده.
وَ لا تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ابن عباس گفت: چون این آیت آمد که إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ، مسلمانان هنگامى بتان را بد میگفتند، پس آن کافران در برابر آن معبود مسلمانان را بد میگفتند، و مسلمانان را در آن زمان قوّت آن نبود که ایشان را از آن و از داشتندى و از ایشان کین ستدندى. پس رب العالمین این آیت فرو فرستاد: وَ لا تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ. سدى گفت: بوقت وفاة بو طالب قومى از قریش برخاستند بو سفیان و بو جهل و نضر حارث و امیّه و ابىّ پسران خلف و عقبة بن ابى معیط و عمرو بن العاص و اسود البخترى، این جماعت برخاستند، و بر بو طالب شدند، گفتند: تو سرور عرب و سیّد مایى، و از بهر حرمت تو ما بسى رنج کشیدیم ازین برادرزاده تو محمّد، و هنوز بر آنست که ما را رنجاند، و خدایان ما را بد گوید، تو او را بر خوان، و میان ما عهدى بند، که نه او نام‏ خدایان ما برد، و نه ما نام خداى او بریم. سر بسر بیفکنیم، و از هر دو جانب سخن بد در خدایان نگوئیم. بو طالب، مصطفى را (ص) برخواند، گفت: یا محمّد! این قوم تو و بنو عم تو چنین میگویند، و انصاف مى‏دهند، تو نیز از ایشان قبول کن، و مراد ایشان حاصل کن. مصطفى (ص) روى با ایشان کرد و گفت: اگر من مراد شما بدهم، شما نیز کلمه‏اى از من دریغ مدارید، که اگر بگوئید ملک جهان شما را بود، و عرب و عجم سر بر خط شما نهند. بو جهل گفت: آن چه سخن است که تو از ما مى‏در خواهى؟ گفت: کلمه «لا اله الا اللَّه». ایشان چون کلمه توحید شنیدند یکبارگى سر وازدند، و پرکنده شدند. بو طالب گفت: یا محمد! این کلمه ازیشان مخواه، که ایشان از آن ترسیده‏اند و رمیده، و طاقت گفتن آن ندارند. با ایشان سخنى دیگر گوى، و کارى دیگر خواه. مصطفى گفت: یا عمّ! من بر آن نیستم که هرگز جز از این کلمه خواهم گفت، و جز از این بکارى دیگر سر درخواهم آورد. ایشان سخن درشت‏تر کردند، گفتند: لتکفّنّ عن شتم آلهتنا او لنشتمنّک و لنشتمنّ من یأمرک، فأنزل اللَّه تعالى: وَ لا تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ. و عند نزول هذه الایة
قال رسول اللَّه (ص): «لا تسبوا ربّکم»، فأمسک المسلمون عند ذلک عن شتم آلهتهم. فرمان آمد که اى محمّد! پرستیدگان ایشان را دشنام مدهید، که ایشان خداى ترا دشنام گویند به بى علمى بر دلیرى و شوخى. هر سخن که موذى بود بنزدیک عرب آن دشنام است، هر چند که در آن تفحش نیست. قراءت یعقوب «عدوّا» بضمّتین و تشدید واو، و العدو و العدوّ و العدوان و الاعتداء و التعدى و العداء مصادر.
و این آیت در ابتداء اسلام آمد که هنوز فرمان بقتال نیامده بود، و مسلمانان را قوت نبود. پس از آن اسلام قوى شد، و مسلمانان انبوه شدند، و آیت قتال آمد، و این‏ منسوخ شد. قال بعضهم: فى هذه الایة دلالة ان على المحق ان یکفّ عن سبّ السفهاء الذین یتسرّعون الى سبّه مقابلة له، لأنّه بمنزلة البعث على المعصیة.
کَذلِکَ زَیَّنَّا لِکُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ این بر آراستن عمل بر ایشان همچون آن مهر است بر دل ایشان، که گفت: خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ، بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ. جاى دیگر گفت: أَ فَمَنْ زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً، و معنى آنست: کما زیّنّا لهؤلاء المشرکین عبادة الأوثان و طاعة الشیطان بالحرمان و الخذلان، زیّنّا لکل امة عملهم من الخیر و الشر. و قیل: زیّنّا لکل امة ما فرطنا علیهم من الأعمال، فأخرجناها حسنة. کأنه قال: احسنوا المجادلة، فانّا امرنا کل امّة بأحسن الاعمال و أزینها. «ثُمَّ إِلى‏ رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ» یعنى فى الآخرة، فَیُنَبِّئُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ این در موضع تهدید است، یعنى یخبرهم و یجازیهم بذلک.
وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ اى اجتهدوا فى المبالغة فى الیمین. کلبى و مقاتل گفتند: هر که سوگند خورد باللّه، آن جهد یمین بود. مفسران گفتند: کافران مکّه از رسول خدا (ص) آیات و معجزات خواستند، گفتند: یا محمد! موسى را عصا بود که چشمهاى آب از آن عصا روان شد، و عیسى را مرده زنده کردن بود، و صالح را ناقه بود. تو نیز آیتى نماى، تا بر صدق تو گواهى دهد. رسول خدا (ص) گفت: چه خواهید از آیات؟ گفتند: این کوه صفا را زر گردان، و مردگان ما را بعضى زنده گردان تا با ما بگویند که تو بر حقى یا بر باطل، یا فریشتگان را بما نماى آشکارا، تا از بهر تو گواهى دهند. رسول (ص) گفت: اگر از آنچه میخواهید لختى بیارم، بر آن هستید که تصدیق کنید؟ ایشان سوگندان یاد کردند که تصدیق کنیم، و ایمان آریم، و مسلمانان نیز بر ایمان ایشان حریص بودند. گفتند: یا رسول اللَّه! از خدا میخواه تا ازین آیات لختى فرو فرستد، تا مگر ایشان ایمان آرند. مصطفى (ص) همت کرد که دعا کند، و آیت و معجزات خواهد، چنان که ایشان درخواسته‏اند. جبرئیل آمد و گفت: یا محمّد! اللَّه میگوید: آنچه خواهى بتو دهم، و آیت نمایم، لکن اگر نگروند، و تصدیق نکنند، در حال عذاب فرستم، و اگر آن آیات نخواهى، در حال عذاب نفرستم، و اگر از ایشان یکى توبت کند بپذیرم. رسول خدا گفت صلى اللَّه علیه و سلم: «بل أترکهم حتى یتوب تائبهم».
فأنزل اللَّه عز و جل: وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ اى حلفوا لئن جاءهم النبى (ص) بآیة کما کانت الانبیاء یجی‏ء بها الى قومهم، لیؤمننّ بها.
سوگندان یاد کردند که: اگر محمّد آیتى آرد بوى بگروند. رب العالمین گفت: قُلْ إِنَّمَا الْآیاتُ عِنْدَ اللَّهِ و هو القادر علیها ان شاء ارسلها. اى محمّد! گوى این آیات و معجزات نزدیک اللَّه است، اگر خواهد فرستد. «وَ ما یُشْعِرُکُمْ» اینجا وقف نیکو است، یعنى: و ما یدریکم ایمانهم؟ شما ایمان ایشان چه دانید؟ شما غیب ندانید.
آن گه بر سبیل ابتدا قطعى حکم کرد، و گفت: «انّها» بکسر الف بر قراءت مکّى و ابو عمرو، «إِذا جاءَتْ لا یُؤْمِنُونَ» البته ایشان چون آیت و معجزات بینند هم بنگروند.
قراءت باقى «انها اذا جاءت» بفتح الف، سخن در اوّل پیوسته، و بر این قراءت سخن در «إِنَّمَا الْآیاتُ عِنْدَ اللَّهِ» تمام شد، پس بر سبیل ابتدا گوید: «وَ ما یُشْعِرُکُمْ أَنَّها إِذا جاءَتْ لا یُؤْمِنُونَ» یعنى و ما اشعرکم! چون نیک دانید شما که گرویدگان‏اید که ایشان چون آیت بینند هم بنگروند. وجهى دیگر: و ما یشعرکم لعلها اذا جاءت لا یؤمنون. و روا باشد که «لا» صلت نهند و زیادت، چنان که گفت: «ما مَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ» یعنى: ان تسجد، «وَ حَرامٌ عَلى‏ قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها أَنَّهُمْ لا یَرْجِعُونَ» اى: یرجعون الى اهلیهم. شامى و حمزه «لا تؤمنون» بتا خوانند خطاب با مشرکان. میگوید: شما که مکذبان‏اید نیک دانید که چون آیت آید هم بنگروید.
وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ برگردانیم دلهاى ایشان، که بر آنند که اگر آیت بینند بگروند، تا اگر آیت بینند بنگروند، که در ازل حکم شقاوت بر ایشان رفته، و من اسقطته السوابق لم تنعشه اللواحق. میگوید: دلهاى ایشان و دیدهاى دل ایشان و خرد ایشان برگردانیم از پذیرفتن حق، و ایمان آوردن بآیات. «کَما لَمْ یُؤْمِنُوا بِهِ» یعنى بالقرآن و بمحمّد، «أَوَّلَ مَرَّةٍ» اتتهم الآیات مثل انشقاق القمر و غیره. میگوید: دلهاشان برگردانیم تا هم چنان که باوّل بار که انشقاق قمر و امثال آن دیدند بنگرویدند، بدوم بار که آیات طلب کردند، و درخواستند، چون بینند هم بنگروند. کلبى گفت: «کَما لَمْ یُؤْمِنُوا» یعنى قوم صالح و قوم موسى و عیسى و الامم الخالیة بما سألوا من الآیات قبلها، کذلک کفار مکّة لا یصدقون بها ان جاءتهم. دلیله قوله تعالى: أَ وَ لَمْ یَکْفُرُوا بِما أُوتِیَ مُوسى‏ مِنْ قَبْلُ؟! ابن عباس گفت: المرّة الاولى دار الدنیا، یعنى: و نقلّب افئدتهم و ابصارهم عن الایمان لو ردّوا من الآخرة الى الدنیا، فلا یؤمنون کما لم یؤمنوا فى الدنیا قبل مماتهم. نظیره: «وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ». وجهى دیگر آنست که در نوبت اوّل رفت، و هو اشبه الأقاویل، و اللَّه اعلم. «وَ نَذَرُهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ» اى فى عتوّهم و ضلالتهم یتردّدون لا نخرجهم منها.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۱۹ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها فضلا، وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلا یُجْزى‏ إِلَّا مِثْلَها عدلا. اى خداوندى که اگر فضل کنى فضل ترا حد نیست، ور عدل کنى بر عدل تو رد نیست. اگر فضل کنى تو از دیگران چه داد و چه بیداد! ور عدل کنى تو، فضل دیگران چون باد. ار فضل کنى بفضل سزایى، ور عدل کنى سزد که نیفزایى. از فضل اوست که حسنات بنده یکى ده شود، و از فضل او سیئات‏ بحسنات بدل شود. یقول اللَّه تعالى: فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ.
روى ابو ذر قال: قلت: یا رسول اللَّه علّمنى عملا یقربنى من الجنة، و یباعدنى من النار. قال: «اذا عملت سیّئة فأتبعها حسنة». قال: قلت: من الحسنات لا اله الا اللَّه؟ قال: «هى احسن الحسنات».
حسنات عابدان دیگر است، و حسنات عارفان دیگر. عابدان در مقام خدمت‏اند، و عارفان بر بساط شهود در مقام قربت و انس مشاهدت‏اند. حسنات هر کس بر اندازه روش او. حسنات زاهدان همّتى است مه از دنیا، حسنات مریدان مرادى است مه از عقبى.
حسنات صدیقان اشتیاقیست وا دیدار مولى. زاهدان را خدمت است بر سنّت، مریدان را معرفت است در مشاهدت، صدیقان را ثنا است در حقیقت. اینست نهایت روش سالکان، و غایت رتبت صدّیقان، و آغاز جذبه حق. مصطفى (ص) برین مقام بود که زبان ثنا بگشاد، بنعت دهشت گفت: «لا احصى ثناء علیک، انت کما اثنیت على نفسک».
قُلْ إِنَّنِی هَدانِی رَبِّی إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ صراط مستقیم را بدایتى و نهایتى است. بدایت سنت و جماعت است، و نهایت انس یافت و دوام مشاهدت. سنت و جماعت آنست که آیات و اخبار صفات نادریافته بجان و دل قبول کنى، و بتصدیق و تسلیم پیش آیى، و بر اسم و ظاهر بایستى، و بخیال گرد آن نگردى، و از تکلف و تأویل و تفکر در آن بپرهیزى. بشرط رمت بى‏زیادت و بى‏نقصان، بى‏قیاس و بى‏تشبیه و بى‏کتمان، و رسانیدن آن چنان که رسید هم چنان.
