عبارات مورد جستجو در ۶۷ گوهر پیدا شد:
سوزنی سمرقندی : قصاید
شمارهٔ ۲۱ - در مدح قدر طغان خان
بخت یار قدر طغان خانست
فتح کار قدر طغان خانست
بخت یار کسی است کز بن گوش
بختیار قدر طغان خانست
صاحب ذوالفقار از آنکه بنام
در جوار قدر طغان خانست
بدل ذوالفقار او به نبرد
ذوالفقار قدر طغان خانست
چشم ذوالفقار نصرت حق
حق گذار قدر طغان خانست
قدرت آل نوح در کشور
ز اقتدار قدر طغان خانست
در جهان هر کجا جهانداریست
از تبار قدر طغان خانست
قبله جمله جهانداران
صدر بار قدر طغان خانست
گردن سرکشان ز بار منن
زیر بار قدر طغان خانست
شجر ملک و دین ملت را
برگ و بار قدر طغان خانست
حسن جمشید و فر افریدون
در عذار قدر طغان خانست
از ره بندگی بگوش سپهر
گوشوار قدر طغان خانست
بر فلک آفتاب شیر سوار
نی سوار قدر طغان خانست
شیر گردون بترس و بیم و هراس
از شکار قدر طغان خانست
آسمان گر شکار شیر کند
مرغزار قدر طغان خانست
روز بازار شغل عزرائیل
کارزار قدر طغان خانست
ملک جان ستان ز دشمن ملک
جان سپار قدر طغان خانست
سبزه زار سر عدو بمصاف
لاله زار قدر طغان خانست
تیغ نیلوفری از آنکه بدست
لاله کار قدر طغان خانست
خصم را بهترین ظفر که مباد
زینهار قدر طغان خانست
از همه کارها جوانمردی
اختیار قدر طغان خانست
عارض سیم و چهره دینار
بنگار قدر طغان خانست
اصل و فرع ستایش شعرا
از شعار قدر طغان خانست
یمنی تیغ در یمین و نگین
در یسار قدر طغان خانست
این چهار است اصل و باقی فرع
هر چهار قدر طغان خانست
بدعا و ثنا شبانروزی
یاددار قدر طغان خانست
در کنار فلک قرار زمین
از وقار قدر طغان خانست
تا زمین است ملک روی زمین
برقرار قدر طغان خانست
فتح کار قدر طغان خانست
بخت یار کسی است کز بن گوش
بختیار قدر طغان خانست
صاحب ذوالفقار از آنکه بنام
در جوار قدر طغان خانست
بدل ذوالفقار او به نبرد
ذوالفقار قدر طغان خانست
چشم ذوالفقار نصرت حق
حق گذار قدر طغان خانست
قدرت آل نوح در کشور
ز اقتدار قدر طغان خانست
در جهان هر کجا جهانداریست
از تبار قدر طغان خانست
قبله جمله جهانداران
صدر بار قدر طغان خانست
گردن سرکشان ز بار منن
زیر بار قدر طغان خانست
شجر ملک و دین ملت را
برگ و بار قدر طغان خانست
حسن جمشید و فر افریدون
در عذار قدر طغان خانست
از ره بندگی بگوش سپهر
گوشوار قدر طغان خانست
بر فلک آفتاب شیر سوار
نی سوار قدر طغان خانست
شیر گردون بترس و بیم و هراس
از شکار قدر طغان خانست
آسمان گر شکار شیر کند
مرغزار قدر طغان خانست
روز بازار شغل عزرائیل
کارزار قدر طغان خانست
ملک جان ستان ز دشمن ملک
جان سپار قدر طغان خانست
سبزه زار سر عدو بمصاف
لاله زار قدر طغان خانست
تیغ نیلوفری از آنکه بدست
لاله کار قدر طغان خانست
خصم را بهترین ظفر که مباد
زینهار قدر طغان خانست
از همه کارها جوانمردی
اختیار قدر طغان خانست
عارض سیم و چهره دینار
بنگار قدر طغان خانست
اصل و فرع ستایش شعرا
از شعار قدر طغان خانست
یمنی تیغ در یمین و نگین
در یسار قدر طغان خانست
این چهار است اصل و باقی فرع
هر چهار قدر طغان خانست
بدعا و ثنا شبانروزی
یاددار قدر طغان خانست
در کنار فلک قرار زمین
از وقار قدر طغان خانست
تا زمین است ملک روی زمین
برقرار قدر طغان خانست
سوزنی سمرقندی : قصاید
شمارهٔ ۷۸ - در مدح علی بن ذوالفقار
آیین ابن علی است سخاوت چنانکه بود
آیین ابن عم نبی سید البشر
تا ذوالفقار جود وی آهخته شد بدهر
شد خون عمرو و عنتر و بخل از جهان بدر
