عبارات مورد جستجو در ۵۴۴۸ گوهر پیدا شد:
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۷۱
آن دل که نشان نیست مرا در بر ازو
جز درد و به درد می‌زنم بر سر ازو
بازآمد و محنتی درافکنده چو دود
هرگز نبود حرام روزی تر ازو
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۲۲
ای پیش کفت جود فلک زراقی
ابنای ملوک مجلست را ساقی
من بنده ز پای می‌درآیم ز نیاز
دریاب که جز دمی ندارم باقی
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۳۰
در ملک چنین که وسعتش می‌دانی
با شعر چنین که روز و شب می‌خوانی
آبم بشد از شکایت بی‌نانی
کو مجدالدین بوالحسن عمرانی
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸
از لعل تو کام دل و جان نتوان خواست
فاشش نتوان گفت و نهان نتوان خواست
پرسش کردی به یک زبانم شب دوش
و آن عذر کنون به صد زبان نتوان خواست
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۶
صافی چو ترا دید روان می‌نالد
برسینه ز غم سنگ زنان می‌نالد
گفتی تو که: نالیدن صافی از چیست؟
جانش به لب آمدست از آن می‌نالد
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۰
گفتا که: به شیوه آبرویت ریزم
وز باد ستیزه رنگ و بویت ریزم
اندر تو زنم آتش سودا روزی
تا خاک شوی، شبی به کویت ریزم
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۱
داریم ز قدت گلها راست همه
دل ماندگیی چند که برجاست همه
آن نیز که امروز ز ما کردی یاد
تاثیر دعای سحر ماست همه
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۲
آن زلف،که دارد از تو برخورداری
مانندهٔ میغست که بر خورداری
کی برخورم از قامت چون سرو تو من
کز هر طرفی هزار برخورداری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸
از بادهٔ لعل ناب شد گوهر ما
آمد به فغان ز دست ما ساغر ما
از بسکه همی خوریم می بر سر می
ما در سر می شدیم و می در سر ما
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۳
خود را به خیل درافکنم مست آنجا
تا بنگرم آن جان جهان هست آنجا
یا پای رساندم به مقصود و مراد
یا سر بدهم همچو دل از دست آنجا
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۹
در چشم آمد خیال آن در خوشاب
آن لحظه کزو اشک همی رفت شتاب
پنهان گفتم براز در گوش دو چشم
مهمان عزیز است بیفزای شراب
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۱
یارب یارب به حق تسبیح رباب
کش در تسبیح صد سالست و جواب
یارب به دل کباب و چشم پرآب
جوشان‌تر از آنیم که در خم، شراب
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۱
امشب هردل که همچو مه در طلب است
مانندهٔ زهره او حریف طرب است
از آرزوی لبش مرا جان بلب است
ایزد داند خموش کاین شب چه شب است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۹
ای دل تا ریش و خسته میدارندت
دیوانه و پای بسته میدارندت
مانندهٔ دانه‌ای که مغزی داری
پیوسته از آن شکسته میدارندت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۴۷
بر جزوم نشان معشوق منست
هر پارهٔ من زبان معشوق منست
چون چنگ منم در بر او تکیه زده
این ناله‌ام از بنان معشوق منست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۷۲
تو سیر شدی من نشدم درمان چیست
بنما عوض خود عوض جانان چیست
گفتی که به صبر آخر ایمان داری
ای بندهٔ ایمان به جز او ایمان چیست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۸۱
جانی و جهانی و جهان با تو خوش است
ور زخم زنی زخم سنان با تو خوش است
خود معدن کیمیاست خاک از کف تو
هرچند که ناخوشست آن با تو خوش است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۱۸
در وصل جمالش گل خندان منست
در هجر خیالش دل و ایمان منست
دل با من ومن با دل ازو درجنگیم
هریک گوئیم که آن صنم آن منست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۳۲
دور است ز تو نظر بهانه اینست
کاین دیدهٔ ما هنوز صورت بین است
اهلیت روی تو ندارد لیکن
چون برکند از تو دل که جان شیرین است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۳۵
هر چند به حلم یار ما جورکش است
لیکن زاری عاشقان نیز خوش است
جان عاشق چون گلستان میخندد
تن میلفرزد چو برگ گوئی تبش است