پیر طریقت گفته: هر که از در تصدیق و تسلیم درآید، وى را از سه شربت یکى دهند: یا شربتى دهند از معرفت، تا دل وى بحق زنده گردد، یا زهرى دهند که نفس اماره در زیر قهر او کشته گردد، یا شرابى دهند که جان از وجود او مست و سرگشته شود. ازینجا یافت حقیقت و انس صحبت آغاز کند. لذّت خدمت و حلاوت طاعت بیابد.
سرور معرفت درپیوندد. بروح مناجات رسد. پس در شغلى افتد که از آن عبارت نتوان تا آن گاه که همه زندگانى شود در آن:
یا حیاة الروح مالى
لیس لى علم بحالى
تلک روحى منک ملأى
و سوادى عنک خالى
خالى نه‏اى از من و نبینم رویت
جانى تو که با منى و دیدار نه‏اى!
قُلْ إِنَّ صَلاتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیایَ وَ مَماتِی لِلَّهِ من علم انه باللّه، علم انه للَّه، فاذا علم نفسه للَّه، لم یبق فیه نصیب لغیر اللَّه، فهو مستسلم لحکم اللَّه، غیر معترض على تقدیر اللَّه، و لا معارض لأخیار اللَّه، و لا معرض عن اعتناق امر اللَّه. این آیت از مصطفى (ص) اشارت است فرا مقام مواصلت، و مواصلت بحق پیوستن است، و از خود باز رستن، و نشان این کار دلى است زنده بفکر، و زبانى گشاده بذکر، با خلق عاریت، و با خود بیگانه، و از تعلق آسوده، و بحق آرمیده.
پیر طریقت گفت: الهى! تا رهى را خواندى، رهى در میان ملأ تنهاست، تا گفتى که بیا، هفت اندام رهى شنواست. از آدمى چه آید! قدر آدمى پیداست! کیسه تهى و باد پیماست. این کار پیش از آدم و حواست، و عطا پیش از خوف و رجاست، اما آدمى بسبب دیدن مبتلا است. بناز کسى است که از سبب دیدن رهاست، و با خود بجفاست. گر آسیاى احوال گردان است، چه بود، قطب مشیت بجاست:
اى دوست بجملگى ترا گشتم من
حقا که درین سخن نه زرق است و نه فن‏
گر تو زخودى خود برون جستى پاک
شاید صنما بجاى تو هستم من‏
قُلْ أَ غَیْرَ اللَّهِ أَبْغِی رَبًّا أ سواه اطلب حافظا و راعیا و وکیلا! و هو الذى کفانى المهم، و الهمنى الرشد؟! چون سزد که دیگرى را پرستم، و خداى همگان اوست! از کجا شاید که دیگرى را خوانم و کافى مهمات اوست! چرا بکسى طمع دارم، و بخشاینده فراخ بخش اوست! شب معراج با سید گفت صلوات اللَّه علیه: یا محمّد سمیت نفسى معزا و مذلا، و هم یطلبون العز من سواى! و یطلبون الحاجة من غیرى! یا سید!
یأکلون رزقى، و یشکرون غیرى! یا محمّد! لم اکلفهم عمل الغد، و هم یطلبون منى رزق غد! وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ این آیت امت محمّد را هم تهنیت است، و هم مدحت، و هم بشارت. تهنیت بسزا، و مدحت نیکو، و بشارت تمام. خبر میدهد کردگار قدیم، و رهى دار کریم، جل جلاله، که شما که رهیگان امت محمّداید وارثان زمین شمااید، خلیفتان خلق و بهینه ذریت آدم، امت پیغامبرى مهینه خلق عالم.
اى شما که خلائق‏اید! بکتم عدم باز شوید، و بروز نامه خود فرو نگرید، تا رقم عزل بینید، که ما در ازل منشور کاینات بنام امت محمد نوشتیم.
وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ بندگانى که خورشید فلک ارادت ایشانند، مقبول شواهد الهیت ایشانند، مستقر عهد دولت اسلام ایشانند. لختى صدر اول بودند صحابه مصطفى، سرهنگان درگاه خدا، انصار نبوت و رسالت، و اشراف دولت اسلام، و ملوک مقعد صدق. جوگى بآخر رسیدند، و در عالم روش سابقان پیوستند. جلال احدیت بصائر ایشان را سرمه عنایت کشید، تا بجمال نبوت و رسالت سید انبیا بینا گشتند، و بر اتّباع سنت مبارک وى کمر بستند، و بدوستى وى راست رفتند، لا جرم از حضرت نبوت این تحفه یافتند که: «واشوقاه الى لقاء اخوانى! آن صدر اول و این جوگ آخر آنند که گفت رب العزة جل جلاله: ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِینَ، و مصطفى (ص) بهر دو اشارت فرموده، و لا حقه بسابقه در رسانیده، و گفته: «مثل امتى مثل القطر، لا یدرى اوله خیر ام آخره»؟
و اللَّه اعلم.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف‏
۱۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى‏ أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ قصه دوستان است و وصف الحال جوانمردان و سیرت سالکان. رب العالمین ایشان را راه سعادت نموده، و بتخاصیص قربت و زلفت مخصوص کرده، و بجذبه کرامت گرامى کرده. نسبت تقوى بایشان زنده، و منهج صدق بثبات قدم ایشان معمور، و نظام دولت دین ببرکات انفاس ایشان پیوسته.
رسول خدا میگوید صلوات اللَّه علیه: «لو قسم نور احدهم على اهل الارض لوسعهم».
اگر نور دل ایشان راه باز دهند، و تلألؤ شعاع آن بر عالم و عالمیان افتد، متمردان همه موحد گردند. زنّارها بکمر عشق دین بدل شود، لکن عزیزاند و ارجمند بکس‏شان ننماید، بدنیا و عقبى‏شان ندهد، متوارى‏وار ایشان را در حفظ خویش میدارد، و بنعت محبت در قباب غیرت مى‏پرورد. بموسى (ع) وحى آمد که: اى کلیم مملکت! نگر تا صدف درّ درد خویش پیش هر بى‏دیده‏اى نشکافى، و آیت صورت عشق جلال ما بر هیچ نامحرمى نخوانى که از حقیقت سمع و سماع معزول بود. اى موسى! اگر خواهى که راز ما آشکارا کنى بارى بر کسانى کن که محل عهد اسرار ما باشند، بلیل و نهار با خدمت درگاه ما پرداخته، و در مشاهده جلال ما خیمه عشق زده، و بر درگاه ربوبیت این داغ احقّیت یافته که: أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ. این داغ احقیت سرى است از اسرار الهى، لطیفه‏اى از لطائف ربّانى، که از عالم غیب روان شد، و جز در پرده اطوار طینت درویشان منزل نکرد. خواهى تا شمه‏اى از آن بیابى در پرده‏هاى نفس برو تا بدل رسى، و آن گه در پرده‏هاى دل برو تا بجان رسى، و آن گه در پرده‏هاى جان برو تا بوصال جانان رسى، کان تعبیه جز در میان جان دوستان نبینى:
گفتم کجات جویم اى ماه دلستان
گفتا قرارگاه منست جان دوستان
گفتم قرارگاهت در جان چرا کنى
گفتا که تا نیابد از من کسى نشان‏
گفتم که رهنمون رهى باش پیش خویش
گفتا ز چپ و راست تو بنگر بکشتگان
داود پیغامبر هر وقتى که درویشى دیدى ازین سوخته خرمنى، غارتیده عشقى، دانستى که محل عهد اسرار ازل است، با وى بنشستى و آرام گرفتى، گفتى: آنچه مقصود است و آرام دل من، درو تعبیه است. یعقوب پیغامبر که در بیت الاحزان نشست، و بدرد فراق یوسف چندان بگریست که بینایى در سر آن شد، تو گویى در بند صورت یوسف بود، و از روى حقایق آن بقیت نقاوه صفاوت خلّت بود که در ناصیه یوسف تعبیه بود، و یعقوب را زیر و زبر همى داشت. رویم بغدادى گوید: العارف مرآة، من نظر فیها تجلى له مولاه، و الیه الاشارة بقوله عزّ و جلّ: سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ.