ای آنکه در زمانه باحسان و مردمی
شد نام تو چو مردی هم نام تو سمر
در جنب رأی روشن و کف جواد تو
خورشید کم ز ذره و دریا کم از شمر
بی بار شکر منت احسان و جود تو
آزاده ای نیابی در کل بحر و بر
در باغ مکرمت شجر همت تراست
زاحسان وجود و برو سخا شاخ و برگ وبر
یکتن ز اهل فضل نیابی درین دیار
زان باغ بی نصیبه و بی بهره زان شجر
بودند اهل حضرت جلت ز دیر باز
از جاه و از جلالت تو باجمال و فر
بالین مهتران و سران آستان تست
وز آفتاب تو بفلکشان رسیده سر
در خدمت تو آمده مخدوم پیشه گان
بسته بصدر بار تو چون بندگان کمر
وین بندگان نخشب مانده ز جاه تو
محروم چون پیمبر کنعانی از پسر
در هجر تو بجان یکایک ضرر رسید
چون آمدی بنفع بدل شد همه ضرر
شد نخشب از جمال تو یار دگر چنانک
گویند نخشب است این یا جنت دگر
تا ماه روزه و شب قدر است در جهان
تا عید در رسد چو مه روزه شد بسر
تا حشر ماه صوم و شب قدر و روز عید
بر تو بخیر باد و بر اعدای تو به شر
چندان بزی که از عدد سال عمر تو
عاجز بود خواطر و حیران شود فکر
آیین ابن عم نبی سید البشر
تا ذوالفقار جود وی آهخته شد بدهر
شد خون عمرو و عنتر و بخل از جهان بدر
ای آنکه در زمانه باحسان و مردمی
شد نام تو چو مردی هم نام تو سمر
در جنب رأی روشن و کف جواد تو
خورشید کم ز ذره و دریا کم از شمر
بی بار شکر منت احسان و جود تو
آزاده ای نیابی در کل بحر و بر
در باغ مکرمت شجر همت تراست
زاحسان وجود و برو سخا شاخ و برگ وبر
یکتن ز اهل فضل نیابی درین دیار
زان باغ بی نصیبه و بی بهره زان شجر
بودند اهل حضرت جلت ز دیر باز
از جاه و از جلالت تو باجمال و فر
بالین مهتران و سران آستان تست
وز آفتاب تو بفلکشان رسیده سر
در خدمت تو آمده مخدوم پیشه گان
بسته بصدر بار تو چون بندگان کمر
وین بندگان نخشب مانده ز جاه تو
محروم چون پیمبر کنعانی از پسر
در هجر تو بجان یکایک ضرر رسید
چون آمدی بنفع بدل شد همه ضرر
شد نخشب از جمال تو یار دگر چنانک
گویند نخشب است این یا جنت دگر
تا ماه روزه و شب قدر است در جهان
تا عید در رسد چو مه روزه شد بسر
تا حشر ماه صوم و شب قدر و روز عید
بر تو بخیر باد و بر اعدای تو به شر
چندان بزی که از عدد سال عمر تو
عاجز بود خواطر و حیران شود فکر
سوزنی سمرقندی : قصاید
شمارهٔ ۱۱۲ - در مدح وزیر
صاحب عادل وزیر شاه معظم
صدر خجسته پی عزیز مکرم
سرور عالم که هست از نیت نیک
عالمیانرا بشفقت پدر و عم
خرم و خوش باش کز قبل اوست
پیش ممالک مرفه و خوش و خرم
تا سوی در غم نشاط کرد و خرامید
شد در غم بسته بر نواحی در غم
در غم چون بادیه شده ز غم آب
گشت چو دریا پر آب و رفت همه غم
تا که بدر غم نیامد او بتماشا
در غمیانرا جز آب دیده نشدنم
هست کنون بیم آن کز آب فراوان
در غم پنهان شو چو یونان در یم
بر همه عالم موفق است بتیمار
شفقت او پرورنده همه عالم
آدمئی نیست گر عنایت او نیست
آدمیانرا مگر وصی شد از آدم
خلق گریزنده و رمیده و طان
باز بعدل وی آمدند فراهم
نام عمر زنده کرد و داد بگسترد
نام ستم کرد از نهاد جهان کم
سرور هر محفل است و صاحب عادل
چون سر هر سال هست ماه محرم
دهر بجز بر رضای او نکند کار
بخت بجز بر مراد او نزند دم
تا نبود خط و کلک کار گشایش
شغل همه عالم است مشکل و مبهم
مصلحت شاه و لشکری و رعیت
بر قلم او مفوض است و مسلم
در خور انگشت اوست خاتم دولت
عیش ابد نقش بر نگینه خاتم
تا حرم کعبه معظم را هست
حرمت بر آستانهای مقدم
باد بحرمت سرای دولت عالیش
