عبارات مورد جستجو در ۳۱۴۱ گوهر پیدا شد:
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۸۸
ما را به سر چاه بری دست زنی
لاحول کنی و شست بر شست زنی
بر ما به ستم همیشه دستی داری
گویی عسسی و شامگه مست زنی
ملک‌الشعرای بهار : قصاید
قصیدهٔ ۳۴
بدرود گفت فر جوانی
سستی گرفت چیره‌زبانی
شد نرم همچو شاخهٔ سوسن
آن کلک همچو تیغ یمانی
شد خاکسار دست حوادث
آن آبدار گوهر کانی
شد آن عذار دلکش پژمان
گشت آن غرور و نخوت فانی
تیر غم نشست به پهلو
چندان که پشت گشت کمانی
شد هفت سال تا ز خراسان
دورم فکند چرخ کیانی
اکنون گرم ز خانه بپرسند
نارم درست داد نشانی
شهر ری آشیانهٔ بوم است
بوم اندر آن به مرثیه‌خوانی
هر بامداد خانه شود پر
ز انبوه دوستان زبانی
غیبت کنند و قصه سرایند
در شنعت فلان و فلانی
آن روز راحتم که گریزم
از چنگ آن گروه، نهانی
گویی پی شکست بزرگان
با دهر کرده‌اند تبانی
یا رب! دلم شکست در این شهر
حال دل شکسته تو دانی
من نیستم فراخور این جای
کاین جای دزدی است و عوانی
دزدند، دزد منعم و درویش
پست‌اند، پست عالی و دانی
سیراب باد خاک خراسان
و ایمن ز حادثات زمانی
در نعمتش مباد کرانه
در مردمش مباد گرانی
آن بنگه شهامت و مردی
آن مرکز امیری و خانی
آن مفتخر به تاج سپاری
آن مشتهر به شاه نشانی
آن کوهسار دلکش و احشام
وآن دلنشین سرود شبانی
و آن شاعران نیکوگفتار
الفاظ نیک و نیک معانی
ملک‌الشعرای بهار : مسمطها
شمارهٔ ۴
زال زمستان گریخت از دم بهمن
آمد اسفند مه به فر تهمتن
خور به فلک تاخت همچو رای پشوتن
آتش زردشت دی فسرد به گلشن
سبزه چو گشتاسب خیمه زد به گلستان
قائد نوروز چتر آینه‌گون زد
ماه سفندارمذ طلایه برون زد
ساری منقار و ساق پای به خون زد
هدهد بر فرق تاج بوقلمون زد
زاغ برون برد فرش تیره ز بستان
ماه دگر نوبهار جیش براند
از سپه دی سلاحها بستاند
گل را بر تخت خسروی بنشاند
بلبل دستانسرا نشید بخواند
همچو من اندر مدیح حجت یزدان
صدرا! عبدالمجید خادم باشی
کرده به تکذیب من جفنگ تراشی
گویی خود مرتشی نبوده و راشی
حیف است آنجا که دادخواه تو باشی
بر من مسکین نهند این همه بهتان
گر ره مدحش به پیش گیرم ننگ است
ور کنمش هجو، راه قافیه تنگ است
صرفنظر گر کنم ز بس که دبنگ است
گوید پای کمیت طبعم لنگ است
به که برم شکوه پیش شاه خراسان
گویم : « شاها! شده است باشی پر لاف
از ره عدوان به عیب بنده سخن‌باف
چاره کنش گر به بنده باشدت الطاف»
گویم و دارم یقین که از ره انصاف
شاه خراسان دهد جزای وی آسان
تا که تبرا بود به کار و تولا
تا که پس از «لا» رسد سرادق «الا»
خرم و سرسبز مان به همت مولا
بر تو مبارک کند خدای تعالی
شادی مولود شاه خطهٔ امکان
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۳
اگر یار مرا دیدی به خلوت
بگو ای بی‌وفا ای بی مروت
گریبانم ز دستت چاک چاکو
نخواهم دوخت تا روز قیامت
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۳۹
پسندی خوار و زارم تا کی و چند
پریشان روزگارم تا کی و چند
ته که باری ز دوشم برنگیری
گری سربار بارم تا کی و چند
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۸۳
خدایا خسته و زارم ازین دل
شو و روزان در آزارم ازین دل
مو از دل نالم و دل نالد از مو
ز مو بستان که بیزارم ازین دل
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۹۳
دو زلفانت گرم تار ربابم
چه میخواهی ازین حال خرابم
ته که با مو سر یاری نداری
چرا هر نیمه شو آیی بخوابم
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۱۰۶
نذونی ای فلک که مستمندم
وامو پر بد مکه که دردمندم
به یک گردش که میکردی ببینی
چو رشته مو به سامانت ببندم
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۱۱۳
غم عالم همه کردی به بارم
مگر مو لوک مست سر قطارم
مهارم کردی و دادی به ناکس
فزودی هر زمان باری به بارم
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۱۱۷
ز دست چرخ گردون داد دیرم
هزاران ناله و فریاد دیرم
نشنید دستانم با خس و خار
چگونه خاطر خود شاد دیرم
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۱۲۵
ز هجرانت هزار اندیشه دیرم
همیشه زهر غم در شیشه دیرم
ز ناسازی بخت و گردش چرخ
فغان و آه و زاری پیشه دیرم
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۱۳۱
فلک بر هم زدی آخر اساسم
زدی بر خمرهٔ نیلی لباسم
اگر داری برات از قصد جانم
بکن آخر ازین دنیا اساسم
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۱۵۲
فلک کی بشنود آه و فغانم
به هر گردش زند آتش به جانم
یک عمری بگذرانم با غم و درد
به کام دل نگردد آسمانم
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۱۷۶
دلم از دست ته نالانه نالان
اندرون دلم خون کشته پالان
هزاران قول با ما بیش کردی
همه قولان ته بالان بالان
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۲۰۴
امان از اختر شوریدهٔ مو
فغان از بخت برگردیدهٔ مو
فلک از کینه ورزی کی گذاره
رود خون از دل غمدیدهٔ مو
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۲۶۴
فلک در قصد آزارم چرائی
گلم گر نیستی خارم چرائی
ته که باری ز دوشم بر نداری
میان بار سربارم چرایی
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۳۰۰
ز شورانگیزی چرخ و فلک بی
که دایم چشم بختم پر نمک بی
دمادم دود آهم تا سما بی
پیاپی سیل اشکم تا سمک بی
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۳۰۶
گر آن نامهربانم مهربان بی
چرا از دیدگانم خون روان بی
اگر دلبر به مو دلدار می‌بو
چرا در تن مرا نه دل نه جان بی
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۳۱۱
ز بیداد فلک یارون امان بی
امان جستن روز آخرزمان بی
اگر پاره کرم یخه بجا بو
که وامو آسمان پرسرگران بی
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۳۴۰
الهی ای فلک چون مو زبون شی
دلت همچون دل مو غرق خون شی
اگر یک لحظه ام بی غم بوینی
یقین دانم کزین غم سرنگون شی