وَ قَطَّعْناهُمُ اثْنَتَیْ عَشْرَةَ أَسْباطاً أُمَماً جعفر بن محمد (ع) میگوید در حقائق این آیت که: از چشمه معرفت دوازده جوى روان کرده، هر یکى شرب فرقتى ساخته، و استقاء دولت دین هر یکى را از آن منهل پدید کرده، همانست که جاى دیگر بر وجه اجمال برمز و اشارت گفت: وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِیقَةِ لَأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً اى:جعلنا لهم سقیا على الدوام. دوازده نهراند: اول آن آشنایى و آخر دوستى، و ده میان این و آن: یکى صدق اعتقاد، دیگر اخلاص در اعمال، سدیگر رضا دادن بحکم، چهارم عین الیقین، پنجم سرور وجد، ششم برق کشف، هفتم حیرت شهود، هشتم استهلاک شواهد، نهم مطالعه جمع، دهم حقیقت افراد. بنده چون ذوق این شربتها بجان وى رسد، و حلاوت آن بیابد، و جذبه الهى در آن پیوندد، خود عین الحیاة گردد، و هر که از دست وى شربتى خورد مقبل ابد شود.
پیر طریقت گفت: الهى! مشرب میشناسم اما واخوردن نمى‏یارم، دل تشنه و در آرزوى قطره‏اى میزارم. سقایه مرا سیرى نکند، من در طلب دریاام. بر هزار چشمه و جوى گذر کردم تا بو که دریا دریابم. در آتش عشق غریقى دیدى؟ من چنانم. در دریا تشنه‏اى دیدى؟ من آنم. راست بمتحیرى مانم که در بیابانم. فریادم رس که از دست بیدلى بفغانم.
وَ قَطَّعْناهُمْ فِی الْأَرْضِ أُمَماً از روى تحقیق بر ذوق اهل مواجید اشارت است بسیّاحان امّت، و غرباء طریقت، که پیوسته گرد عالم میگردند ازین دیار بدان دیار، و ازین غار بدان غار، تا وقت خویش از خلق بپوشند، و دین خویش از آفات اغیار بکوشند.
و مصطفى (ص) بدین معنى اشارت کرده که: روزگارى بمردم درآید که دین دینداران بسلامت نماند، تا از خلق نفرت نگیرند. بسان سیاحان بینى ایشان را از خلق گریزان، گه در کوه گه در بیابان:
پویان و دوان‏اند غریوان بجهان
در صومعه کوهان در غار بیابان‏
یکسر همه محواند بدریاى تفکر
بر خوانده بخود بر همه لاخان و لامان
و یشهد لذلک قصة اصحاب الکهف و قصة الغار للنبى مع ابى بکر، یقول اللَّه تعالى: ثانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُما فِی الْغارِ.
معنى دیگر گفته‏اند سیاحت و غربت ایشان را یعنى که مشتاق‏اند، و مشتاق در اغلب روزگار و عموم احوال بى‏قرار و بى‏آرام بود. گرد عالم میگردد تا مگر جایى رسد که آنجا نشان دوست بیند، یا از کسى خبر دوست پرسد، و فى معناه انشدوا:
انّ آثارنا تدل علینا
فانظروا بعدنا الى الآثار
پیر طریقت گفت: الهى! غریب ترا غربت وطن است، پس این کار را کى دامن است؟ چه سزاى فرج است او که بتو ممتحن است؟ هرگز کى واخانه رسد او که غربت او را وطن است. الهى! مشتاق کشته دوستى است، و کشته دوستى را دیدار تو کفن است.
وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّیِّئاتِ بیازمائیم ایشان را در کام و در ناکام، نه در کام فریفته شوند نه در ناکام. از ما برگردند، شغلى دارند در پیش مهم‏تر از کام و ناکام خویش. با خلق عاریت‏اند و با خود بیگانه، و از تعلق آسوده. دلهاشان با مولى پیوسته، و سرها باطلاع وى آراسته. همى گویند بزبان افتقار بنعت انکسار: خداوندا! وا درگاه آمدیم بنده وار، خواهى عزیز دار خواهى خوار.
وَ الَّذِینَ یُمَسِّکُونَ بِالْکِتابِ ایمان، وَ أَقامُوا الصَّلاةَ احسان، فبالایمان وجدوا الامان، و بالاحسان وجدوا الرضوان، فالامان مؤجّل و الرضوان معجّل، و یقال: یمسّکون بالکتاب سبب النجاة، و أقاموا الصلاة تحقیق المناجاة، فالنجاة فى المآل، و المناجاة فى الحال. و افراد الصلاة بالذکر اعلام انها افضل العبادات بعد معرفة الذات و الصفات.