چون حرم کعبه شریف معظم
دولت او باد تا قیامت عالی
حکم روانش همیشه نافذ و محکم
تا که جهانست او همی . . . باد
نافذ فرمان و فخر دوده آدم
صدر خجسته پی عزیز مکرم
سرور عالم که هست از نیت نیک
عالمیانرا بشفقت پدر و عم
خرم و خوش باش کز قبل اوست
پیش ممالک مرفه و خوش و خرم
تا سوی در غم نشاط کرد و خرامید
شد در غم بسته بر نواحی در غم
در غم چون بادیه شده ز غم آب
گشت چو دریا پر آب و رفت همه غم
تا که بدر غم نیامد او بتماشا
در غمیانرا جز آب دیده نشدنم
هست کنون بیم آن کز آب فراوان
در غم پنهان شو چو یونان در یم
بر همه عالم موفق است بتیمار
شفقت او پرورنده همه عالم
آدمئی نیست گر عنایت او نیست
آدمیانرا مگر وصی شد از آدم
خلق گریزنده و رمیده و طان
باز بعدل وی آمدند فراهم
نام عمر زنده کرد و داد بگسترد
نام ستم کرد از نهاد جهان کم
سرور هر محفل است و صاحب عادل
چون سر هر سال هست ماه محرم
دهر بجز بر رضای او نکند کار
بخت بجز بر مراد او نزند دم
تا نبود خط و کلک کار گشایش
شغل همه عالم است مشکل و مبهم
مصلحت شاه و لشکری و رعیت
بر قلم او مفوض است و مسلم
در خور انگشت اوست خاتم دولت
عیش ابد نقش بر نگینه خاتم
تا حرم کعبه معظم را هست
حرمت بر آستانهای مقدم
باد بحرمت سرای دولت عالیش
چون حرم کعبه شریف معظم
دولت او باد تا قیامت عالی
حکم روانش همیشه نافذ و محکم
تا که جهانست او همی . . . باد
نافذ فرمان و فخر دوده آدم
سوزنی سمرقندی : قصاید
شمارهٔ ۱۲۶ - در مدح نظام الدین
آمد از بستان دولت اهل حکمت را نسیم
کز قدوم خواجه نوشه دولت آباد قدیم
شه نظام الدین میران منعم ارباب فضل
در مقام صاحب عادل عمر نعم المقیم
چون سپهر از مهر و ماه و انجم آرایش گرفت
جای آن صدر کبیر از جاه این صدر کریم
شد بجنات النعیم آنصدر و ماند از وی سرای
تا شد از فر نظام الدین چو جنات نعیم
حکمت آرایان روشن رأی را عقل صحیح
جز بدین درگاه ننماید صراط مستقیم
هر کرا عقل صحیح است از امیران سخن
در نظام الدین میران مدح او ناید سقیم
خاصه در دولت سرائی کاندر او مدحت سرای
تنگ سیم اندوزد و بیرون شود با تنگ سیم
خاطر مدحت سرایان بحر دان سینه صدف
مدحت صدر نظام الدین در او در یتیم
شغل دیوان حق ز باطل فرق کلک تو کند
کلک ملک آرای چون فرق بشکافی دو نیم
قاف تا قاف از کفایت ذره خورشید را
در شمار آری و بنگاری بقاف و لام و میم
ار صیانت وز خیانت عاملان ملک را
جوف کلک تست پنهان خانه امید و بیم
بپیش کف راد تست از غایت جود و سخا
در شبه دینار اکسون کسا اطلس گلیم
در امان ایزدی از غرق و حرق روزگار
همچو در آتش خلیل و همچو در دریا کلیم
همچو خورشید از فلک روی زمین زرین کند
گر بیفتد سایه دست تو بر دست لئیم
بر وزیر و میر و مستوفی مدیحی نظم داد
سوزنی از خاطر دراک فیاض فهیم
چون وزیر و میر و مستوفی تو باشی کی بود
مدحت آرای وزیر و میر و مستوفی ذمیم
کز قدوم خواجه نوشه دولت آباد قدیم
شه نظام الدین میران منعم ارباب فضل
در مقام صاحب عادل عمر نعم المقیم
چون سپهر از مهر و ماه و انجم آرایش گرفت
جای آن صدر کبیر از جاه این صدر کریم
شد بجنات النعیم آنصدر و ماند از وی سرای
تا شد از فر نظام الدین چو جنات نعیم
حکمت آرایان روشن رأی را عقل صحیح
جز بدین درگاه ننماید صراط مستقیم
هر کرا عقل صحیح است از امیران سخن
در نظام الدین میران مدح او ناید سقیم
خاصه در دولت سرائی کاندر او مدحت سرای
تنگ سیم اندوزد و بیرون شود با تنگ سیم
خاطر مدحت سرایان بحر دان سینه صدف
مدحت صدر نظام الدین در او در یتیم
شغل دیوان حق ز باطل فرق کلک تو کند
کلک ملک آرای چون فرق بشکافی دو نیم
قاف تا قاف از کفایت ذره خورشید را
در شمار آری و بنگاری بقاف و لام و میم
ار صیانت وز خیانت عاملان ملک را
جوف کلک تست پنهان خانه امید و بیم
بپیش کف راد تست از غایت جود و سخا
در شبه دینار اکسون کسا اطلس گلیم
در امان ایزدی از غرق و حرق روزگار
همچو در آتش خلیل و همچو در دریا کلیم
همچو خورشید از فلک روی زمین زرین کند
گر بیفتد سایه دست تو بر دست لئیم
بر وزیر و میر و مستوفی مدیحی نظم داد
سوزنی از خاطر دراک فیاض فهیم
چون وزیر و میر و مستوفی تو باشی کی بود
مدحت آرای وزیر و میر و مستوفی ذمیم
سوزنی سمرقندی : قصاید
شمارهٔ ۱۳۸ - در مدح مسعود بن حسن
مبارک است پگه روی پادشا دیدن
چو پادشا را دیدیم روی ما دیدن
چه پادشا ملک شرق و غرب رکن الدین
که رونق آوردین است مرو را دیدن
خجسته طلعت او مرائمه راست بفال
چنانکه امت را روی مصطفی دیدن
شه مظفر مسعود بن حسن که وراست
بپادشاهی روی زمین سزا دیدن
ز ناسزایان تخت نیا گرفت بتیغ
نبیره را چه به از مسند نیا دیدن
ازوست تا که بکردار بد جزا دادن
که راست ترک بدی کردن و جزا دیدن
بحربگاه دو کار است دشمنان ورا
قفا نمودن و شمشیر بر قفا دیدن
ز تیغ شاه شود آسیا بخون گردون
که جزع لعل کند گرد آسیا دیدن
هرآنکه دید بمیدان برهنه دشنه شاه
بخون دشمن در خواهد آشنا دیدن
بآشنائی شمشیر شاه خنجر مرگ
هزار دیده بپوشد ز آشنا دیدن
ظفر معاینه در رمح مار شکل ملک
بود چو معجز موسی در اژدها دیدن
هرآنکه شه را بیند محال ننمایدش
هزار زال زر اندر یکی قبا دیدن
ز سهم هیبت شمشیر کند ناصفتش
مخالفانش نیارند گند نادیدن
مخالفانش نمانند و کس نبیندشان
بدانکه ار در ناماندنند و نادیدن
ز عدل شاه جهان ایمنی گرفت چنان
که گرگ با بره خواهیم هم چرا دیدن
بهار گشت پدیدار و دل تقاضا کرد
کمال قدرت بیچون و بی چرا دیدن
ببارگاه شهنشاه شرق باید و بس
نگاه کردن و شاه ملک لقا دیدن
بصدر هزار زبان در شاهوار ثنا
نثار کردن و پاداش آن ثنا دیدن
خدایگان جهان خسرو بزرگ عطا
روا نداشت یکی بنده بی عطا دیدن
توانگری بسخن داشتم بمالم کرد
که تا نباید مداح را گدا دیدن
صواب دیدم مدح خدایگان گفتن
که تا خدای نگه دارد از خطا دیدن
هرآنکه هست هواخواه شاه جائی باد
که بازمانده بود چشمش از هوا دیدن
هوای شاه جهان سنت است و بدعت نی
در اهل بغی بود بدعت و هوا دیدن
در آفتاب سما تا بعلوی و سفلی
روا بود سبب روزی و بقا دیدن
چو آفتاب سما پادشاه روی زمین
همی برفعت روی زمین سما دیدن
هماره تا همه را در سرای نور و ظلم
بنور دیده توان ظلمت و ضیاء دیدن
بدیده دل شاه جهان میسر باد
از ابتدای جهان تا بانتها دیدن
بقای عمر ورا در صحیفه ازلی
بخط لم یزلی دام عالیا دیدن
ثنای شاه جهانرا بدیده خاطر
بشرع شعر رواست بی منتها دیدن
بابتدای سخن بازگردم و گویم
مبارکست پگه روی پادشا دیدن
چو پادشا را دیدیم روی ما دیدن
چه پادشا ملک شرق و غرب رکن الدین
که رونق آوردین است مرو را دیدن
خجسته طلعت او مرائمه راست بفال
چنانکه امت را روی مصطفی دیدن
شه مظفر مسعود بن حسن که وراست
بپادشاهی روی زمین سزا دیدن
ز ناسزایان تخت نیا گرفت بتیغ
نبیره را چه به از مسند نیا دیدن
ازوست تا که بکردار بد جزا دادن
که راست ترک بدی کردن و جزا دیدن
بحربگاه دو کار است دشمنان ورا
قفا نمودن و شمشیر بر قفا دیدن
ز تیغ شاه شود آسیا بخون گردون
که جزع لعل کند گرد آسیا دیدن
هرآنکه دید بمیدان برهنه دشنه شاه
بخون دشمن در خواهد آشنا دیدن
بآشنائی شمشیر شاه خنجر مرگ
هزار دیده بپوشد ز آشنا دیدن
ظفر معاینه در رمح مار شکل ملک
بود چو معجز موسی در اژدها دیدن
هرآنکه شه را بیند محال ننمایدش
هزار زال زر اندر یکی قبا دیدن
ز سهم هیبت شمشیر کند ناصفتش
مخالفانش نیارند گند نادیدن
مخالفانش نمانند و کس نبیندشان
بدانکه ار در ناماندنند و نادیدن
ز عدل شاه جهان ایمنی گرفت چنان
که گرگ با بره خواهیم هم چرا دیدن
بهار گشت پدیدار و دل تقاضا کرد
کمال قدرت بیچون و بی چرا دیدن
ببارگاه شهنشاه شرق باید و بس
نگاه کردن و شاه ملک لقا دیدن
بصدر هزار زبان در شاهوار ثنا
نثار کردن و پاداش آن ثنا دیدن
خدایگان جهان خسرو بزرگ عطا
روا نداشت یکی بنده بی عطا دیدن
توانگری بسخن داشتم بمالم کرد
که تا نباید مداح را گدا دیدن
صواب دیدم مدح خدایگان گفتن
که تا خدای نگه دارد از خطا دیدن
هرآنکه هست هواخواه شاه جائی باد
که بازمانده بود چشمش از هوا دیدن
هوای شاه جهان سنت است و بدعت نی
در اهل بغی بود بدعت و هوا دیدن
در آفتاب سما تا بعلوی و سفلی
روا بود سبب روزی و بقا دیدن
چو آفتاب سما پادشاه روی زمین
همی برفعت روی زمین سما دیدن
هماره تا همه را در سرای نور و ظلم
بنور دیده توان ظلمت و ضیاء دیدن
بدیده دل شاه جهان میسر باد
از ابتدای جهان تا بانتها دیدن
بقای عمر ورا در صحیفه ازلی
بخط لم یزلی دام عالیا دیدن
ثنای شاه جهانرا بدیده خاطر
بشرع شعر رواست بی منتها دیدن
بابتدای سخن بازگردم و گویم
مبارکست پگه روی پادشا دیدن
سوزنی سمرقندی : قصاید
شمارهٔ ۱۵۷ - در مدح وزیر صدرالدین
ز اقبال بر کمال شهنشاه شرق و چین
زینت گرفت صدر وزارت بصدر دین
صدری به دین پاک محمد بنام اوست
محمود بود و هست و بود تاییوم دین
صدری که اوست واسطه عقد اهل فضل
هر نکته از عبادت او جوهر ثمین
هر جوهری که لفظ وی آرد زکان طبع
زان جوهر است خاتم اقبال را نگین
سلک جواهر است خط جانفزای صدر
چون صدر جوهری بود آری بود چنین
تشبیه صدر و نامه و توقیع و کلک صدر
زلف مسلسل است و بناگوش حور عین
شاگرد پیشه گان و خریطه کشان وی
استاد کار تیر سپهرند بر زمین
از آفرین سرشت ورا لطف کردگار
آنگه که آفریده شد آدم ز آب و طین
در مدح او بود سخن آفرین سرای
ای ز آفرین سرشته ترا عالم آفرین
هرکس که آفرین تو گوید بصد زبان
از صد زبان بگوش وی آرند آفرین
نی از کبارد هرکسی مرترا نظیر
نی از کرام عصر کسی مرترا قرین
آبستن است کلک تو اندر بنان تو
کز سیر او بنات هنر زاید و بنین
تدبیر تست بسته گشاینده آنچنانک
سد سکندری نبود پیش او متین
شیرینی عبارت تو اهل فضل را
در گوش خوشتر است که در کام انگبین
گر بر درخت مازو بلبل ز لفظ تو
انشا کند نوار و صفیری زند حزین
نبود عجب که مازوی بیمغز بی مزه
یابد از آن نوا مزه و مغز همچو تین
دستور شاه شرقی و بر آسمان فضل
چون صبح صادقی ید بیضا در آستین
گیتی بنور عدل شه آراسته شود
خورشید فضل تو چو شود ظاهر و مبین
در تو چو ظن خلق بنیکی است نیک باش
تا در تو ظن خلق بنیکی شود یقین
شد پیش مهر امر تو دلهای خلق موم
آن کن که مهر مهر پذیرد نه مهر کین
تا آفتاب شاه نجومست و مه وزیر
وز هردو دور چرخ شهور آرد و سنین
آن اشهر سنین عدد عمر شاه باد
تو ماه صدر بادی و شاه آفتاب دین
زینت گرفت صدر وزارت بصدر دین
صدری به دین پاک محمد بنام اوست
محمود بود و هست و بود تاییوم دین
صدری که اوست واسطه عقد اهل فضل
هر نکته از عبادت او جوهر ثمین
هر جوهری که لفظ وی آرد زکان طبع
زان جوهر است خاتم اقبال را نگین
سلک جواهر است خط جانفزای صدر
چون صدر جوهری بود آری بود چنین
تشبیه صدر و نامه و توقیع و کلک صدر
زلف مسلسل است و بناگوش حور عین
شاگرد پیشه گان و خریطه کشان وی
استاد کار تیر سپهرند بر زمین
از آفرین سرشت ورا لطف کردگار
آنگه که آفریده شد آدم ز آب و طین
در مدح او بود سخن آفرین سرای
ای ز آفرین سرشته ترا عالم آفرین
هرکس که آفرین تو گوید بصد زبان
از صد زبان بگوش وی آرند آفرین
نی از کبارد هرکسی مرترا نظیر
نی از کرام عصر کسی مرترا قرین
آبستن است کلک تو اندر بنان تو
کز سیر او بنات هنر زاید و بنین
تدبیر تست بسته گشاینده آنچنانک
سد سکندری نبود پیش او متین
شیرینی عبارت تو اهل فضل را
در گوش خوشتر است که در کام انگبین
گر بر درخت مازو بلبل ز لفظ تو
انشا کند نوار و صفیری زند حزین
نبود عجب که مازوی بیمغز بی مزه
یابد از آن نوا مزه و مغز همچو تین
دستور شاه شرقی و بر آسمان فضل
چون صبح صادقی ید بیضا در آستین
گیتی بنور عدل شه آراسته شود
خورشید فضل تو چو شود ظاهر و مبین
در تو چو ظن خلق بنیکی است نیک باش
تا در تو ظن خلق بنیکی شود یقین
شد پیش مهر امر تو دلهای خلق موم
آن کن که مهر مهر پذیرد نه مهر کین
تا آفتاب شاه نجومست و مه وزیر
وز هردو دور چرخ شهور آرد و سنین
آن اشهر سنین عدد عمر شاه باد
تو ماه صدر بادی و شاه آفتاب دین
ظهیری سمرقندی : سندبادنامه
بخش ۵۴ - خاتمت کتاب
اگر کوردیس پادشاه و سندباد حکیم در عالم حیات آمدندی، خاک درگاه خداوند جهان، صاحب قران زمان، قلج طمغاج خان را آب حیات خود ساختندی و قبله حاجات و کعبه مرادات خویش، حضرت همایون و فنای میمون او دانستندی و اقتدا و اقتفا به آثار حمیده او کردندی و اعتراف آوردندی که هیچ کس از ملوک ماضیه در قرون سالفه به فضل و حلم و عدل و علم خداوند عالم، آلپ قتلغ، جلال الدنیا و الدین، برهان خلیفه الله امیرالمومنین- اعز الله انصاره- نبوده است که به تایید بخت و دولت و تمهید قواعد اقبال و نصرت در یک لحظه مملکت را از اعدای دولت صافی و مستخلص گردانید و اقلیم عالم را از معرت و مشقت مفسدان و متعدیان خالی و بی غبار کرد. لاجرم خطه زمین از عدل او خلد برین شده است و نسیم خصایل عدل پرور و شمیم شمایل فضل گستر او جماد و موات را چون دم مسیحا در حرکت و حیات آورد و زبان زمان با او گفت:
اطلعت شمس العدل فیها بعدما
اطفی سراج العدل ظلم ولاتها
امرت آیات الهدی فیها وقد
کاد الدجی یمحوا سنا آیاتها
هی سنه محموده احییتها
فی کل اهل الارض بعد مماتها
و اگر درین عصر، پاد شاهان گذشته از پیرایه ممات در ربض دایره حیات درآیندی و به اعادت حیات ثانیه و رجوع نفس ناطقه به لباس پیراسته عمر ملبوس و متردی شوندی، تقبل به اخلاق مرضیه و عادت حمیده او واجب شمرندی و با او گویندی:
و لقد طبعت علی العلی فتکلفوا
فیه و ما المطبوع کالمتکلف
و بقیت فی عز یدوم جلاله
ابدا علی قمم الکواکب مشرف
و در ایام همایون این پادشاه میمون عالم عادل دادگستر دین پرور که آفتاب عدل او چون چشمه خورشید، شعاع رافت بر بسیط زمین و بساط زمان گسترده است و عالم و عالمیان را به جناح عاطفت در ظل عنایت و رعایت جای داده، عجب نبود که اختطاف خطاف از ذباب ضعیف و تعرض پشه حقیر کوتاه گردد.
گر عنایت کند، نگهدارد
تن پشه ز خطفه خطاف
ور حمایت کند، بگرداند
تف خورشید از تن خشاف
همچنین منقار باشه از تعرض عصفور و ضرر زهر از نیش زنبور منقطع ماند و چهره کاهربا که در فراق رخساره کاه زرد مانده است، سرخ شود و تضاد و تنافی از مزاج طبایع اربعه برخیزد و دور نبود که عقرب، سنان بیفکند و خار پشت، تیر بیندازد و مار گرزه از لعاب نوش دهد و ماهی، جوشن و کشف، بر گستوان بیرون کند.
اکنون که در دیار تو ای پادشاه دهر
الظلم قد تواری و العدل قد کشف
عقرب سنان بیفکند و خارپشت تیر
ماهی زره نپوشد و بر گستوان کشف
و اگر این خدمت در معرض تقصیر و تشویر جلوه کردست و بر سبیل تعجیل تحریر یافته، در بارگاه اعلی- اعلاه الله- شرف ملاحظتی و استماعی یابد و به تشریف مطالعتی مشرف گردد، بنده را بدان اعتضادی و استظهاری حاصل گردد و در مناقب این خاندان بزرگ و ماثر این دولت عالیه خدمتی سازد و بنایی برافرازد که دست حدثان ایام و کرور و مرور اعوام آن را خلق و کهنه نگرداند و صرصر عواصف و مناحس اجرام علوی و طوفان باران نوایب ادوار فلکی قواعد آن را از جای نگرداند و ابدالدهر مخلد و باقی ماند و در صحایف و اوراق و السنه و افواه متداول و متنقل باشد.
تفنی الکواکب فی السماء و انها
لکواکب تبقی الی الدهر
اگر روز من بر ندارد شتاب
ور اختر سر اندر نیارد به خواب
به گیتی نمایم یکی مهر چهر
کز اندازه او کم آید سپهر
و این بس عجیب نبود که نظر همت این پادشاه عالی نسب متعالی حسب که تا به افریدون، ملک و خسرو و صاحب قران بوده اند، اگر سایه بر ذره خاک افکند، آن ذره بر خورشید نور گسترد و بر آفتاب سایه افکند و این بنده دولت قاهره- لا زالت عالیه البنیان، راسخه الارکان- سالهاست تا در تمنای آن بوده است که به فنای آن حضرت به خدمت وسیلتی جوید که بدان خدمت از مقیمان جناب آن حضرت شود.
خسروا بنده را چو ده سالست
کی همی آرزوی آن باشد
کز ندیمان مجلس ار نشود
از مقیمان آستان باشد
بخرش پیش از آنکه بشناسی
وانگهت رایگان گران باشد
چه شود گر ترا درین یک بیع
دست بوسیدنی زیان باشد
چون این تمنا تیسیر پذیرد و عروس این مراد از حجاب تعذر چهره بگشاید، بنده را بدان سبب شرفی حاصل شود که تا دامن قیامت بر روی روزگار باقی ماند. ایزد تعالی کسوت مفاخر شاهنشاهی او را همواره به طراز عدل، مطرز داراد و سرادق جلال و حشمت او را که سایه خورشید گردونست، در علو درجت و سمو رتبت با اوج کیوان برابر کناد و چشمه سنان و سبزه زار تیغ او را که حافظ ملک و ملت و ناصردین و دولتست، همیشه مرتع و مشرع، ارواح اعادی و اشباح معادی دولت او گرداند. «انه غفور شکور».
اطلعت شمس العدل فیها بعدما
اطفی سراج العدل ظلم ولاتها
امرت آیات الهدی فیها وقد
کاد الدجی یمحوا سنا آیاتها
هی سنه محموده احییتها
فی کل اهل الارض بعد مماتها
و اگر درین عصر، پاد شاهان گذشته از پیرایه ممات در ربض دایره حیات درآیندی و به اعادت حیات ثانیه و رجوع نفس ناطقه به لباس پیراسته عمر ملبوس و متردی شوندی، تقبل به اخلاق مرضیه و عادت حمیده او واجب شمرندی و با او گویندی:
و لقد طبعت علی العلی فتکلفوا
فیه و ما المطبوع کالمتکلف
و بقیت فی عز یدوم جلاله
ابدا علی قمم الکواکب مشرف
و در ایام همایون این پادشاه میمون عالم عادل دادگستر دین پرور که آفتاب عدل او چون چشمه خورشید، شعاع رافت بر بسیط زمین و بساط زمان گسترده است و عالم و عالمیان را به جناح عاطفت در ظل عنایت و رعایت جای داده، عجب نبود که اختطاف خطاف از ذباب ضعیف و تعرض پشه حقیر کوتاه گردد.
گر عنایت کند، نگهدارد
تن پشه ز خطفه خطاف
ور حمایت کند، بگرداند
تف خورشید از تن خشاف
همچنین منقار باشه از تعرض عصفور و ضرر زهر از نیش زنبور منقطع ماند و چهره کاهربا که در فراق رخساره کاه زرد مانده است، سرخ شود و تضاد و تنافی از مزاج طبایع اربعه برخیزد و دور نبود که عقرب، سنان بیفکند و خار پشت، تیر بیندازد و مار گرزه از لعاب نوش دهد و ماهی، جوشن و کشف، بر گستوان بیرون کند.
اکنون که در دیار تو ای پادشاه دهر
الظلم قد تواری و العدل قد کشف
عقرب سنان بیفکند و خارپشت تیر
ماهی زره نپوشد و بر گستوان کشف
و اگر این خدمت در معرض تقصیر و تشویر جلوه کردست و بر سبیل تعجیل تحریر یافته، در بارگاه اعلی- اعلاه الله- شرف ملاحظتی و استماعی یابد و به تشریف مطالعتی مشرف گردد، بنده را بدان اعتضادی و استظهاری حاصل گردد و در مناقب این خاندان بزرگ و ماثر این دولت عالیه خدمتی سازد و بنایی برافرازد که دست حدثان ایام و کرور و مرور اعوام آن را خلق و کهنه نگرداند و صرصر عواصف و مناحس اجرام علوی و طوفان باران نوایب ادوار فلکی قواعد آن را از جای نگرداند و ابدالدهر مخلد و باقی ماند و در صحایف و اوراق و السنه و افواه متداول و متنقل باشد.
تفنی الکواکب فی السماء و انها
لکواکب تبقی الی الدهر
اگر روز من بر ندارد شتاب
ور اختر سر اندر نیارد به خواب
به گیتی نمایم یکی مهر چهر
کز اندازه او کم آید سپهر
و این بس عجیب نبود که نظر همت این پادشاه عالی نسب متعالی حسب که تا به افریدون، ملک و خسرو و صاحب قران بوده اند، اگر سایه بر ذره خاک افکند، آن ذره بر خورشید نور گسترد و بر آفتاب سایه افکند و این بنده دولت قاهره- لا زالت عالیه البنیان، راسخه الارکان- سالهاست تا در تمنای آن بوده است که به فنای آن حضرت به خدمت وسیلتی جوید که بدان خدمت از مقیمان جناب آن حضرت شود.
خسروا بنده را چو ده سالست
کی همی آرزوی آن باشد
کز ندیمان مجلس ار نشود
از مقیمان آستان باشد
بخرش پیش از آنکه بشناسی
وانگهت رایگان گران باشد
چه شود گر ترا درین یک بیع
دست بوسیدنی زیان باشد
چون این تمنا تیسیر پذیرد و عروس این مراد از حجاب تعذر چهره بگشاید، بنده را بدان سبب شرفی حاصل شود که تا دامن قیامت بر روی روزگار باقی ماند. ایزد تعالی کسوت مفاخر شاهنشاهی او را همواره به طراز عدل، مطرز داراد و سرادق جلال و حشمت او را که سایه خورشید گردونست، در علو درجت و سمو رتبت با اوج کیوان برابر کناد و چشمه سنان و سبزه زار تیغ او را که حافظ ملک و ملت و ناصردین و دولتست، همیشه مرتع و مشرع، ارواح اعادی و اشباح معادی دولت او گرداند. «انه غفور شکور».